درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

سولئیمان نه بی ...

چیراغسیز

گونه شسیز

قارانیلیق   یوللاردا    گئدیر   آداملارین    سیراسی

گویون    یوخ    آیی

اولدوزو

گوزده  کی     گوره بیلمیر   گوزو

کونول له ر      شادلیقی    آپاریب  یاددان

قالمی ییب     نیشانا    اینساندان

دونیامیز   آجی    آجی    آجی

یئر   اوزونده   

ـ اوفوقدان    اوفوقا

آلیبدیر    الینه    ایشی

گوجو

دئوله ر    بالاسی

ـ سولئیماندان    اولاجاقدیر   بیزه    بیر   سوراق ؟

 

ابر بی باران ...

هوا ابریست اما نی ز بارانی خبر نی ز برف و کولاک

آب را هم گرفته از ما

این  دیوانه تر قرن هستی

ـ به قصه های مادربزرگم اژدهایی بود بر سر راه چشمه ها

ابری نمیدهد پس

نم نمناک

جویها خالیست

راه دریاها کجاست ؟

دعایی در دلم ماندست

آسمان کو ؟

بازیگر شهر ما مرد ...

بازیگر مظلوم شهرما

ـ بهروز جلیلی

رفت

یادش گرامی

هنر را هنرمندانه نوشید و مرد

هنر را زندگی کرد و دیگر به روزگار بی هنری ها نماند و رفت

در شهر کسی نفهمید

آخر

غم نان و نام و غم همسر

غم دوست دختر ناز در رخ

غم دلداده جدید دوست پسرکاکل به سر

غم غمگساری این زنده بودگانی

غم بی انتهای زندگانی

به کسی نداد مهلت

که بگیرد به دل غم غریبانه اش

چه غربتی سنگینی داشت

چشمان غمگینش به میان زندگان

چه آرزوهایی که بر دل او  همچون سنگی صخره شد و ماند

چه امیدهای نافرجامی که بر کف جاده سرد به خونش سرخی گرفت و نافرجام شد

رفت

تنها

آنگونه که آمد

رفت

بی کس

چون همیشه زندگانی تنهایش ...