ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
گاهی نمی توان نوشت
شاعر درد روزگار را فریاد می زند
اما
درد من درد روغن نیست
درد برنج
درد گرسنگی حتی
نه
دارا نیستم
اما
دردم درد تخم مرغ و ساندیس نیست
درد من درد عشق هم نیست
آخر این همه سال یاری نبوده در بر چیزی کم داشته ام ؟
درد من درد مردم هم نیست
آنها
چه در غم
چه در شادی
زندگی را همچون هدیه ای پذیرا گشته اند
درد من
نبود خداست
که در این برهوت بی فرجام تنهایمان آفریده
بی فردا
بی امروز
و
بی سرانجام و تهی ...