درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

نگفتم ؟

آهم جدا اشکم جدا 

آخر چرا ؟ 

این را داشته باش حالا حالاها !  

چرا ؟ 

خواهمت گفت ! 

حالا بیا !

یکروز اینچنین شد حال من  

آندم که با من تو کردی آن جفا

گفتی برو  

من هرگز نخواهم ترا !  

راستی نگفتی آخر چرا ؟ 

گر نبود این ادبهای ساختگی  

چاره ام چیست یارم ز من این خواسته  

ـ نخواسته ای ؟

چیزکی میگفتمت ! 

آخر ای دوست

یارم گفته با من گر شوم خوب و بهترین اینروزها

با رقیبش نیز  حتی !  

ـ گفتی که نیستی با او رقیب ؟ 

آی بلا ! 

میگفتم آری 

او گفته با من

میبرد با خود مرا تا اوح آن قاف بلند 

تا انتهای شهر نور و شور و آتش 

با اسب تیزپائی که او نامش را نهاده تک سمند ! 

من به امشب راحتیهایم را مهیا میکنم 

آخر آنجا راحتترین لباسم را بپا خواهم نمود 

من به همراه دلبر شیرین ادا  

به آغوش ابر خواهم غنود  

با طوطیان خوش سخن در کنار بلبلانش

ترانه ها خواهم سرود !

دست در دست یارم  مینهم  

آن دم که دیداری دهد دست

دست دیگر گو بدست رقیبش دهم هم خیالی نیست یارم را !  

این شرط را او با من ببست !

او چنین گفته با من  ! 

نگفتی یار من دلدار من ای خوش ادا ؟ 

گفته ای 

گفته ای دیگر 

گفته ای ! 

اما وای بر اینکم 

آخر

آهم جدا اشکم جدا 

چرا ؟   

خواهمت گفت 

حالا بیا !

یادی نخواهم کرد رفته های دردزای دیروزمان را ! 

که فردا  

فردای خوب ما خواهد شدن ! 

و من که چشم میگشایم خواب رخت بربسته از اینجا 

از چشمهای خسته و پف کرده ام   !  

تا کجا ؟

هان ؟ !

آهان !

آهم جدا اشکم جدا 

آخر چرا ؟  

گفتم که این را داشته باشی 

نگفتم من ترا  ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد