درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

گیسو پریشان ...

آفتاب نزده دلم لک می زنه

لک لکا پر

وا نکنی لب هوشم پر زده

حوصله م سر

روحم پا به پای الک دولک تا گوشه آسمون رفته

دلم چه هوایی شده این روزا

روزگارا

شبا؟

شبا بی خواب

خوابا قصه مویت گیسو پریشان ...

موندار روزگار ...

چیغیرساخدا یئری وار

چوخدا

چوخدا یئری وار

بیزیم هدر اولونموش 

الدن گئتمیش

حاییف اولموش 

بویله هئچه دونموش عوموروموزو کیم گئری قایتارا بیلر بیرده بیزه؟

موندار روزگار ؟

عشقت ...

گونه هایت تابم به طاقتی  بی صبرانه می برد به جولان این لرزش ها

قلبم می ریزد زمین هری به میان چشمان زیبایت دریا دریا غرق

نوشم به نوش باد چشم نم گرفته و بغض در گلو مانده خوش نباشد اما جام چشم مگر رها می کند ساقی گری خمار خمار

دستهایت دهانه غار راز و اسرار نیست به گشادگی و صداقت این بی پناه

رمز 

قلب تپش گرفته است به برون داد این عشق طوفان گرفته مواج مواج

تو آسمان را در دل داری و در دلم ستاره ستاره نور و مهر می کاری روشن روشن ...