درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

نئجه ...

سالیب  یئره  اوزون  تئلله رین  گئجه 

گویده ن  آسیلارلی 

قارانلیق دی 

دومان 

گوزوم  ایتیریب  آشکلی  ایپلری 

گوی  اوزاق 

مه ن   سه نسیز 

نئجه   بویله  باخاق 

اوفوقلارادا 

اوفوقدا   ایتمیش   اولدوزلارادا؟

چرا دکتر علی شریعتی یک فراانقلابی است ...


اولو تانرینین آدیله  .

"با نام آنکه خدای عدالتست"(ص 3/ چه باید کرد).

تحلیل هرمنوتیکی نوشته ها و سخنرانی های دکتر علی شریعتی با تکیه بر معنای نهائی متن شلایر ماخر.

چکیده:

امروز بعلت دگرگونی افق تاریخی نوعی رویگردانی عظیم یا چرخش معنایی و هرمنوتیکی در جامعه نسبت به آرای شریعتی شکل گرفته است و در نتیجه تغییر بافت تاریخی، معنا نیز تغییر یافته و با دگرگونی مواجه شده ‌است. این امر تنها مختص به او نیست؛ چراکه «معنا» امری ثابت نیست و در هر دوره‌ای به گونه‌ای شکل می‌گیرد. از این رو، سطحی از این امر - ‌چرخش معنایی از آرای شریعتی - در مورد همه افراد و در همه دوره‌ها مصداق دارد. با این همه، براساس نظر شلایر ماخر، از بنیان گذاران هرمنوتیک، هر متنی یک معنای نهائی دارد. شریعتی کیست و چه کرده است و چگونه می توان با نگاهی هرمنوتیکی او و اندیشه هایش را بررسی نمود؟ این مقاله سعی دارد با دیدگاه شلایرماخر که معتقد است معنای نهائی متن وجود دارد به بررسی گفته ها و نوشته های دکتر علی شریعتی بپردازد.

واژه های کلیدی:

شریعتی، شلایرماخر، هرمنوتیک مدرن، انقلاب، انسان.

مقدمه:

هرمنوتیک یا روش تفسیری، با عمری همپای انسان، همواره در عصر باستان و قرون وسطی، به مدد تفسیر انسان در تحلیل طبیعت و متن آمده است، اما، هرمنوتیک به عنوان روشی علمی برای درک نیت مؤلف یا گوینده، به قرون جدید و به ویژه به عصر روشنگری قرن هجدهم در غرب برمی‌گردد و پس از آن، به شیوه‌ای مطرح و قابل توجه در تحلیل حوادث در عرصه علوم انسانی تبدیل شد. هرمنوتیک به دنبال فهم رفتار اجتماعی و سیاسی از طریق وارسی عمیق درونی درباره ماهیت تصورات انسانی، فرآیندهای فکری و انگیزههای اوست. هرمنوتیک به دنبال پی بردن به قصد و نیت خالق یک اثر و یا لااقل نزدیک شدن به آن می باشد و این همانی است که فوکو آن را به شکستن قفس آهنین ذهن، تعبیر می کند. نظریه و قواعد روشمند تفسیر متن را علم تأویل یا تأویل‌شناسی می‌گویند. هدف از علم تأویل، کشف پیام‌ها، نشانه‌ها و معانی یک متن یا پدیده است. علم تأویل به مطالعه اصول تعبیر و تفسیر متون، به‌ویژه متون ادبی و دینی و حقوقی می‌پردازد. علم تأویل دانشی است که به «فرایند فهم یک اثر» می‌پردازد و چگونگی دریافت معنا از پدیده‌های گوناگون هستی اعم از گفتار، رفتار، متون نوشتاری و آثار هنری را بررسی می‌کند. دانش علم تأویل با نقد روش‌شناسی، می‌کوشد تا راهی برای «فهم بهتر» پدیده‌ها ارائه کند؛ اگرچه گروهی از نظریه‌پردازان علم تأویل، با ایجاد و تبیین «روش» در مسیر فهم مخالفند و «فهمیدن» را یک واقعه می‌دانند که قابل اندازه‌گیری و روش‌مندسازی نیست. به زبان ساده‌تر، تأویل‌شناسی به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش است که آیا روش و راهکاری وجود دارد تا خوانندگان یک متن یا بینندگان یک اثر هنری، با به‌کارگیری آن روش، به دریافت معنای ثابت و مشخصی از آن اثر یا متن دست یابند؛ یا این که درک و فهم هر مخاطبی مختص اوست و با دیگری تفاوت دارد. هرمنوتیک، به‌معنای «تفسیر کردن» با واژه هرمس دارای ریشه مشترک است. هرمس واسطه‌ای بود که به عنوان تفسیرگر و شرح‌دهنده، درون‌مایه پیام خدایان را که سرشت آن فراتر از فهم آدمیان بود، برای آن‌ها به گونه‌ای قابل درک درمی‌آورد. علم تأویل از نظر تاریخی به سه دوره تقسیم می‌گردد: علم تأویل کلاسیک]، علم تأویل فلسفی، علم تأویل نوین. اگر معیار دسته‌بندی مکاتب مختلف علم تأویل را که در بالا ذکر شد، تغییر داده و ملاک تقسیم‌بندی را «امکان دسترسی به فهم متن» قرار دهیم، در آن صورت نحله‌های علم تأویل عبارتند از: عینی گرایان: این گروه مکاتبی از علم تأویل را تشکیل می‌دهند که به امکان دسترسی فهم متن معتقدند و می‌گویند با حذف پیش داوری‌ها می‌توان به فهم درست متن رسید. تاریخ گرایان: این گروه شامل آن دسته از مکاتب علم تأویل است که مخالف امکان فهم متن هستند و اصلاً دسترسی به فهم متن را ممتنع و غیرممکن می‌دانند؛ و بر این باورند که انسان اسیر پیش فرضها و شرایط فرهنگی و تاریخی خود است. از نظر کاربرد نیز هرمنوتیک را به «هرمنوتیک متن» و «هرمنوتیک فلسفی» تقسیم می‌کنند. «هرمنوتیک متن»، هرمنوتیک شلایرماخر و اسلاف اوست که به «تفسیر متن» می‌پردازد و کارکرد «هرمنوتیک» را در حوزه متن می‌بیند. «هرمنوتیک فلسفی» هرمنوتیک هایدگراست که «هرمنوتیک» را در ساحت وجودشناسی به کار می‌گیرد و از آن بــــــرای تفسیر هستی و هستی‌شناسی فهم و تفسیر بهره می‌برد.

شلایر ماخر روش تفسیر متون را بیان می کند. او دو نوع تفسیر را عنوان می کند: دستوری و فنی یا روانشناختی. او به اینکه مولف از نیت خود با خبر است اعتقادی نداشت اما به نیت نهائی اعتقادی راسخ داشت. شلایر ماخر معتقد بود با هر روشی به معنای نهائی متن باید دست یافت و این دگرگون پذیر نیست. شناخت نیت مولف یا ذهنیت ویژه او به اعتقاد شلایرماخر تنها از طریق نوعی عمل "پیشگویی" یا "جهش شهودی" می تواند انجام پذیرد که از طریق آن مفسر، فهم و آگاهی مولف را آزاد ساخته و از آن رمزگشائی می کند. در اثر این رمزگشائی از ذهنیت مولف، درک و مشاهده ی بی واسطه ی آگاهی او، مفسر به دریافت فرهنگی وسیع تر و فهم بهتری از فهم خود مولف نسبت عقایدش نائل می شود. یعنی مفسر، عقاید مولف متن را حتی بهتر از خود او می فهمد و به فهمی عمیق تر و دقیق تر و کامل تر دست می یابد. او معتقد است، نه تنها امکان دست یافتن به نیت مولف امری قابل حصول است، بلکه اساسا فهم متن بدون دستیابی به ذهنیت مولف و نیت او صورت نمی گیرد.

علی شریعتی:

علی شریعتی مزینانی مشهور به دکتر علی شریعتی متولد آذر ماه سال ۱۳۱۲ در روستای کاهک سبزوار، درگذشته ی ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در ساوت‌همپتون کشور انگلستان می باشد. ایشان جامعه‌شناس،پژوهشگر، مبارز و فعال مذهبی و سیاسی، استاد دانشگاه و از نظریه‌ پردازان انقلاب بود که پس از مرگش پیکر وی در دمشق سوریه به امانت سپرده شده‌است. پدر پدربزرگش، ملاقربانعلی معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم بخارا و مشهد و سبزوار تحصیل کرده و از شاگردان برگزیده حاج ملاهادی سبزواری محسوب می‌شد. ملاقربانعلی چهار فرزند به نام‌های محمود، احمد، حسن و حسین داشت. محمود که به‌هنگام مرگ پدر، به تحصیل علوم قدیمه مشغول بود، با اصرار مردم مزینان به آنجا آمد تا پیش‌نماز مسجد و مدرس حوزه علمیه باشد. او تا پایان عمر خود در مزینان ماند و چهار فرزند به نام‌های معصومه، قربانعلی، محمدتقی و آقامیرزا محمد از خود به‌جا گذاشت. محمدتقی شریعتی در سال ۱۳۱۱ با دختری روستایی از اهالی کاهک به نام زهرا امینی ازدواج کرد و اولین فرزند آنها، علی شریعتی بود. شریعتی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان ابن یمین در مشهد در سال ۱۳۱۹ آغاز کرد، شریعتی در سال ۱۳۲۵ وارد دبیرستانی در مشهد شد. وی در سال ۱۳۳۴ به دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد وارد و رشته زبان و ادبیات فارسی را برگزید. شریعتی در طول دوران تحصیل در دانشکده ی ادبیات به انتشار آثاری چون: ترجمه ی ابوذر غفاری، ترجمه ی نیایش اثر الکسیس کارل و یک رشته مقاله‌های تحقیقی در این زمینه همت گمارد. او پس از دریافت لیسانس در رشته ادبیات فارسی به علت شاگرد اول شدنش برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد تا تحصیلات عالی خود را در مقطع دکتری در دانشگاه سوربن فرانسه و در رشته ادبیات ادامه دهد. وی در آنجا به تحصیل علومی چون جامعه‌شناسی، مبانی علم تاریخ، تاریخ ادیان، تاریخ و فرهنگ اسلامی پرداخت و با استادان بزرگی چون لویی ماسینیون، ژرژ گورویچ و سارتر و… آشنا شد. در سال ۱۳۴۳ به ایران بازگشت. در سال ۱۳۴۴ مدتی پس از بیکاری، اداره فرهنگ مشهد، استاد جامعه‌شناسی و فارغ‌التحصیل دانشگاه سوربن را به عنوان دبیر انشاء کلاس چهارم دبستان در یکی از روستاهای مشهد استخدام می‌کند، و سپس در دبیرستان به تدریس می‌پردازد و بالاخره به عنوان استادیار تاریخ وارد دانشگاه مشهد می‌شود. او در سال ۱۳۴۸ به حسینیه ارشاد دعوت شده و به تدریس جامعه‌شناسی مذهبی، تاریخ شیعه و معارف اسلامی می‌پردازد. شریعتی از آبان ماه ۱۳۵۱ تا تیر ماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی خود روی آورد. ساواک به دنبال او بود و از تعطیلی حسینیه ارشاد به بعد، متن سخنرانی‌های شریعتی با اسم مستعار به چاپ می‌رسید. در تیر ماه ۱۳۵۲، ساواک پدر علی شریعتی و بعد برادر خانم وی را به گروگان گرفت و به زندان اوین برد تا شریعتی به ناچار خود را معرفی کند. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت و پس از آن آزاد شد. شریعتی درخصوص این دوره خود می‌گوید: "ظاهراً آزاد هستم و از قید اسارت، به اصطلاح رهایی یافته‌ام ولی آنچه مسلم است نوع زندانم تغییر کرده و از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شده‌ام". دکتر شریعتی پس از دو سال با اسم فامیلی "مزینانی" توانست از ایران خارج شده و تهران را به مقصد بروکسل ترک کند. شریعتی پس از چند روز اقامت در بروکسل آنجا را به مقصد ساوت‌همپتون انگلیس ترک می‌کند و در آنجا درمی‌گذرد. وی طی مهاجرتش در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در حالی که سه هفته از سفرش به انگلستان می‌گذشت، در ساوت‌همپتون درگذشت. دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد.

در مشهد محمد تقی شریعتی پیرو نهضت خداپرستان سوسیالیست بود و به دنبال سفر محمد نخشب و حسین راضی و تشکیل حوزه حزب ایران و سپس جمعیت آزادی مردم ایران که در حقیقت ادامه دهنده راه و اندیشه نهضت خداپرستان سوسیالیست محسوب می‌شدند، علی شریعتی نیز به نهضت خداپرستان سوسیالیست پیوست. بعدها شریعتی به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملی به رهبری سید محمود طالقانی، مهدی بازرگان و یدالله سحابی پیوست. در خارج نیز به فعالیت های خود ادامه داده و در سال ۱۳۳۸ خورشیدی مقاله‌ای تحت عنوان "به کجا تکیه کنیم" را در یکی از نشریات فرانسه منتشر می‌کند. در سال ۱۳۳۹ خورشیدی مقاله "شعر چیست؟" سارتر را ترجمه و در پاریس منتشر می‌نماید و در همان اول به علت فعالیت در سازمان آزادیبخش الجزایر گرفتار می‌شود و در زندان پاریس با "گیوز" مصاحبه‌ای می‌کند که در سال ۱۳۴۳ در توگو چاپ می‌شود. در سال ۱۳۳۹ نیز مقاله‌ای تحت عنوان "مرگ فرانتس فانون" را در پاریس منتشر می‌کند، همچنین در طول مبارزات مردم الجزایر برای آزادی دستگیر می‌شود و مورد ضرب و شتم پلیس فرانسه قرار می‌گیرد و روانه بیمارستان می‌شود و سپس به زندان فرستاده می‌شود.

همسر دکتر شریعتی خانم پوران شریعت رضوی متولد 1313 و اهل مشهد می باشد. او نیز همچون همسرش از دانشگاه سوربن دکترای ادبیات فارسی دارد. وی خواهر مهدی شریعت رضوی یکی از سه دانشجویی می باشد که در حمله نیروهای امنیتی به دانشگاه تهران در 16 آذر 1332 کشته شدند که روز دانشجو به احترام این سه نفر کشته شده نام گرفت.

تحلیلی بر نوشته های دکتر علی شریعتی:

شریعتی کیست و چه گفته است و چرا؟ "این پیر عاصی بر تاریخ، کافر بر همه خداوندان زمین، این عاشق بزرگ، بنده ناچیز خدای توحید" ( ص 55/ حج) کیست؟ دردش چیست؟ حرفش چیست؟ او خودش را چنین معرفی کرده است: "حلاج شهرم که کسی نمی داند که زبانم چیست؟ که دردم چیست؟ که عشقم چیست؟ که دینم چیست؟ که زندگیم چیست؟ که جنونم چیست؟ که فغانم چیست؟ که سکوتم چیست؟"(ص 184/  هبوط در کویر). کسی او را نشناخته است. این نظر خود اوست. "یکی از  بازماندگان آن سوارانی که در ابدیت احساسهای بی مرز و اندیشه های معراجی خویش بر رفرف شوق از شبهای مهتابی کویر خود را بر این سقف کوتاه آسمان زده بودند(ص 11/ کویر). شریعتی خود را از جنس آنهائی می داند که راه آسمان را در پیش گرفته و سقف آسمان را دریده بوده اند. اینها چه کسانی هستند؟ از نظر شریعتی اینجا نیز باز ناشناخته بودن را شاهدیم. "جامعه شناسی و روان شناسی امکان ندارد فرد بشری را بشناسد، زیرا بشر در هنگام تولد به صورت آینه ای صیقلی نیست، بلکه بصورت کتاب تاریخی است که تمام حوادث را در خود ضبط کرده است، و همچنین همانند آینه کروی گردانی است که همه حوادث و پدیده های محیط خودش را در طول حیات در خود ضبط می کند. بنابراین فرد آدمی آینه ای می شود مملو از اسرار غیر قابل کشف" (ص 450/ ویژگی های قرون جدید)، "البته صحبت از آدمیانی است که وجود دارند، "معدوم های موجود" که اساساً موضوعیت ندارند" (ص 504/ آثار گونه گون). او خود را اینگونه می داند. کتابی نوشته شده. توسط چه کسی؟ "سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست های نویسندگان می نویسد و اگر بدانی خود می توانی نوشت"(ص 137/ حج). این خود نوشتن از نظر شریعتی یک نوع "خدانوشت" هست. "مرا کسی نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان که "کس می خواست"، که من کسی نداشتم، کسم خدا بود، کس بی کسان، او بود که مرا ساخت، آن چنان که خودش خواست، نه از من پرسید و نه از آن "من دیگر"م. من یک گل بی صاحب بودم. مرا از روح خود در آن دمید و، بر روی خاک و در زیر آفتاب، تنها رهایم کرد"(ص 3/ هبوط در کویر). باید دید این که از روح "خدا" در جان دارد چگونه ساخته شده است. شریعتی "خود انسانی اش" را اینگونه می بیند:

  • " انسان؛ آگاهی، آزادی و شرافت است"(ص 551/ آثار گونه گون).

  • "بارزترین شاخصه انسان خود آگاهی است"(ص 19/ انسان).

  • "انسان یک "وجود اصیل" است ... یک "اراده مستقل" ... "آگاه" ... "خودآگاه" ... "آفریننده" ... "آرمان - خواه یا ایده آل پرست" ... "اخلاقی" ... "(ص 46 تا ص 49/  انسان).

  • "زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد"(ص 167/ حج).

  • " "هجرت" مدام، ‌از "خویشتن لجنی" خویش، تا "خویشتن خدایی" اش"(ص 45/ اسلام شناسی 1).

  • " روحی که زمین به فریب هیچ دعوتی به هیچ سویش نتواند خواند و ... دلی که آسمان چشمه جوشان آن آفتاب را در آن گشود و خدا راز آن نام ها را به وی آموخت و بار سنگین آن امانت را بر دوشش نهاد"(ص 226/  کویر).

  • " انسان تنها موجودی است در طبیعت که "روح خدا" را در طبیعت مادی خویش دارد و "امانت ویژه خدا" را پذیرفته است و در زمین جانشین وی شده است. وی خویشاوند خدا در این خاک است و مسؤول حفظ "امانت" وی"(ص 90 / جهت گیری طبقاتی اسلام).

  • "اخگر الهی". . . اخگر الهی ، نیروی فطری خلاقیت و خلق کردن است"(ص 301/ انسان).

باید گفت انسانی که شریعتی خود را آنگونه پنداشته با آنچه اومانیسم غربی نشانش داده فرق دارد:

"اومانیسم غربی ، براساس همان بینش خاص میتولوژیک یونان قدیم استوار است که میان آسمان و زمین (جهان خدایان و جهان انسان ها) رقابت، تضاد و حتی نوعی حسد و کینه توزی برقرار است و خدایان، قدرت هایی ضد انسانی هستند که تمام تلاش و احساسشان بر حاکمیت جبارانه بر انسان و اسارت وی و نگهداشتن او در ضعف و جهل و پستی خاک استوار است و همواره از خودآگاهی، استقلال، ‌آزادی و حکومت انسان بر طبیعت هراسناک اند و هر انسانی که در این راه ها گام بر دارد، گناهی عظیم مرتکب شده است و بر خدایان شوریده است و محکوم بدترین شکنجه ها و عقوبت ها است. از طرفی انسان همواره در جستجوی نجات خویش از این اسارت است و می کوشد تا از طریق بدست آوردن قدرت های خدایی، خود به استقلال رسد و در طبیعت جای خدایان را بگیرد و سرنوشت خود را از چنگ قهار آنان خلاص کند و خود به چنگ اراده و اختیار خویش آورد. البته چنین رابطه ای خصمانه میان انسان ها و خدایان در اساطیر یونانی کاملاً طبیعی بود و از جهتی، کاملاً درست و مترقی؛ زیرا خدایان در اساطیر یونانی "ارباب انواع"اند و مظاهر قوای مادی طبیعت از قبیل دریا، رود، باران، ‌زیبایی، قدرت جسمی، برکت اقتصادی، فصل های سال و نیز طوفان، زلزله، بیماری، قحطی،‌ مرگ ... بنابراین، جنگ خدایان و انسان ها، در حقیقت، جنگ انسان علیه سلطه قوای طبیعت است که بر زندگی و اراده و سرنوشت انسان حاکم اند و انسان می کوشد تا با قدرت و آگاهی روز افزون خویش، از حاکمیت این نیروها رها شود و خود زمامدار خود گردد و بصورت بزرگ ترین قوه قاهر طبیعت در آید، یعنی جانشین زئوس گردد که مظهر حکومت طبیعت بر انسان است. ... در آن جا، ‌پرومته که "آتش خدایی" را به انسان هدیه می کند، اولاً آن را از دست خدایان می رباید و هنگامی که خوابند، پنهانی،‌ به زمین می آورد و سپس به جرم این گناه، محکوم عذاب خدایان می شود. و در این جا، فرشته بزرگ خدا -ابلیس-  که مطرود و ملعون خدا می گردد، به این علت است که برخلاف فرمان خدا، همچون همه فرشتگان دیگر، در پای آدم به خاک سجود نیفتاده است. وانگهی،‌ در این جا، ‌این آتش خدایی، بصورت "نور"( حکمت، پیام)، از جانب آسمان، به دست صاحبان رسالت خدایی سپرده می شود تا به انسان رسانده شود و با دعوت و تلاش و بیم و امید خدایی، فرزندان آدم را از "ظلمات، ‌به سوی این نور" فراخوانند"(ص 40 تا 38/ انسان).

شریعتی انسان و درواقع امر، خود را این چنین تعریف کرده است.

او دنیای اطرافش را چگونه می بیند؟ با مراجعه به گفته ها و نوشته هایش باید گفت دنیایی که او می بیند چنین شکل و شمایلی دارد:

  • "شمس در اعماق این شب پهناور پرهول گم شده است و زئوس بر جهان چیره است"(ص 254 . کویر).

  • "هوا تیره و شب سیاه و افق گرفته و عبوس و زمین از هول آرام گرفته و ظلمت حاکم و برقی اگر بود (هست) برق نگاه گرگی و صدایی اگر بود (هست) زوزه روباهی و توطئه ها در کار و بازار اتهام و دروغ گرم و متفرعنان مسلط و قارونیان و بلعمیان و ساحران ریسمان های بردگی به سیماب فریب آغشته و دشمنان بیدار و دست اندرکار و عوام برافروخته جهل و خواص فروخته علم و حقیقت در میان دشمنانش پایمال منفعت و در میان دوستانش پایمال مصلحت، و زبان بریده و قلم شکسته،‌ لب و دست بسته و پا مجروح و راه بن بست و کوله بارم سنگین و دشمن از چهار سو به تیرم گرفته و دوستان! ناگهان کنار کشیده"(ص 9/ حسین وارث آدم).

  • "این ها آفتاب را دشمن اند. این ها شب اند. شب پرستند، اهریمن اند، رب النوع و نگهبان تاریکی و ظلمت و تیرگی اند"(ص 989/ گفتگوهای تنهایی).

  • "در شهر، خواب چون آتش سیال، بر بستر این وادی جاری است"(ص 109/ حج).

  • "در این خلوت پر هراس، تنها با این شب دیر پای بیگانه گلاویزم و این قوم آرام خفته است!، چه خبر دارد که چه خبرها است"(ص 231/ کویر).

  • "در حکومت سیاهی، هیچ چیز چیزی نیست، هیچ کس کس نیست و مرزی و درجه ای و ذاتی و نوعی ارزشی و صفتی و وضعی و حق و باطلی و صفی... پدید نیست که همه چیز ناپدید است و بنابراین، همه یکی و آن یکی؟ هیچ! هیچی که سیاه است، یعنی در شب،‌ فقط شب هست،‌ در چیرگی سیاهی عام،‌ بر جهان،‌ جهانیان "واحد"اند و در جهان "وحدت"، همچون مردگان، همچنان که بر قبرستان"(ص 11/ نامه ها).

  • "... در کمین گاه نا پیدا، ‌. . . در حکومت ظلم"(ص 113/ حج).

  • "بر شهرها و آبادی ها و بازارها و مسجدها و خرمن ها و حتی خانه های ما ریختند و غارت کردند و . . ."(ص 66/ زن).

  • "... این ماکیاولی پیر با ما چه کرده است ؟ "(ص 254/ کویر).

  • "این ماکیاولی ابلیس دل پیر زنجیری از آهن سرخ بر گردنمان افکنده است"(ص 253/ همان).

  • "همه عوامل برای فریب و مسخ و تغییر و فرو ریختن از درون و جذب و هضم این نسل در سطح جهان بسیج شده است "(ص 25/ خود سازی انقلابی).

  • "تمام پایگاه های فکری و سیاسی و تمام قدرت های اقتصادی، سیاسی، جمعی، حزبی،‌ فکری، همه چیز و همه چیز-  هر چه در دنیا از معنوی و مادی وجود دارد، از شعر و هنر و فکر و فلسفه گرفته تا پول و زور و اسلحه و توطئه، همه-  در اختیار قدرت هاست و ابر قدرت ها که دست اندرکار تمام دنیا هستند"(ص 19/ همان).

  • "قدرت سفیانی قدرتی است فرعونی که معاویه وار، ابوسفیان وار و فرعون وار، قدرت سیاسی و اقتصادی و فکری مردم را خدمت خویش دارد و علیه مردم بکار می گیرد و آنان را به زور برده می کند، به زر استشمار می نماید و به مذهب یا ایدئولوژی و فرهنگ و هنر و فلسفه ... یعنی ایمان و فکر، به استعمار می کشد و می فریبد و این یک قدرت واحد و نظام همیشگی حاکم بر زمان و زمین است که بر اساس منحنی تاریخی "غصب" و تبدیل حق به باطل و توحید به شرک و اسلام به جاهلیت، همیشه نقاب "نفاق" می زند و در هر انقلابی و بعثتی،‌ طرد می شود، ‌شکست می خورد و با شعار و دثار تازه، نقاب و ردای تازه، با رنگ و رو و لحن و وضع مردمپسند برمی گردد و به کمک جادوگران و افسونگران نیرومندی که در اختیار خود دارد - دین فروشان، عقیده فروشان، علم فروشان، خیانت کاران فکر و مسخ کنندگان ایمان - یعنی روحانی وابسته و روشنفکر خائن یعنی همان گروهی که قرآن به بهترین تعبیری که نقش اجتماعی شان را بیان می کند آنان را "سحره فرعون" می نامد - افکار مردم را بسود خود تغییر جهت می دهد و مذهب و مکتب جدید را که بر آن پیروز شده است، به نفع خود استخدام می نماید و از همه قدرت ایمان جدید - که با رنج ها و رسالت ها و جهادهای پیام آوران و یاوران و مؤمنان راستینش در دل ها پدید آمده - به عنوان نیروی اجتماعی و پایگاهی سیاسی و فرهنگی حکومتی،‌ برای توجیه و تحکیم قدرت دیرین،‌ سود می برد و در نهایت، به نیروی همین نهضتی که به شخصیت فکر و قدرت جهاد رهبران و مجاهدان نهضت ایجاد شده است، مجاهدان و رهبران و وارثان راستین نهضت را قربانی می کند و شکست خویش را در جبهه خارجی، در جبهه داخلی جبران می نماید. ادامه نظام "قاسط" خویش را در زیر لوای "وراثت عدل" محقق می سازد"(ص 264/ علی).

  • "خلافت غصب" خط سیری است که در طول تاریخ و آن چنین است: طبقه حاکم طبقه ایست که هم قدرت معنوی جامعه، یعنی دین را "رسماً" در دست دارد، هم قدرت مادی جامعه، یعنی اقتصاد را مالک است و هم قدرت سیاسی جامعه یعنی حکومت را قبضه کرده است"(ص 239/ علی).

  • "در این منجلاب عفنی که نسل های پوک، پوچ، آلوده و تباه می سازند"(ص 4/ چه باید کرد).

  • "فاجعه ها و ستم های امروز نه دیگر طبیعی، که انسانی است و نه کار قوای مادی و کور و حوادث ساده و شناخته جهان عناصر، که کار قدرت های فکری و بینا و توطئه های پیچیده و مجهول جامعه بشری است و با تکامل بشر رو به تکامل است و هر روز مرموزتر، عمیق تر، سهمگین تر و مرگبارتر است و نه دیگر تنها مرگ اجساد، که مرگ ارواح است"(ص 137/ انسان).

  • "نسل فردا را چنان خواهند ساخت که الگوهایش را خودشان ساخته اند و درست طبق الگوها درمی آورند. امروز مخالفین این کشورها دیگر مثل سابق با اسلحه و شلاق نمی آیند، با روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی قوی، فلسفه تاریخ، و ایدئولوژی و با برنامه ریزی وارد می شوند،‌ و همانطور که می توانند بگویند این زمین را و این گیاهان را با این برنامه ریزی در ده سال دیگر تبدیل به نفت یا پرتغال می کنیم، و می کنند، نسل ها را همچنین برنامه ای برایشان می ریزند. و بعد از ده سال قیافه ها و نسل هایی را می سازند که قبلاً پیش بینی کرده بودند"(ص 407/ ویژگی های قرون جدید).

  • "استعمار تعیین کننده زیر بناست ... استعمار تعیین کننده همه چیز است"(ص 149/ اسلام شناسی3).

  • "صاحبان اشتهاهای بزرگی که سرزمین ها را با اهلش بلع می کنند و باز هم جوعشان فرو نمی نشیند و باز هم خرناس می کشند و طعمه می جویند"(ص 169/ مذهب علیه مذهب).

  • "در این بازار که انسان می فروشند و می خرند و وقف می کنند و واگذار می کنند اگر کسی از اسناد مالکیت انسان، از وقفنامه انسان موقوفه در شگفت ماند باید کفر خود را کتمان کند، باید گناه خود را مخفی نماید،‌ باید تقیه کند، باید حتی زبانش را، نگاهش را، قلمش را، راه رفتنش را بدزدد! که در این زمانه، مردم این زمانه، در این کشور هم دین، هم خدا، هم حاکم، هم روحانی، هم بازاری، هم دولت و هم ملت همه و همه به انسان فروشی مشغول اند و با چه تعصبی! برده فروشی می کنند و با چه اخلاقی! دخترانشان را، پسرانشان را زنده بگور می کنند و با چه افتخاری، وجدان آسوده ای"(ص 988/ گفتگوهای تنهایی).

  • "ای دریغ! هنگامی که بیگانه بر میهنی چیره است، هنگامی که آزادی در بند است نه تنها دولت، وابستگان به حکومت و استبداد و قانون حاکم بلکه همه مردم، ‌یکایک خلق جاسوس اند، برای بیگانه کار می کنند ..."(ص 774 /مذهب علیه مذهب).

  • "می بینی چه جور این "آقاهای کاذب" همه را براساس "گرینویچ" کوک می کنند و نامش را دین می گذارند؟ و جوری هم این زبان بسته ها را کوک می کنند که دیگر نمی آیند کتاب بخوانند، تحقیق کنند، خودشان ببینند و بفهمند و یا لااقل، لحظه ای، در اصالت همین "آقا" شک کنند"(ص 232/ علی).

  • "همانطور که برنامه ریزی می کنند که در این پنج سال این قدر سر بسازند، این قدر جاده بسازند و اینقدر (زمین) زیر کشت ببرند، جامعه شناسان برنامه ریزی می کنند که نسل فردای جامعه اسلامی را طوری بسازند که این طور کار کند، این طور فکر کند، این طور تفریح کند و این طور زندگی کند، و همین کار را می کنند و موفق می شوند! این جامعه شناسی و روانشانسی است که استعمار را این همه نیرومند کرده، که بدون حضور خودش همه کاری می کند"(ص 465/ میعاد با ابراهیم).

  • "تا مردمی بسازند بی تاریخ و بی سنت و بی فرهنگ و بی مذهب و بی همه چیز و در نتیجه بی تشخیص، و در برابر سلطه معنوی و مادی استعمار، بی دفاع"(ص 335/ چه باید کرد).

  • " برای این کار هم غرب و هم شرق باید قربانی شوند ... برای این که متوجه نشود، هر گونه وسیله ای و تهدیدی موجه است، چه به صورت علم باشد،‌ چه به صورت هنر، چه به صورت ورزش، ‌چه به صورت ادبیات، چه به صورت تاریخ، چه به صورت سنت و چه به صورت مذهب باشد. بهر شکلی که سرش گرم باشد و از صحنه غایب باشد و متوجه قضیه نشود، کافی است"(ص 220/ زن).

  • "سینماها،‌ مطبوعات، رادیو و تلویزیون، برنامه های هنری و حتی اوقات فراغت و کیفیت گذران آن را، بی دخالت تو، از پیش برنامه ریزی کرده اند و به خوردت می دهند. نه تنها خوراک های فکری و شراب های روحی که خوراکی ها و آشامیدنی های مادی است، ذوق هنری و آرایش و پیرایش شخصی است، لباس و رنگ و مد دوخت لباست، حتی خنده و گریه ات دست تو نیست،‌ به تو دیکته می شود"(ص 165/ انسان).

  • "این تمدن بزرگ "بیماریی" دارد که به قول کامو "طاعون" است"(ص 16/ علی).

  • "عقده های سرطان در خونت، در اعماق مغزت و دهلیزهای قلبت رخنه کرده و سخت پیش رفته است، فرصت کم است و فاجعه سنگین"(ص 62/ مذهب علیه مذهب).

  • "یعنی زمانی که همه برده های یک دست هستید که از بالا سر، همانند عروسک های خیمه شب بازی همه را بازی می دهد"(ص 532/ آثار گونه گون).

  • "استعمار باین معنی نیست که غرب، شرق را استثمار و یا استعمار می کند. بلکه یک قدرت و یک طبقه جهانی وجود دارد که هم شرق و هم غرب را، استثمار می کند ... این قدرت توده های مردم خود اروپا را بیشتر از توده های مشرق زمین مسخ کرده و به استثمار و بیکاری و بیچارگی کشیده و می کشد. این قدرت حاکم بر جهان عوامل گوناگونی را برمی انگیزد تا کشورهای شرقی و جوامع شرقی و نسل جدید کشورهای اسلامی را سربند کرده و به مسائل انحرافی، حساسیت های جزئی، مسایل داخلی، شایعه سازی، تفرقه اندازی، ایجاد بدبینی، دور خود پیچیدن و بجان هم افتادن بکشاند تا همه از او غافل بمانند. این قدرت در خود غرب نیز برای نابود کردن و تمکین کردن و مسخ کردن توده های جوان و نسل جوان انسان دوست خود اروپا هزاران حیله و جنایات بدتر از جنایاتی که بنام استعمار در کشورهای شرق می کند، انجام می دهد ... قدرتی که هم شرق و هم غرب را استثمار میکند"(ص 218/ زن).

  • "آدم های ریختنی، مذهب ریختنی، فکر ریختنی"(ص 158/ میعاد با ابراهیم).

  • "آن ها هرچه می کنند، هر چه می آرند و می برند هم "پنهانی" است و هم "بی صدا" "(ص 565/ آثار گونه گون).

  • "آن هایی که دستشان نیست،‌ اسمشان هست و او که دستش همه جا هست، اسمش هیچ جا نیست"(ص 278/ شیعه).

  • "درست مثل شیطان که در عین مخفی بودن "عدو مبین" است"(ص 76/ زن).

  • " "دست پنهان" را باید جستجو کرد نه "دست های پیدا" را. آخر "دست های پیدا" ارزشی ندارند، چرا که این ها "دست" نیستند، "ابزار دست"اند"(ص 229/ علی).

  • "ما اکنون با سرنوشتی همرنگ سرنوشت بردگان مواجهیم، بی آن که بدانیم کی ما را به بردگی این قرن کشانده است ... غارت می شویم ... به تسلیم، به انحراف اندیشه و به عبودیت های زمینی دچار شده ایم"(ص 201/ مذهب علیه مذهب).

  • "خدایان قدرت هایی ضد انسانی هستند که تمام تلاش و احساسشان بر حاکمیت جبارانه بر انسان و اسارت وی و نگهداشتن او در ضعف و جهل و پستی خاک استوار است و همواره از خود آگاهی، استقلال،‌ آزادی و حکومت انسان بر طبیعت هراسناکند"(ص 38/ انسان).

  • "امروز دیگر هر کسی آتنایی دارد. آتنایی که او را پرورش می دهد و طبق الگوهای از قبل تهیه شده و قالبی می سازد"(ص 204/ ویژگی های قرون جدید).

  • "دستگاهی از خدایان بوجود آمده، دستگاهی که خدایان را در آن می چینند، هر کدام را در قفسه ای، [این خدایان] سلسله مراتبی دارند، [هر کدام] از جنسی اند"(ص 18/ میعاد با ابراهیم).

  • "در خیالتان خدای آسمان را نماز می برید و در عمل، بت های قرن خداوندان زمین را! بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند"(ص 84/ مذهب علیه مذهب).

  • "توطئه ها از همه سو آغاز شده است و همدستی نیروهای نامتجانسی و متضاد از خودی و بیگانه در ریشه کن کردن آن به اوج رسیده است"(ص 229/ بازشناسی هویت ایرانی- اسلامی).

  • "سرنوشت آینده ما اکنون دارد نوشته می شود"(ص 229/ همان).

  • "پیشتازان تمدن جدید - که جهنم جدید را بر پا کردند - فریاد برآوردند که خدا اصالت انسان را خدشه دار می کند و طاعت او آزادی انسان را مقید می سازد و اکنون، انسانی را که از بندگی خدا رها کردند، به بندگی خدایان پنهان و آشکار بی شماری آوردند که بارها از خدایان عصر شرک و بت پرستی و اساطیر پست تر، ‌زشت تر، ذلت آورتر و بنده سازترند"(ص 138/ انسان).

  • "هر روز که می گذرد آزادی متزلزل تر و ضعیف تر می شود، ‌به طوری که امروز عدم آزادی بحد اعلا رسیده است"(ص 5/ تاریخ تمدن2).

  • "این سال های پلید اختناق و تعصب و جاهلیت و استبداد که دوران بردگی انسان است و خرید و فروش انسان و انسان را، انسان نفیس را، انسانی را که الهه آزادی است، رب النوع شکوه و زیبایی و پاکی و خلوص است، انسانی را که آفریدگار و پروردگار عشقی والاتر و زورمندتر از آنست که خداوند خدا در صبح خلقت بدان گرفتار شد و خالق ایمانی زلال تر و سالم تر از آنی است که دل های پیامبرانش پرورند،‌ چنین انسانی را می خرند، می فروشند"(ص 987/ گفتگوهای تنهایی).

  • "امروز در نظام سرمایه داری و ماشینی، در سلطه استعمار پنهان استعمار نو، در توطئه مسخ کننده استعمار فرهنگی، در بیماری استعمارزدگی، تکنیک پیشرفته و مغزشویی آن سه طاغوت فاجعه آمیزتر از همه وقت، دست اندر کار مسخ انسان اند ... امروز سرها دارند از بند آزاد می شوند، اما مردم جهان را از درون به بند می کشند،‌ آزاد است که رأی خود را به سود هر که بخواهد در صندوق بریزد اما خناس جن و انس پیش از آن رأی خود را در سینه او ریخته اند"(ص 223/ حج).

  • "آزادی رأی هست اما رأی ها آزاد نیستند. رأی ها را می سازند و سپس مردم را برای دادن آن آزادمی گذارند"(ص 613/ علی).

  • "شرک جدید در مدنیت از شرک قدیم در جاهیلت هم خدایان بیشری دارد و هم خدایان پست تری"(ص 238/ حج).

  • "استضعاف که در قرآن بکار می رود به معنی "به بیچارگی و ضعف گرفتن" است و بسیار قابل تأمل است، چون معنایی است اعم از استبداد و استثمار و استعباد و استعمار و استحمار و ...! این ها همه شکل های مختلف استضعاف در زمان ها و نظام های گوناگون است که گاه با شکلی از آن مبارزه می شود و از میان برده می شود ولی شکل دیگری جانشین آن می شود. هر نظامی که انسان را به ضعف دچار کند، چه ضعف اقتصادی (استثمار)، چه سیاسی (استبداد) ، چه ملی (استعمار) و چه فکری و روحی و اخلاقی (استحمار) و چه، در آن واحد و نظام واحد، همه اش با هم! و چه اشکال دیگری که شاید بعدها اختراع کنند، استضعاف است و قربانیان آن، طبقه مستضعفین را بوجود می آوردند و قرآن از نجات این طبقه و نفی استضعاف در جهان سخن می گوید. اینست که سخنش همیشه زنده است، چه اگر بجای آن، یکی از انواع آن را مثلاً استعباد یا استعمار یا استبداد را می کوبید، پس از تحقق استقلال یا دمکراسی و لیبرالیسم، و نفی نظام بردگی، ‌سخنش مرده بود و رسالتش منتفی شده بود و تنها ارزش تاریخی داشت. و پس از استقلال و لیبرالیسم، که باز توده در اشکال دیگر به ضعف گرفتار می شود از قبیل استثمار طبقاتی یا استحمار فکری (بوسیله مذهب، هنر، فلسفه،ادبیات، ایدئولوژی، تبلیغات، علوم، تحقیقات، آزادی جنسی، فلسفه پوچی، بکت بازی، ‌نیهیلسم، تصوف، زهدگرایی،‌ فردگرایی،‌ ریاضت، ذهنیت گرایی، مادیت گرایی،‌ رآلیسم، ایده آلیسم، و مواد مخدر و هزاران هزار فوت و فن کهنه و نو و رنگ به رنگ که همه جادوهای سیاه اراده و آگاهی و بیداری و مسؤولیت است تا قدرت های انسانی و استعدادهای خدایی در مردم فلج بشود و به ضعف دچار گردد)، رسالت قرآن که مبارزه با استعمار و استبداد و استعباد (بردگی) بود، در وضع جدید نمی توانست بکار آید و ناچار روشنفکران یه یک ایدئولوژی تازه که بتواند نظام تازه و پدیده های ضد انسانی و فرم های ضد مردمی نو ساخته را تفسیر کند و با آن مبارزه کند نیازمند بودند."(ص 250 و 249 . چه باید کرد).

  • "یک استحمار جدید، با همان قدرت که در استحمار قدیم درگیرش هستیم، بوجود آمده، و حتی یک کلیسا و یک سازمان رسمی فکری و اعتقادی (دارد) که عقاید و ایدئولوژی را به مردم دیکته می کند و از مرکز فتوا دستور صادر می کند"(ص 155/ اسلام شناسی3)

  • "... حتی در پاکترین حوزه های تحقیقی و در مستندترین مآخذ فکری و علمی و در زیر پوشش نظریات علمی و جامعه شناسی و تاریخی و حتی فیزیولوژیک، پست ترین اغراض سیاسی و استعماری و منحط ترین و موذیانه ترین احساسات غرب پرستانه نژادی و ضد شرقی و نفی کننده اصالت های نژادی و تاریخی و مذهبی و حتی عقلی شرق نهفته است و چنان زیرکانه که فضلا و نویسندگان و مترجمان جامعه های ناخودآگاهانه ناقل آن آراء و افکار و مروج متعصب و رایگان آن می شوند و برای روشنفکر بودن و آگاهی دادن و بیداری و هدایت فکری و اجتماعی ملت خود تنها دانستن یک، دو زبان اروپایی را کافی می دانند."(ص 159/ تاریخ تمدن2).

  • "... دنیای هولناک و طوفانی و سراسر دسیسه و توطئه، که در آن، از "چپ" و "راست" تندبادهای "قدرت ها" ی وحشی و خشن در وزش است و درخت هر اصالتی را از ریشه برمی کند و نقش هر هویتی را از چهره ملت ها می زداید و عزیزترین دست آوردهای تاریخ ها و گرانبهاترین مواریث فرهنگ ها و قدسی ترین ارزش های انسانی را می روبد و می برد"(ص 225/ بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی).

  • "و این ها اولین سه چهره ای هستند که در برابر هر بحثی و بعثت حقی ایستادگی کرده اند: فرعون، قارون، بلعم باعور. فرعون نماینده قدرت زور حاکم بر تاریخ بشر است. و قارون نماینده قدرت اقتصادی و مالی حاکم بر بشر است. و بعلم باعور نماینده قدرت دینی است که در میان بشر است"(ص 243/ حسین وارث آدم).

  • " کثیفترین عناصر موجود، مسندهای قدرت این امپراطوری خشن و جنایت کار ضد انسان را در دست  می گیرند و هر کار و عملی را در راه حفظ و اعمال قدرت خویش، مجاز و روا می دارند و حتی لازم! ضد مردم ترین موجودات را بر مردم مسلط می کنند، تا آن چنان اختناق و خفقانی حکومت می کند که نه تنها امکان مبارزه مسلحانه در میان نباشد که از سخن گفتن و حق گفتن و مبارزه در جبهه فکری هم اثری نباشد!"(ص 141/ شیعه).

  • "وسواس کیست؟ چیست؟ قاموس ها معنی می کنند: وسوسه ساز و نیز مرضی که از غلبه سودا پدید می آید و ذهن را تباه می کند، سودا زدگی! و نیز بدی و بداندیشی یا بیهودگی و پوچی یی که در درون آدمی رسوخ می کند، در ناخودآگاه مردم دمیده می شود ... در ناخودآگاه تو می افتد، به سراغ تو می آید، با تو حرف می زند، بی آن که گوشت بشنود، بی آن که چشمت ببند. این وسواس، این سودازدگی، این وسوسه ساز آسیب رسان عقل و خود آگاهی چگونه است؟خناس است، خناس چیست؟ قاموس ها معنی می کنند: هر عاملی که تو را از راه بدر می برد، تو را به خود می گیرد، در خود غیب می کند، در درون خود پوشیده و پنهانت می سازد، در خود نگهت می دارد و زندانی ات می کند، همچون عقابی که سر در دنبال صعوه ای دارد، تو را تعقیب می کند، پنهان است و پنهانکار، فریبنده مکار، به حیله در طلب تو است، به خدعه دست اندر کار تو، با تو همواره به فریب مراوده دارد، دست بردار تو نیست، می رود و باز می گردد، میرانی اش و باز می آید. این وسواس خناس چه می کند؟ وسوسه می کند! وسوسه چیست؟ قاموس ها معنی می کنند: عاملی که تو را مبتلا می کند به شری یا پوچی یی که نه سودی دربردارد و نه ارزشی، نه فایده ای، نه خیری، بیهودگی،‌ پوچی، آن چه عقل آدمی را آسیب می رساند و به هذیان می کشاند. پریشانگویی می سازد و مدهوش، ‌حیرت زده و مات، مسخ و با خویشتن انسانی خویش بیگانه!، این وسواس که خناس است و وسوسه می کند از چه جنسی است؟ هم از جن و هم از آدمی! جن! هر موجود نامرئی، نیرویی مخفی، پوشیده، نیرویی که دست اندرکار انسان است و انسان نیست، آشکار نیست ... وه که چقدر راست است و چقدر روشن! و امروز از همه وقت روشن تر، از همیشه خشن تر، فاجعه آمیزتر و ..."(ص 220/ حج).

  • "خناس- بت تراش همیشه و همه جا - همیشه و همه جا عامل انسانی نیست، گاه دیو است و گاه نیروی مرموز است، گاه پوشیده و پنهان است. همیشه بر سرها افسار اسارت نمی زند، در درون ها وسوسه می کند، آرام، پوشیده پا به درون آدمی می نهد، در ماهیت تو، شخصیت تو، انسان بودن تو، تو بودن تو، حلول می کند، رسوخ می کند، که بجای خود تو می نشیند، مجنونت می کند، به عقلت آسیب می زند،‌ جن زده ات می کند، الینه ات می کند. آری خطر هولناک تر از همیشه در کمین تو است،‌ نه تنها در کمینگاه کوه، پس صخره که در کمینگاه دلت، در درون سینه ات،‌ در پس پرده های ذهنت، نه تنها در کمین جان تو، مال تو، که در کمین انسان بودن تو، در کمین ایمان تو، امت تو، ‌شناخت تو، شعور تو،‌ عشق تو، پیروزی تو، دست آوردهای جهاد تو، جهاد نسل تو، میراث تاریخ تو، در مسیر ابراهیم شدن تو، در هجرت خدایی شدن تو، همیشه دشمن تو سلاح نیست، سپاه نیست، همیشه بیرونی نیست، آشکار نیست، گاه نظام است، گاه احساس است، گاه اندیشه است، گاه مالکیت است، گاه شیوه زندگی است، گاه شیوه کار، گاه شیوه فکر، گاه ابزار کار است، گاه شکل تولید است، گاه نوع مصرف است، گاه فرهنگ زدگی است، گاه استعمار فرهنگی است، استحمار مذهبی است، گاه استثمار طبقاتی است، گاه دستگاه های روابط جمعی است، گاه شبکه عنکبوتی ناپیدای تبلیغاتی است، گاه دنیا زدگی جدید است، گاه بوروکراسی و تکنوکراسی و ماشینیسم است، گاه شوینیسم و ناسیونالیسم و نژادپرستی است، گاه شخصیت پرستی نازیسم، ‌زرپرستی بورژوازی و زورپرستی میلیتاریسم است، گاه لذت پرستی اپیکوریسم، ذهنیت پرستی ایده آلیسم، عینیت پرستی ماتریالیسم، زیبایی پرستی هنری و احساس پرستی رمانتیسم و عبث گرایی اگزیستانسیالیسم است و گاه روح پرستی راسیسم و قهرمان پرستی و دولت پرستی فاشیسم و فردپرستی اندیویدوآلیسم، جمع پرستی سوسیالیسم و اقتصادپرستی کمونیسم و عقل پرستی فلسفه و احساس پرستی عرفان و آسمان پرستی معنویت و زمین پرستی مادیت و موهوم پرستی ایده آلیسم و موجودپرستی رآلیسم و قانون پرستی جبر تاریخ و مشیت پرستی بیولوژیسم و گاه دنیاپرستی کفر و گاه آخرت پرستی دین و حتی علم پرستی لاابالی سیانتیسم! اینهاست بت های شرک جدید! لات و عزی و اساف و نائله قریش جدید. سیصد و شصت بت کعبه این تمدن! و اینجاست که می توانی بفهمی که خداپرستی چیست؟ دامنه معنی و عظمت رسالت توحید تا کجا است!"(ص 226/ همان).

  • "وسواس هزار نقاب دارد، در جامه سیاه کفر عریانش کنی، ردای سبز دین بر تن می کند، در چهره شرک رسوایش کنی نقاب توحید بر چهره می زند، بتخانه را بر سرش ویران کنی در محراب خانه می کند"(ص 193/ حج).

شریعتی دنیای پیرامونش را چنین می بیند. دنیایی که صاحبان دست، دست اندرکاران امور جهانی، ابلیس های زمان ساخته اند و مردم عروسک های نخ بر پیشانی سرنوشتی اند که آنها نگاشته اند. برای رهایی از این شرایط چه باید کرد؟ شریعتی در این خصوص نظراتی دارد، هرچند گفته باشد: "بدجوری این نسل را می سازند! من فکر نمی کنم بتوانم کاری کنم، خود را خیلی ضعیف و تنها احساس می کنم هر چند از رو نمی روم و با چنان قدرت و اطمینان و شهامتی حرف می زنم که هر کس نداند خیال  می کند کاره ای هستم! کاری ازدستم ساخته است. نه دیواری است که بر آن تکیه کنم و نه زمین محکم که بر روی آن پا بگذارم"(ص 446/ آثار گونه گون). شناخت جهان پیرامون و نوع انتخابی که باید پس از این شناخت انجام داد برای شریعتی اولویت اول و آخر زندگی است.

" "اول قدم" این است که از بسیاری از حق های مشروعی هم که دارند درگذرند و "مرگ" همه چیز زندگی خویش را انتخاب کنند، و گاه ، _ زبانم لال _ مرگ خودخویش را نیز، چه، در غیر اینصورت، نمی توانند حتی کوچکترین قدمی بردارند"(ص 112/ شیعه). اگر قصه زندگی این است و اگر همه چیز ساخته و پرداخته قدرت های حاکم مگر کاری هم می توان کرد؟ شریعتی می گوید: "با اینکه در طول تاریخ همیشه سانسور بوده و چه بسیار مطالبی که پنهان مانده اند، اما این نیز ممکن بوده است که  تصادفاً شعری، حرفی از داستان از دستشان در رفته باشد که به خواندنش بیرزد"(ص 276/ کویر)، این گفته دکتر علی شریعتی را تعمیم می دهیم به قصه زندگی که او می شناسد. شریعتی معتقد است ممکن هست در طول تاریخ حرفی باشد که از سانسور گریخته و دست آیندگان رسیده باشد. این جمله شبیه حرفی است که شمس تبریزی با این مفضمون آن را ادعا کرده است: اگر سه هزار سال مانع از شنیده شدن حرف من باشند، درنهایت حرفم به گوش آنکه قراراست برسد، خواهد رسید. شریعتی جز گفتن و نوشتن چه می توانست بکند؟ او گفت و نوشت اما باید دید منظور شریعتی از نوشتن، نوشتن و گفتن برای چه است و برای چه کسی است: "صمیمانه ترین نامه ها ، نامه هایی است که به هیچکس می نویسم" (ص بیست و یک/ کویر)، این هیچکس یعنی همه انسان ها. "من قلمم را به انسان فروخته ام، به انسان بخشیده ام، از آن من نیست"(ص 438/ آثار گونه گون). حال باید دید چرا این مهم را انجام داده است."و از آن رو نوشته ام که نمی توانستم ننویسم"(ص بیست و پنج/ همان). شریعتی باید می نوشت، این سرنوشت او بود. او قبول کرده که تمامی سرنوشتش در قلمش تجلی خواهد یافت. حال باید پرسید چه باید بنویسد این سرنوشت؟ شریعتی معتقد هست آنچه وظیفه اوست نگارش یک حرف جدید است، حرفی که قبلا وجود نداشته است. "هیچ نداریم، که باید همه چیز را خلق کنیم، هم زمینه مساعدش را _ که اکنون ندارد _ و هم سابقه ذهنیتش را _ که اصلاً نیست و هم در نهایت خود فضا و جو را! می بینید که کار ما چقدر سنگین و دشوار است؟ و هر راهی که آغاز می شود و از پیش بر آن نرفته اند و در زیر پا نکوفته اند، همواره نکرده اند و نشناخته اند، دشوار است"{ص 173 /اسلام شناسی (1)}. در اینکه سرنوشت یک امر شخصی است هیچ شکی نیست، منتهی زندگی جدا از انسان های دیگر نه که ممکن نباشد، قابل قبول نیست. او نوشت تا قطره ای باشد. قطره ای در دنیای هیچ، اما اگر دیگران هم قطره شوند و به هم بپیوندند رود خواهند شد و در این حالت جاری شدن حتمی است. "به رود پیوند تا جاودان شوی، تا جریان یابی تا به دریا رسی"(ص 64/ حج). این نه خواسته شریعتی، که یک خواست الهی است تا انسان در کنار دیگران باشد و همراه آنها جاری شود. "قرآن از مردم سخن می گوید، نه از مرد، چه زیباست کلمه ای که به کار می برد: الناس! اسم مفرد ندارد!! "دست خدا در جماعت است"، حرکت، کمال،خلافت خداوند در طبیعت و ... پیروزی در تقدیر مردم نوشته شده است، سنت تغییرناپذیر خداوند در زندگی جمع و مسیر جبری تاریخ به سوی تحقق طرح خداوند در خلقت انسان ..."(ص 132/ حج). چرا؟ چون:

"وقتی بخوای فقط برای "خودت" باشی/ تنها باشی/ می مونی، می گندی/ مثل مرداب، مثل حوض/ اگر بخوای فقط برای " یک" باشی/ از پوچی و از تنهایی در بیای/ همنشین "یک" بشی ...؟!/ باید برای دیگران زندگی کنی/ عمرتو، مثل یک خط افقی، پیش میره/ مثل راه/ مثل رود/ باید برای دیگران "بمیری"/ عمرتو، مثل یک خط عمودی، بالا می ره/ مثل موج/ مثل طوفان/ مثل یک "انسان بزرگ"، یک "شهید"/ یک "امام"/ مثل "یک"!"(ص 585 و 584/ آثار گونه گون).

" شاخصه ذاتی روشنفکر اجتماعی بودن،‌ در کنار و میان مردم بودن و در برابر سرنوشت یک ملت اسیر یا یک طبقه محکوم خود را متعهد احساس کردن است"(ص 367/ چه باید کرد).

" این همان یک "حرف" بود، همان که تمامی عمر حقیقی ام بر سر آن رفت و همان که زبانم و قلمم جز آن یک حرف نگفت و ننوشت و نمی دانست ... و آن یک حرف: مردم!"(ص 5/ حسین وارث آدم).

" ... نخستین رسالت ما کشف بزرگ ترین مجهول غامضی است که از آن کم ترین خبری نداریم و آن "متن مردم" است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آن ها را از یاد برده ایم ..."(ص 253/ با مخاطب های آشنا).

" ... متن صمیمی مردم، مردم کوچه و بازار و مدرسه ... نه قید طبقه، نه قید شغل، نه قید شخصیت و نه قید علم و نه قید ثروت ..."(ص 184/ حج).

" ... زندگی توده مردم ما - ... توده ای انباشته از عقده ها و رنج ها و جراحت ها است و آرزوهای مرده و امیدهای به بادرفته و خواستن های سرکوفته و عشق های بی سرانجام و خشم های فروخورده، و همه نبایستن و نخواستن و نتوانستن و نگذاشتن و نشدن و نگفتن و نرفتن و نه، نه، و نه! "(ص 3/ حسین وارث آدم).

" ... در این هستی بی انتها از یک سو آدمی به خدا وصل است و از دیگر سو به مردم: "خدا و خانواده اش : مردم"(ص 55/ حج).

" مردم را تنها و تنها، مردم باید نجات دهند و رهبری نهضت اجتماعی باید مستقیماً در دست خود آنان باشد ..."(ص 89/ بازگشت).

"پیروز می شوی، اگر تو به این جمع جاری پیوسته باشی ... به خلق که آهنگ خدا کرده اند ... به امت، این جامعه جاری، به مردم این نهر جوشان که مشیت تقدیر، جبر تاریخ، هر صخره ای و سدی را در پیش پای رفتنش خرد می کند ... بر دریا می زند"(ص 138 و 139/ حج).

" که سیل سیال که حرکت دارد و مقصد، که حج  می کند، که نمی ماند و گند نمی گیرد و گند نمی زند رود، زلال بر خشم و خروش، کوبنده و راه جوی و صخره شکن، سد شکن، و در نهایت باغ و آبادی، رویاندن بهشت، در کویر، و تو که از سیل می مانی، رسوب میکنی، بر زمین می چسبی، لایه ای خشک می شوی و سفت و سخت و ترک ترک"( ص 71/ حج).

از نظر شریعتی اصل این است که ما ز دریاییم و دریا می رویم. انسان شریعتی اینگونه خود را تصویر می کند. حال باید پرسید اینگونه انسانی چه می خواهد؟

"روزی، نه، شبی نزد پدرم و با هم گرم بحث و جدل در باب سیاست و راه نجات مردم که او میگفت: اصلاح و من میگفتم نه، انقلاب"(ص 574 و 575/ گفتگوهای تنهائی 1).

چرا انقلاب؟ برای چه؟ آنچه مهم است اینست که بدانیم او معتقد است در این مسیر انگار مسابقه ای در حال انجام است، مسابقه ای ترتیب یافته از طرف آنکه سرنوشت ها دست اوست. "مسابقه برای عموم آزاد است، میدان، میدان تجلی استعداد ها ست! هیچ قیدی و بندی در کار نیست، هر که بگوید هست، رافضی است، علوی است. تنها شرطی که امیرالمومنین نهاده است این است که به حرمت دوستی و خویشاوندی خلیفه، هیچ سواری نباید از خر ابوقیس پیشی گیرد"(ص 275/  هنر). درواقع امر، هرچند معتقد است سرنوشت او در آنچه از قلمش تراوش خواهد کرد نهفته است، منتهی برای دیگرانی نیز چنین سرنوشتی نگاشته اند، می ماند این که اصل و بدل کدام است. خر ابوقیس یا ...؟ شرایط فعلی می گوید خر ابوقیس. این درست نیست و باید تغییر یابد. انقلاب. تغییر همه چیز. یک آغاز. آغازی که باید رفت و در این رفت پخته شد، تا، عیار هر کس معلوم گردد و اصل از بدل شناخته شود. این هجرت، این رفتن، این آغاز حرکت از نظر او آغاز انقلاب انسان است.

"در این هجرت عظیم از عقبه های صعب باید گذر کرد. در این کیمیاگری شگفت در کوره آتشهای سخت باید گداخت"(ص 234/  کویر).

"این است "امانتی" که بردوش آدم سنگینی میکند و این است آن "پیمانی" که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و "خلافت" او را در کویر زمین تعهد کردیم.

ما برای همین "هبوط" کردیم و اینچنین است که بسوی او باز می گردیم"(ص 622/ انسان).

پس می گوید این دنیایی که من می بینم این است و چنین نباید بماند. آیا با شرایط دنیای شریعتی، که، در دست های زئوس گرفتار است و همه در بند و برده و عروسک اویند، می توان کاری کرد؟ اینجا شریعتی علیرغم تمامی ناامیدی رو می کند به مذهب و دین، قرآن راه نشان خواهد داد: " سخن گفتن قرآن را ببین! همه جا شیطان را هولناک می نامد و دشمن چیره دست و خطرناک و این جا حیله شیطان را ضعیف می خواند؟ چرا؟ زیرا که اینجا سخن از قتال است و با مجاهدان سخن می گوید و این است که نظام ستمکار را ... نه زنجیر پولاد، که پرده عنکبوت تعبیر می کنم. و شگفتا که یک سوره قرآن نامش عنکبوت است و در آن داستان پیام آوران تنهایی است که با قدرت های بزرگ جور حاکم و جهل مردم محکوم به جهاد آغاز کردند و با دست های خالی همه آن قصرهای ظلم و معبدهای سحر را واژگون ساختند، چه این قدرت ها هم بر شرک بنا شده ... توفیق او نه بخاطر آنست که او قوی است و نه به علت آن که مردم ضعیف، بلکه این همه زاده جهل است، فقط باید مردم بدانند. آن چه پیامبران بقوم خویش می بخشیدند سلاح نبود، پیام بود، قدرت نبود، حکمت بود. خود آگاهی! نور!"(ص 218/ حج). و این همانی است تاریخ سازان نامشروع از آن می ترسند. "چرا از یک قلم خودکار می ترسد؟ قدرت بزرگی که می تواند کره زمین را با یک فشار انگشت منفجر کند، چرا از یک شاعر می ترسد؟ چون از درون پوک است"(ص 636/ روش شناخت اسلام). این آگاهی برای بدست آوردن استقلال فکری است تا رهائی از بند میسر شود:

"مستقل تنها فرهنگی است که می تواند در برابر فرهنگ غربی، که باید بر همه جا مسلط بشود و سلطنت و سر پرستی مطلق فکری، فرهنگی، و ارزش های انسانی بر تمام تیپ ها را داشته باشد، تنها نقطه مقاومت  باشد"(ص 129/ اسلام شناسی2).

"باید قدرت و گستاخی آن را بیابیم که "خودمان حرف بزنیم" "(ص 374/ چه باید کرد).

" و شناخت و آگاهی اولین قدم است ... عصیان برای ساختن تاریخ بشر از نو لازم است. و برای شروع می بایست قبل از هر کاری قالب های ساخته شده وجودیمان را بشکنیم ... [وقتی] کسی می تواند این قالب های ریختنی را از مغزش بشکند و وقتی کسی می تواند تمام این رشته هایی را که اندیشیده و بینش و تمام اعصابش را از دورن بخودش گرفته، قطع و قیچی کند، این آدم، آدم دیگری می شود"(ص 159/ میعاد با ابراهیم).

لازمه این کار چه می باشد؟ خود انسان.

"انسان تنها موجودی است که مسؤول سرنوشت خود می باشد، نه تنها مسؤول سرنوشت خویش بلکه مسؤول انجام رسالت خدایی در جهان و امانت دار در عالم و طبیعت. او است که اسماء را آموخته که بهترین معنی برای اسماء از نظر من عبارتست از حقایق گوناگون علمی ... بنابراین آموختن اسماء از خداوند یعنی درک و فهم حقایق علمی موجود در عالم، ‌استعداد فهم همه معانی موجود در عالم. بنابراین انسان با اولین تعلیمی که از خداوند گرفته می تواند بر همه حقایق موجود در عالم دست یابد و این خود مسؤولیت دیگر و بزرگ ترین مسؤولیت(است)"(ص 12/ انسان).

کدام انسان؟

"انسان موجودی است که در راه طی کردن فاصله میان خاک تا خدا است. این راه نامش "مذهب" است و آن مقصد و سر منزل "انسان" است"(ص 19 . علی).

" بنابراین مذهب راه است - راهی از لجن تا خدا -  که انسان را از پستی و جمود و جهل و زندگی لجنی و خوی ابلیسی به سوی بلندی و حرکت و بینایی و زندگی روحی و خوی خدایی می برد. اگر برد مذهب است و اگر نبرد یا راه را غلط رفته ای یا غلط راه رفته ای! و این هر دو یکی است!"(ص 49 . اسلام شناسی1).

این انسان مذهبی به چه نیاز دارد؟

"مسأله ای را مطرح کنم که بیشتر از علم ارزش دارد و بیشتر از علم بکار ما می آید، و ما بیشتر از تمدن، فرهنگ و صنعت به آن نیازمندیم و آن، علم نیست، فکر است(ص 153/ چه باید کرد).

فکر چه می کند؟ روشنگری. خلق روشنفکر.

"روشنفکر کسی است که نوع تازه ای بیندیشد ... زمانش را حس کند، مردم را بفهمد، بفهمد که اکنون چگونه باید بیندیشد و بفهمد که چگونه مسؤولیتی را باید حس کند و براساس این مسؤولیت فداکاری داشته باشد"(ص 100/ همان).

"روشنفکر می تواند جبر تاریخی را استخدام بکند و مسیر آن را کوتاه کند، حذف کند و یا آن را تغییر دهد"(ص 505/ چه باید کرد).

" بندگانی که رسالت آزادی انسان را - از آدم تا آخر زمان - بر دوش دارند و دامنه جنگ برای آزادی را تا اعماق فطرت خویش گسترش داده اند"(ص 192/ حج).

پس باید اندیشه کرد و مردم را وادار کرد بیندیشند.

"متأسفانه مدت زیادی است که قدرت اندیشیدن از جامعه ما گرفته شده، ‌ایمان دارد اما اندیشه ندارد"(ص 5/ اسلام شناسی3).

" البته امروزه دیگر ایمان هم ندارد، ایمان و اندیشه را از او گرفته اند و بجای آن اجازه داده اند که خیال کند ایمان دارد!!! خیال کند دارد می اندیشد!!! اما این ایمان و اندیشه ایمان واندیشه ایست که قدرتهای حاکم بر انسان و جهان  برایش ساخته اند. و انسان حتی اگر تنها هم باشد باید بیندیشد، نه برای خود که این انسان باید برای آزادی همه انسانها بیندیشد."یک تنها" در برابر یک امپراطوری دژخیم مسلط بر جهان، باز هم مسؤول است؟ در این سکوت سنگین که دم زدن نیز در ان محال است، باز هم می توان از حق دم زد؟"(ص 77/ نیایش).

" آری! گاه هست(چقدر دشوار است اگر چنین پیش آید) که سرنوشت یک ملت، سرنوشت یک ایمان، سرنوشت یک فکر، یک جامعه، یک عقیده و یک نسل چشم براه این است که یک فرد، یا چند فرد، چگونه عمل خواهند کرد"(ص 136/ حسین وارث آدم).

"انسان تنها نیز در این مکتب مسؤول است. در این مکتب انسان تنها نیز در برابر قدرت مطلق و تعیین کننده سرنوشت ها مسؤول است زیرا "مسؤولیت از آگاهی و ایمان پدید می آید نه از قدرت و امکان"! و هر کس بیشتر آگاه است، بیشتر مسوول است"(ص 155/ همان).

"هر فرد یک قانون گذار، یک فرمانده سپاه بشری است"(ص 126/ آثار گونه گون).

"انسان همواره در انتخاب کردن است، اما انتخاب از لحظه های خطیر و خطرناک تاریخ، لحظه های قدرآفرین و تقدیرسازی که همه چیز در دگرگون شدن است و همه چیز ویران می شود تا همه چیز از نو ساخته شود، معنی و محتوی و دامنه دیگری دارد. انتخاب یک انسان، ‌نه تنها معرف حجم وجودی و نوع شخصیت وی و جهت و پایگاه انسانی- اجتماعی وی، که تعیین کننده و نیز نگاهدارنده تمامی ارزش هایی است که وی بدان وابسته است و بدان عشق می ورزد و آن ها را می پرستد. در این حال، انتخاب عظمت و قداست و دامنه یک "رسالت" را دارد و خود آگاهی یک انسان ارزش و کیفیت "نبوت" را و در نتیجه، خواه و ناخواه، فرد در بودن و زیستن خویش، یک "اسوه" می شود، یک "شهید" یک "شاهد"، نترسیم و بگوییم موقع و مقام یک "امام" را می گیرد و فلسفه وجودیش تعبیر از یک "جهت" است و نقش تاریخی اش در آن لحظه قدر نقش یک "قائم" "(ص 203 و 202/  با مخاطب های آشنا).

"... حتی اگر تنهای تنهایان شوی باز باید بروی، چه، اگر تنهاترین تنهاها شوی، باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن هاست"(ص 286/ با مخاطب های آشنا).

"این جا عالی ترین، دشوارترین، سنگین ترین و در عین حال دردناک ترین انتخاب: حقیقت و باطل، آن هم نه در جدل های فلسفی، علمی، کلامی، فقهی و فرقه ای، که در جدال میان راستی و فریب "دین"، داد و بیداد "سیاست"، برابری و تبعیض "مردم"، و آزادی و اسارت "انسان"، انسانی در انتخاب "فاجعه" یا "فلاح" یعنی انتخاب "چگونه بودن" خویش، آنهم به چه قیمت؟ "بودن" یا "نبودن" خویش"(ص 215/ خودسازی انقلابی).

اینجاست که مفهوم آزادی انسان از نظر شریعتی هویدا می شود. انتخابی چنین دشوار برای همین است که او عاشق آزادی انسان است: "ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم. زندگیم بخاطر تو است، جوانیم بخاطر تو است و بودنم بخاطر تو است"(ص 118/ خودسازی انقلابی).

شریعتی معتقد است از یک جایی مسیر ما عوض شده است:

"به همین گذشته یک قرن و دو قرن، پیش نگاه کنید: در دهات و در شهرستان های کوچک ما، انسان های بزرگ، علمای بزرگ، دانشمندان، فقها، فیلسوف ها و مدرس های بزرگ بوده اند. در دهات ما - در همه جا - آدم هایی - یک نفر یا دو یا پنج نفر - بودند که "خودشان بودند"، نمی گویم در 30، 40، 100، 200 سال پیش مترقی بودیم؛ ولی اصیل بودیم. اصالت غیر از مترقی بودن است. نمی خواهم توجیه کنم که از همه جهت ما خوب بودیم. خیر! متوقف بودیم، اما اصیل بودیم، اما اصیل بودیم یعنی چه؟ یعنی "خودمان بودیم"، (متوقف، اما آدم بودیم)، یعنی "خودمان انتخاب می کردیم" ، "خودمان سلیقه داشتیم"، خودمان لباس و ساختمان می ساختیم، خودمان رنگ و زیبایی و مد را انتخاب می کردیم،‌ خودمان شعر می گفتیم،‌ می نوشتیم، خودمان بودیم که مذهب داشتیم، ‌خودمان بودیم که معتقد بودیم، همه این ها ساخت خود ما بود، ولی حالا همه این ها ساخت ما نیست. بهترین متفکر امروز ما هم که می خواهد به خودش برگردد و اصالت نشان دهد باز ترجمه خارجی است!"(ص 106/ چه باید کرد). این باید تغییر کند.

"بهرحال "سه ره پیداست": "پلیدی"، "پاکی" و "پوچی" "(ص 227/ خودسازی انقلابی).

برای بازگشتن به پاکی چه باید کرد؟

"فوری ترین و دشوارترین رسالت روشنفکران امروز ما، پی بردن به این حقیقت پیچیده و مشکل است که: ما را چرا؟ و چگونه؟ "اینچنین ساخته اند" و پیش از آن، اعتراف به این اصل مسلم که: آنچه را تاکنون اندیشیده ایم و بگونه ای که تاکنون دیده ایم درست همان است که استعمار خواسته است و کوشیده است تا این چنین بیندیشیم و این چنین ببینیم"(ص 316/ بازگشت).

"راهی که برای ذلت ما دشمن انتخاب کرده است بهترین راهنمای ماست تا برای عزت خویش انتخاب کنیم. بازگشتن درست از همان راه که او ما را برده است"(ص 13/ حج).

"پس برای تو ای انسان قرنها نالیدن بس است، باید فریاد کنی"(ص 254/ کویر).

" فریادی در این شب ظلم"(ص 76 / حج).

"انسان امروز به خود آگاهی می رسد و عصیان می کند، و هر انسانی، ولو در بهشت خدایی و عدن باشد، اگر به خود آگاهی برسد، عصیان می کند؛ در برابر هر چه هست، در حسرت و تلاش و عشق رسیدن به آن چه باشد باشد؛ و این، قانون بشری است"(ص 27/ هنر).

شریعتی عصیان بر همه چیز را معنای آدم شدن آدمی می داند.

"چه کسی عصیان می کند؟ خود آگاه عصیان می کند"(ص 16/ هنر).

"روزی این جهان شاهد حیرت زنده یک رویداد خارق العاده شد، معجزه ای که به چشم می دید و باور نمی کرد. در میان بی شمار آدمک های کوکی که شکلشان، صداشان و خط سیرشان و پیچ و خم و رفت و برگشت و میدان و میزان نمایش و اندازه کرو فرشان هم از پیش معین شده بود و در ساختمانشان تعبیه شده بود و طبیعتاً قابل پیش بینی و همگی بسته نخ های نامرئی و سر نخ ها همه در دست دیگری، ناگهان، جهان با شگفتی، دید که یکی از همین ها عصیان کرد! دیگر فرمان نمی برد، امر و نهی های کارگردان غیبی را، دستی را که پشت صحنه پنهان است و سر تمامی نخ ها را به دست دارد، اطاعت نمی کند. از خطی که برایش تعیین شده بود، خارج شد، منع را شکست، از حکومت قدرت حاکم بر همه، سر پیچید و خود مختار شد. آدمک ها همه به اقتضای "قضا"یی که بر آن ها می رسد و "قدرتی" که در ساختمان هر کدام از پیش تعبیه کرده اند، همچنان می چرخند و تنها او است که زنجیر گسسته و به خواست خویش در جولان است. به قضای اراده خویش حرکت می کند و در تقدیر پیش ساخته خویش دست می برد و آن را تغییر می دهد، از هر مرزی می گذرد، هر حدی را می شکند، نظم را به هم می ریزد، در کار دیگران نیز فضولی می کند، شگفتا، بر گردن آدمک های دیگر نیز نخ فرمان می بندد و آن ها را در پی خویش می کشاند، همه را به بازی  می گیرد، از راه بدر می کند، راه می برد، جهت دیگر می گیرد، جهت دیگر می دهد، خود را بازآفرینی می کند، در ترتیب صحنه دست می برد، و می کوشد تا آن را بدلخواه تغییر دهد، استخدام می کند، ویران می کند، سد راه دیگران می شود، راه تازه بدعت می نهد. چه اتفاق افتاده است؟ این خدا است که در هیأت آدمکی به زمین آمده است؟ نه، یکی از آدمک ها ناگهان به  "خود " آمده است، چشمانش باز شده است؛ آدمک، ناگهان چشم گشود، دید، خود را شناخت، خودآگاه شد، دید که آدمک است، زشتی های خویش را حس کرده، پس زیبایی را شناخت، اسارت خویش را یافت، پس آزادی را خواست، خود را "بنده " دید، پس "خدا" را جست، آدمک "بینا" شد،  "عصیان" کرد، " آدم" شد. "آگاهی " یافت و  "آزادی " و "آفرینندگی" و "سالاری" و "رهبری" و در عین حال، از نظر وجودی دگرگونی جوهری در او پدید آمد"(ص 244 و 243/ انسان).

"تنها آگاهی است که می تواند سرنوشت را بسازد و مسیر تاریخی را به دلخواه دگرگون کند"(ص 93/ بازگشت).

" استعمار و استثمار سدهای راه تکامل آدمی است و کوته اندیشی است که برداشتن "مانع" را کشف "مقصد" تلقی کنیم و ... حرکت قطعی تاریخ این "ایمان" و " یقین " را در ما پدید می آورد که انسان از جبر طبیعت -  به نیروی علم - از بند استعمار - با جنگ رهایی بخش ملت ها - و از فاجعه استثمار -  به برکت انقلاب - رها می شود و کاروان تاریخ این مرحله ها را با پیروزی پشت سر خواهد نهاد و ..."(ص 482/ چه باید کرد).

انسان آگاه با اندیشه خدائی و در بطن مردم مسئول انقلابی است که با تمامی وجود در برابر تمامی کفر بایستد. اینجاست که تکلیف آدمی مشخص می شود. انتخاب. انتخاب چه؟

"وقتی در صحنه حق و باطل نیستی، وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی، هر کجا که می خواهی باشی، چه به نماز ایستاده باشد، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکی است"(ص 205/ حسین وارث آدم).

می گوید اگر در مسیر حق نباشی، انتخابش نکنی، بر باطلی. باطل. این مسیر حق همانی است که خدا در قرآن نشان داده است: دو خط موازی هم از ازل تا ابد وجود دارد. یکی از آن آدمی و فرزندان حق جوی اوست که از خدا شروع می شود به خدا منتهی می گردد و دیگری خطی که از ابلیس شروع می شود و به او بازمی گردد. هر دو خط از آن خداست، منتهی یکی از او و برای اوست و دیگری علیه او. چه بخواهی و نخواهی باید یکی از این ها را برگزینی. حتی در آخر تاریخ که حق از باطل قابل تشخیص نیست. چرا که " همزیستی مسالمت آمیز با بت هرگز"(ص 181/ حج). برای این کار:

" تنها خود آگاهی الهی کافی است ، باید شب را به تیغ شکافت"(ص 230/ همان).

" یا فریاد،یا سکوت ، یا طغیان یا عطش، راه سومی وجود ندارد"(ص 255/ کویر).

"آن نیروی خدایی حیات بخش و حرکت زائی ... که همچون صور اسرافیل در کالبد مرده و استخوانی یک عصر بگونه ای شگفت دمیده میشود و قبرستان مرگبار و خاموشی را که برای تدفین انسانیت و مرگ روح فلاح جوی وی تعبیه کرده اند، برمی شورد، و آنگاه جوششی تازه و رستاخیزی نوین آغاز می شود و بشریت، حیاتی دیگر و دوران دیگر را از سر میگیرد"(ص 118/ انسان).

"این قهر قلع و قمع نشدنی نه طوفانی است واهی، نه رستاخیز غرایز وحشی و نه حتی نتیجه کینه توزی است بلکه خود انسان است در حال از نو ساختن خود"(ص 719/ آثار گونه گون).

"بر ماست که دیوار این شب دیرپا و تیره دلی را که در آن غرقه بودیم بشکافیم و از آن بیرون آئیم. خورشیدی که فردا در برابر ما طلوع می کند باید ما را استوار، اندیشمند و گستاخ بیابد"(ص 405/ بازگشت).

"این آتش خدایی، به صورت "نور" (حکمت،‌ پیام) از جانب آسمان به دست صاحبان رسالت خدایی سپرده می شود تا به انسان رسانده شود و با دعوت و تلاش و بیم و امید خدایی، ‌فرزندان آدم را از "ظلمات، به سوی این نور" فراخوانند"(ص 39 . انسان).

"اگر لیاقت آن را داشته باشیم که از این آتش قبسی بگیریم و ارمغان این نسل کنیم، می توانیم آتشی بر افروزیم و امیدوار باشیم که در این رکود و سکوت و تفرقه، حرکت و امید، هدف و گرما و روشنایی ایجاد کنیم و نسلی بسازیم، درخشان و نیرومند، برمبنا و اساسی که علی با سکوتش، با جهادش و با رنجش برای ما گذاشته است"(ص 4 / چه باید کرد).

انقلاب از خود تا خدا راه حلی است که شریعتی برای آدم شدن و ساختن جامعه انسانی پیشنهاد می دهد، در دنیایی که همه چیز در دست صاحبان قدرت غیرخدائی است.

تو در زمان انتظار نیز باید راهت را خود برگزینی.

" انتظار یعنی "نه" گفتن به آن چه که هست"(ص 290/ حسین وارث آدم).

" منتظر، انسان مسلمان متعهدی است که هر لحظه در انتظار انفجار قطعی نظام های ضد انسانی است و همواره خود را برای شرکت در چنین انقلاب جهانی و بدر دومی که با شمشیر علی و زره پیغمبر و بدست فرزند پیغمبر و علی برپا می شود آماده می کند"(ص 303/ همان).

"در بینش سیاسی و فلسفه تاریخی شیعه چه کسی منتظر است؟ معترض؛ معترض به چه؟ معترض به آن چه بنام اسلام، در تاریخ اسلام بوجود آمد ... این، معترض است، به آن چه که به نام اسلام تبلیغ و انجام و تجلیل می شود، معترض است و می گوید این نیست"(ص 242/ همان).

"ای انسان آگاه! جانشین خدا، وارث پیامبران! ای که باید رسول را نمونه خود گیری تا خلق تو را نمونه خویش گیرند، ای مسؤول بنای امت، پیرو مذهب کتاب، ترازو و آهن! ای قائم به قسط در زمین، ای خصم ستمگر، یار مظلوم، ای مجاهد مسلمان!‌ دعوت مستضعفان زمین را _ که پیشوایان زمان و وارثان جهان در تاریخ فردا خواهند بود _ پاسخ گوی که زمین را جور جباران سفیانی و ظلم کنزداران قارونی و ظهور توطئه چشم بندان یک چشم دجالی پر کرده و قیام نجات، انتقام، حق، عدل و صلح موعود آخرزمان در عمق وجود توده های دردمند و خودآگاهی روشنفکران مسؤول علائم ظهور خویش را آغاز نموده است"(ص 231/ حج).

" و تو ای "انسان آگاه" در دین "خاتمیت"! وارث پیامبران توحیدی! و تو ای روشنفکر راستین حق پرست حق جوی، در مذهب "غیبت" نائب ائمه عدلی! و شما روشنفکران انسان پرستی که برای پاسداری "اصالت انسانی" و "مسؤولیت روشنفکر" انسان را از بند ادیان رها کردید تا از "ذلت عبودیت" و "اسارت تقدیر" - آن چنان که متولیان رسمی ادیان می فهماندند و شما متولیان رسمی انسان می فهمیدید - اصالت و آزادی او را به او باز دهید! اکنون، در رسالت توحید ابراهیم، نبوت محمد و امامت علی، بسیار برتر و شکوهمندتر و جدی تر از آن چه در خیال شما نیز نمی تواند گنجید، انسان را بنگرید! خلافت خدا در جهان طبیعت، وراثت پیامبر در جامعه انسان، و نیابت امام در امامت اسلام!"(ص 644 و 643/ آثار گونه گون).

ای منتظر:

"مشعلی در این شب یلدای ظلمت"(ص 75/ حج)،

"در خلق بگریز ای قربانی آگاه فاجعه! که شب همه جا را فرا گرفته است"(ص 233/ حج).

که

"اگر طلوع نیاید ... پایان دنیا است، عدم است"(ص 847/ گفتگوهای تنهایی).

و عشق بورز،

" عشق به آزادی، به مردم، به علم، به هنر، به زنجیر ها و زندانها، هر جا که بوی پاک آدمیزاد می آید"(ص 1138/ گفتگوهای تنهایی).

نتیجه گیری:

شریعتی به انسانی آزاد، رها، روشنفکر، آگاه، مستقل، باهوش، با اراده، عارف، با انگیزه، با شعور و با شرف و ... معتقد است، انسانی که هم بر گذشته انسانی تاریخ آگاه باشد و هم بر اینک زمانه خود تسلط داشته باشد و هم راه و هدف آینده را بشناسد. چنین انسانی با تمامی وجود باید زنجیرهای تاریخی بسته شده بر دست و پای انسان ها را بشکند، بن بست های ساخته شده در مسیر را خراب کند، راه تازه برای رسیدن به هدف پیدا کند و دست در دست مردم، این خانواده خدا، راهی بجوید و بسازد برای رفتن و رسیدن به دریای معرفت الهی. باید بدانیم "دشمنان خدا همیشه همان دشمنان مردم به شمار می رفته اند"(ص 145/ انسان). پس یک راه پیش روست: همراه شدن با خانواده خدا، مردم. برای از بین بردن سدهای راهی که به خدا منتهی خواهد شد. "... در برابر این حرکت پیوسته و رسالت واحد، قدرت های ضد خدا - ضد مردم که: "آیات خدا را کتمان می کنند و پیامبران و نیز کسانی را از میان مردم که به عدالت می خوانند، بنا حق می کشند" و همواره سد راه خدا می شوند و مردم را به بردگی و ذلت و استضعاف می کشانند، و توده ها را به جای بندگی و طاعت و پرستش و حمد و ستایش خدا، صاحب و مالک مردم می خوانند ... قطب خدا و قطب ابلیس ... یک نبرد پیوسته همیشگی و همه جایی، از آدم یعنی از آغاز نوع بشر، تا آخر تاریخ، یعنی تحقق عدالت جهانی و پیروزی قطعی مردم و آزادی و خداپرستی و نابودی کلی استبداد سیاسی و استثمار اقتصادی و استحمار مذهبی ... در یک سو روشنگران ... در سوی دیگر، خناس ها ..."(ص 17 و 16 . حسین وارث آدم). چنین است که خدا همراه شدن با مردم در مسیری از آدم تا آخر تاریخ را یگانه راه رسیدن به دریای وجودی خویش شمرده است. راهی که آدم آغازگر آن بود و منجی نهائی به نهایت رساننده آن. "سلام بر تو ای وارث آدم ، ‌برگزیده خدا، سلام بر تو ای وارث نوح پیامبر خدا، سلام بر تو ای وارث ابراهیم دوست خدا، سلام بر تو ای وارث موسی هم سخن خدا، سلام بر تو ای وارث عیسی روح خدا، سلام بر تو ای وارث محمد محبوب خدا، سلام بر تو ای وارث علی ولی خدا، عجبا! صحنه کربلا ناگهان در پیش چشمم به پهنه تمامی زمین گسترده شد و صف هفتاد و دو تنی که به فرماندهی حسین در کنار فرات ایستاده است، در طول تاریخ کشیده شد که ابتدایش، از آدم - آغاز پیدایش نوع انسان در جهان - آغاز می شود و انتهایش تا ... آخر زمان، پایان تلخ، ادامه دارد"(ص 14/ حسین وارث آدم). این همانی است که خدا از آدم انتظار دارد. مبارزه ای در تمامی تاریخ. "مبارزه به خاطر آزادی و عدالت مثل یک رودخانه در بستر زمان جریان دارد، ابراهیم است، موسی است، عیسی است، ‌محمد است، علی است، حسن است و حسین است و همین طور تا آخرالزمان - که این نهضت پیروزی جهانی پیدامی کند - ادامه دارد. اعتقاد به این که این منجی نهائی تاریخ بشر، دنباله ائمه شیعه و دوازدهمین امام است، باین معنی است که آن انقلاب جهانی و پیروزی آخرین، دنباله و نتیجه یک نهضت بزرگ عدالتخواهی علیه ظلم در جهان است، و در طول زمان، نهضتی که در یک دوره، نبوت رهبریش کرد و بعد از خاتمیت، امامت و سپس در دوران طولانی غیبت،‌ علم"(ص 299/ حسین وارث آدم). "آخرالزمان، گویی، همیشه است!"ص 7/ حسین وارث آدم). انسان در تاریخ. تاریخی با حاکمیت طاغوت. آنچه نیاز اوست چنین باید باشد: این انسان در روزگار حاکمیت طاغوت و سیاهی به یک انقلاب و یک «رنسانس اسلامی، "کشف اسلام نخستین"، ... احیای اسلام راستین ... هدایت و نجات"(ص 384/ چه باید کرد)» نیاز دارد. "آن چه باید آغاز شود یک انقلاب فکری، یک رنسانس اسلامی است، نهضت فرهنگی و اعتقادیی براساس عمیق ترین مبانی اعتقادمان و با غنی ترین تجربه ها و سرمایه های معنوی و انسان هایی که در اختیار داریم و در یک کلمه: اسلام! و بی شک کسانی می توانند در این راه گام بردارند و زمان بی زمام و بی سرانجام ما را که همچنان دور از حرکت تاریخ، راه گم کرده و بازیچه زمامداران و زمانداران شده است، به دست های توانا و آگاه خویش گیرند، که فرزند این عصر باشند"(ص 358/ چه باید کرد). "حساس ترین، حیاتی ترین، و فردی ترین مسؤولیت ما همین است. تصفیه طرز فکر مذهبی، برای بازگشت به آن سرچشمه زلال اسلام اصیل، و بیرون راندن و دور کردن عناصر خارجی که دیریست به طرز تفکر اعتقادی و مذهبی ما آمیخته است. عناصری ساخته نظام های استبدادی، فرهنگ های اشرافی، تضادهای طبقاتی، و مصالح گروهی قدرت طلبان و عوام فریبان و بهرحال بذر افشانی "غرض" در زمین حاصل خیز "جهل" در طول قرن ها"(ص 466/ علی). شریعتی اما دین را به صورت دیگری نگاه کرده است: "من اگر از دین سخن می گویم، از دینی سخن نمی گویم که در گذشته تحقق داشته و در جامعه حاکم بوده است بلکه از دینی سخن می گویم که هدفش از بین بردن دینی بوده که در طول تاریخ بر جامعه ها حکومت داشته ... و این مسؤولیت بشری است"(ص 28/ مذهب علیه مذهب). او معتقد است: "همیشه در طول تاریخ، دین ملاء و مترفین حکومت می کرده و یا به طور آشکار به نام خودش و یا در پرده دین خدا و مردم خود را حفظ می کرده است، و دین توحید، دینی است که حکومتش در تاریخ، تحقق نیافته است"(ص 27/ مذهب علیه مذهب). "دین کفر" حاکم بر تاریخ"(ص 33/ مذهب علیه مذهب)، بوده است. این دین « " دینی است که تاریخ هم همیشه در قلمروش بوده است -  غیر از لحظاتی که مثل برقی درخشیده و بعد هم خاموش شده است - و همین دین شرک است. چه این دین شرک به نام های: دین  توحید، دین موسی، دین عیسی باشد و چه به نام های: خلافت پیغمبر، خلافت بنی عباس، خلافت اهل البیت، این ها، ‌شرک دینان اند در لباس و به نام دین توحید و به نام جهاد و قرآن"(ص 23/ مذهب علیه مذهب)». حاکمان دین غیرتوحیدی عبارتند از: "ملاء یعنی کله گنده ها، مترف شکم گنده ها، راهبان و روحانیون که سه بند تشکیل دهنده طبقه حاکم در سه تیپ مشخص شده است: فرعون ... قارون ... بلعم باعور"(ص 542/ آثار گونه گون). آنها همیشه تاریخ خواسته اند: "مذهب عامل مقاومت و آگاهی و حرکت نباشد بلکه ماده مخدر و خواب کننده ای شود"(ص 336/ چه باید کرد). اینها جادوگران دینی اند. چرا که "آنتی تز مذهب جادو است"(ص 88/ تاریخ ادیان1). "جادو نیز مثل مذاهب خرافی، انسان را در همه حرکات و رفتارش بازیچه جن ها و ارواح خبیثه می داند واو را می دوشد، و انسان را استثمار فکری می کند"(ص 269/ اسلام شناسی1). اینها همه ابزار حاکمیت نظام جدید جهانی کفرند. "نظام حاکم جباری که فرد را نیز آزاد رها نمی کند، نظامی که در آن "انسان ماندن فرد" نیز محال است (نظام دقیانوسی)"(ص 3/ آثار گونه گون). در چنین شرایطی باید منتظر یک طلوع بود. "طلوع! او است که فرمان حمله می دهد"(ص 127/ حج). "فرمان آفتاب فرمان زمان است، جبر زمان را گردن نهید، تنها گوش به فرمان آفتاب باشید، تنها چشم انتظار طلوع باشید"(ص 131/ همان). طلوع چه؟ روشنگری. "عمل یک نویسنده، عمل یک سخنران، عمل یک معلم، عمل یک مترجم، عمل یک ایدئولوگ و رهبر فکری، عمل یک مورخ، عمل یک روشنفکر؛ حرف زدن است. حقیقت را با گلوله کلمات آتشین بر سپاه سیاه دشمن شلیک کردن، خفته ها را بیدار کردن، چادر سیاه شب جهل را پاره کردن و به آتش کشیدن و با شعله اندیشه، شب را آتش زدن و زمستان را گرم کردن و در یک کلمه "پیام" را بگوش خلق رساندن. مگر پیامبران که تاریخ ها را دگرگون کرده اند و زمان ها را خلق و تمدن ها را بنیاد، جز پیام را، ابلاغ  کرده اند؟ روشنفکر پیامبر زمان خویش و جامعه خویش است. اگر با همه عشق و اخلاص و استقامت و بی باکی و هوشیاری و فداکاری و شایستگی و قدرت و هنرمندی خویش، علیرغم قدرت های ضد انسان و دشمن مردم، دست های ابلیس و دستگاه های شرک و کفر و نفاق و بت پرستی، بتواند "پیام" را به مردم خویش ابلاغ کند، رسالت خویش را "عمل" کرده است، عمل کرده است چون "عمل روشنفکر" "حرف زدن" است. البته حرف داریم تا حرف، حرفی که می ماند و حرفی که کلمه اش، گلوله است و "مرکبش از خون شهید برتر است" ..."(ص 63/ با مخاطب های آشنا). و تو ای انسان رهاشده از بند، اگر چنین کردی در آخر راه ندایی با تو خواهد گفت: "ای پرنده خرد! چگونه تمامی طرح ها و توطئه ها و نقشه ها، حساب و کتاب ها و شیوه ها و حیله ها و ابداع ها و ابتکارهای علمی و هوشیارانه و نبوغ آمیز و ماهرانه مرا همه نقش بر آب کردی و آن همه تلاش های مرا که به اندازه تمامی قدرت و زحمت و کوششی که برای تمامی خلق بخرج داده ام، تنها در گمراه ساختن تو به کار بردم بی ثمر ساختی و نه من که در هدایت و لاجرم، در ضلالت خلایق متخصصین و مجربم و نه غرب که خم عظیمی است که نیرومندترین و بیرنگ ترین روح ها را رنگ می کند، و نه زمان که کوه را می ساید و پولاد را می فرساید، هیچ کدام نتوانستیم تو را - تو لجوج ترین طفلی که مادر گیتی زاده است را - یک گام از راه به در کنیم، یک چشم به هم زدن به چیز دیگر مشغول داریم و یک عشر از آن تب داغت بکاهیم. ما همه شکست خوردیم و تو، ماهی سیاه کوچولو، فاتح این رود را به پایان بردی و اکنون شایسته آنی که در مصب دریا - که این آسمان هرگز باور نمی کرد که تو را از آن دور دست های غریب و از این وادی های هول و شب و کویر، شادتر و خروشان تر و زنده تر و جوان تر از آغاز، پس از این سال های سخت و طولانی که خود یک عمر دراز پر کشاکش و پر مخاطره است - در این جا ببیند و ببیند که رسیده ای - آری، شایسته آنی که در مصب دریا، دریا به حقارت یک کف دست، دستی به التماس بر خاک نهاده، سینه بر ماسه ها کشد و خود را به سوی تو کشاند و تمامی حجم عظیم خویش را در پای تو بگرید ... دیگر از دریای لطف خداوند منان چه می طلبی؟"(ص 507/ آثار گوناگون)، که، این را خدا برای تو خواسته است. "و تو ای انسان! ای تنها خویشاوند خدای تنها! ای تنها امانتدار گنج خدائی، ای دوست آشنای خدا در زمین و آسمان، ای زندانی خاک! ای که در پایان راه بیقرار آمدن اویی، ای که عمری چشم به این راه دوخته ای و به گرد سواری که از دور دست بسویت می تازد خیره مانده ای، این سر منزل مقصود است سوار شتابنده که می تازد و می آید! در زیر گام های اراده او رهگذری شو!"(ص 350/ انسان) سوار، انسان شدن توست، اینک "برخیز و با انسانیت خود که سلاح توست"(ص 720/ آثار گونه گون) آماده زندگی نوین شو، "انسان امروز ناگهان احساس کرده است که بسیاری از افسانه های خرافی حقیقت زندگی او است. تصادفی نیست که فلسفه و ادبیات جدید با نگاه تازه ای چهره قهرمانان و خدایان اساطیری را می نگرد، بازگشت امروز هنر به اساطیر کهن بسیار پر معنی و تأمل خیز است. ناگهان کشف کرده است که پرومته خود اوست. هر که به "پیش - آگاهی" می رسد "هر که در خلقت انسان راستین سهمی دارد" و "هر که خطر می کند و تخت و بخت خویش را فدا می کند تا به شب و زمستان زندگی آتش هدیه کند" سرنوشتی همانند او دارد"(ص 139/ هبوط در کویر).

تو اینک خود نور شده ای. نور: عقل و عشق. که "هر مذهبی، مکتبی، هر نهضتی یا انقلابی، از دو عنصر ترکیب می یابد: عقل و عشق"(ص 18/ زن).

درنهایت اما، شریعتی حرفی دارد سخت حیرت انگیز. او نوشته این همه گفتم و گفتم و گفتم تا آن حرف اصلی را نگویم. باید پرسید آن حرف اصلی چه بود و چرا دکتر علی شریعتی آن را نگفت؟ آیا از تمامی ابزارهای حاکمیت سیاهی، که تمامی زندگی او و جامعه اش را به طور وحشتناکی فراگرفته بود، ترسید؟ یا حاکمیت سیاهی اجازه نداد او حرف اصلی اش را بزند؟ یا مصلحت نبود؟ یا اینکه مردم آماده شنیدنش نبودند؟ جایی در گفتگوهای تنهائی، که درونی ترین اندیشه هایش آنجا انعکاس یافته، می نویسد، صفحه فلان نوشته را پاره کردم چون باعث ناراحتی خودم و خانواده ام و خویشانم و نزدیکانم و همشهری هایم و هم کشوری هایم و ... می شد. راستی او در شخصی ترین نوشته هایش که فقط خودش نوشت و خودش خواند، چه می نوشت و چرا باید پاره می کرد؟ کسی چه می داند. شاید این نوشته او دلیلی باشد:" آن همه قیام ها؛ انقلاب ها، خون ها، شهادت ها، زندان ها، قتل عام ها، جنگ های پنهان و پیدا، تظاهرات، اعتصابات، اعتصاب روزه، اعتصاب سکوت، مبارزه ی منفی، بایکوت، سابوتاژ ... همه همه و همه و فریادها و میتینگ ها و حمله ها و شب نامه ها و سرودها و تصنیف ها و مقاله ها و روزنامه ها و ترجمه ها، همه همه، و همه بی ثمر ماند، ... چه می گویم؟ بدتر شد"( ص 102/ گفتگوهای تنهائی). با این همه، او اما، خود سروده است:

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد،

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت،

ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد،

گلویم سوتکی باشد بدست طفلکی گستاخ و بازیگوش،

و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد،

و خواب خقتگان خفته را آشفته سازد،

بدینسان بشکند دایم سکوت مرگبارم را.


منابع.

آثار گوناگون. شریعتی. مؤسسه انتشارات آگاه. چاپ سوم. تابستان 1375. تهران.

اسلام شناسی(1). شریعتی. انتشارات قلم. چاپ سوم. 1375. تهران.

اسلام شناسی(2). شریعتی. انتشارات قلم. چاپ پنجم. 1375.  تهران.

اسلام شناسی ( مشهد ) . دکتر علی شریعتی . انتشارات چاپخش . چاپ چهارم .

انسان. شریعتی. انتشارات الهام. چاپ پنجم. تابستان 1375. تهران.

بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی. شریعتی. انتشارات الهام. چاپ پنجم. 1376. تهران.

تاریخ تمدن2. شریعتی. انتشارات قلم. چاپ پنجم. 1375. تهران.

جهت گیری طبقاتی اسلام. دکتر علی شریعتی. انتشارات قلم. چاپ دوم. 1377. تهران.

چه باید کرد. شریعتی. چاپ اول. زمستان 1360.

حج. شریعتی. دفتر نشر فرهنگ اسلامی. تهران.

حسین وارث آدم. شریعتی. انتشارات قلم. چاپ ششم. 1375. تهران.

خودسازی انقلابی. شریعتی. چاپ پنجم. تابستان 1375. انتشارات الهام.

روش شناخت اسلام. شریعتی. ناشر شرکت انتشارات چاپخش. چاپ سوم. 1370.

زن. شریعتی. انتشارات چاپخش. چاپ نهم. 1376. تهران.

شیعه. شریعتی. انتشارات الهام. چاپ ششم. تابستان 1376. تهران.

علی. نشر آزمون. چاپ هشتم. 1377. تهران.

کویر. شریعتی. انتشارات آشتیانی.

گفتگوهای تنهایی. شریعتی. مؤسسه انتشارات آگاه. چاپ سوم زمستان 1371. تهران.

میعاد با ابراهیم. شریعتی. مؤسسه انتشارات آگاه. چاپ چهارم. تابستان 1375. تهران.

مذهب علیه مذهب. شریعتی. انتشارات چاپخش. چاپ اول 1377. تهران.

نامه ها. شریعتی. چاپ پنجم. چاپ کیا. 1375. تهران.

ویژگی های قرون جدید. شریعتی. انتشارات چاپخش. چاپ پنجم 1376.

هبوط در کویر. شریعتی. انتشارات چاپخش. چاپ دوازدهم 1377. تهران.

هنر. شریعتی. انتشارات چاپخش. چاپ ششم. 1376. تهران.

از هرمنوتیک متن کهن تا متن سیاست رهایی بخش، دیتر میسگلد، ترجمه حسین مصباحیان، تهران، نشر کوچک، 1385.

تفسیرگرایی و هرمنوتیک، شوانت توماس، ترجمه محسن ناصریراد، آبان1387.

ساختار و هرمنوتیک، احمدی بابک، چاپ سوم، تهران: گام نو، 1383.

علم هرمنوتیک، پالمر ریچارد، ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی، تهران، هرمس، 1384.

گزیده هرمنوتیک، بلایشز ژوزف، ترجمه سعید جهانگیری، آبادان، پرسش، 1380.