آدمها : شورآکتور ، چاریغیان ، قلدریان ، ثریا و سفیدپوشها
صحنه :
قسمت جلوی صحنه یک میز و دو صندلی قرار دارد برای نشستن که
استفاده های مختلفی از آنها خواهد شد . نور زیاد .
قسمت عقب صحنه دو سکوی شیب دار قرار دارد که استفاده های مختلفی
از آنها خواهد شد . نور کم .
اتفاقات جلو و عقب صحنه در تمامی تابلوها همزمان خواهند بود .
تابلوی اول .
عقب صحنه : سکوها با فاصله چند متری و روبروی هم قرارگرفته اند . انگار
دروازه ی ورودی شهری باستانی هستند . سفیدپوشی به شکل خاصی روی
یکی از سکوها نشسته است . سفیدپوشی دیگر گاهی همچون کودکان
بر روی چهار دست و پا راه می رود ، گاهی روی دو پا و گاهی با عصا . تکرار
و تکرار و تکرار . اسفنکس و اودیپ .
جلوی صحنه : شورآکتور روی صندلی نشسته است . چاریغیان در حالیکه
عکسی را نگاه می کند قدم می زند .
چاریغیان : گفتی پسرش هستی ؟
شورآکتور : پسرش .
چاریغیان : فوق العاده ست .
شورآکتور : مرده ...
چاریغیان : شباهتتون .
شورآکتور : مادرم همیشه ...
چاریغیان : زنده ست ؟
شورآکتور : مادرم ؟ خب ، پدر که رفت مادر یه ماه بیشتر دوام نیاورد .
چاریغیان : دلش نیومده تنها بمونه ، چقدر زیبا .
شورآکتور : سخت بود .
چاریغیان : اونا به هم وابسته ...
شورآکتور : برای ماها .
چاریغیان : خب ، زندگی همینه . وقتش برسه باید بری .
شورآکتور : وقتش بود اونا برن ؟!
چاریغیان : از من می پرسی ؟
شورآکتور : حکما وقتش رسیده که رفتن .
چاریغیان : اونام تبریزی بودن ؟
شورآکتور : از آدم تا حالا همه ی اجداد من اینجا زندگی کردن .
چاریغیان : لابد همه هم مثل خودت نوازنده و خواننده بودن ؟
شورآکتور : پدرم جز آدمای پیشه وری بود .
چاریغیان : دلتنگ سازت نیستی ؟
شورآکتور : دلتنگ آزادی ام .
چاریغیان : چند سالته ؟ ( عکس را به شورآکتور می دهد )
شورآکتور : ( عکس را نگاه می کند ) پنجاه .
چاریغیان : چند ؟!!!
شورآکتور : وقتی رفت چهل سالش بود . ده سال پیش . همیشه چهل ساله میمونه .
چاریغیان : تو چند سالته ؟ 1
شورآکتور : اون موقع پانزده سال داشتم .
چاریغیان : قیافه ت بیشتر از بیست و پنج نشون می ده .
شورآکتور : یتیم بزرگ شه پیرتر نشون ...
چاریغیان : نکنه برای هر کارت بگی یتیم بودی ؟
شورآکتور : آدم بهانه گیری نیستم .
چاریغیان : بریم سر اصل مطلب .
شورآکتور : من بی گناهم .
چاریغیان : انعطافت خوبه . این آخر کار معلوم می شه . از کجا شروع شد ؟
شورآکتور : شما بهتر می دونین . انگار من از وسطا اومدم تو ماجرا .
تابلوی دوم .
عقب صحنه : سکوها روبروی هم قرارگرفته اند . طرفهای کم ارتفاع سمت
چپ و راست صحنه و قسمت مرتفع در وسط و چسبیده به هم قرار دارند .
دو سفیدپوش هر کدام یک گوی بزرگ بر پشت از طرف چپ و راست به
زحمت بالا آمده و وقتی در وسط صحنه به هم می رسند گوی ها از دستشان
می افتد و به پایین سر می خورد و آنها مسیر آمده را برگشته و دوباره
کارشان را تکرار و تکرار و تکرار می کنند . سیزیف .
جلوی صحنه : ثریا زانو زده و پرچم سرخی را می بوسد . چاریغیان وارد
می شود و او را نگاه می کند .
چاریغیان : عشق هم عشق تو .
ثریا : کی اومدی ؟
چاریغیان : باید عوضش کنی ...
ثریا : چی رو ؟؟؟
چاریغیان : رنگش ...
ثریا : چه زود دلت رو زد .
چاریغیان : بحث دل من نیست .
ثریا : قرمز رنگ عشق منه .
چاریغیان : یه مدت تعطیلش کن .
ثریا : در دلم رو گل بگیرم ؟ من عاشق شوروی ام . سخته برات ؟ درسته ، قصه ی جالبیه . بازپرس شاهنشاهی عاشق یه کمونیست دو آتیشه شده .
خدایان همیشه بازی دادن آدمها رو دوست دارن .
چاریغیان : منم بازی رو دوست دارم منتهی بدون شوروی . تو چی ؟
ثریا : در مورد شوروی و تنفر تو از اونا بیشتر از اینکه حس وطن پرستی و این مزخرفات توش باشه تو ترست از تقسیم شدن زمینهائیه که مفت و
مفتکی افتادن چنگت . تو همه ی شهرا ، زمینهای اطراف تبریز ، زنجان ، قزوین و حتی تهران . برا خودت شدی شاه .
چاریغیان : نگفتی بازی رو دوست داری یا نه ؟ سخته برام قبول کنم تو عاشقشی .
ثریا : شوروی ؟!
چاریغیان : شورآکتور .
ثریا : کجاش سخته ؟
چاریغیان : اون طرفش .
ثریا : اون همیشه بدترین قسمتهای وجودش رو نشون می ده .
چاریغیان : چیز دیگه ای هم داره مگه !؟
ثریا : برداشت تو برای من مهم نیست عزیزم .
چاریغیان : کاش بود .
ثریا : چی شد ؟ 2
چاریغیان : حله .
ثریا : دوست دارم خودش رو سربلند حس کنه .
چاریغیان : بهترین کنسرت این اواخر رو براش تدارک دیدم .
ثریا : دوست ندارم کسی متوجه بشه ازش متنفری .
چاریغیان : اتفاقا همه فکر می کنن عاشقشم .
ثریا : منم این حس رو دارم .
چاریغیان : اون پسره ی ...
ثریا : محشره .
چاریغیان : کاش تو دلت جای اون رو من داشتم .
ثریا : آرزوی خوبی نیست .
چاریغیان : برای کی ؟ من ، اون ، تو ...
ثریا : یه کار دیگه م باید بکنی . دوست دارم تو برام انجامش بدی .
چاریغیان : چی ؟
ثریا : نظرسنجی بعد از کنسرت . تعجب نداره . مد شده خب . کل روزنامه های تبریز از اینکارا ...
چاریغیان : قبول . و ؟
ثریا : اول شدن شورآکتور .
چاریغیان : عجب .
ثریا : با یه جشن باشکوه پشت بند نظرسنجی .
چاریغیان : دیگه ؟
ثریا : حسادت چیز خوبی نیست . اصلا .
چاریغیان : نه .
ثریا : به خاطر من . چی شد ؟ رفتی تو فکر .
چاریغیان : خودت نباید بری کنسرت . شرطش اینه .
ثریا : با هم بریم چی ؟
چاریغیان : دوست داری بری ؟ خب ، باشه . بدون من .
ثریا : پسرک حسود من .
چاریغیان : شورآکتور لیاقت این همه محبت رو نداره . چه جوری حالیت کنم ...
ثریا : لازم نیست .
چاریغیان : کاش لایقش بود .
ثریا : بی انصاف نباش .
چاریغیان : نظرش عوض نشه خودکشی کن .
ثریا : چقدر دلرحمی تو .
چاریغیان : من دوستت دارم . چرا نمی فهمی ...
ثریا : من پیشتم .
چاریغیان : اما حرفات در مورد اونه .
ثریا : چی دوست داری بشنوی ؟
چاریغیان : یه روز بکشمش و تو چشات پر از اشک نشه .
ثریا : طفلک من .
چاریغیان : فکر کردم بزنی تو گوشم !!!
ثریا : چقدر نازی تو .
چاریغیان : فهمیدن شما زنها واقعا اینقدر سخته ؟
ثریا : باید مثل ما فکر کنی .
چاریغیان : فکر ! این بیشتر حسه تا فکر . 3
ثریا : کاش حالیت بود .
چاریغیان : بی انصاف نباش .
ثریا : بودم اینجا نبودی . این همه نزدیک .
چاریغیان : اون تو مال من نیست .
ثریا : زیاده خواه شدی .
چاریغیان : همه ی تو هم برای عشق من کمه .
ثریا : باور کنم فقط برای خودمه این کارا ؟
چاریغیان : نظر خودت چیه ؟
ثریا : تو هم شبیه منی . یه الهه .
چاریغیان : یا ابلیسک . یه فرقی داریم ، من اندازه ی تو پیچیده نیستم .
ثریا : شایدم بیشتر .
تابلوی سوم .
عقب صحنه : یکی از سفیدپوشها همچون ماری در پیچ و تاب است .
سفیدپوش دیگر در تلاش است گرفتار او نشود ، در نهایت درهم آمیزی دو
سفیدپوش و تقلای یکی برای رهایی از دست دیگری روی سکوها .
جلو صحنه : چاریغیان و قلدریان در دفتر قلدریان مشغول گفتگو هستند .
چاریغیان : شور .
قلدریان : شر .
چاریغیان : آقا جان ، عزیز من ، قربونت برم ، هنر با شر نسبتی نداره که ...
قلدریان : وره مفت ...
چاریغیان : ...
قلدریان : قصدم توهین نبود ...
چاریغیان : ور کدومه عمر من ! ببین ، فرض کن ورزشه ...
قلدریان : ما عاشق خشناشیم ، کشتی ...
چاریغیان : فرض کلن خشن ، خوبه ؟ خب ، مگه ممکنه ورزش با مخدر یه جا جمع بشه ؟
قلدریان : مخدر یعنی تریاک و اینا ؟
چاریغیان : حالا هر چی .
قلدریان : خب نه .
چاریغیان : پس هنرم نمی تونه با شر همراه باشه . این شوره ، شورآکتور ، یعنی بازیگر پر شور .
قلدریان : بازیگر ؟!
چاریغیان : منظورم نوازنده ست ، هنرمند هنرمنده حالا ...
قلدریان : حرفا می زنین ها ، مگه کشتی با شطرنج یکیه که نوازنده با بازیگر یکی ...
چاریغیان : ای بابا ، نرو تو این خط و خطوطای قرمز غلط انداز ، مستقیم لب مطلب . این آدم کارش پر از شور و هیجانه و ...
قلدریان : بی فایده ست .
چاریغیان : آخه برای چی ؟
قلدریان : اون حرفاش شره .
چاریغیان : باز رفت سر خط . آقا جان به حرفاش چکار داری تو ؟
قلدریان : بحث کار داشتن و نداشتن من نیست ...
چاریغیان : خب ...
قلدریان : حکومت بایستی قبولش داشته باشه .
چاریغیان : که داره ...
قلدریان : ... 4
چاریغیان : عجالتا حکومت اینجاست .
قلدریان : باورم بشه قبولش دارین ؟
چاریغیان : ببین ، تو وضعیت فعلی مردم باید قبولش داشته باشن . اونام دارن خب ...
قلدریان : چسک بازار !!! نه . آدمای خاص .
چاریغیان : خاصا کمن ...
قلدریان : اما تاثیرگذار .
چاریغیان : آدمای خاص هم کم نیستن اطرافش .
قلدریان : خیلی خاص .
چاریغیان : مثلا ؟
قلدریان : شما .
چاریغیان : دارم ترتیب یه کنسرت عالی رو ...
قلدریان : اصل داستانتون چیه ؟ با من روراست ...
چاریغیان : هیچ وقت بیشتر از اندازه فضولی نکن . بشین و گوش بده . بشین . آخر حرف من اینه ، اون یه کنسرت می ده ، دوست دارم سنگ تموم
بذاری . کل تبریز باید بیان تماشا .
قلدریان : اگه کارش شور و هیجان داره که حتما می ترکه .
چاریغیان : نگرفتی .
قلدریان : گرفتم . منظور منم همینجاهاش بود . اگه قراره ماها کاری بکنیم اول کار باید مشخص شه کی به کیه و ...
چاریغیان : ببین قلدریان جان ، این آدم آدم ما نیست اما نوازنده خوبیه با کلی شور و هیجان ذاتی ، کارش هم بد نیست ، طرفدارای خاص خودش
رو هم داره ، حالا از نظر تو چسک ، اینا یه طرف قضیه ن ، اصل مطلب اینه حتی اینام نباشن باید کنسرتش بترکه بقول تو ...
قلدریان : از اشعار ترانه هاش نگفتین .
چاریغیان : لازم نیست . ببینم اصلا گرفتی چرا اینجایی ؟
قلدریان : باید برا کنسرتش شور و هیجان تدارک ببینیم ، با کلی مشتری .
چاریغیان : والسلام .
قلدریان : این آدم چیزایی داره ، شور و اینا ، البته نه در حدی که ما می تونیم باعثش بشیم . حالا ، ما باید براش تماشاگر جور کنیم یک ، دومیش
اینه که کنسرتش رو شلوغ کنیم و سوم باقی قضایا . می بینین که گرفتم . اینجا یه بحثی پیش می آد ، یارو بعدا ادعا می کنه خودش بانی
و باعث کل ماجرا بوده و ...
چاریغیان : خب بکنه .
قلدریان : من دوست ندارم .
چاریغیان : ادعای خودش ملاک پرداخت قرار نمی گیره .
قلدریان : بحث پول و دستمزد نیست ارباب چاریغیان .
چاریغیان : پس دردت چیه تو ؟
قلدریان : من از اشعار این یارو خوشم نمی آد .
چاریغیان : قرار نیست از دولت بترسی .
قلدریان : واقعا خوشم نمیاد .
چاریغیان : نیاد . فکر کنم بیشتر از خودش بدت بیاد .
قلدریان : موقع خوندن اون چرت و پرتا سرش رو بالا می گیره ، افق روبروش رو سیر می کنه ، اون موقع انگار فحش مادر اینا می دن بهم .
چاریغیان : تو هم بهش فحش مادر اینا بدی کار حله .
قلدریان : ورد زبونم هست همیشه ...
چاریغیان : تا حالا از نزدیکم بهش فحش دادی ؟
قلدریان : اون باید توی قهوه خونه ها بخونه . من موندم همچین شمایی چرا از همچون اونی حمایت می کنین ؟
چاریغیان : عشقمه .
قلدریان : حرفشم نزنین .
چاریغیان : کار دله خب . 5
قلدریان : نه روحیه شما اینریختیاست نه اون لایق عشق .
چاریغیان : علف باید به دهن بزی شیرین بیاد .
قلدریان : قبولش راحت نیست ...
چاریغیان : قبول نکن . پولت رو بگیر کار رو تموم کن .
قلدریان : گاهی پول موتور آدم رو روشن نمی کنه .
چاریغیان : این کار باید بشه . سعی کن قدرت تحملت رو بالا ببری .
قلدریان : فکر سالن دیگه ای باشین .
چاریغیان : نه ...
قلدریان : باید برم .
چاریغیان : یادمه گفتی دوست داری آقازاده ت ، کامی بود اسمش نه ؟
قلدریان : پای اون رو نکشین وسط .
چاریغیان : گفتی دوست داری بره اونور برا خودش کسی بشه برگرده !؟
قلدریان : آقای چاریغیان گفتم پای ...
چاریغیان : حله . تبریز چند ساله دیگه فرماندار فرنگ رفته لازم داره . تو که دوست نداری خونی ریخته شه .
قلدریان : خون کی ؟
چاریغیان : هر کی . ولش کن اینا رو . کاری که ازت خواستم باید اتفاق بیفته . دوست دارم حالیت بشه این . بگیر مطلب رو .
قلدریان : کاش خدا به ما هم از این شانسا بده .
چاریغیان : بپا این حرفا گمراهت نکنه . به کارت فکر کن .
قلدریان : خدا آخر عاقبت کار رو بخیر کنه .
چاریغیان : اونم با من .
تابلوی چهارم .
عقب صحنه : سفیدپوشها روی سکوها با همدیگر شطرنج بازی می کنند .
جلو صحنه : شورآکتور تمرین آواز می کند . قلدریان وارد می شود .
قلدریان : لذت بردم جوون . هر چی لازمه بگین .
شورآکتور : شما لطف دارین .
قلدریان : وظیفه ست .
شورآکتور : با این احوال ممنون .
قلدریان : پس کم و کسری ندارین کلن ؟
شورآکتور : شاید بشه گفت زیادتر از انتظارم هست .
قلدریان : من بهترین سالندار شهرم .
شورآکتور : باید بهترین اجرامون باشه . همه ی بلیطا فروش رفتن نه ؟
قلدریان : شمام بت همه این . بله .
شورآکتور : مشخص می شه بلیطا به کیا فروخته شده ؟
قلدریان : فکر نکنم جایی باشه اسم خریدارای بلیط ثبت بشه . فرد خاصی مد نظرتون هست دعوت بشه ؟
شورآکتور : کسی دعوت شده ؟
قلدریان : بله . دعوتنامه های شما اینجان .
شورآکتور : لیست دعوتیا رو دارین ؟
قلدریان : خب فکر کنم باشه .
شورآکتور : بگین بیارن برام .
قلدریان : کارهای مهمی دارین ...
شورآکتور : لیست لطفا .
قلدریان : بحثی در این مورد نشده . 6
شورآکتور : الان به ذهنم رسید .
قلدریان : امیدوارم قبول داشته باشین تهیه کننده منم .
شورآکتور : بله ، سالندار و مجری هم همچنین . لیست لطفا ( لیست را می گیرد و نگاه می کند و می خواهد خارج شود )
قلدریان : کجا راه افتادین ؟
شورآکتور : لغوش کنین .
قلدریان : مگه شهر هرته ؟
شورآکتور : خداحافظ .
قلدریان : ضرر می کنین .
شورآکتور : از بابت ؟
قلدریان : کلی هزینه شده .
شورآکتور : خب .
قلدریان : شکایت بشه همه ش رو ازتون ...
شورآکتور : قراردادی نداریم .
قلدریان : حیف که ...
شورآکتور : جوش نزنین . باید لغو شه .
قلدریان : آخه برای چی ؟
شورآکتور : لیست ...
قلدریان : بگین ربطش چیه ؟
شورآکتور : جایی که ثریا بانو باشه من آواز نمی خونم .
قلدریان : کی ؟
شورآکتور : شنیدین .
قلدریان : بین شما هر چی هست به خودتون مربوطه .
قلدریان : خواننده کنسرت منم .
قلدریان : منم تهیه کننده ش .
شورآکتور : پس باید بشه حرف زد .
قلدریان : حرف !؟ شما تا اسمش رو دیدین راه افتادین . کنسرت لغو شه باید ، این رو گفتین نه ؟ حالا دم از گفتگو می زنین ؟ !
شورآکتور : اسمش حساسم کرد . ببخشین . تو لیست دعوت باشه من نیستم .
قلدریان : امیدوار بودم آشتیتون بدم .
شورآکتور : شما از کجا فهمیدین ...
قلدریان : فامیلیم با هم .
شورآکتور : لابد بعدشم باید به شام دعوتش کنم ؟!
قلدریان : مهمون من ...
شورآکتور : حرفشم نزنین .
قلدریان : کینه چیز خوبی ...
شورآکتور : کینه ای نیستم . اون برای من تموم شده . کابوسش و خودش .
قلدریان : شطرنج بازی بزرگاست . زندگی مثل شطرنجه . بازی کنین .
شورآکتور : زندگی رو بیشتر دوست دارم .
قلدریان : هنوز دوستتون داشته باشه چی ؟
شورآکتور : اونوقت باید خودم رو آدم احمقی حس کنم . زجرآوره .
قلدریان : عشق چیز خوبیه ها . دست کم دوستی و ...
شورآکتور : دوست دارین کنسرت برگزار شه ؟
قلدریان : راه دیگه ای نیست ؟
شورآکتور : مطمئنا . 7
قلدریان : حذفش کردم .
تابلوی پنجم .
عقب صحنه : سفیدپوشی فلوت می نوازد و سفیدپوشی دیگر می رقصد .
جلو صحنه : شورآکتور می نوازد و می خواند . متوجه ورود ثریا به سالن
می شود .
شورآکتور : کی این خانوم رو راه داده تو ؟ تا ایشون بیرون نرن از ترانه خبری نیست .
تابلوی ششم .
عقب صحنه : سفیدپوشی مشعلی را می دزدد و می خواهد فرار کند اما
بدست سفیدپوش دیگر گرفتار می شود . سفیدپوش دومی سفیدپوش اول
را به سکو می بندد و همچون عقابی به دور او می چرخد ، انگار جگرش را از
سینه بیرون آورده و می خورد . پرومته .
جلو صحنه : بازجویی .
شورآکتور : هر چه دورتر خواسته ی دل این خسته از اینجاست .
چاریغیان : شعر شد . تبعید ؟
شورآکتور : هر چی .
چاریغیان : نه . مرگ اون کارت رو سخت کرده . قتل جرم بزرگیه .
شورآکتور : مرگ اون ربطی به من نداره .
چاریغیان : با بیرون کردن اون از کنسرتت اشتباه بزرگی کردی . همه قصه عشق و عاشقی شما رو فهمیدن . راستی کی خبردار شدی مرده ؟
شورآکتور : قصه ی ما اصلا عشق و عاشقی نبود . دیروز وقتی شما بهم گفتین خبردار شدم .
چاریغیان : بدتر . هیچ عکس العملی نداشتی .
شورآکتور : چرا باید برام مهم باشه ؟
چاریغیان : شاید خبر برات تازگی نداشت .
شورآکتور : شنیده بودم !؟ از کی ؟
چاریغیان : فرقش چیه .
شورآکتور : از مامورای بازداشتگاهتون ؟ وقت مرگش من اینجا بودم . وقتی بگین شنیده بودم لابد کسی از آدماتون گفته .
چاریغیان : کی ؟
شورآکتور : منم پرسیدم کی ...
چاریغیان : یه قانون تو بازپرسی هست که میگه اینجا فقط ...
شورآکتور : شما سوال می کنین .
چاریغیان : با مدارک موجود تو مقصری . نشنیده بودی ، خبر داشتی .
شورآکتور : اعتراف کنم ؟
چاریغیان : سوال نکن . تو قبل از مرگ اون دختر معصوم ، ثریا ، دستگیر شدی ، اما شواهد نشون می دن از قبل قصد قتلش رو داشته ای . تو با
زرنگی کارایی کردی تا لو نری ، قبل از اینم از این کارا کردی . این بار می دونستی بعد از کنسرتت دستگیر می شی ، چرا ؟ من هنوز
نمی دونم و تو بهم خواهی گفت ، برای همین برنامه هات رو طوری تنظیم کردی وقتی این تویی اون کشته بشه تا هیچ کس به تو شک
نکنه . تعجب کردی ؟ خب ، ماجرای تو الان کاملا روشنه ، دستت رو شده . تو دخترا رو فریب می دادی ، به اونا تجاوز می کردی ،
با بالا اومدن شکمشون به قتلشون می رسوندی . در واقع امر تو قاتل بچه های خودتم هستی ، ببینم چند نفر تا حالا بودن ؟ خب این
پرونده نشون دهنده ی چیزی در حدود بیست نفر هست . مهره ی مار داشتی ؟ ثریا آخریش بود . این همه شکایت از کسی بشه سرش
بالای داره .
شورآکتور : قصه سر هم ...
چاریغیان : قصه ی قتلهای نوازنده بزرگ شهر . سازت رو وقت بازداشت شکوندن ، تو دفترمه . حیف . من عاشق موسیقی ام . گیتار . لا لا لا لالا 8
لا لالالالالالا لا لا . عاشق ویوالدی ام . پاگانینی . ویلون . ترومپت هم زدم . باور نکردی ؟ خب درسته شغل اصلیم بازپرسیه اما قانونی
هست که ثابت کرده همه ی بازپرسا آدمن . شوخی خوبی نیست ؟ هنوز گیج آمار کشته هاتی ؟
شورآکتور : آخرش چی ...
چاریغیان : آخر کنسرتا مردم می رن خونه هاشون . خب اگه دوست داری تو تصور کن الان روز آخره . یه میدون وسط شهر ، حکم حکومتی از
دادگاه سلطنتی ، طناب ، ببینم با طناب دار مشکلی نداری ؟ خب ، تصوراتت رو ادامه بده . یه نعش آویزون و میدون خلوت . همه رفتن
خونه هاشون . زندگی ادامه داره ، البته برای اون مردم .
شورآکتور : دوست داشتم برا زندگی اونا شور و خوشبختی بیارم نه نعشی بشم برا دیده شدن .
چاریغیان : شور و خوشبختی و حرارت . برای چی ؟
شورآکتور : برای ادامه زندگی ...
چاریغیان : زرنگی . اینجا اما به دردت نمی خوره اصلن .
شورآکتور : واقعیت رو گفتم .
چاریغیان : بگذریم . ببینم دوست داری از موضوع قتل و جنایت مندرج در پرونده جدا شیم ؟ دوست داری گپ بزنیم ؟
شورآکتور : من زندانی ام .
چاریغیان : گفتم که انعطاف خوبی داری . خب . بذار ببینم . تو با آوازات به مردم حرارت و شور دادی ، برای چی ؟ زندگی و خوشحال کردنشون ؟
شورآکتور : زندگی من اینه .
چاریغیان : با من روراست باش .
شورآکتور : هستم .
چاریغیان : نیستی . بگو حرارت برای عصیان . برای شورش . تو یه انقلابی تمام عیاری . شعرات هیجان دارن ، عصیان توشه ، به جایی بند شده
طناب افکارت ؟ منظورم اینه که ...
شورآکتور : از جایی خط گرفتم ؟
چاریغیان : گرفتی ؟
شورآکتور : قصه ای براش ندارین ؟
چاریغیان : این قصه ی توئه .
شورآکتور : حرفی ندارم .
چاریغیان : مطمئنی ؟
شورآکتور : یه سوال ، اجازه دارم دیگه ، داریم گپ می زنیم ، چرا مثل ماجرای پیشه وری و افرادش به شوروی ربطش ندادین ؟
چاریغیان : اونا یه جورایی ربط داشتن ، ربط دادنشون راحت بود . تو هنوز لو ندادی از کجا خط گرفتی . اشعارت از کجان ؟
شورآکتور : باور کردن و فهمیدنش برای امثال تو سخته .
چاریغیان : از من چی فهمیدی این حرف اومد رو زبانت ؟
شورآکتور : تو یه مهمون پر رویی ، یه روزی اجدادت از هندوستان پا شدن اومدن اینجا با کمک انگلیس و یهود جهانی و ماسون ها شدین صاحب
مملکت . متر به متر تصاحب کردین . یه تاریخ دورغکی هم براش نوشتین بچه هاتون فردا روز خودشون رو از ریشه اینجایی بدونن .
چاریغیان : ادامه بده . دوست دارم بدونم دیگه در موردم چی فکر کردی .
شورآکتور : همه ش همینه .
چاریغیان : کسی بهت نگفته من یه وطن پرست دو آتیشه م ؟
شورآکتور : و لابد ضد شوروی و کمونیستهای اجیر شده ی اینجایی ! اما من کمونیست نیستم . یه تبریزی مسلمونم .
چاریغیان : اونی که گفتی فهمیدنش برای من سخته چی بود ؟
شورآکتور : دوست داری بدونی شاعرا چطوری شعر و ترانه می سازن ؟
چاریغیان : بگو .
شورآکتور : بعضی از شعر و ترانه ها آواهای سرگردانی تو هستی ان ، آوای روح آدمایی که امثال تو کشتیشون . بعضی گوشا ، بعضی روح ها اونا رو
صید می کنن .
چاریغیان : خب ...
شورآکتور : این آخرین حرف من در مورد شاعراست .
چاریغیان : تو شاعری ؟ 9
شورآکتور : دوست دارم باشم .
چاریغیان : اشعارت ، خب بذار ترجمه ی یکیش رو بخونم . تو که مخالف نیستی ؟ چرا باشی . اشعار خودته .
آشیق زخمه های تو بر ساز
شعاع نوریست در سحرگاهان
وقتی همه خوابند
سیاهی ها
دور می شوند اینک
از تبریز
تبریز پیر و مه گرفته و خسته
تبریز زخم خورده و نالان
و
و من دیوک بدمست سیاهی خو را می بینم پشت کوههای سربه فلک
پنهان شده و ترسو
وحشت زده و گریزان
با چشمان خون گرفته و رخسار زرد و مویی ژولیده
آشیق
مگذار دوباره خواب سنگینی کند روی چشمهایی که می توانند ببینند
ببینند و دوردستها را تماشا کنند
دوردستهایی که آدمیان را به پرواز می خوانند
آزادی
آی آزادی چگونه می شود چشم بر روی تو بست ؟
آی آزادی اگر خونم سهمیست برای داشتن تو
بگذار فلق تا به شفق
شفق تا به فلق
آسمان شهر پیرم را با خون زبان لال و گلوی عاصی ام رنگ زنم
سرخ رنگ
آشیق بزن تا بجوش آید این خون
بزن آشیق
بزن آشیق
شورآکتور شعرهایش را به زبان مادریش تورکی زمزمه می کند .
چاریغیان : مطمئنی چیزی که گفتی حرف آخرته ؟ اینجوری نگام نکن . خب خوب متوجه نشدم منظورت واقعا چی بود .
شورآکتور : تا وقتی اینریختی زندگی کنی متوجه نمی شی چی گفتم و از کجا ، هر وقت متوجه شدی بدون مرگ سراغت اومده تا چشات باز شن .
چاریغیان : جون به جونت کنن شاعری انگار . باش ، اما یه چیزی شاعر خوش سخن ، حالا که تو حرف آخرت رو زدی می خوای آخرش رو ، آخر
قصه ی تو رو ، من بگم ؟ اون طنابه یادته ؟ آویزون ؟ یادت اومد ؟ آره ، اون طنابه بازم هست ، اما خب ، این بار تکه تکه شده رو تن
سرخ شده ی یه قهرمان که دوست نداره زبانش باز بشه دوستاش لو برن . حامیاش . ارباباش . سرخ سرخ به رنگ خونت شاعر .
شورآکتور : بنویسین .
چاریغیان : خوشحالم سر عقل اومدی . بگو .
شورآکتور : شما قصه نویس خوبی هستین . بنویسین . فروشش تضمین .
چاریغیان : با خودت بد کردی جوون . جرم قتل .
شورآکتور : بنویسین بخاطر ترانه ها و ...
چاریغیان : اشعار ؟! دوست داری شهید بدوننت ؟ نه . گاهی قهرمان بازی هیچ فایده ای نداره . تو کارت رو کردی ، مردم اما همون مردمن . قرار
نیست هیچ ترانه و سازی اینا رو تکون بده ، جز خواست ماها . حالا این تویی ، کسی هم برا نجاتت نیومده . حرف بزنی جرمت سیاسی
هست نزنی جنایت . تو شطرنج بهش می گن آچمز . جرمت شد قتل ثریا و زنهای بخت برگشته ... 10
شورآکتور : با ثریا نسبتی دارین ؟
چاریغیان : باید داشته باشم ؟
شورآکتور : این بیشتر به نقشه های اون شباهت داره .
چاریغیان : خط گرفتم ؟ با هوشی . فرض کن حدست درسته . چیزی عوض ...
شورآکتور : پس زنده ست .
چاریغیان : خوشحال شدی ؟
شورآکتور : نه .
چاریغیان : مهم نیست برات ؟
شورآکتور : بهش بگین قبل ها احمق بود الان برگشته به ذاتش ، بگین بخاطر همین خوی درنده ش چند روز بیشتر نشد تحملش کنم . سگ هار .
تابلوی هفتم .
عقب صحنه : دو سفیدپوش همچون رقصندگان قونیه عارفانه می چرخند .
جلو صحنه : چاریغیان و ثریا پشت میز کافه ای نشسته اند .
ثریا : رمانتیک بازیت محشره . یه کافه ی خلوت خلوت . بی پادو و پیشکار و کارگر و کافه دار . یه موسیقی عالی . بوی عطر فرانسوی . قهوه ای که
عاشق خودش برای معشوقه ش آورده . دل بازپرس جماعت عاشق بشه غوغا ...
چاریغیان : غوغا چشمای معشوقاست تو قصه های عاشقونه .
ثریا : چی شد این معشوقه پنهان شده رو از اون تو آوردی بیرون ؟
چاریغیان : وقتی اونجوری از سالن بیرونت کرد و تو با چشمای خیس اومدی و گفتی دوست داری نباشه با خودم گفتم تمومه کارش .
ثریا : ...
چاریغیان : کشتن همه ی دنیا راحت تر بود از ندیدنت تو این مدت نبودنت .
ثریا : ...
چاریغیان : گونه هات خیس شدن . پاکشون کن . نه . بذار بمونه . گریه ت هم زیباست . رقص لرزون تن من تو چشمای تو تماشا داره . بذار برقصم
برات ( می رقصد ) کاش بشه همچین لحظه هایی رو نگه داشت . تو مدهوش خبر مرگ عشقت ، من غرق تماشای چشمای تر تو .
ثریا : ...
چاریغیان : قهوه ت .
ثریا : ...
چاریغیان : هنوز پنهان شده ای ! بیا بیرون از غار . تموم شد .
ثریا : بگو شوخی ...
چاریغیان : بخور .
ثریا : بخاطر انتقام حتی با سوپور محله همبستر شدم ، کسی نموند تو آغوشش نرم ، گفتم هر طور شده زنش می شم . گفتم تو ماه عسل بهش
عکس همبسترام رو نشون بدم دیوونه شدنش حتمیه . غیرتی بود . گفتم زدم تو خال . حالا تنم بوی مردای شهر رو گرفته . بوی عطر و
عرقای تنشون رو . بوی آروق و بوی عرق سگی هاشون رو ...
چاریغیان : انگار شاعری تو ذات همه ی مردم این شهره . بخور قهوه ت سرد نشه . خوش طعمه نه .
ثریا : چرا کشتیش ؟ نگو بخاطر من . دست کم تو احمقم ندون .
چاریغیان : حالا که قهوه ت رو خوردی بگم بد نیست . ترانه های اون پسر برای مردمی که با هزار زحمت آرومشون کردیم و بعد از این باید آرامش
داشته باشن در حکم سم بود . حالا با مردنش خیال همه راحته . هم خودش تو قبر ، هم مردم تو خونه هاشون ، هم من کنار آخرین
شاهد و آگاه قصه و هم اعلیحضرت تو کاخش .
ثریا : سرم داره گیج ...
چاریغیان : بشین چیزی نیست .
ثریا : چرا اینجوری شدم من !
چاریغیان : عزیزم برام سخته اما چاره ای نداشتم .
ثریا : ...
چاریغیان : دوستت داشتم . وقتی تنت رو ول کردی تو آغوش مردا داغونم کردی . 11
ثریا : نگو بخاطر این بوده .
چاریغیان : خب ، نباید کسی از قصه باخبر باشه و زنده بمونه . برای همیشه ی تاریخ اون پسره و اشعارش و تویی که از قصه ش باخبر بودی ساکت
شدین .
ثریا : پس منم باید برم سینه ی خاک .
چاریغیان : سر خاکت گل می آرم عزیز من .
ثریا : همه ش بازی بود ؟
چاریغیان : به قول خودت خدایان بازی کردن با آدما رو دوست دارن .
ثریا : اما یه اشتباه کردی الهه ی مرگ . من همه ی شعرای شورآکتور رو ، دونه به دونه ، نوشتم .
چاریغیان : لاف می زنی .
ثریا : نوشتم و دادمشون دست یه وکیل خبره نگه داره برام ، اونم زنه ، به قولی یه الهه ، صد تا قاضی و بازپرس و آجان داره زیردستش .
چاریغیان : کی ؟ بگو کی ؟ د لامصب بگو کی ...
ثریا : بالاخره منم به یه دردی خوردم .
چاریغیان : نمیر بی پدر ...
ثریا : خودتی .
چاریغیان : بدبخت حرف آخرش سگ هار بود برای تو ، به خاطرش راز ...
ثریا : دنیای ما دنیای سوتفاهم و اشتباه و قضاوت نادرسته ، به خاطر اون نیست . یادته گفتی با سوزوندن کتابای تورکی تبریز کلی حال کردی ؟
حس کرده بودم یه کاسه ای زیر نیم کاسه ت باشه ، گفتم یه کاری رو بی مشورت و کمک تو بکنم ، این کار وقتی به ذهنم رسید با خودم
گفتم نباید دست تو به نوشته های تورکی برسه . هر چی نوشته تورکی دستم اومد جمع کردم دادم به همون وکیل . تو یه فاشیستی . یه
فاشیست کثیف و حرومزاده . موقع مرگ گفتن اینا آدم رو سبک ،،، وای سرم ...
چاریغیان : حرف بزن ، حرف بزن زنیکه ، نمیر لکاته ، نمیر .
ثریا می افتد و جان می دهد .
چاریغیان می خواهد خارج شود .
شورآکتور با لباسی سفید و ساز بر سینه وارد می شود و ترانه می خواند و
همچنان که می خواند همچون رقصندگان قونیه دور خود می چرخد .
چاریغیان متحیر اطراف را نگاه می کند .
دو سفیدپوش همچون رقصندگان قونیه عارفانه می چرخند .
سکوها بصورت قبر کنار هم قرار داده می شوند .
چاریغیان در اوج رقص عارفانه سفیدپوشها به خود می پیچد و می افتد .
پایان
95.08.25
آس اولدوز . آس اربایجان . ایری آنا .
12