صحنه : قسمت داخلی یک کافی شاپ .
مستان کنار گوشی تلفن مردد و سرگردان ایستاده است ، آرام گوشی را
برمی دارد و شماره می گیرد .
مستان : الو ، الو ...
صدای ساعت از دور که دوازده ضربه می زند .
مستان ساعت کافی شاپ را نگاه می کند ، به طرف گوشی تلفن رفته آن را
بر می دارد ، می خواهد شماره گیری کند ، نمی کند ، آشکارا نگران است .
صدای آژیر ماشین پلیس از دور شنیده می شود .
مستان از پشت پنجره بیرون را نگاه می کند ، خبری نیست ، پیش بندش را
می بندد و مشغول شستن ظرفها می شود . تمرکز ندارد ، ظرفی می شکند .
ثریا از ته راهرو وارد می شود .
ثریا : پک ...
مستان : وای خدا ،،، دختره خل این چه جور داخل شدنه ؟ وای قلبم ...
ثریا : ( ادا در می آورد ) من یه جنم ...
مستان : دیوونه ...
ثریا : تو که ترسو نبودی فرمانده ( احترام نظامی ) ...
مستان : از کجا اومدی ؟ ! در که باز نشد ! ؟
ثریا : فکر کردی فقط تردستا می تونن از دیوارا بیان تو ؟
مستان : ( ادای ثریا را درمی آورد ) خوشمزه !!!
ثریا : حقت بود بیشتر می ترسوندمت ، باید مثل روزای جشن یه ماسکی می زدم رو صورتم و می اومدم پشت سرت می ایستادم و ...
مستان : لوس نشو ...
ثریا : یا نه ، مثل روزای ماموریت صورتمو خط خطی می کردم و ...
مستان : سوس ...
ثریا : آهان ، اسرار بر زبان مران حلاج بردارشده ...
مستان : ثریا ساکت شو لطفن .
ثریا : اطاعت سرورم .
مستان : خیلی خب بکش اونورتر ،،، نگفتی از کجا اومدی تو ؟
ثریا : از آسمون ...
مستان : بگو ...
ثریا : دستوره ؟
مستان : نه ...
ثریا : کاماندوهایی که مثل بزای کوهی می تونن از این صخره به اون صخره بپرن رد شدن از یه دیوار براشون کار شاقی محسوب نمی شه .
مستان : پرسیدم چطوری اومدی تو ثریا جان .........................................................
ثریا : گیر دادی ها !
مستان : این کافی شاپ در دیگه ای داره ؟؟؟
ثریا : می رم میزا رو مرتب کنم ، اگه مشتری ... 1
مستان : سوال من جواب نداره ثریا ؟
ثریا : ...
مستان : ازت پرسیدم اینجا در دیگه ای ...
ثریا : پلیس شدی ! ؟
مستان : من فقط یه جواب می خوام .
ثریا : برو بابا ...
مکث .
مستان : تو چته ؟
ثریا : از خودت بپرس !!! ( مکث ) ، مشتری بیاد میزای نامرتب فراریش میده ، این حرف از کیه ؟
مستان : شبا بعد ساعت دوازده مشتری بیادم اونقده گیج می زنه که این چیزا حالیش نباشه ، چرا نمی گی از کجا اومدی تو ؟
ثریا : مهمه ؟
مستان : تو چند ساعته رفتی بیرون و ،،، نکنه بالا بودی ؟
ثریا : دختر بی حواس ، پس چی ، من بالا بودم ...
مستان : موقع رفتن باهام روبوسی کردی ، این یادمه ...
ثریا : گیر دادی ها ، اونم سه پیچ ، ، راستی چه عجب نپرسیدی کجاها بودم ؟
مستان : ...
ثریا : از در می اومدم موضوع این بود نه ؟ گیر که بدی ول کن نیستی ، بکش کنار من می شورم .
مستان : حرفو عوض نکن ...
ثریا : پیش بندو بده به من ...
مستان : می خوام بگی از کجا ...
ثریا : وای پام .
مستان : پات طوری شده ؟؟؟
ثریا : نه ، نه ...
مستان : بذار بینم ...
ثریا : به من دست نزن ...
مستان : ثریا ...
ثریا : ولم کن ، نمی خوام بهم دست بزنی ...
مستان : شلوارت خونیه !!!
ثریا : بکش اونور ...
مستان : اتفاقی برات افتاده ؟
ثریا : به کسی مربوط نیست .
مستان : بذار بینم پات چی شده ،،، ( ثریا دور می شود ) یعنی چی ؟ وایستا بینم ،،، ثریا من مستانم .........................
ثریا : نیستی ، الان نیستی ...
مستان : داد نزن ...
ثریا : می زنم ، می زنم ، می زنم .
مستان : چیزی شده ؟!!!
ثریا : نمی دونم ، نمی دونم ...
مستان : آخرش چی ؟ باید ... 2
ثریا : باید باید باید ، خسته شدم از تو و باید بایدت مستان .............
مستان : بذار پاتو ببینم .
مستان به ثریا نزدیک می شود ، ثریا هلش می دهد .
مستان : ثریا ............................
ثریا : نمی خوام ، نمی خوام .
ثریا بی حال روی صندلی می افتد .
مستان با اصرار زخم پای ثریا را تمیز و باندپیچی می کند .
مستان : دخترک خسته ...............................
ثریا : یه در مخفی اون پشته ، وا می شه به خیابون پشتی ...
مستان : چی ؟
ثریا : اینم کلیدشه ،،، فکر نمی کردی تو محدوده ی فرماندهیت چیزی باشه تو ندونی نه ؟ بوده و ...
مستان : اینجا چه خبره ؟!
ثریا : دست نزن لامصب درد داره .............................
مستان : ...
ثریا : بگیرش ،،، تو هیچوقت متوجه اون در نشدی ...
مستان : با کی درگیر شدی ؟
ثریا : کلید .........................................
مکث .
مستان : چرا تا حالا بهم نگفته بودی ؟
ثریا : باید می گفتم ؟ آره باید ، باید .
مستان : آره ، باید می گفتی ...
ثریا : دستور داشتم نگم ..........................................................
مکث .
مستان : کجا بودی تا حالا ؟
ثریا : خیالت از چگونگی ورودم راحت شد نه ! ؟
مستان : تو داری چیزی رو مخفی می کنی ؟
ثریا : امروز انگار سرت شلوغ بوده ، چقدرم زیادن ...
مستان : می شورم ، تو ...
ثریا : اگه کمک لازم نداری برم بخوابم .
مستان : چکار کنی ؟
ثریا : لالا ...
مستان : ظهر تا حالا نبودی ، دست کم بگو چته تا ...
ثریا : فردا ظهر از خواب بیدار می شم ، کافی شاپو باز می کنم ، مثل هر شبم تا ساعت سه کار می کنم ، تلافی ...
مستان : صبر کن بینم ، عصر می زنی می ری بیرون ، کاری ندارم کجا رفتی و با کی بودی ، بعدش یهو از یه در مخفی میای تو و وقتی ازت
می پرسم چی شده داغونی جواب سر بالا می دی ، آخرشم می گی تلافی ! ؟ چی رو تلافی ...
ثریا : ببخشید ، بنده یادم نبود باید تک تک رفتار و کردارم رو برای شریک عزیزم تشریحات می کردم !!!
مستان : هیچوقت نخواستم کارای مربوط به خودت رو برام تشریح کنی ...
ثریا : هیچوقت شریک عزیز ؟! 3
مستان : من و تو فقط شریک نیستیم ...
ثریا : یادم هست بالامقام ، یادم هست فرمانده ، یادم هست ...
مستان : حتم دارم تو چیزیت شده ، بایدم بگی ، این یه دستوره .
ثریا : من حالم خوش نیست ، بی خیال ، لطفن ............................
مستان : گفتم این یه دستوره ثریا خاکزاد .
ثریا : ( فریاد می زند ) حوصله ت رو ندارم مستان آذرخش .
مکث .
مستان : بگو چی شده بی مروت ، من یه دوستم ، یه رفیق .
ثریا : می گم ، حالا نه ، حالم خوش نیست ، خواهش می کنم ...
مستان : شاید بتونم کمکی ...
ثریا : بی خیال شو ...
مستان : جان ادی ...
ثریا : ( با سرعت دور می شود ) اسم اون لامصب رو نیار .
مستان : چت شد ؟ ثریا ، ثریا ، وای خدا ، ( لیوانی را پر آب می کند ) .
ثریا : ( روی صندلی می افتد ) آب نمی خورم ، وای سرم ، ولم کن ،،، لامصب ولم کن می گم ...................................................
مستان : یا لب وا می کنی یا من می رم و برا همیشه تنهات می ذارم .
ثریا : کشتمش ............................
مکث .
مستان از ثریا دور می شود ، تابلوی " تعطیل است " را بر روی درب
ورودی می چسباند .
مستان کنار گوشی تلفن مردد و سرگردان ایستاده است ، آرام گوشی را
برمی دارد و شماره می گیرد .
مستان : الو اداره پلیس ؟
مستان و ثریا روی صندلی نشسته اند .
ثریا : کشتمش .................................
مکث .
مستان : هذیان می گی ...
ثریا : یه جوری شده بود ، مثل همیشه نبود ، فهمیده بودم ، اونم فهمیده بود فهمیدم ، لامصب ، داشت فیلم بازی می کرد ، کشتمش ...
مستان : چی ، چکار کردی تو ؟
ثریا : زدم یه موش کثیف رو داغون کردم ، باور کن ، یه موش بزرگ ، اندازه یه گربه بود لامصب .
مستان : اوف از دست تو .
ثریا : می خوای یه قصه تازه بشنوی ؟ نه ، تو این قصه رو هزار بار شنیدی ...
مستان : کجا زدی موش کشتی ؟
ثریا : تو این قصه رو خوب بلدی ، سیر تا پیازش رو ...
مستان : کی موشه رو کشتی ؟
ثریا : قصه دخترک تنها ، یه دختر بود جوون و خوشگل ، دوست داشت رو پاهای خودش وایسته ... 4
مستان : ( ثریا را تکان می دهد ) ثریا ...
ثریا : گوش کن ، گوش کن ، جالبه ، گوش کن ، این دختر ...
مستان : این چی بود گفتی آخه تو ؟ با توام ...
ثریا : گوش ندی می رم می خوابم ها ...
مستان : تو چرا اینریختی شدی امشب ، خدا ،، چی رو باید گوش بدم ؟
ثریا : دختره دوست داشت رو پاهای ...
مستان : تو مست کردی ؟
ثریا : دهنم بو می ده ؟
مستان : ( بو می کشد ) نه ...
ثریا : پس نیستم ، گوش کن حالا ...
مستان : چرا پس ادای مستا رو درمی آری ؟
ثریا : نخورده مستم ، حالا اگه می خوردم چی می شدم ، خسته م ، گوش نمی دی ؟
مستان : پرت و پلا می گی آخه دختر ...
ثریا : چی می شه یه بار به پرت و پلاهام گوش بدی هان ؟
مستان : گوش ندادم ؟
ثریا : اینم رو قبلیا ...
مستان : تو حالت خوش نیست ، می خوای ببرمت دکتر ؟
ثریا : بشین گوش کن دیگه اه ...
مستان : باید برسونمت دکتر ...
ثریا : قرص داد بهم بی پیر ، داروخونه چی ، خوردم اینریختی شدم .
مستان : چقدر پر کار بودی پس ...
ثریا : حواسم بود به زخمم ، بهش گفتم ، به متصدی داروخونه ، گفتم پام خورده لب میز ،،، گوش کن می خوام باهات حرف بزنم ، یعنی
نمی خواستم ، حالا می خوام ، بهتر از فرداست ، ( ادا درمی آورد ) فرداهای بهتر و روشن ، افقهای نورانی ...
مستان : بهتره بری بخوابی ...
ثریا : باید گوش بدی ...
مستان : باید ؟
مکث .
ثریا : چی میشه یه بار من بایدی تعیین کنم ؟
مستان : به وقتش می کنی ، ( سر پا می ایستد ) حالا پاشو برو بخواب .
ثریا : باید به حرفام گوش ...
مستان : دختر بد ، پاشو عزیزم ، پاشو ...
ثریا : خواهش می کنم ...
مستان : وقتی برای شنیدن پرت و پلاهای تو ندارم ، اینجا کشور خودمون نیست گدائیم کردیم از سر و رومون پول بریزن ، ، ، پاشو .
ثریا از جیبش تپانچه ای را در می آورد .
ثریا : بشین گوش کن مستان خانوم ، بشین .
مستان : بذارش کنار .
ثریا : بوی باروت می ده ، ببین .
مستان : گفتم ... 5
ثریا : شلیک کنم کل پلیس اروپا می ریزه اینجا .
مستان : تو شلیک نمی کنی .
ثریا : امتحان می کنم ها ،،، بشین ، خوبه ،،، یه گلن گئدن و بعدش چی ؟ تتتق ، افتاد رو مبل ...............................................
مستان : کی ؟
ثریا : موش کثیف ...
مستان : ثریا جان کی افتاد رو مبل ؟
ثریا : آقا موشه ، باور کن موش بود ...
مکث .
مستان : تو ماموریتی نداشتی این تو جیبت چکار می کنه ؟
ثریا : از طرف تو نداشتم ، این یکی رو خودم تصمیم گرفتم ، تا حالا نشده سر خود کاری بکنی ؟
مستان : حرفات رو نمی تونم ...
ثریا : پا نشو ، ، ، آهان ، خوبه ، ، ، یه دختر بود دوست داشت رو پاهای خودش وایسته ، اون ...
مستان : تمومش کن .
ثریا : بشین گوش بده لامصب ، بشین ،،، اون دختر دانشجو که شد ، خواست کارم پیدا کنه ، بابایی نداشت جیباش رو پر کنه از اسکناسای
رنگارنگ ، مامانشم عروس شده بود ، رفته بود خونه بختش ، دالالالالا دالادالا دا لا لا لالا ، لی لالالالا دی لا دیلا لا لالالا ، همیشه تنها بود
دخترک قصه ما ،،، زندگی ام خب خرجش زیاده ، می دونی که ، آره می دونی ، کسی که از پایین شهر می آد خیلی چیزا حالیشه ،،، دختره
خواست کار کنه ، هم کار هم درس ، تنهائیشم تموم می شد ...
مستان : من این قصه ...
ثریا : می دونم حفظی ، می دونم مستان جان ، می دونم ،،، دارم برا خودم مرورش می کنم ، دوست دارم بدونم کجاها اشتباه کردم ...
مستان : تو اشتباهی نکردی ...
ثریا : گوش کن ،،، دختره تو دانشگاه با یه پسر آشنا شد ، اون کاری رو سراغ داشت که دختره می تونست انجامش بده ، به درساش لطمه نمی زد ،
اما این همه ی ماجرا نبود ،،، با پیشنهاد دوستی از طرف پسره خودش رو باخت دخترک تنها ،،، حس می کرد تازه داره بالغ می شه ،،، پسره
جنتلمن بود ، یه مرد رویایی ...
مستان : ببین ثریا ...
ثریا : می فهمی جنتلمن به کیا می گن ؟
مستان : ...
مکث .
ثریا : با توام .
مستان : آره می دونم .
ثریا : حالا گوش کن ...
مستان : بزار کنار تپانچه ...
ثریا : بشین مستان جان ، وقتش بشه خودم می گم پاشو برو ،،، تا حالا عاشق شدی ؟
مستان : ...
ثریا : تشکیلات از این کلمه بدش می آد ، اوهوم ، قدغنه ،،، می دونم ،،، اما لامصب ادی محشر بود ، می فهمی ؟
مستان : ...
ثریا : جواب بده مستان ، لامصب جواب بده .
مستان : می فهمم .............................
ثریا : جواب کاملی می خوام من ، کامل کامل ، تکرارم نمی کنم ،،، می تونی بفهمی محشر بودن یه مرد تو چشمای یه زن یعنی چی ؟ 6
مستان : همه زنا می تونن این یه مورد رو بفهمن ...
ثریا : حتی اگه تشکیلاتی باشن ؟!!!
مکث .
مستان : آره .
ثریا : بایدم بفهمن ، آره ، همه زنا می فهمن ،،، منم یه زن بودم ،،، می فهمی که ؟
مستان : می فهمم ثریا جان ، می فهمم ، بذارش ...
ثریا : سوس ،، دوستی اون دو کفتر حیرون بالا گرفت و شد عشق ،،، یه روز عصر کنار رودخونه دستام رو گرفت تو دستاش ، گفت دوستم داره ...
ثریا عاشقانه می رقصد .
مستان : پات اذیتت می کنه ؟ بشین لامصب .
ثریا : اون کثافت نخواست تا تهش باهام بمونه ، نخواست ( گریه می کند ) .
مستان : گریه نکن عزیز من .
ثریا : بشین مستان ، بشین می گم ...
مستان : قصه ت تموم شد ؟
ثریا : آره .
مستان : گریه داشت ؟ فکر کردی غیر از تو کس دیگه ای یتیم دنیا نیومده ؟ فکر کردی همه خوشبختن ؟ اگه بودن تمامی جوامع سعادتمند بودن ،
اونوقت کسی اسلحه دستش می گرفت بزنه کوه و دشت مبارزه کنه ؟ عشق ؟! هاع ،،، چقدر از احساساتی بودن بدم می آد ،،، آره
تشکیلات نمی تونه عشق رو قبول داشته باشه ، این کلمه مضره ، برای همه ...
ثریا : ببند ، نبندی خودم با همین تپانچه می بندمش ، عمریه از این شر و وررا تو گوش بدبختایی مثل من خوندین ، بسه ، برا من یکی بسه .
مستان : اینا حرف تازه ای نیستن تو حساس شدی .
ثریا : اگه عشق تو تشکیلات قدغنه چرا ادی عاشقم شد ؟؟؟
مکث .
مستان : قدغنه ، درست ، اما کسی که عاشق می شه اخراج نمی شه ،،، با ادی دعوات شده ؟
ثریا : کشتمش .......................................
مستان : کی رو کشتی تو ؟ بچه ت رو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ثریا : می دونستی ؟ تو می دونستی ؟!!!؟
مستان : من ...
ثریا : تو چی ؟ تو ...
مستان : من ...
ثریا : از کجا می دونستی ؟ هان ؟ چرا رنگت پرید هان ؟ من به کسی ...
مستان : ثریا گوش ...
ثریا : خفه شو ، تو گوش کن ، باید جوابمو بدی ، بشین ...
مستان : ببین من ...
ثریا : گفتم خفه شو ،،، تو حامله بودن من رو از کجا می دونستی ؟ من به هیشکی حرفی نزده بودم .
مستان : ...
ثریا : د بی پدر لب وا کن ...
مستان : من یه زنم ، ( مکث ) ، خودم فهمیدم .
ثریا : خودت ؟
مستان : ثانیه به ثانیه می دویدی می رفتی دستشویی ، می دیدیم ، فکر کردی من ... 7
ثریا : دروغ می گی ، دروغ می گی کثافت ، مثل یه سگ داری دروغ می گی ، می کشمت ، بگو از کجا می دونستی ، بگو .
به ثریا حالت تهوع دست می دهد .
مستان : آروم باش ، آروم باش ،،، چند بار مثل حالا بالا آوردی ، نیاوردی ؟
ثریا : یکی بهت گفته ، یکی ...
مستان : آروم باش ، آروم باش ،،، هیشکی نمی دونست ، فقط من می دونستم ، فقط من .
ثریا : چرا ازم نخواستی سقطش کنم ؟ تو فرمانده تشکیلاتی من بودی ، چرا نخواستی ؟
مستان : ...
ثریا : چرا ؟
مستان : نتونستم ، ، ، نتونستم لامصب ، نتونستم .
ثریا : پس چرا ادی تونست ؟ اون که پدرش بود ؟؟؟ هان ؟
مستان : بهش گفتی ؟!
ثریا : مگه من چی می خواستم ؟ هان ؟ من فقط می خواستم بچه ی خودم رو به دنیا بیارم ، بچه ی ادی رو ، اون نامرد نخواست ، نخواست ، من
می خواستم بچه م رو بغل کنم ، من ...........................
مستان : آروم باش ثریا جان ، آروم باش دختر جان .
ثریا : من از تنهایی می ترسم ، فردا که تو نباشی یکی باید پیشم باشه ، تو می فهمی نه مستان ؟ این کوچولو ، این کوچولو می تونه مادرش رو از
تنهایی در بیاره ، این می تونه من رو از تنهایی نجات بده ، تو می فهمی ، آره تو می فهمی مستان .
مستان : آره ، می فهمم ، می فهمم ، آروم بگیر دختر جان ، آروم بگیر .
ثریا : یکی رفته بود زیر جلدش ..........................................
مکث .
مستان : آروم باش ...
ثریا : یکی رفته بود زیر ...
مستان : خودش گفت ؟ ( مکث ) ، پرسیدم خودش گفت ؟
ثریا : بعضی جاها شاخکای ما زنا خودبخود تیزتر می شن تا بیشتر از عقلمون بفهمیم ، منم زنم ، نگفت ،،، فهمیدم .
مستان : شاید اشتباه کردی ...
ثریا : وقتی مردی تو بسترت مثل قبل حرارت نشون نمی ده ، وقتی باهات ور می ره اما دستاش مثل اولا گرم نیست ، وقتی بوسه هاش زورکیه ، تو
می فهمی ، با تمام وجودت ، می فهمی ، همون لحظه یه حس بدی بهت دست می ده ، آرام آرام حس فاحشه بودن می آد سراغت ، حس
می کنی داری تنت رو می فروشی ...
مستان : ثریا ...
ثریا : گوش کن ،،، از خودت بدت می آد ،،، از خودت ، از بسترت ، از مردت ،،، از همه آدم و عالم بدت می آد ،،، خدا .
مستان : خیلی خب ، تمومش کن .
مکث .
ثریا : اون کثافت باهام نبود ،،، نبود ،،، زدم کشتمش ...
مستان : دروغ می گی ...
ثریا : تا امروز راست تر از این ازم نشنیدی ................
مستان : تو این حق رو نداشتی احمق ، وای وای وای ...
ثریا : دوست داشتم بخوابونم تو سینه ی اونی که ادی رو ازم گرفت ، ( تپانچه را طرف مستان نشانه رفته است ) ، نمی شناختمش .
مستان : بزن لامصب ، بزن منم بکش راحتم کن .
ثریا : من آدمکش نیستم ، نیستم ، نیستم . 8
مستان : تو این حق رو نداشتی بزنی ...
ثریا : اون داشت ؟
مکث .
ثریا : اون حق داشت من رو فریب بده اما من ...
مستان : آروم باش ، آروم باش .
ثریا : من آدمکش نیستم مستان ، نیستم ، به خدا نیستم ، نیستم ،،، اون نامرد نمی خواست ، بچه م رو نمی خواست ، می گفت سقطش کن ،،،،،،،،،،
می گفت راه دیگه ای نیست ، ، باید بچه ی خودم رو با دستای خودم می کشتم ،،، نه ، نه ، این نه ، خواهش می کنم ، التماست می کنم ،
بذار ، بذار پاهات رو ببوسم ، بذار دستت رو ببوسم ، ادی جان بذار بچه م برام بمونه ، بچه ی تو هم هست ، تو باباشی ، تو نبودی من این
رو نمی خواستم که ، یادگاریه توئه ، ازدواجمون ممکن نیست ، نباشه ، بذار این بمونه برام ، د پدرسگ نمی خوام سقطش کنم ، نمی خوام
بکشمش ، اونی که باید بمیره تویی ، تو ، این گناه داره ، کوچولوست ، نباید طوریش بشه ، دست از سرم بردار ، بردار ، بردار ...
ثریا بر زمین افتاده است .
مستان : بعضی وقتا که شیطون می ره زیر تنت هوس می کنی کاری بکنی ،،، می دونی یه جن رفته تو قلبت ، می خوای جلوش وایستی ، وسطای
کار بی خیالش می شی ، می ذاری کارش رو ادامه بده ، چرا ؟ هیشکی نمی دونه ،،، تا به خودت بیای تموم شده ، کاری که نباید بشه .
ثریا : من خیلی بدبختم مستان ، خیلی .
مستان ثریا را در آغوش می گیرد .
مستان : همه ی ما گاهی بد می شیم ، همه ی ما .
ثریا : نه تو همیشه خوبی ، همیشه .
مستان : من !؟ نه ...
ثریا : تا حالا گریه ت رو ندیده بودم مهربون من ......................................
مستان : وقتی دلت از همه ی دنیا گرفته ست ، وقتی سینه ت پره از درد ، یه راه می تونه راحتت کنه ،،، گریه کن دخترک نگون بخت ...
ثریا : ...
مستان : نباید می کشتیش ، هم خودت تنها شدی هم بچه ت ، هم ...
مکث .
ثریا : نمی ذارم کسی بچه م رو ازم بگیره ، باور کن مستان ، باور کن .
مستان : باور می کنم .
ثریا : کمکم می کنی ؟
مستان : کمکت ؟!
ثریا : کمکم می کنی نه ؟ هان مستان ؟ رحم کن مستان ، به من ، به بچه ای که تو شکممه ،،، دوستش دارم ، دوستش دارم .
مستان : اون گناهی نداره ، تو هم گناهی نداری ، ، ، تقصیر ماهاست ، تقصیر ماهاست ...
ثریا : کمکم می کنی نه ؟
مکث .
مستان : کمکت ؟ ! آره ، ، ، کمکت می کنم ، ، ، باید بکنم .
ثریا : می دونستم ، تو مهربونی ، تو خوبی ، بچه م زنده می مونه نه ؟ تو خوبی ، می دونستم ...
مستان : من ! من خوبم !؟ مهربونم ؟!
ثریا : گریه می کنی ؟ تو هم دلت از همه دنیا گرفته مستان ؟ تو هم درد داری ؟
مستان : نباید می کشتیش ، نباید ...
ثریا : برای ادی گریه می کنی تو ؟!!!
مستان : خیانت شخصی اون دلیل نمی شد تو تشکیلات رو نادیده بگیری ... 9
ثریا : نگرفتم .
مستان : ...
ثریا : نمی تونست حدس بزنه اسلحه دارم ، همیشه جلو اون کم می آوردم ، می دونست ، می دونست می پرستمش ، ، ، عصر که می خواستم برم
دیدنش تصمیم داشتم بهش بگم ، باید می دونست یه بچه تو شکم من داره نفس می کشه ، اون پدرش بود ، حق نداشت بی خیال من و
بچه اش بشه ، رفتم بهش بگم ، تپانچه م رو برداشتم ، می خواستم با خودکشی تهدیدش کنم ،، گفتم خودم رو می کشم ،،، وقتی حرفام رو
زدم ، خندید ، بدجوری خندید ،،، یه حرفی زد ، یه چیزی گفت داغم کرد ، باورم نشد ، تو هم باورت نمی شه ، گفت ، گفت ...........
مکث .
مستان : بگو ثریا ، هر چی گفت بریز بیرون ، راحت می شی ،،، منم راحت می شم ،،، منم می خوام حرف بزنم ، بسه سکوت ،،، بگو .
ثریا : آخه باورت نمی شه ،،، باورت نمی شه ،،، اون گفت ، گفت دیگه نیازی به من نداره ، گفت حالا یکی دیگه هست دستش رو بگیره ، گفت
تجربه خوبی نبوده براش ، گفت پیدا شدن این بچه دلیل خوبیه برا قبول غلط بودن راه رفته شده ، تپانچه هنوز تو جیبم بود ، حالا دیگه
نمی خواستم با خودکشی تهدیدش کنم ، گیج بودم ، هنوز حرفاش تموم نشده بود ، حرف آخرش دنیا رو جلو چشمام تاریک کرد ، دیگه
جایی رو نمی دیدم ، سیاه سیاه ، همه جا ، همه جا سیاه بود ،، شنیدم گفت ، گفت می خواد من رو بکشه ، گفت از همون بالا ، بالای صخره
پرتم می کنه تو دریا ،،، بعدش گفت ، اون حرف اصلیه رو گفت ،،، باورت نمی شه ،،، گفت ، گفت من یه نفوذی بودم تو تشکیلاتتون ، یه
نفوذی !!! باورت می شه مستان ؟ باورت می شه ؟ باورت می شه ؟ نبایدم بشه ، منم وقتی شنیدم مثل تو شدم ، مثل تو نشستم رو زمین ،،،
نفهمیدم چی شد ، نفهمیدم ،،، اون داشت به طرفم می اومد ، نفهمیدم چی شد ........
مکث .
مستان : بخواب دخترک نگون بخت ، بخواب ، تو خسته ای ، بخواب ،،، آروم بگیر ، بخواب ،،، همیشه تا به خودت بیای تموم شده ، کاری که
نباید بشه .
مستان کنار گوشی تلفن مردد و سرگردان ایستاده است ، آرام گوشی را
برمی دارد و شماره می گیرد .
مستان : الو اداره پلیس ؟ من قاتلم ، یه قاتل شکست خورده .
پایان .
91.07.25