درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

اسب مراد ...

اسب مراد به زیر پاهایم

می تازد خیالم  در خیالی مست و مدهوش

ـ آنسوی آنسو

سم ضربه های  این سمند بادپایم

کر کرده گوش کر این فلک خاموش

و من می تازم

ـ در فراسوی خلوت زمان صدای پای اسبها می آید بگوش

برخیز

شاهسوار خیالم برخیز ...

قورولوق ...

دادلی

دادسیز

آغزیمدا   یوخ   دادلی   بیر    داد

ـ قوروموش   دوداقلارا    سو    ایسته دیم

گوز    باخانجاق     قورولوقدیر

قورولوق ...

 

رخصت احساس ...

به احساسم شبی رخصت دهم آخر

رخصت از چه؟؟؟

من نمی دانم

و میدانم

رخصتی خواهد این احساس سوزناک مانده در بندم

هوای دل بیقرار توست جانا

ـ کاش دل می شناخت عشق آخرینم را

راستی را

چه کسی میداند

عشق آخرین عاشقان مست و تنها

 در کدامین سیاره گمنام

پنهان است و ناپیدا ...