درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

ما و آنها ...

کار دارد به چاقوی استخوان زخمه بی جان می زند از بس ندارد نایی

ذلیل تنی و زیر صفرهای بی نهایت مناعت در این چله گرمازدگی

آبرویی

نیست بریزد بر نداشته شرم و شرف

این مثلا مخلوقات را اشرف

پاسخ اما عصیان بی نهایت را خفگی در خفت خفت گیر بیداد این ساز ناکوک به سرناهای سرگشاده می دهد

حواله

دیروز و امروز به باد و فردا افق به خون رنگین می کند نامردانه

ابلیسانه

ما

در گرداب می چرخیم و هنوز دستهایمان  بوته ای نجسته

خسته

آنها اما

دیو را چه ستایشهاست بر مدح پر چرب و خدایی را به توهم مهمان می کند با دلش

گندیده گندیده

به روز و شبش

از هر طرف

مستانه مستانه ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد