درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

کلمه ...

بی قراری قرنمان/ قرار ابلیس نیست/ وهم دارد او/ زخم سپید آسمان ناپیداست/ باشد/ ردی بجا نگذاشته این بی رد مردود/ اما/ آسمان پاشته درش را از جای کنده خواهد دید/ تو بگو بیابان ها دریا به دریا جدایی جاری کرده باشند/ به بیماری و بیکاری پاروها/ داروها هم بگو آبی باشد به شریان/ خون و رنگش/ آرزوی شیطان به دریایی رویازده/ و/ رمانیتک ترین تمنای این روزگار سودا زده / تو/ انسان را کجای این جاده ها خواهی کاشت؟/ بالها می روید/ ققنوسی شیهه می کشد/ گفتم که/ انسان زاییده خیال است/ دیو هوم و توفان و کلمه هایم را نشخوار در نشخوار تف و خاک دارد به چشم غره ها/ قصه به قصه/ غصه به غصه/ اینها هم/ جز کلمه چیزی نبود..

هزیان ...

تو را نمی دانم چند مرده، مرده ها را حلاج گونه بر صلیبی/ من اما ترس از ارتفاع تیرک ها را لرزش به لرزش پاس گل و دروازه و قناری دیده ام/ قربانگاه به قربانگاه/ می دانی یا نه حرف پوچ فلسفی است بر باور شوپنهاور درونم/ بوسه نرمک این چرخش شیب تن و مار راه یافته آرام برخاستن قلقلک مته هاست/ وقتی دیوارها پاک نوشته ندارند مرگی را به آرزو یا تنفری/ گریز و گزیری نیست/ نسیان نسیه انتظار رفت/ با این همه اوضاع قمر در گم راه کهکشان ها/ بی حضور عشق و عطش و شهوت حتی/ همیشه لبهایم را آماده نگاه داشته ام/ نمی گویم نبوده/ گاهی انگشتری بر انگشت دیو هم زینتی هدیه آورده به مرحمتی خدایان نیمه عقل/ حکمتش را سیاست هم نمی داند/ بسترها شاید/ نقد نقل ما به جایی بند از آسمان نمی شود/ و/ زنها همچنان در کار گره از عقده بافتن پلیورهای نظامی اند/ با طناب های خیالین تر ز فولاد/ بیچاره ستاره و کرشمه و اشک پلاسیده بر گونه گود رفته دامن کشان/ قصه حکایت تخت و کنار نیست/ آخر مادیات روح درنده جانوری دارد به لحظه های همه خواهی جهانگیر پفیده گوسفند ذات/ لاشه فربه و قدرت دست قصاب آویزانک این خورد و بخور و آن شیشه می/ مستی هم خجل گوشه ای زار می زند به بدنامی خویشم راضی اما بدمستی گله را گردن باریک از مویی پریشان کنید کاش با رازی در میان/ مفاهیمم تهی/ با تلنگر فاعل بی فعل هم مفاعیلن سروده نمی شود/ به دشت هجوم غریوک های بی مفهوم/ لبهایم را آماده نگاه داشته ام من همیشه/ بوسه ی جان به جان کلامی خوش به فریادی در گلو گیر..