درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

قاب ماندگار ...

قورباغه غور غور زد زیر قهقهه. بهم برخورد. درد. چته؟ گفتم و در حالیکه اون با انگشتش من آب کشیده رو نشون قورباغه های پنهان شده پشت بولاغ اوتو می داد از جوب بیرون آمدم.

گفت رفقا این یکی از اون الدنگهائیه که به برکه ها سنگ میندازن تا ماها بپریم و اونا ببینن کدوممون بیشتر می پره تا سنگ انداز بلندترین پرش قورباغه ای مشخص بشه. تا بقیه براش مزه بخرن. حالا پاش لیز خورده افتاده جوب.

آب داشت از از لباسام می چکید و قورباغه ها قهقهه می زدند. شاید داشتند تلافی می کردند.

فحشی دادم و راهی شدم.

خواستم برگردم.

با خودم گفتم برم تا بخندونمش. تو منتظر بودی و من دیر کرده بودم. گفتم با دیدنم می خندی و گلایه بی گلایه. برنگشتم. مستقیم اومدم زیر پنجره.

دیر کرده بودم و تو نگران نشسته بودی به انتظار.

وقتی رسیدم و تو من رو دیدی، گفتی کجایی پس؟ اخم کرده بودی.

لحظه ای دقت کردی. چکه های آب را دیدی که همچنان از لباسهام می چکید. در یک لحظه قیامت شد. چشمانت دریا شد. دلت طوفان. نم اشکی آرام از گونه هایت پایین غلتید.

باز تو  آنطرف پنجره قابی شدی جاودانه و من نگاه محض. مات تو ..


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد