درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

دیوانه لر کیمی ...

سن  پروانه لر  کیمی

منده  سنه  دیوانه یم

سن

اوچورسان  گویلره  من  شعر  اوخویاندا

من

دوشورم   چول لره  سنی  گورنده  هر دم ..

هلال ابرو ...

چشم خمار یار و گونه های شادابش

کمان ابروی هلالی شکل و لبهای پر شررش نیست که مرا به نوشتن وا می دارد اینگونه شاعرانه

مرور خاطره های سالیان دور است این

فقط

چه نیاز به حاشا

کمند گیسوانش را زنجیر کرده ام به جان

حلقه به حلقه ..


مسحور ...

رقص تو تمام شد

خواستی بیرون بزنی

می دانستی  همه دلها را فتح کرده ای

چشمها را هم

من چه ها کشیده بودم بماند

کفشهایت را که خواستی عوض کنی دستهایم آرام نگرفت

چنگ من و گیسوان آویزان تو، به بوسه

و

چشمان از حدقه درآمده همگان حیران دستهای من

دستهای من؟

معجزه شده و مسحور ..