درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

مقاله: بررسی تحلیلی امکان کوچ کلمات از زبان تورکی به دیگر زبانها با تکیه بر نظریه اسنادی ادراک.

چکیده:

ادبیات محل تجلی مفاهیم عالی زندگی انسان بر بستر زبان است. ادبیات از ابتدای تاریخ معلوم زندگی بشر و حتی از اعماق ناشناخته تاریخ حیات او، یگانه ابزار و روش ثبت و ضبط چگونه بودن، چگونه اندیشیدن و چگونه هستن یک ملت و قوم بوده است. ادبیات از کلمه و جمله تشکیل شده است. ابزاری که انسان برای بیان هر آنچه می خواسته از آنها استفاده کرده است. در تمامی زمانها و مکانها.

بیش از ۶۰۰۰ زبان در دنیای انسانها وجود دارد. گفته می شود تمامی زبان ها از یک زبان نشأت گرفته اند، یعنی یک زبان مادر پایه وجود داشته و باقی زبان ها بمرور زمان از آن زبان مادر زاده شده اند.

تاریخ ادبیات تورکی عهد باستان مثل تاریخ ادبیات همه اقوام جهان در هاله ای از ابهام قرار دارد. به عقیده برخی از زبانشناسان نخستین اقوام تورک که از خط استفاده کردند و الواح و کتیبه ها را نگاشتند سومریان بودند. سومریان خود تاریخشان را، به قبل از کوچ اجباری بدلیل توفان، و بعد از آن تقسیم می کنند.

در این مقاله سعی خواهیم کرد با استناد به نظریه اسنادی ادراک بفهمیم آیا امکان کوچ کلمات از زبان تورکی باستانی به دیگر زبانها وجود داشته است؟

مفاهیم کلیدی: زبان، تورک، اسناد، ادبیات، باستان.

 

مقدمه.

 

نظریه اسنادی ادراک:

نظریه اسنادی ادراک در علم بین رشته ای "مدیریت رفتار سازمانی" می گوید: وقتی رفتار فردی را مشاهده کردیم، سعی می کنیم دریابیم که علت آن درونی است یا بیرونی. تشخیص این عامل به ۳ شرط بستگی دارد؛ تمایز - همراهی - همسانی. رفتار هایی درونی هستند که تحت کنترل فرد می باشند. رفتارهای که علت بیرونی دارند تصور می شود، موقعیت، فرد را مجبور به انجام آن کرده است. 

تمایز: به این مسئله اشاره می کند که آیا فرد در موقعیت های  مختلف رفتارهای گوناگون انجام می دهد یا خیر.

همرایی: اگر واکنش افراد در موقعیت های مشابه یکسان باشد می گوییم همراهی وجود دارد.

همسانی: این مورد در رفتار فرد برای ناظر اهمیت دارد.

 

این قانون علمی را بصورت عامیانه چنین می توان عنوان کرد: غذا شوری اش را از نمک می گیرد. همچنین می توان در مورد چگونگی کارکرد این قانون در علوم جامعه شناسی، روانشناسی و باستان شناسی تحقیقاتی انجام داد. مثلا:

اگر تعداد ده مورد از آ در مکان ایکس وجود داشته باشد و تعداد 2 مورد از همان آ در مکان ایگرگ،

در باستان شناسی چنین نتیجه گرفته خواهد شد که مسیر حرکت جنس آ از نقطه ایکس به نقطه ایگرگ بوده است. احتمال ساخته شدن این جنس در مقایسه با مکان ایگرگ در مکان ایکس بسیار بیشتر است.

در روانشناسی گفته می شود اگر فردی رفتار آ را در مکان های ایکس و ایگرگ و زد و ... انجام دهد این رفتار جزئی از شخصیت اوست. اگر همان فرد رفتار آ را در مکان ایکس انجام دهد و از انجام همان رفتار در مکان های ایگرگ و زد و ... خودداری کند گفته می شود آن رفتار خاص مکان ایکس است و جز شخصیت آن فرد نمی تواند باشد.

در جامعه شناسی و مردم شناسی و زبان شناسی و دیگر علوم هم می توان به مورد فوق اشاره کرد و مثال آورد.

 

زبان­شناسی:

پیدایش زبان ها را براساس نظریه های انعکاسی، واکنشی و کار محوری می توان پی گرفت و چرائی و چگونگی بوجود آمدنشان را ریشه یابی کرد.

زبان­شناسی علم مطالعه تمامی جنبه­های زبان بشر است. زبان‌شناسی بررسی می­کند که چگونه زبان‌ها این امکان را فراروی گویشوران قرار می‌دهند تا عقاید و احساساتشان را به یکدیگر منتقل کنند؛ چه طور سبک‌ها و گونه­های مختلف زبانی پدید می­آیند و چه طور مردم آن‌ها را در ارتباطات روزمره خود به کار می­گیرند؛حال چه در موقعیتی غیررسمی و چه در بافتی رسمی.

علم زبان­شناسی این مسائل را مورد مطالعه و بررسی قرار می­دهد: ساخت و تاریخ زبان‌ها، معنایی که در پس کاربرد زبان نهفته است، چه طور زبان‌های دنیا به هم مربوطند، کودکان چگونه زبان را فرا می­گیرند، هنگامی که مردم سخن می­گویند در واقع چه اتفاقی دارد می­افتد، چه ویژگی­هایی در بین همه زبان‌های انسان‌ها مشترک است، چرا زبان‌ها با هم متفاوتند، کاربرد و استفاده زبان در ادبیات و رسانه­ها و گروه‌های اجتماعی متعدد چگونه است، در صورت آسیب دیدن مغز در اثر سکته یا مصدومیت چه بر سر قوه نطق می­آید، آیا رایانه­ها قادر به فهم و استفاده از زبانِ انسان خواهند شد؟

اتیمولوژی که کلمه‌ای یونانی است، بمعنای شناخت ریشه و اصل و تبار کلمات یک زبان است. یک کلمه ممکن است بومی یک زبان بوده و معنای آن نیز در طول زمان دستخوش تغییراتی شده باشد. مطالعه سرگذشت تاریخی این نوع کلمات جزئی از علم اتیمولوژی است. کلماتی نیز ممکن است از زبانهای دیگری وارد یک زبان شده باشند که ریشه‌یابی آنها نیز جزئی از علم اتیمولوژی است. در علم اتیمولوژی دو روش برای ردیابی تاریخی کلمات وجود دارد. یکی از آن دو، روش "قیاسی" است که به مقایسه اجزاء مشابه دو زبان هم‌تبار در زمان حاضر یا در طول تاریخ مربوط میشود. روش دیگر نیز «بازسازی درونی» نامیده میشود، که در این روش، سیر تکوین کلمات در زبان واحدی مورد مطالعه قرار میگیرد. هدف در هر دو روش عبارت از آن است که ویژگیهای آوائی، صرفی، نحوی و لفظی زبانها را کشف نمایند و ضمن تعیین شناسنامه کلمات، در خصوص خویشاوندی یا عدم خویشاوندی دو زبان، که اکثرا آشکار نیست، نظر قطعی بدهند. این روشها حتی کمک می کنند تا اشکال گم شده باستانی یک زبان نیز کشف و بازسازی شود. موضوع علم اشتقاق یا اتیمولوژی بررسی و بازشناسی علائق و آویزش های تکواژها ولغات هم ریشه و تعیین اشکال و مشتقات آنهاست . به مدد این فن ، می توان ، شکل اصلی لغت مورد نظر را در زبان و یا گویش کهن یافت و یا به تجزیه ی همه ی آنچه با یک تکواژ ساخته می شود، پرداخت. یعنی، هم بررسی سیرو تطور یک لغت از دوران های باستان در گویش های مختلف تا روزگار ما وهم شناخت بن و ریشه ی چندین واژه ی مشترک ،برعهده ی این فن است.

ذکر دو مورد را لازم می دانم:

اول اینکه، زبانشناسی غیرعلمی بر ظاهر کلمات تکیه دارد. ریشه کلمه را بدون در نظر گرفتن سیر حرکت کلمه و همچنین بافت تاریخی آن در نظر می گیرد. در این حالت امکان تشابه ظاهری کلمات باعث خواهد شد اشتباهاتی اساسی صورت بگیرد.

دوم هم، باید گفت زبان محاوره ای در طول تاریخ باعث تغییرات بسیاری در زبان ها شده است. باید گفت زبان به سوی کوتاهی و آسانی تلفظ و نرمی آواها گرایش دارد. زبانِ گفتار سریع‌تر و آسان‌تر از زبان نوشتار تحول و دگرگونی می‌پذیرد. مردم در گفتارهای روزانه صداهای کلمات را درهم می‌شکنند تا تندتر مطلب خود را بیان کنند. زبان گفتاری با درهم شکسته شدن کلمات و استفاده از برخی واژه هایی که در نوشتار راه نیافته‌اند، و با به کار بردن برخی تعبیرات خاص، برای گفت و گوهای معمولی روزانه‌ی مردم به کار می‌رود.  مثال: "کارگرا"، "مردا"، "آدما" به جای "کارگرها"، "مردها"، "آدمها". یا تبدیل شدن "این قدر" به "اِنقَدر".

 

تحلیل:

 

زبانهای انسانی.

ازنگاهی یعنی تحلیل جغرافیایی؛ زبانهای دنیا را به شکل زیر می توان تقسیم کرد:‌

-         زبان های "آسیایی"؛ که عموما ً‌تک هجایی و التصاقی و پسوندی اند: مثل چینی، ژاپنی، کره ای، ترکی، سومری، عیلامی، اورارتویی، ماننایی، گوتی، لولوبی و زبانهای دراویدی بومیان هندوستان.

-         زبان های "خاورمیانه ای"؛ مثل زبانهای سامی شامل عربی، عبری، حبشی، آشوری، سریانی، آرامی، فنیقی، قبطی، نبطی.

-          زبان های "سانسکریتی"؛ که بعدها به اروپا وآسیا از جمله هند و پاکستان و ایران آمده اند اما بیشتر در اروپا گسترش پیدا کرده اند.

اما، زبان های معروف دنیا را از نظرگاه گرامر و نحو زبان به چهار گروه تقسیم کرده اند. اگر چه از منظر ائتنوگرافی و قوم شناسی هم همین چهار گروه را می توان ردیابی کرد، ولی به نظر می رسد؛ تقسیم بندی از نظر گرامر و ساختار زبان، علمی تر از تقسیم بندی براساس قوم و نژاد است.

1.     زبانهای یک هجایی: در این قسم زبان ها، کلمات تنها یک هجای تغییرناپذیر است که بر اوّل یا آخرآن پیشاوند یا پساوند افزوده نمی شود و حالات کلمات یعنی وظایف آن ها را در جمله با پس و پیش کردن آن ها می فهمانند. زبان چینی و سیامی و تبتی از این دسته اند.

2.     زبانهای التصاقی: در این دسته زبانها نیز، کلمات دارای ریشه یک هجایی تغییرناپذیر هستند که معنای اصل را می رساند؛ ولی برای بیان معانی فرعی هجاهایی بر آن ریشه می افزایند. زبانهای اورال آلتایی، زبان دراویدی در هندوستان، زبان های ماله و پلنیزی مانند زبانه اهالی ماله و جاوه، زبان های بانتو در آفریقای جنوبی مانند کافر، زبان های آمریکایی مانند زبان مکزیکی، زبان های استرالیایی، زبان ژاپنی، زبان باسک،

و زبان های چند شاخه شامل:

     شاخه فین و اویغری مانند زبان فین و لاپن و مجاری،

     شاخه سامویید،

     شاخه تورکی مث آذربایجانی، خوراسانی، استانبولی، چواشی، اویغوری یا قوتی و ...،

          شاخه مغولی که عبارت است از مغولی و قاملوق و بوریات

          شاخه تونغوز عبارت است از تونغوزی و مانچوئی از این دسته اند.

3.     زبانهای پیوندی: درین نوع زبان ها ریشه می تواند تغییر پیدا کند و با "وندها" جوش بخورد. این زبانهای به دو شعبه بزرگ تقسیم می شوند؛ زبان های حامی و سامی که بر دو قسم است:

     قبطی، حبشی و آشوری،

    عبری، فنیقی، کلدان، سریانی، عربی.

4.     زبانهای هند و اروپایی: که به هفت شاخه منشعب می شود:

سانسکریت و فارسی.

یونانی.

سلتی؛ ایتالیایی، فرانسه، اسپانیایی، پرتغالی، رومانی.

ژرمنی؛ ایسلاندی، سوئدی، آلمانی، انگلیسی، هلندی.

         بالت و اسلاوی؛ زبان روسی، چک، لهستانی.

آلبانی.

ارمنی.

 

باید یادآوری کرد تمامی زبان ها در طول تاریخ با هم تعامل داشته اند. کلمات عاریتی موجود در هر زبانی نشان دهنده تعامل تاریخی ملتهاست. تا زمانی که دو قوم با همدیگر تداخل و تعامل نداشته باشند، تبادل کلمات نیز صورت نمیگیرد. این تعاملهای تاریخی ممکن است به صورت تجارت، همسایگی، خصومت و جنگ و امثال آن باشد. این را هم اضافه کنیم که تنها کلمات نیستند که از زبانی به زبانی دیگر سرایت میکنند، بلکه این قضیه شامل آواها، پیشوندها و پسوندها و حتی الگوهای دستوری نیز میشود. در بین کلمات، انتقال اسامی از بقیه کلمات آسانتر است.

ادبیات آمیزه ای از آفرینش و نیاز است. نیاز به شناختن صورتهای مختلف زیستی، جمعی و فردی انسان! ادبیات چشم دغدغه بین یک جمع انسانی و محل تثبیت هویت او بوده و هست.

 

زبان های التصاقی.

زبانهای تورکی و هم خانواده آن، فقط پسوند، می گیرند. این زبانها دارای ریشه ای ثابت و عموماً تک هجایی اند که این هجاهای ثابت در زمان صرف و ساخت واژه جدید با پذیرفتن "وندها" و التصاقهای جدید، کلمه­ی مورد نظر را پدید می آورند. به این خاطر به زبانهای تورکی، زبانهای التصاقی و پسوندی هم می گویند. در چنین زبانهایی پیشوند نداریم و همیشه ریشه تک هجایی کلمه، در اوّل وا‍ژه قرار می گیرد. زبانهای باستانی سومری و ایلامی و اورارتویی و ماننایی در آذربایجان هم زبانهای التصاقی بوده اند. این زبانها را به علت اینکه در آسیا بومی هستند، به زبانهای آسیایی و اورال- آلتائیک معروفند.

زبان های التصاقی پیرو یک قانون کلی هستند که عبارت است از این مورد که همانگونه که جملات از بهم پیوستن کلمات و خود کلمات از بهم پیوستن حروف بوجود می آیند، کلمات نیز از بهم پیوستن "وندهای" مختلف به آنها کلمات جدید بوجود می آورند. ذات زبان های التصاقی این هست. به کلمه پیوستن "وندها". این "وندها" می توانند اسم، فعل، جمله، صفت، مصدر، قید و یا هر چیز دیگری باشند.

مثال:

گئد

گئدن

گئدنلر

گئدنلرین

گئدنلرینکی

گئدنلرینکیلر

گئدنلرینکیلریمیش

گئدنلرینکیلریمیش لر.

این ذات زبان های التصاقی است. براساس همین قانون، باقی زبان ها این خصلت را از زبان های التصاقی وام گرفته اند. با در نظر گرفتن فقط همین قانون ذاتی موجود در زبان های التصاقی، باقی زبانها در ساختار وام دار که نه، اساس تشکیلاتی خود را از زبان های التصاقی اخذ کرده اند.

همانگونه که در زبانشناسی گفتیم کلمات در یک زبان خاص در طول تاریخ، تغییراتی داشته اند. این تغییرات در زمان کوچ کلمات از زبانی به زبانی دیگر بیشتر هم می شود. مثلا کلمه "بویوک" در زبان تورکی تبدیل می شود به "بیک" و بعد "بی". خود این کلمه وقتی به زبان فارسی وارد می شود تغییریافته و "بیگ" خواهد شد.

با توجه به موارد قید شده فوق، تعدادی از کلمات اساطیری و قدیمی تورکی را انتخاب کرده ام و تغییراتی که در طول هزاران سال داشته را در نظر گرفته ام و با آنچه که قبلا عرض کردم به بررسی آنها و چگونگی تغییر و تحول تاریخی شان پرداخته ام.

بررسی تعدادی از کلمات اسطوره ای باستانی تورکی.

حالا، سراغ تعدادی از کلمات اسطوره ای باستانی زبان تورکی برویم و براساس تعدد و چگونگی تغییراتشان حرکت آنها را به دیگر زبانها بررسی کنیم.

 

آب.

آب= ابی. پدر.

آبیدیر= برادر.

آبجی= باجی= آباجی.

آب آلا= آبلا: خاله.

آبی= برادر.

آبا= آبو= مادر.

آمیت آبا.

آباقان= خان بزرگ. تاتاری. قان: خان. خاقان. کان. آکان.

آباساق.

نام شهر: ابر. ابهر. آبار. ابرقان. اهر= اکر= آک اور. آبیدوس.

بابا. کوسه بابا. بیلی. باباکندرود.اوتمان بابا.

اوبا. اوبلیسک. آفرودیت= آب+ اور+ اود+ آد.

آباآسی= نام دیو. آبالام= دیو پادشاه دوزخ. آباسسی= ابرخدا. آباندینوس= خدای سلتی. آبگال= نام خدای سومری. آبنوبا= الهه جنگل. آبورا. آبوک= نام حوا. آبه مانگو= الهه سودمند. آبیدارما= قسمتی از کتاب مقدس هندوئی. آبیراتی= بهشت هندوئی. آبیگو= روح شرور. ابو= خدای کشاورزی. ابول هول. ابوک= نخستین مرد سودانی. ابه= انسان کوه سومری. اپاپ= خدای خالق اوگاندا. اتانا. اترت. اتو. اتودا= پدر تموز سومری. اتهرون. اتیاس.

آباتون= محلی در مصر.

آبائور. آبدرا. آبدروس.

آبادا= روحی تاتاری.

آبادون= خرابی و ویرانی در زبان عبری.

آپو= خدای کوه ها. آپوهو= خدای توفان. آپیادس= الهگان. آپیس. آپیسائون. آپسو= اقیانوس اولیه و آب مقدس. آبزو. آپاته= نام الهه. آپاچتا. آپام نپات. آپاکورا.

آپت= مادرخدای مصری. آپدماک= شیرخدا. آپریس. آپساره= حوری بهشتی. آپلا. آپسیرتوس.

 

آس.

آذ. هاس. آز. هاش. آش.

آس ها ساکن آسیا بوده اند.

آس های ایران از دامنه های قاف آس= قاف آز= قافقاز= قفقاز تا آسیس تان= سیستان پخش بوده اند.

آسا= خدائی آفریقائی.

آس اور. آسور. آشور.

آس اور بایجان. آذربایجان.

آسمان. آسیمسان. آس من هستی.

آسیل: آشیلیونانی و اصیل عربی.

آسال= اساس.

آسلی. اصلی در داستان اصلی و کرم، که دختری ارمنی است.

آسیق. ما آس هستیم. آشییق.

آسان= اوسان= اوزان.

آسام= سام.

آس آد= اسد= ایزد. آزاد. آزادی= ایزد رومی.

آسدی آک= آژدی آک.

سام بوکا. سامانلو. سامبران. سام سام= صمصام. سام یئلی: نام مکان.

آسیه= نام همسر فرعون مصر= م+ آس+ اور.

آستک= آزتک.

آستروپه. آستره= دختر زئوس. آستریا= دختر کوئه اوس.

آس آلا= آس بگیر. آسالا ارمنی.

آس کالافوس= پسر آرس.

آسئنا= آس آنا= آس مادر. آس آنالی که محل نگهداری مادرخدای آس بوده است. نام تپه تاریخی حسنلو از تغییریافته این کلمه گرفته شده است= آسانالی.

آسکی= اسکی. کهنه.

آسورا= آذورا:  نام زن قابیل هست.

آسوره.

آستارا.

آستی آک.

آستیاناکس= پسر هکتور= آتور= آک دور.

آس زاراتوشتو= آس زرتشت. مج + آس= مجآس= مجوس. ائو اوسته= اوستا. نام کتاب زرتشت پیامبر آذربایجانی.

آس: عاص عربی. عصر.اصول. عسگر. اسد.

استار. ستاره.

آس کار: عسکر= عسگر عربی.

آس آکا= آسکا= سکا.

آس آکان= آسکان. اسکان. اشکان.

آسکانی= پسر انه= آنا.

آس آکو. اسکو.

آس + کان + دور= آسکاندور= اسکندر

آس + آک + قیز= آساکقیز= ساکقیز= ساققیز= سقز.

آسکیمو. آسکات.

آس توره= آستورا= اسطوره.

آس سان= ساسان.

آس آتا= آستا= اوستا. استاد.

آس= اوسان. قبیله مادری پیامبر اسلام در مدینه.

قوروآس= قریس= قریش. قبیله پیامبر اسلام.

آسیم= هاسیم= هاشم. بنی هاشم جد پیامبر اسلام.

آسکیل. آستامال. آستارلی. آستاراقان. آسارای. آسارلی. آستارا. آسمان گیله. هاسار. حاصار: نام محل.

آس سین. آراسین نی. آری سین. آوارسین. سیناب.

آسیس= چوپان سیسیلی.

آس آلام= اسلام.

آس آلان= آسلان. آسلاندوز.

آس بوتا= آس بوتا= اسپوتا. نام قدیمی دریاچه اورمو. بوتا به معنای شاخه درخت هست. درخت آفرینش.

اسپارت. اسپارتاکوس. اسپرخئیوس. استیکس. اسفنکس. اسکاماندر. اسکولاب.

آس آبان= مادر آس تو. آسبان= اسبن= اسفن= اسفند. آس آبان یار= اسفندیار. یار از یاری به معنای نیمه گرفته شده است.

ایسکندان. ایس کور. ایسپیران. ایستمی. ایستیار. ایس دون. ایسفنجان. ایسمی امه ت. ایسمی کمر. ایستر. ایشتار. ایشکوزا. ایشک انبر.

تپیرآس= تبریس= تبریز.

تومروآس= تومروس. نام ملکه آس آک آتا ها= اسکیت ها.

دمیر آس= تهمورآس= طهمورث.

کورآس= کور آش= کوروش.

سیری آس= سیروس.

آک آس= اوک اوس= اوغ اوس= اوغوز.

آتوسا= آت آسا.

بالاش= بال آس.

شیرآس= شیراز.

آنام آس= نام آس= ناماز= نماز. ناموس.

آلپ آراس= آلپ آروس= الپروس= البرز.

ایزیرآس= اوزور آس.

آس= ایز. ایز آد= ایزد. ایزیس= ایزدبانوی مصری. ایزیریس. ایسمنه. ایزانامی و ایزاناکی ژاپنی.

م+ آس+ آتا= ماستا= مازدا= مزدا. ماموستا. مگوش= مگ آس= مغ. اورمزد= اوروم آس.

میرفندرسکی= میر افندی آسکی.

تاری آس= داری آش= داریوش.

مرداس= مرد + آس.

ضحاک پسر مرداس هست. ضحاک: آژدهاک: آس+ دی+ آک: آسحاق: اسحاق. آس آک.

آلاس. آل قرمز یا خورشید.

تالاس: نام مکان.

آلاسکا=آل+ آس+ آکا.

آشنا. اوشنونا. اوشنو. آشیستان. آشان. اتش. اتشبغ. آشام. شام. شاملی. شام قازان. شام سووار= شامس= شمس. شاملار. آشوکا. آشی.

آباس= پهلوان اوبه. آباس= آبباس. عباس.

آپولون. اوباآلان.

اوز. اوروز. هوروز. اوزکند.

ازون= پدر ژازون.

اوس= عقل. نام قبیله. اوسئان= نخستین عنصر قبل از پیدایش جهان. اوستر. اوسئانید. اوسا= مادر سیتون. اوستارا= الهه طلوع خورشید انگلوساکسونی. اوستر= خدای باد ایتالیایی.

آسام= آجام= عاجام= عجم.

آزر= پدر ابراهیم= آز اور= آس اور.

آژدور. آژنور.

آئاس= خدای خرد و حکمت هیتی= اود و اوری= اور.

آئساکوس= پسر پریام.

آئسون. آئسیمینوس. آئسما دائوا. آئسپوس. آئسیموس. آسائون. آساراکوس. آساکو. آسانا. آسانو. آساهینا. آسپاسیا. آسپالیس. آست= الهه مصری. آستابیس= خدای جنگ. آستار= خدای آسمان آفریقائی. آستارته= الهه باروری فنیقیه. آستاماتارا= الهه مادر هندی. آسترتا. آستراباکوس. آستریا. آسترید. آستروس. آستربون. آستیکا. آسر= اسب خدای پالمیرای باستان. آسزو= الهه درمان. آسکالون= شهری در فلسطین باستانی. آسکانیوس. آسکلپیوس. آسلسا= الهه بدبختی هندی. آسموغ= نام دیو. آسوین= پسران خدایان. آسیاک= الهه هوا در اساطیر اینویت. آسیته. آسیز. آسیلاس. آسطنت ما= نخستین مامای سرخپوستی. اساگ= نام دیو. اساگیلا= معبد مردوک. استار= خدای عربی. استر. استن= خدای مصری. اسحم= بت عربی. اسرا= خدای اکدی. اسکن= خدای آسمان آمریکائی. اسکیت= آسکا= سکا. اسکولا. اسکیلا. اسنا= معبد مصری. اسیر= خدایان در اسکاندیناوی. ایسمه. ایسکالی.

آسحاق. آس آک.

 

آک.

آکا. آقا.

آکام: آقام: آدام: آتام.

آک اولان= آک آلان= اوغ لان= اوغلان.

آکیل. عاقیل. عقل.

آک آل. آکال.

آک باتان= اکباتان. آلباتان= آل باتان.

آک اود= آکود= آکد.

آک اورا= اهورا. اهریمن= آک اور اومان.

آکادمی. یونانی؟

توره آک. تورک. نظم روشنایی. نورانیت زیبا ‌ منظم.

اوک. اوخ.

آئگا= الهه طبیعت. آدگائوس. آئگستوس. آئگلئیس.

آکروپولیس.= یونانی. آکالاتو= ایلامی. آکارنان= نام پری. ائاک. ایکار. ایکاریوس.ایکسیون.  آکتئون. آکریزیوس= پسر آباس. آکتور. آکادین= چشمه ای در سیسیل. آکاست= پسر پلیاس. آکاماس. آکادموس. آکادطنه. آکاستوس. آکاسته. آکاکالیس. آکاکوس. آکامآس. آکان= خدای شراب در اساطیر مایا. آکبول= خدای تاریکی مایایی. آکر= خدای مصری. آکتیس. آکرون. آکلا= دختران باکره خدای خورشید اینکائی. آکن= خدای مصری. آکنا= خدای باروری. آکوا= الهه خورشید. آکونگو= خدای آفریقائی. آگوتا= خدای دریا در هائیتی. آگون= روح شرور یونانی.

اکیدنا= نام غول. آگامد. آگاممنون= پادشاه یونانی. آگاوه. آگا= پادشاه سومری. آگاتون= پسر پریام. آگارس= نام دیو. آگاسایا= خدای جنگ سامی. آگاستیا. آگاسو= روح افسونگر. آگاماس. آگلا= سحر و جادوی خاخامی. آگلیبول= خدای ماه سوری. اکوان. اکوار. اکوران. اکورا. اک یانتو. اکیمو.

آگنی= آگ آنا= آک آنا= آج آنا= آس آنا= خدای آتش هندی.

 

آتا.

آدا= خدای سومریستو همچنین خدایی در آفریقا. آداپا= نخستین انسان بابلی. آدام. آدمته. آدمتوس.

آدانا. اودآنا. آئونا= الهه رومی. آدونیس. آدونای. آدی بودا. آدیتی.

آراتا. اورآتا.

آتاجان. آتا= نام جزیره ای که از آسمان ئر تونگا افتاده است.

آتاآنا: آتانا. آناتا.

آتن= آتان. آتیک= آتاآکا.

آتالا. آتالوس. آتامتن. آتانئا= الهه فجر. آتانوا= الهه سپیده دم. آتاهنسیک= الهه آسمان. آتل= خدای آب. آتلائوا= خدای ماهیگیری.آتلاکامانی= الهه توفان. آتلاکویا= خدای خشکی. آتمن= روح.

آتالان= فرزند آیازآس. آتلانتید. آته= ایزدبانو. آتیس= چوپان سیبل. آتبین.

آتلاس= اطلس.

آتاماس.

اده.

پرومته= پروم+ آته= پیریم آتا.

پیریم= یم= جم.

اورآتا. آرتتا.

آئتر= آسمان فوقانی.

آتر= آذر= آتش. آتربان. آتروپات. آتروپوس. آترون. آتری. آتسوموری.

آترئوس. آترامهاسیس.

آئتراپیتی= اربد= هیربد.

آئترنیتاس= ابدیت و ازلیت جاودانه رومی= اوروم.

آئتیلا.

آتیلا.

آتی. آتیک. آته. آتو= اولین مرد فیجی. آتوا. آتیس. آتوس. آتوسا. آتوم= فرد کامل. آتون= خدای مصری. آتونگا.

آتائی= الهه مرگ. آتاراپا= الهه. آتاگوجو= خدا.

 

آن.

آنا. آنو خدای سومری. آنتو.

آناخاتین. آناقیز. آنزا. آنزان. آنشان. ایرنینی . ایرآنزو. نام مکان.

امدیر= مادر.

آنزو.

آنوبانی نی. رهبر لولوبی. اولوبی. آنو= خدای آسمان سومری.

آنااود. نااود. ناهید.

آما. ماما. مامان. ماماآن. آماقان. آمپار: نام مکان.

آمادای. نام شهر در تورات. توره اود.

آمازون.

آنکی. خدای سومری. آنلیل.

آلان. آوان. انبرآن. آنبار. سیران. وایان. نام مکان.

آنادولو.

آنا پرنا= ایزدبانو. آناکسارته. آنته. آنتیکله. آنتیگون= دختر اودیپ= اودآب. آندروماک. آنسه= فرمانده آرکادی. انه. انیپه.

آمانا= اوم آنا. آمازون.

اینو. آئنیاس. آئنئوس. آئنته. آئنوس. آئنیاد. آناپرنا. آناپورنا= الهه غذا. آناتیوا= خدای شرور آمریکای جنوبی. آناکس= پسر گایا. آنالا= خدای هندی. آنکامنا= الهه آب رومی. آنوسیا= لقب آفرودیته. آنون= نام جهان زیرین ولزی. آنوناکی. آنونی توم. آنی. آنیلا. آنیما. انست= دیو تباهی. انالوس. اندر. اندوم. انسی. انکیدو.

 

آل.

آلباس.

آلبانی.

آلان.

آلو= نیروی شیطان سومری.

آلمونیا= الهه رومی.

آلوم= خدای آسمان مایایی.

آلوو.

آلوار. آل قیه سی. آل داشی. آلقیر. آلازار. آلازرلی. آلکوزه. آلمان. آللی. آلماس. آلئی وان. آینالی. کمال. مارالان. آلی بای قالاسی. آلبار: نام مکان.

اولوآس= اولوس= ملت.

آلکمن. آلکمئون. آلوادها. آلوپه. الکتر. الوزیس. الید.

ایلیاد= اولوآد. اولیس. آلا= الهه زمین قبیله ایگبو. آلات= بانوی سرزمین آرالو. آلاتو= الهه دنیای زیرین سامی. آلاکا= شهری اسطوره ای در هیمالیا. آلال= دیو کلدانی. آلالا= روح پلید جنگ. آلالو= سلطنت آسمان هیتی. آلالوس= نخستین پادشاه آسمان اساطیر بین النهرین. آلکرا= خدای تعبیر خواب.

آلسست= دختر پلیاس. آلسیتوئه. آلسینوس.آلسیونه. آلکائوس.

آلب لالونگ= شهری ایتالیایی. آلبونئا= پری. آلپ. آلپ آروس= البروس= البروز= البرز. آلبینا= الهه بامدادان اتروسکی.

ایلوس. ایلیتی.ایلیونه.

اوس. الف. الی= الهه اسکاندیناوی که با تور خدای جنگ درگیری داشت. الیس. الیسا.

 

اور.

کلمه تورکی "اور" را در ساختار کلمات زیر و بستر تاریخی شان بازگو کنیم.

کلمه اور به معنای مدنیت، شهر، تجمع بکار رفته است.

اور: شهرهای باستانی در نواحی جنوب غربی ایران کنونی.

اوری. اوری ها مردمی بودند که به همراه قبائلی نظیر لولو بی ها، گوتی ها، سکاها، ماننا ها، آس ها در خاورمیانه فعلی زندگی می کردند. هر کدام از اسامی قید شده بررسی خواهند شد.

اورآرتیر= به معنای مدنیت بگستران، افزایش دهنده مدنیت. اورآرتیرهایا همان اورارتو ها در نواحی شمال غرب ایران فعلی زندگی می کردند.

اورمو نام شهری در شمال غرب ایران کنونی است، که، بصورت اورمیه یا ارومیه نیز نگاشته می شود. معنای کلمه اورمیه را شهر آب ها دانسته اند.

کلمه روم تغییریافته کلمه اوروم به معنای اور من خواهد بود.

اورمان: جنگل. محل تجمع درخت ها.

اوردو: محل تجمع افراد.

اوردوباد= اوردو آباد= اوردو اوبا.

اورخان.

اوروم. اورام. اورامی. آرامی.

اوروم. حوروم. حرم.

اورآنا. ایرآنا. ایران.

اور. ایر. ایرلند.

اوربان= بدوی.

اریحا. ارآکا. اورآکا.

اوردن. اردن.

اورا= هرا. هراکلس.

اورآس. آرآس. آراز. ارس. اوراس= الهه زمین سومری.

اوروس. روس.

اورآس. اورآش. آرش. آرس= پسر زئوس. آرکاس= پسر زئوس. آرگوس= پسر زئوس و نام شهر. اروس= فرزند آفرودیت. اریس= نام ایزدبانو. اریکس= نام پهلوان.

اورآس آتا. اورآستو. ارستو. ارسطو.

آرگون. اورگون.

آرآتاوئرآس= اور آتا وئر آس. ارداویراز. ارداویراف. ارداویرافنامه.

اوروم آس= هوروم آس= هرمس یونانی و هرمز.

اور آتا بئل= ارتابیل= اردبیل.

اوربیل= اربیل. بی بئل. بابئل.

اور آتا کان= اردکان.

اور بابا= اورباب= ارباب.

اور آکا= اورکا= اورخا= آرخا. آرکائیک.

اوروک.

آرکادی. اوروپ.اورفا. اورفائوس. اورانوس. اورانی. اورئادها. اورست. اورفه.اوروپ. اوروتاس. اوروس. اوریال.اوریتوس.اوریدیس.اوریسته. اوریتی. اوریلوک.

اوراسیا.

اوردوان.

اوراوبا. آربات.

ارزاوروم. ارزیل. ارگنه. اریشته ناب. ائرسی. آبار و آوار. ارونا. آران: نام محل.

آرشاک. اورشاک. اورساک. اورآساک. آساآک. اشک.

آرینا. آرئنا. آغاج اری.

آریستئاس= نام شاعر. آریستودم. آریستوماکس. آریسته= پسر آپولون. آریون= نام شاعر لسبوس.

آتراک.

ایرکالا.

آراواک= ساکنان اولیه منطقه کارائیب.

آرگونت= پهلوان های ژازون.

ایر. ایرانزو. ایرانا. ایران آباد. آیران. ایروس= نام گدا.

اراتو. ارب. اوروپ.

آرارات. آرآتا. آراتتا. آراکس. آران. آروانا. آریا. آران داران. آربات. آرباتان. آلباتان. آرساق. آرشا.

خز اور. خزر.

قوجا اور. قاجار.

اوردوغان= اوردو+ آکان. اورد.

اور آتا شیر= اورداشیر= اردشیر.

آس اور وئردی= سهروردی.

آئر= خدای هوای پایین.

آئراکورا= الهه. آئرگیا. آئرو. آئروپه. آئریک. آرئوئی. آرائی. آراد. آراکنه. آرارات. آرالو= جهان زیرین بابلی. آرام. آرامزد.آرانیاکا. آراوان. آرباتی= خدای ماه در افریقا. آرباس. آرتمیس. آرتو= زنی از آمازون ها. آرته= الهه. آرتیو= الهه. آرجیرا= الهه. آردرا= الهه بدبختی. آردوئینا= الهه جنگل. آردوی. آرزو. آرسای= الهه دنیای زیرین. آرساسس= نیای پارتی ها. آرستور. آرسو= ستاره عصر. آرکاس. آرگوس. آرگونوت. آرمیتی. آرنه. آرورا= الهه سومری. آرورو= مادر خدایان بین النهرین. آرون. آریا. آریادنه. آریامان= خدای هندی. آریننا= خدای هیتی. آریننیتی= خدای رعد و برق هیتی. آریون. اورد. اوردالی. اورسس. اورشلیم. اورکوس. اورموز. اورنیا= دختر رود خدا. اورو. اوروان. اوروک. اوروگ.

اراسوس. اراسیپوس. اراگال. اراوا. اربوس. اربیل. ارت= نام فرشته. ارته. ارد. ارغنون. ارگ. ارود= علمای دینی هندی. اروس. ارهت. اریحا. اریدو.

 

اود.

اوت. اوتو= خدای آفتاب سومری. اوتین= فرشته.

اودین= خدای آسمان ژرمنها.

اودآنا. آتنا. اودآسا= اودیسه.

اوتو. اوتوکی. اتوکان. اوتی. اوتوکند.

اود آنا= آتنا. آتن. آتلانتا. آته= ایزدبانو. آتیس= چوپان سیبل.

ادنا= نام آتشفشان شهر کاتان.

چینود: ایچین+ اود.

اودون. اودجاق= اجاق.

اودون. نام خدایی هست.

اودیسه. اودیسئوس. اودیلیکوس. آدونیس. آدراست.

اتیر. اتیوپی.

اد= خدای عشق اسکاندیناوی. ادا. ادائه. اداچی گاهارا. اداد= خدای توفان اکدی. ادریس. ادسا. ادفو . ادمو.

 

پیر.

پیردیر= پدر.

پیرنه. پیرآنا.

پیراگ= پیرآک.

پیر داش لار. پیرال. پیرال دده. پیرعلیلو. پیر چوپان. پیرننه. پیرلر. پیرلی. پیرساققا. ایلان پیر. دالان پیر. پیرداوود. پیره لر. پیرنی. پیرائیدان. پیرگدیکی. پیراماشان. پیرانشهر: نام مکان.

پرومته= پیریم آتا.

پریام= پیری یم. یم= جم.

پریبوئئا. پریفتس. پریکلیمنوس. پیرن= نام چشمه. پیروزی= دختر پالاس. پیروس. پیری= دختر ارب و شب. پیریتوس.

پری= پیری.

آذرپیرا.

 

تور.

تو. مانناتی. تواللی. توله. اوش توله. تی وین. تی ویل.

توروک= تو اور آک.

توروخ. توروگ. تویکو. تورشا= تورآسا.

تورککی. تورکئییش. گوگ تورک. اوزتورک.

تورک مان.

توره.

توره آک.

تورات.

توران.

دورکو.

تورکانبور. تورکه داری. تورک: نام مکان.

تارتار= محلی در زیر زمین در کتاب ایلیاد.

ترپسیکور. ترساندروس. ترسیت. ترمینوس. ترسیت. تروئیلوس. تروا. تروس. تره.

تریتون: نام ایزد. تیرو= دختر سالمونه. تیرزیاس= نام پیشگو.

 

نتیجه گیری.

هلن گاردنر در کتاب هنر در گذر زمان خود می گوید تاریخ دانان معنقدند تاریخ باستان یونان در هاله ای از ابهام قرار دارد و در اسطوره ها گم شده است. حصارلیک تروا= توره اوبا= توره آک اوبا، بدست یونانی ها بارها به آتش کشیده شده است. آتشی که یک " تمدن عالی ماقبل باستان" را به نابودی کشیده است. او همچنین در مورد تاریخ و تمدن اژه ای و مینوسی اعتقاد دارد آناتولیا پایه گدار این تمدن است. ایشان همچنین گذشته باستانی اتروسک ها ایتالیایی رومی را در پرده ای از ابهام می داند، با آنکه اعتراف می کند از نطر هرودوت آنها از آسیای صغیر کوچیده اند. ارنست گامبریج هم در کتاب " تاریخ هنر" خود، همچون هلن گاردنر معتقد است: دقیقا نمی دانیم چه کسانی بودند که در کرت حکومت داشتند. راستی کرت درست تر است یا ترک؟ یادمان باشد یونان به معنای تراشنده یک صفت هست و یک کلمه تورکی= توره آکی ه‍ست. شغل یونانی ها تراشیدن سنگ بوده است. توره آک اوبا= تروآ مشهورترین شهر یونان باستان بوده است.

با بررسی دقیق و علمی زبان عربها و در نطر گرفتن مواردی نظیر مفاهیم و معنای کلمات از یک طرف و شباهت زیاد تلفظی بن ریشه های اساطیری زبان تورکی با آنها مشاهده خواهیم کرد این زبان در آوا و نزدیکی معانی بصورت حیرت انگیزی تحت تاثیر زبان تورکی بوده است. بطور مثال شباهت آوائی و نزدیکی کلماتی نظیر هاشم، عاصم، قاسم، کاظم از یک طرف و در نظر گرفتن آوا ومعنی کلمه آس به معنای خدا، روح، آسمان و ... که معصومیت، هشمت ، عصمت، قسمت، کظم و ... از صفات خدائی آس آسمانی است ما را متوجه این نقطه خواهد کرد. مثال دیگر نزدیکی کلمه آک و آکام و آکیم و ... با مفاهیمی نظیر حاکم، حکیم، عاقل و ... خواهد بود. تعداد این مثال ها را می توان همچنان افزایش داد.

در مورد زبان فارسی که می توان به حضور کلمات تورکی در این زبان اشاره کردو گفت تعداد بیشماری از کلمات فارسی نیز تحت تاثیر کلمات تورکی بوجود آمده اند. این مورد، در خصوص زبان باستانی سانسکریت و خصوصا در مورد کلماتی که مفاهیم اساسی را با آن نامگذاری کرده اند، نیز صادق خواهد بود.  

در مورد دیگر زبان ها نیز می توان چنین ادعایی را مطرح نمود.

قدمت هزاران ساله التصاقی زبان ها با تمدنی درخشان که هزارها سال طول کشیده، و، همسایگی ملل مختلف با آنها با فاصله تمدنی چند هزار ساله، این فرضیه را بوجود خواهد آورد که ملت ها در پیدایش زبان خود تحت تاثیر آنها بوده اند. پیش از آنکه در گستره زمین زبانی توسط ملتی بوجود بیاید التصاقی زبان ها سخن می گفته اند، برسنگ ها می نگاشته اند، لوح نوشته و پوست نوشته داشته اند، و، با طلوع زندگی در میان فرهنگ های دیگر با تمدن و فرهنگ و زبان هزاران ساله شان بر چگونگی بوجود آمدن زبان و تمدن و فرهنگشان براساس نظریه اسنادی تاثیر گذاشته اند.

با توجه به قدمت هزاران ساله ساکنان سرزمین هائی که زبانشان التصاقی بوده می توان ادعا کرد خیلی از این کلمات که از زبانی التصاقی، گرفته شده اند، مفاهیم باستانی و اسطوره ای زیادی را به همراه دارند. اینجا به تعدادی از کلمات اشاره شد، این کلمات را به تعداد هزاران عدد می توان رسانید. کافیست در کلمات تمامی زبانها کمی تغییر ایجاد کرد. زبان اولو بی= لولو بی ها، اوری= هوری ها، اورآرتیر= اورارتور ها، آس آکا= سکاها، گوتی ها، اومان آنا= ماننا ها، ماتان= مادها و ساکنانی که در خاورمیانه کنونی زندگی می کردند التصاقی بوده است. زبان توره آکی باستانی یکی از زبانهای التصاقی باستانی است.

اشاره به مفاهیم اساطیری، مفاهیم زندگی بدوی، اسامی خدایان، مکان های خاص و خصوصا مقدس، اشخاص مهم و مفاهیمی نظیر روح و آسمان و ... و همچنین نزدیکی معنای کلمات و مجاورت و همسایگی معنائی آنها این پندار را بوجود می آورد که ریشه و خاستگاه آنها یکی بوده است.

در آخر ضمن مطرح کردن گفته ی اوراودآتا= هرودت که اشاره داشته اکثر اسمهای ایرانیان به آس ختم می شود، باید توجه ها را به این مطلب جلب کرد که خیلی از مفاهیم در فرهنگ توره آکی و هندی و یونانی متفاوت از هم می باشند. بطور مثال معنای متفاوت آسورا و اهورا و آک اورا.

 

منابع:

-         ارنست گامبریج، تاریخ هنر، ترجمه علی رامین، تهران، نشر نی، 1379،

-         ایران کلباسی، فرهنگ توصیفی گونه های زبانی ایران،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1387،

-         جان پین سنت، ترجمه باجلان فرخی، تهران، انتشارات اساطیر، 1379،

-         جواد هیئت، سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی، تهران، نشر پیکان، چ سوم، 1380،

-         حسن گیوی، دستور تطبیقی زبان ترکی و فارسی، نشر قطره، تهران، چ اول، 1383،

-         حسین خوش باطن، مطالعه ساختار نحوی زبان ترکی از دیدگاه رده شناسی، تبریز، 1385،

-         رویین پاکباز، دایره المعارف هنر، تهران، فرهنگ معاصر، 1393،

-         ژوئل اسمیت، ترجمه شهلا برادران خسروشاهی، تهران، روزبهان، فرهنگ معاصر، 1380،

-         صادق ملک شهمیرزادی، ایران در پیش از تاریخ، تهران، سبحان نور، 1390،

-         صمد چایلی، نگاهی به واژه های اساطیری آذربایجان، تبریز، انتشارات هاشمی سودمند نشر اختر، 1386،

-         عبدالرسول خیامپور، دستور زبان فارسی، انتشارات کتابفروشی تهران، شهریور 1372،

-         علی حسین زاده (داشقین)، فرهنگ لغات ترکی، انتشارات باران، چاپ دوم 1374،

-         علی رضائیان، مدیریت رفتار سازمانی، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها ( سمت)، 1398،

-         غلامرضا معصومی، دایره المعارف اساطیر و آئین های باستانی جهان، تهران، انتشارات سوره مهر، 1388،

-         هلن گاردنر، هنر در گذر زمان، ترجمه محمد تقی فرامرزی، تهران، موسسه انتشارات نگاه، 1391،

-         محمد کانار، فرهنگ جامع ترکی استانبولی، تهران، نشر رفعت، تابستان 1379،

-         اینترنت.

 

متن نمایشنامه: غریب حیدر ...

نمایشنامه غریب حیدر.

«اقتباسی از رمان "غریبه در شهر" زنده یاد استاد غلامحسین ساعدی».


آدمها: غریب، بالاخان، قلی سیاه، ارفع الدوله، زلفی فضول، سید جعفر، چورکچی باشی، ائلچی و عروس.

                                                                

                                                                 صحنه میدانی در تبریز زمان مشروطه، و، جاهای مختلف دیگر.

                                           صدای لالایی از زبان مادری آذربایجانی.

                                           غریب رو به تماشاگر.

غریب: بین زمین و آسمون بودم. اولش فکر کردم گهواره ست و منم نوزاد خسته و خواب رفته. بین خواب و بیداری. معلق. رها. در چرخش.

          وقتی اما با صورت خوردم زمین تازه یادم اومد گرفتارم. گرفتار دست بالاخان. درد که پیچید تو جونم، قبل از هر حس و حالی لعنت

          فرستادم به خودم.

          بی شعور. احمق. آخه تو کجای این بازی بودی که گفتی من حیدرم. آخه توی نفهم مگه تا چند روز پیش خبری از اتفاقات تبریز داشتی؟

          مشروطه کجا تو کجا؟ حیدر حالیته چه بلائی سر خودت آوردی؟ توی نفهم توی نادان. آخ که بگم چی بشی. راحت داشتی تو باغات

          اورمو برا خودت زندگی می کردی؟ نونت کم بود آبت کم بود، آخه این من حیدرخان عمواوغلو هستمت چی بود آخه؟! نفهم.

          تازه داغ شده بودم که این بدن داغونم باز بین زمین و آسمون جولون داد. بالاخان بود، با لگدی نیم متری از زمین بلندم کرده بود سگ پدر.

          ننه سگ. حرومزاده گه. زنازاده خر.

          فحش از من لگد از اون نره غول.

                                           بالاخان با لگدهای پی در پی غریب را می زند.

بالاخان: چه سگ جونی هم هست لعنتی.

قلی سیاه: بسشه دیگه.

بالاخان: دلرحم شدی سیاه سوخته...

قلی سیاه: فدات شم گفتم ساطور که اومد رو گردنش بیهوش نباشه یه وقت نفهمه دردش رو.

بالاخان: شک ندارم تو که بمیری مامور جهنمت کنن.

قلی سیاه: عبدیم بالاخان.

 

غریب: آدمهائی که از سر و کول هم بالا رفته بودن تا ببین گلوی محکوم به مرگ با چی بریده باید بشه، که تماشاش کنن. بالاخان با ساطور و قمه،

         با طناب اومد جلو. کیپ تا کیپ آدم. رو سکو بودم انگار. بالاتر از آدمائی که داشتن نگاه می کردن بالاخان با چی قراره سرم رو بکنه زیر

         آب. مثل چورکچی باشی یا یکی دیگه. نه. اومده بودن ببینن حیدرخان عمواوغلوی قصه هاشون قراره چه ریختی جون بده.

 

بالاخان: چه جمعیتی. کشته مرده دیدن شکنجه شدن آدمان. دار. قتل. اعدام. دوست دارن بشینن زیر درختا، رو دیوارا، کنار جوب آب و زل بزنن

           به میدونچه. نگاه کنن به زجر آدمای بخت برگشته. چه حریصن این جماعت برا دیدن فواره خون. برا دیدن زخم گلو. سر بریده حکم

           حلوا داره برا اینا.

قلی سیاه: راحت نشستن و نگاه کردن با این فکر تو کله که خوبه من نیستم وسط میدونچه عادتشون شده.

بالاخان: ننه تون به عزاتون بنشینه. چه خبرتونه. بکشین عقب تر. گوسفند که قربونی نمی کنیم جمع شدین. سر بریده یعنی اینقدر کیف داره

           دیدنش؟ بکشین عقب ننه قحبه های ولدزنا.

قلی سیاه: عقب. عقب بابا عقب.

 

غریب: چشم. گوش. دست. طناب. هیاهو. سیاهی. چشام رو باز نکرده بودن هنوز. بالاخان قلدر جمع جمیع نوکرای قونسول روس یه کوه گوشت

         و استخوان بود. سرش رو خم نمی کرد از چارچوب در تو نمی اومد اون هیکل گنده. اسمش بالاخان بود. بالاخان. هاع. منم گفتم حیدرم.

         دروغ. همینجوری یهو اومد رو زبونم. حیدر. از کجا باید می دونستم گرفتار شدم. گرفتار یه اسم. گرفتار حیدر. چه اسمی. قلی سیاه دستمال

         رو چشام رو باز کرد. یه قلپ آب ریخت تو گلوم. انگار بخوان گوسفند بکشن. آبم داد. دست و نگاهش مهربون بود. بالاخان ساطور و قمه

         بدست اومد طرفم. مثل همیشه چشمای خون گرفته ش داد زد مسته. مست پاتیل. یادمه دفعه اول زل زدم تو چشای خماری گرفته از     1

         مستی عرق سگی و گفتم. یعنی اون پرسید اولش.

 

بالاخان: ننه سگ کی راهت داد بیای تو؟

غریب: در باز بود عمو.

بالاخان: بالاخان. چی؟ بالاخان.

غریب: بالاخان.

بالاخان: خودت چی؟ اسمت.

غریب: من حیدرم. خان ماکو.

بلاخان: من خان مان نمی شناسم. استبدادچی هستی یا مشروطه چی؟

غریب: مشروطه کیلویی چند عمو، بالاخان. من خود خود استبدادم. گور بابای مردم و انجمن و مشورت و ...

بالاخان: بزن پس.

غریب: بسلامتی خان.

                                           بالاخان و غریب با صدای موسیقی اوج گرفته چرخی می زنند.

بالاخان: رقصتم بد نیست. چکار داری با من، بنال خب.

غریب: دنبال پسر خاله ام اومده بودم تبریز. نیست انگار. تاجریم. جفتمون. ژنرال رو ببینم بهش بگم باید هر چی بخواد رو دارم. تو چنگمه. نداشته

          باشم هم لب تر کنه از زیر سنگم شده جور می کنم. گفتم کاری کنی بتونم ژنرال رو ببینم.

بالاخان: چه گه خوردنا. آی زیرت. تو کجا ژنرال کجا اسقاطی.

غریب: چاکرم. نگفتین چی کم دارین تا جور کنم در یه چشم به هم زدن.

زلفی فضول: بگو خانم مانم کم داریم مرگ بالاخان...

بالاخان: نگوز بابا. ان. دفعه بعد بپری وسط حرف یه گلوله می زنم وسط پیشونیت خانم مانومت بمونه برا قلی سیاه.

قلی سیاه: نوکرتم خان. بنده نوازی کردین.

غریب: حالا ژنرال رو اگه ببینم انعام شمام...

بالاخان: شاشیدم تو انعامت بچه.

                                           بالاخان با مشت به سینه غریب می زند.

بالاخان: حالا چه ریختی؟ نسیه؟ مفت؟

غریب: نقد خب.

بالاخان: بگو مفت. چی؟ مفت. مفت نباشه ژنرال حتی نگاتم نمی کنه.

ائلچی: بالاخان از طرف ژنرال اخطاریه اومده. نوشته راپورت رسیده عموزاده یا عموی ستارخان، شاید هم حیدرخان عمواغلو، چند روزی هست

          سر و کله اش تو شهر پیدا شده. چند نفرم دیدنش. نوشته این گوشه اون گوشه خودش رو قایم کره این چند مدت، دنبال چورکچی باشی

          گم و گور شده که هستین دنبال اینم باشین. نوشته با خودش بمب داره. خطرناکه. خیلی. گیرش نیارین تک تکتون رو با دستهای خودم

          خفه می کنم. خصوصا بالاخان ننه سگ رو. نوشته چه عمو یا عموزاده ستارخان مرده باشه، چه این حیدر، هر کی حالا، نوشته پیداش کن.

بالاخان: زنده باد ژنرال.

صدای همگی: زنده باد ژنرال.

بالاخان: زنده باد تزار.

صدای همگی: زنده باد تزار.

بالاخان: ائلچی به ژنرال بگو تا فردا ننه آبجیش رو هم می آرم این حیدر میدره رو. به سلامتی مزدورای روس.

قلی سیاه: ستارخان مرد رفت اون دنیا اما انگار کس و کارش ول کن تبریز و مشروطه نیستن که نیستن.

زلفی فضول: اوقات بالاخان رو با گفتن اسم اونائی که دوست نداره بیشتر مکدر نکن قلی سیاه.                                                       2

قلی سیاه: قلی سیاه با زغال سیاه و مشغولیات زرد و خرمائی جنبش و تنگ قرمز شراب کنارش بلده اوقات مکدر بالاخان رو حالی به حالی کنه، تو

             فکر شوراگنیزت باش که قولش رو به بالاخان داده بودی زلفی فضول. مگه نه بالاخان؟

بالاخان: کوفتتون بشه هر چی شراب و زن و تریاکه. راه بیفتین همگی. شد دو تا. چورکچی باشی با اون عموی ستارخان، یا حیدرخان عمواغلوی

           ننه فلان فلان شده ی دربدر.

 

غریب: راه افتادن برن این حیدره رو بگیرن. شاید هم عمو یا عموزاده ستارخان. پارسال کل آذربایجان خبردار شد ستارخان رو تو تهران کشتن. تو

          پارک اتابک با هجوم یپرم خان ارمنی و چند هزار تفنگچی ستارخان زخمی شده بود. کلی زمینگیری و آخرش هم دفن تو شاه عبدالعظیم.

          حالا شایعه بود عموزاده اش، یا عموش اومده تبریز مشروطه رو ادامه بده. من اما بیشتر دوست داشتم اینی که خواب رو به چشمای ژنرال

          روس و سالداتهاش حروم کرده حیدرخان عمواوغلو باشه. چرا گفتم حیدر؟ من که اسمم حیدر نیست.

 

بالاخان: حیدر عمواوغلو باشه چه؟

سید جعفر: حیدرخان عمواوغلو جوون هست، مشروطه چی بمب ساز و بمب انداز هست، کجای اون پیرمرد شبیه اونه؟ همه آقا رو می شناسن.

               شماها چطور نمی شناسینش؟

بالاخان: هری بابا. مگه ده کوره ست اینجا که آدمای من همه رو بشناسن. تبریزه تبریز. هر کوی و برزنش پر از آدمه. کوچه ها تنگ، پر پیچ، تو در

           تو. کی می تونه این همه آدم رو بشناسه. حالا شما هی بگین پیش نماز مسجد هست، هی ور مفت بزنین مدرس طالبیه ست. حالا هر کی.

           اینا افراد منن و من هر کدومشون رو از جائی آوردم. همه که اهل تبریز نیستن آقای مسجدتون رو بشناسن. اصلا خود من. مگه من چند

           پیشنماز و نمی دونم چند مدرس مدرسه یا طلبه رو می شناسم؟ زیادش یکی دو تا. شمام تا اون روی سگ ژنرال بالا نیومده و به ما یا به

           سالداتها دستور شلیک نداده، یه زنده باد تزار بگین و گورتون رو گم کنین برین رد کارتون. هری.

سید جعفر: آقا هر کی نیست که نشه نشناختش. برا کل تبریز، از کوچک تا بزرگ آشناست. وجودش هم برای همه مسلمونا خیر و برکت داره. الان

               هم تا آقا رو ول نکنین ما همینجا اتراق کردیم و ...

بالاخان: د باز تو که حرف خودت رو زدی انگوزک خان. بخوای به اراجیفت ادامه بدی می دم ببرنت بندازنت قراولخونه کنار دست آقات ها.

سید جعفر: آقا مرد خداست. پیره و نایی نداره تحمل کنه اون سالداتهای خدا نشناس تو قراولخونه هر بلائی سرش بیارن. قلبش هم ناجور ناراحته

               همیشه ی خدا. اگه قراره ولش نکنین پس بهتر که همه ما رو هم بندازین کنارش. این مردم جائی برو نیستن.

                                           صدای صلوات مردم.

بالاخان: شلوغ نکنین بابا. برا من صدا بالا ببرین سگ بشم زنده تون نمی ذارم. گفته باشم. تا ژنرال نیاد و دستور نده پیش نمازتون اینجاست. حالا

           یه روز بی پیش نمازتون نماز بخونین آسمون زمین نمی آد که. ما فکر کردیم خود حیدرعمواوغلو یا عموی اون ستارخان هست که

           گرفتیمش. نباشه ژنرال راهیش خواهد کرد بیاد مسجدتون. حالا هری. بترسین از خشم من. هری.

سید جعفر: حالا که حرف ما برا شما ارزشی نداره تکلیفمون مشخصه. شما بترسین از خشم ما. آهای مردم بریم داخل قراولخونه و آقا رو دربیاریم.

                                           صدای صلوات و همهمه مردم.

                                           صدای شلیک گلوله.

                                           صدای زمین افتادن سید جعفر در سکوت مطلق.

 

غریب: باز هم اونجا اسمش رو شنفتم. قبل شلیک گلوله. حیدرخان عمواوغلو! چه اسمی. اون جوون افتاد زمین و خون سرخش جلو قراولخونه رو

         رنگی کرد و درگیری تموم شد اما من تو ذهنم درگیر بودم هنوز. مثل اون جوون که گفتن اسمش سید جعفر هست. مثل اون که با مرگ

         درگیر بود. منم با این اسم درگیر بودم. حیدرخان عمواوغلو. حالا مردم یه جنازه مونده بود رو دستشون و یه پیش نماز تو قراولخانه که

         سالدات های روس بجای حیدرخان گرفته بودنش، با منی که یه اسم مونده بود رو ذهنم. اسمی بزرگ. اسمی که بخاطرش ژنرال روسی

         دستور داده بود همه جا رو بگردن. حتی خونه ها رو. تک تک آدمها رو هم اگه مجبور باشن بگیرن بیارن قراولخونه. همه رو تفتیش کنن. 3

          همه رو. خیلی ها در رفته بودن از شهر. اما مگه در رفتن ممکن بود. همه جا جاسوس. همه جا سالدات.

 

چورکچی باشی: چکار کنم؟

قلی سیاه: گفتم چورکچی باشی. چاره ای نیست. اینا کوچه به کوچه، خونه به خونه افتادن دنبالت. امروز نه فردا. بالاخره هر جای تبریز قایم شی

             پیدات می کنن. حالام فرصت خوبیه.

چورکچی باشی: اون بنده خدا بخاطر اعتقادش شهید شد، حالا من برا بیرون رفتن از تبریز و در رفتن از دست سالداتهای روس تو تابوت اون

                      بخوابم؟ باقی عمرم هم بشینم لعنت کنم به خودم و ...

قلی سیاه: برا نجات جون خودت که نیس این در رفتن. بمونی باید آرد و نون قشون تزار رو بدی. بری شاید ...

چورکچی باشی: من نه یکی دیگه. این روس ها بی نون و لواش که سر نمی کنن.

قلی سیاه: تو نباشی تاجر دیگه ای نیست به اسم نسیه مفتی از چنگش دربیارن. تا بخوان جایگزینی برا تو پیدا کنن پیرشون دراومده. مبارزه که فقط

             تفنگ و فشنگ نیست. جای من باشی چی می گی؟ شب تا صبح و صبح تا شب باید وافور ببندم بدم بالاخان دود کنه.

چورکچی باشی: مطمئنی راه و چاره دیگه ای نیست؟

قلی سیاه: به آدمات بگو بگن جنازه رو می برن طرف امامزاده ابراهیم. بگو من خودم کشیک اونورام. نترسن. حیدر. حیدر.

                                           غریب وارد می شود.

غریب: جنازه کجاست؟

چورکچی باش: این کیه قلی؟

قلی سیاه: تو تابوت رو بیار جنازه حاضره.

غریب: این که زنده ست؟!

قلی سیاه: برو بیار.

                                           غریب خارج می شود.

چورکچی باش: نگفتی کیه این؟

قلی سیاه: یه دربدر. به بالاخان گفت اهل ماکوام. دروغ بود. اهل اورمو هست. بالاخان ردش کرد بره دنبال کارش. دیدم به درد بخوره. جنم داره.

             کردمش آدم خودم. نگران نباش.

                                           غریب با تابوتی وارد می شود.

 

غریب: تبریز. تبریز. تبریز. چه آدمها که بخود دیده ای. چه سرنوشتها که داشته ای. وقتی واردت شدم هرگز گمان نداشتم شهر افسانه ها هنوز هم

         گره خورده باشه با افسانه و قصه. کی باور داره برای بیرون رفتن از شهر و از دست متجاوزین و سالداتهای روس باید بری توی تابوت و

         جای مرده باشی؟ چورکچی باشی بخت برگشته درون تابوت جای طلبه شهید خوابید تا بره بیرون از تبریز. بالاخان اما هزار جاسوس داشت

         و هزاران چشم. افرادش سر رسیدن. قلی سیاه مات و مبهوت ماند. چورکچی باشی رو از تابوت بیرون کشیدند و بردند تا گلویش رو ببرن.

         مثل گلوی من. بالاخان ساطور بدست ایستاده اونجا برا مردم میدون دلبری کنه.

 

                                           بالاخان بالای سر چورکچی باشی که سرش را از درون تابوت بیرون آورده ایستاده است.

بالاخان: بچه که بودم شوهر ننه م، پدرم کی و کجا گور به گور شده بود رو کسی هیچوقت نگفت بهمون، یعنی به ماها که هفت هشت بچه بودیم

           تو اون خونه کوچولو. چی می گفتم؟ آها آره عارضم خدمت چورکچی باشی دیروز و کفن پوش امروز که بعله دیگه، شوهر ننه جون

           ترکه خیس شده به دست همیشه خدا ایستاده بود بالا سرمون و با ترکه می زد به سر و رو و دست و صورتمون و شروع می کرد به

           سخنرانی. دهنش کف می کرد اما اون بی پدر مگه ول کن ما بود. هی ور مفت و دری وری. یادمه هزار دفعه ای گفت ماها آدم بشو

           نیستیم. هر روز باید قبل از غروب یه چیزی با خودمون می آوردیم. نون. تنباکو. چای. قند. پول. آرد. کفش کهنه. هر چی. دست خالی 4

           اومدن همانا و ترکه تر همانا. می زد، با ترکه، با چوب، سنگ، هر چی گیرش می اومد، می زد و می گفت داد بزنین بگین من آدم نیستم.

           ظاهر و باطن. حالا آدم شدم یا نه بماند. تو چی؟ آدم شدی؟ با توام چورکچی باشی؟

چورکچی باشی: ...

بالاخان: بگو. بگو همه بشنفن. بگو من آدم نشدم. د بی پدر بگو. چی؟ نشنیدم...

چورکچی باشی: من آدم...

بالاخان: ن ش د م . بگو. داد بزن.

چورکچی باشی: نشدم.

بالاخان: خودتی. خر خودتی. از اول. بگو من آدم نشدم.

چورکچی باشی: من آدم نشدم.

بالاخان: نشنیدم. داد بزن. هوار بکش. ای مردم، ملت، جماعت من آدم نشدم. د شروع کن حرومزاده آشغال. هر چی من گفتم رو داد بزن عالم و

           آدم بشنفن. من...

چورکچی باشی: من آدم نشدم.

بالاخان: من همون بی بته باقی موندم. بگو.

چورکچی باشی: من همون بی بته باقی موندم.

بالاخان: من یه حمال نفهمم.

چورکچی باشی: من یه حمال نفهمم.

 

غریب: جلو چشم همه. ذات تو تا کجاها خراب هست بالاخان؟ تا کجاها ادامه داره این کثافت وجودی تو؟

 

بالاخان: من اسبم.

چورکچی باشی: من اسبم.

بالاخان: من یه حرومزاده عوضی ام.

چورکچی باشی: من یه حرومزاده عوضی ام.

بالاخان: من خرم. گاوم.

چورکچی باشی: من خرم. گاوم.

 

غریب: آدمی تا کجا باید تحمل داشته باشد؟ تا کجا باید له شود؟ برای چه؟ نان؟ هوا؟ زندگی؟ مگر این نفس چقدر ارزش دارد؟

 

بالاخان: من یه بزدل ترسوی ریقوی بی ریشه ام.

چورکچی باشی: من یه بزدل ترسوی ریقوی بی ریشه ام.

 

غریب: من یه ترسوی احمقم. من اینجا با همه پستی ایستاده ام تا فروپاشیدن انسان را ببینم. من انسانم؟

 

بالاخان: من یه قرمساق جاکشم.

چورکچی باشی: ...

بالاخان: من یه قرمساق جاکشم.

چورکچی باشی: من یه قرمساق جاکشم.

بالاخان: من یه لات مخنس احمقم.                                                                                                                               5

چورکچی باشی: ...

بالاخان: د داد بزن بگو. بگو. همه منتظرن بگی. داد بزن لامصب.

 

غریب: مثل همه اونجا بودم. گوشام کر. چشام کور. نه صدایی. نه حرکتی. نه حتی نفسی. یک لحظه به خودم اومدم. داشتم خفه می شدم. نفسم

          دیگه بالا نمی اومد.

          من دارم خفه می شم. من دارم خفه می شم. من دارم خفه می شم. خفه. اینجا هوا نداره؟ اینجا هوا نداره؟ من دارم خفه می شم. لامصبا من

          دارم خفه می شم. خفه. خفه.

          فریاد زدم. خودم رو انداختم وسط. بالاخان داشت نگام می کرد. مثل همه اونائی که اونجا بودن. دهنم کف کرده بود. لرزه بر جانم افتاد.

          زمین خوردم. حالا دیگه من انتر اون میدون بودم. چورکچی باشی و بالاخان هیچ شدن. من با تن لرزه هام، رعشه هام، زمین خوردنهام

          چشمها را به سوی خودم جلب کردم.

          هر کسی تو زندگیش حسرتهائی داره. حسرتهای مونده تو دلش. همیشه خدا دوست داشتم چشمها عاشقانه نگام کنن. یه بار یه عروس رو

           دیده بودم، نوجوان بودم، تازه بالغ. عروس یه نگاهی به تازه داماد داشت که حک شد تو وجودم. ماند. حسرتم بود. حالا مردم داشتن نگام

           می کردن. عین اون عروس. نه به گرمی نگاهش اما. خب عیبش چیه؟ شروع خوبی بود. تا بالاخان بخودش بیاد و بخواد توجه مردم رو

           بخودش جلب کنه، کارم رو کردم. یه رعشه طولانی و کلی کف دهان و تموم. افتادم.

           باورم شده بود هوش از سرم، روح از بدنم خارج شده. حتی خودم هم باورم شده بود.

           عروس اومد. خودش بود. دستش رو دراز کرد به طرفم.

                                           عروس می گذرد.

قلی سیاه: بالاخان چکارش کنیم این ننه مرده رو؟ غش کرده.

بالاخان: سگ پدر تعطیل کرد تیاتر ما رو. کریم شیره ای هم تو دربار ناصرالدین شاه همچین رلی بازی نکرده بود. حرومزاده گه. ببرینش. تازه

           داشت خوش می گذشت.

 

غریب: به هم ریخته بود. مثل خود تبریز. هر کی به هر کی. همه گدا، گداها هم جاسوس شده بودن. یا برا مشروطه چی ها یا روسها و دولتی ها.

          راپورت و خبر قیمتش از گندم بالاتر بود. گوشت که دیگه کسی در وسعش نبود بخره. بازار اما رونق داشت. نه بازار قدیمی. بازار فروش

          خبر. بنده خدا چورکچی باشی رو فروخته بودن. من که غش کردم، رگ گردن بیرون دادن بالاخان از سکه افتاد. بالاخان چورکچی باشی

          رو با اردنگی و  لگد و مشت از تابوت درش آورد. برد. قلی سیاه موند و من غریب.

 

قلی سیاه: چند؟

غریب: چی چند؟

قلی سیاه: حرومزاده عوضی. چند فروختیش؟

غریب: چی؟ من فروختمش؟ تو برا بالاخان کار...

قلی سیاه: مرتیکه من طرف مشروطه م. یا زبون باز کن و خودت بگو یا من زبونت رو از حلقومت...

غریب: من اگه لو بدم اول که باید تو رو لو بدم.

قلی سیاه: ...

غریب: چرا ساکت شدی پس؟ کار من نیست. من اینکاره نیستم یعنی. اگه بودم بالاخان الان تو رو هم با اون برده بود.

قلی سیاه: دعا کن حرفت راست باشه. دعا کن.

غریب: بیش تر از اینی که به دعاهای من فکر کنی ببین کی تونسته سر از کارات در آره.

قلی سیاه: به اونش هم...

غریب: من فکری دارم.                                                                                                                                             6

قلی سیاه: ...

غریب: زل نزن بهم. ببین تبریز تو تب و تاب پیدا کردن حیدرخانه، یا عموی ستارخان. مردم دنبالشن رهبرشون بشه، دولتی ها و روسها برا اینکه از

          شرش راحت شن. خلاصه همه دنبالشن. درسته؟

قلی سیاه: خب.

غریب: تو به دوروبری هات خبر بده جاش رو پیدا کردی، یعنی جاش نه. خودش رو.

قلی سیاه: بعد که گفتن کجاست ببرم عمه پیرم رو بجای حیدرخان عمواوغلو تحویل ژنرال بدم تا...

غریب: فکر خوبی نیست. باورش سخته. راه بهتری هست. من رو تحویل بده.

قلی سیاه: ...

غریب: به همه یه جا نگو. تک تک بگو. هر کی چورکچی باشی رو لو داده اگه آدم تو باشه خودش لو می ره با این کار.

قلی سیاه: بقول بالاخان تیاتر جدیدته؟

 

غریب: خوشم اومده بود. پرسیدم چیه؟ تیاتر؟ کسی ندیده بود. بالاخان هم اهل تهران بود و نوکر دربار. اونجا دیده بوده انگار. هر چی بود یا نبود

          خوشم اومده بود. حالا دیگه دنبالش بودم. شاید چیزی شبیه این پهلونای دوره گرد باشه. هر چی. از اون روز که نگاه مردم رو دیدم دنبال

          کردنش شد خوره فکر و ذکرم.

 

ارفع الدوله: فکر و ذکرم شده این مردک. با مرگ ستارخان و دربدر شدن امثال حیدرعمواوغلو همه مون گفتیم تبریز آرامشش رو بدست آورده. این

               همه سالدات و سرباز روس ریخته ن اینجا. حتی آدمائی مثل بالاخان، خودت، از تهران سرازیر شدین اومدین تبریز برای چی؟ برا این

               که دیگه کسی نخواد ادای قهرمان ها رو دربیاره. حالا این مردم امید بستن به عموی ستارخان یا این سایه که چو افتاده حیدرخانه و باز

               دوباره برگشته تبریز. دارن مشروطه مرده رو تو دل مردم زنده می کنن. مگه ماها مردیم. خواب دیدن خیر باشه. تو، به ژنرال بگو، از

               طرف من، ارفع الدوله، بگو تا ماها هستیم نه نهضت، نه انقلاب، نه مشروطه. مملکت شاه داره. تزار بزرگ هم زحمت کشیدن قشون

               فرستادن. این مردم دردشون چیه افتادن دنبال انقلاب و مشروطه و ...

قلی سیاه: آزادی.

ارفع الدوله: اینا حرف مفته. بجان عزیز ژنرال که برام مثل برادره اینا جنی شدن. والسلام. بالاخان نگفتی برا چی اینا رو برداشتی آوردی اینجا؟

بالاخان: عارضم خدمت جنابعالی این قلی سیاه ننه مرده که پرید وسط حرفتون، حالا خریت کرده بماند، ادب کردنش با من، اومده ور زده بهم این

           یارو، حیدره رو پیداش کرده. یعنی جاش رو.

ارفع الدوله: ...

بالاخان: بنده هم تعجب کردم از حرفش. نه که عجیب باشه ها، فقط جایی که بالاخان باشه این انگوزک کجای دولتیاس موندم. حالا. امر چیه؟

ارفع الدوله: قلی مطمئنی حیدر رو پیدا کردی؟

قلی سیاه: واللاه.

بالاخان: بنال خب. پیش من بلبل بودی که.

غریب: خود نامردشه.

بالاخان: یه روز تو رو باید خودم با همین دستام خفه کنم. چند بار گفتم قلی این رو نیار؟

ارفع الدوله: قلی دهان باز کن ببینم چه خبره اینجا؟ کجاست حالا؟ گرفتیش یا فقط جاش رو فهمیدی؟

قلی سیاه: بله. یعنی، چیزه، بله خب. مطمئن که، تا دستگیر نشده نباید گفت مطمئنم. اما خب، چیزی، بله جاش رو پیدا کردیم. یعنی این حیدر...

بالاخان: تازه از طرفای اورمو اومده تبریز. شده دست راست قلی سیاه. انگار دیشب اومده ور زده حیدر رو پیدا کرده.

ارفع الدوله: از کجا فهمیدی خود حیدره؟

غریب: از قبل می شناختمش. خونواده اش تو اورمو همسایه مون بودن. می دونستم اومده تبریز با ستارخان و باقرخان و مشروطه چیا قاطی شده.

         بعد مرگ ستارخان یه باری تو اورمو دیدمش. گفتم چه خبر؟ گفت فعلا اوضاع مشروطه خوب نیست. ستارخان مرده و مردم رهبر ندارن.7

         گفت شاید یه روز برگرده تبریز رهبری کنه مردم رو.

ارفع الدوله: خودش گفت اینا رو. همه ش رو؟

غریب: من تو اورمو به امانت داری شناسم. بهم اعتماد دارن مردم. بیست و چند سال با آبرو زندگی کردم اونجا. آره خودش گفت بهم.

ارفع الدوله: حالا کجاست؟

غریب: این رو در حضور ژنرال باید بگم.

قلی سیاه: به منم نگفته.

ارفع الدوله: مردک حرف حسابت چیه تو؟

غریب: جاش رو به شما و ژنرال در حضور هم باید بگم.

ارفع الدوله: بالاخان برو و از ژنرال برای ملاقات وقت بگیر. سلام برسون بگو کار واجبی پیش اومده. حرف مفت زیادی هم نزن. اشاره ای به

               اینائی که اینجا شنیدی هم نکن. فهمیدی چی شد؟ حالیته که.

بالاخان: حالیمه. اگه اجازه بدین خودم بمونم و به حرفش بیارم.

ارفع الدوله: تو برو. من کارم بهتر از امثال تو هست. ندیدی مگه؟

بالاخان: دستپرورده ایم. خشونت شما زبانزد خاص و عام که هست، منتهی گفتم اگه...

ارفع الدوله: برو بالاخان. برو. با این کار دارم حالا حالاها.

                                           بالاخان خارج می شود.

 

غریب: قلی سیاه گفت ارفع الدوله آدم زرنگیه ها. ارفع الدوله همیشه خدا با ژنرال بوده این روزا. این رو قلی سیاه بهم گفت. لرز افتاده بود به تنش.

         توپید بهم. گفت مرتیکه دو تا سیلی بزنن بهت الف تا یای قصه رو گفتی بهشون. گفتم باکت نباشه. حالا که قراره جای همشهریم حیدرخان

         عمواوغلوی رفته از نبریز رو بگیرم، خوب بلدم چکار کنم. گفتم هم ارفع الدوله و هم اون ژنرال روس رو با هم بدرک واصل می کنم.

         گفت شعر می گی بابا. گفتم بمب رو چه حیدرخان واقعی بسازه چه من حیدر اورمولوی دربدر یه جور منفجر می شه. ببین کی گفتم.

 

ارفع الدوله: خب بنال مردک.

غریب: عرض کردم فقط در حضور...

ارفع الدوله: ژنرال. گفتی. ببین، اسمت چی بود؟

غریب: حیدر.

ارفع الدوله: ...

قلی سیاه: اسمش حیدره.

ارفع الدوله: ببین حیدر، اون بالاخان رو دیدی و حتمنی فهمیدی چه مادر بخطائی هست و چطور دهان بسته آدمها رو بلده باز کنه. بهتره قبل از هر

               حرفی حالیت کنم اون حتی نصف من هم خشونت تو کارش نیست. بهتره مثل بچه آدم بگی. لب باز کنی و بگی چی به چیه.

غریب: فقط در حضور ژنرال.

ارفع الدوله: قلی تو بگو.

قلی سیاه: ...

ارفع الدوله: این مرتیکه دنبال چیه؟

قلی سیاه: ظاهر و باطن.

ارفع الدوله: قلی...

قلی سیاه: فدایتان شوم این...

ارفع الدوله: قلی چت شده تو؟ این منم ارفع الدوله. چته؟ بگو قصه چیه تمام.

قلی سیاه: منم اندازه شما...                                                                                                                                          8

ارفع الدوله: نه، اندازه من نیست دونسته های تو. تو خودت داخل قصه اینی. من خودم تو رو بزرگت کردم قلی. بگو این چی تو سرشه؟

قلی سیاه: ...

ارفع الدوله: پس اینطور. قلی، قلی، قلی. برش دار ببر. از خونه من ببرش بیرون. نه خودت و نه کس و کارت دیگه حق ندارین اینورا پیداتون بشه.

قلی سیاه: ...

ارفع الدوله: شنیدی چی گفتم؟

غریب: من از اینجا بیرون برم حتما راهی برای ملاقات با ژنرال پیدا خواهم کرد. قلی سیاه گفت شما حرفش رو زمین نمی اندازین اومدم اینجا.

          باشه. قلی سیاه رو نمی دونم، اما من باید برم. مطمئنتون کنم بی حضور شما حرفی به ژنرال نخواهم گفت. حتم دارم بعد از شنیدن این که

          من جای حیدرخان عمواوغلو را پیدا کردم و با حضور شما دو نفر جاش رو لو خواهم داد اون شما رو خواهد خواست. فقط برای اینکه

          در ملاقات بعدی دلخوری از بنده نداشته باشین اجازه بدین بنده دستتون رو ببوسم.

                                           غریب بطرف ارفع الدوله می رود تا دستش را ببوسد، در یک لحظه تپانچه ارفع الدوله رو از

                                     کمرش بیرون می کشد و بطرف او می گیرد.

قلی سیاه: حیدر...

غریب: تا بالاخان برسه حضور ژنرال و پشت بندش اون شما رو بخواد و شما هم برین و کل قصه رو حاشا کنین عجالتا شما همراه با ما راه

         خواهید افتاد تا بریم محضر ژنرال.

قلی سیاه: دیوونه شدی حیدر؟ قرارمون این نبود که...

ارفع الدله: احسنت به تو قلی. حالا بلد شدی قرار و مدار هم بذاری. اونم علیه ولی نعمتت؟ مرد من کم گذاشتم برات؟ نمک نشناس پرورش دادم

              من بدبخت و خودم خبر نداشتم؟

قلی سیاه: نگین فدایتون بشم. این قرارمون نبود. وقتی چورکچی باشی لو رفت این حیدر...

غریب: نگو قلی سیاه. نگو.

قلی سیاه: ...

ارفع الدوله: قلی زبان باز کن و بگو چی به چیه؟

قلی سیاه: ...

ارفع الدوله: به حرمت دوستی پدرت با من. به حرمت حقی که بر گردن تو و خونواده ت دارم. د بگو قلی. بگو.

قلی سیاه: من...

غریب: قلی...

قلی سیاه: خفه شو گوش کن. من بعد مرگ چورکچی باشی عذاب وجدان داشتم. گفتم آخه کار کیه؟ به همه شک کرده بودم، به همه. حتی...

ارفع الدوله: ساکت نمون. خجالت نکش. بگو. حتی به من.

قلی سیاه: هیچ کسی جای اون رو جز من و چند تای دیگه که برا مشروطه و مردم خدمت...

ارفع الدوله: اینا رو پیش این نگو.

غریب: من...

قلی سیاه: حیدر در جریان کارهای من هست.

ارفع الدوله: تو چکار کردی قلی؟ تو...

غریب: آهان پس شما خبر دارین قلی سیاه آدم بالاخان در خفا برا مشروطه کار می کنه؟ جالب شد.

ارفع الدوله: قلی. قلی. قلی. این تپانچه رو بذار زمین. حالا که کار کشیده به اینجا، حالا مثل بچه آدم بگو چی به چیه؟

غریب: گفتم که. فقط در حضور...

ارفع الدوله: تمومش کن بچه. ژنرال کدوم خریه. د بنال بگو چه مرگته؟ تو گفتی جای حیدرخان عمواوغلو رو پیدا کردی؟

غریب: من...

ارفع الدوله: تو گه خوردی همچین حرفی زدی. مردک حیدرخان کجا بود؟                                                                                 9

غریب: فقط در...

ارفع الدوله: ببند اون دهانت رو. آخه مرد ناحسابی نشستی با خودت چی فکر کردی؟ زدی به کاهدون. کاهدون. من خودم قصه حیدرخان رو

                ساختم چو انداختم. تو اومدی حالا برا من ور زدی پیداش کردی؟

غریب: ...

ارفع الدوله: این مردم نیاز داشتن یکی رهبرشون بشه، چاره ای نبود، فکر کردم این تنها راهشه. مردم به خاطر اسم ستارخان دنبال عموی ناپیدایش

                راه افتاده انقلاب رو ادامه می دادن. من گفتم عموی ستارخان. بعد شد عموزاده اش. بعد حیدرخان هم اضافه شد. فردا پس فردا این

                 قهرمان ناپیدا به باقرخان و علی موسیو و حسین خان باغبان و باقی مشروطه چی ها تسری پیدا خواهد کرد. فکر کردی اومدی گفتی

                 پیداش کردی کار تمومه؟

غریب: یعنی...

ارفع الدوله: یعنی حالا تو باید زبان باز کنی بگی دنبال چی هستی؟ تپانچه ام رو بده.

غریب: من کسی نیستم تسلیم بشم. حالا که قصه عموی ستارخان یا بازگشت حیدرخان عمواوغلو یه شایعه ست، پس، پس من خودم خودشم.

قلی سیاه: یعنی چی این؟

غریب: یعنی، یعنی که حیدرخان خود منم.

ارفع الدوله: چی تو سرته؟

غریب: من تصمیم داشتم مثل حیدرخان تو و ژنرال رو با هم، تو ملاقاتمون بفرستم هوا. با بمب. دوست داشتم عین حیدرخان عمواوغلو بشم. مثل

          اون قهرمان مردم بشم. مردم نگام کنن. بچه ها دنبالم بیفتن. زنها با چشمان قشنگشون زل بزنن به هیکلم و با نگاهاشون تحسینم کنن. حالا،

           حالا که قصه از ریشه دروغه، چه عیبی داره یه دروغ دیگه م پشت بندش بیاد. من از همین حالا حیدرخان عمواوغلوی مردمم.

ارفع الدوله: خوبه. فکر خوبیه. اما بعدش؟ که چی بشه؟

غریب: باقیش با شما. حالا که من فهمیدم شما مشروطه چی هستین و برا تشکیلات مخفی تبریز کار...

ارفع الدوله: من همچین حرفی نزدم. حرف نذار دهان من.

غریب: حالا هر چی. شما یه دروغی در مورد حیدرخان گفتین. حالا یه حیدرخان عمواوغلو دارین. ببینین باهاش چکار باید بکنین. این دیگه با

         شماست.

ارفع الدوله: بمب. گفتی قرار بود با بمب من رو با ژنرال بفرستی هوا. خب. همین کار رو بکن. منتهی قونسول روس رو با ژنرالشون بفرست هوا.

 

                                           غریب رو به تماشاگر.

غریب: رفتن رو هوا. کالسکه رو فرستادم با سرنشیناش به جهنم. درست مثل حیدرخان عمواوغلو که شجاع الدوله مرندی رو فرستاد هوا. حالا کی

         تو کالسکه بوده کی نبوده مهم نیست. قونسول یا ژنرال روس مرده یا نه مهم نیست. من شدم قهرمان مردم. من حیدرخان عمواوغلوی مردم

         شدم. من تونستم با کارم اونا رو به حرکت دربیارم. درسته الان دور تا دور میدون کیپ تو کیپ نشستن و چشم دوختن بهم، اما انقلاب داره

        از خونشون به همه وجودشون سرازیر می شه. اونا از درون در حرکتن. حتم دارم قبل از اینکه بالاخان بتونه گلوی من رو با ساطور یا قمه

        ببره میدون می ره رو هوا. من دارم انقلاب مردم رو می بینم. ارفع الدوله راه استفاده از نام حیدرخان عمواوغلو رو پیدا کرده. دارم حس

        می کنم خبرائیه. تبریز راه افتاده. یک. دو . سه.

 

                                           صدای انفجارهای پی در پی. بالاخان سراسیمه این طرف و آن طرف می دود. قلی سیاه با گلوله

                                     بالاخان را می زند و نقش بر زمین می کند.غریب پیروزمندانه جماعت را نگاه می کند. غریب

                                     که می خواهد بلند شود و راه بیفتد با اصابت گلوله ای نقش بر زمین می شود.                                                                                                                           

                                                                    1400.02.02                 پایان