درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

اولدوزسوز گوی ...

اولدوزسوز   گویده

ایشیق   آختاردیم

آیدان   خه به ر   یوخ

گولدوم    باش یازیما

اولدوزسوز    گویده   اولا    بیلمه ز    ایشیق

اویره ندیم

دوز

آمما

هه له ده      آختاریرام    اولدوزلاری    گویده ...

میهمان فردا ...

در پس خیال چون مه خود گم کرده راهم

سوسوی چراغی نیست پیدا

و نه کورسوی امیدی

نه در دورست

که در همسایگی این تن خسته و مجروح

دیدم نگاه وحشت افزای دوستی که گم کرده بود در خود دوستی را

و دیدم

دستهایی که خون گرفته اند بس که جستجوگر راهی بوده اند با لمس خشونت دیوارها 

و

سایه ها هجوم فاجعه را تفسیر کرده بود بر رهگذر تنها

ماندم که چرا گذرگاه انسانی این قرن دیوانه چنین است ؟

کاش به شبهای تاریک زندگانی شمس دانایی جلوه میکرد و رخ مینمود

شاید قرن آتی

قرن خون مفت آدمیزاده نباشد

چه کسی به شادی فردا میهمانمان میکند از پوچی امروز ؟؟؟

یاد عشق تو ...

بی یاد عشق ندارد عشوه ای مهتاب

شبتاب نیز رفته در خواب

لحظه ها در لحظه ها

جان و تن در تاب

جنون

بیتابتر زان آفتاب ظهر تابستان

با یاد تو

ـ مهربانتر ز مهر عاشقانه

شهر نورانیست ...