درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

خاموش ...

خاموشم

چون شبی خاموش ...

تنهایی من ...

گاهی یادم میرود میشود خندید

گاهی گریه هم نمیدهدت تسکین

گاهی تو میمانی و خدا

و تو میدانی

خدا به خوابت هم نخواهد آمد

و تو میبینی تنهایی تنهاترین وفادار تو بوده به این همه بودنهایت

راستی چه تنهایم من ...

وای ...

چه فریبیست در کلام این ساحره ها

ـ فسونشان را رقیبی نیست همچون دروغشان

که

با سرابی ز راهش بدر می برند آدمی را

وگر تشنه تر باشی

ز راه راست دور افتاده تر خواهی بود به یقین

که

جز اینشان نیست کاری

و

آنکه را آرزوی پروازیست در دل زیرکی باید

که تن ندهد به طلسم و جادو

کاش

یکی بود کز آسمان نشانه ای داشت

تا اشارتش رهنمایم شود به سیاهی این تیره شب یلدایی

که آرزوی پرواز دلم را گرفته اینک

وای از فسون ساحره ها ...