درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

یوخسان ...

سه ن    اولماسان  

گوزله ریمه   باخماسان  

اوندا    بیلیره م 

ـ سه ن    بیلمیرسه ن ؟ 

سه نده    بیلیرسه ن !

گونه ش 

یاتیبدیر  

ـ بیلیره م   یوخولاریندادا   گورمور   بیزله ری !

سه ن   اولمویاندا   گئجه دیر  

گوره ن  

گونه ش   بیرده   یوخودان   دوروب   گوسته ره جه ک     بیزه   سیزله ری ؟

متن درام : چشای خونین دخترک ...

نمایشنامه : چشای خونین دخترک  ... 

بر اساس ایده ای از مسعود یکانی .

 

صحنه بر اساس شیوه اجرائی کارگردان   .

نور   .

آنهی : خودت بودی ،،، اونوقت تو میگی تو نبودی ؟ نبودی ؟ آره خب تو که میگی من که هیچ همه باور میکنن حرفای فیلسوفانتو عزیز دل من ،

           آره خب تو نبودی ، نبودی ،،، آخه الاغ ، نشد خروسا که الاغ نمیشن ، خروسا همون خروسن ، آخه خروس مشنگ فکر کردی من هالو ام

            حرفاتو قبول کنم که هی داری تکرار میکنی قوقولی قولی یعنی که من نبودم !؟ فکر کردی من خرم ؟ خودتی ، خروسم باشی فرقی نمیکنه

            یه خروس خری ، آره که خری ، اگه نبودی که همون اول کار قبول میکردی بودی و چی ؟ هیچی دیگه خلاص ،،، هم خودتو راحت

            میکردی هم منو ، خودت که بدرک ، منو بگو که اسیر خودت کردی ، اونم برای چی ؟ برا اینکه هوس کردی بگی نبودی ، همین ، به

            همین مفتی و راحتی ، به همین راحتی منو اسیر خودت کردی ،،، حالام من باید تموم کار و زندگیمو ول کنم و بچسبم به نمیدونم چی چیه

            جنابعالی که چیه ؟ هیچی دیگه ، باید منتظر بمونم تا هر وقت شازده  اراده ملوکانه شون گل کرد و خواست بشاشه وقت گرانبهای پر ارزش

            قیمت طلائی رو قدر بدونم و بپرم و شاشه شاهانه آقا رو تو ظرف مخصوص بریزم تا ببرم و بدم آزمایشگاه که چی ؟ هیچی دیگه آزمایش

            بشه که اصلا این آقاخروسه ما خروس هست یا کلک زده و اصلا خروس نیست ،،،،،، آره دیگه ، اینه ، ما رو اسیر خودت کردی که بعله

            نگهبانی اونجای شما رو بدیم و منتظر نزول ملوکانه شاشتون باشیم ، آی که شیطونه میگه بزنم ناکارش کنم ، سگ صاحاب ،  بیا بیرون از

            پشت اون تلویزیون برق میگیرتت کار میدی دستم ، بیا بیرون میگم عوضی ، آی که ،،،،،،، چته زل زدی تو چشام ؟ میخوای بپری رو سرم و

            تاجمو بکنی ؟ زهی خیال باطل عمو خروسه ، زهی ، آنگول من که تاج ندارم سرم ، اگه تاج داشتم  وضع و اوضاعم این نبود که ، چی بود

             پس ؟ خب ، اگه تاج داشتم که الان رو تخت هزار شمش طلام لم داده بودم و برام گوشت تو رو سرخ کرده بودن تا مثلا نوش جان کنم ،

             پس چی فکر کردی خیلی بدرد میخوری ؟ نه نهایت حسن وجودی تو  تو این دنیا همینه که بپزنت و بخورنت ، همین ، لامصب ببین چه

            ریختیم داره نیگام میکنه ! چیه از اینکه گفتم فقط بدرد سرخ کردن میخوری خوشت نیومد ؟ هه هه ، برا این نیست که اینجوری نیگام

             میکنی ؟ پس چی ؟ اوهوی عوضی نکنه فکر کردی من مرغم ؟ هان ؟ بگیر که اومد ، نوش جانت ، حقته ، باید بگیرم و دارت بزنم که اون

             چشمای گردت منو با یه مرغ عوضی نگیرن ، آشغال گه ، فکر کردی خروسی و حق داری همه رو مرغ ببینی ؟ خودتی ، آره که خودتی ،

             اگه نبودی که بدبخت نمیبردمت آزمایشگاه ، همون بار اول میگفتم تو اول و آخر همه خروس جنگیایی  و خلاص ، دیگه لازم نبود

             این همه بالا پایین کنم و بخوام اثبات کنم که مرغی یا خروسی ، ببند ها ، ببند اون دهن ، دهنم که نداری ، ببند اون منقار  ، منقاره

             دیگه نه ؟ هوش نیست که ، اگه اون بچگیام سربهوا نبودم و درسامو خوب میخوندم الان حفظ بودم که دهن داری یا منقار ، اما هر چی

             هست دهن نیست اینی که تو داری ، گفتم ببند اون منقار کج معوجتو لندهور ، برا من داره منهمن میکنه ، بیا بیرون تمومش کن خب ، دیر

             شد ، حالا خوبه نمیخواد آپولو هوا کنه ، شاشیدن که اینقدر دیگه ناز کردن نمیخواد ، فیش ، یه فشار و تموم ، باز که رفتی پشت اون

             تلویزیون ؟ نکنه دلت میخواد برام شو اجرا کنی ؟ نه که این تلویزیون تموم برنامه هاش تو دل برو هستن و خوب      تو هم برو توش و برا

            خودت یه برنامه ای بساز دیگه ، کی به کیه آخه ! نمیای بیرون ؟ باشه نیا ، خودم میام سرغت ، هان ! نه اصلا من چرا بیام سراغ تو ، بمون

             همونجا ، آره که فکر تازه ای زده به سرم ، فکر کردی مغزم معیوبه و نمیتونم فکرای باحال بکنم ؟ کور خوندی ، همونجا بمون و ببین چی

             کار میکنم و چه بلایی سرت میارم ! حاضری خروس مشنگ !؟ الان این دگمه رو که فشار بدم تموم میشه خوشی تو ، خب ، خب ، خب ،

             این کنترل و اینم فشار دگمه و خلاص ، بدبخت اونقدر بمون پشت اون تلویزیون تا از برنامه های گندش حالت بهم بخوره و بالا بیاری و

              جونت گرفته بشه ،،، ها ها ها ، اینم از آخرین متد شکنجه !! به به که دارم حال میکنم ، بذار تا صداشو هم ببرم بالا تا داغون شی ، آی جون

              که چه حالی داره ، وای ، دارم کیف میکنم ، انگار یه مورچه رو انداختی تو تاوه و گذاشتیش رو آتیش ، ببین چه بالا پایینی میپره ، داری1

              زجر میکشی نه !؟ میدونم ، میدونم ، گفتم که من کارمو خوب بلدم ، هوم ، وای که چه حالی داره ................

تغییر نور   .

ماها از تلویزیون خارج میشود  .

ماها : کجایی ؟

آنهی : نشستم و دارم تلویزیون تماشا میکنم ...

ماها : مثل همیشه !؟

آنهی : مثل همیشه ...

ماها : و مثل همیشه اون برات مهمتر از منه ...

آنهی : تو داری چی میگی ؟

ماها : همونی که شنیدی ...

آنهی : متوجه نمیشم ؟

ماها : اون برات مهمه یا من ؟ اون دیگه نه ؟

آنهی : نه ، تو عشق منی ، این کارمه ، تو برای من  ....

ماها : من چی ؟

آنهی : تو بهترین چیز در عالمی ، هی تو نباید خودتو با این مقایسه کنی ، تو برای من مهمترین چیز دنیایی ...

ماها : دیگه چی داری بگی ؟

آنهی : هر چی که تو دوست داری بشنوی ...

ماها : یه روز میرم تو تلویزیون تا تو همیشه نیگام کنی ، این یه ندا بود که خدا تو دلم گذاشت تا بهت بگم ...

آنهی :  ندا ، چه جالب  ،،، ندا   ...

ماها : تلویزیون رفتن من  جالبه ؟

آنهی : اونوقت میدونی من چش از صفحه تلویزیون برنمیدارم ؟

ماها :  با این حرفات خسته م کردی ...

آنهی : چته تو ؟

ماها : تو نشستی جلو تلویزیون و همه دنیا رو دید میزنی تا  اگه یه گوشه دنیا اتفاقی افتاد و تخم مرغی اینور و اونور شد باخبر بشی من چه گناهی

          کردم که باید مثل تو باشم ؟

آنهی : چیزی شده ؟

ماها : چی میخواستی بشه ، از صبح تا شب کارم شده رسیدن به خونه و بس ...

آنهی : تو مدیر داخل خونه ای و مدیریت هم خب کار سنگینیه ...

ماها : این حرفات بیشتر خسته م میکنه ...

آنهی : اینا رو تا حالا ازت نشنیده بودم ؟! حرفای من خسته ت میکنه 

ماها : حرف ؟! حرف که نیستن شعارن ...

آنهی : دیگه چی ؟

ماها : از صبح تا شب جون بکن و بشور و بپز و بروب و بیار و ببر و نشین و استراحت نکن و خوب نپوش  و دلت چیزی نخواد و وای ...

آنهی : به به ، میگفتی ...

ماها : کم بودن ؟ باشه بازم میگم ، حق ندارم هر وقت دلم خواست برم بیرون ...

آنهی : تو که هر وقت خواستی رفتی ...

ماها : چون تو مطمئن بودی دارم میرم خرید تخم مرغای تو ...                   

آنهی : قرار بود جای دیگه ای هم بری ؟                                      2

ماها : من دلم میخواد برم تو خیابون و قدم بزنم ، برم تو پارک و قدم بزنم ، برم تو ...

آنهی : بری تو ساحل و لخت شی و ...

ماها : خجالت بکش ...

آنهی : من خجالت بکشم ؟ اونی که باید خجالت بکشه توئی ...

ماها : من اگه دلم لختی کنار دریا میخواست بزبونش میاوردم ...

آنهی : آهان ، پس برا چی نیاوردی ، اگه ترس از این نبود که ...

ماها : ترس از چی ؟

آنهی :  ببین ماها .....

ماها : تو ببین آنهی .....

آنهی : نپر وسط حرفام .............................

ماها : خب یه بار بیا بزن ........................................

آنهی : تو داری با اعصاب من بازی میکنی ...

ماها : این همه مدت چون دوستت داشتم تحملت کردم اما .....

آنهی : اما چی ؟ بگو خب ...

ماها : الان .....

آنهی : نمیتونی بگی ؟ من بگم ؟

ماها : خودم زبون دارم ...

آنهی : پس بگو ...

ماها : برات مهمه ؟

آنهی : اگه نبود که .....

ماها : راست میگی اگه نبود که سرت بطرف تلویزیون بود و داشتی اخبار  تخم مرغای کل دنیا رو رصد میکردی ...

آنهی : متلکم که یاد گرفتی بندازی ، لابد تو خیابونا از این و اون شنیدی که ....

ماها : خجالت بکش آنهی ...

آنهی : پس قضیه جدیه انگار ...

ماها : جدیش بگیری بهتره ...

آنهی : اینجوری ندیده بودمت ...

ماها : آدما تا وقتی بیدار نشن میتونن خوابای خوش هم ببینن ...

آنهی : باریکلا ، ادیب خانوم ، منظورت اینه که من تا حالا خواب بودم و تو خواب بود که فکر میکردم تو خوبی ؟

ماها : نه ...

آنهی : خواب بودم و .....

ماها : تو خواب نبودی ، اونی که خواب بوده و خوابای خوش میدیده من بودم ...

آنهی : منظورتو واضح میگی منم متوجه بشم ؟

ماها : من تا حالا خواب بودم و تو خواب بود که داشتم خوابای طلائی میدیدم ...

آنهی : و الان بلند شدی و .....

ماها : و الان بلند شدم و دارم میبینم چه اتفاقاتی داره اطرافم میفته که تا حالا نمیدیدمشون ...

آنهی : مثلا چه اتفاقاتی ؟؟؟

ماها : مثلا این که من هر وقت تو بخوای باید نفس بکشم ، هر وقت تو بخوای باید بخوابم ، هر وقت تو بخوای باید بلند بشم ، هر وقت .....        

آنهی : اینایی که میگی تازه متوجه شدی ؟                                   3

ماها : آره ، تازه ...

آنهی : تا حالا چی ؟ متوجهشون نبودی ؟

ماها : نه ...

آنهی : یعنی تو تا حالا نمیدونستی تموم کارات باید بر اساس خواسته من میبود ؟

ماها : چرا باید میبود ؟

آنهی : چرا باید نمیبود ؟

ماها : من آدمم آنهی ...

آنهی : باش ، کی گفته نیستی ، اما یه آدمی که شوهر داره ، تو زن منی ...

ماها : من زن تو هستم اما این دلیل نمیشه که برده و بنده تو هم باشم و تو مثل یه عروسک نخی نخای منو دستت بگیری  ...

آنهی : دیگه چی ؟

ماها : من حق زندگی دارم ...

آنهی : درسته اما طبق نظر من ...

ماها : نه ، زندگی مشتر ک برای اینه که ...

آنهی : خوبه دارم حرفای تازه میشنوم ، زندگی مشترک !!!؟؟؟؟

ماها :  بنظر تو اسمش این نیست ؟

آنهی : اسمش هر چی هست  باشه ، مهم اینه که این منم که همه چیزو تعیین میکنم ...

ماها : اما این اسمش مشترک نیست ...

آنهی : میتونم بپرسم پس اسمش چیه ؟

ماها : دیکتاتوری ........................................

آنهی : جالبه ،،،،،،،،،، بگو ...

ماها : چی بگم ؟

آنهی : از همینهایی که داری میگی ...

ماها : من حق دارم زندگی کنم ...

آنهی : من چیزی ازت دریغ کردم ؟

ماها : من این همه سال با داروندار تو ساختم ...

آنهی : این قبول اما چاره دیگه ای هم داشتی که انجامش نداده ای ؟ تو یه زنی ، هر زنی یه مرد میخواد که صاحبش بشه و بزرگش ...

ماها : اما نه خداش ...

آنهی : من خدای تو بودم ماها ؟

ماها : اگر از خدا نمیترسیدی حتم دارم جای اونم پر میکردی ...

آنهی : ببن دهنتو ......................................................................................................................................................

ماها : دیگه جای من اینجا نیست ...

آنهی : کجا ؟

ماها : من جایی که با سیلی بزنن تو دهنم نمیمونم ...

آنهی : تو با خدای من شوخی کردی ...

ماها : من با تو کار داشتم نه با خدات ،،، الانم میرم که مزاحم تو و خدات نشم ، هر چند شک دارم خدای تو غیر از بابو کس دیگه ای باشه  ...

آنهی :  پس برنامه ت این بود ؟

ماها : کدوم برنامه ؟                                                    

آنهی : این همه صغری کبری کردنات ...                                        4

ماها : نمیفهمم ؟

آنهی : میگم تا بفهمی ، این همه حرف زدی تا به اینجا برسی ، اینجا ، اینجائی که بگی میخوای بری ...

ماها : من برنامه ای نداشتم ، چهار تا کلمه حرف داشتم بهت گفتم تا جوابی بشنوم ، اما تو انتظار نداشته باش وقتی میزنی تو دهنم وایستم و انگشتاتو

             ببوسم ...

آنهی : نگفتم وایستا و انگشتامو ببوس ، بمون و زندگیتو بکن و .....

ماها : من دیگه از اینی که تو اسمشو زندگی کردن گذاشتی  لذتی نمیبرم ...

آنهی : لذت !!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آهان ...

ماها : میخوام برم ، بکش کنار ...

آنهی : مگه از رو جنازه من رد بشی ...

ماها : مجبور بشم این کار رو هم میکنم ...

آنهی : پس تصمیمت رو گرفتی ؟

ماها : درسته ...

آنهی : مطمئنی ؟

ماها : هیچ وقت اینقدر مطمئن نبودم ...

آنهی : اون کیه ؟

ماها : کی کیه ؟

آنهی : خودتو نزن به اون راه ...

ماها : نمیفهمم ؟

آنهی : خوب هم میفهمی ...

ماها : گفتم نمیفهمم ...

آنهی : خب پس میگم ، اونی که قاپتو دزدیده و رفته زیر جلدت کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ماها : مرتیکه بیشعور ...

آنهی  : خوبه ، دست بزنم که پیدا کردی ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، به به ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، بد نبود ،،،،،،،،،،،،، پس یارو خیلی برات مهمه ...

ماها : یعنی اینا رو تو داری به من  میگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آنهی من ؟!

آنهی : دستت رو شد زدی زیر گریه ؟

ماها : من خبر تخم مرغای گرفته شده از آنتن نیستم که با تفاسیر خودت حلاجیم کنی و تفسیرم کنی ، از سر راهم بکش کنار که دیگه نمیخوام

         ریخت منحوستو ببینم .........

آنهی : پس اونی که خواب بوده تو نبودی من بودم ...

ماها : گفتم بکش کنار که میخوام برم ...

آنهی : نه هنوز ، این که رفتنی شدی رو منم قبول دارم اما هنوز زوده ، باهات کلی کار دارم ...

ماها : من کارم اینجا تموم شده و باید برم ...

آنهی : کی رفته زیر جلدت ؟

ماها : خفه شو آشغال کثافت ...

آنهی :  زبون وا نکنی مجبورم میکنی  زبونتو وا بکنم  ...

ماها : چکار داری میکنی ،،،،،،،،،،،،،،،،، وای خدا ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، وای دستم ،،،،،،، وای ...

آنهی : میبینی که شوخی ندارم ، زود باش بنال که خون جلو چشامو گرفته ...

ماها : یه بار میزدی تو قلبم ...                                         

آنهی : لازم باشه میزنم ، اول باید کلی حرف بزنی ...                       5

ماها : پس تو اینجوریا بودی و من نمیدونستم ...

آنهی : میبینی که ...

ماها : میبینم ، خوب هم میبینم ...

آنهی : هنوز کاملشو ندیدی ، اونم میبینی البته ، عجله نکن ، یالا بنال و زبون وا کن تا نزدم و روونه جهنمت نکردم ...

ماها : حالا که به اینجا رسیدم ، حالا که دارم میبینم تموم حرفای تو در مورد دوست داشتن من دروغ بوده ، حالا که میفهمم من برات اندازه سر

           سوزنی ارزش نداشتم و فقط یه عرسک خیمه شب بازی بودم برای شبای تو و یه کلفت بودم برای روزات ، اونقده ازت متنفر شدم که اگه

           بدونم ریزریزم میکنی تنفرم نمیذاره ترس تو تو دلم بشینه ، نه که ازت ترسیده باشم ، نه ، فقط برای اینکه حالیت کنم اونیکه گفتی خودتی ،

           فقط برای اینکه بدونی پست فطرت خودتی و من پاکم  ، فقط برای اینکه حالیت کنم کسی غیر از خودت تو زندگیم نبوده بهت میگم چی

           شده و اصل قضیه چیه ، بکش کنار ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، این دوربین رو گذاشته بودی لب بوم خونه که  وقتی من از خونه میزنم بیرون از   

            اخبار من غافل نشی و رصدم کنی و تا اوضاع و احوال تخم مرغ خریدن منم از دستت نره  نه ؟

آنهی : اینو از کجا آوردی ؟

ماها : نگفتی   ماها  این چند روزه نرفته بیرون شاید فکری داشته ؟ عقلت تا اینجا رو قد نمیداد نه ؟

آنهی :  زیکه پست گفتم اینو از ....

ماها : مردیکه بیشعور پست خودتی ، کثافت خودتی ، پست خودتی ، خودفروش خودتی ، پست خودتی ،  حرومزاده احمق پف .....

آنهی : هر چقدر دوست داری فحش بده اما ....

ماها : اینا فحش نیستن بدبخت دارم تشریحت میکنم ...

آنهی :  گفتم مهم نیست فقط بگو کی جای اینو نشونت داده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ماها : به من نزدیک نشو آشغال ...

آنهی : زبون وا کن ....................................

ماها : وای که مردم خدا ...................................................

آنهی : از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه ، سومی رو میخوابونم تو سینه ت ، کی جای اینو نشونت داد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ماها : انگل پست  ...........................................

آنهی : خوبه ، درسته که بهم نخورد اما از اینکه  جلوم وایستادی خوشم اومد ،،،،، خب دیدی که بهم نخورد ، من حافظ دارم ، همون خدائی که تو

            باهاش شوخی کردی ، اما  تو که نداری ، اگه داشتی دستات اینجوری زخمی نمیشدن ، هان ، پس به حرفام گوش بده و خریت نکن و بگو

            جای اینو کی لو داده ؟

ماها : برات مهمه ؟

آنهی : میخوام بدونم کسی بهم خیانت کرده یا نه ؟

ماها : تو غیر از این کلمه کلمه دیگه ای بلد نیستی نه ؟

آنهی : گفتم زبون وا بکن زنیکه هرجایی ......................................................

ماها : وای خدا ، وای خدا ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، نزن ، میگم ،،،،،،،،،،، میگم ، میگم و میرم ، این آخرین چیزیه که تو از من میشنوی   ...

آنهی : به انجاهاش هم میرسیم ، فعلا بگو کار کار کی بوده ...

ماها : آره ، به اونجاهاش هم میرسیم که من برم و خودمو از دست آشغالی مثل تو راحت کنم ،،، نیا جلو میگم ...

تغییر نور   .

آنهی : ببین خروسی دیگه کارت ندارم ، اصلا میخوام به عالم و آدم بگم آره بابا این خروس جنگیه و ببرمت برا جنگ با خروسای دیگه ، خوب

             شد ؟ حالا بیا بیرون تا با هم رفیق بشیم ، دو تا دوست خوب و صمیمی ، هان ، بیا دیگه ، اذیتم نکن ، آخه من که باهات دوست شدم ، برای

            چی پس گیر دادی و نمیای بیرون ؟ هان ؟ من که گفتم کاریت ندارم ،،، اصلا ببینم هنوزم اون توئی ؟؟ نرفتی که ؟؟ اون جایی هنوز ؟   

             نیای بیرون صدای این تلویزیونو زیادش میکنم ها ،،،، پس نمیخوای بیای بیرون ، باشه ، خودت خواستی ، اینم از این ،،، کجاشو دیدی ؟ 6

             اونقده صداشو زیاد میکنم تا گوشات که هیچ قلبت از کار بیفته ، منو هنوز نشناختی تو ، فکر کردی اسمتو گذاشتم خروس جنگی تمومه ؟

             نه عمو ، یادته سینه تو میدادی جلو و ادعا میکردی سالار محله توئی نه ؟ کسی هم جرات نداشت بهت چپ نیگاه کنه ؟ الان یه سالار

             بودنی نشونت بدم که حال کنی ،،، سالار !!!!!!!!! سه پلشک !!!!!!!!!!! ببین یارو اگه همینجوری اون تو بمونی چون اسمت خروس جنگیه منم

             بهت اعلام جنگ میکنم ها ،،،،،،،،، فکر اینجاشو نکرده بودی هان ؟ آره ، میدونم فکر اینجاهاشو نمیتونستی بکنی ، الان تو این شیپور

              میدمم و بهت اعلام جنگ میدم  ، تا تو باشی مرغای مرغداری رو یک به یک ناک اوت نکنی ، اون موقعها لابد با خودت فکر میکردی

              هرکی به هرکیه و تو راحت میتونی تموم مرغا رو مال خودت بکنی و ناک اوتشون کنی و کسی هم جلوت درنیاد و کاری به کارت

               نداشته باشه ؟ کورخوندی خروس خلاف  ، کور خوندی ،،، الان هم برا یه جنگ تموم عیار حاضر باش که من دارم آماده میشم بیام

               سراغتو و قال قضیه رو بکنم ، یا میگیرمت و میبرمت آزمایشگاه و یا اگه نتونستم فکر دیگه ای برات میکنم ، اونوقته که روزی هزار بار

               آرزو میکنی کاش بجای خروس بودن یه مرغ بودی  ...      

تغییر نور   .

تصویر ثابت آنهی و بابو بر تلویزیون نقش بسته است  .

ماها و بیبو تلویزیون تماشا میکنند  .

بیبو : سرتو برگردون ، نه که فکر کنی من مادرشوهر بدیم ها نه ، اما خب همه فیلمو که نباید تو ببینی ، اونا ممکنه چیزی بگن که تو برا شنیدنش

           جنبه نداشته باشی ،  البته من بخاطر خودت میگم ، برا اینکه از حرفای اونا ناراحت نشی  ، حالام پشت کن به تلویزیون تا من خبرت کنم ،

            بیا گوشاتم با این ببند تا راحت بتونی تو خودت باشی ، اصلا تا من نگفتم بگیر بخواب ، آره این بهترین راهه ، بخواب و اصلا هم به چیزی

            فکر نکن تا من خبرت کنم ، آهان ، خوبه ، اگه خوابتم نمیاد بشین اونورکی و ستاره ها رو بشمار ، خوبه ، من همه فیلمو میبینم و اونجایی که

            لازمه بهت میگم برگردی و  تو هم شروع کنی به دیدن ،،، خیالم راحت ؟

ماها : از همین الان من نه میشنوم و نه میبینم ...

بیبو : آ باریکلا عروس گلم ، تو چقدر نازی ،  آخی ..

ماها : من اونقده آنهی را دوست دارم که مامانش هر چی بگه از صمیم دل گوش میدم ...

بیبو : من به پسرم ایمان داشتم و دارم ، میدونستم تو همونی هستی که باید باشی ، الانم اعلام میکنم اون تو انتخابش اشتباه نکرده ...

ماها : ممنونم بهم اعتماد دارین ...

بیبو : تو باید قدر این اعتمادو بدونی ...

ماها : میدونم ، آخه اعتماد خوبه  ...

بیبو : خوبه ،،، البته اعتماد همیشه و بطور کامل خوب نیست ولی خب میشه گاهی خوب فرضش کرد ، الانم از اون گاهیاست ،،، حالاتو برو   توی

          وضعیتی که نه ببینی و نه بشنوی تا من ببینم چی به چیه اینجا ...

ماها : چشم ...

بیبو : چه نسل حرف گوش کنی ، به به ، آدم حال میکنه اینا رو راه ببره ...

ماها پشت به تلویزیون و رو به تماشاگران مینشیند  ، بیبو با کنترل تلویزین را بکار انداخته و شروع میکند به تماشا کردن   .

تصویر ثابت آنهی و بابو متحرک میشود  .

بابو : آماده ای ؟

آنهی : آماده ام بابو ...

بابو : تو پسر خوبی برای من هستی ، خب ، از همین الان باید دقتت را زیاد کنی ، خوبه ، اینجوری که تو حواست به من و حرفای منه من خیالم

          راحته هر چی بگم میتونی بفهمی و حلاجیشون کنی ...

آنهی : بریم داخل مرغداری ؟

بابو : صبر کن ، یادت باشه بهترین خروسو انتخاب میکنی ، بهترین خروس جنگیه مرغداری رو ...             

آنهی : میفهمم ، بهترین خروس جنگیه رو باید انتخاب کنم ...

بابو : درسته ، درس دوم اینه که تو باید بازار تخم مرغ رو هم دست بگیری ...              7

آنهی : اما این کار کار سختیه ...

بابو : منظورت مادرته ؟

آنهی : درسته منظورم مادرمه ...

بابو : اگه نتونی بازار تخم مرغو دستت بگیری داشتن بهترین خروس جنگی دردی رو علاج نمیکنه ...

آنهی : چرا دردی رو علاج نمیکنه ؟

بابو : فرض کن تو بهترین خروس جنگی رو انتخاب کردی و اونم همه خروسای مرغداری رو از سر راه برداشت و همه مرغای مرغداری رو

          صاحب شد ، خب  بدون  فروش تخم مرغای اون مرغا فکر میکنی تا کی میتونی دون و آب این همه مرغ و خروسو تهیه کنی ؟

آنهی : مادر دون و آب اونا رو تهیه میکنه بابو ...

بابو : درسته ، اما بیشتر از شصت درصد درآمد مرغداری رو برا خودش برمیداره و کمتر از سی درصدشو میده به ما  ...

آنهی : همین الان  ده درصدش گم شد که ...

بابو : هالو اون ده درصد گم نشده ...

آنهی : پس کجاست ؟

بابو : مگه مرغداری هزینه اضافی تشخیصی  نداره ؟

آنهی : درسته مرغداری ده درصدی هزینه اضافی تشخیصی داره ...

بابو : خوشم میاد حالیته ، پس چی ؟ آره جانم ، بازار تخم مرغو از مادرت میگیری تا مال ما بشه ...

آنهی : اون قبول نمیکنه ...

بابو : برای همینه که تو باید بهترین خروس جنگیه رو انتخاب کنی ...

آنهی : تا چی بشه ؟

بابو : تا تو شرطبندی با مادرت تموم خروسای اونو ببره ...

آنهی : شرطبندی ؟!

بابو : شرطبندی بر سر این که اگه  تموم خروسای اون شکست بخورن  اون باید بازار تخم مرغ رو به تو بسپره ...

آنهی : بابو تو باهوشترین بابای دنیایی ...

بابو : درس سوم اینه که همه باید از تخم مرغای تولیدی ما استفاده بکنن ...

آنهی : این رو میفهمم ، اما اگه کسی نخواست ؟

بابو : همه رو زیر نظر بگیر که کسی نتونه تخم مرغ دیگه ای مصرف کنه ...

آنهی : همه رو زیر نظر بگیرم ؟

بابو : همه رو ، و برای این کار از خونه خودت شروع کن تا کسی رو از قلم نندازی ، خوبه ؟

آنهی : چکار باید بکنم ؟

بابو : برا همه دوربین بذار ...

آنهی : دوربین برای همه ...

بابو : درسته ،،،،،،،،، حالا بریم سراغ انتخاب خروس جنگی ...

تصاویری از جنگ خروسهای جنگی   .

بیبو تصاویر را عقب میکشد .

بیبو : پس اینه ،،،،،،،،،،، حالیتون میکنم ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، آهای ماها خواب بسه ، پاشو که کارت دارم ...

ماها : میتونم نیگاه کنم ؟

بیبو : چه جور هم ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ببین بابو داره به آنهی میگه که برای کنترل کردن رفتار تو از دوربین استفاده کنه تا تموم   

             کارای تو بره زیر نظر آنهی ، میفهمی این کار یعنی چی ؟

ماها : یعنی که .....                                                    8

بیبو : یعنی که تو از همین الان هر جا بری و هرکاری بکنی آنهی تو رو میبینه ...

ماها : من که جای بدی نمیرم !

بیبو : این مهم نیست ، این مهمه که تو دیگه مال خودت نیستی ...

ماها : میگی من نباید قبول کنم ؟

بیبو : اگه عکس العملی نشون ندی قدمهای بعدی اونا از بین بردن تمومی استقلال توئه ، و آخرین کارشون تبدیل تو به یک عروسک نخدار میشه

          که سر نخه هم دست اوناست  ...

ماها : حالا من چکار باید بکنم ؟

بیبو : دوربین رو از جایی که کارش گذاشتن  بر میداری و میدیش به آنهی و میگی خوشت نمیاد زیر نظر باشی ، میگی دوست داری بهت اعتماد

          بشه ...

ماها : میتونم یه سوال بپرسم ؟

بیبو : آره دلکم بپرس ...

ماها : شما مادر اونین اما دارین به من کمک میکنین این عجیب نیست ؟

بیبو : الان نه اون و نه تو برام مهم نیستین ...

ماها : اگه اینجوریاست میتونم بپرسم پس برا چی این کارا رو میکنین ؟

بیبو : دختر جون هر وقت به اندازه کافی رشد کردی و گنده شدی میفهمی اما یه گوشه شو میگم تا آویزه گوشت کنی الان من و بابو برای اثبات

           قدرتمون داریم میجنگیم ، جنگ جنگ قدرته ...

ماها : اگه شما دارین برای خودتون و قدرت خودتون میجنگین اونوقت من و آنهی این وسط چکاره ایم ؟

بیبو : بابو فکر اینه که آنهی را جانشین خودش کنه ، الته بعد از مرگش ، این به من مربوط نمیشه ، اونی که به من مربوطه اینه که بعد از من اصول

          تنظیم شده توسط من از بین نره ، اگه تو نتونی آنهی را کنترل کنی و اون بتونه تمام و کمال اراده تو رو در دست بگیره اونوقت اصول من

          نابود میشن ، من نمیخوام بعد از مرگم از اون دنیا ببینم مردا سوار زناشون شدن ...

ماها :  شما بهترین مادرشوهر عالمین ...

بیبو : خب حالا برو و کاری رو که ازت خواستم انجام بده ...

ماها : چشم ...

ماها خارج میشود  .

بیبو : و تو دختر جان ساده ترین دختر عالمی ، هیچوقت حالیت نمیشه من با بابو کار دارم نه با شماها ...

تغییر نور   .

آنهی : این چاقوی تیز میدونی برا چی خوبه ؟ برا فرورفتن تو دل یه خانوم که داره شوهرشو ترک میکنه ؟! نه ، نه جون خودت ، این چاقو تو قلب

             هیچ دختر خانومی فرو نمیره ، اگه دارم تیزش میکنم برا اینه که باهاش سر تو یکی رو از تنت جدا کنم ، آره درست شنیدی ، اگه قراره تو

              به حرفای من گوش ندی و راه خودتو بری که نمیشه ، خروس انتخاب کردم برا من بجنگه ، اگه نمیخوای بجنگی  مثل مرغا سرتو میبرم

              و گوشتتو کباب میکنم  که ، فکر کردی عاشق اون تاجتم ؟ یا عاشق چشمای کوچولوتم ؟ نه نیستم ، من فقط عاشق یکی بودم که اون

              منو نخواست و خواست ترکم کنه ، خواست اما نرفت ، میدونی اون الان یه جای خوبی داره زندگی میکنه ، اما تو نمیتونی مثل اون باشی و

               سر خود عمل کنی ، چون تو خروسی و من میتونم بکشمت و به سیخت بکشم ، اولش میخواستم شاشتو ببرم آزمایشگاه تا اگه مثلا یکی

               پیدا شد و گیر داد که چرا دارم خروس جنگیه رو کباب میکنم بهش مدرک نشون بدم که آقا تقصیر من چیه ؟؟؟ این اصلا خروس نیست

               که ! مرغیه به شکل خروس ، اما حالا که اذیتم کردی بی خیال آزمایشگاه و شاشه ملوکانه ، همینجوری هم سرتو میبرم ، اصلا مگه بابو و

               بیبو به فکر من هستن که به فکر تو هم باشن ؟! نه جانم ، اونا سرشون به جنگ قدرت خودشونه ،،، اینو ماها گفت و من خندیدم و گفتم

               تو زده به سرت ، مگه میشه بیبو و بابو با هم بجنگند ؟ اونم بخاطر قدرت !؟ نه که نمیشه ، اما ماها حرفشو تکرار کرد  ،،، بازم که ماها بیادم

               افتاد ، الان منتظر منه ،،،،،،،،،،،،، میدونی اون الان با همون چشای قشنگش زل زده به صفحه تلویزیون ، آخه میدونه من عاشق نیگاه کردن

                به تلویزیونم ، زل زده به صفحه تا اون موقعی که من دارم تلویزیونو روشن میکنم مثل قدیما چشامون بیفته تو چشم هم و نیگاهامون تو 9

               هم غرق بشه ، آخه تو چی حالیته اینایی که میگم معنیشون چیه ؟ هان ؟ نه دیگه حالیت نیست که ، الانم زیاد حال ندارم و تو باید متوجه

                این نقطه بشی ، بیا بیرون تا قال قضیه رو بکنیم و خلاص  ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، کجائی ؟؟؟؟؟؟؟؟ هان ؟؟؟؟؟؟ تو ، تو ، تو اونجا چکار

                میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو رفتی تو تلویزیون برای چی ؟ هان ؟ چرا چشات خونی ان ؟؟؟؟؟؟؟ چرا پلک نمیزنی ؟؟؟ چرا پس زل زدی تو

                چشای من و اینجوری داری نیگام میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من ، من از اون نیگات میترسم ، من ، من از اون چشای خونیت میترسم ،،،،،،،،،،

                 منو اینجوری نیگام نکن ،،،، زود باش زود باش زود باش پلک بزن ،،،،،، من از نیگات تو صفحه تلویزیون میترسم ، تو ، تو پلک نمیزنی

                 تو پلک نمیزنی تو پلک نمیزنی ، تو داری منو نیگاه میکنی  ،،،،،،،،،،، وای که چقده سنگین نیگات .................

تصویر ثابت چشمهای ماها بر روی صفحه تلویزیون   .

                                                                                                                          پایان  .

سال مه نی یادا ...

باده له رده ن     مه ست    اولا   بیلمیره م 

گوزله رین   دوشه نده   یادا 

ـ تانیش  کی  یوخدیر   سویله ییره م    اوزگه یه    یادا ! 

خاطیره له رینده ن    دویا    بیلمیره م 

سوزله رین    دوشه نده   یادا 

ـ ایندی   مه ن   یوخام   سویله ییرسه ن   یادا ؟ 

باخچالاردان   گول   یولا    بیلمیره م 

گول   روخساره ن   دوشه نده    یادا 

ـ گول له ریمی    وئریبسه ن    بادا ؟ 

آی   گوزه لیم

آی   یوللارینی    گوزله دیغیم   گوزه لیم

مه نی   گه ل   سالما   اودا  

یادیمی    وئرمه   اوزگه یه    یادا 

آشکیمی   اولسا    گوزه لیم   بیر سالگینان    یادا ...