درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

مقاله: بررسی تحلیلی امکان کوچ کلمات از زبان تورکی به دیگر زبانها با تکیه بر نظریه اسنادی ادراک.

چکیده:

ادبیات محل تجلی مفاهیم عالی زندگی انسان بر بستر زبان است. ادبیات از ابتدای تاریخ معلوم زندگی بشر و حتی از اعماق ناشناخته تاریخ حیات او، یگانه ابزار و روش ثبت و ضبط چگونه بودن، چگونه اندیشیدن و چگونه هستن یک ملت و قوم بوده است. ادبیات از کلمه و جمله تشکیل شده است. ابزاری که انسان برای بیان هر آنچه می خواسته از آنها استفاده کرده است. در تمامی زمانها و مکانها.

بیش از ۶۰۰۰ زبان در دنیای انسانها وجود دارد. گفته می شود تمامی زبان ها از یک زبان نشأت گرفته اند، یعنی یک زبان مادر پایه وجود داشته و باقی زبان ها بمرور زمان از آن زبان مادر زاده شده اند.

تاریخ ادبیات تورکی عهد باستان مثل تاریخ ادبیات همه اقوام جهان در هاله ای از ابهام قرار دارد. به عقیده برخی از زبانشناسان نخستین اقوام تورک که از خط استفاده کردند و الواح و کتیبه ها را نگاشتند سومریان بودند. سومریان خود تاریخشان را، به قبل از کوچ اجباری بدلیل توفان، و بعد از آن تقسیم می کنند.

در این مقاله سعی خواهیم کرد با استناد به نظریه اسنادی ادراک بفهمیم آیا امکان کوچ کلمات از زبان تورکی باستانی به دیگر زبانها وجود داشته است؟

مفاهیم کلیدی: زبان، تورک، اسناد، ادبیات، باستان.

 

مقدمه.

 

نظریه اسنادی ادراک:

نظریه اسنادی ادراک در علم بین رشته ای "مدیریت رفتار سازمانی" می گوید: وقتی رفتار فردی را مشاهده کردیم، سعی می کنیم دریابیم که علت آن درونی است یا بیرونی. تشخیص این عامل به ۳ شرط بستگی دارد؛ تمایز - همراهی - همسانی. رفتار هایی درونی هستند که تحت کنترل فرد می باشند. رفتارهای که علت بیرونی دارند تصور می شود، موقعیت، فرد را مجبور به انجام آن کرده است. 

تمایز: به این مسئله اشاره می کند که آیا فرد در موقعیت های  مختلف رفتارهای گوناگون انجام می دهد یا خیر.

همرایی: اگر واکنش افراد در موقعیت های مشابه یکسان باشد می گوییم همراهی وجود دارد.

همسانی: این مورد در رفتار فرد برای ناظر اهمیت دارد.

 

این قانون علمی را بصورت عامیانه چنین می توان عنوان کرد: غذا شوری اش را از نمک می گیرد. همچنین می توان در مورد چگونگی کارکرد این قانون در علوم جامعه شناسی، روانشناسی و باستان شناسی تحقیقاتی انجام داد. مثلا:

اگر تعداد ده مورد از آ در مکان ایکس وجود داشته باشد و تعداد 2 مورد از همان آ در مکان ایگرگ،

در باستان شناسی چنین نتیجه گرفته خواهد شد که مسیر حرکت جنس آ از نقطه ایکس به نقطه ایگرگ بوده است. احتمال ساخته شدن این جنس در مقایسه با مکان ایگرگ در مکان ایکس بسیار بیشتر است.

در روانشناسی گفته می شود اگر فردی رفتار آ را در مکان های ایکس و ایگرگ و زد و ... انجام دهد این رفتار جزئی از شخصیت اوست. اگر همان فرد رفتار آ را در مکان ایکس انجام دهد و از انجام همان رفتار در مکان های ایگرگ و زد و ... خودداری کند گفته می شود آن رفتار خاص مکان ایکس است و جز شخصیت آن فرد نمی تواند باشد.

در جامعه شناسی و مردم شناسی و زبان شناسی و دیگر علوم هم می توان به مورد فوق اشاره کرد و مثال آورد.

 

زبان­شناسی:

پیدایش زبان ها را براساس نظریه های انعکاسی، واکنشی و کار محوری می توان پی گرفت و چرائی و چگونگی بوجود آمدنشان را ریشه یابی کرد.

زبان­شناسی علم مطالعه تمامی جنبه­های زبان بشر است. زبان‌شناسی بررسی می­کند که چگونه زبان‌ها این امکان را فراروی گویشوران قرار می‌دهند تا عقاید و احساساتشان را به یکدیگر منتقل کنند؛ چه طور سبک‌ها و گونه­های مختلف زبانی پدید می­آیند و چه طور مردم آن‌ها را در ارتباطات روزمره خود به کار می­گیرند؛حال چه در موقعیتی غیررسمی و چه در بافتی رسمی.

علم زبان­شناسی این مسائل را مورد مطالعه و بررسی قرار می­دهد: ساخت و تاریخ زبان‌ها، معنایی که در پس کاربرد زبان نهفته است، چه طور زبان‌های دنیا به هم مربوطند، کودکان چگونه زبان را فرا می­گیرند، هنگامی که مردم سخن می­گویند در واقع چه اتفاقی دارد می­افتد، چه ویژگی­هایی در بین همه زبان‌های انسان‌ها مشترک است، چرا زبان‌ها با هم متفاوتند، کاربرد و استفاده زبان در ادبیات و رسانه­ها و گروه‌های اجتماعی متعدد چگونه است، در صورت آسیب دیدن مغز در اثر سکته یا مصدومیت چه بر سر قوه نطق می­آید، آیا رایانه­ها قادر به فهم و استفاده از زبانِ انسان خواهند شد؟

اتیمولوژی که کلمه‌ای یونانی است، بمعنای شناخت ریشه و اصل و تبار کلمات یک زبان است. یک کلمه ممکن است بومی یک زبان بوده و معنای آن نیز در طول زمان دستخوش تغییراتی شده باشد. مطالعه سرگذشت تاریخی این نوع کلمات جزئی از علم اتیمولوژی است. کلماتی نیز ممکن است از زبانهای دیگری وارد یک زبان شده باشند که ریشه‌یابی آنها نیز جزئی از علم اتیمولوژی است. در علم اتیمولوژی دو روش برای ردیابی تاریخی کلمات وجود دارد. یکی از آن دو، روش "قیاسی" است که به مقایسه اجزاء مشابه دو زبان هم‌تبار در زمان حاضر یا در طول تاریخ مربوط میشود. روش دیگر نیز «بازسازی درونی» نامیده میشود، که در این روش، سیر تکوین کلمات در زبان واحدی مورد مطالعه قرار میگیرد. هدف در هر دو روش عبارت از آن است که ویژگیهای آوائی، صرفی، نحوی و لفظی زبانها را کشف نمایند و ضمن تعیین شناسنامه کلمات، در خصوص خویشاوندی یا عدم خویشاوندی دو زبان، که اکثرا آشکار نیست، نظر قطعی بدهند. این روشها حتی کمک می کنند تا اشکال گم شده باستانی یک زبان نیز کشف و بازسازی شود. موضوع علم اشتقاق یا اتیمولوژی بررسی و بازشناسی علائق و آویزش های تکواژها ولغات هم ریشه و تعیین اشکال و مشتقات آنهاست . به مدد این فن ، می توان ، شکل اصلی لغت مورد نظر را در زبان و یا گویش کهن یافت و یا به تجزیه ی همه ی آنچه با یک تکواژ ساخته می شود، پرداخت. یعنی، هم بررسی سیرو تطور یک لغت از دوران های باستان در گویش های مختلف تا روزگار ما وهم شناخت بن و ریشه ی چندین واژه ی مشترک ،برعهده ی این فن است.

ذکر دو مورد را لازم می دانم:

اول اینکه، زبانشناسی غیرعلمی بر ظاهر کلمات تکیه دارد. ریشه کلمه را بدون در نظر گرفتن سیر حرکت کلمه و همچنین بافت تاریخی آن در نظر می گیرد. در این حالت امکان تشابه ظاهری کلمات باعث خواهد شد اشتباهاتی اساسی صورت بگیرد.

دوم هم، باید گفت زبان محاوره ای در طول تاریخ باعث تغییرات بسیاری در زبان ها شده است. باید گفت زبان به سوی کوتاهی و آسانی تلفظ و نرمی آواها گرایش دارد. زبانِ گفتار سریع‌تر و آسان‌تر از زبان نوشتار تحول و دگرگونی می‌پذیرد. مردم در گفتارهای روزانه صداهای کلمات را درهم می‌شکنند تا تندتر مطلب خود را بیان کنند. زبان گفتاری با درهم شکسته شدن کلمات و استفاده از برخی واژه هایی که در نوشتار راه نیافته‌اند، و با به کار بردن برخی تعبیرات خاص، برای گفت و گوهای معمولی روزانه‌ی مردم به کار می‌رود.  مثال: "کارگرا"، "مردا"، "آدما" به جای "کارگرها"، "مردها"، "آدمها". یا تبدیل شدن "این قدر" به "اِنقَدر".

 

تحلیل:

 

زبانهای انسانی.

ازنگاهی یعنی تحلیل جغرافیایی؛ زبانهای دنیا را به شکل زیر می توان تقسیم کرد:‌

-         زبان های "آسیایی"؛ که عموما ً‌تک هجایی و التصاقی و پسوندی اند: مثل چینی، ژاپنی، کره ای، ترکی، سومری، عیلامی، اورارتویی، ماننایی، گوتی، لولوبی و زبانهای دراویدی بومیان هندوستان.

-         زبان های "خاورمیانه ای"؛ مثل زبانهای سامی شامل عربی، عبری، حبشی، آشوری، سریانی، آرامی، فنیقی، قبطی، نبطی.

-          زبان های "سانسکریتی"؛ که بعدها به اروپا وآسیا از جمله هند و پاکستان و ایران آمده اند اما بیشتر در اروپا گسترش پیدا کرده اند.

اما، زبان های معروف دنیا را از نظرگاه گرامر و نحو زبان به چهار گروه تقسیم کرده اند. اگر چه از منظر ائتنوگرافی و قوم شناسی هم همین چهار گروه را می توان ردیابی کرد، ولی به نظر می رسد؛ تقسیم بندی از نظر گرامر و ساختار زبان، علمی تر از تقسیم بندی براساس قوم و نژاد است.

1.     زبانهای یک هجایی: در این قسم زبان ها، کلمات تنها یک هجای تغییرناپذیر است که بر اوّل یا آخرآن پیشاوند یا پساوند افزوده نمی شود و حالات کلمات یعنی وظایف آن ها را در جمله با پس و پیش کردن آن ها می فهمانند. زبان چینی و سیامی و تبتی از این دسته اند.

2.     زبانهای التصاقی: در این دسته زبانها نیز، کلمات دارای ریشه یک هجایی تغییرناپذیر هستند که معنای اصل را می رساند؛ ولی برای بیان معانی فرعی هجاهایی بر آن ریشه می افزایند. زبانهای اورال آلتایی، زبان دراویدی در هندوستان، زبان های ماله و پلنیزی مانند زبانه اهالی ماله و جاوه، زبان های بانتو در آفریقای جنوبی مانند کافر، زبان های آمریکایی مانند زبان مکزیکی، زبان های استرالیایی، زبان ژاپنی، زبان باسک،

و زبان های چند شاخه شامل:

     شاخه فین و اویغری مانند زبان فین و لاپن و مجاری،

     شاخه سامویید،

     شاخه تورکی مث آذربایجانی، خوراسانی، استانبولی، چواشی، اویغوری یا قوتی و ...،

          شاخه مغولی که عبارت است از مغولی و قاملوق و بوریات

          شاخه تونغوز عبارت است از تونغوزی و مانچوئی از این دسته اند.

3.     زبانهای پیوندی: درین نوع زبان ها ریشه می تواند تغییر پیدا کند و با "وندها" جوش بخورد. این زبانهای به دو شعبه بزرگ تقسیم می شوند؛ زبان های حامی و سامی که بر دو قسم است:

     قبطی، حبشی و آشوری،

    عبری، فنیقی، کلدان، سریانی، عربی.

4.     زبانهای هند و اروپایی: که به هفت شاخه منشعب می شود:

سانسکریت و فارسی.

یونانی.

سلتی؛ ایتالیایی، فرانسه، اسپانیایی، پرتغالی، رومانی.

ژرمنی؛ ایسلاندی، سوئدی، آلمانی، انگلیسی، هلندی.

         بالت و اسلاوی؛ زبان روسی، چک، لهستانی.

آلبانی.

ارمنی.

 

باید یادآوری کرد تمامی زبان ها در طول تاریخ با هم تعامل داشته اند. کلمات عاریتی موجود در هر زبانی نشان دهنده تعامل تاریخی ملتهاست. تا زمانی که دو قوم با همدیگر تداخل و تعامل نداشته باشند، تبادل کلمات نیز صورت نمیگیرد. این تعاملهای تاریخی ممکن است به صورت تجارت، همسایگی، خصومت و جنگ و امثال آن باشد. این را هم اضافه کنیم که تنها کلمات نیستند که از زبانی به زبانی دیگر سرایت میکنند، بلکه این قضیه شامل آواها، پیشوندها و پسوندها و حتی الگوهای دستوری نیز میشود. در بین کلمات، انتقال اسامی از بقیه کلمات آسانتر است.

ادبیات آمیزه ای از آفرینش و نیاز است. نیاز به شناختن صورتهای مختلف زیستی، جمعی و فردی انسان! ادبیات چشم دغدغه بین یک جمع انسانی و محل تثبیت هویت او بوده و هست.

 

زبان های التصاقی.

زبانهای تورکی و هم خانواده آن، فقط پسوند، می گیرند. این زبانها دارای ریشه ای ثابت و عموماً تک هجایی اند که این هجاهای ثابت در زمان صرف و ساخت واژه جدید با پذیرفتن "وندها" و التصاقهای جدید، کلمه­ی مورد نظر را پدید می آورند. به این خاطر به زبانهای تورکی، زبانهای التصاقی و پسوندی هم می گویند. در چنین زبانهایی پیشوند نداریم و همیشه ریشه تک هجایی کلمه، در اوّل وا‍ژه قرار می گیرد. زبانهای باستانی سومری و ایلامی و اورارتویی و ماننایی در آذربایجان هم زبانهای التصاقی بوده اند. این زبانها را به علت اینکه در آسیا بومی هستند، به زبانهای آسیایی و اورال- آلتائیک معروفند.

زبان های التصاقی پیرو یک قانون کلی هستند که عبارت است از این مورد که همانگونه که جملات از بهم پیوستن کلمات و خود کلمات از بهم پیوستن حروف بوجود می آیند، کلمات نیز از بهم پیوستن "وندهای" مختلف به آنها کلمات جدید بوجود می آورند. ذات زبان های التصاقی این هست. به کلمه پیوستن "وندها". این "وندها" می توانند اسم، فعل، جمله، صفت، مصدر، قید و یا هر چیز دیگری باشند.

مثال:

گئد

گئدن

گئدنلر

گئدنلرین

گئدنلرینکی

گئدنلرینکیلر

گئدنلرینکیلریمیش

گئدنلرینکیلریمیش لر.

این ذات زبان های التصاقی است. براساس همین قانون، باقی زبان ها این خصلت را از زبان های التصاقی وام گرفته اند. با در نظر گرفتن فقط همین قانون ذاتی موجود در زبان های التصاقی، باقی زبانها در ساختار وام دار که نه، اساس تشکیلاتی خود را از زبان های التصاقی اخذ کرده اند.

همانگونه که در زبانشناسی گفتیم کلمات در یک زبان خاص در طول تاریخ، تغییراتی داشته اند. این تغییرات در زمان کوچ کلمات از زبانی به زبانی دیگر بیشتر هم می شود. مثلا کلمه "بویوک" در زبان تورکی تبدیل می شود به "بیک" و بعد "بی". خود این کلمه وقتی به زبان فارسی وارد می شود تغییریافته و "بیگ" خواهد شد.

با توجه به موارد قید شده فوق، تعدادی از کلمات اساطیری و قدیمی تورکی را انتخاب کرده ام و تغییراتی که در طول هزاران سال داشته را در نظر گرفته ام و با آنچه که قبلا عرض کردم به بررسی آنها و چگونگی تغییر و تحول تاریخی شان پرداخته ام.

بررسی تعدادی از کلمات اسطوره ای باستانی تورکی.

حالا، سراغ تعدادی از کلمات اسطوره ای باستانی زبان تورکی برویم و براساس تعدد و چگونگی تغییراتشان حرکت آنها را به دیگر زبانها بررسی کنیم.

 

آب.

آب= ابی. پدر.

آبیدیر= برادر.

آبجی= باجی= آباجی.

آب آلا= آبلا: خاله.

آبی= برادر.

آبا= آبو= مادر.

آمیت آبا.

آباقان= خان بزرگ. تاتاری. قان: خان. خاقان. کان. آکان.

آباساق.

نام شهر: ابر. ابهر. آبار. ابرقان. اهر= اکر= آک اور. آبیدوس.

بابا. کوسه بابا. بیلی. باباکندرود.اوتمان بابا.

اوبا. اوبلیسک. آفرودیت= آب+ اور+ اود+ آد.

آباآسی= نام دیو. آبالام= دیو پادشاه دوزخ. آباسسی= ابرخدا. آباندینوس= خدای سلتی. آبگال= نام خدای سومری. آبنوبا= الهه جنگل. آبورا. آبوک= نام حوا. آبه مانگو= الهه سودمند. آبیدارما= قسمتی از کتاب مقدس هندوئی. آبیراتی= بهشت هندوئی. آبیگو= روح شرور. ابو= خدای کشاورزی. ابول هول. ابوک= نخستین مرد سودانی. ابه= انسان کوه سومری. اپاپ= خدای خالق اوگاندا. اتانا. اترت. اتو. اتودا= پدر تموز سومری. اتهرون. اتیاس.

آباتون= محلی در مصر.

آبائور. آبدرا. آبدروس.

آبادا= روحی تاتاری.

آبادون= خرابی و ویرانی در زبان عبری.

آپو= خدای کوه ها. آپوهو= خدای توفان. آپیادس= الهگان. آپیس. آپیسائون. آپسو= اقیانوس اولیه و آب مقدس. آبزو. آپاته= نام الهه. آپاچتا. آپام نپات. آپاکورا.

آپت= مادرخدای مصری. آپدماک= شیرخدا. آپریس. آپساره= حوری بهشتی. آپلا. آپسیرتوس.

 

آس.

آذ. هاس. آز. هاش. آش.

آس ها ساکن آسیا بوده اند.

آس های ایران از دامنه های قاف آس= قاف آز= قافقاز= قفقاز تا آسیس تان= سیستان پخش بوده اند.

آسا= خدائی آفریقائی.

آس اور. آسور. آشور.

آس اور بایجان. آذربایجان.

آسمان. آسیمسان. آس من هستی.

آسیل: آشیلیونانی و اصیل عربی.

آسال= اساس.

آسلی. اصلی در داستان اصلی و کرم، که دختری ارمنی است.

آسیق. ما آس هستیم. آشییق.

آسان= اوسان= اوزان.

آسام= سام.

آس آد= اسد= ایزد. آزاد. آزادی= ایزد رومی.

آسدی آک= آژدی آک.

سام بوکا. سامانلو. سامبران. سام سام= صمصام. سام یئلی: نام مکان.

آسیه= نام همسر فرعون مصر= م+ آس+ اور.

آستک= آزتک.

آستروپه. آستره= دختر زئوس. آستریا= دختر کوئه اوس.

آس آلا= آس بگیر. آسالا ارمنی.

آس کالافوس= پسر آرس.

آسئنا= آس آنا= آس مادر. آس آنالی که محل نگهداری مادرخدای آس بوده است. نام تپه تاریخی حسنلو از تغییریافته این کلمه گرفته شده است= آسانالی.

آسکی= اسکی. کهنه.

آسورا= آذورا:  نام زن قابیل هست.

آسوره.

آستارا.

آستی آک.

آستیاناکس= پسر هکتور= آتور= آک دور.

آس زاراتوشتو= آس زرتشت. مج + آس= مجآس= مجوس. ائو اوسته= اوستا. نام کتاب زرتشت پیامبر آذربایجانی.

آس: عاص عربی. عصر.اصول. عسگر. اسد.

استار. ستاره.

آس کار: عسکر= عسگر عربی.

آس آکا= آسکا= سکا.

آس آکان= آسکان. اسکان. اشکان.

آسکانی= پسر انه= آنا.

آس آکو. اسکو.

آس + کان + دور= آسکاندور= اسکندر

آس + آک + قیز= آساکقیز= ساکقیز= ساققیز= سقز.

آسکیمو. آسکات.

آس توره= آستورا= اسطوره.

آس سان= ساسان.

آس آتا= آستا= اوستا. استاد.

آس= اوسان. قبیله مادری پیامبر اسلام در مدینه.

قوروآس= قریس= قریش. قبیله پیامبر اسلام.

آسیم= هاسیم= هاشم. بنی هاشم جد پیامبر اسلام.

آسکیل. آستامال. آستارلی. آستاراقان. آسارای. آسارلی. آستارا. آسمان گیله. هاسار. حاصار: نام محل.

آس سین. آراسین نی. آری سین. آوارسین. سیناب.

آسیس= چوپان سیسیلی.

آس آلام= اسلام.

آس آلان= آسلان. آسلاندوز.

آس بوتا= آس بوتا= اسپوتا. نام قدیمی دریاچه اورمو. بوتا به معنای شاخه درخت هست. درخت آفرینش.

اسپارت. اسپارتاکوس. اسپرخئیوس. استیکس. اسفنکس. اسکاماندر. اسکولاب.

آس آبان= مادر آس تو. آسبان= اسبن= اسفن= اسفند. آس آبان یار= اسفندیار. یار از یاری به معنای نیمه گرفته شده است.

ایسکندان. ایس کور. ایسپیران. ایستمی. ایستیار. ایس دون. ایسفنجان. ایسمی امه ت. ایسمی کمر. ایستر. ایشتار. ایشکوزا. ایشک انبر.

تپیرآس= تبریس= تبریز.

تومروآس= تومروس. نام ملکه آس آک آتا ها= اسکیت ها.

دمیر آس= تهمورآس= طهمورث.

کورآس= کور آش= کوروش.

سیری آس= سیروس.

آک آس= اوک اوس= اوغ اوس= اوغوز.

آتوسا= آت آسا.

بالاش= بال آس.

شیرآس= شیراز.

آنام آس= نام آس= ناماز= نماز. ناموس.

آلپ آراس= آلپ آروس= الپروس= البرز.

ایزیرآس= اوزور آس.

آس= ایز. ایز آد= ایزد. ایزیس= ایزدبانوی مصری. ایزیریس. ایسمنه. ایزانامی و ایزاناکی ژاپنی.

م+ آس+ آتا= ماستا= مازدا= مزدا. ماموستا. مگوش= مگ آس= مغ. اورمزد= اوروم آس.

میرفندرسکی= میر افندی آسکی.

تاری آس= داری آش= داریوش.

مرداس= مرد + آس.

ضحاک پسر مرداس هست. ضحاک: آژدهاک: آس+ دی+ آک: آسحاق: اسحاق. آس آک.

آلاس. آل قرمز یا خورشید.

تالاس: نام مکان.

آلاسکا=آل+ آس+ آکا.

آشنا. اوشنونا. اوشنو. آشیستان. آشان. اتش. اتشبغ. آشام. شام. شاملی. شام قازان. شام سووار= شامس= شمس. شاملار. آشوکا. آشی.

آباس= پهلوان اوبه. آباس= آبباس. عباس.

آپولون. اوباآلان.

اوز. اوروز. هوروز. اوزکند.

ازون= پدر ژازون.

اوس= عقل. نام قبیله. اوسئان= نخستین عنصر قبل از پیدایش جهان. اوستر. اوسئانید. اوسا= مادر سیتون. اوستارا= الهه طلوع خورشید انگلوساکسونی. اوستر= خدای باد ایتالیایی.

آسام= آجام= عاجام= عجم.

آزر= پدر ابراهیم= آز اور= آس اور.

آژدور. آژنور.

آئاس= خدای خرد و حکمت هیتی= اود و اوری= اور.

آئساکوس= پسر پریام.

آئسون. آئسیمینوس. آئسما دائوا. آئسپوس. آئسیموس. آسائون. آساراکوس. آساکو. آسانا. آسانو. آساهینا. آسپاسیا. آسپالیس. آست= الهه مصری. آستابیس= خدای جنگ. آستار= خدای آسمان آفریقائی. آستارته= الهه باروری فنیقیه. آستاماتارا= الهه مادر هندی. آسترتا. آستراباکوس. آستریا. آسترید. آستروس. آستربون. آستیکا. آسر= اسب خدای پالمیرای باستان. آسزو= الهه درمان. آسکالون= شهری در فلسطین باستانی. آسکانیوس. آسکلپیوس. آسلسا= الهه بدبختی هندی. آسموغ= نام دیو. آسوین= پسران خدایان. آسیاک= الهه هوا در اساطیر اینویت. آسیته. آسیز. آسیلاس. آسطنت ما= نخستین مامای سرخپوستی. اساگ= نام دیو. اساگیلا= معبد مردوک. استار= خدای عربی. استر. استن= خدای مصری. اسحم= بت عربی. اسرا= خدای اکدی. اسکن= خدای آسمان آمریکائی. اسکیت= آسکا= سکا. اسکولا. اسکیلا. اسنا= معبد مصری. اسیر= خدایان در اسکاندیناوی. ایسمه. ایسکالی.

آسحاق. آس آک.

 

آک.

آکا. آقا.

آکام: آقام: آدام: آتام.

آک اولان= آک آلان= اوغ لان= اوغلان.

آکیل. عاقیل. عقل.

آک آل. آکال.

آک باتان= اکباتان. آلباتان= آل باتان.

آک اود= آکود= آکد.

آک اورا= اهورا. اهریمن= آک اور اومان.

آکادمی. یونانی؟

توره آک. تورک. نظم روشنایی. نورانیت زیبا ‌ منظم.

اوک. اوخ.

آئگا= الهه طبیعت. آدگائوس. آئگستوس. آئگلئیس.

آکروپولیس.= یونانی. آکالاتو= ایلامی. آکارنان= نام پری. ائاک. ایکار. ایکاریوس.ایکسیون.  آکتئون. آکریزیوس= پسر آباس. آکتور. آکادین= چشمه ای در سیسیل. آکاست= پسر پلیاس. آکاماس. آکادموس. آکادطنه. آکاستوس. آکاسته. آکاکالیس. آکاکوس. آکامآس. آکان= خدای شراب در اساطیر مایا. آکبول= خدای تاریکی مایایی. آکر= خدای مصری. آکتیس. آکرون. آکلا= دختران باکره خدای خورشید اینکائی. آکن= خدای مصری. آکنا= خدای باروری. آکوا= الهه خورشید. آکونگو= خدای آفریقائی. آگوتا= خدای دریا در هائیتی. آگون= روح شرور یونانی.

اکیدنا= نام غول. آگامد. آگاممنون= پادشاه یونانی. آگاوه. آگا= پادشاه سومری. آگاتون= پسر پریام. آگارس= نام دیو. آگاسایا= خدای جنگ سامی. آگاستیا. آگاسو= روح افسونگر. آگاماس. آگلا= سحر و جادوی خاخامی. آگلیبول= خدای ماه سوری. اکوان. اکوار. اکوران. اکورا. اک یانتو. اکیمو.

آگنی= آگ آنا= آک آنا= آج آنا= آس آنا= خدای آتش هندی.

 

آتا.

آدا= خدای سومریستو همچنین خدایی در آفریقا. آداپا= نخستین انسان بابلی. آدام. آدمته. آدمتوس.

آدانا. اودآنا. آئونا= الهه رومی. آدونیس. آدونای. آدی بودا. آدیتی.

آراتا. اورآتا.

آتاجان. آتا= نام جزیره ای که از آسمان ئر تونگا افتاده است.

آتاآنا: آتانا. آناتا.

آتن= آتان. آتیک= آتاآکا.

آتالا. آتالوس. آتامتن. آتانئا= الهه فجر. آتانوا= الهه سپیده دم. آتاهنسیک= الهه آسمان. آتل= خدای آب. آتلائوا= خدای ماهیگیری.آتلاکامانی= الهه توفان. آتلاکویا= خدای خشکی. آتمن= روح.

آتالان= فرزند آیازآس. آتلانتید. آته= ایزدبانو. آتیس= چوپان سیبل. آتبین.

آتلاس= اطلس.

آتاماس.

اده.

پرومته= پروم+ آته= پیریم آتا.

پیریم= یم= جم.

اورآتا. آرتتا.

آئتر= آسمان فوقانی.

آتر= آذر= آتش. آتربان. آتروپات. آتروپوس. آترون. آتری. آتسوموری.

آترئوس. آترامهاسیس.

آئتراپیتی= اربد= هیربد.

آئترنیتاس= ابدیت و ازلیت جاودانه رومی= اوروم.

آئتیلا.

آتیلا.

آتی. آتیک. آته. آتو= اولین مرد فیجی. آتوا. آتیس. آتوس. آتوسا. آتوم= فرد کامل. آتون= خدای مصری. آتونگا.

آتائی= الهه مرگ. آتاراپا= الهه. آتاگوجو= خدا.

 

آن.

آنا. آنو خدای سومری. آنتو.

آناخاتین. آناقیز. آنزا. آنزان. آنشان. ایرنینی . ایرآنزو. نام مکان.

امدیر= مادر.

آنزو.

آنوبانی نی. رهبر لولوبی. اولوبی. آنو= خدای آسمان سومری.

آنااود. نااود. ناهید.

آما. ماما. مامان. ماماآن. آماقان. آمپار: نام مکان.

آمادای. نام شهر در تورات. توره اود.

آمازون.

آنکی. خدای سومری. آنلیل.

آلان. آوان. انبرآن. آنبار. سیران. وایان. نام مکان.

آنادولو.

آنا پرنا= ایزدبانو. آناکسارته. آنته. آنتیکله. آنتیگون= دختر اودیپ= اودآب. آندروماک. آنسه= فرمانده آرکادی. انه. انیپه.

آمانا= اوم آنا. آمازون.

اینو. آئنیاس. آئنئوس. آئنته. آئنوس. آئنیاد. آناپرنا. آناپورنا= الهه غذا. آناتیوا= خدای شرور آمریکای جنوبی. آناکس= پسر گایا. آنالا= خدای هندی. آنکامنا= الهه آب رومی. آنوسیا= لقب آفرودیته. آنون= نام جهان زیرین ولزی. آنوناکی. آنونی توم. آنی. آنیلا. آنیما. انست= دیو تباهی. انالوس. اندر. اندوم. انسی. انکیدو.

 

آل.

آلباس.

آلبانی.

آلان.

آلو= نیروی شیطان سومری.

آلمونیا= الهه رومی.

آلوم= خدای آسمان مایایی.

آلوو.

آلوار. آل قیه سی. آل داشی. آلقیر. آلازار. آلازرلی. آلکوزه. آلمان. آللی. آلماس. آلئی وان. آینالی. کمال. مارالان. آلی بای قالاسی. آلبار: نام مکان.

اولوآس= اولوس= ملت.

آلکمن. آلکمئون. آلوادها. آلوپه. الکتر. الوزیس. الید.

ایلیاد= اولوآد. اولیس. آلا= الهه زمین قبیله ایگبو. آلات= بانوی سرزمین آرالو. آلاتو= الهه دنیای زیرین سامی. آلاکا= شهری اسطوره ای در هیمالیا. آلال= دیو کلدانی. آلالا= روح پلید جنگ. آلالو= سلطنت آسمان هیتی. آلالوس= نخستین پادشاه آسمان اساطیر بین النهرین. آلکرا= خدای تعبیر خواب.

آلسست= دختر پلیاس. آلسیتوئه. آلسینوس.آلسیونه. آلکائوس.

آلب لالونگ= شهری ایتالیایی. آلبونئا= پری. آلپ. آلپ آروس= البروس= البروز= البرز. آلبینا= الهه بامدادان اتروسکی.

ایلوس. ایلیتی.ایلیونه.

اوس. الف. الی= الهه اسکاندیناوی که با تور خدای جنگ درگیری داشت. الیس. الیسا.

 

اور.

کلمه تورکی "اور" را در ساختار کلمات زیر و بستر تاریخی شان بازگو کنیم.

کلمه اور به معنای مدنیت، شهر، تجمع بکار رفته است.

اور: شهرهای باستانی در نواحی جنوب غربی ایران کنونی.

اوری. اوری ها مردمی بودند که به همراه قبائلی نظیر لولو بی ها، گوتی ها، سکاها، ماننا ها، آس ها در خاورمیانه فعلی زندگی می کردند. هر کدام از اسامی قید شده بررسی خواهند شد.

اورآرتیر= به معنای مدنیت بگستران، افزایش دهنده مدنیت. اورآرتیرهایا همان اورارتو ها در نواحی شمال غرب ایران فعلی زندگی می کردند.

اورمو نام شهری در شمال غرب ایران کنونی است، که، بصورت اورمیه یا ارومیه نیز نگاشته می شود. معنای کلمه اورمیه را شهر آب ها دانسته اند.

کلمه روم تغییریافته کلمه اوروم به معنای اور من خواهد بود.

اورمان: جنگل. محل تجمع درخت ها.

اوردو: محل تجمع افراد.

اوردوباد= اوردو آباد= اوردو اوبا.

اورخان.

اوروم. اورام. اورامی. آرامی.

اوروم. حوروم. حرم.

اورآنا. ایرآنا. ایران.

اور. ایر. ایرلند.

اوربان= بدوی.

اریحا. ارآکا. اورآکا.

اوردن. اردن.

اورا= هرا. هراکلس.

اورآس. آرآس. آراز. ارس. اوراس= الهه زمین سومری.

اوروس. روس.

اورآس. اورآش. آرش. آرس= پسر زئوس. آرکاس= پسر زئوس. آرگوس= پسر زئوس و نام شهر. اروس= فرزند آفرودیت. اریس= نام ایزدبانو. اریکس= نام پهلوان.

اورآس آتا. اورآستو. ارستو. ارسطو.

آرگون. اورگون.

آرآتاوئرآس= اور آتا وئر آس. ارداویراز. ارداویراف. ارداویرافنامه.

اوروم آس= هوروم آس= هرمس یونانی و هرمز.

اور آتا بئل= ارتابیل= اردبیل.

اوربیل= اربیل. بی بئل. بابئل.

اور آتا کان= اردکان.

اور بابا= اورباب= ارباب.

اور آکا= اورکا= اورخا= آرخا. آرکائیک.

اوروک.

آرکادی. اوروپ.اورفا. اورفائوس. اورانوس. اورانی. اورئادها. اورست. اورفه.اوروپ. اوروتاس. اوروس. اوریال.اوریتوس.اوریدیس.اوریسته. اوریتی. اوریلوک.

اوراسیا.

اوردوان.

اوراوبا. آربات.

ارزاوروم. ارزیل. ارگنه. اریشته ناب. ائرسی. آبار و آوار. ارونا. آران: نام محل.

آرشاک. اورشاک. اورساک. اورآساک. آساآک. اشک.

آرینا. آرئنا. آغاج اری.

آریستئاس= نام شاعر. آریستودم. آریستوماکس. آریسته= پسر آپولون. آریون= نام شاعر لسبوس.

آتراک.

ایرکالا.

آراواک= ساکنان اولیه منطقه کارائیب.

آرگونت= پهلوان های ژازون.

ایر. ایرانزو. ایرانا. ایران آباد. آیران. ایروس= نام گدا.

اراتو. ارب. اوروپ.

آرارات. آرآتا. آراتتا. آراکس. آران. آروانا. آریا. آران داران. آربات. آرباتان. آلباتان. آرساق. آرشا.

خز اور. خزر.

قوجا اور. قاجار.

اوردوغان= اوردو+ آکان. اورد.

اور آتا شیر= اورداشیر= اردشیر.

آس اور وئردی= سهروردی.

آئر= خدای هوای پایین.

آئراکورا= الهه. آئرگیا. آئرو. آئروپه. آئریک. آرئوئی. آرائی. آراد. آراکنه. آرارات. آرالو= جهان زیرین بابلی. آرام. آرامزد.آرانیاکا. آراوان. آرباتی= خدای ماه در افریقا. آرباس. آرتمیس. آرتو= زنی از آمازون ها. آرته= الهه. آرتیو= الهه. آرجیرا= الهه. آردرا= الهه بدبختی. آردوئینا= الهه جنگل. آردوی. آرزو. آرسای= الهه دنیای زیرین. آرساسس= نیای پارتی ها. آرستور. آرسو= ستاره عصر. آرکاس. آرگوس. آرگونوت. آرمیتی. آرنه. آرورا= الهه سومری. آرورو= مادر خدایان بین النهرین. آرون. آریا. آریادنه. آریامان= خدای هندی. آریننا= خدای هیتی. آریننیتی= خدای رعد و برق هیتی. آریون. اورد. اوردالی. اورسس. اورشلیم. اورکوس. اورموز. اورنیا= دختر رود خدا. اورو. اوروان. اوروک. اوروگ.

اراسوس. اراسیپوس. اراگال. اراوا. اربوس. اربیل. ارت= نام فرشته. ارته. ارد. ارغنون. ارگ. ارود= علمای دینی هندی. اروس. ارهت. اریحا. اریدو.

 

اود.

اوت. اوتو= خدای آفتاب سومری. اوتین= فرشته.

اودین= خدای آسمان ژرمنها.

اودآنا. آتنا. اودآسا= اودیسه.

اوتو. اوتوکی. اتوکان. اوتی. اوتوکند.

اود آنا= آتنا. آتن. آتلانتا. آته= ایزدبانو. آتیس= چوپان سیبل.

ادنا= نام آتشفشان شهر کاتان.

چینود: ایچین+ اود.

اودون. اودجاق= اجاق.

اودون. نام خدایی هست.

اودیسه. اودیسئوس. اودیلیکوس. آدونیس. آدراست.

اتیر. اتیوپی.

اد= خدای عشق اسکاندیناوی. ادا. ادائه. اداچی گاهارا. اداد= خدای توفان اکدی. ادریس. ادسا. ادفو . ادمو.

 

پیر.

پیردیر= پدر.

پیرنه. پیرآنا.

پیراگ= پیرآک.

پیر داش لار. پیرال. پیرال دده. پیرعلیلو. پیر چوپان. پیرننه. پیرلر. پیرلی. پیرساققا. ایلان پیر. دالان پیر. پیرداوود. پیره لر. پیرنی. پیرائیدان. پیرگدیکی. پیراماشان. پیرانشهر: نام مکان.

پرومته= پیریم آتا.

پریام= پیری یم. یم= جم.

پریبوئئا. پریفتس. پریکلیمنوس. پیرن= نام چشمه. پیروزی= دختر پالاس. پیروس. پیری= دختر ارب و شب. پیریتوس.

پری= پیری.

آذرپیرا.

 

تور.

تو. مانناتی. تواللی. توله. اوش توله. تی وین. تی ویل.

توروک= تو اور آک.

توروخ. توروگ. تویکو. تورشا= تورآسا.

تورککی. تورکئییش. گوگ تورک. اوزتورک.

تورک مان.

توره.

توره آک.

تورات.

توران.

دورکو.

تورکانبور. تورکه داری. تورک: نام مکان.

تارتار= محلی در زیر زمین در کتاب ایلیاد.

ترپسیکور. ترساندروس. ترسیت. ترمینوس. ترسیت. تروئیلوس. تروا. تروس. تره.

تریتون: نام ایزد. تیرو= دختر سالمونه. تیرزیاس= نام پیشگو.

 

نتیجه گیری.

هلن گاردنر در کتاب هنر در گذر زمان خود می گوید تاریخ دانان معنقدند تاریخ باستان یونان در هاله ای از ابهام قرار دارد و در اسطوره ها گم شده است. حصارلیک تروا= توره اوبا= توره آک اوبا، بدست یونانی ها بارها به آتش کشیده شده است. آتشی که یک " تمدن عالی ماقبل باستان" را به نابودی کشیده است. او همچنین در مورد تاریخ و تمدن اژه ای و مینوسی اعتقاد دارد آناتولیا پایه گدار این تمدن است. ایشان همچنین گذشته باستانی اتروسک ها ایتالیایی رومی را در پرده ای از ابهام می داند، با آنکه اعتراف می کند از نطر هرودوت آنها از آسیای صغیر کوچیده اند. ارنست گامبریج هم در کتاب " تاریخ هنر" خود، همچون هلن گاردنر معتقد است: دقیقا نمی دانیم چه کسانی بودند که در کرت حکومت داشتند. راستی کرت درست تر است یا ترک؟ یادمان باشد یونان به معنای تراشنده یک صفت هست و یک کلمه تورکی= توره آکی ه‍ست. شغل یونانی ها تراشیدن سنگ بوده است. توره آک اوبا= تروآ مشهورترین شهر یونان باستان بوده است.

با بررسی دقیق و علمی زبان عربها و در نطر گرفتن مواردی نظیر مفاهیم و معنای کلمات از یک طرف و شباهت زیاد تلفظی بن ریشه های اساطیری زبان تورکی با آنها مشاهده خواهیم کرد این زبان در آوا و نزدیکی معانی بصورت حیرت انگیزی تحت تاثیر زبان تورکی بوده است. بطور مثال شباهت آوائی و نزدیکی کلماتی نظیر هاشم، عاصم، قاسم، کاظم از یک طرف و در نظر گرفتن آوا ومعنی کلمه آس به معنای خدا، روح، آسمان و ... که معصومیت، هشمت ، عصمت، قسمت، کظم و ... از صفات خدائی آس آسمانی است ما را متوجه این نقطه خواهد کرد. مثال دیگر نزدیکی کلمه آک و آکام و آکیم و ... با مفاهیمی نظیر حاکم، حکیم، عاقل و ... خواهد بود. تعداد این مثال ها را می توان همچنان افزایش داد.

در مورد زبان فارسی که می توان به حضور کلمات تورکی در این زبان اشاره کردو گفت تعداد بیشماری از کلمات فارسی نیز تحت تاثیر کلمات تورکی بوجود آمده اند. این مورد، در خصوص زبان باستانی سانسکریت و خصوصا در مورد کلماتی که مفاهیم اساسی را با آن نامگذاری کرده اند، نیز صادق خواهد بود.  

در مورد دیگر زبان ها نیز می توان چنین ادعایی را مطرح نمود.

قدمت هزاران ساله التصاقی زبان ها با تمدنی درخشان که هزارها سال طول کشیده، و، همسایگی ملل مختلف با آنها با فاصله تمدنی چند هزار ساله، این فرضیه را بوجود خواهد آورد که ملت ها در پیدایش زبان خود تحت تاثیر آنها بوده اند. پیش از آنکه در گستره زمین زبانی توسط ملتی بوجود بیاید التصاقی زبان ها سخن می گفته اند، برسنگ ها می نگاشته اند، لوح نوشته و پوست نوشته داشته اند، و، با طلوع زندگی در میان فرهنگ های دیگر با تمدن و فرهنگ و زبان هزاران ساله شان بر چگونگی بوجود آمدن زبان و تمدن و فرهنگشان براساس نظریه اسنادی تاثیر گذاشته اند.

با توجه به قدمت هزاران ساله ساکنان سرزمین هائی که زبانشان التصاقی بوده می توان ادعا کرد خیلی از این کلمات که از زبانی التصاقی، گرفته شده اند، مفاهیم باستانی و اسطوره ای زیادی را به همراه دارند. اینجا به تعدادی از کلمات اشاره شد، این کلمات را به تعداد هزاران عدد می توان رسانید. کافیست در کلمات تمامی زبانها کمی تغییر ایجاد کرد. زبان اولو بی= لولو بی ها، اوری= هوری ها، اورآرتیر= اورارتور ها، آس آکا= سکاها، گوتی ها، اومان آنا= ماننا ها، ماتان= مادها و ساکنانی که در خاورمیانه کنونی زندگی می کردند التصاقی بوده است. زبان توره آکی باستانی یکی از زبانهای التصاقی باستانی است.

اشاره به مفاهیم اساطیری، مفاهیم زندگی بدوی، اسامی خدایان، مکان های خاص و خصوصا مقدس، اشخاص مهم و مفاهیمی نظیر روح و آسمان و ... و همچنین نزدیکی معنای کلمات و مجاورت و همسایگی معنائی آنها این پندار را بوجود می آورد که ریشه و خاستگاه آنها یکی بوده است.

در آخر ضمن مطرح کردن گفته ی اوراودآتا= هرودت که اشاره داشته اکثر اسمهای ایرانیان به آس ختم می شود، باید توجه ها را به این مطلب جلب کرد که خیلی از مفاهیم در فرهنگ توره آکی و هندی و یونانی متفاوت از هم می باشند. بطور مثال معنای متفاوت آسورا و اهورا و آک اورا.

 

منابع:

-         ارنست گامبریج، تاریخ هنر، ترجمه علی رامین، تهران، نشر نی، 1379،

-         ایران کلباسی، فرهنگ توصیفی گونه های زبانی ایران،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1387،

-         جان پین سنت، ترجمه باجلان فرخی، تهران، انتشارات اساطیر، 1379،

-         جواد هیئت، سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی، تهران، نشر پیکان، چ سوم، 1380،

-         حسن گیوی، دستور تطبیقی زبان ترکی و فارسی، نشر قطره، تهران، چ اول، 1383،

-         حسین خوش باطن، مطالعه ساختار نحوی زبان ترکی از دیدگاه رده شناسی، تبریز، 1385،

-         رویین پاکباز، دایره المعارف هنر، تهران، فرهنگ معاصر، 1393،

-         ژوئل اسمیت، ترجمه شهلا برادران خسروشاهی، تهران، روزبهان، فرهنگ معاصر، 1380،

-         صادق ملک شهمیرزادی، ایران در پیش از تاریخ، تهران، سبحان نور، 1390،

-         صمد چایلی، نگاهی به واژه های اساطیری آذربایجان، تبریز، انتشارات هاشمی سودمند نشر اختر، 1386،

-         عبدالرسول خیامپور، دستور زبان فارسی، انتشارات کتابفروشی تهران، شهریور 1372،

-         علی حسین زاده (داشقین)، فرهنگ لغات ترکی، انتشارات باران، چاپ دوم 1374،

-         علی رضائیان، مدیریت رفتار سازمانی، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها ( سمت)، 1398،

-         غلامرضا معصومی، دایره المعارف اساطیر و آئین های باستانی جهان، تهران، انتشارات سوره مهر، 1388،

-         هلن گاردنر، هنر در گذر زمان، ترجمه محمد تقی فرامرزی، تهران، موسسه انتشارات نگاه، 1391،

-         محمد کانار، فرهنگ جامع ترکی استانبولی، تهران، نشر رفعت، تابستان 1379،

-         اینترنت.

 

چرا دکتر علی شریعتی یک فراانقلابی است ...


اولو تانرینین آدیله  .

"با نام آنکه خدای عدالتست"(ص 3/ چه باید کرد).

تحلیل هرمنوتیکی نوشته ها و سخنرانی های دکتر علی شریعتی با تکیه بر معنای نهائی متن شلایر ماخر.

چکیده:

امروز بعلت دگرگونی افق تاریخی نوعی رویگردانی عظیم یا چرخش معنایی و هرمنوتیکی در جامعه نسبت به آرای شریعتی شکل گرفته است و در نتیجه تغییر بافت تاریخی، معنا نیز تغییر یافته و با دگرگونی مواجه شده ‌است. این امر تنها مختص به او نیست؛ چراکه «معنا» امری ثابت نیست و در هر دوره‌ای به گونه‌ای شکل می‌گیرد. از این رو، سطحی از این امر - ‌چرخش معنایی از آرای شریعتی - در مورد همه افراد و در همه دوره‌ها مصداق دارد. با این همه، براساس نظر شلایر ماخر، از بنیان گذاران هرمنوتیک، هر متنی یک معنای نهائی دارد. شریعتی کیست و چه کرده است و چگونه می توان با نگاهی هرمنوتیکی او و اندیشه هایش را بررسی نمود؟ این مقاله سعی دارد با دیدگاه شلایرماخر که معتقد است معنای نهائی متن وجود دارد به بررسی گفته ها و نوشته های دکتر علی شریعتی بپردازد.

واژه های کلیدی:

شریعتی، شلایرماخر، هرمنوتیک مدرن، انقلاب، انسان.

مقدمه:

هرمنوتیک یا روش تفسیری، با عمری همپای انسان، همواره در عصر باستان و قرون وسطی، به مدد تفسیر انسان در تحلیل طبیعت و متن آمده است، اما، هرمنوتیک به عنوان روشی علمی برای درک نیت مؤلف یا گوینده، به قرون جدید و به ویژه به عصر روشنگری قرن هجدهم در غرب برمی‌گردد و پس از آن، به شیوه‌ای مطرح و قابل توجه در تحلیل حوادث در عرصه علوم انسانی تبدیل شد. هرمنوتیک به دنبال فهم رفتار اجتماعی و سیاسی از طریق وارسی عمیق درونی درباره ماهیت تصورات انسانی، فرآیندهای فکری و انگیزههای اوست. هرمنوتیک به دنبال پی بردن به قصد و نیت خالق یک اثر و یا لااقل نزدیک شدن به آن می باشد و این همانی است که فوکو آن را به شکستن قفس آهنین ذهن، تعبیر می کند. نظریه و قواعد روشمند تفسیر متن را علم تأویل یا تأویل‌شناسی می‌گویند. هدف از علم تأویل، کشف پیام‌ها، نشانه‌ها و معانی یک متن یا پدیده است. علم تأویل به مطالعه اصول تعبیر و تفسیر متون، به‌ویژه متون ادبی و دینی و حقوقی می‌پردازد. علم تأویل دانشی است که به «فرایند فهم یک اثر» می‌پردازد و چگونگی دریافت معنا از پدیده‌های گوناگون هستی اعم از گفتار، رفتار، متون نوشتاری و آثار هنری را بررسی می‌کند. دانش علم تأویل با نقد روش‌شناسی، می‌کوشد تا راهی برای «فهم بهتر» پدیده‌ها ارائه کند؛ اگرچه گروهی از نظریه‌پردازان علم تأویل، با ایجاد و تبیین «روش» در مسیر فهم مخالفند و «فهمیدن» را یک واقعه می‌دانند که قابل اندازه‌گیری و روش‌مندسازی نیست. به زبان ساده‌تر، تأویل‌شناسی به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش است که آیا روش و راهکاری وجود دارد تا خوانندگان یک متن یا بینندگان یک اثر هنری، با به‌کارگیری آن روش، به دریافت معنای ثابت و مشخصی از آن اثر یا متن دست یابند؛ یا این که درک و فهم هر مخاطبی مختص اوست و با دیگری تفاوت دارد. هرمنوتیک، به‌معنای «تفسیر کردن» با واژه هرمس دارای ریشه مشترک است. هرمس واسطه‌ای بود که به عنوان تفسیرگر و شرح‌دهنده، درون‌مایه پیام خدایان را که سرشت آن فراتر از فهم آدمیان بود، برای آن‌ها به گونه‌ای قابل درک درمی‌آورد. علم تأویل از نظر تاریخی به سه دوره تقسیم می‌گردد: علم تأویل کلاسیک]، علم تأویل فلسفی، علم تأویل نوین. اگر معیار دسته‌بندی مکاتب مختلف علم تأویل را که در بالا ذکر شد، تغییر داده و ملاک تقسیم‌بندی را «امکان دسترسی به فهم متن» قرار دهیم، در آن صورت نحله‌های علم تأویل عبارتند از: عینی گرایان: این گروه مکاتبی از علم تأویل را تشکیل می‌دهند که به امکان دسترسی فهم متن معتقدند و می‌گویند با حذف پیش داوری‌ها می‌توان به فهم درست متن رسید. تاریخ گرایان: این گروه شامل آن دسته از مکاتب علم تأویل است که مخالف امکان فهم متن هستند و اصلاً دسترسی به فهم متن را ممتنع و غیرممکن می‌دانند؛ و بر این باورند که انسان اسیر پیش فرضها و شرایط فرهنگی و تاریخی خود است. از نظر کاربرد نیز هرمنوتیک را به «هرمنوتیک متن» و «هرمنوتیک فلسفی» تقسیم می‌کنند. «هرمنوتیک متن»، هرمنوتیک شلایرماخر و اسلاف اوست که به «تفسیر متن» می‌پردازد و کارکرد «هرمنوتیک» را در حوزه متن می‌بیند. «هرمنوتیک فلسفی» هرمنوتیک هایدگراست که «هرمنوتیک» را در ساحت وجودشناسی به کار می‌گیرد و از آن بــــــرای تفسیر هستی و هستی‌شناسی فهم و تفسیر بهره می‌برد.

شلایر ماخر روش تفسیر متون را بیان می کند. او دو نوع تفسیر را عنوان می کند: دستوری و فنی یا روانشناختی. او به اینکه مولف از نیت خود با خبر است اعتقادی نداشت اما به نیت نهائی اعتقادی راسخ داشت. شلایر ماخر معتقد بود با هر روشی به معنای نهائی متن باید دست یافت و این دگرگون پذیر نیست. شناخت نیت مولف یا ذهنیت ویژه او به اعتقاد شلایرماخر تنها از طریق نوعی عمل "پیشگویی" یا "جهش شهودی" می تواند انجام پذیرد که از طریق آن مفسر، فهم و آگاهی مولف را آزاد ساخته و از آن رمزگشائی می کند. در اثر این رمزگشائی از ذهنیت مولف، درک و مشاهده ی بی واسطه ی آگاهی او، مفسر به دریافت فرهنگی وسیع تر و فهم بهتری از فهم خود مولف نسبت عقایدش نائل می شود. یعنی مفسر، عقاید مولف متن را حتی بهتر از خود او می فهمد و به فهمی عمیق تر و دقیق تر و کامل تر دست می یابد. او معتقد است، نه تنها امکان دست یافتن به نیت مولف امری قابل حصول است، بلکه اساسا فهم متن بدون دستیابی به ذهنیت مولف و نیت او صورت نمی گیرد.

علی شریعتی:

علی شریعتی مزینانی مشهور به دکتر علی شریعتی متولد آذر ماه سال ۱۳۱۲ در روستای کاهک سبزوار، درگذشته ی ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در ساوت‌همپتون کشور انگلستان می باشد. ایشان جامعه‌شناس،پژوهشگر، مبارز و فعال مذهبی و سیاسی، استاد دانشگاه و از نظریه‌ پردازان انقلاب بود که پس از مرگش پیکر وی در دمشق سوریه به امانت سپرده شده‌است. پدر پدربزرگش، ملاقربانعلی معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم بخارا و مشهد و سبزوار تحصیل کرده و از شاگردان برگزیده حاج ملاهادی سبزواری محسوب می‌شد. ملاقربانعلی چهار فرزند به نام‌های محمود، احمد، حسن و حسین داشت. محمود که به‌هنگام مرگ پدر، به تحصیل علوم قدیمه مشغول بود، با اصرار مردم مزینان به آنجا آمد تا پیش‌نماز مسجد و مدرس حوزه علمیه باشد. او تا پایان عمر خود در مزینان ماند و چهار فرزند به نام‌های معصومه، قربانعلی، محمدتقی و آقامیرزا محمد از خود به‌جا گذاشت. محمدتقی شریعتی در سال ۱۳۱۱ با دختری روستایی از اهالی کاهک به نام زهرا امینی ازدواج کرد و اولین فرزند آنها، علی شریعتی بود. شریعتی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان ابن یمین در مشهد در سال ۱۳۱۹ آغاز کرد، شریعتی در سال ۱۳۲۵ وارد دبیرستانی در مشهد شد. وی در سال ۱۳۳۴ به دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد وارد و رشته زبان و ادبیات فارسی را برگزید. شریعتی در طول دوران تحصیل در دانشکده ی ادبیات به انتشار آثاری چون: ترجمه ی ابوذر غفاری، ترجمه ی نیایش اثر الکسیس کارل و یک رشته مقاله‌های تحقیقی در این زمینه همت گمارد. او پس از دریافت لیسانس در رشته ادبیات فارسی به علت شاگرد اول شدنش برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد تا تحصیلات عالی خود را در مقطع دکتری در دانشگاه سوربن فرانسه و در رشته ادبیات ادامه دهد. وی در آنجا به تحصیل علومی چون جامعه‌شناسی، مبانی علم تاریخ، تاریخ ادیان، تاریخ و فرهنگ اسلامی پرداخت و با استادان بزرگی چون لویی ماسینیون، ژرژ گورویچ و سارتر و… آشنا شد. در سال ۱۳۴۳ به ایران بازگشت. در سال ۱۳۴۴ مدتی پس از بیکاری، اداره فرهنگ مشهد، استاد جامعه‌شناسی و فارغ‌التحصیل دانشگاه سوربن را به عنوان دبیر انشاء کلاس چهارم دبستان در یکی از روستاهای مشهد استخدام می‌کند، و سپس در دبیرستان به تدریس می‌پردازد و بالاخره به عنوان استادیار تاریخ وارد دانشگاه مشهد می‌شود. او در سال ۱۳۴۸ به حسینیه ارشاد دعوت شده و به تدریس جامعه‌شناسی مذهبی، تاریخ شیعه و معارف اسلامی می‌پردازد. شریعتی از آبان ماه ۱۳۵۱ تا تیر ماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی خود روی آورد. ساواک به دنبال او بود و از تعطیلی حسینیه ارشاد به بعد، متن سخنرانی‌های شریعتی با اسم مستعار به چاپ می‌رسید. در تیر ماه ۱۳۵۲، ساواک پدر علی شریعتی و بعد برادر خانم وی را به گروگان گرفت و به زندان اوین برد تا شریعتی به ناچار خود را معرفی کند. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت و پس از آن آزاد شد. شریعتی درخصوص این دوره خود می‌گوید: "ظاهراً آزاد هستم و از قید اسارت، به اصطلاح رهایی یافته‌ام ولی آنچه مسلم است نوع زندانم تغییر کرده و از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شده‌ام". دکتر شریعتی پس از دو سال با اسم فامیلی "مزینانی" توانست از ایران خارج شده و تهران را به مقصد بروکسل ترک کند. شریعتی پس از چند روز اقامت در بروکسل آنجا را به مقصد ساوت‌همپتون انگلیس ترک می‌کند و در آنجا درمی‌گذرد. وی طی مهاجرتش در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در حالی که سه هفته از سفرش به انگلستان می‌گذشت، در ساوت‌همپتون درگذشت. دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد.

در مشهد محمد تقی شریعتی پیرو نهضت خداپرستان سوسیالیست بود و به دنبال سفر محمد نخشب و حسین راضی و تشکیل حوزه حزب ایران و سپس جمعیت آزادی مردم ایران که در حقیقت ادامه دهنده راه و اندیشه نهضت خداپرستان سوسیالیست محسوب می‌شدند، علی شریعتی نیز به نهضت خداپرستان سوسیالیست پیوست. بعدها شریعتی به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملی به رهبری سید محمود طالقانی، مهدی بازرگان و یدالله سحابی پیوست. در خارج نیز به فعالیت های خود ادامه داده و در سال ۱۳۳۸ خورشیدی مقاله‌ای تحت عنوان "به کجا تکیه کنیم" را در یکی از نشریات فرانسه منتشر می‌کند. در سال ۱۳۳۹ خورشیدی مقاله "شعر چیست؟" سارتر را ترجمه و در پاریس منتشر می‌نماید و در همان اول به علت فعالیت در سازمان آزادیبخش الجزایر گرفتار می‌شود و در زندان پاریس با "گیوز" مصاحبه‌ای می‌کند که در سال ۱۳۴۳ در توگو چاپ می‌شود. در سال ۱۳۳۹ نیز مقاله‌ای تحت عنوان "مرگ فرانتس فانون" را در پاریس منتشر می‌کند، همچنین در طول مبارزات مردم الجزایر برای آزادی دستگیر می‌شود و مورد ضرب و شتم پلیس فرانسه قرار می‌گیرد و روانه بیمارستان می‌شود و سپس به زندان فرستاده می‌شود.

همسر دکتر شریعتی خانم پوران شریعت رضوی متولد 1313 و اهل مشهد می باشد. او نیز همچون همسرش از دانشگاه سوربن دکترای ادبیات فارسی دارد. وی خواهر مهدی شریعت رضوی یکی از سه دانشجویی می باشد که در حمله نیروهای امنیتی به دانشگاه تهران در 16 آذر 1332 کشته شدند که روز دانشجو به احترام این سه نفر کشته شده نام گرفت.

تحلیلی بر نوشته های دکتر علی شریعتی:

شریعتی کیست و چه گفته است و چرا؟ "این پیر عاصی بر تاریخ، کافر بر همه خداوندان زمین، این عاشق بزرگ، بنده ناچیز خدای توحید" ( ص 55/ حج) کیست؟ دردش چیست؟ حرفش چیست؟ او خودش را چنین معرفی کرده است: "حلاج شهرم که کسی نمی داند که زبانم چیست؟ که دردم چیست؟ که عشقم چیست؟ که دینم چیست؟ که زندگیم چیست؟ که جنونم چیست؟ که فغانم چیست؟ که سکوتم چیست؟"(ص 184/  هبوط در کویر). کسی او را نشناخته است. این نظر خود اوست. "یکی از  بازماندگان آن سوارانی که در ابدیت احساسهای بی مرز و اندیشه های معراجی خویش بر رفرف شوق از شبهای مهتابی کویر خود را بر این سقف کوتاه آسمان زده بودند(ص 11/ کویر). شریعتی خود را از جنس آنهائی می داند که راه آسمان را در پیش گرفته و سقف آسمان را دریده بوده اند. اینها چه کسانی هستند؟ از نظر شریعتی اینجا نیز باز ناشناخته بودن را شاهدیم. "جامعه شناسی و روان شناسی امکان ندارد فرد بشری را بشناسد، زیرا بشر در هنگام تولد به صورت آینه ای صیقلی نیست، بلکه بصورت کتاب تاریخی است که تمام حوادث را در خود ضبط کرده است، و همچنین همانند آینه کروی گردانی است که همه حوادث و پدیده های محیط خودش را در طول حیات در خود ضبط می کند. بنابراین فرد آدمی آینه ای می شود مملو از اسرار غیر قابل کشف" (ص 450/ ویژگی های قرون جدید)، "البته صحبت از آدمیانی است که وجود دارند، "معدوم های موجود" که اساساً موضوعیت ندارند" (ص 504/ آثار گونه گون). او خود را اینگونه می داند. کتابی نوشته شده. توسط چه کسی؟ "سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست های نویسندگان می نویسد و اگر بدانی خود می توانی نوشت"(ص 137/ حج). این خود نوشتن از نظر شریعتی یک نوع "خدانوشت" هست. "مرا کسی نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان که "کس می خواست"، که من کسی نداشتم، کسم خدا بود، کس بی کسان، او بود که مرا ساخت، آن چنان که خودش خواست، نه از من پرسید و نه از آن "من دیگر"م. من یک گل بی صاحب بودم. مرا از روح خود در آن دمید و، بر روی خاک و در زیر آفتاب، تنها رهایم کرد"(ص 3/ هبوط در کویر). باید دید این که از روح "خدا" در جان دارد چگونه ساخته شده است. شریعتی "خود انسانی اش" را اینگونه می بیند:

  • " انسان؛ آگاهی، آزادی و شرافت است"(ص 551/ آثار گونه گون).

  • "بارزترین شاخصه انسان خود آگاهی است"(ص 19/ انسان).

  • "انسان یک "وجود اصیل" است ... یک "اراده مستقل" ... "آگاه" ... "خودآگاه" ... "آفریننده" ... "آرمان - خواه یا ایده آل پرست" ... "اخلاقی" ... "(ص 46 تا ص 49/  انسان).

  • "زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد"(ص 167/ حج).

  • " "هجرت" مدام، ‌از "خویشتن لجنی" خویش، تا "خویشتن خدایی" اش"(ص 45/ اسلام شناسی 1).

  • " روحی که زمین به فریب هیچ دعوتی به هیچ سویش نتواند خواند و ... دلی که آسمان چشمه جوشان آن آفتاب را در آن گشود و خدا راز آن نام ها را به وی آموخت و بار سنگین آن امانت را بر دوشش نهاد"(ص 226/  کویر).

  • " انسان تنها موجودی است در طبیعت که "روح خدا" را در طبیعت مادی خویش دارد و "امانت ویژه خدا" را پذیرفته است و در زمین جانشین وی شده است. وی خویشاوند خدا در این خاک است و مسؤول حفظ "امانت" وی"(ص 90 / جهت گیری طبقاتی اسلام).

  • "اخگر الهی". . . اخگر الهی ، نیروی فطری خلاقیت و خلق کردن است"(ص 301/ انسان).

باید گفت انسانی که شریعتی خود را آنگونه پنداشته با آنچه اومانیسم غربی نشانش داده فرق دارد:

"اومانیسم غربی ، براساس همان بینش خاص میتولوژیک یونان قدیم استوار است که میان آسمان و زمین (جهان خدایان و جهان انسان ها) رقابت، تضاد و حتی نوعی حسد و کینه توزی برقرار است و خدایان، قدرت هایی ضد انسانی هستند که تمام تلاش و احساسشان بر حاکمیت جبارانه بر انسان و اسارت وی و نگهداشتن او در ضعف و جهل و پستی خاک استوار است و همواره از خودآگاهی، استقلال، ‌آزادی و حکومت انسان بر طبیعت هراسناک اند و هر انسانی که در این راه ها گام بر دارد، گناهی عظیم مرتکب شده است و بر خدایان شوریده است و محکوم بدترین شکنجه ها و عقوبت ها است. از طرفی انسان همواره در جستجوی نجات خویش از این اسارت است و می کوشد تا از طریق بدست آوردن قدرت های خدایی، خود به استقلال رسد و در طبیعت جای خدایان را بگیرد و سرنوشت خود را از چنگ قهار آنان خلاص کند و خود به چنگ اراده و اختیار خویش آورد. البته چنین رابطه ای خصمانه میان انسان ها و خدایان در اساطیر یونانی کاملاً طبیعی بود و از جهتی، کاملاً درست و مترقی؛ زیرا خدایان در اساطیر یونانی "ارباب انواع"اند و مظاهر قوای مادی طبیعت از قبیل دریا، رود، باران، ‌زیبایی، قدرت جسمی، برکت اقتصادی، فصل های سال و نیز طوفان، زلزله، بیماری، قحطی،‌ مرگ ... بنابراین، جنگ خدایان و انسان ها، در حقیقت، جنگ انسان علیه سلطه قوای طبیعت است که بر زندگی و اراده و سرنوشت انسان حاکم اند و انسان می کوشد تا با قدرت و آگاهی روز افزون خویش، از حاکمیت این نیروها رها شود و خود زمامدار خود گردد و بصورت بزرگ ترین قوه قاهر طبیعت در آید، یعنی جانشین زئوس گردد که مظهر حکومت طبیعت بر انسان است. ... در آن جا، ‌پرومته که "آتش خدایی" را به انسان هدیه می کند، اولاً آن را از دست خدایان می رباید و هنگامی که خوابند، پنهانی،‌ به زمین می آورد و سپس به جرم این گناه، محکوم عذاب خدایان می شود. و در این جا، فرشته بزرگ خدا -ابلیس-  که مطرود و ملعون خدا می گردد، به این علت است که برخلاف فرمان خدا، همچون همه فرشتگان دیگر، در پای آدم به خاک سجود نیفتاده است. وانگهی،‌ در این جا، ‌این آتش خدایی، بصورت "نور"( حکمت، پیام)، از جانب آسمان، به دست صاحبان رسالت خدایی سپرده می شود تا به انسان رسانده شود و با دعوت و تلاش و بیم و امید خدایی، فرزندان آدم را از "ظلمات، ‌به سوی این نور" فراخوانند"(ص 40 تا 38/ انسان).

شریعتی انسان و درواقع امر، خود را این چنین تعریف کرده است.

او دنیای اطرافش را چگونه می بیند؟ با مراجعه به گفته ها و نوشته هایش باید گفت دنیایی که او می بیند چنین شکل و شمایلی دارد:

  • "شمس در اعماق این شب پهناور پرهول گم شده است و زئوس بر جهان چیره است"(ص 254 . کویر).

  • "هوا تیره و شب سیاه و افق گرفته و عبوس و زمین از هول آرام گرفته و ظلمت حاکم و برقی اگر بود (هست) برق نگاه گرگی و صدایی اگر بود (هست) زوزه روباهی و توطئه ها در کار و بازار اتهام و دروغ گرم و متفرعنان مسلط و قارونیان و بلعمیان و ساحران ریسمان های بردگی به سیماب فریب آغشته و دشمنان بیدار و دست اندرکار و عوام برافروخته جهل و خواص فروخته علم و حقیقت در میان دشمنانش پایمال منفعت و در میان دوستانش پایمال مصلحت، و زبان بریده و قلم شکسته،‌ لب و دست بسته و پا مجروح و راه بن بست و کوله بارم سنگین و دشمن از چهار سو به تیرم گرفته و دوستان! ناگهان کنار کشیده"(ص 9/ حسین وارث آدم).

  • "این ها آفتاب را دشمن اند. این ها شب اند. شب پرستند، اهریمن اند، رب النوع و نگهبان تاریکی و ظلمت و تیرگی اند"(ص 989/ گفتگوهای تنهایی).

  • "در شهر، خواب چون آتش سیال، بر بستر این وادی جاری است"(ص 109/ حج).

  • "در این خلوت پر هراس، تنها با این شب دیر پای بیگانه گلاویزم و این قوم آرام خفته است!، چه خبر دارد که چه خبرها است"(ص 231/ کویر).

  • "در حکومت سیاهی، هیچ چیز چیزی نیست، هیچ کس کس نیست و مرزی و درجه ای و ذاتی و نوعی ارزشی و صفتی و وضعی و حق و باطلی و صفی... پدید نیست که همه چیز ناپدید است و بنابراین، همه یکی و آن یکی؟ هیچ! هیچی که سیاه است، یعنی در شب،‌ فقط شب هست،‌ در چیرگی سیاهی عام،‌ بر جهان،‌ جهانیان "واحد"اند و در جهان "وحدت"، همچون مردگان، همچنان که بر قبرستان"(ص 11/ نامه ها).

  • "... در کمین گاه نا پیدا، ‌. . . در حکومت ظلم"(ص 113/ حج).

  • "بر شهرها و آبادی ها و بازارها و مسجدها و خرمن ها و حتی خانه های ما ریختند و غارت کردند و . . ."(ص 66/ زن).

  • "... این ماکیاولی پیر با ما چه کرده است ؟ "(ص 254/ کویر).

  • "این ماکیاولی ابلیس دل پیر زنجیری از آهن سرخ بر گردنمان افکنده است"(ص 253/ همان).

  • "همه عوامل برای فریب و مسخ و تغییر و فرو ریختن از درون و جذب و هضم این نسل در سطح جهان بسیج شده است "(ص 25/ خود سازی انقلابی).

  • "تمام پایگاه های فکری و سیاسی و تمام قدرت های اقتصادی، سیاسی، جمعی، حزبی،‌ فکری، همه چیز و همه چیز-  هر چه در دنیا از معنوی و مادی وجود دارد، از شعر و هنر و فکر و فلسفه گرفته تا پول و زور و اسلحه و توطئه، همه-  در اختیار قدرت هاست و ابر قدرت ها که دست اندرکار تمام دنیا هستند"(ص 19/ همان).

  • "قدرت سفیانی قدرتی است فرعونی که معاویه وار، ابوسفیان وار و فرعون وار، قدرت سیاسی و اقتصادی و فکری مردم را خدمت خویش دارد و علیه مردم بکار می گیرد و آنان را به زور برده می کند، به زر استشمار می نماید و به مذهب یا ایدئولوژی و فرهنگ و هنر و فلسفه ... یعنی ایمان و فکر، به استعمار می کشد و می فریبد و این یک قدرت واحد و نظام همیشگی حاکم بر زمان و زمین است که بر اساس منحنی تاریخی "غصب" و تبدیل حق به باطل و توحید به شرک و اسلام به جاهلیت، همیشه نقاب "نفاق" می زند و در هر انقلابی و بعثتی،‌ طرد می شود، ‌شکست می خورد و با شعار و دثار تازه، نقاب و ردای تازه، با رنگ و رو و لحن و وضع مردمپسند برمی گردد و به کمک جادوگران و افسونگران نیرومندی که در اختیار خود دارد - دین فروشان، عقیده فروشان، علم فروشان، خیانت کاران فکر و مسخ کنندگان ایمان - یعنی روحانی وابسته و روشنفکر خائن یعنی همان گروهی که قرآن به بهترین تعبیری که نقش اجتماعی شان را بیان می کند آنان را "سحره فرعون" می نامد - افکار مردم را بسود خود تغییر جهت می دهد و مذهب و مکتب جدید را که بر آن پیروز شده است، به نفع خود استخدام می نماید و از همه قدرت ایمان جدید - که با رنج ها و رسالت ها و جهادهای پیام آوران و یاوران و مؤمنان راستینش در دل ها پدید آمده - به عنوان نیروی اجتماعی و پایگاهی سیاسی و فرهنگی حکومتی،‌ برای توجیه و تحکیم قدرت دیرین،‌ سود می برد و در نهایت، به نیروی همین نهضتی که به شخصیت فکر و قدرت جهاد رهبران و مجاهدان نهضت ایجاد شده است، مجاهدان و رهبران و وارثان راستین نهضت را قربانی می کند و شکست خویش را در جبهه خارجی، در جبهه داخلی جبران می نماید. ادامه نظام "قاسط" خویش را در زیر لوای "وراثت عدل" محقق می سازد"(ص 264/ علی).

  • "خلافت غصب" خط سیری است که در طول تاریخ و آن چنین است: طبقه حاکم طبقه ایست که هم قدرت معنوی جامعه، یعنی دین را "رسماً" در دست دارد، هم قدرت مادی جامعه، یعنی اقتصاد را مالک است و هم قدرت سیاسی جامعه یعنی حکومت را قبضه کرده است"(ص 239/ علی).

  • "در این منجلاب عفنی که نسل های پوک، پوچ، آلوده و تباه می سازند"(ص 4/ چه باید کرد).

  • "فاجعه ها و ستم های امروز نه دیگر طبیعی، که انسانی است و نه کار قوای مادی و کور و حوادث ساده و شناخته جهان عناصر، که کار قدرت های فکری و بینا و توطئه های پیچیده و مجهول جامعه بشری است و با تکامل بشر رو به تکامل است و هر روز مرموزتر، عمیق تر، سهمگین تر و مرگبارتر است و نه دیگر تنها مرگ اجساد، که مرگ ارواح است"(ص 137/ انسان).

  • "نسل فردا را چنان خواهند ساخت که الگوهایش را خودشان ساخته اند و درست طبق الگوها درمی آورند. امروز مخالفین این کشورها دیگر مثل سابق با اسلحه و شلاق نمی آیند، با روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی قوی، فلسفه تاریخ، و ایدئولوژی و با برنامه ریزی وارد می شوند،‌ و همانطور که می توانند بگویند این زمین را و این گیاهان را با این برنامه ریزی در ده سال دیگر تبدیل به نفت یا پرتغال می کنیم، و می کنند، نسل ها را همچنین برنامه ای برایشان می ریزند. و بعد از ده سال قیافه ها و نسل هایی را می سازند که قبلاً پیش بینی کرده بودند"(ص 407/ ویژگی های قرون جدید).

  • "استعمار تعیین کننده زیر بناست ... استعمار تعیین کننده همه چیز است"(ص 149/ اسلام شناسی3).

  • "صاحبان اشتهاهای بزرگی که سرزمین ها را با اهلش بلع می کنند و باز هم جوعشان فرو نمی نشیند و باز هم خرناس می کشند و طعمه می جویند"(ص 169/ مذهب علیه مذهب).

  • "در این بازار که انسان می فروشند و می خرند و وقف می کنند و واگذار می کنند اگر کسی از اسناد مالکیت انسان، از وقفنامه انسان موقوفه در شگفت ماند باید کفر خود را کتمان کند، باید گناه خود را مخفی نماید،‌ باید تقیه کند، باید حتی زبانش را، نگاهش را، قلمش را، راه رفتنش را بدزدد! که در این زمانه، مردم این زمانه، در این کشور هم دین، هم خدا، هم حاکم، هم روحانی، هم بازاری، هم دولت و هم ملت همه و همه به انسان فروشی مشغول اند و با چه تعصبی! برده فروشی می کنند و با چه اخلاقی! دخترانشان را، پسرانشان را زنده بگور می کنند و با چه افتخاری، وجدان آسوده ای"(ص 988/ گفتگوهای تنهایی).

  • "ای دریغ! هنگامی که بیگانه بر میهنی چیره است، هنگامی که آزادی در بند است نه تنها دولت، وابستگان به حکومت و استبداد و قانون حاکم بلکه همه مردم، ‌یکایک خلق جاسوس اند، برای بیگانه کار می کنند ..."(ص 774 /مذهب علیه مذهب).

  • "می بینی چه جور این "آقاهای کاذب" همه را براساس "گرینویچ" کوک می کنند و نامش را دین می گذارند؟ و جوری هم این زبان بسته ها را کوک می کنند که دیگر نمی آیند کتاب بخوانند، تحقیق کنند، خودشان ببینند و بفهمند و یا لااقل، لحظه ای، در اصالت همین "آقا" شک کنند"(ص 232/ علی).

  • "همانطور که برنامه ریزی می کنند که در این پنج سال این قدر سر بسازند، این قدر جاده بسازند و اینقدر (زمین) زیر کشت ببرند، جامعه شناسان برنامه ریزی می کنند که نسل فردای جامعه اسلامی را طوری بسازند که این طور کار کند، این طور فکر کند، این طور تفریح کند و این طور زندگی کند، و همین کار را می کنند و موفق می شوند! این جامعه شناسی و روانشانسی است که استعمار را این همه نیرومند کرده، که بدون حضور خودش همه کاری می کند"(ص 465/ میعاد با ابراهیم).

  • "تا مردمی بسازند بی تاریخ و بی سنت و بی فرهنگ و بی مذهب و بی همه چیز و در نتیجه بی تشخیص، و در برابر سلطه معنوی و مادی استعمار، بی دفاع"(ص 335/ چه باید کرد).

  • " برای این کار هم غرب و هم شرق باید قربانی شوند ... برای این که متوجه نشود، هر گونه وسیله ای و تهدیدی موجه است، چه به صورت علم باشد،‌ چه به صورت هنر، چه به صورت ورزش، ‌چه به صورت ادبیات، چه به صورت تاریخ، چه به صورت سنت و چه به صورت مذهب باشد. بهر شکلی که سرش گرم باشد و از صحنه غایب باشد و متوجه قضیه نشود، کافی است"(ص 220/ زن).

  • "سینماها،‌ مطبوعات، رادیو و تلویزیون، برنامه های هنری و حتی اوقات فراغت و کیفیت گذران آن را، بی دخالت تو، از پیش برنامه ریزی کرده اند و به خوردت می دهند. نه تنها خوراک های فکری و شراب های روحی که خوراکی ها و آشامیدنی های مادی است، ذوق هنری و آرایش و پیرایش شخصی است، لباس و رنگ و مد دوخت لباست، حتی خنده و گریه ات دست تو نیست،‌ به تو دیکته می شود"(ص 165/ انسان).

  • "این تمدن بزرگ "بیماریی" دارد که به قول کامو "طاعون" است"(ص 16/ علی).

  • "عقده های سرطان در خونت، در اعماق مغزت و دهلیزهای قلبت رخنه کرده و سخت پیش رفته است، فرصت کم است و فاجعه سنگین"(ص 62/ مذهب علیه مذهب).

  • "یعنی زمانی که همه برده های یک دست هستید که از بالا سر، همانند عروسک های خیمه شب بازی همه را بازی می دهد"(ص 532/ آثار گونه گون).

  • "استعمار باین معنی نیست که غرب، شرق را استثمار و یا استعمار می کند. بلکه یک قدرت و یک طبقه جهانی وجود دارد که هم شرق و هم غرب را، استثمار می کند ... این قدرت توده های مردم خود اروپا را بیشتر از توده های مشرق زمین مسخ کرده و به استثمار و بیکاری و بیچارگی کشیده و می کشد. این قدرت حاکم بر جهان عوامل گوناگونی را برمی انگیزد تا کشورهای شرقی و جوامع شرقی و نسل جدید کشورهای اسلامی را سربند کرده و به مسائل انحرافی، حساسیت های جزئی، مسایل داخلی، شایعه سازی، تفرقه اندازی، ایجاد بدبینی، دور خود پیچیدن و بجان هم افتادن بکشاند تا همه از او غافل بمانند. این قدرت در خود غرب نیز برای نابود کردن و تمکین کردن و مسخ کردن توده های جوان و نسل جوان انسان دوست خود اروپا هزاران حیله و جنایات بدتر از جنایاتی که بنام استعمار در کشورهای شرق می کند، انجام می دهد ... قدرتی که هم شرق و هم غرب را استثمار میکند"(ص 218/ زن).

  • "آدم های ریختنی، مذهب ریختنی، فکر ریختنی"(ص 158/ میعاد با ابراهیم).

  • "آن ها هرچه می کنند، هر چه می آرند و می برند هم "پنهانی" است و هم "بی صدا" "(ص 565/ آثار گونه گون).

  • "آن هایی که دستشان نیست،‌ اسمشان هست و او که دستش همه جا هست، اسمش هیچ جا نیست"(ص 278/ شیعه).

  • "درست مثل شیطان که در عین مخفی بودن "عدو مبین" است"(ص 76/ زن).

  • " "دست پنهان" را باید جستجو کرد نه "دست های پیدا" را. آخر "دست های پیدا" ارزشی ندارند، چرا که این ها "دست" نیستند، "ابزار دست"اند"(ص 229/ علی).

  • "ما اکنون با سرنوشتی همرنگ سرنوشت بردگان مواجهیم، بی آن که بدانیم کی ما را به بردگی این قرن کشانده است ... غارت می شویم ... به تسلیم، به انحراف اندیشه و به عبودیت های زمینی دچار شده ایم"(ص 201/ مذهب علیه مذهب).

  • "خدایان قدرت هایی ضد انسانی هستند که تمام تلاش و احساسشان بر حاکمیت جبارانه بر انسان و اسارت وی و نگهداشتن او در ضعف و جهل و پستی خاک استوار است و همواره از خود آگاهی، استقلال،‌ آزادی و حکومت انسان بر طبیعت هراسناکند"(ص 38/ انسان).

  • "امروز دیگر هر کسی آتنایی دارد. آتنایی که او را پرورش می دهد و طبق الگوهای از قبل تهیه شده و قالبی می سازد"(ص 204/ ویژگی های قرون جدید).

  • "دستگاهی از خدایان بوجود آمده، دستگاهی که خدایان را در آن می چینند، هر کدام را در قفسه ای، [این خدایان] سلسله مراتبی دارند، [هر کدام] از جنسی اند"(ص 18/ میعاد با ابراهیم).

  • "در خیالتان خدای آسمان را نماز می برید و در عمل، بت های قرن خداوندان زمین را! بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند"(ص 84/ مذهب علیه مذهب).

  • "توطئه ها از همه سو آغاز شده است و همدستی نیروهای نامتجانسی و متضاد از خودی و بیگانه در ریشه کن کردن آن به اوج رسیده است"(ص 229/ بازشناسی هویت ایرانی- اسلامی).

  • "سرنوشت آینده ما اکنون دارد نوشته می شود"(ص 229/ همان).

  • "پیشتازان تمدن جدید - که جهنم جدید را بر پا کردند - فریاد برآوردند که خدا اصالت انسان را خدشه دار می کند و طاعت او آزادی انسان را مقید می سازد و اکنون، انسانی را که از بندگی خدا رها کردند، به بندگی خدایان پنهان و آشکار بی شماری آوردند که بارها از خدایان عصر شرک و بت پرستی و اساطیر پست تر، ‌زشت تر، ذلت آورتر و بنده سازترند"(ص 138/ انسان).

  • "هر روز که می گذرد آزادی متزلزل تر و ضعیف تر می شود، ‌به طوری که امروز عدم آزادی بحد اعلا رسیده است"(ص 5/ تاریخ تمدن2).

  • "این سال های پلید اختناق و تعصب و جاهلیت و استبداد که دوران بردگی انسان است و خرید و فروش انسان و انسان را، انسان نفیس را، انسانی را که الهه آزادی است، رب النوع شکوه و زیبایی و پاکی و خلوص است، انسانی را که آفریدگار و پروردگار عشقی والاتر و زورمندتر از آنست که خداوند خدا در صبح خلقت بدان گرفتار شد و خالق ایمانی زلال تر و سالم تر از آنی است که دل های پیامبرانش پرورند،‌ چنین انسانی را می خرند، می فروشند"(ص 987/ گفتگوهای تنهایی).

  • "امروز در نظام سرمایه داری و ماشینی، در سلطه استعمار پنهان استعمار نو، در توطئه مسخ کننده استعمار فرهنگی، در بیماری استعمارزدگی، تکنیک پیشرفته و مغزشویی آن سه طاغوت فاجعه آمیزتر از همه وقت، دست اندر کار مسخ انسان اند ... امروز سرها دارند از بند آزاد می شوند، اما مردم جهان را از درون به بند می کشند،‌ آزاد است که رأی خود را به سود هر که بخواهد در صندوق بریزد اما خناس جن و انس پیش از آن رأی خود را در سینه او ریخته اند"(ص 223/ حج).

  • "آزادی رأی هست اما رأی ها آزاد نیستند. رأی ها را می سازند و سپس مردم را برای دادن آن آزادمی گذارند"(ص 613/ علی).

  • "شرک جدید در مدنیت از شرک قدیم در جاهیلت هم خدایان بیشری دارد و هم خدایان پست تری"(ص 238/ حج).

  • "استضعاف که در قرآن بکار می رود به معنی "به بیچارگی و ضعف گرفتن" است و بسیار قابل تأمل است، چون معنایی است اعم از استبداد و استثمار و استعباد و استعمار و استحمار و ...! این ها همه شکل های مختلف استضعاف در زمان ها و نظام های گوناگون است که گاه با شکلی از آن مبارزه می شود و از میان برده می شود ولی شکل دیگری جانشین آن می شود. هر نظامی که انسان را به ضعف دچار کند، چه ضعف اقتصادی (استثمار)، چه سیاسی (استبداد) ، چه ملی (استعمار) و چه فکری و روحی و اخلاقی (استحمار) و چه، در آن واحد و نظام واحد، همه اش با هم! و چه اشکال دیگری که شاید بعدها اختراع کنند، استضعاف است و قربانیان آن، طبقه مستضعفین را بوجود می آوردند و قرآن از نجات این طبقه و نفی استضعاف در جهان سخن می گوید. اینست که سخنش همیشه زنده است، چه اگر بجای آن، یکی از انواع آن را مثلاً استعباد یا استعمار یا استبداد را می کوبید، پس از تحقق استقلال یا دمکراسی و لیبرالیسم، و نفی نظام بردگی، ‌سخنش مرده بود و رسالتش منتفی شده بود و تنها ارزش تاریخی داشت. و پس از استقلال و لیبرالیسم، که باز توده در اشکال دیگر به ضعف گرفتار می شود از قبیل استثمار طبقاتی یا استحمار فکری (بوسیله مذهب، هنر، فلسفه،ادبیات، ایدئولوژی، تبلیغات، علوم، تحقیقات، آزادی جنسی، فلسفه پوچی، بکت بازی، ‌نیهیلسم، تصوف، زهدگرایی،‌ فردگرایی،‌ ریاضت، ذهنیت گرایی، مادیت گرایی،‌ رآلیسم، ایده آلیسم، و مواد مخدر و هزاران هزار فوت و فن کهنه و نو و رنگ به رنگ که همه جادوهای سیاه اراده و آگاهی و بیداری و مسؤولیت است تا قدرت های انسانی و استعدادهای خدایی در مردم فلج بشود و به ضعف دچار گردد)، رسالت قرآن که مبارزه با استعمار و استبداد و استعباد (بردگی) بود، در وضع جدید نمی توانست بکار آید و ناچار روشنفکران یه یک ایدئولوژی تازه که بتواند نظام تازه و پدیده های ضد انسانی و فرم های ضد مردمی نو ساخته را تفسیر کند و با آن مبارزه کند نیازمند بودند."(ص 250 و 249 . چه باید کرد).

  • "یک استحمار جدید، با همان قدرت که در استحمار قدیم درگیرش هستیم، بوجود آمده، و حتی یک کلیسا و یک سازمان رسمی فکری و اعتقادی (دارد) که عقاید و ایدئولوژی را به مردم دیکته می کند و از مرکز فتوا دستور صادر می کند"(ص 155/ اسلام شناسی3)

  • "... حتی در پاکترین حوزه های تحقیقی و در مستندترین مآخذ فکری و علمی و در زیر پوشش نظریات علمی و جامعه شناسی و تاریخی و حتی فیزیولوژیک، پست ترین اغراض سیاسی و استعماری و منحط ترین و موذیانه ترین احساسات غرب پرستانه نژادی و ضد شرقی و نفی کننده اصالت های نژادی و تاریخی و مذهبی و حتی عقلی شرق نهفته است و چنان زیرکانه که فضلا و نویسندگان و مترجمان جامعه های ناخودآگاهانه ناقل آن آراء و افکار و مروج متعصب و رایگان آن می شوند و برای روشنفکر بودن و آگاهی دادن و بیداری و هدایت فکری و اجتماعی ملت خود تنها دانستن یک، دو زبان اروپایی را کافی می دانند."(ص 159/ تاریخ تمدن2).

  • "... دنیای هولناک و طوفانی و سراسر دسیسه و توطئه، که در آن، از "چپ" و "راست" تندبادهای "قدرت ها" ی وحشی و خشن در وزش است و درخت هر اصالتی را از ریشه برمی کند و نقش هر هویتی را از چهره ملت ها می زداید و عزیزترین دست آوردهای تاریخ ها و گرانبهاترین مواریث فرهنگ ها و قدسی ترین ارزش های انسانی را می روبد و می برد"(ص 225/ بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی).

  • "و این ها اولین سه چهره ای هستند که در برابر هر بحثی و بعثت حقی ایستادگی کرده اند: فرعون، قارون، بلعم باعور. فرعون نماینده قدرت زور حاکم بر تاریخ بشر است. و قارون نماینده قدرت اقتصادی و مالی حاکم بر بشر است. و بعلم باعور نماینده قدرت دینی است که در میان بشر است"(ص 243/ حسین وارث آدم).

  • " کثیفترین عناصر موجود، مسندهای قدرت این امپراطوری خشن و جنایت کار ضد انسان را در دست  می گیرند و هر کار و عملی را در راه حفظ و اعمال قدرت خویش، مجاز و روا می دارند و حتی لازم! ضد مردم ترین موجودات را بر مردم مسلط می کنند، تا آن چنان اختناق و خفقانی حکومت می کند که نه تنها امکان مبارزه مسلحانه در میان نباشد که از سخن گفتن و حق گفتن و مبارزه در جبهه فکری هم اثری نباشد!"(ص 141/ شیعه).

  • "وسواس کیست؟ چیست؟ قاموس ها معنی می کنند: وسوسه ساز و نیز مرضی که از غلبه سودا پدید می آید و ذهن را تباه می کند، سودا زدگی! و نیز بدی و بداندیشی یا بیهودگی و پوچی یی که در درون آدمی رسوخ می کند، در ناخودآگاه مردم دمیده می شود ... در ناخودآگاه تو می افتد، به سراغ تو می آید، با تو حرف می زند، بی آن که گوشت بشنود، بی آن که چشمت ببند. این وسواس، این سودازدگی، این وسوسه ساز آسیب رسان عقل و خود آگاهی چگونه است؟خناس است، خناس چیست؟ قاموس ها معنی می کنند: هر عاملی که تو را از راه بدر می برد، تو را به خود می گیرد، در خود غیب می کند، در درون خود پوشیده و پنهانت می سازد، در خود نگهت می دارد و زندانی ات می کند، همچون عقابی که سر در دنبال صعوه ای دارد، تو را تعقیب می کند، پنهان است و پنهانکار، فریبنده مکار، به حیله در طلب تو است، به خدعه دست اندر کار تو، با تو همواره به فریب مراوده دارد، دست بردار تو نیست، می رود و باز می گردد، میرانی اش و باز می آید. این وسواس خناس چه می کند؟ وسوسه می کند! وسوسه چیست؟ قاموس ها معنی می کنند: عاملی که تو را مبتلا می کند به شری یا پوچی یی که نه سودی دربردارد و نه ارزشی، نه فایده ای، نه خیری، بیهودگی،‌ پوچی، آن چه عقل آدمی را آسیب می رساند و به هذیان می کشاند. پریشانگویی می سازد و مدهوش، ‌حیرت زده و مات، مسخ و با خویشتن انسانی خویش بیگانه!، این وسواس که خناس است و وسوسه می کند از چه جنسی است؟ هم از جن و هم از آدمی! جن! هر موجود نامرئی، نیرویی مخفی، پوشیده، نیرویی که دست اندرکار انسان است و انسان نیست، آشکار نیست ... وه که چقدر راست است و چقدر روشن! و امروز از همه وقت روشن تر، از همیشه خشن تر، فاجعه آمیزتر و ..."(ص 220/ حج).

  • "خناس- بت تراش همیشه و همه جا - همیشه و همه جا عامل انسانی نیست، گاه دیو است و گاه نیروی مرموز است، گاه پوشیده و پنهان است. همیشه بر سرها افسار اسارت نمی زند، در درون ها وسوسه می کند، آرام، پوشیده پا به درون آدمی می نهد، در ماهیت تو، شخصیت تو، انسان بودن تو، تو بودن تو، حلول می کند، رسوخ می کند، که بجای خود تو می نشیند، مجنونت می کند، به عقلت آسیب می زند،‌ جن زده ات می کند، الینه ات می کند. آری خطر هولناک تر از همیشه در کمین تو است،‌ نه تنها در کمینگاه کوه، پس صخره که در کمینگاه دلت، در درون سینه ات،‌ در پس پرده های ذهنت، نه تنها در کمین جان تو، مال تو، که در کمین انسان بودن تو، در کمین ایمان تو، امت تو، ‌شناخت تو، شعور تو،‌ عشق تو، پیروزی تو، دست آوردهای جهاد تو، جهاد نسل تو، میراث تاریخ تو، در مسیر ابراهیم شدن تو، در هجرت خدایی شدن تو، همیشه دشمن تو سلاح نیست، سپاه نیست، همیشه بیرونی نیست، آشکار نیست، گاه نظام است، گاه احساس است، گاه اندیشه است، گاه مالکیت است، گاه شیوه زندگی است، گاه شیوه کار، گاه شیوه فکر، گاه ابزار کار است، گاه شکل تولید است، گاه نوع مصرف است، گاه فرهنگ زدگی است، گاه استعمار فرهنگی است، استحمار مذهبی است، گاه استثمار طبقاتی است، گاه دستگاه های روابط جمعی است، گاه شبکه عنکبوتی ناپیدای تبلیغاتی است، گاه دنیا زدگی جدید است، گاه بوروکراسی و تکنوکراسی و ماشینیسم است، گاه شوینیسم و ناسیونالیسم و نژادپرستی است، گاه شخصیت پرستی نازیسم، ‌زرپرستی بورژوازی و زورپرستی میلیتاریسم است، گاه لذت پرستی اپیکوریسم، ذهنیت پرستی ایده آلیسم، عینیت پرستی ماتریالیسم، زیبایی پرستی هنری و احساس پرستی رمانتیسم و عبث گرایی اگزیستانسیالیسم است و گاه روح پرستی راسیسم و قهرمان پرستی و دولت پرستی فاشیسم و فردپرستی اندیویدوآلیسم، جمع پرستی سوسیالیسم و اقتصادپرستی کمونیسم و عقل پرستی فلسفه و احساس پرستی عرفان و آسمان پرستی معنویت و زمین پرستی مادیت و موهوم پرستی ایده آلیسم و موجودپرستی رآلیسم و قانون پرستی جبر تاریخ و مشیت پرستی بیولوژیسم و گاه دنیاپرستی کفر و گاه آخرت پرستی دین و حتی علم پرستی لاابالی سیانتیسم! اینهاست بت های شرک جدید! لات و عزی و اساف و نائله قریش جدید. سیصد و شصت بت کعبه این تمدن! و اینجاست که می توانی بفهمی که خداپرستی چیست؟ دامنه معنی و عظمت رسالت توحید تا کجا است!"(ص 226/ همان).

  • "وسواس هزار نقاب دارد، در جامه سیاه کفر عریانش کنی، ردای سبز دین بر تن می کند، در چهره شرک رسوایش کنی نقاب توحید بر چهره می زند، بتخانه را بر سرش ویران کنی در محراب خانه می کند"(ص 193/ حج).

شریعتی دنیای پیرامونش را چنین می بیند. دنیایی که صاحبان دست، دست اندرکاران امور جهانی، ابلیس های زمان ساخته اند و مردم عروسک های نخ بر پیشانی سرنوشتی اند که آنها نگاشته اند. برای رهایی از این شرایط چه باید کرد؟ شریعتی در این خصوص نظراتی دارد، هرچند گفته باشد: "بدجوری این نسل را می سازند! من فکر نمی کنم بتوانم کاری کنم، خود را خیلی ضعیف و تنها احساس می کنم هر چند از رو نمی روم و با چنان قدرت و اطمینان و شهامتی حرف می زنم که هر کس نداند خیال  می کند کاره ای هستم! کاری ازدستم ساخته است. نه دیواری است که بر آن تکیه کنم و نه زمین محکم که بر روی آن پا بگذارم"(ص 446/ آثار گونه گون). شناخت جهان پیرامون و نوع انتخابی که باید پس از این شناخت انجام داد برای شریعتی اولویت اول و آخر زندگی است.

" "اول قدم" این است که از بسیاری از حق های مشروعی هم که دارند درگذرند و "مرگ" همه چیز زندگی خویش را انتخاب کنند، و گاه ، _ زبانم لال _ مرگ خودخویش را نیز، چه، در غیر اینصورت، نمی توانند حتی کوچکترین قدمی بردارند"(ص 112/ شیعه). اگر قصه زندگی این است و اگر همه چیز ساخته و پرداخته قدرت های حاکم مگر کاری هم می توان کرد؟ شریعتی می گوید: "با اینکه در طول تاریخ همیشه سانسور بوده و چه بسیار مطالبی که پنهان مانده اند، اما این نیز ممکن بوده است که  تصادفاً شعری، حرفی از داستان از دستشان در رفته باشد که به خواندنش بیرزد"(ص 276/ کویر)، این گفته دکتر علی شریعتی را تعمیم می دهیم به قصه زندگی که او می شناسد. شریعتی معتقد است ممکن هست در طول تاریخ حرفی باشد که از سانسور گریخته و دست آیندگان رسیده باشد. این جمله شبیه حرفی است که شمس تبریزی با این مفضمون آن را ادعا کرده است: اگر سه هزار سال مانع از شنیده شدن حرف من باشند، درنهایت حرفم به گوش آنکه قراراست برسد، خواهد رسید. شریعتی جز گفتن و نوشتن چه می توانست بکند؟ او گفت و نوشت اما باید دید منظور شریعتی از نوشتن، نوشتن و گفتن برای چه است و برای چه کسی است: "صمیمانه ترین نامه ها ، نامه هایی است که به هیچکس می نویسم" (ص بیست و یک/ کویر)، این هیچکس یعنی همه انسان ها. "من قلمم را به انسان فروخته ام، به انسان بخشیده ام، از آن من نیست"(ص 438/ آثار گونه گون). حال باید دید چرا این مهم را انجام داده است."و از آن رو نوشته ام که نمی توانستم ننویسم"(ص بیست و پنج/ همان). شریعتی باید می نوشت، این سرنوشت او بود. او قبول کرده که تمامی سرنوشتش در قلمش تجلی خواهد یافت. حال باید پرسید چه باید بنویسد این سرنوشت؟ شریعتی معتقد هست آنچه وظیفه اوست نگارش یک حرف جدید است، حرفی که قبلا وجود نداشته است. "هیچ نداریم، که باید همه چیز را خلق کنیم، هم زمینه مساعدش را _ که اکنون ندارد _ و هم سابقه ذهنیتش را _ که اصلاً نیست و هم در نهایت خود فضا و جو را! می بینید که کار ما چقدر سنگین و دشوار است؟ و هر راهی که آغاز می شود و از پیش بر آن نرفته اند و در زیر پا نکوفته اند، همواره نکرده اند و نشناخته اند، دشوار است"{ص 173 /اسلام شناسی (1)}. در اینکه سرنوشت یک امر شخصی است هیچ شکی نیست، منتهی زندگی جدا از انسان های دیگر نه که ممکن نباشد، قابل قبول نیست. او نوشت تا قطره ای باشد. قطره ای در دنیای هیچ، اما اگر دیگران هم قطره شوند و به هم بپیوندند رود خواهند شد و در این حالت جاری شدن حتمی است. "به رود پیوند تا جاودان شوی، تا جریان یابی تا به دریا رسی"(ص 64/ حج). این نه خواسته شریعتی، که یک خواست الهی است تا انسان در کنار دیگران باشد و همراه آنها جاری شود. "قرآن از مردم سخن می گوید، نه از مرد، چه زیباست کلمه ای که به کار می برد: الناس! اسم مفرد ندارد!! "دست خدا در جماعت است"، حرکت، کمال،خلافت خداوند در طبیعت و ... پیروزی در تقدیر مردم نوشته شده است، سنت تغییرناپذیر خداوند در زندگی جمع و مسیر جبری تاریخ به سوی تحقق طرح خداوند در خلقت انسان ..."(ص 132/ حج). چرا؟ چون:

"وقتی بخوای فقط برای "خودت" باشی/ تنها باشی/ می مونی، می گندی/ مثل مرداب، مثل حوض/ اگر بخوای فقط برای " یک" باشی/ از پوچی و از تنهایی در بیای/ همنشین "یک" بشی ...؟!/ باید برای دیگران زندگی کنی/ عمرتو، مثل یک خط افقی، پیش میره/ مثل راه/ مثل رود/ باید برای دیگران "بمیری"/ عمرتو، مثل یک خط عمودی، بالا می ره/ مثل موج/ مثل طوفان/ مثل یک "انسان بزرگ"، یک "شهید"/ یک "امام"/ مثل "یک"!"(ص 585 و 584/ آثار گونه گون).

" شاخصه ذاتی روشنفکر اجتماعی بودن،‌ در کنار و میان مردم بودن و در برابر سرنوشت یک ملت اسیر یا یک طبقه محکوم خود را متعهد احساس کردن است"(ص 367/ چه باید کرد).

" این همان یک "حرف" بود، همان که تمامی عمر حقیقی ام بر سر آن رفت و همان که زبانم و قلمم جز آن یک حرف نگفت و ننوشت و نمی دانست ... و آن یک حرف: مردم!"(ص 5/ حسین وارث آدم).

" ... نخستین رسالت ما کشف بزرگ ترین مجهول غامضی است که از آن کم ترین خبری نداریم و آن "متن مردم" است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آن ها را از یاد برده ایم ..."(ص 253/ با مخاطب های آشنا).

" ... متن صمیمی مردم، مردم کوچه و بازار و مدرسه ... نه قید طبقه، نه قید شغل، نه قید شخصیت و نه قید علم و نه قید ثروت ..."(ص 184/ حج).

" ... زندگی توده مردم ما - ... توده ای انباشته از عقده ها و رنج ها و جراحت ها است و آرزوهای مرده و امیدهای به بادرفته و خواستن های سرکوفته و عشق های بی سرانجام و خشم های فروخورده، و همه نبایستن و نخواستن و نتوانستن و نگذاشتن و نشدن و نگفتن و نرفتن و نه، نه، و نه! "(ص 3/ حسین وارث آدم).

" ... در این هستی بی انتها از یک سو آدمی به خدا وصل است و از دیگر سو به مردم: "خدا و خانواده اش : مردم"(ص 55/ حج).

" مردم را تنها و تنها، مردم باید نجات دهند و رهبری نهضت اجتماعی باید مستقیماً در دست خود آنان باشد ..."(ص 89/ بازگشت).

"پیروز می شوی، اگر تو به این جمع جاری پیوسته باشی ... به خلق که آهنگ خدا کرده اند ... به امت، این جامعه جاری، به مردم این نهر جوشان که مشیت تقدیر، جبر تاریخ، هر صخره ای و سدی را در پیش پای رفتنش خرد می کند ... بر دریا می زند"(ص 138 و 139/ حج).

" که سیل سیال که حرکت دارد و مقصد، که حج  می کند، که نمی ماند و گند نمی گیرد و گند نمی زند رود، زلال بر خشم و خروش، کوبنده و راه جوی و صخره شکن، سد شکن، و در نهایت باغ و آبادی، رویاندن بهشت، در کویر، و تو که از سیل می مانی، رسوب میکنی، بر زمین می چسبی، لایه ای خشک می شوی و سفت و سخت و ترک ترک"( ص 71/ حج).

از نظر شریعتی اصل این است که ما ز دریاییم و دریا می رویم. انسان شریعتی اینگونه خود را تصویر می کند. حال باید پرسید اینگونه انسانی چه می خواهد؟

"روزی، نه، شبی نزد پدرم و با هم گرم بحث و جدل در باب سیاست و راه نجات مردم که او میگفت: اصلاح و من میگفتم نه، انقلاب"(ص 574 و 575/ گفتگوهای تنهائی 1).

چرا انقلاب؟ برای چه؟ آنچه مهم است اینست که بدانیم او معتقد است در این مسیر انگار مسابقه ای در حال انجام است، مسابقه ای ترتیب یافته از طرف آنکه سرنوشت ها دست اوست. "مسابقه برای عموم آزاد است، میدان، میدان تجلی استعداد ها ست! هیچ قیدی و بندی در کار نیست، هر که بگوید هست، رافضی است، علوی است. تنها شرطی که امیرالمومنین نهاده است این است که به حرمت دوستی و خویشاوندی خلیفه، هیچ سواری نباید از خر ابوقیس پیشی گیرد"(ص 275/  هنر). درواقع امر، هرچند معتقد است سرنوشت او در آنچه از قلمش تراوش خواهد کرد نهفته است، منتهی برای دیگرانی نیز چنین سرنوشتی نگاشته اند، می ماند این که اصل و بدل کدام است. خر ابوقیس یا ...؟ شرایط فعلی می گوید خر ابوقیس. این درست نیست و باید تغییر یابد. انقلاب. تغییر همه چیز. یک آغاز. آغازی که باید رفت و در این رفت پخته شد، تا، عیار هر کس معلوم گردد و اصل از بدل شناخته شود. این هجرت، این رفتن، این آغاز حرکت از نظر او آغاز انقلاب انسان است.

"در این هجرت عظیم از عقبه های صعب باید گذر کرد. در این کیمیاگری شگفت در کوره آتشهای سخت باید گداخت"(ص 234/  کویر).

"این است "امانتی" که بردوش آدم سنگینی میکند و این است آن "پیمانی" که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و "خلافت" او را در کویر زمین تعهد کردیم.

ما برای همین "هبوط" کردیم و اینچنین است که بسوی او باز می گردیم"(ص 622/ انسان).

پس می گوید این دنیایی که من می بینم این است و چنین نباید بماند. آیا با شرایط دنیای شریعتی، که، در دست های زئوس گرفتار است و همه در بند و برده و عروسک اویند، می توان کاری کرد؟ اینجا شریعتی علیرغم تمامی ناامیدی رو می کند به مذهب و دین، قرآن راه نشان خواهد داد: " سخن گفتن قرآن را ببین! همه جا شیطان را هولناک می نامد و دشمن چیره دست و خطرناک و این جا حیله شیطان را ضعیف می خواند؟ چرا؟ زیرا که اینجا سخن از قتال است و با مجاهدان سخن می گوید و این است که نظام ستمکار را ... نه زنجیر پولاد، که پرده عنکبوت تعبیر می کنم. و شگفتا که یک سوره قرآن نامش عنکبوت است و در آن داستان پیام آوران تنهایی است که با قدرت های بزرگ جور حاکم و جهل مردم محکوم به جهاد آغاز کردند و با دست های خالی همه آن قصرهای ظلم و معبدهای سحر را واژگون ساختند، چه این قدرت ها هم بر شرک بنا شده ... توفیق او نه بخاطر آنست که او قوی است و نه به علت آن که مردم ضعیف، بلکه این همه زاده جهل است، فقط باید مردم بدانند. آن چه پیامبران بقوم خویش می بخشیدند سلاح نبود، پیام بود، قدرت نبود، حکمت بود. خود آگاهی! نور!"(ص 218/ حج). و این همانی است تاریخ سازان نامشروع از آن می ترسند. "چرا از یک قلم خودکار می ترسد؟ قدرت بزرگی که می تواند کره زمین را با یک فشار انگشت منفجر کند، چرا از یک شاعر می ترسد؟ چون از درون پوک است"(ص 636/ روش شناخت اسلام). این آگاهی برای بدست آوردن استقلال فکری است تا رهائی از بند میسر شود:

"مستقل تنها فرهنگی است که می تواند در برابر فرهنگ غربی، که باید بر همه جا مسلط بشود و سلطنت و سر پرستی مطلق فکری، فرهنگی، و ارزش های انسانی بر تمام تیپ ها را داشته باشد، تنها نقطه مقاومت  باشد"(ص 129/ اسلام شناسی2).

"باید قدرت و گستاخی آن را بیابیم که "خودمان حرف بزنیم" "(ص 374/ چه باید کرد).

" و شناخت و آگاهی اولین قدم است ... عصیان برای ساختن تاریخ بشر از نو لازم است. و برای شروع می بایست قبل از هر کاری قالب های ساخته شده وجودیمان را بشکنیم ... [وقتی] کسی می تواند این قالب های ریختنی را از مغزش بشکند و وقتی کسی می تواند تمام این رشته هایی را که اندیشیده و بینش و تمام اعصابش را از دورن بخودش گرفته، قطع و قیچی کند، این آدم، آدم دیگری می شود"(ص 159/ میعاد با ابراهیم).

لازمه این کار چه می باشد؟ خود انسان.

"انسان تنها موجودی است که مسؤول سرنوشت خود می باشد، نه تنها مسؤول سرنوشت خویش بلکه مسؤول انجام رسالت خدایی در جهان و امانت دار در عالم و طبیعت. او است که اسماء را آموخته که بهترین معنی برای اسماء از نظر من عبارتست از حقایق گوناگون علمی ... بنابراین آموختن اسماء از خداوند یعنی درک و فهم حقایق علمی موجود در عالم، ‌استعداد فهم همه معانی موجود در عالم. بنابراین انسان با اولین تعلیمی که از خداوند گرفته می تواند بر همه حقایق موجود در عالم دست یابد و این خود مسؤولیت دیگر و بزرگ ترین مسؤولیت(است)"(ص 12/ انسان).

کدام انسان؟

"انسان موجودی است که در راه طی کردن فاصله میان خاک تا خدا است. این راه نامش "مذهب" است و آن مقصد و سر منزل "انسان" است"(ص 19 . علی).

" بنابراین مذهب راه است - راهی از لجن تا خدا -  که انسان را از پستی و جمود و جهل و زندگی لجنی و خوی ابلیسی به سوی بلندی و حرکت و بینایی و زندگی روحی و خوی خدایی می برد. اگر برد مذهب است و اگر نبرد یا راه را غلط رفته ای یا غلط راه رفته ای! و این هر دو یکی است!"(ص 49 . اسلام شناسی1).

این انسان مذهبی به چه نیاز دارد؟

"مسأله ای را مطرح کنم که بیشتر از علم ارزش دارد و بیشتر از علم بکار ما می آید، و ما بیشتر از تمدن، فرهنگ و صنعت به آن نیازمندیم و آن، علم نیست، فکر است(ص 153/ چه باید کرد).

فکر چه می کند؟ روشنگری. خلق روشنفکر.

"روشنفکر کسی است که نوع تازه ای بیندیشد ... زمانش را حس کند، مردم را بفهمد، بفهمد که اکنون چگونه باید بیندیشد و بفهمد که چگونه مسؤولیتی را باید حس کند و براساس این مسؤولیت فداکاری داشته باشد"(ص 100/ همان).

"روشنفکر می تواند جبر تاریخی را استخدام بکند و مسیر آن را کوتاه کند، حذف کند و یا آن را تغییر دهد"(ص 505/ چه باید کرد).

" بندگانی که رسالت آزادی انسان را - از آدم تا آخر زمان - بر دوش دارند و دامنه جنگ برای آزادی را تا اعماق فطرت خویش گسترش داده اند"(ص 192/ حج).

پس باید اندیشه کرد و مردم را وادار کرد بیندیشند.

"متأسفانه مدت زیادی است که قدرت اندیشیدن از جامعه ما گرفته شده، ‌ایمان دارد اما اندیشه ندارد"(ص 5/ اسلام شناسی3).

" البته امروزه دیگر ایمان هم ندارد، ایمان و اندیشه را از او گرفته اند و بجای آن اجازه داده اند که خیال کند ایمان دارد!!! خیال کند دارد می اندیشد!!! اما این ایمان و اندیشه ایمان واندیشه ایست که قدرتهای حاکم بر انسان و جهان  برایش ساخته اند. و انسان حتی اگر تنها هم باشد باید بیندیشد، نه برای خود که این انسان باید برای آزادی همه انسانها بیندیشد."یک تنها" در برابر یک امپراطوری دژخیم مسلط بر جهان، باز هم مسؤول است؟ در این سکوت سنگین که دم زدن نیز در ان محال است، باز هم می توان از حق دم زد؟"(ص 77/ نیایش).

" آری! گاه هست(چقدر دشوار است اگر چنین پیش آید) که سرنوشت یک ملت، سرنوشت یک ایمان، سرنوشت یک فکر، یک جامعه، یک عقیده و یک نسل چشم براه این است که یک فرد، یا چند فرد، چگونه عمل خواهند کرد"(ص 136/ حسین وارث آدم).

"انسان تنها نیز در این مکتب مسؤول است. در این مکتب انسان تنها نیز در برابر قدرت مطلق و تعیین کننده سرنوشت ها مسؤول است زیرا "مسؤولیت از آگاهی و ایمان پدید می آید نه از قدرت و امکان"! و هر کس بیشتر آگاه است، بیشتر مسوول است"(ص 155/ همان).

"هر فرد یک قانون گذار، یک فرمانده سپاه بشری است"(ص 126/ آثار گونه گون).

"انسان همواره در انتخاب کردن است، اما انتخاب از لحظه های خطیر و خطرناک تاریخ، لحظه های قدرآفرین و تقدیرسازی که همه چیز در دگرگون شدن است و همه چیز ویران می شود تا همه چیز از نو ساخته شود، معنی و محتوی و دامنه دیگری دارد. انتخاب یک انسان، ‌نه تنها معرف حجم وجودی و نوع شخصیت وی و جهت و پایگاه انسانی- اجتماعی وی، که تعیین کننده و نیز نگاهدارنده تمامی ارزش هایی است که وی بدان وابسته است و بدان عشق می ورزد و آن ها را می پرستد. در این حال، انتخاب عظمت و قداست و دامنه یک "رسالت" را دارد و خود آگاهی یک انسان ارزش و کیفیت "نبوت" را و در نتیجه، خواه و ناخواه، فرد در بودن و زیستن خویش، یک "اسوه" می شود، یک "شهید" یک "شاهد"، نترسیم و بگوییم موقع و مقام یک "امام" را می گیرد و فلسفه وجودیش تعبیر از یک "جهت" است و نقش تاریخی اش در آن لحظه قدر نقش یک "قائم" "(ص 203 و 202/  با مخاطب های آشنا).

"... حتی اگر تنهای تنهایان شوی باز باید بروی، چه، اگر تنهاترین تنهاها شوی، باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن هاست"(ص 286/ با مخاطب های آشنا).

"این جا عالی ترین، دشوارترین، سنگین ترین و در عین حال دردناک ترین انتخاب: حقیقت و باطل، آن هم نه در جدل های فلسفی، علمی، کلامی، فقهی و فرقه ای، که در جدال میان راستی و فریب "دین"، داد و بیداد "سیاست"، برابری و تبعیض "مردم"، و آزادی و اسارت "انسان"، انسانی در انتخاب "فاجعه" یا "فلاح" یعنی انتخاب "چگونه بودن" خویش، آنهم به چه قیمت؟ "بودن" یا "نبودن" خویش"(ص 215/ خودسازی انقلابی).

اینجاست که مفهوم آزادی انسان از نظر شریعتی هویدا می شود. انتخابی چنین دشوار برای همین است که او عاشق آزادی انسان است: "ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم. زندگیم بخاطر تو است، جوانیم بخاطر تو است و بودنم بخاطر تو است"(ص 118/ خودسازی انقلابی).

شریعتی معتقد است از یک جایی مسیر ما عوض شده است:

"به همین گذشته یک قرن و دو قرن، پیش نگاه کنید: در دهات و در شهرستان های کوچک ما، انسان های بزرگ، علمای بزرگ، دانشمندان، فقها، فیلسوف ها و مدرس های بزرگ بوده اند. در دهات ما - در همه جا - آدم هایی - یک نفر یا دو یا پنج نفر - بودند که "خودشان بودند"، نمی گویم در 30، 40، 100، 200 سال پیش مترقی بودیم؛ ولی اصیل بودیم. اصالت غیر از مترقی بودن است. نمی خواهم توجیه کنم که از همه جهت ما خوب بودیم. خیر! متوقف بودیم، اما اصیل بودیم، اما اصیل بودیم یعنی چه؟ یعنی "خودمان بودیم"، (متوقف، اما آدم بودیم)، یعنی "خودمان انتخاب می کردیم" ، "خودمان سلیقه داشتیم"، خودمان لباس و ساختمان می ساختیم، خودمان رنگ و زیبایی و مد را انتخاب می کردیم،‌ خودمان شعر می گفتیم،‌ می نوشتیم، خودمان بودیم که مذهب داشتیم، ‌خودمان بودیم که معتقد بودیم، همه این ها ساخت خود ما بود، ولی حالا همه این ها ساخت ما نیست. بهترین متفکر امروز ما هم که می خواهد به خودش برگردد و اصالت نشان دهد باز ترجمه خارجی است!"(ص 106/ چه باید کرد). این باید تغییر کند.

"بهرحال "سه ره پیداست": "پلیدی"، "پاکی" و "پوچی" "(ص 227/ خودسازی انقلابی).

برای بازگشتن به پاکی چه باید کرد؟

"فوری ترین و دشوارترین رسالت روشنفکران امروز ما، پی بردن به این حقیقت پیچیده و مشکل است که: ما را چرا؟ و چگونه؟ "اینچنین ساخته اند" و پیش از آن، اعتراف به این اصل مسلم که: آنچه را تاکنون اندیشیده ایم و بگونه ای که تاکنون دیده ایم درست همان است که استعمار خواسته است و کوشیده است تا این چنین بیندیشیم و این چنین ببینیم"(ص 316/ بازگشت).

"راهی که برای ذلت ما دشمن انتخاب کرده است بهترین راهنمای ماست تا برای عزت خویش انتخاب کنیم. بازگشتن درست از همان راه که او ما را برده است"(ص 13/ حج).

"پس برای تو ای انسان قرنها نالیدن بس است، باید فریاد کنی"(ص 254/ کویر).

" فریادی در این شب ظلم"(ص 76 / حج).

"انسان امروز به خود آگاهی می رسد و عصیان می کند، و هر انسانی، ولو در بهشت خدایی و عدن باشد، اگر به خود آگاهی برسد، عصیان می کند؛ در برابر هر چه هست، در حسرت و تلاش و عشق رسیدن به آن چه باشد باشد؛ و این، قانون بشری است"(ص 27/ هنر).

شریعتی عصیان بر همه چیز را معنای آدم شدن آدمی می داند.

"چه کسی عصیان می کند؟ خود آگاه عصیان می کند"(ص 16/ هنر).

"روزی این جهان شاهد حیرت زنده یک رویداد خارق العاده شد، معجزه ای که به چشم می دید و باور نمی کرد. در میان بی شمار آدمک های کوکی که شکلشان، صداشان و خط سیرشان و پیچ و خم و رفت و برگشت و میدان و میزان نمایش و اندازه کرو فرشان هم از پیش معین شده بود و در ساختمانشان تعبیه شده بود و طبیعتاً قابل پیش بینی و همگی بسته نخ های نامرئی و سر نخ ها همه در دست دیگری، ناگهان، جهان با شگفتی، دید که یکی از همین ها عصیان کرد! دیگر فرمان نمی برد، امر و نهی های کارگردان غیبی را، دستی را که پشت صحنه پنهان است و سر تمامی نخ ها را به دست دارد، اطاعت نمی کند. از خطی که برایش تعیین شده بود، خارج شد، منع را شکست، از حکومت قدرت حاکم بر همه، سر پیچید و خود مختار شد. آدمک ها همه به اقتضای "قضا"یی که بر آن ها می رسد و "قدرتی" که در ساختمان هر کدام از پیش تعبیه کرده اند، همچنان می چرخند و تنها او است که زنجیر گسسته و به خواست خویش در جولان است. به قضای اراده خویش حرکت می کند و در تقدیر پیش ساخته خویش دست می برد و آن را تغییر می دهد، از هر مرزی می گذرد، هر حدی را می شکند، نظم را به هم می ریزد، در کار دیگران نیز فضولی می کند، شگفتا، بر گردن آدمک های دیگر نیز نخ فرمان می بندد و آن ها را در پی خویش می کشاند، همه را به بازی  می گیرد، از راه بدر می کند، راه می برد، جهت دیگر می گیرد، جهت دیگر می دهد، خود را بازآفرینی می کند، در ترتیب صحنه دست می برد، و می کوشد تا آن را بدلخواه تغییر دهد، استخدام می کند، ویران می کند، سد راه دیگران می شود، راه تازه بدعت می نهد. چه اتفاق افتاده است؟ این خدا است که در هیأت آدمکی به زمین آمده است؟ نه، یکی از آدمک ها ناگهان به  "خود " آمده است، چشمانش باز شده است؛ آدمک، ناگهان چشم گشود، دید، خود را شناخت، خودآگاه شد، دید که آدمک است، زشتی های خویش را حس کرده، پس زیبایی را شناخت، اسارت خویش را یافت، پس آزادی را خواست، خود را "بنده " دید، پس "خدا" را جست، آدمک "بینا" شد،  "عصیان" کرد، " آدم" شد. "آگاهی " یافت و  "آزادی " و "آفرینندگی" و "سالاری" و "رهبری" و در عین حال، از نظر وجودی دگرگونی جوهری در او پدید آمد"(ص 244 و 243/ انسان).

"تنها آگاهی است که می تواند سرنوشت را بسازد و مسیر تاریخی را به دلخواه دگرگون کند"(ص 93/ بازگشت).

" استعمار و استثمار سدهای راه تکامل آدمی است و کوته اندیشی است که برداشتن "مانع" را کشف "مقصد" تلقی کنیم و ... حرکت قطعی تاریخ این "ایمان" و " یقین " را در ما پدید می آورد که انسان از جبر طبیعت -  به نیروی علم - از بند استعمار - با جنگ رهایی بخش ملت ها - و از فاجعه استثمار -  به برکت انقلاب - رها می شود و کاروان تاریخ این مرحله ها را با پیروزی پشت سر خواهد نهاد و ..."(ص 482/ چه باید کرد).

انسان آگاه با اندیشه خدائی و در بطن مردم مسئول انقلابی است که با تمامی وجود در برابر تمامی کفر بایستد. اینجاست که تکلیف آدمی مشخص می شود. انتخاب. انتخاب چه؟

"وقتی در صحنه حق و باطل نیستی، وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی، هر کجا که می خواهی باشی، چه به نماز ایستاده باشد، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکی است"(ص 205/ حسین وارث آدم).

می گوید اگر در مسیر حق نباشی، انتخابش نکنی، بر باطلی. باطل. این مسیر حق همانی است که خدا در قرآن نشان داده است: دو خط موازی هم از ازل تا ابد وجود دارد. یکی از آن آدمی و فرزندان حق جوی اوست که از خدا شروع می شود به خدا منتهی می گردد و دیگری خطی که از ابلیس شروع می شود و به او بازمی گردد. هر دو خط از آن خداست، منتهی یکی از او و برای اوست و دیگری علیه او. چه بخواهی و نخواهی باید یکی از این ها را برگزینی. حتی در آخر تاریخ که حق از باطل قابل تشخیص نیست. چرا که " همزیستی مسالمت آمیز با بت هرگز"(ص 181/ حج). برای این کار:

" تنها خود آگاهی الهی کافی است ، باید شب را به تیغ شکافت"(ص 230/ همان).

" یا فریاد،یا سکوت ، یا طغیان یا عطش، راه سومی وجود ندارد"(ص 255/ کویر).

"آن نیروی خدایی حیات بخش و حرکت زائی ... که همچون صور اسرافیل در کالبد مرده و استخوانی یک عصر بگونه ای شگفت دمیده میشود و قبرستان مرگبار و خاموشی را که برای تدفین انسانیت و مرگ روح فلاح جوی وی تعبیه کرده اند، برمی شورد، و آنگاه جوششی تازه و رستاخیزی نوین آغاز می شود و بشریت، حیاتی دیگر و دوران دیگر را از سر میگیرد"(ص 118/ انسان).

"این قهر قلع و قمع نشدنی نه طوفانی است واهی، نه رستاخیز غرایز وحشی و نه حتی نتیجه کینه توزی است بلکه خود انسان است در حال از نو ساختن خود"(ص 719/ آثار گونه گون).

"بر ماست که دیوار این شب دیرپا و تیره دلی را که در آن غرقه بودیم بشکافیم و از آن بیرون آئیم. خورشیدی که فردا در برابر ما طلوع می کند باید ما را استوار، اندیشمند و گستاخ بیابد"(ص 405/ بازگشت).

"این آتش خدایی، به صورت "نور" (حکمت،‌ پیام) از جانب آسمان به دست صاحبان رسالت خدایی سپرده می شود تا به انسان رسانده شود و با دعوت و تلاش و بیم و امید خدایی، ‌فرزندان آدم را از "ظلمات، به سوی این نور" فراخوانند"(ص 39 . انسان).

"اگر لیاقت آن را داشته باشیم که از این آتش قبسی بگیریم و ارمغان این نسل کنیم، می توانیم آتشی بر افروزیم و امیدوار باشیم که در این رکود و سکوت و تفرقه، حرکت و امید، هدف و گرما و روشنایی ایجاد کنیم و نسلی بسازیم، درخشان و نیرومند، برمبنا و اساسی که علی با سکوتش، با جهادش و با رنجش برای ما گذاشته است"(ص 4 / چه باید کرد).

انقلاب از خود تا خدا راه حلی است که شریعتی برای آدم شدن و ساختن جامعه انسانی پیشنهاد می دهد، در دنیایی که همه چیز در دست صاحبان قدرت غیرخدائی است.

تو در زمان انتظار نیز باید راهت را خود برگزینی.

" انتظار یعنی "نه" گفتن به آن چه که هست"(ص 290/ حسین وارث آدم).

" منتظر، انسان مسلمان متعهدی است که هر لحظه در انتظار انفجار قطعی نظام های ضد انسانی است و همواره خود را برای شرکت در چنین انقلاب جهانی و بدر دومی که با شمشیر علی و زره پیغمبر و بدست فرزند پیغمبر و علی برپا می شود آماده می کند"(ص 303/ همان).

"در بینش سیاسی و فلسفه تاریخی شیعه چه کسی منتظر است؟ معترض؛ معترض به چه؟ معترض به آن چه بنام اسلام، در تاریخ اسلام بوجود آمد ... این، معترض است، به آن چه که به نام اسلام تبلیغ و انجام و تجلیل می شود، معترض است و می گوید این نیست"(ص 242/ همان).

"ای انسان آگاه! جانشین خدا، وارث پیامبران! ای که باید رسول را نمونه خود گیری تا خلق تو را نمونه خویش گیرند، ای مسؤول بنای امت، پیرو مذهب کتاب، ترازو و آهن! ای قائم به قسط در زمین، ای خصم ستمگر، یار مظلوم، ای مجاهد مسلمان!‌ دعوت مستضعفان زمین را _ که پیشوایان زمان و وارثان جهان در تاریخ فردا خواهند بود _ پاسخ گوی که زمین را جور جباران سفیانی و ظلم کنزداران قارونی و ظهور توطئه چشم بندان یک چشم دجالی پر کرده و قیام نجات، انتقام، حق، عدل و صلح موعود آخرزمان در عمق وجود توده های دردمند و خودآگاهی روشنفکران مسؤول علائم ظهور خویش را آغاز نموده است"(ص 231/ حج).

" و تو ای "انسان آگاه" در دین "خاتمیت"! وارث پیامبران توحیدی! و تو ای روشنفکر راستین حق پرست حق جوی، در مذهب "غیبت" نائب ائمه عدلی! و شما روشنفکران انسان پرستی که برای پاسداری "اصالت انسانی" و "مسؤولیت روشنفکر" انسان را از بند ادیان رها کردید تا از "ذلت عبودیت" و "اسارت تقدیر" - آن چنان که متولیان رسمی ادیان می فهماندند و شما متولیان رسمی انسان می فهمیدید - اصالت و آزادی او را به او باز دهید! اکنون، در رسالت توحید ابراهیم، نبوت محمد و امامت علی، بسیار برتر و شکوهمندتر و جدی تر از آن چه در خیال شما نیز نمی تواند گنجید، انسان را بنگرید! خلافت خدا در جهان طبیعت، وراثت پیامبر در جامعه انسان، و نیابت امام در امامت اسلام!"(ص 644 و 643/ آثار گونه گون).

ای منتظر:

"مشعلی در این شب یلدای ظلمت"(ص 75/ حج)،

"در خلق بگریز ای قربانی آگاه فاجعه! که شب همه جا را فرا گرفته است"(ص 233/ حج).

که

"اگر طلوع نیاید ... پایان دنیا است، عدم است"(ص 847/ گفتگوهای تنهایی).

و عشق بورز،

" عشق به آزادی، به مردم، به علم، به هنر، به زنجیر ها و زندانها، هر جا که بوی پاک آدمیزاد می آید"(ص 1138/ گفتگوهای تنهایی).

نتیجه گیری:

شریعتی به انسانی آزاد، رها، روشنفکر، آگاه، مستقل، باهوش، با اراده، عارف، با انگیزه، با شعور و با شرف و ... معتقد است، انسانی که هم بر گذشته انسانی تاریخ آگاه باشد و هم بر اینک زمانه خود تسلط داشته باشد و هم راه و هدف آینده را بشناسد. چنین انسانی با تمامی وجود باید زنجیرهای تاریخی بسته شده بر دست و پای انسان ها را بشکند، بن بست های ساخته شده در مسیر را خراب کند، راه تازه برای رسیدن به هدف پیدا کند و دست در دست مردم، این خانواده خدا، راهی بجوید و بسازد برای رفتن و رسیدن به دریای معرفت الهی. باید بدانیم "دشمنان خدا همیشه همان دشمنان مردم به شمار می رفته اند"(ص 145/ انسان). پس یک راه پیش روست: همراه شدن با خانواده خدا، مردم. برای از بین بردن سدهای راهی که به خدا منتهی خواهد شد. "... در برابر این حرکت پیوسته و رسالت واحد، قدرت های ضد خدا - ضد مردم که: "آیات خدا را کتمان می کنند و پیامبران و نیز کسانی را از میان مردم که به عدالت می خوانند، بنا حق می کشند" و همواره سد راه خدا می شوند و مردم را به بردگی و ذلت و استضعاف می کشانند، و توده ها را به جای بندگی و طاعت و پرستش و حمد و ستایش خدا، صاحب و مالک مردم می خوانند ... قطب خدا و قطب ابلیس ... یک نبرد پیوسته همیشگی و همه جایی، از آدم یعنی از آغاز نوع بشر، تا آخر تاریخ، یعنی تحقق عدالت جهانی و پیروزی قطعی مردم و آزادی و خداپرستی و نابودی کلی استبداد سیاسی و استثمار اقتصادی و استحمار مذهبی ... در یک سو روشنگران ... در سوی دیگر، خناس ها ..."(ص 17 و 16 . حسین وارث آدم). چنین است که خدا همراه شدن با مردم در مسیری از آدم تا آخر تاریخ را یگانه راه رسیدن به دریای وجودی خویش شمرده است. راهی که آدم آغازگر آن بود و منجی نهائی به نهایت رساننده آن. "سلام بر تو ای وارث آدم ، ‌برگزیده خدا، سلام بر تو ای وارث نوح پیامبر خدا، سلام بر تو ای وارث ابراهیم دوست خدا، سلام بر تو ای وارث موسی هم سخن خدا، سلام بر تو ای وارث عیسی روح خدا، سلام بر تو ای وارث محمد محبوب خدا، سلام بر تو ای وارث علی ولی خدا، عجبا! صحنه کربلا ناگهان در پیش چشمم به پهنه تمامی زمین گسترده شد و صف هفتاد و دو تنی که به فرماندهی حسین در کنار فرات ایستاده است، در طول تاریخ کشیده شد که ابتدایش، از آدم - آغاز پیدایش نوع انسان در جهان - آغاز می شود و انتهایش تا ... آخر زمان، پایان تلخ، ادامه دارد"(ص 14/ حسین وارث آدم). این همانی است که خدا از آدم انتظار دارد. مبارزه ای در تمامی تاریخ. "مبارزه به خاطر آزادی و عدالت مثل یک رودخانه در بستر زمان جریان دارد، ابراهیم است، موسی است، عیسی است، ‌محمد است، علی است، حسن است و حسین است و همین طور تا آخرالزمان - که این نهضت پیروزی جهانی پیدامی کند - ادامه دارد. اعتقاد به این که این منجی نهائی تاریخ بشر، دنباله ائمه شیعه و دوازدهمین امام است، باین معنی است که آن انقلاب جهانی و پیروزی آخرین، دنباله و نتیجه یک نهضت بزرگ عدالتخواهی علیه ظلم در جهان است، و در طول زمان، نهضتی که در یک دوره، نبوت رهبریش کرد و بعد از خاتمیت، امامت و سپس در دوران طولانی غیبت،‌ علم"(ص 299/ حسین وارث آدم). "آخرالزمان، گویی، همیشه است!"ص 7/ حسین وارث آدم). انسان در تاریخ. تاریخی با حاکمیت طاغوت. آنچه نیاز اوست چنین باید باشد: این انسان در روزگار حاکمیت طاغوت و سیاهی به یک انقلاب و یک «رنسانس اسلامی، "کشف اسلام نخستین"، ... احیای اسلام راستین ... هدایت و نجات"(ص 384/ چه باید کرد)» نیاز دارد. "آن چه باید آغاز شود یک انقلاب فکری، یک رنسانس اسلامی است، نهضت فرهنگی و اعتقادیی براساس عمیق ترین مبانی اعتقادمان و با غنی ترین تجربه ها و سرمایه های معنوی و انسان هایی که در اختیار داریم و در یک کلمه: اسلام! و بی شک کسانی می توانند در این راه گام بردارند و زمان بی زمام و بی سرانجام ما را که همچنان دور از حرکت تاریخ، راه گم کرده و بازیچه زمامداران و زمانداران شده است، به دست های توانا و آگاه خویش گیرند، که فرزند این عصر باشند"(ص 358/ چه باید کرد). "حساس ترین، حیاتی ترین، و فردی ترین مسؤولیت ما همین است. تصفیه طرز فکر مذهبی، برای بازگشت به آن سرچشمه زلال اسلام اصیل، و بیرون راندن و دور کردن عناصر خارجی که دیریست به طرز تفکر اعتقادی و مذهبی ما آمیخته است. عناصری ساخته نظام های استبدادی، فرهنگ های اشرافی، تضادهای طبقاتی، و مصالح گروهی قدرت طلبان و عوام فریبان و بهرحال بذر افشانی "غرض" در زمین حاصل خیز "جهل" در طول قرن ها"(ص 466/ علی). شریعتی اما دین را به صورت دیگری نگاه کرده است: "من اگر از دین سخن می گویم، از دینی سخن نمی گویم که در گذشته تحقق داشته و در جامعه حاکم بوده است بلکه از دینی سخن می گویم که هدفش از بین بردن دینی بوده که در طول تاریخ بر جامعه ها حکومت داشته ... و این مسؤولیت بشری است"(ص 28/ مذهب علیه مذهب). او معتقد است: "همیشه در طول تاریخ، دین ملاء و مترفین حکومت می کرده و یا به طور آشکار به نام خودش و یا در پرده دین خدا و مردم خود را حفظ می کرده است، و دین توحید، دینی است که حکومتش در تاریخ، تحقق نیافته است"(ص 27/ مذهب علیه مذهب). "دین کفر" حاکم بر تاریخ"(ص 33/ مذهب علیه مذهب)، بوده است. این دین « " دینی است که تاریخ هم همیشه در قلمروش بوده است -  غیر از لحظاتی که مثل برقی درخشیده و بعد هم خاموش شده است - و همین دین شرک است. چه این دین شرک به نام های: دین  توحید، دین موسی، دین عیسی باشد و چه به نام های: خلافت پیغمبر، خلافت بنی عباس، خلافت اهل البیت، این ها، ‌شرک دینان اند در لباس و به نام دین توحید و به نام جهاد و قرآن"(ص 23/ مذهب علیه مذهب)». حاکمان دین غیرتوحیدی عبارتند از: "ملاء یعنی کله گنده ها، مترف شکم گنده ها، راهبان و روحانیون که سه بند تشکیل دهنده طبقه حاکم در سه تیپ مشخص شده است: فرعون ... قارون ... بلعم باعور"(ص 542/ آثار گونه گون). آنها همیشه تاریخ خواسته اند: "مذهب عامل مقاومت و آگاهی و حرکت نباشد بلکه ماده مخدر و خواب کننده ای شود"(ص 336/ چه باید کرد). اینها جادوگران دینی اند. چرا که "آنتی تز مذهب جادو است"(ص 88/ تاریخ ادیان1). "جادو نیز مثل مذاهب خرافی، انسان را در همه حرکات و رفتارش بازیچه جن ها و ارواح خبیثه می داند واو را می دوشد، و انسان را استثمار فکری می کند"(ص 269/ اسلام شناسی1). اینها همه ابزار حاکمیت نظام جدید جهانی کفرند. "نظام حاکم جباری که فرد را نیز آزاد رها نمی کند، نظامی که در آن "انسان ماندن فرد" نیز محال است (نظام دقیانوسی)"(ص 3/ آثار گونه گون). در چنین شرایطی باید منتظر یک طلوع بود. "طلوع! او است که فرمان حمله می دهد"(ص 127/ حج). "فرمان آفتاب فرمان زمان است، جبر زمان را گردن نهید، تنها گوش به فرمان آفتاب باشید، تنها چشم انتظار طلوع باشید"(ص 131/ همان). طلوع چه؟ روشنگری. "عمل یک نویسنده، عمل یک سخنران، عمل یک معلم، عمل یک مترجم، عمل یک ایدئولوگ و رهبر فکری، عمل یک مورخ، عمل یک روشنفکر؛ حرف زدن است. حقیقت را با گلوله کلمات آتشین بر سپاه سیاه دشمن شلیک کردن، خفته ها را بیدار کردن، چادر سیاه شب جهل را پاره کردن و به آتش کشیدن و با شعله اندیشه، شب را آتش زدن و زمستان را گرم کردن و در یک کلمه "پیام" را بگوش خلق رساندن. مگر پیامبران که تاریخ ها را دگرگون کرده اند و زمان ها را خلق و تمدن ها را بنیاد، جز پیام را، ابلاغ  کرده اند؟ روشنفکر پیامبر زمان خویش و جامعه خویش است. اگر با همه عشق و اخلاص و استقامت و بی باکی و هوشیاری و فداکاری و شایستگی و قدرت و هنرمندی خویش، علیرغم قدرت های ضد انسان و دشمن مردم، دست های ابلیس و دستگاه های شرک و کفر و نفاق و بت پرستی، بتواند "پیام" را به مردم خویش ابلاغ کند، رسالت خویش را "عمل" کرده است، عمل کرده است چون "عمل روشنفکر" "حرف زدن" است. البته حرف داریم تا حرف، حرفی که می ماند و حرفی که کلمه اش، گلوله است و "مرکبش از خون شهید برتر است" ..."(ص 63/ با مخاطب های آشنا). و تو ای انسان رهاشده از بند، اگر چنین کردی در آخر راه ندایی با تو خواهد گفت: "ای پرنده خرد! چگونه تمامی طرح ها و توطئه ها و نقشه ها، حساب و کتاب ها و شیوه ها و حیله ها و ابداع ها و ابتکارهای علمی و هوشیارانه و نبوغ آمیز و ماهرانه مرا همه نقش بر آب کردی و آن همه تلاش های مرا که به اندازه تمامی قدرت و زحمت و کوششی که برای تمامی خلق بخرج داده ام، تنها در گمراه ساختن تو به کار بردم بی ثمر ساختی و نه من که در هدایت و لاجرم، در ضلالت خلایق متخصصین و مجربم و نه غرب که خم عظیمی است که نیرومندترین و بیرنگ ترین روح ها را رنگ می کند، و نه زمان که کوه را می ساید و پولاد را می فرساید، هیچ کدام نتوانستیم تو را - تو لجوج ترین طفلی که مادر گیتی زاده است را - یک گام از راه به در کنیم، یک چشم به هم زدن به چیز دیگر مشغول داریم و یک عشر از آن تب داغت بکاهیم. ما همه شکست خوردیم و تو، ماهی سیاه کوچولو، فاتح این رود را به پایان بردی و اکنون شایسته آنی که در مصب دریا - که این آسمان هرگز باور نمی کرد که تو را از آن دور دست های غریب و از این وادی های هول و شب و کویر، شادتر و خروشان تر و زنده تر و جوان تر از آغاز، پس از این سال های سخت و طولانی که خود یک عمر دراز پر کشاکش و پر مخاطره است - در این جا ببیند و ببیند که رسیده ای - آری، شایسته آنی که در مصب دریا، دریا به حقارت یک کف دست، دستی به التماس بر خاک نهاده، سینه بر ماسه ها کشد و خود را به سوی تو کشاند و تمامی حجم عظیم خویش را در پای تو بگرید ... دیگر از دریای لطف خداوند منان چه می طلبی؟"(ص 507/ آثار گوناگون)، که، این را خدا برای تو خواسته است. "و تو ای انسان! ای تنها خویشاوند خدای تنها! ای تنها امانتدار گنج خدائی، ای دوست آشنای خدا در زمین و آسمان، ای زندانی خاک! ای که در پایان راه بیقرار آمدن اویی، ای که عمری چشم به این راه دوخته ای و به گرد سواری که از دور دست بسویت می تازد خیره مانده ای، این سر منزل مقصود است سوار شتابنده که می تازد و می آید! در زیر گام های اراده او رهگذری شو!"(ص 350/ انسان) سوار، انسان شدن توست، اینک "برخیز و با انسانیت خود که سلاح توست"(ص 720/ آثار گونه گون) آماده زندگی نوین شو، "انسان امروز ناگهان احساس کرده است که بسیاری از افسانه های خرافی حقیقت زندگی او است. تصادفی نیست که فلسفه و ادبیات جدید با نگاه تازه ای چهره قهرمانان و خدایان اساطیری را می نگرد، بازگشت امروز هنر به اساطیر کهن بسیار پر معنی و تأمل خیز است. ناگهان کشف کرده است که پرومته خود اوست. هر که به "پیش - آگاهی" می رسد "هر که در خلقت انسان راستین سهمی دارد" و "هر که خطر می کند و تخت و بخت خویش را فدا می کند تا به شب و زمستان زندگی آتش هدیه کند" سرنوشتی همانند او دارد"(ص 139/ هبوط در کویر).

تو اینک خود نور شده ای. نور: عقل و عشق. که "هر مذهبی، مکتبی، هر نهضتی یا انقلابی، از دو عنصر ترکیب می یابد: عقل و عشق"(ص 18/ زن).

درنهایت اما، شریعتی حرفی دارد سخت حیرت انگیز. او نوشته این همه گفتم و گفتم و گفتم تا آن حرف اصلی را نگویم. باید پرسید آن حرف اصلی چه بود و چرا دکتر علی شریعتی آن را نگفت؟ آیا از تمامی ابزارهای حاکمیت سیاهی، که تمامی زندگی او و جامعه اش را به طور وحشتناکی فراگرفته بود، ترسید؟ یا حاکمیت سیاهی اجازه نداد او حرف اصلی اش را بزند؟ یا مصلحت نبود؟ یا اینکه مردم آماده شنیدنش نبودند؟ جایی در گفتگوهای تنهائی، که درونی ترین اندیشه هایش آنجا انعکاس یافته، می نویسد، صفحه فلان نوشته را پاره کردم چون باعث ناراحتی خودم و خانواده ام و خویشانم و نزدیکانم و همشهری هایم و هم کشوری هایم و ... می شد. راستی او در شخصی ترین نوشته هایش که فقط خودش نوشت و خودش خواند، چه می نوشت و چرا باید پاره می کرد؟ کسی چه می داند. شاید این نوشته او دلیلی باشد:" آن همه قیام ها؛ انقلاب ها، خون ها، شهادت ها، زندان ها، قتل عام ها، جنگ های پنهان و پیدا، تظاهرات، اعتصابات، اعتصاب روزه، اعتصاب سکوت، مبارزه ی منفی، بایکوت، سابوتاژ ... همه همه و همه و فریادها و میتینگ ها و حمله ها و شب نامه ها و سرودها و تصنیف ها و مقاله ها و روزنامه ها و ترجمه ها، همه همه، و همه بی ثمر ماند، ... چه می گویم؟ بدتر شد"( ص 102/ گفتگوهای تنهائی). با این همه، او اما، خود سروده است:

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد،

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت،

ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد،

گلویم سوتکی باشد بدست طفلکی گستاخ و بازیگوش،

و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد،

و خواب خقتگان خفته را آشفته سازد،

بدینسان بشکند دایم سکوت مرگبارم را.


منابع.

آثار گوناگون. شریعتی. مؤسسه انتشارات آگاه. چاپ سوم. تابستان 1375. تهران.

اسلام شناسی(1). شریعتی. انتشارات قلم. چاپ سوم. 1375. تهران.

اسلام شناسی(2). شریعتی. انتشارات قلم. چاپ پنجم. 1375.  تهران.

اسلام شناسی ( مشهد ) . دکتر علی شریعتی . انتشارات چاپخش . چاپ چهارم .

انسان. شریعتی. انتشارات الهام. چاپ پنجم. تابستان 1375. تهران.

بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی. شریعتی. انتشارات الهام. چاپ پنجم. 1376. تهران.

تاریخ تمدن2. شریعتی. انتشارات قلم. چاپ پنجم. 1375. تهران.

جهت گیری طبقاتی اسلام. دکتر علی شریعتی. انتشارات قلم. چاپ دوم. 1377. تهران.

چه باید کرد. شریعتی. چاپ اول. زمستان 1360.

حج. شریعتی. دفتر نشر فرهنگ اسلامی. تهران.

حسین وارث آدم. شریعتی. انتشارات قلم. چاپ ششم. 1375. تهران.

خودسازی انقلابی. شریعتی. چاپ پنجم. تابستان 1375. انتشارات الهام.

روش شناخت اسلام. شریعتی. ناشر شرکت انتشارات چاپخش. چاپ سوم. 1370.

زن. شریعتی. انتشارات چاپخش. چاپ نهم. 1376. تهران.

شیعه. شریعتی. انتشارات الهام. چاپ ششم. تابستان 1376. تهران.

علی. نشر آزمون. چاپ هشتم. 1377. تهران.

کویر. شریعتی. انتشارات آشتیانی.

گفتگوهای تنهایی. شریعتی. مؤسسه انتشارات آگاه. چاپ سوم زمستان 1371. تهران.

میعاد با ابراهیم. شریعتی. مؤسسه انتشارات آگاه. چاپ چهارم. تابستان 1375. تهران.

مذهب علیه مذهب. شریعتی. انتشارات چاپخش. چاپ اول 1377. تهران.

نامه ها. شریعتی. چاپ پنجم. چاپ کیا. 1375. تهران.

ویژگی های قرون جدید. شریعتی. انتشارات چاپخش. چاپ پنجم 1376.

هبوط در کویر. شریعتی. انتشارات چاپخش. چاپ دوازدهم 1377. تهران.

هنر. شریعتی. انتشارات چاپخش. چاپ ششم. 1376. تهران.

از هرمنوتیک متن کهن تا متن سیاست رهایی بخش، دیتر میسگلد، ترجمه حسین مصباحیان، تهران، نشر کوچک، 1385.

تفسیرگرایی و هرمنوتیک، شوانت توماس، ترجمه محسن ناصریراد، آبان1387.

ساختار و هرمنوتیک، احمدی بابک، چاپ سوم، تهران: گام نو، 1383.

علم هرمنوتیک، پالمر ریچارد، ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی، تهران، هرمس، 1384.

گزیده هرمنوتیک، بلایشز ژوزف، ترجمه سعید جهانگیری، آبادان، پرسش، 1380.


رئالیسم جادوئی ...

مقدمه .

رئالیسم جادویی صورتی از صور ادبیات پسارئالیستی است که عمدتا در نیمه دوم قرن بیستم رواج یافته است و مثل دیگر صور ادبیات پسارئالیستی یکی از حلقه های ادبیات بحران و انحطاط عالم مدرن است. با این تفاوت که رئالیسم جادویی(در ادبیات داستانی) عمدتاً در سرزمین های آمریکای لاتین پدیدار گردیده است. رئالیسم جادویی در این معنا محصول نوعی تصرف و بازخوانی مدرنیستی میراث منسوخ شرقی اسطوره ای سرخ پوستی و ارائه آن در هیات نوعی صورت داستانی پسارئالیستی است. رئالیسم جادویی مثل دیگر صور ادبیات پسارئالیستی در دوران بحران انحطاطی و بی تاریخی عالم مدرن پدیدار گردیده است. این بحران بی تاریخی، عقلانیت مدرن را دستخوش انحطاط و سیر رو به زوال عقلانیت مدرن رئالیسم داستانی را (مثل دیگر وجوه و شئون و ظهورات مدرنیته و عالم مدرن) گرفتار بحران و تزلزل و فروپاشی کرده است. از پیوند رئالیسم فروپاشیده بحران زده مدرنیستی با میراث منسوخ اسطوره های شرقی و سرخ پوستی آمریکای لاتین، نوعی روایت مدرنیستی (منتها مدرنیسم بحران زده منحط رو به زوال و در حال فروپاشی) از زندگی مردمان و میراث منسوخ اسطوره ای شان پدید آمده است که آن را رئالیسم جادویی نامیده اند. همان گونه که گفتیم رئالیسم جادویی نیز همچون دیگر صور ادبیات پسارئالیستی (ادبیات پسارئالیستی آغازین، رمان نو، ادبیات پست مدرن و ...) ماهیتی بحران زده دارد و یکی از حلقه های ادبیات بحران و انحطاط در عالم غرب و غرب زده مدرن و شبه مدرن است. انسانی که در سبک ادبی رئالیسم انسانی معرفی می شود تحمیق شده و فاقد معنا و فاقد آرمان و گرفتار بحران هویت و منفعل است که آن چنان مستغرق وهمیات گردیده است که توان تشخیص امور جدی و حساسیت نشان دادن نسبت به آن ها را ندارد و منفعلانه تسلیم و ای بسا مجذوب و مرعوب آنچه برنامه ریزان مختلف برای او تعیین می کنند، می گردد. می‌توان گفت که رئالیسم جادویی محصول رویارویی تمدن غرب و سنت‌های کشورهای جهان سوم است. پیش از آنکه از اروپاییان، کشورهای امریکای لاتین را مستعمره خود کنند. مردم این مناطق که فاصله زیادی با تمدن و فرهنگ غرب داشتند، در سایه عادات، افکار و عقاید خود روزگار می‌گذراندند. آنچه که از نظر انسان متمدن امروز، خرافات به نظر می‌رسد، بخش عمده‌ای از زندگی مردم این مناطق را تشکیل می‌داد. آنها به شدت به اجرای مناسک مذهبی و آداب و رسوم خود پای‌بند بودند و اسطوره‌ها را بسیار بهتر از مردم سرزمین‌های مترقی درک می‌کردند. با حضور اروپاییان در این کشورها و ورود صنعت و فرهنگ غرب به آنجا مردم این کشورها در تضاد بین سنت و تجدد گرفتار آمدند. این تضاد در آثار هنری به ویژه ادبیات نیز تاثیرگذار بود. بر اساس نظریه‌ جدیدتری در مکتب‌های ادبی اولین آثار پدید آمده با خصوصیات رئالیسم جادویی از نویسندگان آمریکای لاتینی یا اروپایی نیست و در قرن حاضر نوشته نشده، بلکه به گذشته‌های دور، در ادب دنیا و مشرق زمین مربوط است، هر چند تاکنون از آنها به‌ عنوان یک اثر رئالیست جادویی نام برده نشده، اما با توجه به خصوصیات ساختاری‌ محسوس در این آثار از نظر طبقه‌بندی نوع ادبی در این نوع قرار می‌گیرند. ترکیبی از هویت اسطوره ای سرخ پوستی و تا حدودی آفریقایی با مدرنیسم تحمیلی _ تقلیدی است. در واقع آنچه به رئالیسم جادویی معروف شده است نوعی بازخوانی مدرنیستی برخی وجوه میراث اسطوره ای ماقبل مدرن آمریکای جنوبی ( و در اصل شرقی ) است که در هیات رمان ظاهر می شود و فضای داستان را برای درآمیختن با نسبی نگاری پست مدرن و وجوه غیررئالیستی و آبسوردیستی ادبیات پسارئالیستی مهیا می سازد.

رئالیسم جادویی .

رئالیسم جادویی یکی از شاخه‌های رئالیسم است. دایره المعارف بریتانیکا که یکی از معتبرترین منابع دانشنامه ای جهان به شمار می رود در شرح رئالیسم جادویی آورده است : " یک پدیده ادبی آمریکای لاتینی که در حقیقت با پیوند بین نشانه های خیالی یا افسانه ای با قصه رئالیستی شناخته می شود ". رئالیسم جادویی یکی از شاخه‌های واقع گرایی در مکاتب ادبی است که در آن ساختارهای واقعیت دگرگون می‌شوند و دنیایی واقعی اما با روابط علت و معلولی خاص خود آفریده می‌شود. در آثاری که به سبک واقع گرایی جادویی نوشته شده اند، همه چیز عادی است اما یک عنصر جادویی و غیرطبیعی در آن‌ها وجود دارد. رئالیسم‌جادویی از یک سو با بیان حقایق و واقعیت‌های جامعه با مکتب رئالیسم پیوند دارد و از سوی دیگر با به‌ کارگیری برخی از عناصر، به قصه‌ها و داستان‌های عامیانه و اسطوره‌ای نزدیک می‌شود. رئالیسم جادویی در قصه بدین معناست که همه عناصر داستان طبیعی است و تنها یک عنصر جادویی و غیر طبیعی در بافت قصه وجود دارد. رئالیسم جادوئی از شاخصه‌هایی همچون «سحر و جادو» و «وهم و خیال» در بستر «واقعیت»، چنان ماهرانه استفاده می‌کند که شخصیت‌ها و رخدادهای داستان را برای خوانندگان کاملاً طبیعی و باورپذیر می‌نماید. درواقع امر رئالیسم جادویی شیوه‌ای است که در آن نویسنده، خیال و واقعیّت را چنان با هم در می‌آمیزد که مرز مشخصی میان آن دو نباشد. در سبک داستان‌نویسی رئالیسم جادویی، عناصر واقعیت و خیال چنان درهم می‌آمیزند، که در نهایت، نوعی داستان شکل می‌گیرد که به هیچ‌کدام از عناصر اولیه سازنده‌اش شبیه نیست. این تلفیق آنچنان استادانه صورت می‌پذیرد که تمامی حوادث فراواقعی و خیالی در بستر داستان، کاملاً واقعی و طبیعی جلوه می‌کنند، به گونه‌ای که خواننده به سادگی آنها را می‌پذیرد بنابراین می‌توان گفت رئالیسم جادویی ترکیبی است از دو عنصر واقعیت و خیال. به طوری که تشخیص و جداسازی آنها آسان نیست. رئالیسم جادویی سبکی پیچیده است که با وهم و جادو سرو کار دارد . وهم و جادو آن گونه که گاهی در آن حتی ته رنگی از اکسپرسیونیسم و سوررئالیسم نیز دیده می شود . از طرفی دیگر رئالیسم جادویی نوعی از ادبیات است که با وجود عناصر ساخته تخیل در داخل داستان و ارایه داستان با یک شکل خشک و بی روح شناخته می شود. در همه ی این آثار رگه هایی از تاریخ، انسان، بشریت، عشق، جامعه و رابطه بین انسان‌ها، فلسفه ، معما، مرگ و دیده می شود.

اغلب نویسندگان رئالیسم جادویی از قوه تخیل بسیار بالا و خلاقیت ادبی قابل تحسینی برخوردارند. این نویسندگان، برای ایجاد فضای متفاوت از دیگر ژانرهای ادبی، تحولاتی در سطح زبان روایت مرسوم در رئالیسم سنتی ایجاد می­کنند. این تحولات در جنبه­های مختلف فنون نویسندگی، از جمله صحنه­پردازی، شخصیت­پردازی و زبان روایت پدیدار می­شوند. نویسندگان رئالیسم جادویی، در سطح زبان روایت، آشنایی­زدایی از زبان را به نوع دیگری وارد آثارشان کرده­اند. این نویسندگان گاهی استعاره­های مرده و معانی مجازی رنگ­ورو رفته را در معنای تحت­الفظی­شان به کار می­گیرند و جان دوباره به آنها می­بخشند. همچنین معمولاً بر خلاف روال معمول در رئالیسم سنتی حسن تناسب بین بزرگی حادثه و زبان روایت را عمداً رعایت نمی­کند. به همین خاطر اغلب با توجه خاصی که به لحن روایت دارند عناصر خارق­العاده را عادی جلوه می­دهند یا بالعکس، عناصر عادی و روزمره را در نگاه شخصیت­های داستان و خواننده خارق­العاده می­نمایانند. این نوع استفاده از زبان به نویسنده رئالیسم جادویی کمک می­کند تا تصاویر جادویی ولی در عین حال ملموس­تر و طنازانه­ای را چاشنی اثر خود کند.

رئالیسم جادویی وجهی مایوس دارد و تنهایی و بیگانگی و از خود بیگانگی بشر مردن بر آن رنگی از یاس و تلخی زده اند. البته حضور مایه های اسطوره ای ماقبل مدرن برگرفته از میراث مردمان آمریکای لاتین، تا حدودی و از جهاتی به این آثار، حال و هوایی در آمیخته با مطایبه بخشیده و رگه هایی از سر زندگی در این داستان ها جاری کرده است. حضور این رگه های سرزنده برگرفته از میراث شرقی مردمان آمریکای لاتین، فضای آثار داستانی رئالیستی جادویی را از فضای تلخ مایوس سرد و یخ زده آثار داستانی پست مدرن یا سوررئالیست یا رمان مدرن و یا ادبیات پسامدرن اولیه کافکایی و نظایر آن ها متمایز کرده است. البته وجه غالب و اصلی روح حاکم بر ادبیات رئالیستی جادویی نیز همچنان مایوس و سرخورده و نومید است و با خود و در خود روایت‌گر و نشان دهنده انحطاط و زوال عالم مدرن می باشد.

نویسندگان رئالیسم جادویی از تکنیک‌های مختلفی استفاده می‌کنند. یکی از این روش‌ها استفاده از عنصر غلو و مبالغه است که البته نوشتن مطلب غلو‌آمیزی که در عین حال قابل باور هم باشد به مهارت زیادی نیاز دارد. روش دیگر آن است که نویسنده یک رویداد یا عوامل غیرواقعی را با استفاده از شیوه‌های علمی به شکل دقیق و جزئی توضیح می‌دهد، به گونه‌ای که گاهی مخاطب فراموش می‌کند که این رویداد غیرواقعی است.

مشخصات :

·        ساختارهای واقعیت در رئالیسم جادوئی دگرگون می‌شوند.

·         در رئالیسم جادوئی دنیایی واقعی اما با روابط علت و معلولی خاص خود آفریده می‌شود.

·        در رئالیسم جادوئی همه چیز عادی است اما یک عنصر جادویی و غیرطبیعی در آن‌ها وجود دارد.

·        رئالیسم جادویی، حالتی وهم آلود دارد. در این سبک ادبی واقعیت و واقع انگاری با نوعی وهم آلودگی می آمیزد و در این آمیزش، غالبا اوهام غلبه می یابند. این وهم زدگی رئالیسم جادویی، بعضا آن را به سوررئالیسم نزدیک می کند.

·        رئالیسم جادویی، مایه های پر رنگ اروتیک دارد. می توان گفت نوعی جنون اروتیک بر فضای داستان های رئالیستی جادویی مثل برخی گونه های دیگر پسارئالیسم ادبی، نوعی جابه جایی و در هم ریختگی زمانی دیده می شود. در این آثاز، زمان با حضور پر رنگ نوستالوژی و تکرار خاطرات پیشین پیوند می خورد.

·        نوعی فانتزی یا خیالبافی الهام گرفته از مایه های اسطوره ای بر رئالیسم جادویی حاکم است و همین تخیل نفسانی وهم آلود است که این سبک ادبی را به واقعیت گریزی وهم آلود و معطوف به ناخودآگاه نفسانی سوررئالیسم ادبی نزدیک و شبیه می کند.

·        در رئالیسم جادویی، ساختار کلاسیک مبتنی بر فهم متعارف از" علت- معلول" و "زمان - مکان" و شخصیت پردازی رایج داستانی فرو می ریزد.

·        در رئالیسم جادویی ، کاربرد افسانه ها ، اسطوره ها ، داستان های سحر آمیز ، رسم های فولکلوریک ، جادو ، ایهام ، طالع بینی و اساطیر به شدت دیده می شود.

·        نشانه های تجربه های انسانی در این شیوه به شکل معمول بیانگر رویا ، تصور ، ادراک
، احساسات ، ناخود آگاه و غیر مادیات است.

·        نشانه های خیالی که ممکن است ، به طور حسی "منطقی " شمرده شوند اما به ندرت توضیحی می توان برایشان یافت همانند پرواز ملحفه ها از رختشویخانه در رمان معروف صدسال تنهایی .

·        شخصیت ها به جای منطق و یا نشانه های منطقی ، کاملا پذیرای عنصر جادویی هستند.

·        معکوس کردن و جابجا کردن دال و مدلول و درهم ریختگی زمان، آن چنان که یک شخصیت ممکن است پیش از وقوع تراژدی رنج بکشد.

·        ارایه رخدادهایی از چشم اندازهای متعدد ، همچون باورها و ناباوری ها به شکل همزمان.

·        ایجاد تردید در مخاطب که نمی داند باید شرح جادویی یا واقعی ، داستان را بپذیرد.

·        در هم تنیده شدن عناصر غیر قابل تصور و تخیلی در بافتی رئالیستی و معقول است به طوری که ظاهر امر واقعی و ممکن جلوه کند. نوعی واقعیت ملموس و منطقی و عینی در واقعیت جادویی ، واقعیتی مبتنی بررویا و وهم.

·        همزیستی متعادل میان واقعیت و جادو؛ در این شیوه از داستان‌نویسی، رخدادها و شخصیت‌ها در هر دو جهان واقعی و فراواقعی زندگی می‌کنند و به هنگام انتقال از جهان واقعی به جهان فراواقعی، دچار بهت و هیجان نمی‌شوند. بنابراین در آثار نوشته شده به سبک رئالیسم جادویی از سویی نمی‌توان مرزبندی مشخصی میان جهان واقعی و جهان خیالی ترسیم کرد و از سوی دیگر در آنها رخدادها کاملاً طبیعی و باورپذیر جلوه می‌کنند. بیان حوادث خیالی مبتنی بر واقعیت؛ در شیوة رئالیسم جادویی همان‌گونه که بیان شد، نویسنده می‌کوشد رخدادهای غیرعادی و عجیب را با بیانی مبتنی بر واقعیت توصیف کند و از لحن تردید بپرهیزد. او هرگز درصدد آن نیست که به بررسی علت حوادث خارق‌العاده بپردازد و یا آنها را توضیح دهد . در واقع نویسنده جهت تقویت جنبة «باورپذیری» رخدادهای خیالی و فراواقعی هرگز در برابر اینگونه اتفاقات غافلگیر و دچار تردید و بهت و هیجان نمی­شود.

·        اسطوره و نماد؛ از دیگر مؤلفه‌های سبک رئالیسم جادویی می‌توان به حضور پررنگ اسطوره‌های محلّی و ملّی در این دسته از داستان‌ها اشاره نمود. اسطوره، گونه­ای از حکایت است که مردم آنها را از موجوداتی که از دایرة عقل و تصورات عادی خارجند می­گیرند. در واقع اسطوره به نوعی پیرامون حوادث خارق العاده و خدایان می­چرخد جایگاه اسطوره در این رویکرد داستان‌نویسی چنان است که یکی از پژوهشگران حوزة ادبیات داستانی، «رئالیسم جادویی» را متشکل از سه عنصر و مؤلفة «وهم و خیال»، «عناصر ماوراء طبیعی» و «اسطوره» می‌داند. در کنار عنصر اسطوره، «نماد» و نمادپردازی نیز معمولاً در اینگونه داستانها دیده می‌شود. فلسفة به‌کارگیری اسطوره‌ها و نمادها در این سبک داستان‌نویسی را می‌توان بیان رمزگونة اندیشه‌ها و انتقاد غیرمستقیم از فضای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جامعة نویسنده دانست.

·        دوگانگی؛ یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های داستان‌هایی که به شیوة رئالیسم جادویی نوشته‌شده‌اند، دوگانگی موجود در آنها است. نویسندگانی که به این شیوه می‌نویسند، صحنه‌های ناهمگون را در قالب تقابل صحنه‌هایی مانند روستایی و شهری، غربی و بومی، واقعی و خیالی و طبیعی و مافوق طبیعی، به طور درهم تنیده و پیوند خورده در آثارشان می‌گنجانند

·        «درون مایة مهم و عمیق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی»؛ اساساً داستانهایی که به سبک رئالیسم جادویی نگاشته می‌شوند از درون مایة اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی اقتصادی برخوردارند و معمولاً نویسنده نسبت به این مقولات و در کلّ شرایط جامعة خود «رویکردی انتقادی» دارد. مسئله رئالیسم جادوئی " انسان چیست و چه می تواند بشود " است. جراحی غده های چرکی جامعه همراه با دنیایی سراسر خیالی و سحرآمیز و مبتنی بر وهم و رویا.

·        «بی طرفی نویسنده»؛ نویسنده در چنین داستانهایی با حفظ بی طرفی در بیان اتفاقات داستان و عدم قضاوت در درستی یا نادرستی آنها به باورداشت داستان از سوی مخاطب کمک شایانی می­کند.

·        «صدا و بو»؛ نیز از ابزارهای مهم نویسنده در پررنگ نمودن فضای وهم آلود و اسرار آمیز اینگونه داستانها است.

·         «توصیفات اکسپرسیونیستی و سورئالیستی»؛ خلق تصاویر و پدیده­های ناهمگون است که نه از طریق منطق و تفکر، بلکه با ضمیر ناخودآگاه قابل کشف و دریافت است.

·        معکوس کردن و جابجا کردن دال و مدلول و درهم ریختگی زمان، آن چنان که یک شخصیت ممکن است پیش از وقوع تراژدی رنج بکشد .

·        رئالیسم جادویی در واقع« کاویدن خود است».

·        تکیه اصلی رئالیسم جادویی بر تخیّل است، اسطوره‌ها، رمز و رازها و خرافات مردم بومی قلمرو مناسبی برای فعالیت تخیل است.

نویسندگان :

ظاهرا اولین بار اصطلاح رئالیسم جادوئی را یک منتقد آلمانی در توصیف برخی آثار نقاشی در دهه دوم قرن بیستم به کار برده است. از نیمه دوم قرن بیستم و با ظهور برخی رمان نویسان آمریکایی لاتینی نظیر "خورخه لوئیس بورخس" و به ویژه "گابریل گارسیا مارکز" است که رئالیسم جادویی به عنوان یک اصطلاح در توصیف گونه ای از آثار داستانی به کار رفته است. انتشار صد سال تنهایی و شهرتی که به دست آورد، رئالیسم جادویی را به یک اصطلاح معروف و رایج بدل کرد و مارکز را در جایگاه اصلی ترین و یا دست کم مشهورترین نویسنده این سبک ادبی قرار داد. مارکز منشا دلبستگی اش به آنچه را که در اصطلاح ادبی " رئالیسم جادوئی" نامیده شده است را نزد مادر بزرگش می جوید. مادر بزرگش به دلیل اعتقادات و رفتارش به دنیای اسطوره و جادو و خرافات تعلق داشت.

از طرفی دیگر گفته شده این اصطلاح نخستین بار در ادبیات در دهه 1940 توسط رمان نویس کوبایی "الجو کارپنتر"  به کار رفته است که به عنوان استعدادی در زمینه داستانگویی معاصر سرزمینش به خوبی یک رمان نویس معاصر به توضیح جهان خاکی با معانی افسانه ای شناخته می شود و در مقدمه کتاب خود، «حکومت این جهان» آن را به کار برد. همچنین گفته شده اصطلاح رئالیسم جادویی، ریشه اش به دهه 1920 برمی گردد، زمانی که جرج لوییس بورخس آرژانتینی برای توصیف افسانه ها و قصه ها از این سبک استفاده می کند.

اگرچه گابریل گارسیا مارکز به عنوان پیشرو این شیوه و برخی دیگر از نویسندگان مطرح آن، در آمریکای جنوبی می‌زیسته اند؛ امّا این نوع ادبی درکشورهای جهان سوم نیز رواج یافت.

جیمز فریزر و سلمان رشدی در انگلستان، لوی استروس در فرانسه، میگل آنخل آستوریاس در گواتمالا، گابریل گارسیا مارکز در کلمبیا، کارلوس فوئنتس در مکزیک، آلخو کارپانتیه در کوبا، غلامحسین ساعدی و رضا براهنی در ایران، یاشار کمال و لطیفه تکین در ترکیه، آرتور کازاک و الیزابت لانگاسر در آلمان و بختیار علی در ادبیات کردی از مشهورترین نویسندگان و شاعران سبک رئالیسم جادویی هستند. از نمونه‌های فارسی رمان‌های رئالیسم جادویی می‌توان به «عزاداران بیل» نوشته غلامحسین ساعدی؛ «روزگار دوزخی «آقای ایاز»، «آواز کشتگان» و «رازهای سرزمین من» آثار رضا براهنی؛ «اهل غرق» نوشته منیرو روانی‌پور؛ و «روزگار سپری شد، مردم سالخورده» نوشته محمود دولت آبادی امثال کرد .

همچنین می توان به جورج آماندو ، خورخه لوئیس بورخس ، جولیو کورتازار و ایزابل آلنده نیز اشاره نمود.

نتیجه گیری.

این نوع از رئالیسم بیشتر در کشورهای جهان سوم رایج است و اصولاً به نام کشورهای آمریکای لاتین شناخته می‌شود. در این بین، نویسندگانی ظهور کردند که با نوشتن رمان‌های واقع‌گرا سعی در نشان دادن مشکلات اجتماعی در فرهنگی زمان خود داشتند. آنها که متوجه سیطره فرهنگ غرب و از خودبیگانگی هم وطنان خود شده بودند، می‌کوشیدند به نوعی آنها را متوجه خطای خود نمایند. از این رو، با به کارگیری فرهنگ غنی و سرشار از رمز و راز کشورشان، نوعی بازگشت به خود را در میان مردم ترویج نمودند. بر همین اساس، رمان‌های این نویسندگان در عین واقع‌گرایی و واقع‌نمایی دارای عناصری شگفت انگیز است که ریشه در اسطوره‌ها و عقاید خاص مردم دارد. این عناصر شگفت‌انگیز این گونه رمان‌ها را از رمان‌های رئالیستی جدا می‌کند. نویسنده رمان رئالیسم جادویی عنصر شگفت‌آور را آنقدر طبیعی و عادی در اثر خود جای می‌دهد که نیازی به شرح و تفسیر آن نمی‌بیند. از نظر او باید مخاطب این عناصر غیرواقعی را مثل سایر عناصر داستان درک کند و مشکلی در فهم آن نداشته باشد. درونمایه اصلی آثار رئالیسم‌ جادویی بیشتر خشونت‌های سیاسی، فقر، ظلم و دیکتاتوری، تبعیض نژادی و جست‌وجوی هویت ملی است. این ژانر تبدیل به صدایی انتقادی از قدرت سیاسی و افراد پرنفوذ می شود. رئالیسم جادویی به طور ضمنی از جامعه و مخصوصاً اقشار بالادستی آن، انتقاد می کند چرا که این ژانر، به جای پرداختن به اعیان و اشراف، به زندگی انسان های بدون ثروت و سرمایه می پردازد. جالب است که از این ژانر تأثیرگذار به منظور انتقاد از سیاست های آسیب زننده از منظر های ضد امپریالیستی، مارکسیستی، فمینیستی و ترکیبی از این ها نیز استفاده شده است. موضوعی که نقطه ی اتصال همه ی نویسندگان ژانر «رئالیسم جادویی» به حساب می آید، پرداختن به طرد شدگان و ستم دیدگان جامعه در بستر واقعیتی آمیخته با خیال است . نویسندگان سبک رئالیسم جادویی حوادث داستان را به شکل رئالیسم و معمولی ارایه می کنند. ولی برای بیان جزییات توصیفی اتفاقات داستان، آنها را با عناصر تخیل و رؤیا مانند و با موادی از رازها و افسانه ها همراه می کنند. سخن آخر اینکه رئالیسم جادوئی بیان اسطوره ها و کهن الگوهایی نظیر آفرینش،مرگ، سفر، تشرف با زبان عادی و روزمره جاری در زندگی مردم پایین دست جامعه است .