با فرشته ی مرده چه باید کرد ؟
اقتباسی از داستان کوتاه " پیرمرد فرتوت با بالهای عظیم " نوشته گابریل گارسیا مارکز .
آدمها : سوزان ـ پاریس ـ فرشته ـ انیس ـ معمار و دخترها .
صحنه :
خانه ی پاریس .
اطاقی کوچک و کم اثاث . اثاثیه خانه کهنه و بدرد نخور می باشد . شاید
یک اطاق زیرشیروانی فکسنی .
در گوشه ای از اطاق یک تخت کوچک قرار دارد که کودکی روی آن
خوابیده است . سوزان با نگرانی در اتاق قدم می زند و گاهی نیز از پنجره
به بیرون نگاهی می اندازد .
سوزان : بخواب کوچولوی من ، بخواب ، تبت می آد پایین ، بابا رفته دکتر بیاره ، تو خوب می شی ، خدا خوبت می کنه ، اون بنده هاش رو فراموش
نمی کنه ، ، ، نمی کنه ؟ !!! نه ، نه برای چی فراموش کنه ؟؟؟؟؟ تو بزرگی ، هیچوقت بنده هات رو فراموش نمی کنی ، پدر گوتیالو می گه
همیشه بیداری ، همیشه چشمات بازن ، هیچوقت نمی بندی اون چشمای مهربونت رو ، همیشه نگات به بنده هاته ، اینا رو کشیش
روستامون می گه ، می دونم دروغ نمی گه ، نماینده خدا که دروغ نمی گه ، اصلا برای چی دروغ بگه ؟ هان ! ؟ لازم نیست که ،،، وای که
چه فکرای بچگانه ای می آد سراغ آدم وقتی دلش سنگینه ، ، ، بخواب عزیزم ، بخواب ، نگران چیزی ام نباش ، همه چیز درست می شه ،
حتم دارم پدر گوتیالو به جای خدا نشسته و نگران بنده های خداست ، بخواب ،،، پاریس ، با توام ، پاریس ، پاریس خودتی ؟ برگشتی
پاریس ؟
پاریس وارد می شود .
پاریس : تبش نیومده پایین ؟
سوزان : داره بدتر می شه ، دیدیش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاریس : قهوه م که تموم شده ...
سوزان : گفتم دیدیش ؟
پاریس : هان ؟ می گم یه کم قهوه از این ...
سوزان : نمی دن دیگه ، کلیسا رفتی یا ...
پاریس : آره بابا آره ، سوزان این آردی که قایم کرده بودی برا ...
سوزان : تموم شده ، هیچی نداریم ، جواب من رو درست و حسابی بده ، پدر گوتیالو رو دیدی یا نه ؟
پاریس : گه بگیره این زندگی ...
سوزان : گه که گه نمی گیره ، می گم چی شد ؟
پاریس : ببین سوزان خدا ما رو فراموش کرده ، این برای صدمین مرتبه ست من ...
سوزان : من راجع به فراموشی خدا چیزی نپرسیدم ، پرسیدم ...
پاریس : پرسیدی پدر گوتیالو پولی داد یا نه ؟ درسته ؟ می بینی که حواسم سر جاشه و ...
سوزان : فعلا حواس تو برای من مهم نیست ، اون چی گفت پاریس ؟
پاریس : آره حواس من برای تو مهم نیست ، می دونم ، می دونم ...
سوزان : گفتم فعلا ، پاریس عذابم نده تو رو به خدا ، اون چی ...
پاریس : می دونی چی گفت ؟ پول کلیسا فقط برای امور خیریه ست ،،، انگار من می خوام برم مشروبخونه ی دیونیس آبجو بخورم .
سوزان : نداد ؟!!!
پاریس : ...
سوزان : گفتی بچه بدجوری تب کرده ؟
پاریس : اوهوم ...
سوزان : می گفتی داره می میره بی انصاف .
پاریس : گفتم ، گفتم ...
سوزان : می گفتی تب بچه داره خفه ش می کنه ...
پاریس : اینم گفتم ...
سوزان : می گفتی اگه بچه م بمیره می آم و ...
پاریس : گفتم ... 1
سوزان : خب ؟!
پاریس : مرتیکه خیلی از خودش مطمئنه ،،، اگه قرار بود هر کی بچه ش از تب می میره بیاد منو بکشه می تونستم به این سن برسم پاریس ؟
سوزان : نزدی تو دهنش ؟
پاریس : خواستم ....................
سوزان : نزدی ؟!!!
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد شده ، جستجویی کرده و خارج
می شود .
سوزان : پرسیدم نزدی ؟!!!
پاریس : می خوای با آدماش بیان این آلونک رو آوار کنن رو سرمون ؟
سوزان : غلط کردن ...
پاریس : غلط ! از نظر اونا کار درست همینه ...
سوزان : آوار کنن ، بمیرم بهتر از اینه ، بچه م داره می میره ، می فهمی ؟
پاریس : اون باید بفهمه ...
سوزان : پاریس این حالش خرابه ...
پاریس : چکار می تونستم بکنم نکردم ؟
سوزان : مواظبش باش ( می خواهد برود ) ...
پاریس : کجا ؟
سوزان : می رم کار ناقص جنابعالی رو تموم کنم آقا ...
پاریس : واییستا ...
سوزان : واییستم بچه م بمیره ببرم چالش کنم ؟
پاریس : همیشه می گفتی خدا بزرگه ...
سوزان : بازم می گم ، می رم به اون پدر گوتیالوی کبیرم بگم ، تا یادش بیاد ما هم بنده ی همون خدای بزرگیم .
پاریس : خرابترش نکن .
سوزان : اگه بشه چی می شه مثلا ؟ حقوق ماهانمون قطع می شه ؟ شکم خالیمون خالی می مونه ؟ بچه ی مردم زنده می شه ؟
پاریس : ما نمی تونیم با اون درگیر بشیم .
سوزان : این بچه باید بره دکتر ...
پاریس : می دونم .
سوزان : داره می میره ...
پاریس : می دونم ، می دونم ...
سوزان : بکش کنار .
پاریس : مطمئنم چیزی نمی ده .
سوزان : این تنها بچه ی منه ...
پاریس : بچه ی منم هست ...
سوزان : ده سال چشم به راهش بودم ، نه ماه تو شکمم باهاش بازی کردم ، هفت سال از گلوم زدم ریختم تو دهن این ، نمی خوام یه عمر حسرت
نداشتنش عقده بشه بمونه تو روحم ، این آینده ی منه ، امید زندگیمه ، فردای من یعنی این بچه ، می فهمی ؟ ؟ ؟ می رم ، داد می گیرم ،
نداد ..........................................
پاریس : نداد چی ؟ می گم نداد چی ؟
سوزان : باید بده ، هزار بار با دستای خالیم به اون کلیسای با عظمتش کمک کردم ، حالا وقتشه تلافی کنه ، ما محتاجیم مرد .
پاریس : اینا رو گفتم .
سوزان : خوب نگفتی ، باید بده .........................
پاریس : نداد سوزان ، نداد ، نمی ده ، باور کن .
سوزان : می ده ،،، نده ، نده ( بغض می کند ) . 2
پاریس : متاسفم سوزان ،،، متاسفم .
سوزان : همین ؟
پاریس : دردم رو زیادترش نکن .
سوزان : یعنی به همین راحتی ؟ تسلیم ؟
پاریس : نمی دونم ، نمی دونم ...
سوزان : نمی دونم شد برای من کار ؟ باید می دونستی ، می تونستی ...
پاریس : فکر کردی من کی ام ؟ یه هرکول ، یه قهرمان ؟ نه عزیز من ، من یه آدم معمولیم ، نه اونم نیستم ، هر آدم معمولی می تونه از عهده خرج
و مخارج زن و بچه ش بربیاد من حتی اینم نتونستم ، نتونستم ، نمی تونم ، می خوای برم وسط روستا بایستم و داد بزنم ؟ می رم ، فکر
کردی چی ؟ فکر کردی چه خبره ؟ من یه بی عرضه م ، یه ناتوان ، می خواستی اینا رو بشنوی ؟ شنیدی ؟ راحت شدی ؟ نه گوش کن
حالا ، ( به بیون ) من نمی تونم پول درمان بچه م رو بدست بیارم ، من نمی تونم شکم اینا رو سیر کنم ، من نمی تونم ، نمی تونم ،
نمی تونم ............
سوزان : من می رم ، تو هم واییستا و داد بزن .
پاریس : سوزان ، سوزان ،،، سوزان ، اندازه ی من که نمی تونی التماس کنی ، می تونی ؟ اون هیچی بهت نمی ده ، هیچی ...
سوزان : با دکتر برمی گردم .
سیاهی . نور .
پاریس : سوزان ، سوزان برگشتی ؟ اونجایی نه ؟ می دونم از خجالتت نمی تونی بیای تو ، می دونی ، من مطمئن بودم دست خالی برمی گردی ،
اون پیرمرد کنس نم پس بده نیست ، دستش نمی ره تو جیبش ، گشادم باشه باز نمی ره ، دست خودش نیست ، اینجوری بار اومده ،
گفتم نرو نمی ده ، حالا بیا تو ، خجالت نکش ، تقصیر تو چیه ؟ بیا تو ، بیا خدا خودش بزرگه ، حتم دارم به فکر بچه ی ما هم هست ،
سوزان ...
پاریس از در خارج می شود .
فرشته از پنجره وارد می شود ، پیرمرد زواردرفته ایست با بالهایی که
تعدادی از پرهایش ریخته اند ، خسته ست ، روی صندلی می نشیند .
صدای پاریس : ای بابا ، کسی نیست که ، درم باز مونده که ! ! ! سوزان ، سوزان تو چقدر عجولی برای شرارت ، کار خودشه ، رفته ، با عجله هم رفته
، درم باز گذاشته .
پاریس از در وارد می شود .
پاریس : این بچه طوریش بشه دیوونه می شه از بس ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ویی ، ویی ، تو ، تو دیگه کی ، گفتم تو دیگه کی هستی ؟
از کدوم جهنمی پیدات شده هان ؟ ای بابا ، لندهور شیر بچه رو برا چی داری می خوری ؟ بیا برو بیرون ،،، وای خدای من تو بال داری !!!
وای خدا ، تو ، تو کی هستی ؟ جنی ؟! پری !؟ فرشته ؟! عزرائیل !!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
پاریس برمی گردد تا فرار کند ، با صورت به در می خورد و می افتد .
فرشته می رود بالای سر پاریس تا کمکش کند .
پاریس : نیا جلو ،، گفتم نیا جلو ، با توام ، وای خدای من ، من نمی خوام بمیرم ، نه ، خواهش می کنم ، نه ، دستت رو به من نزن ، چکار می خوای
بکنی ؟ دستت رو بگیرم !؟ نمی خوای من رو بکشی ؟ تو عزرائیل نیستی ؟ می خوای کمکم کنی ؟ جنی تو ؟ فرشته ای ؟! نمی دونی ؟
مگه ممکنه !؟؟!؟ غریبی نه ؟ آره ؟ یه غریبه ی خوب ، آره ؟! تو داری کمکم می کنی !؟ یه بار مخسیکو نامی اومد تو روستا ، رفت تو
مشروبخونه ی دیونیس ساکن شد ، دیونیس قبل از اومدن مخسیکو داشت ورشکست می شد ، آخه می دونی همه می رفتن کلیسا ،
پدر گوتیالو تونسته بود همه رو سربراه کنه ، کلیسا رونق داشت ها ، اما وقتی سروکله مخسیکو پیدا شد اوضاع درهم برهم شد ، دیونیس
کارش گرفت ، مغازه ش پر شد از مشتری ، کارش شده بود پارو کردن سکه ، مخسیکو خیلی خوش قیافه بود ، وقتی اومد تو روستا زنها
همه عاشقش شدن ، سوزان نه البته ، زنمه ، رفته بیرون ، می آد ، بقیه همه عاشقش شدن ، پس چی ،،، بعدش جالبه حالا ، گوش کن ،
می دونی بعد از پیدا شدن سروکله ی مخسیکو همه ی بچه ها ، اونایی که به دنیا می اومدن ، همه ، همه با هم یه جورایی فامیل شدن !!!
می فهمی ؟ می فهمی که چی می گم ؟ آره می فهمی ،،، می دونی چرا دارم اینا رو به تو می گم ؟ می خوام بگم اینجا همه از اومدن
غریبه ها خاطره خوشی دارن ، فکر می کنن می تونه براشون شانس بیاره ، مثل مهمون دیونیس ،،، تو هم یه غریبه ی مهمونی ، مهمون
من و سوزان ، می آد می بینیش ، ببین اگه برخورد خوبی باهات نداشت به دل نگیری ها ، آخه ، آخه بچه مون مریضه ، تبش هر لحظه
داره بالاتر می ره ، نگرانشه ، مادره خب ، می گم یعنی دلش صافه ، از دیدنت خوشحال می شه ، اگه بروز نده بخاطر بچه ست ، 3
می فهمی که ؟ نگران بچه نباشیم ؟ تو منظورت اینه ؟ جدی می گی ؟
سیاهی . نور .
سوزان از در وارد می شود .
پاریس : برگشتی ؟ چیزی نداد نه ؟ گفتم نمی ده ، نگفتم بهت ؟ خیلی خب حالا ، نمی خواد خجالت بکشی ...
سوزان : تبش نیومده پایین ؟
پاریس : صورتت !؟ چرا داری رو برمی گردنی از من ؟ چی شده ؟ صورتت چی شده سوزان ؟ اون ، اون تو رو زده ، زده ؟ مرتیکه رو یه زن دست بلند
کرده ؟ اون !؟ می کشمش ...
سوزان : واییستا ، چیزی نیست ، چیزیم نیست ، تو ، تو داری زیادی شلوغش می کنی .
پاریس : بکش کنار بینم ...
سوزان : می گم خبری نیست ، تو ...
پاریس : بکش کنار گفتم ...
سوزان : گفت ، گفت انیس رو می فرسته برا تحقیق ، خرابش نکن ، به خاطر بچه مون ، خرابش نکن ، من که چیزیم نیست ، تقصیر من بود ، سرش
داد زدم ، نباید عصبانیش می کردم ، اینجوری ، اینجوری نیگام نکن ، به خاطر بچه ...............................
پاریس : اون ...
سوزان : ولش کن ، بچه خوب بشه کاش ، صورت من مهم نیست که ..............................
پاریس : انیس نیاد می رم می کشمش مرتیکه شکم گنده رو .
سوزان : چاقو رو بده من ، بده پاریس ، انیس می آد ، می آد ...
پاریس : باشه ، بخاطر شما باشه ...
سوزان : پاریس من یه کار بدی کردم ...........................................................
پاریس : چی ؟
سوزان : من ، اونجا ، یعنی من ، من ، می دونی داشتم می اومدم ، اون ، ببین ، نمی دونم یهو چرا این فکر اومد سراغم ، یعنی ..........
پاریس : چی شده سوزان ؟
سوزان : ...
پاریس : با توام ، می گی چی شده یا نه ؟
سوزان : ...
پاریس : د بگو چه مرگته تو ؟
سوزان : من کفر گفتم ......................
پاریس : خب ؟
سوزان : خب !؟
پاریس : آره خب ، که چی بشه ؟ فکر کردم چی شده حالا ، هر کی جای تو باشه کفر می گه ...
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد شده ، جستجویی کرده و خارج
می شود .
سوزان : جدی می گی ؟
پاریس : مگه خلم شوخی کنم تو این اوضاع ...
سوزان : شوخی نمی کنی فقط می خوای دل من ...
پاریس : سوزان هر کی جای تو بود خیلی وقت پیش این کار رو می کرد ، من هر روز کفر می گم .
سوزان : آخه من ............................
پاریس : حالا چی گفتی ؟
سوزان : تو می خندی پاریس ؟! این خنده داره ؟
پاریس : پرسیدم چی گفتی ؟
سوزان : گفتم ، گفتم ، کاش به جای خدا .................... 4
پاریس : خب ؟
سوزان : هان ! گفتم ، گفتم کاش به جای خدا مثل خیلیای دیگه شیطان حامی من بود ................................
پاریس : همین !؟
سوزان : پاریس ! من ، من ، خدا خودش من رو ببخشه ............................
پاریس : خیلی خب گریه نکن حالا ، دختر لوس ، پاشو بینم ، یه چیزی گفتی حالا ، فکر بچه ...
سوزان : وای بچه م ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، وای ،،، این ، این دیگه چیه ؟ کیه ؟
پاریس : آهان ، اصلا یادم رفت بهت بگم مهمون داریم ، خنده داره سوزان ، آخه ، آخه اولش فکر کردم این فرشته نیست ، عزرائیله ...
سوزان : وای ، بچه م ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، پاریس ، پاریس ...
پاریس : چی شده ؟ چی شده ، چرا زبونت گرفته ، بچه چی ..................................
سوزان : پاریس ، پاریس این ، این بچه ، این بچه تبش قطع شده ، این داره می خنده ، خوب شده ، خوب شده ! خوب شده ؟
پاریس : خوب شده ، می بینی که ، داره می خنده ، تبش قطع شده ، آره که خوب شده ...
سوزان : آره خوب شده ، آره ، خدای من ...
پاریس : مهمونمون ، کار خودشه ، کار اونه ، کار خودشه ...
سوزان : ...
پاریس : کار اونه ؟! نه !؟ آره ، چرا که نه ،،، هی تو هم مثل مهمون دیونیس شانس آوردی برای ما نه ؟ تایید می کنه ، حرف نمی زنه ، فقط نگاه
می کنه .
سوزان : مطمئنی کار اینه ؟
پاریس : می تونی به کس دیگه ای ربطش بدی ؟
سوزان : می گم زبونم لال نکنه بچه م ...
پاریس : سوس ، سوزان فرشته به این خوبی اومده کمک ما ، تو می خوای اگر اما بیاری تو کارش ؟
سوزان : آخه ، این خیلی کثیفه ...
پاریس : دلش مهمه ، روشن و نورانی ، ببین ، اومدنش باعث خوب شدن بچه مون شده ، ظاهر آدما ، و البته فرشته ها ، مهم نیست که ، هست ؟
مطمئنم وقتی داشته خودش رو به اینجا می رسونده کثیف شده ، مگه نه ؟ می بینی ؟ داره تایید می کنه .
سوزان : اون که چیزی نگفت !؟
پاریس : چشماش دارن با من حرف می زنن .
سوزان : به نظرت اون کشیشه قبول می کنه این فرشته ست ؟
پاریس : به اون چه ربطی داره ؟
سوزان : از نظر اون همه چیز این روستا به اون و خداش مربوط می شن ...
پاریس : این مهمونه ، غریبه ست ، نه یکی مثل ما .
سوزان : بالاخره اومده اینجا .
پاریس : مخسیکو هم همین شرایط رو داشت ، کشیش نتونست باهاش کاری بکنه .
سوزان : از مخسیکو ترسید ، اون هم جوان بود هم خوش هیکل .
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد شده ، جستجویی کرده و خارج
می شود .
پاریس : ظاهر این آدم رو متقاعد نمی کنه کاری از دستش بربیاد ، اما این دلیل نمی شه فکر کنیم ...
سوزان : ببین پاریس ، بحث اصلا متقاعد شدن من نیست ، اون کشیشه باید ...
پاریس : نمی خوام بزرگش کنی سوزان ، اونم یه آدمه مثل ما ، دوما حالا ما یه حامی داریم ، کسی که با اومدنش بچه مون خوب شده ، اگه این یه
پیرمرد ضعیف باشه که نیست ، فرشته ها ضعیف نمی شن ، بازم با کمک ماها می تونه جلو هر کسی بایسته ، یعنی ما به کمک این
می تونیم جلوی هرکسی بایستیم ، حتی اون کشیش ..................
صدای زنگ در شنیده می شود .
سوزان : صدای دره ، چرا ترسیدی یهو ؟ 5
پاریس : صدام زیادی رفت بالا ؟
سوزان : انیسه .
پاریس : دیگه نیازی بهش نداریم ، باز نکن .
سوزان : چرا ؟ اتفاقا باز می کنم تا بیاد و ببینه بدون کمک رئیسش ، کشیش اعظم ، نماینده ی پاپ بزرگوار ، نه ، اصلا نماینده خدا ، بچه م خوب
شده .
سوزان خارج می شود .
پاریس : این که می آد انیس پرچونه ست ، تحویلش نگیری ها ، فعلا برو اون پشت ، تا نگفتم بیرون نمی آی خب ؟ آ باریکلا .
سوزان و انیس وارد می شوند .
انیس : پاریس ، خوبی تو ؟
پاریس : پیرزن تو هنوز زنده ای ؟
انیس : آرزوهای خیلی بزرگ گاهی برآورده نمی شن ، کوچیکا شاید ، می دونی تو قبرستون قدیم و جدید چند نفر با آرزو مرگ من کنار هم دراز
کشیدن و خوابیدن ؟
پاریس : اوهوم ، از قدیم گفتن آدمای بد چیزیشون نمی شه ، مال بد بیخ ریش صاحبشه .
سوزان : پاریس سر به سر انیس نذار ، بخصوص حالا که حال کوچولومونم خوب شده و باید از مهمونامون پذیرایی بکنیم ...
پاریس : نگفتی تو خونه هیچی ...
انیس : کوچولو خوب شده ؟ تو که می گفتی ...
سوزان : انیس اون یه ساعت پیش بود ، اینم یه کیک دستپخت برای انیس خانوم .
انیس : الان خوبه یعنی ؟
سوزان : خوبه خوب ، تا حالا اینجوری ندیده بودمش ، ببین چقدر قشنگ می خنده ،،، شیطون کوچولوی من .
انیس : پس دیگه نیازی به پول ندارین ؟
سوزان : نیاز ؟ اوه نه ، کو اون یکی مهمونمون ؟ وای داشت یادم می رفت ، انیس انیس ما حالا یه فرشته مهربون داریم که نیاز همه رو قراره برآورده
کنه ...
پاریس : سوزان ...
سوزان : عزیزم بذار انیس ببیندش ، انیس می ره و همه رو خبر می کنه ، نه ، اصلا چرا انیس بره ، خودت برو و به همه خبر بده کی مهمون ماست ،
منم فرشته ی مهربونمون رو نشون انیس می دم ، من شنیدم انیس جوونیاش یه فرشته دیده بوده ...
انیس : دیده بودم ؟! من یه فرشته داشتم سوزان جان ، یه فرشته واقعی ، بعدشم تا تحقیقات من در مورد اینی که اسمش رو گذاشتین فرشته جواب
نداده نباید بهش بگین فرشته ، شاید فرشته نباشه ، هر مهمونی که فرشته نمی شه ، فرشته فقط فری من بود .
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد شده ، جستجویی کرده و خارج
می شود .
سوزان : انیس جان مطمئنم بعد از دیدنش نظرت عوض می شه ، آخه تو فکر می کنی غیر از یه فرشته کی می تونست تب کوچولوی ناز نازی من
رو قطع کنه ؟ پاریس برای چی هاج واج واییستادی ما رو نگاه می کنی عزیزکم ؟ برو خب ، همه ی روستا باید بدونن چی شده ، همه باید
بیان دیدنش .
انیس : فقط یادت باشه اگه فرشته ی شما فرشته راست راستکی نباشه آبروتون می ره ها ، ، حالا برو ، ، ، خب ، می شه من این فرشته ی شما رو از
نزدیک ببینمش ؟
سوزان : چرا که نه انیس من ، ، ، آهای پاریس ، ببین یادت باشه فرشته مون رو بیمه هم باید بکنیم ...
پاریس : بیمه !؟!؟!؟
سوزان : ببینم مگه قراره فقط اونجای جونیفر بیمه باشه ؟ یکی بیاد مثل ندید بدیدا بزنه ناکارش کنه چی ؟ فکر کردی این مردم فرشته دیدن تا
حالا ؟ تو برو عزیزم ، اینجا رو بسپر به من ، بیمه یادت نره ، هر چی گرونتر بهتر .
پاریس مبهوت خارج می شود .
سوزان فرشته را داخل اتاق می آورد . 6
انیس : چقدر پیره این !
سوزان : به جاش دل جوونی داره .
انیس : اسم و رسمش ؟
سوزان : ببین انیس ، این فقط با چشمای آدما حرف می زنه ها ، گفته باشم ...
انیس : وا ! زبونش رو بریدن ؟
سوزان : فکر نکنم .
انیس : نه زبون که داره ، لابد زبان ما رو بلد نیست ، خب فرشته ها زبان دیگه ای دارن ، فری منم با من به زبان خودشون حرف می زد .
سوزان : چه زبانی ؟
انیس : زبان کتاب خدا .
سوزان : آهان ...
انیس : پس چی ، البته بگم بعضی از فرشته ها کار خود خدا نیستن ، قبل از آفرینش انسانها یه دسیسه ای شد تو آسمونها ، شیطان مسببش بوده ،
خیلی از فرشته ها حاصل شوم اون دسیسه ن ، یه فتنه ی کثیف و مخوف تو ستاره ها ، بگذریم ، باید مشخص بشه این از کدوماست ...
سوزان : شک ندارم این یکی از مهربونترین فرشته هاست .
انیس : مزخرف نگو سوزان ، مزخرف نگو ، مهربونترین فرشته فری من بود ، مزخرف نگو .
سوزان : عصبانیت کردم ؟
انیس : آخه داری چرت می گی ...
سوزان : چرا آخه ؟
انیس : برا اینکه وقتی داشت می رفت گفت مهربونیم با خودش می بره .
سوزان : جدی ؟ شاید نتونست ببره ؟
انیس : برد سوزان ، برد ...
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد شده ، جستجویی کرده و خارج
می شود .
سوزان : خب ، خب اگه این همون فری تو باشه چی ؟؟؟؟؟؟؟
انیس : چی ؟
سوزان : شاید چون پیر شده نشناختیش ؟
انیس : فری من ؟!!!
سوزان : آره خب ، شاید دلش برای تو تنگ شده برگشته ؟ اینجوری نگام نکن ، من می رم بیرون ، به حرفش بیار ، مطمئنم خودشه ، فری تو .
سوزان خارج می شود .
انیس : فری ، فری ، با توام ، هی ، تو فری منی ؟ فری خوشگله ی من ؟ نیستی ؟ هستی ؟ بالاخره چی هستی یا نه ؟ نمی خوای حرف بزنی ؟ من
یادت نمی آم ؟ انیس مامانی تو ؟ نه ، اینجوری نبودم که اون زمونا ، مامانی بودم ، یه مامانیه واقعی ، زیبا ، خوشگل ، قد بلند ، همه ی مردا
عاشقم بودن ، همه شون ، مگه من تحویلشون می گرفتم ، یادت نمی آد ؟ وقتی از خونه می زدم بیرون اووه اونا همه تو کوچه منتظر بودن ،
یه ساعت قبلش اونجا بودن ، همه ، از در خونه می اومدم بیرون ، یه نگاهی می کردم سر کوچه ، راه می افتادم ، فقط افق ، حسرت به دل
مونده بودن نیگاشون کنم ، اما کو چشمایی که بچرخه طرفشون ! راه رفتنم دیوونه شون می کرد ، یادت نیست تو ؟ ناز و ادا ، کرشمه پشت
کرشمه ، می افتادن دنبالم ، می دونستم ، نگاشون نمی کردم ها ، اما می دونستم پشت سرم می آن ، با یه فاصله ثابت ، هر روز ، همیشه ،
تو دلم بهشون می خندیدم ، فری یادته تو ؟ آره یادته ، حتما یادته ، آخه ، آخه فقط تو بودی چرخش چشام با چرخش چشمات هماهنگ
می شد ، ثابت ، چشم تو چشم ، نگاه تو نگاه ، ، ، فری ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، فری من ،،،
همزمان با ادامه ی این دیالوگها معمار وارد می شود و شروع می کند به
کشیدن نقشه ، کندن زمین با بیل و کلنگ که در ادامه تبدیل می شود به
کندن زمین با کمپرسور و سپس ساخت و ساز دستی و مکانیکی .
فری چشمات رو ببند ، ببند می گم ، خب ، باز نکن دیوونه ، حالا ، حالا بیا پیدام کن ، فری ، فری من اینجام ، وای از دست تو ، الان با 7
همین دستام اون چشمای قشنگت رو درمی آرم ، آره که درمی آرم ، چرا ؟ برا اینکه نتونستی پیدام کنی ، نه ، راستش ، راستش برا اینکه
باهاشون به دختر دیگه ای نگاه نکنی ، فقط مال من باشن ، فقط مال خودم ، خود خودم ،
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد می شود .
صدای سوزان : برای چی می کنی ؟
معمار : مخابرات .
انیس : آره که حسودم ، حسود حسود ، همه ی زنا حسودن ، اصلا خوشمون می آد ،،، مگه قراره غیر من مال کس دیگه ای هم باشه ؟ نخیرم ، وای
نکن ، چکار داری می کنی ؟ آب نپاش می گم .
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد می شود .
صدای سوزان : چی ؟
معمار : لوله ی آبه .
انیس : پاشیدی به خودم بیام ؟! باشه الان نشونت می دم آقا خوشگله ، صبر کن ، آهان آهان ، واییستا ، واییستا می گم ، داری از دست من
درمی ری ؟ کجا می خوای بری مثلا ، اونور دنیام بری می آم و پیدات می کنم ، چی ؟ نمی تونم ، واییستا فری ، فری خسته م نکن ، وای ،
دیوونه ، دیدی گرفتمت ، دیدی نمی تونی دربری ، وای که از دست تو ، خسته شدیم ها ، نه ؟ تو نه ؟ آره از عرق پیشونیت معلومه ، نه !!!؟
این رو باش ، بذار با دستمال پاکش کنم ، نکن ، می گم نکن ، فری ، فری ، فری ............................................
سوزان وارد می شود .
سوزان : آخ که سوزان قربونت بره ، مزاحم شدم ، شرمنده ، نمی خواستم بیام تو ، از بس اصرار می کنن آدم نمی دونه چکار بکنه ، نمی دونی چه
خبریه ، تو این چند ماه که تو داری رو فرشته تحقیق می کنی این اطراف برا خودش شده مرکز تجاری و تفریحی ، هر روزم شلوغ تر
می شه ، مزاحمتون شدم ؟
انیس : به تو یاد ندادن در بزنی سوزان ؟
سوزان : چشمای فرشته زیادی خمار نشدن ؟
انیس : سوزان جان هنوز که معلوم نیست این فرشته ست یا نه ! من هنوز نتونستم مشخص کنم چند تا از اینا سر یه سوزن خیاطی جا می شن ؟
سوزان : فکر می کنی گوش می دن به این حرفا ؟ بیا از پنجره نگاه کن ببین چقدر آدم جمع شده بیرون .
انیس : آدمای بیکار .
سوزان : می بینی ؟
انیس : اوهوم .
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد می شود .
سوزان : چقدر می کنه این .
انیس : سوزان متوجهش شدی ؟
سوزان : نباید می شدم ؟
انیس : نه ، نه ، منظورم این نبود ،،، حالا چکار داره می کنه ؟
سوزان : معمار ؟
معمار : لوله ی گازه .
سوزان : با این کندن و بیل و کلنگ زدنها می شد همه ی تپه های باستانی رو زیر رو کرد !
معمار : اتفاقا قبلا کارمون این بود ، تازگیا عوض ...................................
انیس : معمار ببند اون دهن گشادت رو ...
سوزان : تو می شناسیش ؟
انیس : نه ، نه ، فقط مزاحم کارمه ، اصلا اینجا چه خبره !؟
سوزان : دارن خونه ی ما رو توسعه می دن ، پاریس حالا دیگه یه تاجر بزرگی شده ، تو مشغول کارت بودی متوجه نشدی ، تحقیقاتت تموم شه
خودت می فهمی ، ، ، ببین ، همه ی اینا به خاطر دیدن فری تو اینجا جمع شدن ، حالا دیگه با پیدا شدن فری همه مشکلاتشون رو 8
می آرن دم در خونه ی ما حل و فصل شه ،،، مریضا ، درمونده ها ، بی کس و کارا ، بی پولا ، بی کارا ، ندارا ، همه و همه ، ببین اونا که اون
طرفن اومدن کنکور قبول شن ، اونا بیکارن ، اینوریا خونه ندارن ، خلاصه هر کی این اطراف جمع شده یه دردی داره ، می دونی یه چیزی
خیلی جالبه ، با بودن فری تو مشکل همه حل می شه ها ، کسی نیست بیاد اینجا مشکلش حل نشه ............................................
انیس : ولشون کن ،،، چقدر بهت می آد ؟ گرونم باید باشه !!!
سوزان : وا ! بایدم بیاد ، خیاط آوردم از اونور دنیا ، حالا ندیدی اونای دیگه رو ، گذاشتم عروسی تو و فرشته بپوشم .
انیس : مرسی عزیزم .
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد می شود .
سوزان : معمار !؟
معمار : لوله ی ......................
سوزان : خب ؟؟؟ لوله ی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لالمونی نگیر بگو خب ..............................
معمار : وازکتومی .
سیاهی . نور .
انیس با فرشته می رقصد .
پاریس با سوزان می رقصد ، لباسهایشان نو و شیک شده است .
سیاهی . نور .
پاریس ، سوزان ، انیس در تب و تابند ، این طرف و آن طرف می دوند ، از
پنجره بیرون را نگاه می کنند ، با سرعت می چرخند و می گردند .
سیاهی . نور .
سوزان با چمدانی در دست خارج می شود .
پاریس دست تکان می دهد .
سیاهی . نور .
چند دختر پاریس را در میان گرفته و با او می رقصند .
سوزان با لباس بیرون وارد می شود .
سوزان : دیگه چی ؟
پاریس : وای سوزان جان ، بذار ببوسمت ، وا ، چی شده خانوم قشنگ ؟ خسته ی راهی ؟!
سوزان : بیرون ، گفتم بیرون .
پاریس : بچه ها برین ، صداتون می کنم ...
دخترها خارج می شوند .
سوزان : پس جناب پاریس خان ما رو می فرستن مسافرت تجاری با منشیاشون خلوت کنن !
پاریس : عزیز من یادت نیست تو ؟ امروز روز تولد منه ، اونا داشتن ...
سوزان : برای شما جشن تولد می گرفتن ! نه عزیزم یادم نرفته ( بسته ی کادو شده ای را از کیفش درمی آورد و در برابر پاریس خوشحال شده زیر
پا له می کند ) تولدت مبارک پاریس جان ........................................
پاریس : چطور دلت اومد ؟
سوزان : همانطور که تو دلت اومد من رو تک و تنها بفرستی خارج از کشور دنبال نخود سیاه ، راحت تر با اینا خلوت کنی .
پاریس : نخود سیاه ! وای از دست شکاکیهای تو ! سوزان راننده و محافظ و مباشر و مدیر مالی و مدیر بازرگانی پیشت بودن ، تنها کدومه آخه ؟!
سوزان : منظور من خودتی ،،، تو من رو دک کردی با منشیای کثیرالتعدادت خوش باشی .
پاریس : دارندگی و برازندگی عزیز من ...
سوزان : چی ؟
پاریس : ببین خانوم من ، من الان هزار تا رقیب دارم ، جلوی چشمم ، زیاد بودن منشیای هر شرکتی نشاندهنده ی موفقیتشه ...
سوزان : چند راس ؟ چند نفر ؟ بعدشم چرا زود زود عوض می شن این منشیای موفقیت نشان ؟
پاریس : گل من تو بیخودی حسادت می کنی ، من یه تار موی تو رو با تمام دنیا عوض نمی کنم ، اونا فقط منشی منن . 9
سوزان : همه جا !؟ رفیق گرمابه وگلستانتن انگار ؟
پاریس : منظورت ماساژوران ؟
سوزان : هم اونا هم اینا هم اون یکیا ، ، تو ، تو حتی می دی لباسات رو دخترای خوشگل تنت کنن .
پاریس : تو که روشنفکر بودی قشنگ من ...
سوزان : جمع کن ببینم ، گور بابای روشنفکرای اینریختی .
پاریس : برای خودم متاسفم ، خیلی هم متاسفم ، فکر می کردم با داشتن زنی مثل تو می شه خوشبخت بود ، می شه به همه ی آرزوها رسید ،
پرواز کرد و تا اوج آسمونها رفت ، چقدر ساده بودم من ! چقدر ! ! ! ! !
سوزان : ادامه بده ، گوش می دم .
پاریس : چه فایده ! خودت باید اینا رو می فهمیدی ، گفتن داره ؟ هان ؟ صبح تا شب جون می کنم ، جون می کنم و پول درمی آرم تا خانواده م
احساس خوشبختی کنن ، اونوقت داشتن چند تا منشی بدبخت که طفلکیا نشستن رو صندلیاشون و دارن خدمت ارائه می دن سرکوفت
می شه می خوره تو سرم ! عزیز من ، تو اگه زن من نبودی باید به خاطر این کارت می زدم تو دهنت !!! یه مدیر موفق ، یه تاجر پولدار ،
کسی که بیشتر از هزار پادو و راننده و کارگر داره باید اسیر حسادتهای زنانه زنش بشه ؟ من نباید از مصاحبت اطرافیانم لذت ببرم ؟ مگه
می شه همکارای من چند نفر مرد ریشوی سبیل کلفت قلدر باشن ؟ منی که بیست و چهار ساعته دارم کار می کنم ! مگه می شه تحمل
کرد ؟ حالم داره از تصورش به هم می خوره ...
سوزان : واقعا ؟!
پاریس : چرا که نه ؟ نمی فهمی یا خودت رو زدی به نفهمی ؟ من چقدر بدبختم ، چقدر احمقم ، من نباید جوانی خودم رو پای زن نمک نشناسی
مثل تو می ریختم ، اشتباه کردم ، تو حتی رضا نمی دی شوهر زحمتکشت ، شوهر جان برکفت ، شوهر بی نوات راحت باشه ، سر کار
خسته که شد یکی باشه خستگی از تنش در کنه ، فکر کردی من یه آدم معمولیم ؟ درسته من هم مثل همه ی آدما خانواده دارم و باید
به فکرشون باشم که هستم ، اما من مثل اونا معمولی نیستم ، وقت ندارم معمولی باشم ، وای ، وای ، وای ...
سوزان : مگه تو از خانواده ت خبر داری ازشون حرف می زنی ؟ می دونی بچه ت الان کجای این کره ی مدوره ؟ با کیاست ؟ چکار داره می کنه ؟
پاریس : مطمئنم هر جا هست خوشه ، حساب بانکیش خالی بشه می آد سراغم ، می آد پیدام می کنه ، ، ، هان ، نکنه اونم نباید خوش باشه ؟
سوزان : موضوع این نیست ، تو ما رو فراموش کردی پاریس .
پاریس : دستت درد نکنه ، واقعا دستت درد نکنه ، خوب پس دادی خوبیام رو ، خوب ،،، چی کم گذاشتم براتون ؟ خانه ؟! ماشین !؟ باغ !؟ پلاژ !؟
ویلا !؟ جزیره شخصی !؟ چی ندارین هان ؟! بهترینای هر چیزی رو شما دارین که ! کارخانه های اطراف اولین محصولاتشون رو برای مصرف
شما نمی فرستن ؟ چرا ، می فرستن ، می فرستن ،،، چی کم دارین ؟
سوزان : ما تو رو کم داریم پاریس ، تو رو ...
پاریس : من که نمی تونم بیست و چهار ساعته بشینم ور دل شما ...
سوزان : پس چطور بیست و چهار ساعته می تونی بشینی ور دل منشیات ؟
پاریس : کار من اینجوریه ...
سوزان : ربطی به کارت نداره ...
پاریس : پس به چی ربط داره ؟
سوزان : دهن من رو وا نکن ...
پاریس : نه بذار وا بشه ...
سوزان : تو ذاتت خراب شده ، گه شدی تو ..........................................................
پاریس سوزان را با سیلی می زند .
پاریس : نتونستم ، ببخش ، نمی خواستم ، یهویی شد ، سوزان ، سوزان ببخش من رو ، ، ، من باید از موقعیتم استفاده کنم ، این قانون این کاره ،
من اگه مثل اونای دیگه نباشم نمی تونم باهاشون رقابت کنم ، رقابت امروز تو همه ی کاراست ، دست من نیست ، نمی تونم جور دیگه ای
باشم ، یا باید شبیه اونای دیگه باشم یا که ، یا که بکشم کنار ، من اهل کنار کشیدن نیستم ، تو که می دونی از کجا شروع کردم ، کجا
بودم ، اینجا بودن حق منه ، براش زحمت کشیدم ، جون کندم ، مثل یه قهرمان ، یه هرکول ، تو باید بدونی ، بفهمی ،،، تو که نمی خوای
من بی خیال اینا بشم ، تو این رو می خوای ؟؟؟ د یه چیزی بگو لامصب .
سوزان : تو خیلی عوض شدی ...
پاریس : می دونم .
سوزان : آخه چرا ؟ 10
پاریس : گفتم که ..........................
سوزان : تو ، تو همه چیز یادت رفته ، من ، بچه ، گذشته ...
پاریس : سوزان همه ی دنیا عوض می شه ، منم آدمم ، مثل همه ، با این همه بخاطر شماها نخواستم همه چیزم عوض شه ، اگه اینجا عوض نشده
بخاطر شماست ، اگه می خواستم شما و گذشته رو فراموش کنم این اتاق شکلش باید عوض می شد ، شده ؟
سوزان : چه خاطراتی دارم از اینجا ، خانه ، خانه ، زن ، شوهر ، بچه ،،، دلت خوشه همیشه کنارتن ، یکی هست نگرانت باشه ، باهات باشه ، می تونی
یعنی می شه بهش تکیه کرد ، یه عمر ، اندازه ی یه زندگی ، اندازه تمام نداشته هات ، نه بیشتر از تمام نداشته هاته حضورش ، بودنش ،
سرت رو می ذاری رو شونه ش و تمام ، غرق آرامشی ، مطلق رهایی ، تمام دنیا زیر پاتن اون لحظه ، نشستی روی ابرها ، حضور حضور تو و
خوشبختیست ، چشمات بسته می شن ،،، ذهن آروم شده ت ، روان تسکین یافته ت ، روحت ، ابدیت رو مهمون شدن با تمام وجودت ، ، ،
چشمات همچنان بسته ست ، یه فکر ، یه پریشونی مثل کرم می ره تو رویاهات ، باز که می کنی چشمات رو می بینی اندازه ی یه
پلک زدن زمان لازم بوده بفروشنت ، فراموشت کنن ، بی خیالت بشن ، چشمات بسته می شه ، باز می شه ، تو ، رو هوایی ، معلق ، ول ،
آونگ آویزان لحظه ها ، حالا ثانیه ها با حرکت تو تنظیم می شن ، حرکتی که کرم ذهنت شروع کرده و حالا دیگه تمام وجودت پر شده از
اونا ، از کرمهایی که تو روحت لول می خورن ، ، ، بی آنکه بخوای ، تصمیمش رو داشته باشه ، به این طرف و اون طرف می ری ،
سرگردونی ، سرگردون ! آونگ آویزان لحظه ها ، لحظه های پر هراس ، ، ، مثل ، مثل حالای من ، سرگردون ، آونگ آویزان لحظه ها ،
می خوام برم .......................
پاریس : کجا ؟
سوزان : یه جای دور ، خیلی دور ،،، باید تنها باشم .
پاریس : همه جا آسمون همین رنگه ، نرو سوزان .
سوزان : ...
پاریس : بمون .
سوزان : نمی خوام ، نمی تونم ...
پاریس : ( خوشحال ) می دونستم نمی تونی ...
سوزان : باید برم ، نمی شه موند ، نمی تونم ...
پاریس : سوزان !
سوزان : می تونی با رفتن من اتاق قدیمتم عوض کنی ، به روزش کنی ، اینجا کهنه ست ، تازه ش کن ، می تونی این صندلیای کهنه رو بندازی دور
، بندازی دور ، بندازی دور ، لعنتیا .................................
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد می شود .
انیس سراسیمه وارد می شود .
انیس : اون ، فری ، فرشته رو می گم ، انگار ، انگار مرده ، نفس نمی کشه ، افتاده روی زمین ، دهنش کف کرده ، مرده انگار ،،، گفتم بسه ، گفت
بازم ، بازم ، بازم ، بازم ، من گفتم بهش نه دیگه ، بسه ، گوش نداد ، گوش نداد که ،،، افتاد یهو ، انگار مرده ، مرده .
پاریس : با فرشته ی مرده چی باید کرد ؟
معمار در حالیکه زمین را می کند وارد می شود .
معمار : کانال لوله می کنم ، تپه می کنم ، پی ساختمان می کنم ، زمین می کنم ، خلاصه فقط می کنم ، مردم از بس کندم ، فقط مونده یه قبر برا
خودم بکنم راحت شم از این زندگی یکنواخت .
پاریس : پرسیدم با فرشته ی مرده چی باید کرد ؟
انیس : برو قبره رو بکن .
معمار : چی !!!؟
انیس : یه فرشته باید دفن بشه .
سیاهی . نور .
سوزان : پاریس من یه کار بدی کردم ...........................................................
پاریس : چی ؟
سوزان : من ، اونجا ، یعنی من ، من ، می دونی داشتم می اومدم ، اون ، ببین ، نمی دونم یهو چرا این فکر اومد سراغم ، یعنی .......... 11
پاریس : چی شده سوزان ؟
سوزان : ...
پاریس : با توام ، می گی چی شده یا نه ؟
سوزان : ...
پاریس : د بگو چه مرگته تو ؟
سوزان : من کفر گفتم ......................
پاریس : خب ؟
سوزان : خب !؟
پاریس : آره خب ، که چی بشه ؟ هر کی جای تو باشه می گه ...
سوزان : پاریس ...........................
پاریس : سوزان هر کی جای تو باشه خیلی وقت پیش این کار رو می کرد ، من هر روز کفر می گم .
سوزان : آخه من ............................
پاریس : حالا چی گفتی ؟
سوزان : تو می خندی پاریس ؟! این خنده داره ؟
پاریس : پرسیدم چی گفتی ؟
سوزان : گفتم ، گفتم ، کاش به جای خدا ....................
پاریس : خب ؟
سوزان : هان ! گفتم ، گفتم کاش به جای خدا مثل خیلیای دیگه شیطان حامی من بود ................................
پاریس : همین !؟
سوزان : پاریس ! من ............................
پاریس : خیلی خب گریه نکن حالا ، دختر لوس ، پاشو بینم ، یه چیزی گفتی حالا ، فکر بچه ...
سوزان : وای بچه م .......................................
پایان .
92.03.25
آس اولدوز . آس اربایجان . ایری آنا .
12