" اگر بایست آنچنانکه هم اکنون _ شهریار ما باشی ،
شهریار زندگان باش نه مردگان . "
راستی اودیپ شهریار مردگانست یا زندگان ؟
سرگردانی انسان آنزمانیست که بیداری سراغ او بیاید _ بیداری یعنی باز شدن دیدگان _ و این سرگردانی حاصلیست از فهمیدن آنچه دیگران را توان فهم آن نیست ، و با این فهمیدن است که گریه سراغ آنکه میفهمد خواهد آمد :
" من ، دل بیدار و گریان
و در راههای بی سرانجام اندیشه سرگردانم . "
دل بیداری همان فهمیدن است و نتیجه آن گریه ، گریه بر سرگردانی آدمی در این بی سرانجامگی .
" ... این است کلام خدا : بجوئید تا بیابید .
آن را که باز نجویند ، نیابند . "
پس برای یافتن باید جست ، برای فهم باید چشم باز کرد و جست تا دیدار روشنائی صورت بگیرد .
" پس پاسخ و فرمان آشکار خداوند ما فویبوس
آن است که چیزی پلید
در زمین ما زاده و پرورده شده است ، زمین ما را آلوده است .
باید آن را برانیم تا ما را تباه نکند . "
و این " چیز پلید " باید شناخته شود که چیست و از کجا می آید و مهمتر آنکه باید فهمیده شود : راه از بین بردن آن چه میتواند باشد !
اودیپ رازگشاست ، آگاه است و میبیند ! اگر فهمیدن را با دیدن یکی بدانیم باید پرسید آیا براستی اودیپ میبیند ؟ معما درست همینجاست : اودیپ میبیند و میفهمد و با این فهمیدن و دیدن بر شری که تکیه بر دروازه شهر داده پیروز میشود .
اما این تمامی ماجرا نیست .
او با فهم خود جواب چیستان را فهمید و دید و در برابر همگان جواب را گفت ، اما نباید میگفت ! یا اگر میباید که این جواب گفته شود نباید به آن صورتی میبود که اودیپ خواست . او در برابر همگان رازگشائی کرد و این نه آنیست که زئوس را خوش بیاید ! بار دیگر در جائی دیگر این مساله تکرار میشود :
" : اگر میخواهی در برابر همگان بگویم وگرنه بگذار به خلوت رویم .
: بگو ، در برابر همگان بگو ... "
اودیپ برای نجات مردمان و فهمیدن درمان درد آنها خلوت را تاب نمی آورد و آشکارا آشکار میکند همه چیز را ، و این درست همان جائیست که زئوس یقه او را خواهد گرفت :
" : این روز امروز ترا به جهان می آورد و هم از جهان می برد .
: ای مرد آیا هنوز هم باید سخنانت را در پرده معما بپوشی ؟
: مگر نه آن است که تو در گشودن معما بنامی ؟
: تو مرا به سبب موهبتی که بزرگی من در آن است مینکوهی ؟
: شوربختی عظیم و هلاک تو در آن است . "
شوربختی اودیپ در گشودن راز نیست که اگر بود او پادشاه نمیشد ، شوربختی او در گشودن راز است در برابر چشم دیگران ، کاری که زئوس خواهان آن نیست !
اودیپ بخاطر این کار خود باید مکافات شود و میشود : او پس از آگاهی از عمل زشت خود چشمانش را درمی آورد تا دیگر نبیند و نفهمد . اما سعادت و شقاوت او از نظر زئوس در این نیست ، اینکه اودیپ بفهمد و ببیند و یا نفهمد و نبیند از نظر زئوس مهم نیست ، مهم اینست که او مردم را نفهماند و در برابر دیدگان آنها کاری نکند که همگان بدانند و ببینند فهمیدن و دیدن زیاد هم معماگونه نیست !
اودیپ بر امور آگاهست اما بر خواسته زئوس ناآگاه ، این ناآگاهی کار دست او میدهد ، او کور میشود ، و آنگاه که بینائی خود از دست داد اودیپ کور بر خواسته زئوس آگاه میشود :
" ... اما بس است . همه حرفها را هم اکنون نباید بر زبان راند . "
از نظر زئوس این بلوغ بینائی اودیپ میباشد .
چرا اودیپی که از کرئون خواست تا در برابر همگان سخن بگوید اینک چنین سخنی بر زبان می آورد ؟
" بزودی ترا
به جایگاه مرگ خود _
که هیچکس دیگر نباید آن را بداند _ می برم ... "
چرا او دیگر خواهان آن نیست که دیگران هم بر همه چیز بینا شوند و همه چیز را بفهمند و بدانند ؟
" ... آن سرزمین پنهان از نظر را نباید به هیچ انسانی بنمائی
چه آن مکان از این پس تا ابد
برای تو سرچشمه نیرویی است بزرگتر
از سپرها و نیزه های هزاران سپاهی و هم پشت .
تو تنها با من به مکان مقرر می آئی و آنگاه
راز مقدسی را که نام آن بر هیچ زبانی نمی آید
می بینی و میدانی . از تمام این مردم
هیچ مرد دیگری نیست که بتوانم به او بگویم
حتی به فرزندانم که نیک دوستشان دارم
توئی که باید همیشه آن را نگهداری ، تنها تو
و آنگاه که زندگی به خاموشی می گراید
آن را فقط به یکی ، به جانشین برگزیده خود بگو
و او نیز همچنین به دیگری و دیگری .
در برابر هجوم فرزندان تخمه اژدها
این ضمان ایمنی شهر توست ...
اکنون زمان رفتن است
و دست خدا راه مرا می نماید . "
این اوج بینائی و نهایت دانائی اودیپ است : او بر خواسته زئوس آگاهی یافته است .
" ... فرزندان اکنون زمانی است
که دلیر و خوب باشید و از اینجا بروید . رازهای
نادیدنی را مجوئید . سخنانی هست که نباید بشنوید .
شتابان بروید . تنها تسئوس مجاز است که بماند و
از این پس را بنگرد ...
هیچکس نمی داند که اودیپوس چگونه از جهان
رفت مگر تسئوس . "
اودیپ از بینائی خود به بینائی جمع میخواهد برسد و چون زئوس خواهان بیداری تمامی مردمان نیست چشمانش را از دست میدهد و با تجربه ای که به چنگ می آورد بینائی را فقط برای خود و برای آنکسیکه زئوس پشتیبان اوست میخواهد و اینجاست که دوباره بینا میشود ! سعادت زمانی به او روی میکند که مخفی کاری را می آموزد و با این آموخته سرچشمه بهروزی میشود :
" ... سرچشمه بهروزی سرزمین ... "
سعادتی که او را حتی از پادشاه بودن نیز فراتر میبرد و مقدس میکند :
" ... که من مردی مقدسم و بنا به مشیتی مینوی
حضور من در اینجا برای مردم مایه رحمت است . "
کار به جائی میرسد که وجود او نه تنها برای خود بلکه برای دیگران نیز مایه سعادت میشود :
" : میگویند که بزرگی تبای به تو وابسته است
: که میتواند از من ناچیز آنهم به هنگام مرگ چنین مردی بسازد ... "
چرا این اتفاق روی میدهد ؟
" ... : خدایان ترا فروافکندند و اکنون برمیکشند . "
خدایان اینگونه میخواهند ، اودیپ باید دوباره مهم شود ، بینا شود و بفهمد و بفهماند ، اما آنگونه که زئوس دوست دارد و میخواهد :
" ای مقدسان مهیب که تختگاه شما
نخستین قرارگاه من بود در این سرزمین
بر من ببخشائید و بر آپولون ببخشائید
زیرا او توام با سرنوشت شومی که نصیب من ساخت
پیمان کرد که در روزگار آینده در قرارگاه شما مقدسان بیاسایم ... "
در " قرارگاه " که ؟
" ... بخشایندگان همه بین ... "
و این دیدن همان فهمیدن است ! تمامی ماجرا در آگاهیست .
البته این یک طرف ماجراست :
میتوان گفت اودیپ آنزمان هم که چشم داشت خود نمیدید بلکه آنچه را میدید که خدایان میخواستند :
" ... به راه خود آگاه نبودم . آنها میدانستند
آنها که این دام در راهم گستردند ، آنها میدانستند ... "
پس ماجرا چیست ؟ اگر خدایان خواهان تمامی این کارهایند پس دیدن و ندیدن ، فهمیدن و نفهمیدن به چه کاری خواهد آمد ؟ سوفوکل سربسته رازی را مطرح میکند که جهان خدایان بر اساس آن بنانهاده شده است ، رازی که فقط محرمین حرم باید از آن آگاه باشند و نه دیگری : اگر روزی کسی محرم حرم خداگونه ای شد بر اوست که رازدار باشد و سر خدای خود با دیگری باز نگوید ، که اگر بگوید فرجامی تلخ خواهد داشت :
" ... جویای رازهای مقدسی هستند
که خوانندگان الحان دلنواز
راز آن را در سکوتی طلائی
پنهان میدارند ... "
و آنکه همچون اودیپ بخواهد دیگران را در این بینائی سهیم کند به شقاوت خواهد رسید ، و اگر همان شوم بخت از نادانی به دانائی دلخواه خدایان برسد سعادت از پس شقاوت به او لبخند خواهد زد :
" شادمانی ، حتی از درون حوادث رنجبار فراچنگ خواهد آمد . "
راستی سعادت و شقاوت انسان از نظر خدایان در چیست ؟ کجاست ؟ چگونه است ؟
" پس بدانید که انسان فانی باید همیشه فرجام را
بنگرد و هیچکس را نمیتوان سعادتمند دانست مگر
آنگاه که قرین سعادت در گور بیارمد . "
سعادت آنها پس از مرگشان خواهد بود : مرگی همانند مرگ اودیپ که پنهانی صورت میگیرد و دیگران را بر چگونگی آن آگاهی نیست و نخواهد بود ، چرا که فقط خدایان کیفیت آنرا میدانند :
" ... خدائی وی را می نامید ... " .
و این نامیدن نام هدیه ایست برای آن کسی که به بینائی خاص خدایان برسد .
راستی مگر نه آنکه هدیه بهروزی سرزمین قبلی با اودیپوس _ آن هنگام که ابوالهول بدست او نابود شد _ عروسی با مادر بود ؟ آیا باز هدیه ای دیگر در راه است ؟
" ... بسی پربهاتر از نفس زیبائی ! "
" ... پیام خدا ... "
" ... جسد سرد من در خواب پنهان خویش
خون گرم می نوشد ... "
و آنکه میداند بازی خدایان و زئوس به کجاها میکشد چه لرزه ای دارد از این هدیه :
" از این پس جز ظلمت چیزی نمی بینند " .
انتخاب در زندگی قهرمانان سه گانه اشیل نقشی بس بزرگ ایفا میکند .
میتوان گفت اورستیا برای رسیدن به آنچه که برای شکل گرفتن شخصیتش آنگاه که " قدرت " در دستش قرار خواهد گرفت ( آینده ای که خدایان برایش در نظر گرفته اند ؛ جانشینی پدر ) لازم است امروزکاری انجام دهد ، یعنی برای شکل دادن چگونگی خود در زمان حاکمیت ناچار از انتخابی در امروز خود است ، همچنان که قبلا دیگران از جمله آگاممنون این کار را کرده اند :
آگاممنون : " ... جز گزینش این نابشایست چاره ئی م نیست
که من چگونه هزار کشتی خود را رها کنم و یاران خود را وانهم ؟ ... "
آگاممنون بعنوان یک حاکم از داشته هایش حرف میزند ؛ از قدرتی که در دست دارد و از آنچه فکر میکند متعلق به این " من قدرتمند " اوست : از کشتیهایش . و بعد از این میگوید که برای نگه داشتن آنها باید از دیگر داشته اش " دخترش " که داشته ای فردیست چشم بپوشد ، چرا که این خواسته خدایان است و از نظر او تقدیر . آگاممنون در انتخاب خود هزار کشتی را بر دخترش ترجیح میدهد و انتخابش را با قربانی کردن او انجام میدهد .
این انتخاب برای دیگران هم صورت گرفته است ، از جمله این دیگران یکی هم کلی تایمنستراست : " وا اندوها ! / آیگیستوس ، دل دار من ، دلاور من ! " او ایجیستوس را در لحظه موعود انتخاب ، انتخاب کرده است ، و برای این انتخاب از خیانت کردن به همسر را پذیرفته است .
اورستیا نیز باید از هنجارهای خانوادگیش که از داشته های اوست دست بکشد و انتخابی دیگر بکند : باید مادر خود را بکشد . در این انتخاب به چه خواهد رسید ؟ تریلوژی به اتمام رسیده است و جوابی در مقابل این سوال ندارد ، اما میتوان دوباره سراغ آگاممنون رفت و پرسید او در قبال قربانی کردن بخشی از داشته اش " دخترش " چه بدست آورد ؟ و تریلوژی جواب میدهد : قدرت . قدرتی که به فتح تروا می انجامد . اما این یک طرفه سکه این بازیست ، سکه بازی دو رویه است ، رویه دومی که اصل بر هر رویه دیگریست ، آگاممنون در قبال انتخاب خود هیچ بدست نیاورده که هیچ همه چیزش را نیز از دست میدهد : دخترش را ، زندگیش را با مرگی شوم ؛ همسرش را با خیانتی که کرده است ، پسرش تبعید شده است و در بازگشت از تبعید قاتل مادر خود میشود ، و سلطنتش را که دست دیگری افتاده است .
راستی آن هزار کشتی آگاممنون چه شد ؟ دیگر کسی هیچ خبری از آنها نخواهد شنید !!! آگاممنون نه تنها کشتیهایش را برای همیشه صاحب نشد بلکه تمامی داشته هایش را از دست داد . چرا ؟ شاید آنچه میتوان گفت این باشد : او از طرف خدایان برای انجام کاری انتخاب شده است و این کار فتح ترواست ، یک انتخاب از طرف خدایان برای به انجام رسیدن آنچه در دل داشته اند . بعد از آنکه آگاممنون کارش را به اتمام رسانید و خواسته خدایان بجا آمد دیگر بودنش الزامی ندارد ، و درواقع میتوان گفت تاریخ مصرفش به اتمام رسیده است ( مویه برای خاندان شاهی / که دیگر نه بر قرار پیشین است ) .
این مساله در مورد کلی تایمنسترا هم صدق میکند ، او برای کشتن آگاممنون انتخاب شده است ( آری دامی گسترده بود این ردای ارغوانی که بدان در پیچیدم اش ) و این انتخاب نیز از طرف خدایان ( آیا هنوز بانگ بر می دارید که این کار کار من است ؟ / نه این کار من نیست و نه من همسر آگا ممنون ام / روحی هستم در آمده در کالبد زنی سایه ی آن میهمان ام / که آترئوس بر سفره ی خود خوراک اش داد ... آن چه پیش آمد به ناگزیر پیش آمد / اکنون به زانو در می آیم و از ایزد می خواهم / که این ستیز و شوربختی را پایان بخشد / هرچند که دیری است ابلیسی بدکنش پای بر سر ما نهاده است ... فرزند ! من اگر گناهی کرده ام فرمان تقدیر برده ام ) ، و چون کارش را انجام داده دیگر نیازی به او نیست و میتوان در مورد او هم همان جمله را تکرار کرد : تاریخ مصرفش تمام شده است .
اورستیا نیز باید منتظر لحظه ای باشد که تاریخ مصرفش به اتمام برسد : " زئوس راه بر درمانش می بندد / آری ، قسمت ازلی 2 پیشاپیش رقم خورده است / و هر کس را بی کم و کاست چنان خواهد بود " ؛ مگر آنکه نخواهد آگاممنونی دیگر شود . سرنوشت آگاممنون به واسطه " جاه طلبی و قدرت طلبیاش " یکی از تراژیک ترین سرنوشتها در جهان اساطیر یونانی است ، و این سرنوشت بی شک در انتظار اورستیا هم خواهد بود ، مگر آنکه خواستار بلند جائی که آگاممنون بدنبالش بود نباشد ، که زئوس با این خواستار سر جنگ دارد :
" و الاهگان سیه پوش انتقام سراپاگوش ایستاده اند
و هرگاه که مردی به پشتوانه بخت اما نه پای مردی داد
جای گاهی بلند بیابد
با چرخش ناگاه روزگار ، هر چیز که دارد ناچیز می شود
و از جای گاه بلندش فرو می افتد تا در دوزخ خوراک دد و دیو گردد
که بلند جای نام مهلکه ئی است بس پر خطر
و زئوس ایزد به چشم رشک در آن می نگرد و به تندی فرو می کوبدش ... "
راستی این بلند جای چه جایگاهیست که زئوس خدای خدایان بر آن رشک می آورد و تحمل دیدنش را ندارد ؟ جای گاهی که " قدرت " مشخصه آن است ، که اگر این نباشد و فردی نخواهد آن قدرت را بدست آورد و همچنان بر سگ پاسبان بودن خود قانع باشد سالیان درازی تاریخ مصرفش به اتمام نخواهد رسید و زئوس را با او کاری نخواهد بود :
" سالیان دراز است که چون سگی گوش تیز کرده
بر بام این کاخ بیدار مانده ام
و در این سالیان هماره از خدا به دعا خواسته ام
که برهاندم از رنج پاس بانی بر این بام
که دیرگاهیست بر آن نظاره میکنم "
و اگر قدمی بیشتر برای زئوس برداری و " قدرت " را و " جای گاه بلند " را فقط از آن زئوس بدانی نه تنها ماندگار خواهی ماند و تاریخ مصرفت به آخر نخواهد رسید بلکه پیروزی هم از آن تو خواهد بود :
" آه پیروزی ! امروز از آن ما باش
هم چون عدالت که در کنار ماست
و زئوس بلند جای گاه
که سرانجام به رهائی ما بر خواهد خواست "
درواقع میتوان گفت در این بازی خدایانه هرچقدر ساده باشی و قوانین بازی یکطرفه و قدرت جویانه خدایان را قبول داشته باشی و خود را تماما در اختیار بازیهای آنها قرار دهی و " منیت " خود را بیاد نیاوری کاری با تو نیست !!!
" به فرمان پادشاهی بزرگتر ، زئوس ... "
" آنها رفته اند اما :
اما فراز سر ایشان ایزدی شاید زئوس شاید آپولون
فریاد کروبیان را میشنود و الاهگان انتقام را
از پی تاراج گر می فرستد "
" وه که این همه خواست زئوس است
که بر این خاک هیچ نمی گذرد ، مگر به خواست آسمان "
" هان ای زئوس از این ستیز خونین او را پیروزمند بر آر "
" آه ای زئوس یاری ام کن
تا یک امروز دستی به کین خواهی بر آرم
و در کنار من باش آن دم که روی به جنگ می گذارم "
میخواهد بگوید انسان ناگزیر است قدرت مطلق خدایان و بازیهای نوشته شده توسط آنها را بپذیرد و اگر کسی چنین نخواهد و چنین نباشد باید قدرتمند شود و برای رسیدن به این قدرت بیاموزد ، اما این آموختن براحتی میسر نخواهد شد ؛ برای این آموزش باید که رنج کشد :
" زئوس آن ره نما آن که چنین نهاد
که آدمی را می باید تا از مصیبتها بیاموزد
و آن گاه که دل از یاد زخمهای کهنه
خون می چکاند و خفتن نمی تواند
خرد خواهی نخواهی راه در آن دل خواهد گشود "
و جالب این که برای یاد گرفتن " عدالت خدایان " در سایه این رنج بردن هاست :
" و فرمان عدالت این است که : آن که رنج می برد خواهد آموخت "
خود خدایان از این قاعده مستثنی هستند و آنها را نیازی به این رنج نیست :
" و جز ایزدان کیست آن که او تمامی عمر از گزند درد ایمن بماند ؟ "
اگر کسی درد " من شدن قدرتمند " را نداشته باشد و همانند گوسفندی سربزیر و گوش به فرمان مطلق باشد _ حتی اگر شاه هم شود _ نه تنها دردی نخواهد کشید بلکه خدایان یار او نیز خواهند بود :
" اینک اورستس که بار دیگر به آرگوس باز آمده است
و اکنون به فرمان آتنا آپولون و زئوس
تکیه بر اورنگ پدر زده است " 3
پس برای رسیدن به این مرحله از پیروزی اگر فرمان کشتن مادر هم باشد _ جدا از آنکه مادر چه کرده است و چه نکرده است _ باید پذیرفت :
" هان دلیر باش و توان مند
آن زمان که وقت کار در رسد
و آن گاه که آن زن فریاد بر آرد " پسرم "
تو با بانگ " پدر " راه نفس بر او می بند "
که اگر نپذیری باید منتظر عواقبی باشی که خدایان از برای تو در نظر گرفته اند :
" و من اگر چه این راه به پای خود سپردم
راست آن که فرمان آپولون می بردم
و در این کار گر از فرمان اش سر می تافتم
یارای آن ام نیست تا بگویم چه بادافرهی می یافتم "
و اورستیا را توان این مقاومت نبود ، او نه تنها خود گوسفندوار سر بر خواسته خدایان نهاد بلکه در قبال پادشاهی خود قول داد زیردستان را نیز همچون خود کند :
" کزین پس تا آن زمان که گردش سال و ماه بر جاست
هیچ مردی از آرگوس به دشمنی با آتن بر نخواهد خاست ... "
خدایان برای به راه آوردن موجودات زیردست خود راههای مختلفی دارند و هر کس در برابر آنها مقاومت کند یا از میان خواهد رفت و یا باید مقاومتش را کنار بگذارد :
: " ای پالاس آتنا اگر در این شهر بمانم
کجاست مسکن من بگوی تا بدانم ؟ "
: " تو را مسکنی خواهم داد که انده در آن راه نجوید
و سیل آب اشک درگاهش نشوید "
: " گیرم که وعده های تو پذیرفتم
مرا بر چه جای گه و بر کدام کار میگماری ؟ "
: " هیچ خانه ای در به نیک بختی نگشاید
مگر آن گاه که رحمت تو به یاری اش آید "
: " عهد تو آیا تا جاودانه بر جاست ؟ "
: " چگونه عهدی بندم که انجام آن ناپیداست ؟ "
: " شادا که زین پس خانه در کنار آتنا خواهم ساخت
و روی از این شهر که ایمن دژ خدایان است برنخواهم تافت
که این شهر را زئوس فرمان روا و آرس نگه بان است
و باروهای درخشانش پاس دار معبد دیرین خدایان است " .
میتوان گفت در دنیای جدیدی که آتنا بدستور زئوس پی افکنده است :
" خیانت پاس دار خیانت شده است ... "
دنیائی که بهترین تفسیر برای آن این جمله کنایه آمیز کلی تایمنستراست :
" آنک دریا که هنوز بر جای خویش است
و هیچ کس اش خشک نتواند کرد .
دریا که در ژرفای سینه اش گنجینه ئی از رنگ ارغوان نهفته است
که زینت ردای شاهان است و به کان سیم و زر می ارزد
سپاس خدای را سرورم که این خانه نیز چنین است
با مکنتی که به شمار در نمی آید "
و این مکنت چه ها را که برباد نخواهد داد !!! آگاممنون بخوبی میداند این " چه ها " شامل چه ها که نمیشود .
گورموشه م
سه نیندیر سیرانین باشی گوره سه ن ایندی !
هارانی ؟
قولاقلارین دالیسینی !
گئتدی گئده ن
گه لمه ز بیرده گوردوغون گونله ر !
اوچان قوش اوچوبدور
بو توپراقلاردان کوچوبدور
سه ن گوردوغون قوزو بیر یئکه نئره یه دونوبدور !
یاشامی گه ره ک کئچدیغی ته ک توتاسان
بوشونا بوش
به رکینه به رک اولماق گه ره کدیر
خوشون گه لسه ده گه لمه سه ده بویله دیر
بویله گه لیب بویله ده گئده ر ...