درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

رویا


من

نهایتی می خواهم از عشق

- آسمانی

تو

نهایتی میجویی از عشق

- آسمانی

و زندگی چه درد بزرگیست

- زمینی

چه کسی ما را به رویاها میبرد ؟

 

خورشید

سحر که میزند سر


من بیدارم چون همیشه های روزگارم


و با دستهای خیالم خورشید را میکارم بجای ستاره ها


و شب ، همه شب


تا سحر شود باز


من


یک یک ستاره ها را

می نشانم بر سینه سیاه آسمان


و


خسته تر از دیروز


به انتهای گیتی بی عشق که میرسم


خورشید منتظر دستهای پینه بسته من است


 

ساحیل

آختاردیم ، آختاردیم ،چوخ آختاردیم ...


یورولدیم ، چوخ یورولدیم ...


تاپا   بیلمه دیم ...


ده نیز    کیمی    اوفوقلارا   گوز      تیکمیشه م 


هانسی   ساحیل  


  مه نی    ساکین     ئده جه ک؟؟؟