درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

تحلیل : افسانه های تبای سوفوکلس .

" اگر بایست آنچنانکه هم اکنون _ شهریار ما باشی ،

شهریار زندگان باش نه مردگان . "

راستی اودیپ شهریار مردگانست یا زندگان ؟

سرگردانی انسان آنزمانیست که بیداری سراغ او بیاید _ بیداری یعنی باز شدن دیدگان _ و این سرگردانی حاصلیست از فهمیدن آنچه دیگران را توان فهم آن نیست ، و با این فهمیدن است که گریه سراغ آنکه میفهمد خواهد آمد  :

" من ، دل بیدار و گریان

و در راههای بی سرانجام اندیشه سرگردانم . "

دل بیداری همان فهمیدن است و نتیجه آن گریه ، گریه بر سرگردانی آدمی در این بی سرانجامگی .

" ... این است کلام خدا : بجوئید تا بیابید .

آن را که باز نجویند ، نیابند . "

پس برای یافتن باید جست ، برای فهم باید چشم باز کرد و جست تا دیدار روشنائی صورت بگیرد .

" پس پاسخ و فرمان آشکار خداوند ما فویبوس

آن است که چیزی پلید

در زمین ما زاده و پرورده شده است ، زمین ما را آلوده است .

باید آن را برانیم تا ما را تباه نکند . "

و این " چیز پلید "  باید شناخته شود که چیست و از کجا می آید و مهمتر آنکه باید فهمیده شود : راه از بین بردن آن چه میتواند باشد !

اودیپ رازگشاست ، آگاه است و میبیند ! اگر فهمیدن را با دیدن یکی بدانیم باید پرسید آیا براستی اودیپ میبیند ؟ معما درست همینجاست : اودیپ میبیند و میفهمد و با این فهمیدن و دیدن بر شری که تکیه بر دروازه شهر داده پیروز میشود .

اما این تمامی ماجرا نیست .

او با فهم خود جواب چیستان را فهمید و دید و  در برابر همگان جواب را گفت ، اما نباید میگفت ! یا اگر میباید که این جواب گفته شود نباید به آن صورتی میبود که اودیپ خواست . او در برابر همگان رازگشائی کرد و این نه آنیست که زئوس را خوش بیاید ! بار دیگر در جائی دیگر این مساله تکرار میشود :

" : اگر میخواهی در برابر همگان بگویم وگرنه بگذار به خلوت رویم .

: بگو ، در برابر همگان بگو ... "

اودیپ برای نجات مردمان و فهمیدن درمان درد آنها خلوت را تاب نمی آورد و آشکارا آشکار میکند همه چیز را ، و این درست همان جائیست که زئوس یقه او را خواهد گرفت :

" : این روز امروز ترا به جهان می آورد و هم از جهان می برد .

: ای مرد آیا هنوز هم باید سخنانت را در پرده معما بپوشی ؟

: مگر نه آن است که تو در گشودن معما بنامی ؟

: تو مرا به سبب موهبتی که بزرگی من در آن است مینکوهی ؟

: شوربختی عظیم و هلاک تو در آن است . "

شوربختی اودیپ در گشودن راز نیست که اگر بود او پادشاه نمیشد ، شوربختی او در گشودن راز است در برابر چشم دیگران ، کاری که زئوس خواهان آن نیست !

اودیپ بخاطر این کار خود باید مکافات شود  و میشود : او پس از آگاهی از عمل زشت خود چشمانش را درمی آورد تا دیگر نبیند و نفهمد . اما سعادت و شقاوت  او از نظر زئوس در این نیست ،  اینکه اودیپ بفهمد و ببیند و یا نفهمد و نبیند از نظر زئوس مهم نیست ، مهم اینست که او مردم را نفهماند و در برابر دیدگان آنها کاری نکند که همگان بدانند و ببینند فهمیدن و دیدن زیاد هم معماگونه نیست !

اودیپ بر امور آگاهست اما بر خواسته زئوس ناآگاه ، این ناآگاهی کار دست او میدهد ، او کور میشود  ، و آنگاه که بینائی خود از دست داد اودیپ کور بر خواسته زئوس آگاه میشود :  

" ... اما بس است . همه حرفها را هم اکنون نباید بر زبان راند . "

از نظر زئوس این بلوغ بینائی اودیپ میباشد .

چرا اودیپی که از کرئون خواست تا در برابر همگان سخن بگوید اینک چنین سخنی بر زبان می آورد ؟

" بزودی ترا

به جایگاه مرگ خود _

که هیچکس دیگر نباید آن را بداند _ می برم  ... "

چرا او دیگر خواهان آن نیست که دیگران هم بر همه چیز بینا شوند و همه چیز را بفهمند و بدانند ؟

" ... آن سرزمین پنهان از نظر را نباید به هیچ انسانی بنمائی

چه آن مکان از این پس تا ابد

برای تو سرچشمه نیرویی است بزرگتر

از سپرها و نیزه های هزاران سپاهی و هم پشت .

تو تنها با من به مکان مقرر می آئی و آنگاه

راز مقدسی را که نام آن بر هیچ زبانی نمی آید

می بینی و میدانی  . از تمام این مردم

هیچ مرد دیگری نیست که بتوانم به او بگویم

حتی به فرزندانم که نیک دوستشان دارم

توئی که باید همیشه آن را نگهداری ، تنها تو

و آنگاه که زندگی به خاموشی می گراید

آن را فقط به یکی ، به جانشین برگزیده خود بگو

و او نیز همچنین به دیگری و دیگری .

در برابر هجوم فرزندان تخمه اژدها

این ضمان ایمنی شهر توست ...

اکنون زمان رفتن است

و دست خدا راه مرا می نماید . "

این اوج بینائی و نهایت دانائی اودیپ است : او بر خواسته زئوس آگاهی یافته است .

" ... فرزندان اکنون زمانی است

که دلیر و خوب باشید و از اینجا بروید . رازهای

نادیدنی را مجوئید . سخنانی هست که نباید بشنوید .

شتابان بروید . تنها تسئوس مجاز است که بماند و

از این پس را بنگرد ...

هیچکس نمی داند که اودیپوس چگونه از جهان

رفت مگر تسئوس . "

اودیپ از بینائی خود به بینائی جمع میخواهد برسد و چون زئوس خواهان بیداری تمامی مردمان نیست چشمانش را از دست میدهد و با تجربه ای که به چنگ می آورد بینائی را فقط برای خود و برای آنکسیکه زئوس پشتیبان اوست میخواهد و اینجاست که دوباره بینا میشود ! سعادت زمانی به او روی میکند که مخفی کاری را می آموزد و با این آموخته سرچشمه بهروزی میشود :

" ... سرچشمه بهروزی سرزمین ... "

سعادتی که او را حتی از پادشاه بودن نیز فراتر میبرد و مقدس میکند :

" ... که من مردی مقدسم و بنا به مشیتی مینوی

حضور من در اینجا برای مردم مایه رحمت است . "

کار به جائی میرسد که وجود او نه تنها برای خود بلکه برای دیگران نیز مایه سعادت میشود :

" : میگویند که بزرگی تبای به تو وابسته است

: که میتواند از من ناچیز آنهم به هنگام مرگ چنین مردی بسازد ... "

چرا این اتفاق روی میدهد ؟

" ... : خدایان ترا فروافکندند و اکنون برمیکشند . "

خدایان اینگونه میخواهند ، اودیپ باید دوباره مهم شود ، بینا شود و بفهمد و بفهماند ، اما آنگونه که زئوس دوست دارد و میخواهد :

" ای مقدسان مهیب که تختگاه شما

نخستین قرارگاه من بود در این سرزمین

بر من ببخشائید و بر آپولون ببخشائید

زیرا او توام با سرنوشت شومی که نصیب من ساخت

پیمان کرد که در روزگار آینده در قرارگاه شما مقدسان بیاسایم ... "

در " قرارگاه  " که ؟

" ... بخشایندگان همه بین ... "

و این دیدن همان فهمیدن است ! تمامی ماجرا در آگاهیست .

البته این یک طرف ماجراست :

میتوان گفت اودیپ آنزمان هم که چشم داشت خود نمیدید بلکه آنچه را میدید که خدایان میخواستند :

" ... به راه خود آگاه نبودم . آنها میدانستند

آنها که این دام در راهم گستردند ، آنها میدانستند ... "

پس ماجرا چیست ؟ اگر خدایان خواهان تمامی این کارهایند پس دیدن و ندیدن ، فهمیدن و نفهمیدن به چه کاری خواهد آمد ؟ سوفوکل سربسته رازی را مطرح میکند که جهان خدایان بر اساس آن بنانهاده شده است ، رازی که فقط محرمین حرم باید از آن آگاه باشند و نه دیگری : اگر روزی کسی محرم حرم خداگونه ای شد بر اوست که رازدار باشد و سر خدای خود  با دیگری باز نگوید ، که اگر بگوید فرجامی تلخ خواهد داشت :

" ... جویای رازهای مقدسی هستند

که خوانندگان الحان دلنواز

راز آن را در سکوتی طلائی

پنهان میدارند ... "

و آنکه همچون اودیپ بخواهد دیگران را در این بینائی سهیم کند به شقاوت خواهد رسید ، و اگر همان شوم بخت  از نادانی به دانائی دلخواه خدایان برسد سعادت از پس شقاوت به او لبخند خواهد زد :

" شادمانی ، حتی از درون حوادث رنجبار فراچنگ خواهد آمد . "

راستی سعادت و شقاوت انسان از نظر خدایان در چیست ؟ کجاست ؟ چگونه است ؟

" پس بدانید که انسان فانی باید همیشه فرجام را

بنگرد و هیچکس را نمیتوان سعادتمند دانست مگر

آنگاه که قرین سعادت در گور بیارمد . "

سعادت آنها پس از مرگشان خواهد بود : مرگی همانند مرگ اودیپ که پنهانی صورت میگیرد و دیگران را بر چگونگی آن آگاهی نیست  و نخواهد بود ، چرا که فقط خدایان کیفیت آنرا میدانند :

" ... خدائی وی را می نامید ... " .

و این نامیدن نام هدیه ایست برای آن کسی که به بینائی خاص خدایان برسد  .

راستی مگر نه آنکه هدیه بهروزی سرزمین قبلی با اودیپوس  _  آن هنگام که ابوالهول بدست او نابود شد  _ عروسی با مادر بود ؟ آیا باز هدیه ای دیگر در راه است ؟

" ... بسی پربهاتر از نفس زیبائی ! "

" ... پیام خدا ... "

" ... جسد سرد من در خواب پنهان خویش

خون گرم می نوشد ... "

و آنکه میداند بازی خدایان و زئوس به کجاها میکشد چه لرزه ای دارد از این هدیه :

" از این پس جز ظلمت چیزی نمی بینند " .

تحلیل : اورستیای اشیل .

انتخاب در زندگی قهرمانان سه گانه اشیل نقشی بس بزرگ ایفا میکند .

میتوان گفت اورستیا برای رسیدن به آنچه که برای شکل گرفتن شخصیتش آنگاه که " قدرت "  در دستش قرار خواهد گرفت (  آینده ای که خدایان برایش در نظر گرفته اند  ؛ جانشینی پدر  ) لازم است امروزکاری انجام دهد ، یعنی برای شکل دادن چگونگی خود در زمان حاکمیت ناچار از انتخابی در امروز خود است ، همچنان که قبلا دیگران از جمله آگاممنون این کار را کرده اند :

آگاممنون : " ... جز گزینش این نابشایست چاره ئی م نیست

که من چگونه هزار کشتی خود را رها کنم و یاران خود را وانهم ؟ ... "

آگاممنون  بعنوان یک حاکم از داشته هایش حرف میزند ؛ از قدرتی که در دست دارد و از آنچه فکر میکند متعلق به این  " من قدرتمند " اوست : از کشتیهایش . و بعد از این میگوید که برای نگه داشتن آنها باید از دیگر داشته اش " دخترش " که داشته ای فردیست چشم بپوشد ، چرا که این خواسته خدایان است و از نظر او تقدیر  . آگاممنون در انتخاب خود هزار کشتی را بر دخترش ترجیح میدهد و انتخابش را با قربانی کردن او انجام میدهد   . 

این انتخاب برای دیگران هم صورت گرفته است ، از جمله این دیگران یکی هم  کلی تایمنستراست : "  وا اندوها ! / آیگیستوس ، دل دار من ، دلاور من ! "  او ایجیستوس را در لحظه موعود انتخاب ، انتخاب کرده است ، و برای این انتخاب از خیانت کردن به همسر را پذیرفته است  .

اورستیا نیز باید از هنجارهای خانوادگیش که از داشته های اوست دست بکشد و انتخابی دیگر بکند : باید مادر خود را بکشد . در این انتخاب به چه خواهد رسید ؟ تریلوژی به اتمام رسیده است و جوابی در مقابل این سوال ندارد ، اما میتوان دوباره سراغ آگاممنون رفت و پرسید او در قبال قربانی کردن بخشی از داشته اش " دخترش " چه بدست آورد ؟ و تریلوژی جواب میدهد : قدرت . قدرتی که به فتح تروا می انجامد . اما این یک طرفه سکه این بازیست ، سکه بازی دو رویه است ، رویه دومی که اصل بر هر رویه دیگریست ، آگاممنون در قبال انتخاب خود هیچ بدست نیاورده که هیچ همه چیزش را نیز از دست میدهد :  دخترش را ، زندگیش را با  مرگی شوم ؛ همسرش را با خیانتی که کرده است ، پسرش تبعید شده است و در بازگشت از تبعید قاتل مادر خود میشود ، و سلطنتش را که دست دیگری افتاده است .

راستی آن هزار کشتی آگاممنون چه شد ؟ دیگر کسی هیچ خبری از آنها نخواهد شنید !!! آگاممنون نه تنها کشتیهایش را برای همیشه صاحب نشد بلکه تمامی داشته هایش را از دست داد . چرا ؟ شاید آنچه میتوان گفت این باشد  : او از طرف خدایان برای انجام کاری انتخاب شده است  و این کار فتح ترواست ، یک انتخاب از طرف خدایان برای به انجام رسیدن آنچه در دل داشته اند  . بعد از آنکه آگاممنون کارش را به اتمام رسانید و خواسته خدایان بجا آمد دیگر بودنش الزامی ندارد  ، و درواقع میتوان گفت تاریخ مصرفش به اتمام رسیده است (   مویه برای خاندان شاهی  / که دیگر نه بر قرار پیشین است ) .  

این مساله در مورد کلی تایمنسترا هم صدق میکند ، او برای کشتن آگاممنون انتخاب شده است ( آری دامی گسترده بود این ردای ارغوانی که بدان در پیچیدم اش ) و این انتخاب نیز از طرف خدایان ( آیا هنوز بانگ بر می دارید که این کار کار من است ؟ / نه این کار من نیست و نه من همسر آگا ممنون ام / روحی هستم در آمده در کالبد زنی سایه ی آن میهمان ام / که آترئوس بر سفره ی خود خوراک اش داد  ... آن چه پیش آمد به ناگزیر پیش آمد / اکنون به زانو در می آیم و از ایزد می خواهم / که این ستیز و شوربختی را پایان بخشد / هرچند که دیری است ابلیسی بدکنش پای بر سر ما نهاده است  ...  فرزند ! من اگر گناهی کرده ام فرمان تقدیر برده ام  ) ، و چون کارش را انجام داده دیگر نیازی به او نیست و میتوان در مورد او هم همان جمله را تکرار کرد : تاریخ مصرفش تمام شده است  .

اورستیا نیز باید منتظر لحظه ای باشد که تاریخ مصرفش به اتمام برسد :  " زئوس راه بر درمانش می بندد / آری ، قسمت ازلی 2 پیشاپیش رقم خورده است / و هر کس را بی کم و کاست چنان خواهد بود "  ؛ مگر آنکه نخواهد آگاممنونی دیگر شود . سرنوشت آگاممنون به واسطه " جاه‌ طلبی و قدرت ‌طلبی‌‌اش "  یکی از تراژیک‌ ترین سرنوشت‌ها در جهان اساطیر یونانی است ، و این سرنوشت بی شک در انتظار اورستیا هم خواهد بود  ، مگر آنکه خواستار بلند جائی که آگاممنون بدنبالش بود نباشد ، که زئوس با این خواستار سر جنگ دارد :

" و الاهگان سیه پوش انتقام سراپاگوش ایستاده اند

و هرگاه که مردی به پشتوانه بخت اما نه پای مردی داد

جای گاهی بلند بیابد

با چرخش ناگاه روزگار ، هر چیز که دارد ناچیز می شود

و از جای گاه بلندش فرو می افتد تا در دوزخ خوراک دد و دیو گردد

که بلند جای نام مهلکه ئی است بس پر خطر

و زئوس ایزد به چشم رشک در آن می نگرد و به تندی فرو می کوبدش ... "

راستی این بلند جای چه جایگاهیست  که زئوس خدای خدایان بر آن رشک می آورد و تحمل دیدنش را ندارد ؟ جای گاهی که "  قدرت " مشخصه آن است  ، که اگر این نباشد و فردی نخواهد آن قدرت را بدست آورد  و همچنان بر سگ پاسبان بودن خود قانع باشد سالیان درازی تاریخ مصرفش به اتمام نخواهد رسید و زئوس را با او کاری نخواهد بود :

" سالیان دراز است که چون سگی گوش تیز کرده

بر بام این کاخ بیدار مانده ام

و در این سالیان هماره از خدا به دعا خواسته ام

که برهاندم از رنج پاس بانی بر این بام

که دیرگاهیست بر آن نظاره میکنم  "

و اگر قدمی بیشتر برای زئوس برداری و "  قدرت "  را و "  جای گاه بلند " را فقط از آن زئوس بدانی نه تنها ماندگار خواهی ماند و تاریخ مصرفت به آخر نخواهد رسید بلکه پیروزی هم از آن تو خواهد بود  :

" آه پیروزی ! امروز از آن ما باش

هم چون عدالت که در کنار ماست                                                                                                                     

و زئوس بلند جای گاه

که سرانجام به رهائی ما بر خواهد خواست "

درواقع میتوان گفت در این بازی خدایانه هرچقدر ساده باشی و قوانین بازی یکطرفه و قدرت جویانه خدایان را قبول داشته باشی و خود را تماما در اختیار بازیهای آنها قرار دهی و " منیت " خود را بیاد نیاوری کاری با تو نیست !!!

" به فرمان پادشاهی بزرگتر ، زئوس ... "

" آنها رفته اند اما :

اما فراز سر ایشان ایزدی شاید زئوس شاید آپولون

فریاد کروبیان را میشنود و الاهگان انتقام را

از پی تاراج گر می فرستد "

" وه که این همه خواست زئوس است

که بر این خاک هیچ نمی گذرد ، مگر به خواست آسمان "

" هان ای زئوس از این ستیز خونین او را پیروزمند بر آر  "

" آه ای زئوس یاری ام کن

تا یک امروز دستی به کین خواهی بر آرم

و در کنار من باش آن دم که روی به جنگ می گذارم  "

میخواهد بگوید انسان ناگزیر است قدرت مطلق خدایان و بازیهای نوشته شده توسط آنها را بپذیرد و اگر کسی چنین نخواهد و چنین نباشد باید قدرتمند شود و برای رسیدن به این قدرت بیاموزد ، اما این آموختن براحتی میسر نخواهد شد ؛ برای این آموزش  باید که رنج کشد :  

" زئوس آن ره نما آن که چنین نهاد

که آدمی را می باید تا از مصیبتها بیاموزد

و آن گاه که دل از یاد زخمهای کهنه

خون می چکاند و خفتن نمی تواند

خرد خواهی نخواهی راه در آن دل خواهد گشود "

و جالب این که برای یاد گرفتن " عدالت خدایان "  در سایه این رنج بردن هاست :

" و فرمان عدالت این است که : آن که رنج می برد خواهد آموخت "

خود خدایان از این قاعده مستثنی هستند و  آنها را نیازی به این رنج نیست :

" و جز ایزدان کیست آن که او تمامی عمر از گزند درد ایمن بماند ؟ "

اگر کسی درد " من شدن قدرتمند  "  را نداشته باشد و همانند گوسفندی سربزیر و گوش به فرمان مطلق باشد  _  حتی اگر شاه هم شود  _  نه تنها دردی نخواهد کشید بلکه خدایان یار او نیز خواهند بود :

" اینک اورستس که بار دیگر به آرگوس باز آمده است

و اکنون به فرمان آتنا آپولون و زئوس

تکیه بر اورنگ پدر زده است  "                                                                                                                          3   

پس برای رسیدن به این مرحله از پیروزی اگر فرمان کشتن مادر هم باشد  _  جدا از آنکه  مادر چه کرده است و چه نکرده است  _   باید پذیرفت :

" هان دلیر باش و توان مند

آن زمان که وقت کار در رسد

و آن گاه که آن زن فریاد بر آرد " پسرم "

تو با بانگ " پدر " راه نفس بر او می بند  "

که اگر نپذیری باید منتظر عواقبی باشی که خدایان از برای تو در نظر گرفته اند :

" و من اگر چه این راه به پای خود سپردم

راست آن که فرمان آپولون می بردم

و در این کار گر از فرمان اش سر می تافتم

یارای آن ام نیست تا بگویم چه بادافرهی می یافتم "  

و اورستیا را توان این مقاومت نبود ، او نه تنها خود گوسفندوار سر بر خواسته خدایان نهاد بلکه در قبال پادشاهی خود قول داد زیردستان را نیز همچون خود کند :

" کزین پس تا آن زمان که گردش سال و ماه بر جاست

هیچ مردی از آرگوس به دشمنی با آتن بر نخواهد خاست ... "

خدایان برای به راه آوردن موجودات زیردست خود راههای مختلفی دارند و هر کس در برابر آنها مقاومت کند یا از میان خواهد رفت و یا باید مقاومتش را کنار بگذارد :

: " ای پالاس آتنا اگر در این شهر بمانم

کجاست مسکن من بگوی تا بدانم ؟ "

: " تو را مسکنی خواهم داد که انده در آن راه نجوید

و سیل آب اشک درگاهش نشوید "

: " گیرم که وعده های تو پذیرفتم

مرا بر چه جای گه و بر کدام کار میگماری ؟ "

: " هیچ خانه ای در به نیک بختی نگشاید

مگر آن گاه که رحمت تو به یاری اش آید "

: " عهد تو آیا تا جاودانه بر جاست ؟ "

: " چگونه عهدی بندم که انجام آن ناپیداست ؟ "

: " شادا که زین پس خانه در کنار آتنا خواهم ساخت

و روی از این شهر که ایمن دژ خدایان است برنخواهم تافت

که این شهر را زئوس فرمان روا و آرس نگه بان است

و باروهای درخشانش پاس دار معبد دیرین خدایان است  " .

میتوان گفت در دنیای جدیدی که آتنا بدستور زئوس پی افکنده است :

" خیانت پاس دار خیانت شده است ... "

دنیائی که بهترین تفسیر برای آن این جمله کنایه آمیز کلی تایمنستراست :                                                                       

" آنک دریا که هنوز بر جای خویش است

و هیچ کس اش خشک نتواند کرد .

دریا که در ژرفای سینه اش گنجینه ئی از رنگ ارغوان نهفته است

که زینت ردای شاهان است و به کان سیم و زر می ارزد

سپاس خدای را سرورم که این خانه نیز چنین است

با مکنتی که به شمار در نمی آید "

و این مکنت چه ها را که برباد نخواهد داد !!! آگاممنون بخوبی میداند این " چه ها " شامل چه ها که نمیشود .

به رک ...

گورموشه م 

سه نیندیر  سیرانین  باشی   گوره سه ن    ایندی !

هارانی ؟ 

قولاقلارین   دالیسینی ! 

گئتدی  گئده ن 

گه لمه ز  بیرده   گوردوغون  گونله ر ! 

اوچان  قوش   اوچوبدور 

بو  توپراقلاردان  کوچوبدور  

سه ن   گوردوغون  قوزو   بیر   یئکه   نئره یه   دونوبدور !  

یاشامی   گه ره ک   کئچدیغی  ته ک   توتاسان 

بوشونا   بوش 

به رکینه   به رک  اولماق   گه ره کدیر

خوشون   گه لسه ده   گه لمه سه ده    بویله دیر  

بویله   گه لیب   بویله ده   گئده ر ...