آدمها : سعدان ، مادینا ، دودولدو ، شاکیرا ، مشی ، آیی دانا ، پلی
، گزارشگر و سیاهی ها .
صحنه : رختکن تیم فوتبال برهوت .
1 . سعدان در گوشه ای از رختکن روی صندلی نشسته است .
چند نفر عکسهای مختلف ورزشی را به در و دیوار می چسبانند ،
همزمان پرستاران روی تختهای کوچک متحرک نوزادان تازه
متولد شده ای را وارد می کنند ، عکسهایشان را از روی تخت
برداشته و به آنهایی که عکسها را به دیوار می زنند می دهند .
بلندگوها پزشکان مختلفی را صدا می زنند ، همزمان صدای سوت
و کف و عربده و هورا از بلندگوها پخش می شود .
گزارشگر : در مقطع کنونی مملکت ما یک کشور در حال توسعه محسوب می شود ، آیا می دانستید در هر ساعت یکصد و شصت و چهار نوزاد در
وطن ما چشم به جهان باز می کنند و حیات خود را آغاز می نمایند ؟ بعله ، راستی زندگی از نگاه یک تازه متولد شده ، کسی که با باز
کردن چشمان خود اولین طلیعه های درخشان هستی را مشاهده می کند چه معنایی دارد ؟ آیا او می داند به کجا پای می نهد ؟ آیا
انتخابی بری حضور یا عدم حضور خود دارد یا اجبارا باید متولد شود و زندگی آغاز کند ؟ یعنی اگر خود نخواهد می تواند از به دنیا آمدن
منصرف شود ؟ آیا در آنسوی هستی این جهانی او دستهایی هست برای نشان دادن راهی که باید در زندگی خود برگزیند و یا اینکه او
خود باید دست به کار شود و راهش را بیابد و برود و برسد ؟
سیاهی 1 : برم تو ؟
صدای بلندگو : آماده ای ؟
سیاهی 1 : صد در صد .
صدای بلندگو : و این هم بهترین بازیکن سال ، غرب بهش افتخار می کنه .
سیاهی 1 : من بهترینم ( سوت و کف و عربده و هورا ) .
سیاهی 2 : مصاحبه ؟ عزیز جان پاهای من تو زمین حرف می زنن ، این برای هفت پشتشون کافیه .
صدای بلندگو : این شما این هم پا طلائی سال ( سوت و کف و عربده و هورا ) .
سیاهی 3 : سانتر از طرفین برسه گل می زنم جفت جفت .
صدای بلندگو : به افتخار سر طلائی ( سوت و کف و عربده و هورا ) .
دودولدو کنار پلی جلوی دوربینها ایستاده و با ژستهای مختلف
درحال سخرانیست .
دودولدو : من بهترینم ، این گفتن داره و منم می خوام همه بشنون ، دوست دارم هواداران عاشقان سینه چاک تماشاگران مربیان فوتبالیستهای
بزرگ رقبا دشمنان دوستان آشنایان فامیل همسایه دوست دخترام معشوقه هام صیغه های موقتم دائمم حتی اونایی که الان نیستن و
قراره بعدا بشن و حتی تر اونایی که دنیا نیومدن و قراره بیان ، بعله به افتخارشون سوت می زنیم ( سوت و کف و عربده و هورا ) ،
به افتخار خودتون ( سوت و کف و عربده و هورا ) ،
یکی ام به افتخار بنده ( سوت و کف و عربده و هورا ) ،
بعله دوست داشتم همه ی اینا و حتی ساکنان کرات دیگر ، کهکشانیها ، ستاره ایها ، ستاره دارها ، بی ستاره ها ، سیاره ها و حتی ماه ها
ماه ترها ماه ترین ها ، بعله به افتخارشون ( سوت و کف و عربده و هورا ) ،
دوست داشتم همه و همه و همه بدونن من تکم ، یکی یکدونه ام ، بی همتام ، سرور اینوریام ، سرور اونوریام ( صدای هوادارانی که با
صدای بلند شعار می دهند " دنیا یادت باشه دودولدو سرورته " ) ،
قربونتون برم ، مرسی ، فدای شما ، عزیز منین ، نور چشممین ، آخ که دودولدو فدایتون بشه ، جانم ، به به ، وای که چه حالی می ده ، 1
امیدوارم جبران کنم ، فدای دستاتون ، جانم ، آخ ، جان ، عشق منین ، قسمت باشه بیام خدمتتون جیگرا ، به به ، فدا ، آقایونم بعله ،
مرسی ، زنده باشین ، دوستتون دارم ، برنامه من در خدمت شما بودنه ، باور کنید ، خواهید دید .
پلی : خب عزیزان شنیدین ، منم شنیدم ، می خوام بگم همه ی دنیا شنید ، حالا که شنیدین نوبت دیدنه ، من مطمئنم دودولدو می تونه نشونتون
بده ، همه ی آنچه داره رو نشونتون بده ، بی کم و کاست ، دودولدو کسی نیست که نشون نده ، پنهان کنه یا کم فروشی کنه ، مطمئن باشین
دودولدو نشنتون خواهد داد ، این را از من قبول کنید ، منی که ستاره ی دیروز شما بودم ، منی که مربی امروز دودولدوام ، حالا به افتخار
این ابر فوتبالیست هورا می کشیم تا صدای فریادمان گوش فلک را کر کنه ، بگذارید صدایمان به گوش همه دنیا برسه ( سوت و کف و عربده
و هورا ) ،
همینه ، همینه ( سوت و کف و عربده و هورا ) ،
باور کنین دارم حال می کنم ، مرسی ، حالا نوبت پرده برداری از دودولدوی تیم منه ، دنیا خواهد دید چه می کنیم ، این شما و این من و
این هم دودولدوی بزرگ ( سوت و کف و عربده و هورا ) .
دودولدو و پلی خارج می شوند .
سعدان : خوش به حالت ، رفت تو زمین ، پلی اصلا نگاهمم نکرد ، بی خیال ، نوبت منم می شه .
پرستاران روی تختهای کوچک متحرک نوزادان تازه متولد
شده ای را وارد می کنند ، عکسهایشان را از روی تخت
برداشته و به دیوار می زنند .
بلندگوها پزشکان مختلفی را صدا می زنند ، همزمان صدای سوت
و کف و عربده و هورا از بلندگوها پخش می شود .
سیاهی 4 : چی ؟ با هم ببینمشون ؟ توی تخت ؟ جفتشون رو می کشم .
صدای بلندگو : راهش ندین آقا .
سیاهی 4 : برای چی ؟
صدای بلندگو : آدمکش !
سیاهی 4 : سزای خیانتکار همینه ، نیست !؟
صدای بلندگو : زمونه فرق کرده آقا ، در ضمن اینجا غربه نه شرق یا جنوب ، کجایی بودی ؟
سیاهی 4 : باید بی خیال می شدم ؟! اونا اونجا رو تخت حال کنن و من ...
صدای بلندگو : آقا این حق نداره بره تو زمین ، بعدی .
سیاهی : من شکایت می کنم .
صدای بلندگو : هر غلطی دوست داری بکن ، گفتم بعدی .
سیاهی 5 : نه قربونت برم دعوا برای چی ؟ براشون آب پرتقال می برم حال کنن ، بیارم براتون ؟
صدای بلندگو : چی ؟
سیاهی 5 : آب پرتقال .
صدای بلندگو : شما شرقیا اخلاقای خاص خودتون را دارین ، چایی ؟
سیاهی 6 : حالا دیگه شرق و غرب مثل همن که ، چندشم می شه ببینم قند خیس شده توی قندون باشه ، قهوه با شکر لطفا ، ضمنا دوست خوبم
من شرقی نیستم ، از همین دوروبرام .
صدای بلندگو : اینم چکتون .
سیاهی 6 : ای بابا ، اومده بودم گل روی تو عزیز رو ببینم ، با این حال مرسی .
صدای بلندگو : می گن خیلی از دست مستمندان می گیری ؟
سیاهی 6 : خب یه وظیفه ست جونم ، یک میلیاردم درآمد آدم نباشه طوری نمی شه که ، گفتی امشب با کدوم بازیکن هم اطاقی ام قشنگ من ! 2
صدای بلندگو : هر کی خودت دوست داشته باشی .
سیاهی 6 : فدات ، راستی ، یه بار باید مهمونم بشی ، قول می دم بهت خوش بگذره .
صدای بلندگو : مطمئنم .
سعدان : بالاخره یه روزی نوبت منم می شه .
مادینا در حالیکه اطراف را با شک و تردید نگاه می کند وارد
می شود .
سعدان متوجه مادینا شده و می رود پشت ستونی می ایستد .
مادینا : شلوغ داری دید می زنی ؟
سعدان : من باید از شما سوال کنم ، دنبال چی می گردین ؟
مادینا : نگهبانین ؟
سعدان : نخیر خانوم .
مادینا : آبدارچی ؟
سعدان : به قیافه م می آد ؟
مادینا : چی می دونم آقا ، من هنوز قیافه ی شما رو درست و حسابی نمی بینم ، اون پشت ...
سعدان : شورت ورزشی پامه ...
مادینا : باشه !
سعدان : می دونم مهم نیست ، من خودم ...
مادینا : پسرک خجالتی ...
سعدان : صمیمی نشین خانوم ، نگفتین اینجا چکار دارین ؟
مادینا : بد اخلاق ، خب ، راستش اومدم لباسام رو عوض کنم .
سعدان : ...
مادینا : لباسام ، اینا ، آهان ، خب تو کیفمه ، جا نمیشه ؟ دو قلم بیشتر نیست که ، بذار نشونت بدم ...
سعدان : نه ...
مادینا : لباس منه تو هول شدی ؟!
سعدان : اینجا ؟!!
مادینا : اشکالی داره ؟ تابلو لباس نکنین نمی بینم من ...
سعدان : من اینجا واییستادم ...
مادینا : اولا من از کجا باید می دونستم شما اینجایین ، فکر کردم یه جای خلوتی گیرم اومده ، دوما ...
سعدان : ببخشین خانوم اینجا رختکن تیم فوتبال برهوته ، خلوت کدومه !
مادینا : نه !!!
سعدان : بعله ...
مادینا : وای خدای من ، یه رختکن فوتبال ...
سعدان : منم سعدانم ، پدیده ی فصل .
مادینا : ...
سعدان : چرا اینریختی نگام می کنین ؟
مادینا : اذیتت می کنه ؟
سعدان : یه جوریه خب خوب نیست ...
مادینا : پس ملتفت شدی .
سعدان : تابلوئه ...
مادینا : خواستم بدونی اینقدرام از دنیای اطرافم پرت نیستم ...
سعدان : البته حق باشماست ، می دونین هنوز فرصت گیرم نیومده برم میدون تا چهره بشم . 3
مادینا : حواست باشه در هر حال ، با این همه ، قبول دارم ممکنه پدیده هم باشی ، یعنی ممکنه پدیده هم بشی ، یه روزی ...
سعدان : هستم .
مادینا : اونجا مشخص می شه .
سعدان : اینجام مشخصه .
مادینا : کو ؟
سعدان : یعنی خب ، هستم دیگه .
مادینا : فکر کردم منظورت چیز دیگه ای بود ...
سعدان : من مطمئنم فوتبالیست بزرگیم .
مادینا : این نظر خودته .
سعدان : نه ، همه مربیام می گن ، آیی دانا ، پلی ...
مادینا : مربیاتن ؟ خب بعله مربیات بزرگن ، این درست ، حرفشونم می تونه حجت باشه ، اینم درست ، اما همه ی ما می دونیم دنیای توپ گرد
پیچیده تر از ایناست .
سعدان : شمام این چیزا رو می دونین ؟
مادینا : امروزه همه اینا رو می دونن .
سعدان : من از خودم مطمئنم .
مادینا : باریکلا تو .
سعدان : می تونم چند ساعت رو پایی بزنم ، پشت سر هم .
مادینا : چند ساعت !؟
سعدان : پس چی ...
مادینا : پشت سر هم ...
سعدان : بعله .
مادینا : خوبم می زنی نه ؟
سعدان : عالی .
مادینا : اینور ، اونور ، زیر ...
سعدان : کلا .
مادینا : ریتمش ؟
سعدان : سریع ، کند ، متوسط ، همه رقم .
مادینا : خوش به حال دوست دخترت .
سعدان : به اون چه ربطی داره !!!
مادینا : خب ، همه ربطش به اونه .
سعدان : من که نمی فهمم !
مادینا : متوجه شدم همچین هالو باشی ، یعنی حالیت نباشه .
سعدان : خب ، توضیح بدین .
مادینا : نمی شه .
سعدان : چرا آخه ؟
مادینا : دوست دخترت خودش باید توضیح می داد .
سعدان : من که دوست دختر ندارم .
مادینا : نه !!!!!!!!!؟؟؟؟؟
سعدان : خوشحال شدین ؟
مادینا : قیافه م نشون می ده ؟
سعدان : جیغی که کشیدین ...
مادینا : تو جیغ شناسم هستی مگه ؟
سعدان : همه می تونستن این رو تشخیص بدن . 4
مادینا : جدی ؟
سعدان : خب بعضی احساسات تابلوئه .
مادینا : باید مواظب رفتارم باشم .
سعدان : من زیاد اهمیت نمی دم .
مادینا : بهتر .
سعدان : لطفا یه کم اونورتر .
مادینا : یعنی ممکنه کسی بیاد ؟
سعدان : من خودم زیاد خوشم نمی آد .
مادینا : از نزدیک شدن من ؟
سعدان : جذابیتی برام نداره .
مادینا : همچین بدم نیستا .
سعدان : گفتم که ..........................................................
مادینا : بی ذوق .
سعدان : شما شوهرم دارین ؟
مادینا : کی گفته ؟
سعدان : کسی که نگفته ، خواستم بدونم .
مادینا : مهمه برات ؟ شوهر می خوام چکار ، دوست پسر دارم بیست سال کوچکتر از خودم ، ورزشکار ، با حال ، شونه ها این هوا ، پر انرژی ! کی
گفته زن حتما باید مزدوج بشه ؟ آقا بالا سر می خوام چکارش کنم ؟ امر و نهی آقا رو گوش بدم مدام ؟ واه واه ، نخواستیم بابا ، یه عمر
باید گرفتارش بشی ، آخرشم چی ؟ هیچی ، سر رو زمین گذاشتن همانا یه عمر رخت سیاه پوشیدن همان ! عزادار آقا می شی ، ول کن
جانم ! وقتی مجردی تا دلت هوس مرد کنه می زنی بیرون و چی ؟ کلی مرد ، هر رنگی و هر جوری که دوست داشته باشی ، بلند قد و
چارشونه ، بازوها پولاد ، بگو هرکول ، قیافه م عین خدای زیبایی یونان باستان ، چی بود اسمش ؟
سعدان : آدنیس ، آدین آس ، یه همچین چیزی ...
مادینا : بی خیال ، چه فرقی می کنه حالا ، وقتی همه جا پر شده از این خوشگل موشگلای تیتیش مامانی دیگه چه احتیاج به الهه زیبایی ، کافیه
یه چشمک بزنی یارو وسط رقص می چرخه طرفت و چی ؟ تمام ، انگار دویست ساله باهاته .
سعدان : دنیای مطلوب شماست ؟
مادینا : نباشه ؟!
سعدان : چه ربطی به من داره ...
مادینا : خواستم نظرت رو بدونم فقط .
سعدان : نمی دونم شاید ازدواجم بد نباشه .
مادینا : خب ، البته اگه یه روزی یه جوری عاشق بشم شاید ...
سعدان : لطفا دورتر .
مادینا : هر چند همچین کسی هنوز از ننه ش متولد نشده دلم براش پرپر بزنه .
سعدان : مگه نگفتین دوست پسر دارین ؟
مادینا : اون برای ازدواج نیست ، مرد مورد نظر من از هر نظر باید کامل باشه ، تک .
سعدان : زیاد سخت می گیرین .
مادینا : بایدم سخت بگیرم ، من بهترین رقاص زمان خودمم ، خوشگلترین دختر .
سعدان : کسی این رو بهتون گفته ؟
مادینا : بیشتر از هزار نفر .
سعدان : آهان !!!
مادینا : کف کردی نه ؟!
سعدان : این همه ؟!
مادینا : حالا طرفدارام هیچی ، روزنامه نمی خونی ؟
سعدان : کف کنن با مطالبشون ... 5
مادینا : نباید از من بنویسن ؟
سعدان : پس گوشات به شنیدن و چشمات به دیدن تعریفا عادت کرده .
مادینا : آر، وقتی چیزی زیاد می شه عادتم باهاش همراه می شه .
سعدان : فکر نمی کردم یه زن بتونه این همه رو یه جا تحمل کنه ...
مادینا : تو منظورت ،،، بی شعور .
سعدان : خودتون گفتین من چکار کنم !
مادینا : من ، من ، من منظورم اینی که اومده تو کله ی احمق تو نبود .
سعدان : خب می دادین ...
مادینا : بی شعور ...
سعدان : منظورم توضیح بود .
مادینا : مگه مجبورم توضیح بدم ، اونم به تو ! اونم همچین چیزی رو .
سعدان : خب ندین ...
مادینا : بازم بیشعور .
سعدان : شما فحش دیگه ای بلد نیستین ؟
مادینا : الاغ ......................
سعدان : ممنونم .
مادینا : نبودی باید می فهمیدی بهترینم .
سعدان : چقدر نازکه .
مادینا : جورابام !؟
سعدان دلتون .
مادینا : عوضش تا دلت بخواد مال تو زمخته ...
سعدان : ...
مادینا : دلت ، زدی دلم رو شکوندی .
سعدان : نشستین ؟!!!
مادینا : نمی شه سر پا بود که همیشه ...
سعدان : کارتون ؟ زندگیتون ...
مادینا : فعلا وقت دارم .
سعدان : اینجا که نمی شه برا همیشه اتراق کرد .
مادینا : تا لباسام رو عوض نکنم از اینجا برو نیستم .
سعدان : دارن می آن .
مادینا : خب بیان .
سعدان : نه که همینجوری بهم میدون می دن !
مادینا : ربطش کجاست ؟
سعدان : خنگی شما کمتر از مال من نیست ...
مادینا : مال من رو با مال خودت مقایسه نکن .
سعدان : شایدم بدتر باشه .
مادینا : خیلی هم خوبه .
سعدان : خنگ نبودین متوجه می شدین ، اگه بیان ببینن من با یه زن خلوت کردم ...
مادینا : مگه کردین ؟
سعدان : ...
مادینا : خلوت ...
سعدان : کسی جز ما دو تا اینجاست ؟
مادینا : بهتر که نیست نه ؟ 6
سعدان : برین اون پشت ، برین می گم ، لامصب اومدن برو .
مادینا : می رم خب .
مادینا پنهان می شود .
پلی وارد می شود .
سعدان : فکر نمی کنین نوبت من شده باشه ؟
پلی : تو ؟
سعدان : خب گفتم شاید ...
پلی : وقتم رو نگیر ، این شد هزار بار .
پلی خارج می شود .
مادینا برمی گردد .
مادینا : خب بعضیا بلد نیستن با پدیده ها برخورد خوبی داشته باشن ، یعنی من فکر می کنم بهشون حسودیشون می شه ، مطمئنم خودشون رو
تو خیالاتشون جای اونا می ذارن و ، و اونوقت متوجه می شن آی هوو چقدر تفاوت دارن ، وقتی می بینن پدیده ها خیلی از اونا برترن و
اونا هر کاری کنن به گرد پای اینا نمی رسن دلشون پر می شه از حسادت و حسادت و حسادت ، باور کن .
سعدان : من نیازی به دلداری ندارم .
مادینا : اینا واقعیتن .
سعدان : شما لطف دارین .
مادینا : بیشتر از لطف ...
سعدان : ...
مادینا : ببین سعدان ، تو نیاز به یه تحول تو زندگیت داری ، من رو تو شناخت دارم ، اینجوری نگام نکن ، گوش کن ، من می دونستم تو یه فوتبال
دوست حرفه ای هستی ، عاشق فوتبالی ، می آی تو رختکن تیمهای بزرگ و می خوای تو دنیای بازیکنای بزرگ سهیم بشی ، خودت رو به
جای اونا می ذاری و می ری تو رویا ، من می دونم تا حالا موفق نبودی ، تو هیچ کاری موفقیت نداشتی ، می دونم یه ترسوی بزدلی ، گفتم
گوش بده ، می دونم حتی نمی تونی فین خودت رو بالا بکشی ، یه عمر دویدی ، یه عمر حقت رو خوردن و تو عرضه نداشتی از خودت و از
حقت دفاع کنی ، همیشه له شدی ، هر کی از راه رسیده زیرت گرفته ، خودت رو ، حقت رو ، شخصیتت رو ، آدمیتت رو ، تو شبیه مردایی
اما اندازه یه زن هم رشادت و شجاعت تو وجودت نیست ، مثل دخترا زندگی کردی ، البته نه مثل اونا با لذت ، همیشه زیر بودی ، برای
همینم دلت پر از عقده های رنگارنگه ، عقده های جورواجور ، سر باز کنن گهشون دنیا رو پر می کنه ، بوی تعفن وجودت پخش می شه تو
همه ی هستی و با صد هزار شیشه عطر و ادوکلن خالص هم نمی شه از بین برد بوی گندت رو ، حتی اگه عطر همه ی گلهای عالم رو جمع
کنن بوی عفونت عقده های تو همچنان به مشام خواهد رسید ، با این همه من مطمئنم می شه با تو هم زندگی کرد ، برای همینم اومدم
کنارت باشم ، تا ابد .
سعدان : اینایی که گفتی من بودم ؟
مادینا : بی کم و کاست ...
سعدان : بالاتر ؟! پایینتر ؟!
مادینا : خجالت نمی کشیدم بیشتر می گفتم ...
سعدان : بگو .
مادینا : فقط یکی دیگه ، می دونم هیشکی حاضر نیست باهات بره زیر یه سقف و با تو زندگی کنه ...
سعدان : و تو حاضری این کار رو بکنی ؟ یعنی با این آدمی که تصویرش کردی زندگی کنی ؟
مادینا : اوهوم .
سعدان : تا ابد ؟
مادینا : سعدان من تا ابد .
سعدان : حتی اگه به این بدی که گفتی باشه ؟!
مادینا : اوهوم ...
سعدان : از این بدتر باشم چی ؟ مثلا به اینا اضافه کن ، اضافه کن ، آهان بی شعور ...
مادینا : مهم نیست ...
سعدان : بی شرف ... 7
مادینا : درست می شی ...
سعدان : دزد ، معتاد ، دائم الخمر ، زنباره و ، و ، و مثلا قمارباز و جاسوس و ولگرد و پفیوز و قرمساق و ...
مادینا : ترکشون می کنی .
سعدان : آخه چرا ؟
مادینا : چی چرا ؟
سعدان : چرا می خوای زن همچین کسی بشی ؟
مادینا : اگه تو نبودی که نمی شدم ، من عاشق توام ....................................
سعدان : تو همین بیست دقیقه یک ساعت این اتفاق برات افتاده ؟
مادینا : کدوم اتفاق ؟
سعدان : عشق !
مادینا : آهان ، شاید زمانش کم بوده اما این اصلن مهم نیست ، عمقش مهمه ....................................................................
سعدان : برو ...
مادینا : چی ؟!
سعدان : گمشو ، بمونی یا تو کشته می شی یا من .....................
مادینا : کی اندازه من می تونه گذشت داشته باشه برات ؟ هیشکی تحملت نمی کنه ، فقط منم که ..................................
سعدان : آخرین حرفتم بزن نمونه تو دلت ...
مادینا : تو زندگیم همه چیز داشتم ، هر کسی رو می خواستم هوسش رو می کردم فرداش تو چنگم بود ، گفتم یه آکبندشم امتحان کنم ، همین ،
فکر نکن تحفه ای .
سعدان : پتیاره ...
مادینا : بی لیاقت گه ...
سعدان : لیاقت ،،، کلمه خوبیه ، می دونی تو حاضری با همچین موجودی ، با اینی که داشتی تعریفش رو می کردی زندگی کنی ، من یک هزارم
همچین جونوری رو نمی تونم تحمل کنم ، با این حال از لیاقت دم می زنی ، جالبه نه ؟
مادینا : نمی فهمم منظورت چیه اما می دونم حقته وضعیتت بدتر از اینام باشه ، آشغال .
مادینا خارج می شود .
2 . سعدان در گوشه ای از رختکن روی صندلی نشسته است .
گزارشگر : آمار درستی از اینکه در هر ساعت چند نفر افسردگی پیدا می کنند در دست نیست ، این احساس آزاردهنده گاه آرام است و گاهی چنان
تند و کوبنده که تمامی هستی یک انسان را دستخوش تغییر می کند ، با این همه نمی توان گفت در هر ساعت چند نفر افسردگی پیدا
می کنند ، این که این احساس بعدا چه خواهد شد به جای خود ، آنچه من به دنبال گفتن آن هستم اینست که آدمها دائما در معرض
ابتلا به افسردگی قرار دارند ، بعضیها می توانند با مدیریت درونی و بیرونی خود از مراحل مختلف زندگی و مرزهای مختلف احساسات
موجود در حیاتشون به سلامت عبور کنند و خود را دست امواج خروشان دریای آفرینش ندهند و با سلامتی زندگی را به سر آورند اما
بعضی دیگر هرگز خود را به ساحل آرام نخواهند رساند و غریق توفانهای سهمناک خواهند بود ، حال باید پرسید آیا دستی مسیری امنی
را در گوشه ای از هستی نشان خواهد داد ؟
سیاهی 7 : مگه می تونه ظلم کنه ؟ من که نمردم .
صدای بلندگو : فعلا نیازی به این نیست .
سیاهی 7 : آخه چرا ؟
صدای بلندگو : بوی شعار می آد و ایده آلیسم به درد نخور .
سیاهی 8 : به من چه آخه ! گور بابای مردم ، هاع آزادی !
سیاهی 9 : مهمونیای مجلل ، دخترای خوشگل و تو دل برو ، ماشینهای مدل بالا ، ویلاهای کنار دریا ، جزایر شخصی ، دخترا می آن ؟ 8
صدای بلندگو : تا حالا نشنیدم دخترا جز این کاری بکنن .
سیاهی 9 : اگه یکی پیدا بشه ؟
صدای بلندگو : من که خودم کشته مرده دیدن همچین موجود عجیب الخلقه ای ام .
سیاهی 10 : من عاشقم آقا ، همین .
صدای بلندگو : زیاد نرو تو بحرش ، از مسابقه می مونی .
سیاهی 10 : زیبایی مستم می کنه .
صدای بلندگو : زیبایی محضن لامصبا ، درست اما یادت باشه زیبایی زیاد مستت نکنه ، نایی برات نمونه تو زمین ولو می شی .
سیاهی 11 : دریبل و شوت و تکل و پشت بازو و ساق پا .
مشی همراه با آیی دانا وارد می شود .
مشی کنار آیی دانا جلوی دوربینها ایستاده و با ژستهای مختلف
درحال سخرانیست .
مشی : نمی خوام بگم من بهترینم ، این گفتن نداره اما می خواهم همه بشنون ، دوست دارم هواداران عاشقان سینه چاک تماشاگران مربیان
فوتبالیستهای بزرگ رقبا دشمنان دوستان آشنایان فامیل همسایه دوست دخترام معشوقه هام صیغه های موقتم دائمم حتی اونایی که الان
نیستن و قراره بعدا بشن و حتی تر اونایی که دنیا نیومدن و قراره بیان ، بعله به افتخارشون سوت می زنیم ( سوت و کف و عربده و هورا ) ،
به افتخار خودتون ( سوت و کف و عربده و هورا ) ،
بازم به افتخار خودتون اگه دوست داشتین ، من که دنبال اینجور چیزا نیستم ( سوت و کف و عربده و هورا ) ،
بعله دوست داشتم همه ی اینا و حتی ساکنان کرات دیگر ، کهکشانیها ، ستاره ایها ، ستاره دارها ، بی ستاره ها ، سیاره ها و حتی ماه ها
ماه ترها ماه ترین ها ، بعله به افتخارشون ( سوت و کف و عربده و هورا ) ،
دوست داشتم همه و همه و همه بدونن نمی خوام بگم من تکم ، یکی یکدونه ام ، بی همتام ، سرور اینوریام ، سرور اونوریام ( صدای
هوادارانی که با صدای بلند شعار می دهند " دنیا یادت باشه مشی سرورته " ) همینه همینه همینه ، البته اینا گفتن نداره ، برنامه من در
خدمت شما بودنه ، باور کنید ، در این راه اگر توفیق یافتم که زهی خوشبختی ، اگر نه که با داد و هوار کردن و حنجره دریدن ، مثل بعضیا
، بعله با حنجره جر دادن مثل بعضیا نمی شه محبوب دلها بود ، من دوست دارم متعلق به شماها باشم ولی نه به زور تبلیغات و رسانه ملی
و بلندگو و شیپور ( سوت و کف و عربده و هورا ) ، قربان محبت شما برم من ، من خاک پای شماها هستم ، اصلا من زیر خاکی خاک شما
هستم ، باور کنین .
آیی دانا : خب عزیزان شنیدین ، منم شنیدم ، می خوام بگم همه ی دنیا شنید ، حالا که شنیدین نوبت دیدنه ، من مطمئنم مشی به همه نشان
خواهد داد تواضع بسی فراتر از خودنمائیه ، مشی مثل خیلیها نیست خودنما باشه ، اگه قرار بر نمودن باشه مشی ما فقط در میدان
مسابقه ست که می نماید ( سوت و کف و عربده و هورا ) ، به سلامتی مشی هورا می کشیم و امیدواریم سالها بماند و بنماید آنچه می باید
نمود ( سوت و کف و عربده و هورا ) ، اینک این شما و این هم پرده برداری از مشی بی نظیر ، دنیا خواهد دید چه می کنیم ، این شما و
این من و این هم مشی کبیر .
مشی و آیی دانا خارج می شوند .
سعدان : خوش به حالت ، رفت تو زمین ، آیی دانا اصلا نگاهمم نکرد ، بی خیال ، نوبت منم می شه .
شاکیرا مرئی می شود
سعدان متوجه شاکیرا می شود .
شاکیرا : ترسیدی ؟
سعدان : گریم کردی برگشتی ؟
شاکیرا : برگشتم !؟
سعدان : این دفعه با اردنگی می اندازمت بیرون . 9
شاکیرا : این دفعه ؟! من دفعه اولمه می آم اینجا .
سعدان : مسخره برو بیرون .
شاکیرا : مطمئنی من رو قبلا دیدی ؟
سعدان : عینکت رو بردار ...........................................................
شاکیرا : خیلی بد اخلاقی .
سعدان : چی می خوای ؟
شاکیرا : می تونم بشینم ؟
سعدان : عین قبلی باشی نه .
شاکیرا : نیستم .
سعدان : می شناسیش مگه ؟
شاکیرا : هر چند جای مناسبی نیست برا گپ و گفتگو اما خب تو هنوز اینجایی ...
سعدان : منظور ؟
شاکیرا : دوست داشتم تو دفترم می دیدمت .
سعدان : برای چه کاری ؟
شاکیرا : می رم سر اصل مطلب ، می دونم روحا خسته ای ، مادینا اذیتت کرده .
سعدان : در مورد اون باشه نمی خوام حرفی بشنوم ...
شاکیرا : در مورد توئه ، اون تموم شده .
سعدان : فقط سریع .
شاکیرا : می فهمم ، دقت داشته باشین منم استقبال می کنم ، منظورم سریع بودنه ،،، خب ، فکر می کنم حالا دیگه شما ملتفت شدین دوروبرتون
چی می گذره ، شدین ؟
سعدان : به شما مربوطه ؟
شاکیرا : کم نه .
سعدان : وای بازم دارن می آن .
شاکیرا : خب بیان .
سعدان : نه که همینجوری بهم میدان می دن !
شاکیرا : تقصیر خودتون نیست ؟
سعدان : فعلا مهم اینه که شما دیده نشین .
شاکیرا : چرا ؟
سعدان : اگه بیان ببینن من با یه زن خلوت کردم ...
شاکیرا : خلوت ؟!
سعدان : کسی جز ما دو تا اینجاست ؟ برین اون پشت ...
شاکیرا : شاید من به چشمشون دیده نشم .
آیی دانا وارد می شود .
سعدان : فکر نمی کنین نوبت من شده باشه ؟
آیی دانا : تو ؟
سعدان : خب گفتم شاید ...
آیی دانا : وقتم رو نگیر ، این شد هزار بار .
آیی دانا خارج می شود .
سعدان : اون ندیدتون !!! شما کی هستین ؟!
شاکیرا : ببینین ، من یه جورایی وکالت دارم ...
سعدان : از طرف کی ؟ برای چه کاری ؟
شاکیرا : لطفا حرفم رو قطع نکنین آقا ، ، ، من وکیلم تا مذاکره ای با شما داشته باشم ، دنیای امروز دنیای تجارته ، هر کسی قیمتی داره و هر
معامله ای ممکن ، گاهی آدما رو با یه جفت چشم رنگی می شه خرید و گاهی با بند سوتین ، بعضی آدما ، کسایی مثل شما دم به تله 10
نمی دن ، بگذریم از اینکه ممکنه خودشون تله ای باشن تو یه زندگی معمولی ، آدما همیشه قابل تحمل نیستن ، می گفتم ، موقعیتهای
عادی بحث دیگه ای دارن ، موقعیت ما ، و ، البته شما ، متفاوته ، تعجب نکنین ، شما در موقعیتی قرار دارین که از آن ماست ، یعنی خالق
و بوجود آورنده شرایط دوروبر شما کسی است که من از طرفش وکالت دارم ، وکالتی برای انجام هر کاری ، خب ، گیجتون نمی کنم ، شما
گرفتار مادینا نشدین ، چیزی که ما فکر می کردیم ممکنه رخ بده ، اطرافتان اتفاقات دیگه ای هم افتاد اما شما متوجه هیچ کدوم نشدین ،
خب یک راه گفتگوی مستقیم می تونه باشه ، در دنیای ما راههای بسیاری هست ، گفتگوی مستقیم من با شما یکی از گزینه های مدیریت
این سیستم بزرگه ، شما دوست دارین فوتبال بازی کنین ، در زندگیتون دوباره متولد بشین ، مشهور بشین ، این کارها هزینه هایی داره ،
برای رسیدن به هدف باید هزینه کرد ، هزینه سیستم ما ، باشگاه ما سرسپردگی مطلقه ، وقتی قراره بازیکن ما بشی ، وقتی قراره از تمامی
امکانات ما جهت رسیدن به اهداف خودت استفاده کنی باید خودت و تمامی وجودت از آن ما باشه ، این شعار ماست ، موفقیت تو را
تضمین خواهیم کرد اگر تو تماما در اختیار ما باشی ، به نظر شما شعار خوبی نیست ؟
سعدان : سرسپردگی به مربی و ...
شاکیرا : کلا ، تمامی وجوه زندگی شما در اختیار باشگاه باید باشه .
سعدان : تا ؟
شاکیرا : ساختن دنیای دلخواه .
سعدان : یعنی تا این حد ...
شاکیرا : آدمهای مستقل قابل پیش بینی نیستن ، گاهی اعمالی ازشون سر می زنه که هزینه های زیادی می ذاره رو دست باشگاه ، جبرانش
می تونه غیرممکن باشه ، وقتی آدمها با الگوی باشگاه به دنیای حرفه ای پا می گذارن همه چیز در اختیار ما قرار می گیره ، هزینه ها قابل
کنترل می شه و اوضاع بر وفق مراد .
سعدان : من کجای دنیای شمام ؟
شاکیرا : متاسفانه بی توجهی شما فرصتهای زیادی رو ازتون گرفته ، اما هیچوقت برای شروع دیر نیست .
سعدان : نخوام ؟
شاکیرا : فکر نمی کنم بخواین آخرین فرصت زندگیتون رو همینجور مفت از دست بدین ................................................
سعدان : اینجا چه خبره ؟
شاکیرا : بی فایده ست ، تلاش شما فقط خسته تون می کنه ، بشینین ، تعلل جز هدر دادن وقت عایدی نداره ، بشینین ، من واقعا دلیل مقاومت
شما رو متوجه نمی شم .
سعدان : با فوتبال به آفرینندگی انسان درونیم فکر می کردم ، به مبارزه برای رسیدن به قله های باروری ، عدالت ، برابری ، جوانمردی ، دوستی ،
صلح ، شکوفایی ، شور و هیجان فوتبال سرمستم می کرد ، همدلی و همگامی تیمی ، پیروزی ، موفقیت ، سربلندی و بزرگی رو می جستم
تو دنیای توپ گرد ، یعنی همه هیچ بودن ؟
شاکیرا : خیلیا با این نیت می اومدن و می آن ، خب دنیای شهرت و محبوبیت ، دنیای پول و ثروت هر آدمی رو عوض می کنه ، گاهی یه تعداد آدم
سربراه و ایده آلیست می اومدن طرف فوتبال اما خب خروجی همین نبود ، مشکلات زیادی پدید اومد ، خیلی ، بهتر بود کنترلی صورت
بگیره ، استقلال واژه ناجوری تشخیص داده شد .
سعدان : اما خیلیا هستن رفتار مستقلی دارن ؟
شاکیرا : هستن ، کم اما ، تعدادشون با انگشتای دستاتون برابری می کنه ، نهایتا ، چاره ای جز ساختن دنیای دلخواه ما نبود .
سعدان : چطور باور کنم ؟
شاکیرا : شما خوبین ، فراموش کنید مادینا چیا بهتون گفته ، ما دنبال آدمای با اصالتیم ، مال ما باشن بهتر از هدر رفتنشونه ، شما با کمک ما
می تونید بزرگتر از آرزوهاتون بشین ، بزرگتر از تصورات خودتون ، این برای ما کاری نداره .
سعدان : به استعداد خودم ایمان داشتم ...
شاکیرا : ما بیشترش می کنیم ، هم ایمانتون رو هم ...
سعدان : شما حتی قادرین رو استعداد بازی آدمها کار کنین ؟!
شاکیرا : بیشتر ، ما قادریم استعداد خلق کنیم ، بازیها در کنترل ما هستند ، تماما .......................
سعدان : چه تصوراتی داشتم ، خیالات زیبا ، رویاهای قشنگ ...
شاکیرا : برآورده شدنشون دست خودتونه ...
سعدان : نه !
شاکیرا : چی نه ؟ 11
سعدان : دوست دارم تا آخرش برم ، راهم رو ادامه می دم ، مقاومت می کنم ، شروع می کنم به رسوا کردنتون ، دنیا باید بدونه چه خبر شده ...
شاکیرا : تلف کردن وقت نه در شان شماست نه در شان ما ، آخرین حرفم ، تا عصر وقت دارین تصمیم بگیرین ، این شماره تلفن منه ، بدرود ،
راستی یادم رفت بگم شما تا فردا می تونین اینجا باشین .
چند نفر عکسهای مختلف ورزشی را از در و دیوار می کنند ،
همزمان پرستاران روی تختهای متحرک مردگان را وارد می کنند .
بلندگوها پزشکان مختلفی را صدا می زنند ، همزمان صدای سوت
و کف و عربده و هورا از بلندگوها پخش می شود .
گزارشگر : در کشور ما در هر ساعت چهل نفر چشم از جهان فرو می بندند ، چه آنکه خود دوست داشته باشند و چه آنکه نخواهند و هراس از مرگ
سلولهای آنها را تک به تک فلج کرده باشد ، در هر صورت هرگز گریزی از مرگ نیست ، این تقدیر محتوم تمامی آدمیان است ، چه آنها
که تا امروز آمده اند و رفته اند و چه آنها که امروزه روز هستند و روزی خواهند رفت و چه آنها که نیامده اند و خواهند آمد ، همه روزی
باید بروند گرچه جاودانگی دلخواه آدمیست و آرزوی دیرینه اش ، آنچه می توان پرسید اینست آیا انسان به آن لحظه ی آخرین ، درست
پیش از آنکه آخرین دم خود را فرو دهد می تواند به پشت سر خود بنگرد و بگوید راضی است یا خیر ؟ راضی از مرگ نه ، راضی از آنچه
به پشت سر دارد ، رضایت از کرده های زندگی ، آنچه فرصت داشته انجام دهد و به سر آورد ؟ آیا در این نقطه ی پایانی از چگونگی و
کیفیت زندگی خود و حتی کمیت آن رضایتی در دل دارد یا هنوز دنبال فرصتی است تا نکرده های بسیار خود را از سر بگیرد و آنگونه
که دوست دارد به آخر برساند ؟ چرا که هر انسانی فقط و فقط یک بار فرصت دارد زندگی کند .
پایان .
آس اولدوز . آس اربایجان . ایری آنا .
12