درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

مردمان مرد ...

تنبلی هایمان را به حساب بدی روزگار نگذاریم 

انسان همیشه تاریخ گرفتار دیو بوده 

اما 

گاهی سربلندانی نیز زیسته اند بر این خاک دیرپا 

با دستانی که طناب دیو را میکشید ...

بند ...

ما شدیم طنابی آویزان  

در بادی پرصداتر از توفان آغازین هستی 

که غرانست و وزان   

گاهی اینسو میرویم 

و  

گاهی آنسو ! 

همچون عروسکهای بسته بر نخ مرد نقال 

در این خیمه شب بازی پست روزگار ! 

بی دادار 

بی آفریدگار ! 

از ازل چنین بوده انگار ! 

اگر نبوده پس کو ان دستی که بندهایمان بگشاید ؟ 

هان ؟

من هرگز این فریادم را با پاسخی در گلو خفه نکردم 

که  

هرگز جوابی نیامدم 

از سوی خدائی !

ایستی هاوا ...

گیریب چیخماقی  چه تین  اولوبدور  هاوانین 

ایستیدیر ! 

قیشدادا  چه تیندیر 

گیریب چیخماقی 

هاوانین ! 

سویوقون  بیر  حالی  وار  آمما 

ایستینین 

بیر  حالی ! 

نه فه س   گئدیب  گه لسه 

نه  چه تینلیقی ؟ 

هاوالار  ایستیدیر  

ایستی ...