درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

اوره ک یازیسی : باخیش ... دلنوشته : نگاه ...

اولو تانرینین آدیله  .

باخیش ( نگاه )   .

آغاز میکنم سخن را با نام آنکه آوردن نامش نشانه ریشه ایست که انسان در هستی داشته  است  ، ریشه ای که از او شروع میشود و به او ختم ، و این ریشه  نشانه اصالت هر ذی وجودیست ، که او را نه آغازیست و نه پایانی  1  .  آغاز میکنم سخن را با نام آنکه نامش بهترین  آغازگرهاست   *  ، با نام آنکه خدای عدالتست 2 ، آنکه نامش یادآور برترین اندیشه هاست  ** ، آنکه جز او همه بتند و سلطه گر 3  ، بنام خدایی سخن آغاز میکنم که برای شناخت او جز از او نمیتوان آموخت  4  .

قبل از هر سخنی میخواهم خدایم را شاکر باشم ، سپاس خدایی را که هدف از آفریدنمان را جستجوی عشق قرار داد  5  . سپاس خدایی را که بما آموزاند تا معرفت عاشق شدن داشته باشیم  6  .  اویی که هر که را عاشق کند آنکس در عشق به بیراهه ها نرود  7  . چرا که چگونگی عاشقی را با الگویی مشخص نموده است  8  .

پروردگارم را یاد می کنم و شکر ، که یاریم نمورد تا فکر راه باشم و هجرت . و در این تلاش بزرگ رسیدن  _ زندگی _  از او کمک می خواهم که جز او هیچ قدرتی را لایق نمی دانم . یا هو .

قبل از هر حرفی سخنی داشتم با روزگارم ، با تاریخم  ، با دنیایی که از ابتدای خلقت تا به امروز در شکل گیری وضعیت کنونی دست داشته است و آن اینکه : این نوشته میبایست به زبان اجدادیم  _ ترکی _   می بود که نیست ،  و من اولین آرزویم رسیدن به شرایطی است که هرکسی بتواند به زبان خودش بگوید و بنویسد . انشاء ...  ، این نوشته اگر ترکانه میبود به یقین میدانم جهانی میگرفت .

و اما دلیل نگارش این نوشته  : هر یک از آدمیان نگاهی خاص به دنیای خود دارد  ، هر کسی  دنیا را بصورتی خاص می بیند و در این جهان بینیهاست که شعور آدمی تبلور می یابد . این نوشته نشاندهنده نوع نگاه و نوع درک من از هستی است . هستی که در آن متولد شده ام ، رشد یافته ام و اینک در آن زندگی می کنم . من برای بیان دیدگاههای خود از نوشته های مختلفی بهره گرفته ام . نوشته هایی که توانسته ام آنها را بیابم و بخوانم ،  و در این جستجو سعی کرده ام هیچ توجهی به اسامی نویسندگان مطالب نداشته باشم ، چرا که این سخن علی (ع) همیشه راهنمایم بوده است که بر آنچه می گویند بنگرید ، نه بر آنکه می گوید ،  با این اشاره که خود شخصاً به تعدادی از این نوشته ها تعلق خاطر داشته ام و تعدادی را نیز قبول ندارم ، اما هدف اصلی ام بیان عقیده ام و نوع نگاهم بوده است و به همین خاطر تغییراتی در آنها  _ بدون تحریف مطالب _  انجام داده ام ، بعضا چیزی را جابجا کرده ام ،  تعبیر کرده ام ، حذف کرده ام ، اضافه کرده ام ، و عقیده ام  بر این بوده است که آنچه بدین شکل پدید آمده برداشت من است . کشیش کتاب محاکمه کافکا معتقد بود " نوشته ها تغییر ناپذیرند  "  9   ، شاید ،  نمی دانم ، اما اگر چنین باشد پس آفرینندگی آدمی چه میشود ؟! آفرینندگی که هر حرفی و هر حدیثی – هر چند کهنه – را تازه می کند و بدیع  ، که این  یک اصل است :  " سرودی که مردم بیش از همه آنرا می پسندند همیشه تازه ترین سرود ست  " 10  ،   مردم همیشه تازه را می خواهند و می پسندند  ، و من خود  "  از نوشته ها همه تنها دوستدار آن ام که با خون خود نوشته باشند . " 11   ، مردم برایم مهم بوده است  ، دوست میدارم بگویند : " اونیز شمشیر بدست گرفته بود و راه پیروزی را در صفحات کتاب جستجو می کرد . " 12  و " نمی خواهم مردم بگویند " قصه ایست که دیوانه ای آنرا گفته است پرهیاهو و خشم غضب که هیچ معنی ندارد. " 13  ،  شاید  این نوشته خواننده ای هم نداشته باشد ، یا خوانندگان آن خیلی کم باشند ، آنچه برای من مهم است  اینستکه کسانی هستند که جستجوگرند و من آرزویم اینست که با چنین کسانی حرف بزنم ، بنویسم و از آنها بخوانم ، جستجوگران طریق درست ،  تنها راه رهایی  ، جستجوگران عاشق  .

برای بیان دیدگاهم بیشتر از ادبیات و مذهب کمک گرفته ام  ،  اول می خواستم تاریخ و رویداد های تاریخی را برگزینم ، دیدم کار من نیست و دیگری باید این مهم را انجام دهد ، ادبیات و مذهب عمیق هستند و زیبا ، و توان آنرا دارند که آدمی را به اوج قله های شعور هدایت کنند ، و با اینکه در طول تاریخ همیشه سانسور  بوده  وچه بسیار مطالبی که پنهان مانده اند ، اما این نیز ممکن بوده است که  تصادفاً شعری ، حرفی از داستان از دستشان دررفته باشد که  به خواندنش بیرزد  14 و اینکه خدا خود حافظ داشته های خود بوده و هست  .

........................................................................................................................................................................................................................

*  ای نام تو بهترین سر آغاز                               بی نام تو نامه کی کنم باز .                                                  لیلی و مجنون ، نظامی گنجوی .

**  بنام خداوند جان و خرد                               کزین برتر اندیشه برنگذرد  .                                                                    شاهنامه فردوسی  .

و در این راه همیشه از خداوند کمک  خواسته ام و میخواهم  تا او به لطف خود در این راه  یاریم کند   *  .

ادبیات همیشه با آدمی می ماند هر چند گفته باشند روزگاری خواهد آمد که " آدمیان و ادبیات دیگر هیچ ارزشی نخواهند داشت "  15  ، اما من با این فرض شروع کردم که شعر و ترانه نخواهم خواند ،  آنچه خواهم خواند عیار مهر و کین و مرد و نامرد خواهد بود   16 ،  من به ادبیات همانند مذهب  نگریسته ام ، همانند یک راه  ،  مسیری برای رفتن  ،   "  گرچه  اول  وهله  میان "هنر شعر " و" تفکر مذهبی " هیچگونه اشتراک و شباهتی احساس نشود ولی اگرازنزدیک بنگریم بروشنی در خواهیم یافت که این هر دو جلوه های یک حقیقت است و آن حس مرموز و دامنه دار غیر عقلی روح آدمی است که مذهب و شعر و دیگر هنرها و زیبائیها تجلیات گوناگون آنست  ،گذشته از هموطنی شعر و مذهب مساله همدردی کنونی این دو نیز قابل طرح است  "  17 .

جدا از این مسائل من این نوشته را از این رو نوشته ام که نمیتوانسته ام ننویسم 18 ، هم بعنوان یک نویسنده و هم بعنوان یک انسان ، که دردم دردیست که در نوشته هایم هویداست .

من این نوشته را  نوشته ام برای تمامی آدمها ، تمامی انسان ها بدون هیچ تشخصی  ، که ،  " صمیمانه ترین نامه ها ، نامه هایی است که به هیچکس مینویسم  " 19  که برای هیچکس  مینویسیم  ، نوشته ام تا شاید چراغی باشد و راهی نشان دهد ، هرچند خود هنوز به چراغ نیازمندم .

این نوشته مشعل من است در این شبهای تاریک یلدایی 20  ،  چراغ بودن و شدنم در این لحظه از هستیم  ،  امیدم برای خودم و تمامی انسانها جلوتر رفتن است در راهی که به سعادت میرسد  .

راه  .

زندگی آدمی طی کردن راهی است ، راهی که ابتدایی دارد و انتهایی . راهی که آدم شدن آدمی _ آنگونه که می باید شود  _  بستگی به چگونه رفتن در این راه دارد ،  و شاید چگونه ماندن در آن  !

ماندن و نرفتن ! چه دردیست ! چه مردابی است این ماندن !

بد دردیست ماندن

یا

رفتن اما نرسیدن

به مردابی غمگنانه ماندن

مردن

باز نرسیدن

شاید

در پرتو کم رنگ نور مهتاب

راهی باشد در آنسوی غبار

در آنسوی مه

نمی دانم

اما

به یقین می دانم

حسرت به چشمانم تا افق هست

ماندگار است

که

رفتن

که

رسیدن را آرزومندم

..............................................................................................................................................................................................................................

*  خداوندا در توفیق بگشای                                  نظامی را ره تحقیق بنمای .                                                خسرو وشیرین .   نظامی   .

تلنگری

در دلم جاودانه آرزوست ...

انسان مسافر است  21 ، بشریت رودخانه عظیمی است که در مسیر طبیعی و مقدر خویش پیش می رود و علیرغم همه پیچ و تابها ، سدها ، و سنگها و انشعابها و انحرافها و مردابها راه خویش را می پیماید و خود را به دریا می رساند ، آنجا که وحدت و برابری و صلح ، زلال آرام و آبی را که در سرنوشت حتمی و تقدیر علمی و رسالت الهی رود نوشته اند ، به وی باز می دهد  22 .

مقصد راه شما به پیشگاه او منتهی شود و پناهگاهتان سایه رحمت او بود . 23

اگر مقصد خداست آیا غیر از او میتواند در رسیدن به او کمکمان کند ؟

" ای خدا که همه راهها را می شناسی " 24  راهمان نما  که جز راه تو هر راهی که رویم رو بسوی نابودیست   ،   که تنها راه الله راه رهائیست و سعادت  " و هذا صراط ربک مستقیما  "  قرآن مجید ، سوره انعام ، 126  ،،،،،، هرچند تو خود فرموده ای " انا هدینه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً "  الانسان آیه 3  ،  اما میدانیم ،  تا تو نخواهی ما را امکان راهیابی به حریم راه تو نیست .

ای  مسافر بزرگ در پیشگاه ابدیت  25  ،  ای در همه کویها بیگانه  26  ،  اگر زهره این کار داری قصد راه کن و شربت بلا نوش کن 27 ، هر چند که راه دراز  و سنگلاخ است و در هر قدم حرامیان در کمین و تو بی همسفر و ... کوله بارت سنگین  28  ،  پس بندگان خدا ، از خانه ای که سرنوشت مردم آن نیستی است قصد رفتن کنید  ، مبادا مغلوب آرزو شوید و آهنگ ماندن کنید 29 ،  که  گفته اند  " آن که به راه نیفتد ، گمراهی به هلاکتش کشاند 30 ،  پس یک فریاد بر خویش باید زد و از خواب  و نرفتن دور شد و رفت ، که باید سحر به راه افتاد 31 ، آخر دیریست فهمیده ام    ما نیز مرغ سرزمین گمشده ای هستیم ، پرستوی مسافری هستیم  32 ، پس برای رفتن انسان ، برای رفتن فرزندان انسان  " راهی راست در صحرا آماده کنید ! کوه ها و تپه ها را هموار سازید ، دره ها را پر کنید ! راههای کج را راست و جاده های ناهموار را صاف نمایید ! آنگاه همه مردم نجات خدا را خواهند دید 33 ، و من همیشه سوالی با خود داشتم ، راستی سرزمینی که نجات خدا در آنجاست  کجاست ؟  " چپ و راست _ کمینگاه _ گمراهی است ، و راه میانبر راه راست _ الهی است . کتاب خدا و آیین رسول آن را گواه است ، و سنت را گذرگاه است ، و باز گشت بدان جایگاه است " 34 و دوباره با خود پرسیدم راه راست کدامین است ؟ و این مولوی بود که با شور و شیدائی خود  در نوشته هایش پاسخ سوالم را داد  * ، و من دانستم اگر راه همان راه رسیدن به  تبریزجان  باشد چه راه سختی در پیش است ، چرا که درتمام راه تب خواهد بود و داغی تن و آتش درون و شعله جان و روح و روان  ،  و با خود گفتم "  آه از توشه اندک و دارازی راه و دوری منزل و سختی درآمدنگاه "  35 ، چرا که این راه ترسناکترین راههاست با هزاران خطر در هر قدمی که بتوان برداشت   36 ،  پس بدان  " راهی پیچیده و مرموز در پیش " 37  است ، راهی که اگر هشیار نباشی راه به مقصد نخواهی برد  ** ، تو  هم باید هشیار باشی و هم مردانه ***  ، که لغزشی از راه بیرونت خواهد کرد ،  چرا که دیوی در کمین است و دیوهایی با او " آنگاه که شیطان مهلت یافت بمعارضه با خدا برخاست و گفت خدایا چنانکه مرا گمراه کردی من نیز در زمین همه چیز را در نظر فرزندان آدم جلوه می دهم تا از یاد تو غافل شوند و همه آنها را گمراه خواهم کرد ،   بجز بندگان پاک و خالص تو را  ، خدا فرمود : همین اخلاص و پاکی ... راه مستقیم به درگاه رضای منست  "  حجر آیات 39 تا 41   .

و من امروز "  صدای فریادی در بیابان می شنوم که می گوید : " برای خداوند راهی آماده کنید و جاده را برای آمدن او هموار نمایید  "  38  ، این او ،

هم میتواند خدا باشد که برای نجات انسان خواهد آمد و هم انسانی که برای نجات یافتن بسوی خدای خود خواهد رفت  .

این راه از خداست است تا آدم  ،  از آدم تا آدم !! و از آدم تا خدا !! شاید البته ...

سوالی که اینک می توان مطرح کرد اینست : این کدامین راه است ؟ آغازش ؟ چگونگی اش ؟ فراز و نشیبش ؟

خسته از این بن بستها

در پی راهی کز افق بگذرد می گردم .

در مورد راهی که به رهایی و رستگاری و سعادت انسان  ودر یک کلام  راهی که به اوج انسانیت انسان _ با هر دیدگاهی که  باشد _ میرسد همیشه

تاریخ نظریات و فرضیاتی صادر شده چرا که چنین سوالهایی همیشه تاریخ برای تمامی انسانها مطرح بوده است ، وجستجوهایی بسیاری نیز برای

..............................................................................................................................................................................................................................

*  شمس دین و شمس دین ! آن جان ما اینک بدان                         جز بسوی راه تبریز اسب ما راهوار نیست .               دیوان شمس . مولوی .

**  طریق عشق طریقی عجب خطر ناک است                                  نعوذ باالله اگر ره بمقصدی نبری .                                      حافظ شیرازی   .

***  مردمی باید تمام این راه را                                                      جان فشاندن باید این درگاه را   .                     منطق الطیرعطارنیشابوری    .

یافتن جواب صورت گرفته  ، و اما سوال اکنون اینست :  نتیجه این جستجوها به کجا انجامیده است  ؟

میتوان گفت جوابهایی که آدمهای مختلف در زمانهای مختلف برای سوالهای خود یافته اند متفاوت بوده است ، تفاوتی که فاصله ای دارد از بینهایت یاس و پوچی  تا نهایت امید و آرزو    .

" همه راهها بسته است ، حتی راههای خطرناک . فقط یک راه باز است که هیچوقت آن را نمی بندند چونکه قابل عبور نیست ، و آن خطر ناک ترین و آخرین راه است . ناچار باید از آن راه برویم "  39

" روی همه جاده ها جنایت ریخته اند . جنایتهایی که از پیش آماده شده و فقط منتظر جنایتکار است  " 40

" هیچ نداریم ، که باید همه چیز را خلق کنیم ، هم زمینه مساعدش را _ که اکنون ندارد _ و هم سابقه ذهنیتش را _ که اصلاً نیست – و هم در نهایت خود فضا و جو را !

می بینید که کار ما چقدر سنگین و دشوار است ؟

و هر راهی که آغاز می شود و از پیش بر آن نرفته اند و در زیر پا نکوفته اند ، همواره نکرده اند و نشناخته اند ، دشوار است  " 41

"  بدانید که راههای دین _ که نزد ماست _ یک راه است ، و آن راست _ و کوتاه است _ کسی که آن راه را پیش گیرد  به منزل رسیده و غنیمت برده ، و کسی که در آن نرود ، گمراه است  ، و پشیمانی خورده " 42  ، پروردگارا کمکمان کن تا در راهی که به تو میرسد گام برداریم ، که نجاتمان اینست و دیگر هیچ ، اگر حتی راهی هم غیر از این باشد بی شک انتهایش بن بست خواهد بود  ، بار پروردگارا !  "  در آنجا که راهها بهم درپیچند راست ترین راهها را بنمایان "  43  ، که  " اگر تو راه آسمانها را بر چشمان ما فرو بپوشانی کدام کس می تواند آن راه مکتوم و مستور را بیابد " 44

پس تو ای انسان مسافر راهی هستی که  چگونگی آنراه  از مجهولات همیشگی روح انسانها بوده است   ، راهی که گاه گفته اند نه سری دارد و نه انتهایی  *  ، حال باید از خود پرسید اگر چنین است برای یافتن چه باید کرد ؟  راه باید توسط خود آدمی ساخته شود **  ،  قصه ماهی سیاه کوچولو قصه زندگی ماست  ، زندگی در رود  یا حرکت به طرف دریا  ؟ " ماهی سیاه کوچولو گفت : مگر قبل از من هم ماهی دیگری از اینجا گذشته ؟ مارمولک گفت : خیلی ها گذشته اند ! " 45  ، قصه انسان قصه مسافریست که راهی را باید برود که خود میسازد  ، البته میتواند از راههایی هم برود که برایش میسازند ، راههایی که او را همیشه تاریخ سرگردان راه خواهد کرد نه مسافر مقصدی معلوم ، چرا که راههای درست را یا بسته اند و یا منحرف کرده اند  و عجبا که این راه انحرافی را هم نمیتوان بدلخواه خود رفت  ،  چرا ؟ ! برای اینکه در این راهپیمائی ابدی بدور خود هرچند  " مسابقه برای عموم آزاد است ، میدان ، میدان تجلی استعداد ها ست ! هیچ قیدی و بندی در کار نیست ، هر که بگوید هست ، رافضی است ، علوی است . تنها شرطی که امیرالمومنین نهاده است این است که به حرمت دوستی و خویشاوندی خلیفه ، هیچ سواری نباید از خر ابوقیس پیشی گیرد . "  46   و این شوخی زشتیست که برای آدمی تدارک دیده شده است  ، حال با این اوضاع چه باید کرد ؟ انسان باید خود راه را بسازد و پاک گرداند  ***  ، برای ساختن این راه و پاک کردن آن آنهائی که راه را به خرابی کشانیده اند و مسدود کرده اند و منحرف کرده اند با تو کنار نخواهند آمد و راحتت نخواهند گذاشت ، راستی آنها  که راه را بر راهیان این راه بسته اند کیانند ؟ **** ، بیشک آنهائی که از رسیدن انسان به آنجائی که قرارگاه اوست وحشت دارند  ، اما آیا بدلیل باز نبودن راه میتوان نشست و نرفت ؟ "  من همچنان این دغدغه را دارم که نکند : بایستید  " 47  ، و این ایستادن همانیست که دشمنتان بدنبال دست یافتن بدانست  ، و بیشک هیچ انسان آزاده ای از اینکه تسلیم خواسته دشمن شود شاد نخواهد بود  ،  البته کسانی نیز خواهند بود که تسلیم شوند و بمانند " ماهیان همه همین را می گویند ، آنچه را که خود نتوانند پیمود ناپیمودنی میدانند  "  48  ، اما آنکه عاشقانه راه را برگزیده است نخواهد ماند حتی اگر مرگ در کمینش باشد  ***** ، آنها که عاشقند تمامی سدهای سر راه رسیدن خود را خواهند شکست و راهی خواهند شد و این برای آنها بهترین انتخابست 49  ، هر چند نتوانند به سلامت در راه قدم بردارند ، هرچند نتوانند راه را تا آخر ادامه دهند اما عاشقانه میروند ، چرا که اصل رفتن است و نایستادن "  غرض رفتن است نه رسیدن . زندگی کلاف سردرگمی

..............................................................................................................................................................................................................................

*     در چنین ره کان نه بن دارد نه سر                                    کسی مبادا ایمن از مکر و خطر .                                      منطق الطیرعطار  .

**    اندرین ره میتراش و میخراش                                         تا دم آخر دمی فارغ مباش .                                               مثنوی مولوی .

***   گر وظیفه بایدت ره پاک کن                                       هین دفع آن بی باک کن .                                                  مثنوی مولوی .

****    هر که بی باکی کند در راه دوست                             رهزن مردان شد و نامرد اوست .                                        مثنوی مولوی .

*****    عاشقانش گر یک و گر صدا ند                            در ره او تشنه خون خوداند .                                                     منطق الطیر .

است  ... نباید ایستاد . با این که می دانیم نخواهیم رسید ، نباید ایستاد . وقتی هم که مردیم ، مردیم بدرک  " 50 ، و گاهی در این راه چاره ای هم جز  مردن  نیست  *  .

میتوان گفت از آنجا که انسان موجودیست فراموشکار با فراموشی توصیه های آفریننده خود اندک اندک از مسیر راست منحرف و در بیراهه ها سرگردان شد ، و این گم شدگی از آنجایی آغاز شد که انسان راهنمایان راستین را از نظر دور داشت **  ، و پای در جای پایی موجودی نهاد که دشمن ازلی ابدی او بود ***  ،  و انسان به اشتباه او را آشنای راه فرض نمود  ****  .

حال که انسان گمگشته است و سرگردان  باید دید چه باید کرد ؟ آنچه بنظر میرسد اینست که به همان جایی باید پناه برد که از آنجا دور شده است و این تنها راه پیدا کردن آنراه گم شده در شب ظلمانیست  *****   ، " پیغمبران ، فرمانروایان بی رقیب قلبها ، خنگ وحشی و سرکش تاریخ را زیر ران دارند و زمام آنرا در دست و ، با شلاق ناپیدایی که طنین ضربه هایش هنوز در زیر این آسمان می پیچد و بگوش می رسد ، میرمانند و میرانند و کاروانهای عظیم بشری را در پی خویش پیش میبرند  .  تاریخ حکایت می کند که ، هرگاه کاروانی راه گم کرده و یا از رفتن باز ایستاده است ، یکی از این سواران ناگاه از گوشه نامعلومی ظاهر شده و قوم را " به حرکت آورده " یا " راهی تازه پیش پایشان گشوده است "  "   51 و اگر لطف صاحب زمین و زمان و هستی نباشد مگر در این هزارراهه های پرپیچ وخم میتوان به راه ادامه داد ******   ، " و در این راه بی فریاد ، بی نشان ، علامتها و نشانها در هوا کرده و در این بیابان چوبها فرو برده و سنگها در هم نهاده تا مسافران آن نشانها را بجویند و در این بیابان سر گشته نشوند و اثر قدم او که نامش سنت است در راه بجویند . " 52 ، اگر راه درست انتخاب نشود بیشک رسیدن به مقصد ممکن نخواهد بود ******* ، و باید دانست درستترین راه یک راه بیشتر نیست  " در راه حلها ... نباید به کوتاهترین راه اندیشید بلکه باید به درستترین راه فکر کرد " 53 ، چرا که با انتخاب درستترین راه رفتن آسان خواهد بود  ******** ، هر چند میدانیم که این راه درست سختترین راهها نیز هست " در این هجرت عظیم از عقبه های صعب باید گذر کرد . در این کیمیا گری شگفت در کوره آتشهای سخت باید گداخت " 54  ، و این کار دل شیر میخواهد و نهراسیدنی بس بزرگ  ********* ، چرا که در این راه خطری نیست که وجود نداشته باشد **********  ، و این خطرات آنهائی را که تصمیم به رفتن گرفته اند نه تنها دلسرد نمیکند که آنها را برای رفتن و رسیدن مصممتر نیز میگرداند  چرا که شعار این انساهای بزرگ رفتنست و رفتن   *********** ، آنها که مسافران این راهند " می روند بجان ، نه سوار و نه پیاده ، بی دل و دلداده ، بی مرکب و زواده برقوم توکل بر مالک جز وکل "  55  ، تو نیز اگر خواهان رفتنی از خود بیرون آی و راهی شو و از هیچ مترس ************  و به هیچ انحراف کننده ای نیز توجه مکن که اگر بهترین هم باشد چون تو را از رسیدن به آن مقصد بازمیدارد نباید مورد توجه قرار گیرد ، چرا که هدف اصلی از راه رفتن در آنست و  رسیدن بدانجایی که هدف آنجاست ، پس در این

..............................................................................................................................................................................................................................

*    راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست                                 آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست .                                               حافظ .

**    جمله عالم زین سبب گمراه شده                                            کم کسی ز ابدال حق آگاه شد

          همسری با انبیا برداشتند                                                           اولیا را همچو خود پنداشتند .                                                  مثنوی مولوی .

***    هر طرف غولی همی خواند تورا                                           کامی بردار راه خواهی هین بیا

            ره نمایم همرهت باشم رفیق                                                 من قلاوزم درین راه دقیق

             نی قلاوزست ونی ره داند او                                                یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو .                                        مثنوی مولوی  .

****  پس محک باید میان جهان خویش                                        ورندانی ره مرو تنها تو پیش

             بانگ غولان هست بانگ آشنا                                             آشنایی که کشد سوی فنا    .                                                مثنوی مولوی    .

*****    در این نیمشب کز تو جویم پناه                                          بمهتاب فضلم بر افروز راه .                          اسکندر نامه ( شرفنامه ) . نظامی .

******   ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید                                      هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند .                                            حافظ  .

*******  طریق عشق طریقی عجب خطرناک است                        نغوذ بالله اگر ره بمقصدی نرسی .                                                       حافظ  .

********   گرچه راهیست پر از بیم زما تا بودست                        رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی .                                                  حافظ  .

*********  شیرمردی باید این ره را شگرف                                  زانکه ره دورست و دریا ژرف ژرف .                                         منطق الطیر .

**********   شیر در بادئیه عشق تو روباه شود                             آه از این راه که در  وی خطری نیست که نیست .                               حافظ  .

***********  اگر مردی برون آی و سفر کن                             هر آنچه پیشت آید زان گذر کن   .                             گلشن راز . شبستری   .

************  پای در نه همچو مردان و مترس                         درگذار از کفر و ایمان و مترس .                                                 منطق الطیر  .

راه فقط باید رفت و  " هر عاملی ، هر حادثه ای و هر حرکتی و حمله ای ، یا هر حرفی حقی ، اگر ما را برای لحظه ای هم از خط سیر و هدفمان غافل بسازد ، و بخودش مشغول کند ، خیانت است " 56  ، در این راه باید فقط رفت ، البته نه با عجله و تعجیل ، که این خراب کننده رفتن درست خواهد بود و موجب سقوط * ، و بدان که اگر بروی خواهی رسید و اگر نرسیده ای بدان که کاهلی کرده ای وگرنه راه نزدیکتر از آنست که بتوان تصورش را  نمود " راه بس نزدیک است اما راهرونده بس کاهل است " 57  ، و جالبست بدانیم که امروزه روز راه را گردشگاه کرده اند " راه گردشگاه شده است "  58  ، گردشگاهی که در آن از رفتن خبری نیست ، همه انگار به تماشا آمده اند ، در دل کسی شوق رفتن و رسیدن نیست ، همه میخواهند بمانند و بمانند ، در چنین اوضاعی که از رفتن خبری نیست اگر کسی هوس کند برود تنها خواهد بود و این اولین سوال او که  برای رفتن چه باید کرد در این گردشگاهی که از هر طرف دعوتت میکنند به ماندن و مشغول شدن به مشغولیات ؟! و من میگویم اولین کار عاشق شدن است :

" اگر عشق نیست

هرگز هیچ آدمی زاده را

تاب سفری اینچنین

نیست  " 59

عشق !؟

و چنینست که انسان اگر قصد رفتن دارد باید عاشقی کند ** و عشق بیافریند ، که بی حضور عشق راهی در میانه نیست  .

"هر مذهبی ، مکتبی ، هر نهضتی یا انقلابی ، از دو عنصر ترکیب می یابد : عقل و عشق " 60 ، آری هر راهی با انتخاب  _ عقل  _  آغاز میشود و در تمامی مراحل برای از پای ننشستن و رفتن همیشگی نیاز به خواستنی عمیق و درونی  _  عشق  _  دارد   ، و خداوند هر دو اینها را به انسان بخشیده است ، " توطئه ای بهمدستی خدا و عشق برای باز آفرینی جهان ! " فلک را سقف بشکافتن و طرحی دیگر انداختن " ، خلقتی دیگر بر روی ویرانه های این عالم ، بر خرابه هر چه هست ، هر چه بود ! بنای جهانی نو در این دنیای فرتوت حشرات بیشمار ! جهانی که ساکنان آن همه خویشاوند ازلی اند :

خدا ، انسان و عشق ،

این است " امانتی " که بردوش آدم سنگینی میکند و این است آن " پیمانی " که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و " خلافت " او را در کویر زمین تعهد کردیم .

ما برای همین "هبوط " کردیم و اینچنین است که بسوی او باز می گردیم " 61  .

و اینجاست که آدمی آرزو میکند  " آه عشق ! میشد که تو و من و خدا توطئه ای می چیدیم " 62  ، توطئه ای برای پیدا کردن راه و رفتن در آن و رسیدن به سعادت ابدی ، و چنینست که گفته اند : " عشق بود که مرا وادار کرد راه را پیدا کنم " 63 ، پس انسان ! اگر خواهان رفتنی و خواهان رسیدن به خورشید ازلی خویشی عاشق شو و عشق بورز  *** ، و عجبا که آدمی خود چنینست " در آدمی عشق ودردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود نیاساید و آرام نیابد " 64 ، و این عشق درد آدمیست و گرفتاری در این درد آرزوی او **** ، چرا که این رمز جاودانگی اوست ***** ، نشانه شور آسمانی اوست ****** ، و این عشق نه تنها از آن انسان که از آن تمامی هستیست ******* ، چرا که عشق برای هر موجود ذی وجودی بزرگی است و علو ******** ، و ما امروز برای رفتن به میهمانی خورشید عشق باید کینه ها را از دل دور سازیم و با بلندپروازترین پرندگان عاشق دوشادوش شویم 65  ، و دلهایمان باید مانند مشعلی روشن و پر اوج و همچون آتشهائی باشد که کوه نشینان  بر آن

.............................................................................................................................................................................................................................

*  طریق عشق پرآشوب و فتنه است ایدل                                          بیفتد آنکه درین راه باشتاب رود .                                                      حافظ  .

**  قد انار العشق للعشاق منهاج الهدا                                               سالک راه حقیقت عشقه ائیلر اقتدا .                                     دیوان فضولی .

***  کمتر از ذره نه ای پست مشو و عشق بورز                                 تا بخورشید رسی چرخ زنان .                                                            حافظ  .

****  گرفتار غم عشق اولیای آزاده دهرم                                        غم عشقه منی بوندان بتر یارب گرفتار ائت .                          دیوان فضولی .

*****  عشق نان مرده را جان کند                                                   جان که فانی بود جاویدان کند  .                                            مثنوی مولوی .

******  عشق چون بر جان من زور آورد                                       همچو دریا جان من شور آورد .                                                 منطق الطیر  .

*******  فلک جز عشق محرابی ندارد                                         جهان بیخاک عشق آبی ندارد .                                 خسرو و شیرین . نظامی .

********  تو جان جان جهانی و نام تو عشق است                        هر آنک از تو پری یافت بر علو گردد .                       دیوان شمس . مولوی .

سلام می دهند  66 ، و من که یاد عشق میکنم دلم آتشفشان کوه آتشزا میشود 67 ، آتشفشانی که بی گرمای شفابخش آن خود را بیمار لاعلاجی میدانم که درمانم از عشقست * ، که این بیمار دردمند بی وجود نوری روشنگر به شبهای ظلمت گرفته زمانه راه از بیراهه نشناخته و از رفتن مانده  و خواب تمامی بودنش را فراگرفته است همچون زاهدان خواب آلود پرادعای  بیخبری که جز خواب چیزی نمیدانند **  ، و برای بیدار شدن نیز جز به دامن عشق نتوان آویخت که جرس بیداری نیز بدست عشقست  ***  ، که برای بیدار شدن و باز کردن چشم جان و آغاز رقص شوق افزای بیداری باید که عاشق شد  **** ، که باید آتش شد *****  ، که این آتش خود   عشقست ، خود  عاشقست  و معشوقست ******  ، عاشق و معشوق همچون آتش و پروانه *******  ، آتشی که جان و تن و روان و روح را درگیرد و عاشق رهائی از آن نخواهد که این آتش همانیست که او خود بدنبال آنست ، بی آنکه این آتش او را فراری دهد که اگر بگریزد دیگر نامش عاشق نیست ******** ، و چنینست که سفر عشق سختترین سفرهاست ********* ، و اینجاست که عاشق باید از جان و ایمان و کفر و مرز بودن و نبودن بگذرد **********  ، که این نهایت آزادگیست برای آدمی ***********  ، و در این آزادگیست که تمامی ترسها از جان آدمی رخت خواهد بست ************ ، و عاشق به اخلاص خواهد رسید 68  ، اخلاصی که در آن از همه چیز خود بگذرد *************  ، چرا که این از خود گذشتن خونبهای عاشقست **************  ،  خونبها ؟ آری ،  این جان دادن این جهانی جاودانه بودن را خونبهاست و باعث میشود که تا عشق در دل عاشق باقیست او همیشگی " باشد "  ***************  ، چرا که عاشق به خالقش میپیوندد ، خالقی که خود  راه  است و این راه راهیست جاودانه  چون خود خالق ****************  ، پس تو ای انسان برای رسیدن به سعادتی که خواهان آن هستی " هر جا که باشی و در هر حال که باشی جهد کن تا محب باشی و عاشق باشی "  69  ، عاشقی که سر عزیمت دلش را ربوده باشد و شوق از پای در آورنده و گرفتاری عشق او را نابود کرده باشد 70 ، ای جان  از عشق بمیر و برای معشوق پاره پاره شو 71  ، می گویند وقتی خداوند عالم میخواست آدم را به زمین بفرستد ، او جدائی از آفریننده را قبول نمیکرد ، خداوند با صدای حوا  آدم را راضی میکند تا سفر را قبول کند ، و این صدا ، صدای عشق است .

.............................................................................................................................................................................................................................

*  داروی درد من مهر توست                                                                   نور جانم آفتاب چهره توست  .                                           منطق الطیر  .

** عشق دردیندن اولور عشق مزاجی مستقیم                                           عاشقین دردینه درمان ائتسه لر بیمار اولور

زاهد بیخود نه بیلسین ذوقینی عشق اهلی نین                                              بیرعجب می دیر محبت کیم ایچن بیدار اولور .                      فضولی  .

***  در ره عشقت نفسی می زنم                                                              بر سر کویت جرسی می زنم  .                          مخزن الاسرار . نظامی  .

****  هرکرا در عشق چشمی باز شد                                                       پای کوبان آمد و جانباز شد .                                     منطق الطیر .

*****  کس درین وادی بجز آتش مباد                                                  وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود                                                            گرم رو سوزنده و سرکش بوده    .                                     منطق الطیر  .

******  عاشقانرا شادمانی و غم اوست                                                   دستمزد و اجرات خدمت هم اوست

غیر معشوق ارتماشایی بود                                                                        عشق نبود هرزه سودایی بود

عشق آن شعله است مو چون بر فروخت                                                   هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت .                         مثنوی مولوی  .

*******  حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو ، دیوانه شو                            وندر دل آتش در آ پروانه شو ، پروانه شو   .          دیوان شمس تبریزی  .

********  عشق از اول چرا خونی بود                                                  تا گریزد آنکه بیرونی بود  .                                             مثنوی مولوی  .

*********  سرسری باسما قدم عشق طریقینه فضولی                           احتیاط ائیله کی غایتده خطرناک سفردیر .                                فضولی .

**********  عشق را با کفر و با ایمان چه کار                                    عاشقانرا  لحظه ای  با جان چه کار .                                     منطق الطیر .

***********  مرد کار افتاده باید عشق را                                           مردم آزاده باید عشق را .                                                    منطق الطیر  .

************  عاشق ز نهیب جان نترسد                                            جانان طلب از جهان نترسد .                              لیلی و مجنون . نظامی  .

*************  من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق           چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست .                                   حافظ .

**************  پای در عشق حقیقی نه تمام                                  نوش کن با اژدها مردانه جام

زانکه اینجا پای داو اژدهاست                                                                 عاشقانرا سر بریدن خونبهاست .                                            منطق الطیر  .

***************  گفت ای بتو ملک عشق بر پای                         تا باشد عشق باش بر جای .                                  لیلی و مجنون . نظامی  .

****************  ملت عشق از همه دینها جداست                    عاشقانرا ملت و مذهب خداست .                                      مثنوی مولوی .

اما ، براستی ، طلوع مهرجاودانه را در کدامین افق بی انتها میباید جست ؟

بزرگان راه ، آنهائیکه رفته اند و رسیده اند ، تنها عشق لایق آدمی را عشق راستین خالق یکتا دانسته اند  *  .

پس تو ای ساقی عشق "  از آن شرابی که در روز الست ، ذرات ارواح ، مست وار " بلی "  گفتند ، تمام برما  ریز ، ما را از دست صد هزار اندیشه و وسوسه باز خر " 72 هر چند اول  این کار آسان باشد و آخرش سخت ** ، که بی نوشیدن آن شراب عشق آور هستی به هیچ نمی ارزد .

شراب   .

" و به آن شراب ناب سر به مهر بنوشانند 25 که به مشک مهر کرده اند و عاقلان بر این نعمت و شادمانی ابدی باید به شوق و رغبت بکوشند 26 ترکیب طبع آن شراب ناب از عالم بالاست 27 سر چشمه ای که مقربان خدا از آن می نوشد 28 "  . قرآن کریم . 25 تا 28 سوره مطفضین  .

" و مزاجه من تسنیم 27 عینا یشرب بها المقر بون 28 " . قرآن کریم  .   

وعجبا به این جهان هرچه عاشقست مستست  ***  ، تو نیز اگر خواهان سرنوشت زیبایی شراب الهی را بنوش و بنوشان ****  ،  " الهی شراب شوق در جان منصور حلاج افزون شد ، آن شراب در آن نگنجید بسر بیرون شد ، ابلیس جرعه نیافت جاوید ملعون شد " 73  ، پس بترس از بی شرابی و بدشرابی *****  ، باده اصل نوش کن ، آنگونه  باده ای که مستی باده از تو باشد نه مستی تو از باده  ******  ، یعنی که جانت را عاشق کن ، عاشق شراب ازلی و ابدی  ، آن شرابی که ساقیش راهنمای حق باشد  *******  ،  اگر از شراب این راهنما خواهانی باید که جمله جان شوی و جمله مست ********  ، و ما خواهان آنیم تا هر  آنچه او در جام بریزد نوشیم  74  ، که اگر چنان شود میتوان کاری کرد *********  ، نوشنده شراب حق ،  نوشنده ایست که تا قیامت سیراب نمی شود  75  ، و اینجاست که آدمی با نوشیدن شراب خدائی به جائی متصل میشود که او را از خود و از زمانه خود و از زمینه خود جدا میکند و بدریائی میرساند که نه انتهائی دارد و نه آغازی  و چنینست که میتوان گفت عجب از این قطره محال اندیش که خیالی دارد به عظمت اقیانوسها  **********  ، و خواهان نوشیدن نه از چشمه ها که خواهان نوشیدن از سرچشمه هاست ،  چرا که  " روحهای بزرگ و طوفانی و همواره مضطرب هیچگاه با این جرعه ها و کوزه ها سیراب نمیشوند ، آنها همواره در جستجوی دست یافتن به سرچشمه اند تا خود را بر سانند و خود آب برگیرند "  76  ، و عجبا که این عاشقان شراب الهی همیشه تشنه اند ، تشنه تر از همه ،" دل تشنه و در آرزوی قطره میزارم ، سقایه مرا سیراب نکند من در طالب دریایم ، بر هزار چشمه گذر کردم تا که دریا دریابم ، در آتش عشق غریقی دیدی ؟ من چنانم ، در دریا تشنه ای دیدی ؟ من آنم ، راست بحیرتزده مانم که در بیابانم ، فریادم رس که از بلائی به فغانم  " 77 .

تشنگی  .

" تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است " 78  ، " ما درختهای این باغ پژمرده پامال زمستانها همگی تشنه ایم ، تشنه بارانیم ... ما نیز چشم براه شگفتیهای تازه ایم ، شور و شوق صد جوانه با من است ، با ما است " 79  ، حال باید دید برای رفع این عطش

.............................................................................................................................................................................................................................

*  عشق آن زنده گزین کو باقیست                                             کز شراب جان فزایت سا قیست

عشق آن بگزین که جمله انبیاء                                                     یافتند از عشق او کار و کیا

تو مگو ما را بر آن شه راه نیست                                                   باکریمان کارها دشوار نیست .                                                    مثنوی مولوی .

**  الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها                                         که عشق آسان نمود اول ولی افتاده مشکلها .                                        حافظ  .

***  خرد مست و ملایک مست و جان مست                            هوا مست و زمین مست و زمان مست .                            گلشن راز . شبستری  .

****  قضا خواهی که از بالا بگردد                                            شراب پاک بالا را بگردان .                                                         دیوان شمس  .

*****  بیا ساقی از خم دهقان پیر                                               میی در قدح ریز چون شهدوشیر

نه آن می که آمد بمذهب حرام                                                  میی کاصل مذهب بدوشد تمام            اسکندر نامه (شرفنامه ) . نظامی گنجوی  .

******  باده از مامست شد نی ما از او                                      قالب از ما مست شد نی ما از او .                                                مثنوی مولوی  .

*******  ساقی کوثر امام رهنمای                                            ابن عم مصطفی ، شیر خدا  .                                                            منطق الطیر  .

******** باید که جمله جان شوی ، تا لایق جانان شوی         گرسوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو .                                 دیوان شمس  .

*********  چو یکی ساغر مردی زخم یار برآرم                     دوجهانرا و نهانرا همه از کار برآرم .                                             دیوان شمس  .

**********  خیال حوصله بحر می پزد هیهات                       چهاست در سر این قطره محال اندیش .                                                  حافظ  .

چه باید کرد ؟ باید رفت و به آب رسید ، اما بقول حافظ باید مواظب بود تا " غول بیابان نفریبد بسرابت " ، چون در هستی دوگونه راه وجود دارد  :  یکی راهی که خضر رفت و به آب رسید و دیگری آنکه اسکندر گزید و  بجایی  نرسید *  ، و جالب آنکه بدانیم همیشه تاریخ این چنین بوده است  ، و به زور نیز  نمی توان آنرا تغییر داد **  ، بارپروردگارا  تو که هر چیزی را با آب زنده کرده ای ، اینک در این عصر ظلمات و تشنگی ما انسانها به آب روشنائی تو محتاجیم ، کمکمان کن ،  ما اینک " بادلی سرشار اما دستهایی تهی " 80  آمده ایم  ، راهمان ده بر دریای لطف خود ، که جز بسوی تو آمدن راهی دیگر نداریم و نخواهیم  ، که ما از توایم و بسوی تو مهاجر *** ، مهاجران دریائیم ما  .

دریا  .

مرداب

خشکیدنیست بی شک

دلم دریا می خواهد .

ای انسان بدان که " دریا خوشاوند توست ، دریا منشا توست "81   ، پس دل دریا کن و دریا را ببین ****  ، بیائید " بسوی آن در ها که هنوز بازند و بسته نشده اند بدویم ، خارج شویم ، ما پسران دریا هستیم و باید خود را بآنجا برسانیم . جای ما اینجا نیست ، آنجاست که حصار ندارد و بدون دراست ، برویم بسوی دریا که طراوت شنهای سواحل بکرش بطراوت لبهای دختران است و آنقدر دامنه اش وسیع است که چشم کار نمی کند . بسوی دریا بدویم ، بسوی دریای آزاد و آبی رنگ که بدبختیها و آلودگی ها را می شوید و نسیم جان بخشش طراوت زندگی می دهد "82  ، "که هرکس دل به دریا زد رهائی یافت " 83 ، چرا که " آخرین پناهگاه دریاست " 84 ، و ای انسان تو باید بدانی " تو ساحل نیستی ، موجی " 85 ، پس در ساحل نمان " زیرا که در ساحل مرد دریا بیگانه ای بیش نیست " 86 ، و چه خوش میسراید آن شاعر ناشناس ترک که " میخواهم عشق را به خونم آغشته سازم ، میخواهم داشته هایم را به نداشته هایم  بفروشم ، تنم لباس تنگیست که جانم را میفشارد میخواهم تنم را برکنم و دور اندازم ، ای تیرهائی که از  تیردان عشق می آئید بیداری میخواهم نگذارید که بخوابم ، فریادهایم را نمیتوانم کتمان کنم تا کی باید بغضم را فرو ببرم ، ساحل را برای عاقلان نگه دارید که من میخواهم از دریائی به دریائی دیگر فرو روم *****  ، رود شوم و به دریا برسم"  به رود پیوند تا جاودان شوی ، تا جریان یابی تا به دریا رسی "  87  ، " آه که چه زیباست مصب رودهای بزرگ ! این میعاد گاه عزیز دو خویشاوند ... دریا گمشده عزیزش را در کنار می کشد ... که رود خویشاوند راستین دریاست و پیش از این در قلب دریا ، درذات دریا خانه داشت " 88 ،"  در اینجاست که دیگر نه رود از شسکت تسلیم نگران است و نه دریا از ضعف نیاز  هراسان است ... رود اکنون در قلب دریا آرام یافته و با روح دریا درآمیخته و دریا شده است و دریای دریا شده است . " 89 ، و تو باید برای رسیدن به دریایت از شراب او بنوشی ******  ،"عجیب صعب و دشوار و غریب آن باشد که قطره تنها مانده در میان کوهساری یا در دهان غاری یا در بیابان بی زنهاری ، از آرزوی دریا که وعده آن قطره است ، آ ن قطره بی دست و پا ، تنها مانده ، بی پا و پا افزار ، بی دست و دست افزار ، از شوق دریا   بی مدد سیل و یار غلطان شود و بیابان را می برد ، به قدم شوق سوی دریا میداوند بر مرکب ذوق . ای قطره بیچاره خاک خصم تو ، باد خصم تو ، تاب آفتاب  خصم تو ، مقصدت که دریاست سخت دورست ، ای قطره بی دست و پا ، در میان چندین اعدا ، جانب دریا چون خواهی رفتن ؟ قطره به زبان حال می گوید که : در جان من که قطره ای ام و ضعیفم ، شوقی است از تاثیر عنایت دریای بی پایان که " وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا " انسان آنرا پذیرا شد در حالیکه اوهم بسیار ستمکار و نادان بود "  اندرین بیابان 

.............................................................................................................................................................................................................................

*  سکندر که جست آب حیوان ندید                                     نجسته بخضر آب حیوان رسید .                            اسکندر نامه ( شرفنامه ) . نظامی .

**  سکندر را نمی بخشند آبی                                               بزوروزر میسر نیست این کار .                                                                      حافظ  .

***  ما ز بالاییم و بالا میرویم                                                ما زدریاییم و دریا میرویم .                                                                دیوان شمس  .

****  آنکه کف را دید نیتها کند                                          وانکه دریا دید دل دریا کند .                                                            مثنوی مولوی .

*****  ایستیرم سئودانی قانیما قاتام                                      ایستیره م واریمی یوخوما ساتام

دار پالتاردیر اینیم جانیمی سیخیر                                            ایستیره م اینیمی چیخاردام آتام

ای سئوگی یاییندان یاییلان اوخلار                                       آییخلیق سئویره م قویمایین یاتام

سیغماییر باغریما باغیرتیلاریم                                                 هاچاناجان گره ک باغیرتی اودام

ساحیلی ساخلایین عاغیللیلارا                                               من گئددیم ده نیزدن ده نیزه باتام     .                                                                     ؟  

******  بخور می تا ز خویشت وارهاند                              وجود قطره در دریا رساند .                                                    گلشن راز . شبستری  .

که سیلها می لرزند از بیم فروماند که " انا عرضنا الاما نت علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها " ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم همه از تحمل آن امتناع ورزید واندیشه کردند ، از هیبت خطر بیابان بی زنهار مجاهده آسمان بلرزید و بترسید و کوهها فریاد کرد که ربنا ما این امانت برنتابیم ، زمین گفت ، من خاک آن رهروانم ، اما طاقت آن ندارد جانم ، جان آدمی که قطره ای است میان به خدمت بست که :

تو مرا دل ده و دلیری بین

روبه خویش خوان وشیری بین  .     از حدیقه سنایی  .

ضعیفم ، ضعیفم ، بیچاره ام ، اما چون آثار عنایت " کرمنا بنی آدم " فرزندان آدم را گرامی  داشتیم " به گوش جانم رسید ، نه ضعیفم ، نه ضعیفم ، نه بیچاره ام ، چاره گر جهانم ،،،

چون زتیر تو پر کنم ترکش

کمر کوه قاف گیرم و کش

تا نظرم بخود است و به قوت خود ضعیفم ، ناتوانم ، از همه ضغیفان ضعیفترم ، بیچاره ام ا زهمه بیچارگان بیچاره ترم ، اما چون نظرم را گردانیدی تا به خود ننگرم ، به عنایت و لطف تو نگرم که " وجوه یومئذ ناضره الی ربهای ناضره " در آن روز چهره هایی بر افروخته است و سوی پروردگار نگرنده " چرا ضعیف باشم ، چرا بیچاره باشم ، چرا چاره گر نباشم ، چرا آدمی باشم ، چرا آن دمی نباشم " 90 ، پس تو که خواهان رود شدن و جاری شدن و به دریا رسیدنی " بیدار باش ای قطره "  91 ، تا همت تو ، تو را تا پیشگاه قرب ببرد  92 ،  " اکنون همان کار که آن سیلها که صد هزار قطره بودند ، جمع شدند ، راه کردند و راه رفتند به قوت همدیگر که " السابقون السابقون " پیشیگرفتگان پیشاپیش رفتند " این یک قطره از یاران مانده همان راه و بیابان با پهنا پیش گرفت ، بی یار و بیپیشکار و بی پشت دار ، توکل کرده بر جبار پروردگار ، دشتها و وادیها که آن سیلها با صدها هزار قطره بریدند ، او تنها می برد که ... اگر کاری آماج همت باشد ، یکی تن چون هزار تن عمل می کند " 93 ، پس تو ای قطره برای رسیدن به دریا نباید بمانی و باید راهی شوی حتی اگر تنها باشی  ، ابتدا باید سعی کنی تا به رود بپیوندی ، سیل شوی ، که " پیروز می شوی ، اگر تو به این جمع جاری پیوسته باشی ... به خلق که آهنگ خدا کرده اند ... به امت ، این جامعه جاری، به مردم این نهر جوشان که مشیت تقدیر ، جبر تاریخ ، هر صخره ای و سدی را در پیش پای رفتنش خرد می کند ... بر دریا می زند " 94  ، پس اگر توانستی باید که به رود بپیوندی چرا که " حماسه ئی است رود ، چه حماسه ئی ست " 95  ، " که سیل سیال – که حرکت دارد و مقصد ، که حج  می کند ، که نمی ماند و گند نمی گیرد و گند نمی زند –  رود ، زلال بر خشم و خروش ، کوبنده و راه جوی و صخره شکن ، سد شکن ، و در نهایت باغ و آبادی ، رویاندن بهشت ، در کویر ، و تو که از سیل می مانی ، رسوب میکنی ، بر زمین می چسبی ، لایه ای خشک می شوی و سفت و سخت و ترک ترک " 96 ، اما اگر نتوانستی رود شوی و تنها ماندی باز باید جز به رفتن به هیچ چیز دیگر نیندیشی ، چرا که اگر بمانی تا ابد تنها خواهی ماند " آن قطره جان پاک مشتاق از دریای جانان دور مانده ، محجوب گشته با او یاد نمی شوند ...  هر قطره جانی به چیزی مشغول شد ، یکی به خیاطی ، یکی به کفشگری ... یکی به سماع چنگی و یکی به بو و رنگی ، از دریاش فراموش شد " 97 ، پس به دریا بیندیش ، به رسیدن ، به دریا شدن ، و بخوان " سرود فرزندان دریا را که در سواحل بر خورد به زانو در آمدند بی که به زانو در آیند " 98  ، اما مواظب باش که نخواهی دریا را با خود همراه کنی ، چرا که دریا در تو نگنجد ، که ، اگر این خواهی روزی فریاد خواهی آورد : "  مشک من در دریا گم شد " 99  ، چرا که " این دریا در کوزه نمی توان کرد "100  ، و تو بدان اگر آشنا به راهی نباشدکه چگونه به دریا رسیدن را باز گویدت تو هرگز نخواهی رسید *  ، پس راهشناسی بیاب تا راه را نشانت دهد ، پیری .

پیر  .

" گفت : چون بیکس بودم و یتیم بودم ، آن کس بیکسان معلم من شد "  101  ، که اگر او معلم آدمی باشد دیگر از هیچ نباید ترسید **  ، آنچه ترس دارد بی پیر رفتن راه است که بی شک انتهایش تاریکی و  بن بست خواهد بود *** ، پس قبل از هر کاری برای خود پیری برگزین ****  .

و چنینست هر انسانی که در زندگی به جائی رسیده روزی با خود میگوید : " آه اگر در زندگی ... را نمی شناختم ! احساس میکنم که اگر این حادثه

.............................................................................................................................................................................................................................

*  پیر باید راه را تنها مرو                                                               از سر عمیا درین دریا مرو .                                                                    حافظ .

**  من بد دل و راه بیمناکست                                                     چون راهنما تویی چه باکست .                                    لیلی و مجنون   . نظامی .

***  قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن                                 ظلماتست بترس از خطر گمراهی .                                                        حافظ .

****  برهبر توان راه بردن بسر                                                    سر راه دارم کجاست راهبر .                            اسکندر نامه (خردنامه ) نظامی .

بزرگ در عمرم رخ نمیداد ، تا آخر عمر از چه چیزهایی بی خبر می ماندم ! آنچه از او گرفتم _ اگر او نمی بود و یا من نمی بودم _ از چه کسانی میتوانستم بگیرم ، از چه کتابهایی میتوانستم بیاموزم ؟ "  102  ، و با این گفتار میخواهد نشان دهد بنده پیری بوده است فرزانه * ، که باید درس عشق را از او فراگرفت و به او پس داد **  ، البته گاه پیری در کار نیست و اگر هم باشد اینگونه نیست که بیاموزاند بلکه اصل اینست که شاگرد خود بدنبال استاد برود و از او یاد بگیرد بقول دکتر علی شریعتی که در مورد استادش میگوید : "  راستی او بمن چه آموخت ! هیچ ! او بمن نیاموخت ، چه خود نمی دانست . من از او آموختم " 103 این شاگرد است که می آموزد  ، کلید گشودن در یادگیری از چنین پیری صدقست و خلوص ***  ،  و این صداقت همانیست که با آن میتوان وارد حریم استاد ازلی شد و درس را از او گرفت و طوطی او شد به بازگویه کردن یادگرفته ها برای دیگران ، یعنی با به اتمام رساندن شاگردی و یاد گرفتن از استاد تو خود پای در جای پای استاد خواهی گذاشت و همانند او طوطی درسهای ازلی خالقت خواهی شد تا دیگران نیز همانند تو بتوانند یاد بگیرند و یاد دهند  ، و این بدان دلیل است که سخن استاد ازل بگوشها برسد که او " سخن خود را از هر حرفی وصوتی و از هر زبانی که خواهد روان کند " 104 ، و تو نیز باید سخن عشق را از معبود و از شاگردان او و از پیرهایی که دست در دست شاگردان خالق داشته اند  وام  بگیری و با آن جهانی را عاشق کنی و این وظیفه انسانی توست ، تو نیز باید قلمی بدست آوری برای نوشتن عشق و سپس آن قلم را و نوشته عشق  را تقدیم کنی به انسان ، "   من قلمم را به انسان فروخته ام ، به انسان بخشیده ام ، از آن من نیست " 105  ، قلمی که باید همانند سوتکی باشد برای بیدار کردن مردمان خوابیده :

" نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد بدست طفلکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خقتگان خفته را آشفته سازد

بدینسان بشکند دایم سکوت مرگبارم را   .  "

دکتر  علی شریعتی .

و اینجاست که با مشاهده خواب مردمان روزگاران و این " دورافتادگان از جاده راه به وسوسه دیو سیاه " 106 میبینی نه راهی هست و نه رونده ای و نه پیری که راه نشان دهد ، و تو باید هم راه را بسازی و هم در راه قرار بگیری و هم راهنمایت را پیدا کنی و ... ، و این کار را سختتر میکند ، چرا که راه ساخته نشده و رفته نشده و هموار نشده را پیمودن سخت است " آنهائیکه میخواهند راهگشای " راه " نرفته و نکوفته ای باشند ، ناگزیر ، شرط " اول قدم " این است که از بسیاری از حق های مشروعی هم که دارند درگذرند و " مرگ " همه چیز زندگی خویش را انتخاب کنند ، و گاه ، _ زبانم لال _ مرگ خودخویش " را نیز ، چه ، در غیر اینصورت ، نمیتوانند حتی کوچکترین قدمی بردارند . " 107  ، وبرای اینگونه شدن باید عاشق بود و عشق داشت ، "  عشق به آزادی ، به مردم ، به علم ، به هنر ، به زنجیر ها و زندانها ، هر جا که بوی پاک آدمیزاد می آید . "108 ، و اگر توانستی چنین شوی بیشک پیر راهت را نیز پیدا خواهی کرد  ، چرا که در اینگونه بودن تو نیز قسمتی از برنامه خالق هستی خواهی شد ، برنامه ای که از ازل تا ابد را دربردارد و برای رهائی آدمی نگاشته شده است  ، من نیز روزی که رفتن را آرزو کردم پیر راهم را انتخاب کردم ، اویی که در مورد خود گفته بود : "حلاج شهرم که کسی نمی داند که زبانم چیست ؟ که دردم چیست ؟ که عشقم چیست ؟ که دینم چیست ؟ که زندگیم چیست ؟ که جنونم چیست ؟ که فغانم چیست ؟ که سکوتم چیست ؟ "109 ، یکی از  بازماندگان آن سوارانی که در ابدیت احساسهای بی مرز و اندیشه های معراجی خویش بر رفرف شوق از شبهای مهتابی کویر خود را بر این سقف کوتاه آسمان زده بودند 110  و شریعتی عزیز  با این گفته راهنمایم شد :  " روزی ، نه ، شبی نزد پدرم و با هم گرم بحث و جدل در باب سیاست و راه نجات مردم که او میگفت : اصلاح و من میگفتم نه ، انقلاب  ." 111  ، 

فریاد ، بیداری و آتش   .

.............................................................................................................................................................................................................................

* بنده پیرمغانم که ز جهلم برهاند                                                  پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد .                                                      حافظ .

**  حافظ جناب پیرمغان مامن وفاست                                          درس حدیث عشق بروخوان وزوشنو .                                                  حافظ .

***  گر به صدق آیی درین ره تو دمی                                        صد فتوحت  پیشباز آید همی   .                                                    منطق الطیر .

****  در پس آینه طوطی صفتم داشته اند                                   آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم .                                                   حافظ  .

"من آن دریای آرامم که در من

فریاد همه طوفانهاست " 112  ،

و انسان اگر عاشق باشد برای بیدار کردن مردم خوابیده روزگارش باید که آتش را به آنها هدیه کند  ، آتشی که درمان درد انسانهاست *  ، " ای خدا ، ای طبیعت  ، ای خدا تدبیری برای این همه قلدری نخواهی کرد ؟ بگذار طوفان همه چیز را زیرو رو کند ... تا شاید پرده ریا پاره شود " ** ،       چنینست که تمامی آنهائی که فریاد زده اند گفته اند :  " ما با تمام هستی خود / در جهان خاموشان / درد تمام مردم حسرت کشده را / فریاد میکنیم  " 113  ، پس برای تو ای انسان   قرنها نالیدن بس است ، باید فریاد کنی 114 ، " فریادی در این شب ظلم "115  ، "  ای شورش مقدس ، ای عصیان زنده ، ای افتخار و شرف ملت ، باین مردم دهان بسته نیروی فریاد و فغان عطا کن " 116 ، هر انسانی باید همانند  ابراهیم "این پیر عاصی بر تاریخ ، کافر برهمه خداوندان زمین ، این عاشق بزرگ ، بنده ناچیز خدای توحید " 117  شب را به تیغ فلق بشکافت  118  ، چرا که " همزیستی مسالمت آمیز با  بت  هرگز " 119  ،  " تنها خود آگاهی الهی کافی است ، باید شب را به تیغ شکافت  " 120  ،  " هان کجاست / پایتخت این کج آئین قرن دیوانه ؟/ با شبان روشنش چون روز / روزهای تنگ و تارش ، چون شب اندر قعر افسانه / با قلاع سهمگین سخت وستوارش / با لئیمانه تبسم کردن دروازه هایش ، سرد و بیگانه / هان کجاست / پایتخت این دژ آهن قرن پر آشوب / قرن شکلک چهر /  برگشته از دیدار ماه / لیک بس دور از قرار مهر / قرن خون آشام / قرن وحشتناک تر پیغام / کاندارن با فضله موهوم مرغ دور پروازی / چاررکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می آشوبند / هر چه هستی ، هر چه پستی ، هر چه بالایی / سخت می کوبند / پاک می روبند / پایتخت این چنین قرنی / کو /  بر کدامین بی نشان قله ست / در کدامین سو / ما برای فتح سوی پایتخت قرن می آئیم  " 121  ، و تو نیز باید فریاد شوی ، فریادی برای بیدار کردن خواب رفتگان ، اگر نمیتوانی همه را با هم بیدار کنی باید بالای صخره ای بروی و با تمام وجود فریاد بزنی ، فریادی از ته دل ، که ، ای انسان حالا دیگر زمانه عوض شده ، که ، تمامی خلقها برای بیداری در تلاشند ، که ، روزگار خواب رفتن به اتمام رسیده است ، که ، اگر در خواب بمانید روزگار شما را له خواهد کرد ، که باید بیدار شد  ***  ، " یا فریاد ، یا سکوت ، یا طغیان یا عطش ، راه سومی وجود ندارد . " 122  ، آری  باید بدانیم قصه پرومته _ فرزند سرزمین آتش _ که آتش را به تبارش هدیه آورد افسانه نبود همانند قصه تمامی آنهائی که برای بیداری انسان آتش را هدیه آورده اند  ؛ **** ،  " من به سان تندری سیمین / آذرخش خشم خواهم زد / تا کافران را چون نی خشک / بسوزانم "  123  ، و این رسالت انسانی انسانست در این زمین که هم بیدار شود و بیدار باشد و هم بیدار کند  و هم فریاد باشد و هم فریاد زند  و هم آتش شود و هم آتش افروزد   که زمستانست و شب  *****  ، و امروز میتوان صدای پیر آذربایجان  _ دده قورقود _ را از پس تاریخ شنید که همچنان فریاد میزند " قهرمان برخیز ! خواب بر چشمان زیبایت خزیده " 124 ،

.............................................................................................................................................................................................................................

* جوشقون لپه لر ، جانلی عاشقی تک من / گویده ن گوره ره ک    بونجا بساطی / آتدیم او حیاتی / یوردو ، ائلی ، یاری / تا اود آپاریم خلقیمه درمان .                                                                                                                                  شاهین زنجیرده . زهتابی . ( شاهین زنجیرده ) .

**  ای دوغما طبیعت ، بئله قولدورلوغا تدبیر !! / آلت _ اوست ائله سین هر زادی قوی بیرداها طوفان / زاغ _ زاغ اسدره ک ، قوی ، سپه لنسین اوجا داغلار / آمینین گئنه تااینکی  بو کهلیکلی بولاغلار / دوشسون یئره گون ، تورپاغا سالسین ادله یانقین / سون آرغاجاتک تا کی ، ریا پرده سی یانسین   .                                                                                                                                                                                          هامان  .

***  گوردو کی ، سایسیز یاتان اینسانلاری / بیربیر آییتماق اونا مومکون دئیل / چیخدی اوجا بیر قایانین اوستونه / وار گوجینن قیشقیریب / سویله دی : هئی / بسدی یاتیبسیز بوقدر / دونیا دوروب سر به سر / ائللر آییلمیش تامام / حقلرینی آلماغا ائتمیش قیام / کوهنه مداریندا دولانمیر جهان / پارچالانیب زنجیرینی زنجبیرلر / یاتمیش گورمز زامان / دایم آیاخلیب ازر / قالخین ، ای !! "                        هامان .         ( بختی یاتمیش ) .

****   ای ! / اولاد وطنی ! بابکه سود امدیرن ، هئی ، هئی ! / افسانه دئلمیش / قاف داغلارینا میخلانان او قانلی پرومتی / ای ! / آذر ائلینین فخری ایگیتلر ، قوجامانلار! / قارتاللارین آزادلیق اوچون هر کولک ایله / دونیالارا مین بیر دیلک ایله / اوچورانلار !! / هر گون دیدیلن سینه سی خنجرله منم ، من ! / باش ایمی ین اغیاره بوسنگرده منم ، من ! / هر موحنته اوغروندا ایگیتلر کیمی دوزموش ، / قوینوندان آزادلیقدان اوتور غربته اوچموش / بیربنده دوشن قوش !! ..                                                                                                                          هامان  .           ( شاهین زنجیرده ) .

*****  توپراغیم / آتامین جانینا جان  وئرمیش   اونون  جانی ایله  یانمیش  قارا  توپراق / بو قارانلیق  گئجه ده / سو ایتیردی  یولونو /  سوسوز  اولدون  /  اود سالاجام جانیما  قویمام گئجه قالسین  / ائل سوسوز اولسادا بیل سن / وئره رم قانیمی سندن بولاغ آخسین  / ائله چاتسین  / هئی ، هئی  آییق  اینسان /  قویما ائل له ردن  بیری یاتسین ! / _ کی آماندیر  /  هاییما  وئر  هایی یین  سن / قویما گونشی تئز  گئده  داغلار  دالینا / قویما  کی  باتسین! / قیش یاماندیر  / بیزی هایلا  /  هارای  چه ک  اوره ییندن /  هارایلا    بیزی  سن / کی زاماندیر / کی آماندیر .                                                                                                        

و انسان امروز که خواب بر چشمانش خزیده نیازمند نیروییست که او را برخیزاند  "آن نیروی خدایی حیات بخش و حرکت زائی ... که همچون صور اسرافیل در کالبد مرده و استخوانی یک عصر بگونه ای شگفت دمیده میشود و قبرستان مرگبار و خاموشی را که برای تدفین انسانیت و مرگ روح فلاح جوی وی تعبیه کرده اند ، برمیشورد ، و آنگاه جوششی تازه و رستاخیزی نوین آغاز میشود و بشریت ، حیاتی دیگر و دوران دیگر را از سر میگیرد " 125 ، "این قهر قلع و قمع نشدنی نه طوفانی است واهی ، نه رستاخیز غرایز وحشی و نه حتی نتیجه کینه توزی  است بلکه خود انسان است در حال از نو ساختن خود "  126 ، پس بر ما _ انسانهای بیدار همه روزگاران _ "  برماست که دیوار این شب دیرپا و تیره دلی را که در آن غرقه بودیم بشکافیم و از آن بیرون آئیم . خورشیدی که فردا در برابر ما طلوع می کند باید ما را استوار ، اندیشمند و گستاخ بیابد  " 127 ، که امروزه روز ایل و تبار آدمی در زنجیر اسارت اسیر است و نیازمند شکستن زنجیر ، زنجیری که تمامی ملتها برای شکستن آن  باید برخیزند ، مخصوصا ملت آتش بدستی که سرزمینش سرزمین آتش است و خون ، که ، حق را به فرموده مولا علی باید گرفت ، که ، آنرا نخواهند داد آنهائی که اسارت و زنجیر و خواب  را برای انسان میخواهند * ، که  ، گفته اند " بخواهید تا به شما داده شود . بجویید تا بیابید . در بزنید تا بروی شما باز شود . " 128 ، و بدانیم که با همت بپاخواسته ایل کوه را میتوان از جا کند ، که بدانین برای افروختن آتش در شب باید دست به مشعل برد **  ، و باید که یقین داشت به شعله های این آتش در قلب ظلمت جهل و ظلم ، که ناگهان خورشید میترکد و فجر آزادی و یقین را هدیه می آورد  129 ، با اینکه اینک شب است و همه پرستنده شب اما  "باید این بت بزرگ ، این بت قدرت پرستی درهم بشکند " 130  ، که هرگز نباید شب را باور کرد ، که "  هرگز شب را باور نکردم / چرا که  / در فراسوی دهلیزش / به امید دریچه ئی / دل بسته بودم "  131 ، که همیشه تاریخ میدانستم باید روزی  " بزنم به جون شب ، ظلمتو داغونش بکنم  "  132  ،  هرچند همیشه گرفتار بدیهای  تاریخ  بوده ایم اما چاره ای جز برخواستن نیست که نیروی ایمان آدمی هر شبی را به روز میتواند برساند  و این باید که اتفاق افتد  ، که ، " من با وجود تنهایی و اسارت ، با وجود آنکه ... خوار و پست شده ام ... اعلام میکنم که هیچ نیستند ، و ، که این قدرتی که تا چشم کار می کند گسترش دارد و تا اعماق آسمان را بسیاهی و تاریکی کشانده است چیزی نیست مگر سایه کوچکی ،  ... در وجود انسان ... نیرویی که شما نمی توانید آنرا تقلیل دهید و وجود دارد ، یک جنون روشن ممزوج با ترس و جرات ولی نادان و در عین حال نیرومندتر از همه چیز و همه کس ،  نیرویی که بزودی قد علم خواهد کرد و شما خواهید فهمید که پیروزی و افتخار شما دودی بیش نبوده است . " 133 ،  هرچند میدانم "  شمس در اعماق این شب پهناور پرهول گم شده است و زئوس بر جهان چیره است " 134  اما در این شب سیاه خواب را برنخواهم گزید  .

شب  و زمستان و طاعون و حکومت الهگان و شیطان  .

در این تیرگی و شب ، در این زمستان سرد ، در این ظلمات بی حد و اندازه ، در این سرمای وحشتناک ، در این بن بستهای انسانی تاریک و یخی :

اگر چه بر صلیبم

اما

نهایتی نخواهد داشت پروازم

اگر چه در گلو شکسته فریادم

اما

به زمزمه میگویمت رازم

.............................................................................................................................................................................................................................

*  ای ! / غربتده کی ارلر ! / خوشبختلیک آختارمایینیز اوزگه دیاردا / ائل داردادی ، داردا / ای ... دونیا اویانیب ... وولقان کیمی اود پوسگورور هریان  / اورمانلارا سس سالمیش آزادلیق  / ... اوز حققین آلیر هئی ازیلیب ، تاپدالانانلار! / قورشون تؤکولور سئل کیمی ، دؤنمور هدفیندن / مولا دئییب آل حققیوی ، چون حق وئریلمز  / اودلار وطنی ! / ای ، بابکی ، ستاری بئجرمیش قوجاغیندا !! / تاریخ بویو اولساندا آزادلیق سوراغیندا  / یوخ ایندی آدین ائللرین عصیان واراغیندا !! / ای ، ترک ائله ییب ارکی اوچانلار ! / ای ، باش گؤتوروب هر بیری بیر سمته قاچانلار ! / دؤنسز وطنه محو اولاجاقدیر بودومانلار / ایللر بویو زنجیرده قالسامدا ، وارام من / قلبیمده منیم سارسیمامیش ذره جه ایمان / بیرگون قارا زنجیریمی آخیر قیرارام من  / ارکین باشینا قانلا قیزارمیش قانادیمدان / بایراق وورارام من ! !                            شاهین زنجیرده . زهتابی .           ( شاهین زنجیرده ) .

**  هر بیر ائلین همتی ترپنسه گر / داغ اونا باش ایر / ... /  حقی سئون ال آتار عصیانلارا / بختی یاتان ال اوزادیب مشعله /  حمله ائدر ظلمته ایمان ایله                                                                                                                                                                                              

                                                                                                                                                          هامان .          ( بختی یاتمیش ) .

بیا .

" هوا تیره و شب سیاه و افق گرفته و عبوس و زمین از هول آرام گرفته و ظلمت حاکم و برقی اگر بود ( هست ) برق نگاه گرگی و صدایی اگر بود ( هست ) زوزه روباهی و توطئه ها در کار و بازار اتهام و دروغ گرم و متفرعنان مسلط و قارونیان و بلعمیان و ساحران ریسمان های بردگی به سیماب فریب آغشته و دشمنان بیدار و دست اندرکار و عوام بر افروخته جهل و خواص فروخته علم و حقیقت در میان دشمنانش پایمال منفعت و در میان دوستانش پایمال مصلحت ، و زبان بریده و قلم شکسته ،‌ لب و دست بسته و پا مجروح و راه بن بست و کوله بارم سنگین و دشمن از چهار سو به تیرم گرفته و دوستان ! ناگهان کنار کشیده " 135 ، و تو تنها ،،، میبینی گمگشته و سرگردانی و شب فراروی تو * ،،، و عجبا همه در خواب ** ،،،،،  " در شهر خواب چون آتش سیال بر بستر این وادی جاری است  " 136 ، " در این خلوت پر هراس ، تنها با این شب دیر پای بیگانه گلاویزم و این قوم آرام خفته است ! ، چه خبر دارد که چه خبرها است " 137 ،،، شب است و چشم چشم را نمیبیند و مشعلی نیز در آتشگاهها نیست ، شب است ***  ،  "شبی نفرین کرده بر سر جایگاه این آدمی زادگان تیره بخت گسترده است . " 138  ،  آیا این  "غروب انسانیت " 139  است  ؟ و تو در جواب این سوال میمانی چرا که نمیدانی این شب آبستن چه حوادثیست **** ،  چرا که " در حکومت سیاهی ، هیچ چیز چیزی نیست ، هیچ کس کس نیست و مرزی و درجه ای و ذاتی و نوعی ارزشی و صفتی و وضعی و حق و باطلی و صفی . . . پدید نیست که همه چیز ناپدید است و بنابراین ، همه یکی و آن یکی ؟ هیچ ! هیچی که سیاه است ، یعنی در شب ،‌ فقط شب هست ،‌ در چیرگی سیاهی عام ،‌ بر جهان ،‌ جهانیان " واحد " اند و در جهان " وحدت " ، همچون مردگان ، همچنان که بر قبرستان " 140 ، "  شب همه چیز را با همه چیز یکی می کند ، یکی می نماید  " 141 ، و تو میبینی با همه یکی شده ای در این "  تقیه شب ، در کمین گاه نا پیدا ، ‌. . . در حکومت ظلم  " 142 پس بیدار باش هرچند "در شب بی صبح خود تنهایی  " 143 ، آن چه لازم است " مشعلی در این شب یلدای ظلمت " 144 است ، تا بسوزاند سیاهی ها را *****  ، " ما که از نور خداوندی محروم گشته ایم برای زمان دراز غرق در ظلمت طاغوتیم " 145،  و اینک در این سیاهیها جز بیدار شدن و بیدار کردن و جز برافروختن آتش بیداری نباید به کار دیگری مشغول شد ، که این رسالت آدمیست ، باید بیدار کرد خلقهای خواب رفته را ، باید مشعلی شد برای روشن کردن راه ، و تو ای آنکه از سرزمین آتش بدستانی تو باید الگوی جهان شوی از برای روشنگری  ****** ، " غم این خفته چند / خواب در چشم ترم می شکند / نگران با من استاده سحر / صبح می خواهد از من / کز مبارک دم  او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر " 146 ، که باید به مردم گفت شب است ، که باید مردم را از خواب بیدار کرد که باید به میان مردم رفت " در خلق بگریز ای قربانی آگاه فاجعه ! که شب همه جا را فرا گرفته است " 147 ، و در این شب جز از اینکه به هم پناه ببریم چاره ای نداریم که جدایی از هم فاجعه خواهد بود *******  ، که شاید با یکی شدن آدمها این زمستان سرد و تاریک برود و باز بهار بازگردد ******** ، که اگر زمستان نرود و خورشید دل این شب را پاره نکند که "  اگر طلوع نیاید . . . پایان دنیا است ، عدم است " 148 ، چرا که در این شب زمستانی " طاعون قدرت را در دست گرفته و صاحب دولت شده است " 149 ، آری ما اینک در حکومت طاعونی شب پرستان زندگی میکنیم 150 ، آری در حکومت طاعون ، یک "  سیستم عالی حکومت . . . که هیچ چیز در آن اتفاقی نیست " 151 ، "

.............................................................................................................................................................................................................................

*  در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود                                        از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت .                                حافظ   .

**   یاتمیش هامی ، بیر آللاه اویاقدیر ، داها بیر من .                                                                                                                            شهریار .

***  گئجه دیر / نه گورور بیر گوزو بیر گوز / نه ده وار اُجاقدا بیرکوز  / - اُجاقدا بیر کوز ، یوخوموزدیر / گئجه دیر .

****  یکی امشب صبوری کرد باید                                                    شب آبستن بود آخر چه زاید .                            خسرو و شیرین . نظامی .

و

فریب جهان قصه روشنست                                                                   ببین تا چه زاید شب آبستن است .                                             حافظ .                             

*****   خداوندا شبم را روز گردان                                                    چو روزم در جهان فیروز گردان .                 خسرو و شیرین .   نظامی .                                                             

******  یاتیب ائل ، ولی قالا یاتمامیشدی / چاغیرین ائلی ، بوغا ظلمتی / قیرا زنجیری ، آتا ذلتی  / چاغیرین ائلی ،‌ آییدین ، دورون / کی آلاولار اؤلکه سی   شن گرک / آزاد ائللره اولاتن گرک / آییلین ، بوغون بو قارانلیغی / گونو میخلایین گویون آلتینا / سیزه قول کیمین یاراماز حیات / گوزون آچ اؤزون یاتانی اویات / آییلین ، دورون / دؤیوشوب آزاد بیر حیات قورون   .                     شاهین زنجیرده . زهتابی . ( بذ قالاسیندا ) .

*******  حیدر بابا گویلر بوتون دوماندی ، / گونلریمیز بیر -  بیریندن یاماندی ، / بیر -  بیروزدن آیریلمایون ،‌آماندی ! /یاخشیلیغی الیمیزدن آلیبلار ! / یاخشی بیزی یامان گونه سالوبلار !                                                                                                                                         شهریار .

********    دینه اوشاق بیر -  بیرله ساز اولسون / بلکه بو قیش بیرده چونوب یاز اولسون .                                                                   شهریار .                                     

منجلابی که تمام اجتماع ما را بلعیده و روز بروز جامعه را پایین تر می برد " 152 ، " بر شهرها و آبادی ها و بازارها و مسجدها و خرمن ها و حتی خانه های ما ریختند و غارت کردند و . . . " 153 ، " چه میدانی این روح گرفتار ! که این ماکیاولی پیر با ما چه کرده است ؟ " 154 ، " این ماکیاولی ابلیس دل پیر زنجیری از آهن سرخ بر گردنمان افکنده است " 155 ، این طاعونیان کیانند ؟

" آن ستمکاران که راه خدا را بروی بندگان بسته و سعی کنند که راه حق را کج کرده و خلق را براه باطل کشند و هم آن ها منکر قیامتند "  قرآن کریم . هود . 19 .  

"یک لشگر عظیم که گردش چشمه خورشید را تیره و تار کند و اول و آخرش در شرق و غرب عالم باشد " 156 ،

" دیدم آنان را بی شماران / که دل از همه سودائی عریان کرده بودند " 157  ،

" شما ستمکاران بودید که در منازل ستمگران پیش از خود مسکن گزیدید "     ابراهیم . 45 .

"همه عوامل برای فریب و مسخ و تغییر و فرو ریختن از درون و جذب و هضم این نسل در سطح جهان بسیج شده است " 158 ، " تمام پایگاه های فکری و سیاسی و تمام قدرت های اقتصادی ، سیاسی ، جمعی ، حذبی ،‌ فکری ، همه چیز و همه چیز -  هر چه در دنیا از معنوی و مادی وجود دارد ، از شعر و هنر و فکر و فلسفه گرفته تا پول و زور و اسلحه و توطئه ، همه -  در اختیار قدرت هاست و ابر قدرت ها که دست اندرکار تمام دنیا هستند "  159 ،  " یک رهبر ارکستر نامرئی ایجاد وحشت جهانی در پس برده وجود دارد " 160 ،  " تهدیدی بزرگ روی سر شهر سنگینی می کند "161  ، " هر شهری وارد یک کلاسور مخصوص است " 162 " مصالح شهر ما در خطر است "  163 ، " در این منجلاب عفنی که نسل های پوک ، پوچ ، آلوده و تباه می سازند " 164 ، " من حقیقت موحشی کشف کرده ام : ما تحت نظریم . . . تو ، من همه این مرده ها  . . . آدم ها " 165 ، " از طرف مقامات بالا تصمیم به تصفیه بشر گرفته شده تا نژاد او از صفحه زمین محو شود" 166 ، " همه نیروها دست آن هاست تا  همه ملت ها ، اصالت ها و خصوصیت های معنوی و تاریخی و مذهبی و قومی خویش را که شخصیت و استقلالشان را می سازد نابود سازند و همه بشریت ، در اشکال یکنواختی ، بر اساس الگوی تحمیلی واحدی ، قالبریزی شوند ، تا همه بردگان وابسته به دستگاه های تولیدی " امپراطوری جهانی " گردند . . . مصرف کنندگان یکنواخت نظام قارونی جهان گردند " 167 ، "فاجعه ها و ستم های امروز نه دیگر طبیعی ، که انسانی است و نه کار قوای مادی و کور و حوادث ساده و شناخته جهان عناصر ، که کار قدرت های فکری و بینا و توطئه های پیچیده و مجهول جامعه بشری است و با تکامل بشر روبه تکامل است و هر روز مرموزتر ، عمیق تر ، سهمگین تر و مرگبارتر است و نه دیگر تنها مرگ اجساد ، که مرگ ارواح است "168 ،  نسل امروز را ساخته اند و " نسل فردا را چنان خواهند ساخت که الگوهایش را خودشان ساخته اند و درست طبق الگوها در می آورند . امروز مخالفین این کشورها دیگر مثل سابق با اسلحه و شلاق نمی آیند ، با روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی قوی ، فلسفه تاریخ ، و ایدئولوژی و با برنامه ریزی وارد می شوند ،‌ و همانطور که می توانند بگویند این زمین را و این گیاهان را با این برنامه ریزی در ده سال دیگر تبدیل به نفت یا پرتغال می کنیم ، و می کنند ، نسل ها را همچنین برنامه ای برایشان می ریزند . و بعد از ده سال قیافه ها و نسل هایی را می سازند که قبلاً پیش بینی کرده بودند "169 ، "ستم کاری استعماری تنها هدفش خنثی نگهداشتن این مردان بنده و اسیر نیست بلکه می کوشد تا آن ها را از آدمیت بری سازد و در این راه از هیچ کوششی برای از بین بردن آداب و رسوم آنها ، برای جانشین کردن زبان های ما بجای زبان های آن ها ،‌برای نابودی فرهنگ آن ها بدون این که فرهنگ مان را به آن ها بدهیم فرو گذار نمیکند . از خستگی منگشان می کنیم . گرسنه ، مریض ، اگر باز هم مقاومت کنند ترس کار را تمام   میکند : تفنگ ها بروی دهاتی بلند می شوند ، بعد استعمارگران غیر نظامی می آیند ، در زمین هایشان مستقر می شوند و بزور شلاق مجبورش میکنند که برایشان کشت کند " 170 ،  " استعمار تعیین کننده زیر بناست . . . استعمار تعیین کننده همه چیز است " 171 ، " صاحبان اشتهاهای بزرگی که سرزمین ها را با اهلش بلع می کنند و باز هم جوعشان فرو نمی نشیند و باز هم خرناس می کشند و طعمه می جویند " 172 ، " این ها آفتاب را دشمن اند . این ها شب اند . شب پرستند ، اهریمن اند ، رب النوع و نگهبان تاریکی و ظلمت و تیرگی اند " 173 ، " در این بازار که انسان میفروشند و میخرند و وقف می کنند و واگذار می کنند اگر کسی از اسناد مالکیت انسان ، از وقفنامه انسان موقوفه در شگفت ماند باید کفر خود را کتمان کند ، باید گناه خود را مخفی نماید ،‌ باید تقیه کند ، باید حتی زبانش را ، نگاهش را ، قلمش را ، راه رفتنش را بدزدد ! که در این زمانه ، مردم این زمانه ، در این کشور هم دین ، هم خدا ، هم حاکم ، هم روحانی ، هم بازاری ، هم دولت و هم ملت همه و همه به انسان فروشی مشغول اند و با چه تعصبی ! برده فروشی می کنند و با چه اخلاقی ! دخترانشان را ، پسرانشان را زنده بگور می کنند و با چه افتخاری ، وجدان آسوده ای " 174 ، " ای دریغ ! هنگامی که بیگانه بر میهنی چیره است ، هنگامی که آزادی در بند است نه تنها دولت ، وابستگان به حکومت و استبداد و قانون حاکم بلکه همه مردم ، ‌یکایک خلق جاسوس اند ، برای بیگانه کار می کنند ، در کشوری که خویشاوندی جرم است همه بیگانه پرستند " 175 ، " میبینی چه جور این " آقاهای کاذب " همه را بر اساس " گرینویچ " کوک می کنند و نامش را دین  می گذارند ؟  و جوری هم این زبان بسته ها را کوک می کنند که دیگر نمی آیند کتاب بخوانند ، تحقیق   کنند ، خودشان ببینند و بفهمند و یا لا اقل ، لحظه ای ، در اصالت همین " آقا " شک کنند " 176 ، " تا مردمی بسازند بی تاریخ و بی سنت و بی فرهنگ و بی مذهب و بی همه چیز و در نتیجه بی تشخیص ، و در برابر سلطه معنوی  و مادی استعمار ، بی دفاع " 177 ، " برای این کار هم غرب و هم شرق باید قربانی شوند . . . این نسل جوان که چون جوان است هنوز در درون فرهنگ های انحرافی پخته نشده ، منحرف نشده ، انسان و عاطفه است که هنوز در درون او نفسی می کشد ، باید متوجه سرنوشت خودش نشود : برای این که متوجه نشود ، هر گونه وسیله ای و تهدیدی موجه است ، چه به صورت علم باشد ،‌چه به صورت هنر ، چه به صورت ورزش ، ‌چه به صورت ادبیات ، چه به صورت تاریخ ، چه به صورت سنت و چه به صورت مذهب باشد . بهر شکلی که سرش گرم باشد و از صحنه غایب باشد و متوجه قضیه نشود ، کافی است " 178 ،  " سینماها ،‌ مطبوعات ، رادیو و تلویزیون ، برنامه های هنری و حتی اوقات فراغت و کیفیت گذران آن را ، بی دخالت تو ، از پیش برنامه ریزی کرده اند و به خوردت می دهند . نه تنها خوراک های فکری و شراب های روحی که خوراکی ها و آشامیدنی های مادی است ، ذوق هنری و آرایش و پیرایش شخصی است ، لباس و رنگ و مد دوخت لباست ، حتی خنده و گریه ات دست تو نیست ،‌ به تو دیکته می شود " 179 ، " کیست که نداند تمدن پیشرفته غربی ، خوکی است که در آخور استعمار  اینچنین فربه شده است "180 ، " این تمدن بزرگ " بیماریی " دارد که به قول کامو " طاعون " است " 181 ، " بگذارید بجای تزدیر درد و کتمان بیماری و دلخوش کنک های آرام کننده ، رودرروی این بیمار بایستیم و تلخ و تندرو و صاف ، بگوییم که : " عقده های سرطان در خونت ، در اعماق مغزت و دهلیزهای قلبت رختنه کرده و سخت پیش رفته است ، فرصت کم است و فاجعه سنگین " ! " 182 ، " وقتی که به پسرتان ، به زنتان ،‌ به پدرتان بدگمان شوید ، وقتی که به جلوی آئینه می روید و از خود می پرسید که آیا خودتان هم نادانسته . . . هستید یا نه ، آن وقت کم کم حقیقت را در می یابید " 183 ، " یعنی زمانی که همه برده های یک دست هستید که از بالا سر ، همانند عروسک های خیمه شب بازی همه را بازی می دهد . همیشه دست های ناپاک و پنهانکار دشمن ، جهل عوام و غرض و حسد خواص را برای کوبیدن و پامال کردن حقیقت بی مزد و منت استخدام می کنند " 184 ، یعنی که دیگر آدمیزادگان از خویش هیچ معرفتی ندارند *  .

" تو ای رسول اگر پیروی از اکثر مردم روی زمین کنی تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد که اینان جز از پی گمانی نمی روند و جز اندیشه باطل و دروغ چیزی در دست ندارند "      انعام . 116 .

البته با کثرت قدرتهای بزرگ امروزی شاید رسیدن به این نتیجه سخت باشد ولی باید در نظر گرفت که "از مدت ها پیش اصلی پذیرفته است که در جهانی بزرگ می توان جهان های کوچک پدید آورد " 185 ، باید گفته شود این بدان معناست که در این سلطه گری جهانی دست بالای دست بسیار است  " خود حسن خان و دیگر خان ها هم نوکر و مطیع خان بزرگ بودند . " 186 ، و این شیوه آنهاست که هرکدام از زیردستان را نایب خود مینامند  ** .

" مردم ! ما در روزگاری به سر می بریم ستیزنده و ستمکار ، و زمانه ای سپاسندار . که نیکوکار در آن بدکار به شمار می آید ، ‌و جفا پیشه در آن سرکشی افزاید . از آن چه دانستیم سود نمی بریم ، ‌و آن چه را نمی دانیم نمی پرسیم ،‌ و از بلایی تا بر سرمان نیامده نمی ترسیم " 187 ، " شما در زمانی به سر می برید که گوینده حق اندک است در آن ، و زبان در گفتن راست ناتوان . آنان که با حق اند خوارند و مردم به نافرمانی -  خدا -  گرفتار ، و سازش با یکدیگر را پذیرفتار . جوانشان بدخو و پیرشان گنهکار . عالمشان دورو ، قاری شان سود خودجو -  نه خودشان سالمند را حرمت نهند و نه توانگرشان مستمند را کمک دهد " 188 .

"ما چون در شرق هستیم همیشه از استعمار غربی سخن می گوییم و این امر محتاج توضیح است . استعمار باین معنی نیست که غرب ، شرق را استثمار و یا استعمار می کند . بلکه یک قدرت و یک طبقه جهانی وجود دارد که هم شرق و هم غرب را ، استثمار می کند . . . . این قدرت توده های مردم خود اروپا را بیشتر از توده های مشرق زمین مسخ کرده و به استثمار و بیکاری و بیچارگی کشیده و می کشد . این قدرت حاکم بر جهان عوامل گوناگونی را بر می انگیزد تا کشورهای شرقی و جوامع شرقی و نسل جدید کشورهای اسلامی را سربند کرده و به مسائل انحرافی ، حساسیت های جزئی ، مسایل داخلی ، شایعه سازی ، تفرقه اندازی ، ایجاد بد بینی ، دور خود پیچیدن و بجان هم افتادن بکشاند تا همه از او غافل بمانند . این قدرت در خود غرب نیز برای نابود کردن و تمکین کردن و مسخ کردن توده های جوان و نسل جوان انسان دوست خود اروپا هزاران

.............................................................................................................................................................................................................................

*  معرفت از آدمیان برده اند                                                 آدمیان را زمیان برده اند .                                                 مخزن الاسرار . نظامی .

**  هر امیری را چنین گفت او جدا                                       نیست نایب جز تو در دین خدا

هر یکی را کرد او یک یک عزیز                                          هرچ آن را گفت این را گفت نیز

هر یکی را او یکی طومار داد                                                هر یکی ضد دگر بود المراد .                                                        مثنوی مولوی .

حیله و جنایات بدتر از جنایاتی که بنام استعمار در کشورهای شرق می کند ، انجام می دهد . . . . قدرتی که هم شرق و هم غرب را استثمار میکند " 189 ، " تکیه کلام مؤلف این کتاب این است که در عالم یک نیروی فوق طبیعی هست که مجرای امور را مطابق مصلحت مردم به اصطلاح خوب می گرداند و مردم به اصطلاح بد را شدیداً مجازات می کند " 190 ، و شما خود می توانید حدس بزنید که این مصلحت مردم ! چه می تواند باشد و این خوب ! گرداندن امور یعنی چه ؟ ! " آن ها می خواهند با فعالیتی که روی نسل ها می کنند روح شورشی و اعتراض را در آن ها بکشند " 191 ،  تا آن ها را -  ما را -  آنطوری که خود می خواهند بوجود آورند " می بینید  همه مان قالب ریزی ( شده ) هستیم : دینمان قالبی است ،‌ خودمان قالبی هستیم ، عشقمان قالبی است ، نفرتمان قالبی است ، دشمنی مان قالبی است ، دوستی مان قالبی است . ( همه چیز را ) برای ما قالب ریزی کردند ، و ما هم بر اساس همان قالب ها هستیم : آدم های ریختنی ، مذهب ریختنی ، فکر ریختنی " 192 ،  "آن ها هرچه می کنند ، هر چه می آرند و می برند هم " پنهانی " است و هم " بی صدا " " 193 ، " آن هایی که دستشان نیست ،‌ اسمشان هست و او که دستش همه جا هست ، اسمش هیچ جا نیست " 194 ، "درست مثل شیطان که در عین مخفی بودن " عدو مبین " است " 195 ، "  " دست پنهان " را باید جستجو کرد نه  " دست های پیدا " را . آخر " دست های پیدا " ارزشی ندارند ، چرا که این ها " دست " نیستند ، " ابزار   دست " اند " 196 ،   ما اکنون با سرنوشتی همرنگ سرنوشت بردگان مواجهیم ، بی آن که بدانیم کی ما را به بردگی این قرن کشانده است ... غارت می شویم ... به تسلیم ، به انحراف اندیشه و به عبودیت های زمینی دچار شده ایم  197  ، " جمله شرور و آفات از دست خدایان بر می خیزد " 198 ، " خدایان قدرت هایی ضد انسانی هستند که تمام تلاش و احساسشان بر حاکمیت جبارانه بر انسان و اسارت وی و نگهداشتن او در ضعف و جهل و پستی خاک استوار است و همواره از خود آگاهی ، استقلال ،‌آزادی و حکومت انسان بر طبیعت هراسناکند " 199 ، " امروز دیگر هر کسی آتنایی دارد . آتنایی که او را پرورش می دهد و طبق الگوهای از قبل تهیه شده و قالبی می سازد " 200 ،   دستگاهی از خدایان بوجود آمده ، دستگاهی که خدایان را در آن میچینند ، هر کدام را در قفسه ای ، [ این خدایان ] سلسله مراتبی دارند ، [ هر کدام ] از جنسی اند  201 ، نژاد فرزندان ابلیس  * .

" وهمانا مردانی که از نوع بشر به مردانی از گروه جن پناه می برند ، ‌بر غرور و جهل خود سخت  می افزودند "          سوره جن .     6 .

" آن قوم شقی صاحب خود را خواندند "         قمر .   29 .

" وکیست گمراه تر از آن که جز خدا کسی را بپرسد که هیچ در حوائج تا قیامت او را اجابت نکند و از هر چه بخوانندش خود بی خبر باشد ؟"      احقاف    5 .

"خدا برای کفر و ایمان مثلی زده آیا شخصی که اربابانی متعدد دارد همه مخالف یکدیگر با آن شخصی که تسلیم امر یک نفر است ، حال این دو شخص یکسانست ؟ "       زمر .    29 .

" ای پروردگار من ! چه بسیار رأی تیره و فکر کوتاه می بینم که همی بجانب هم دوند و بی خبر از تو به یکدیگر عرض حاجت کنند . و همی ببینم که سرانجام محروم و مطرود از کنار هم باز گردند و با دست تهی و مشت گشوده سر حیرت و ضلالت به گریبان آویزند . قومی تیره بخت و احمق باشند که از ذلیلی همچون خویشتن عزت خواهند و کاسه دریوزگی به سوی کسی برند که او خود کاسه دریوزگی بدست گرفته و این جا و آن جا بدلیل کروکرامت همی دود . مسلم است که این قوم جز حرمان نصیبی نخواهند داشت و از گدایی خود جز خفت گدایی بهره ای نخواهند دید . من که از نزدیک بدین ماجرا می نگرم سخت به حیرت و عبرت فرو افتم و ایمان آورم که جز ذات اقدس و اعلای تو کسی عزت و ثروت ببخشند و جز دست تو دستی بدست گیری ما پیش نیاید " 202 ،  " در خیالتان خدای آسمان را نماز می برید و در عمل ، بت های قرن خداوندان زمین را ! بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند . " 203  ، "بدی تمام زمین را فرا گرفت " 204   ، " دنیا توسط گروه ناچیز تسخیر خواهد شد  " 205 ، " توطئه ها از همه سو آغاز شده است و همدستی نیروهای نا متجانسی و متضاد از خودی و بیگانه در ریشه کن کردن آن به اوج رسیده است " 206 ،  " سرنوشت آینده ما اکنون دارد نوشته می شود " 207 ، سرنوشتی که نه بدست خود آدمی که بدست قدرتهای حاکم بر سرنوشت انسان نوشته میشود 208 ، و بالاترین این حاکمان بیشک دشمنی ازلی _ ابدی انسان یعنی شیطان است **  .

"شیطان گفت که چون تو مرا گمراه کردی من نیز بندگانت را از راه راست که شرع و آئین توست گمراه گردانم . " آیه 16 .  اعراف .

" لا تبتعوا خطوات الشیطن انه لکم عدوّ مبیّن . » .                              آیه 168 .     بقره .                                                                                     

آری آنانکه بر سرزمینها و آدمها حاکمند همان ابلیسیانند در هزار رنگ گوناگون .

.............................................................................................................................................................................................................................

*  قاریشقا کیمی دئو نژادی قیمیلدیر / که خاتم چیخیب دیر سلیمان الیندن .                                                                                        شهریار .

**  حیدر بابا شیطان بیزی آزدیریب / قره گونون سرنوشتین یازدیریب   .                                                                                              شهریار .                                                                                    

"شیطان سخت شما را دشمن است ، شما هم او را دشمن دارید ، او حزب و سپاهش را برای اغوای شما مهیا ساخته تا همه را اهل دروخ گرداند . » .

                                                                                                                                                                                     آیه 6 .      فاطر .

" ای فرزندان آدم مبادا شیطان شما را فریب دهد چنانکه پدرو مادر شما را از بهشت بیرون کرد جامه عزت از تن آنان برکند و قبایح آنان را در نظرشان پدید آورد همانا آن شیطان و خویشان و بستگانش شما را می بینند در صورتی که شما آن ها را نمی بینید ، ما نوع شیطان را دوستدار آنان که بخدا ایمان نمی آورند قرار داده ایم . "           آیه 27    سوره اعراف .

" و پیروی کردند سخنانی را که دیو و شیاطین در ملک سلیمان می خواندند و هرگز سلیمان بخدا کافر نگشت ، ‌لیکن دیوان همه کافر شدند و سحر بمردم می آموختند و آن چه را به دو فرشته هاروت و ماروت در بابل نازل شده یاد می دادند و آن دو ملک به هیچکس چیزی نمی آموختند مگر آن که بدو می گفتند که کار ما فتنه و امتحان است مبادا کافر شوی ، و دیوان به مردم چیزی که میان زن و شوهر جدایی افکند می آموختند و زیان نمی رسانیدند به کسی مگر آن که خدا بخواهد و چیزی که می آموختند بخلق زیان می رسانید و سود  نمی بخشید . "  آیه 102 .     بقره .

" در این ماجرا دشمنی خطرناک و مخوف برای ما آفریده ای که نامش ابلیس باشد و بر ما سلطنت و حکومت کند ، آن چنان که وجود ناپاک او را بر ما سلطه و سیطرت بخشیده ای ما را بروی چیره نساخته ای . در سینه های ما جایش داده ای و به همراه خون ما در رگ های بدنمان به جریانش افکنده ای . ما را از رشد و مصلحت ما غفلت فرا گیرد ، اما این دشمن بد ذات از ما غافل نمانده و در اغوا و اغرای ما غفلت نورزد . ما فراموشش می کنیم اما او فراموشمان ندارد. بما تلقین و تبلیغ کند که از عاقب تو ایمن نشینیم و در عین حال جلال و جبروت دیگران را برخ ما کشد و ما را از خشم و عقابشان بترساند . اگر به فحشا و فجور بیندیشیم تشویقمان کند و هر آن گاه که به احسان و اصلاح برخیزیم وسوسه و تبلیس کند تا ما را از پای بنشاند .   شهوت ها و هوس ها را در برابرمان با زینت بیاراید و ما را به اشتباه و تردید بگمارد . همی نوید دهد و همی دروغ  گوید . وعده هایش فریبنده و دوستیش دشمنی و راهنمائیش گمراه کننده باشد  " 209 .

" و کان الشیطن لِلانسن خذولا  "                  آیه 29 .       فرقان .                                                                                                            

شیطان دشمن انسان است و از راه بیرون آورنده او  210   ، کار شیطان و حزب او چیست ؟! وسواس * .

" وسواس کیست ؟ چیست ؟ قاموس ها معنی می کنند : وسوسه ساز و نیز مرضی که از غلبه سودا پدید می آید و ذهن را تباه می کند ، سودا زدگی ! و نیز بدی و بد اندیشی یا بیهودگی و پوچی یی که در درون آدمی رسوخ می کند ، در ناخود آگاه مردم دمیده می شود ... در ناخودآگاه تو      می افتد ، به سراغ تو می آید ، با تو حرف می زند ، بی آن که گوشت بشنود ، بی آن که چشمت ببند .

این وسواس ، این سودا زدگی ، این وسوسه ساز آسیب رسان عقل و خود آگاهی چگونه است ؟

خناس است ، خناس چیست ؟ قاموس ها معنی می کنند :

هر عاملی که تو را از راه بدر می برد ، تو را به خود می گیرد ، در خود غیب می کند ، در درون خود پوشیده و پنهانت می سازد ، در خود نگهت می دارد و زندانی ات می کند ، همچون عقابی که سر در دنبال صعوه ای دارد ، تو را تعقیب می کند ، پنهان است و پنهانکار ، فریبنده مکار ، به حیله در طلب تو است ، به خدعه دست اندر کار تو ، با تو همواره به فریب مراوده دارد ، دست بردار تو نیست ، می رود و باز می گردد ، میرانی اش و باز می آید .

این وسواس خناس چه می کند ؟ وسوسه می کند ! وسوسه چیست ؟ قاموس ها معنی می کنند : عاملی که تو را مبتلا می کند به شری یا پوچی یی که نه سودی در بر دارد و نه ارزشی ، نه فایده ای ، نه خیری ، بیهودگی ،‌ پوچی ، آن چه عقل آدمی را آسیب می رساند و به هذیان می کشاند . پریشانگویی می سازد و مدهوش ، ‌حیرت زده و مات ، مسخ و با خویشتن انسانی خویش بیگانه ! ،

این وسواس که خناس است و وسوسه می کند از چه جنسی است ؟ هم از جن و هم از آدمی ! جن ! هر موجود نامرئی ، نیرویی مخفی ، پوشیده ، نیرویی که دست اندرکار انسان است و انسان نیست ، آشکار نیست . . . . وه که چقدر راست است و چقدر روشن ! و امروز از همه وقت روشن تر ، از همیشه خشن تر ، فاجعه آمیزتر و . . . " 211 ، " خناس -  بت تراش همیشه و همه جا -  همیشه و همه جا عامل انسانی نیست ، گاه دیو است و گاه نیروی مرموز است ، گاه پوشیده و پنهان است . همیشه بر سرها افسار اسارت نمی زند ، در درون ها وسوسه می کند ، آرام ، پوشیده پا به درون آدمی می نهد ، در ماهیت تو ، شخصیت تو ، انسان بودن تو ، تو بودن تو ، حلول می کند ، رسوخ می کند ، که بجای خود تو می نشیند ، مجنونت

.............................................................................................................................................................................................................................

*  حیدر بابا ،‌ شیطان بیزی آزدیریب / محبتی اورکلردن قازدیریب  / قره گونون سرنوشتین یازدیریب / سالیب خلقی بیر -  بیرینون جانینا / بارشیغی بلشدیروب قانینا !                                                                                                                                                                                   شهریار .

می کند ، به عقلت آسیب می زند ،‌ جن زده ات می کند ، الینه ات می کند . آری خطر هولناک تر از همیشه در کمین تو است ،‌ نه تنها در کمینگاه کوه ، پس صخره که در کمینگاه دلت ، در درون سینه ات ،‌ در پس پرده های ذهنت ، نه تنها در کمین جان تو ، مال تو ، که در کمین انسان بودن تو ، در کمین ایمان تو ، امت تو ، ‌شناخت تو ، شعور تو ،‌ عشق تو ، پیروزی تو ، دست آوردهای جهاد تو ، جهاد نسل تو ، میراث تاریخ تو ، در مسیر ابراهیم شدن تو ، در هجرت خدایی شدن  تو ، همیشه دشمن تو سلاح نیست ، سپاه نیست ، همیشه بیرونی نیست ، آشکار نیست ، گاه نظام است ، گاه احساس است ، گاه اندیشه است ، گاه مالکیت است ، گاه شیوه زندگی است ، گاه شیوه کار ، گاه شیوه فکر ، گاه ابزار کار است ، گاه شکل تولید است ، گاه نوع مصرف است ، گاه فرهنگ زدگی است ، گاه استعمار فرهنگی است ، استحمار مذهبی است ، گاه استثمار طبقاتی است ، گاه دستگاه های روابط جمعی است ، گاه شبکه عنکبوتی نا پیدای تبلیغاتی است ، گاه دنیا زدگی جدید است ، گاه بوروکراسی و تکنوکراسی و ماشینیسم است ، گاه شوینیسم و ناسیونالیسم و نژاد پرستی است ، گاه شخصیت پرستی نازیسم ، ‌زرپرستی بورژوازی و زورپرستی میلیتارسیم است ، گاه لذتپرستی اپیکوریسم ، ذهنیت پرستی ایده آلیسم ، عینیت پرستی  ماتویالیسم ، زیبایی پرستی هنری و احساس پرستی رمانتیسم و عبث گرایی اگزسیتانسیالیسم است و گاه روح پرستی راسیسم و قهرمان پرستی و دولت پرستی فاشیسم و فرد پرستی اندیویدوآلیسم ، جمع پرستی سوسیالیسم و اقتصاد پرستی کمونیسم و عقل پرستی فلسفه و احساس پرستی عرفان و آسمان پرستی معنویت و زمین پرستی مادیت و موهوم پرستی ایده آلیسم و موجود پرستی رآلیسم و قانون پرستی جبر تاریخ و مشیت پرستی بیولوژیسم و گاه دنیا پرستی کفر و گاه آخرت پرستی دین و حتی علم پرستی لاابالی سیانستیم ! اینهاست بت های شرک جدید ! لات و عزی و اساف و نائله قریش جدید . سیصد و شصت بت کعبه این تمدن ! و اینجاست که می توانی بفهمی که خدا پرستی چیست ؟ دامنه معنی و عظمت رسالت توحید تا کجا است ! "212 ، " تمدن که سراسر جهان را آراسته و پیراسته می کند ، دامنه اش به شیطان هم کشیده شده است . اکنون دیگر اشباح شمالی به چشم نمی آیند ، دیگر شاخی در کار نیست ، چنگالی و دمی نیست !‌ " 213 ، " وسواس هزار نقاب دارد ، در جامه سیاه کفر عریانش کنی ، ردای سبز دین بر تن می کند ، در چهره شرک رسوایش کنی نقاب توحید بر چهره می زند ، بتخانه را بر سرش ویران کنی در محراب خانه می کند " 214 ، و او را هزار رنگ است و هزار کار که دانستنش گاه ترس بر جان آدمی می آورد  *  .

" چنین فرض و لازم شده که هر کس شیطان را دوست و پیشوای خود سازد وی او را گمراه کند . "      آیه 4 .                              

" آن چه می دیدند شیطان بدیشان می نمود ، و آن چه می گفتند سخن او بود . به راه خطایشان برد و زشت را در دیده آنان آراست . شریک او شدندند ، و کردند و گفتند ، چنانکه او خواست  " 215 ،  "  این دیو نابکار دام های جوراجور و رنگارنگ در راه ما بگذارد . " 216 ، در مورد شیطان باید گفت با اینکه  " ( شیطان ) دامی بزرگ و فریفتنی سترگ ( است ) "   217 ،  اما میتوان با پناه بردن به خدا  از او گریخت .

" بگو من پناه می جویم به پروردگار آدمیان 1 پادشاه آدمیان 2 اله یکتا معبود آدمیان 3 از شر و وسوسه شیطان 4 آن شیطان که وسوسه و اندیشه بد افکند در دل مردمان 5 چه آن شیطان از جنس جن باشد و یا از نوع انسان 6  "       ناس . 1 تا 6 .

" پیروی نکنید وسواس شیطان را محققاً شیطان از برای شما دشمن آشکاریست  ، این دشمن است که به شما دستور بدکاری و زشتی می دهد و بر آن می گمارد که سخنانی از روی جهل و نادانی بخدا نسبت دهید "        بقره . 169 و 168 .

و گریختن به خدا تنها راه رهائی از این دشمن دیرینه است **  .                                                                                                                           

" تا زمانی که شیطان ، نیرومند و مسلح ، از کاخ خود محافظت می کند کاخش در امن و امان است . 21  اما وقتی کسی نیرومندتر و مسلح تر از او به او حمله کند ، بر او پیروز خواهد شد و او را خلع سلاح خواهد کرد و تمام دارایی اش را از دستش خواهد گرفت . 22 " 218 .

"شیطان گفت به عزت و جلال تو قسم که خلق را تمام گمراه خواهم کرد  82  مگر خاصان از بندگانت که دل از غیر بریدند و برای تو خالص شدند  83  "                             83  و 82 .     سوره ص .

............................................................................................................................................................................................................................

*  مصطفی فرمود اگر گویم براست                                        شرح آن دشمن که در جان شماست

زهرهای پر دلان هم بر درد                                                      نی رود ره نی غم کاری خورد

نی دلش را تاب ماند در نیاز                                                     نی تنش را قوت صوم و نماز

همچو هوشی پیش گربه لا شود                                                همچو بره پیش گرگ از جا رود

اندرو نه حیله ماند نه روش                                                        پس کنم نا گفته تان من پرورش .                                          مثنوی مولوی .

**  زرقیب دیو سیرت بخدای خود پناهم                                  مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را .                                         حافظ .                                                                                                                            

" الهی گاه گریم که در اختیار دیوم از بسی تاریکی بینم ، باز ناگاه نوری تابد که جمله بشریت در جنب آن ناپدید بود . " 219  ،  پروردگارا ! تو میتوانی که ما را در قلعه متین و حرز مبین خود جای بخشی و بجان ما جوشنی بپوشانی که تیرهای جانگزای شیطان را باز گرداند و بدست ما حربه ای دهی که دمار از لشگر شیطان بر آورد . . . ، پروردگارا ! این قوم بندگان تو باشند که جز در پناه تو نتوانند از وسوسه های نفس ایمن بمانند و جز با دست تو یارا ندارد که شیاطین را از ساحت عصمت و ایمان خویش برانند . پس چنان کن که دست توانای تو از کمون غیب بحمایتشان پیش آید و با فروغ معارف آسمانی ظلمات جهل و غفلت در محیط حیاتشان از هم بشکافد . " 220 ، و تو خدایا خود نجاتگر ما باش *  .

" آن بتان را نه پائی است که راهی پیمایند ، نه دستی که از آستین قدرت بیرون آرند ، نه چشم و گوشی که به آن ببینند و بشنوند ، بگو شریکان باطل خود را بخوانید و هر حیلت که با من می توانید بکار ببرید بی آن که هیچ مرا مهلت بدهید  "         اعراف .       195 .

و خداوند تنها راه نشاندهنده آدمیست و آن راه مجاهدت  ، اما حیله های شیطان پرده عنکبوتی بیش نیست  ** .

" سخن گفتن قرآن را ببین ! همه جا شیطان را هولناک می نامد و دشمن چیره دست و خطرناک و این جا حیله شیطان را ضعیف می خواند ؟ چرا ؟ زیرا که اینجا سخن از قتال است و با مجاهدان سخن می گوید و این است که نظام ستمکار را . . . نه زنجیر پولاد ، که پرده عنکبوت تعبیر می کنم . و شگفتا که یک سوره قرآن نامش عنکبوت است و در آن داستان پیام آوران تنهایی است که با قدرت های بزرگ جور حاکم و جهل مردم محکوم به جهاد آغاز کردند و با دست های خالی همه آن قصرهای ظلم و معبدهای سحر را واژگون ساختند ، چه این قدرت ها هم بر شرک بنا شده . . . توفیق او نه بخاطر آنست که او قوی است و نه به علت آن که مردم ضعیف ، بلکه این همه زاده جهل است ، فقط باید مردم بدانند . آن چه پیامبران بقوم خویش می بخشیدند سلاح نبود ، پیام بود ، قدرت نبود ، حکمت بود . خود آگاهی ! نور ! " 221 .

" دوستی شیطان برای انسان مایه خذلان و گمراهی است . "     فرقان .    29 .

" بگو ای پیغمبر آیا من کسی غیر خدا را به ربوبیت گزینم ؟ در صورتی که خدا رب همه موجودات است  "      انعام .      164 .

و تو بارپروردگارا ما را در این شبهایی که شیطان برایمان ساخته خورشیدی بفرست سحرزا ***  ، و میدانم که لطف تو به من خواهد رسید و من فرصت آن دارم که راهم را در این سیاهستان که تمامی آن بدست وحشیان است بیابم ****  .

" ای مردم ! اگر یاری حق را فرو نمی گذاشتید ،‌ و از خوار ساختن باطل دست بر نمی داشتید ،‌آن که به پایه شما نیست دیده طمع به شما نمیدوخت و هیچ نیرومندی بر شما مهتری نمی فروخت . " 222 ، "  ای خداوند بزرگ و مهربان ! اگر کائنات سراسر بکفر و الحاد گذارند و بتو پشت کنند با کی نیست ،‌ به سلطنت تو آسیبی نرسد و الوهیت ترا زیانی نیاورد ، از تو روی برگردانند و پیامبران ترا دروغگو شمارند ولی بهر سوی که روی آورند جز تو نیابند و جز نهیب قدرت و عظمت تو نشنوند . " 223 .

" آیا این مردم در روی زمین سیر نمی کنند تا عاقبت کار ستمکاران پیش از خود را که نیرو و اقتدارشان هم بسیار از اینان بود بنگرید و هیچ موجودی در آسمان و زمین از قدرت خدا نتواند کاست که همانا خدا عالم قادر مطلق است . "      فاطر . 44 .

" گواهی می دهم که خدا یکتاست . . . . این گواه دستاویز ماست و . . . و سلاح جنگ با شیطان ، و گواهی می دهم که محمد ( ص ) بنده او و پیامبر اوست . او را بفرستاد با دینی آشکار و نشانه هایی پدیدار ، و قرآنی نبشته در علم پروردگار . که نوری است رخشان ، و چراغی است فروزان ، و دستورهایش روشن و عیان . تا گرد دودلی از دل ها بزداید ، و با حجب و دلیل ملزم فرماید . نشانه هایش ببینند و بیش نستیزند ، و بترسند و از گناه بپرهیزند . و این هنگامی بود که مردم به بلاها گرفتار بود ، و رشته دین سست و نا استوار ، و پایه های ایمان نا پایدار . پندار با حقیقت به هم آمیخته ، همه کارها در هم ریخته . برونشو کار دشوار ، درآمدنگاهش ناپایدار ، چراغ هدایت بی نور ، دیده حقیقت بینی کور ، همگی به خدا نافرمان ، فرمانبر و یاور شیطان ، از ایمان رو گردان  .  پایه های دین ویران ، شریعت بی نام و نشان ، راه هایش پوشیده و نا آبادان . دیو را فرمان بردند و به راه او رفتند و چون گله که به آبشخور رود پی او گرفتند -  تخم دوستی اش در دل کاشتند -  و بیرق او را بر  افراشتند ، حالی که فتنه

...........................................................................................................................................................................................................................

*  " بار آلها سن بیزه وئر بو شیاطین دن نجات                            انسانین نسلین کسیب ، وئر انسه بو جین دن نجات

یا کرم قیل ، کینلی شیطانین الیندن آل بیزی                               یا که شیطانین أوزون وئر بیرجه بو کینه دن نجات   .                              شهریار .

**  عنکبوت دیو بر چون تو ذباب                                                                    کروفر دارد نه بر کبک و عقاب

بانگ دیوان گله بان اشقیاست                                                                           بانگ سلطان پاسبان اولیاست .                            مثنوی مولوی .

***  شبی دارم سیاه از صبح امید                                             در این شب رو سفیدم کن چو خورشید .                     خسرو و شیرین .    نظامی .

****  از کران تا بکران لشگر ظلمست ولی                                   از ازل تا بابد فرصت درویشانست .                                                    حافظ .

چون شتری مست آنان را به پی می سپرد ، و پایمال می کرد و ناخن تیز بدان ها در می آورد ، و آنان در چار موج فتنه سرگردان بودند ، درمانده و نادان ، فریفته مکر شیطان . در خانه امن کردگار با ساکنانی تبه کار و بدکار ، خوابشان شب بیداری ، سرمه دیده شان اشک جاری ، در سرزمین عالم آن دم از گفته بسته ، و جاهل به عزت در صدر نشسته  . " 224  ، و اینگونه شدن روزگارمان تقصیر خودمان است  *  ، " هرگز مردم زندگانی خرم و نعمت فراهم را از کف ندادند ، مگر به -  کیفر -  گناهانی که انجام دادند "  225 ، شیطان با فریب انسان از راه بدر کرد تا گناهی بکند و در چاه سیاه ابلیس گرفتار شود **  .

چرا شیطان چنین کرده است ؟

" فاشیسم از " Super man " ( ابر مرد ) سخن می گوید " 226 ، برای رساندن انسان به قله دروغینی که آدمی آنجا خود را برترین بداند : ابرانسان ، ابرموجود هستی  ، "  بادا که ابر انسان را بزایم . " 227 ، زاییدن ابرانسان از برای چه منظوری ؟ برای توهم خدا شدن انسان .

" خدا مرده است : اکنون ما می خواهیم  که ابر انسان بزاید . " 228  ، زیرا انسان والاتر خدا یگان زمین خواهد بود ... آن گاه همه چیز دروغین و کژ  و هولناک می گردد . آن گاه که آنان واپسین کسان می شوند و به چارپا نزدیک تر تا به انسان ، ارزش غوغا باز بالا و بالاتر می رود ، تا به جایی که سرانجام فضیلت غوغا می گوید : هان ! تنها فضیلت من ام . " 229  .

" و این همان آرزوی دیرین شیطان است که جهانی بیافریند پر از غوغا ، جهانی که جز غوغا هیچ نداشته باشد ، و با این که نوکرانشان هر روز در لجن بیشتر فرو می روند اما راضی اند : و هستند دیگرانی که [ به غرقاب ] فرو کشیده می شوند : اهریمنانشان آنان را فرو -  می کشند . اما هرچه فروتر می روند برق چشمانشان و شوقشان به خدای خویش فروزان تر می شود . " 230 ، " همانا که او تنها به خدایانی ایمان دارد که در جهان غوغا بر پا می کنند . " 231 ،  " غول های جهانی همه را به جنگ و ستیز وا می دارد . " 232 ،  " چه مستی بخش است که خود را پدر -  خدا بینگاری و برای دیگران گواهینامه دائمی فساد اخلاقی و بد کاری صادر کنی . " 233 ،  درواقع هدف از این زایش بوجود آمدن انسانیست که خود را در قله کوهها بداند و همه را زیر پای خود " باز هم قله ای یافتم ، قله ای که به تنهایی بر آن صعود می کنم و می توانم از آن جا درباره همه ابناء بشر داوری کنم . " 234 ، و گاه برای نجات از آنچه دیگران در آن گرفتارند و نام آن زندگی ، یعنی برای فرار از مسوولیتهای زندگی و نگاه داشتن خود بدان صورت که شبیه دیگر انسانها نباشند و شاید نیز برای نجاتی که شیطان به آنها وعده کرده است  : " به زودی به کوه پناه می برم تا مرا نگاه دارد . "  سوره هود .      43 .

حرف شیطان اینست : برای فریفتن انسان باید تصویری از یک ابرانسان برای او ساخت و گفت فقط آنهائی که بدنبال من خواهند آمد خواهند توانست به مقام ابرانسانی برسند : " روزگاری چون به دریاهای دور فرا می نگریستند می گفتند : خدا . اما اکنون شما را آموزانده ام که بگویید : ابر انسان . " 235 ،   " ابر انسان در دل ام جای دارد . اوست نخستین و تنها دل بستگی ام ، نه انسان ، نه نزدیک ترین کس ، نه مسکین ترین کس ، نه رنج دیده ترین کس ، نه بهترین کس . " 236 ،  و این ابر انسان شریرترین انسان است : "  زیرا شر بهترین نیروی انسان است . ( انسان باید بهتر و شریرتر شود ) : من چنین می آموزانم ! به شریرانه ترین چیز [ در انسان ]  برای بهترین چیز در ابر انسان نیاز است . " 237  .

آنچه مشخص است اینست که قصد ابلیس ساختن انسانیست بر اساس سلایق و محورهای شیطانی برای رسیدن به خواسته ای خود ، اما ، این یک طرف حیات آدمیست ، چرا که آنسوتری هم هست که خدا بعنوان آفریننده انسان خواهان ساخته شدن انسان است به آن حالتی که خود مقدر کرده است برای رسیدن انسان به سعادت  ، و  انسان مابین این دو خواست قرار دارد که از دو راه متفاوت میتوان به آنها رسید ، و انسان باید یکی از این راهها را برگزیند  .

انسان ، آزادی ، عصیان ، علم ، مذهب  و نجات  .                                           

" و همانا ما انسان را از گل و لای سالخورده تغییر یافته بیافریدیم  26  و طائفه دیوان را پیشتر ازآتش  گدازنده ، خلق کردیم  27  و آن گاه که پروردگار به فرشتگان عالم اظهار فرمود که من بشری از ماده گل و لای کهنه متغیر خلق خواهم کرد  28   پس چون آن عنصر را معتدل بیارایم و در آن از روح خویش بدمم همه بر او سجده کنید  29  همه فرشتگان عالم سجده کردند  30 مگر ابلیس که از سجده آدم امتناع ورزید  31  خدا به شیطان فرمود که ای شیطان برای چه تو با ساجدان عالم به سجده آدم سر فرود نیاوردی  32  شیطان پاسخ داد که من هرگز به بشری که از گل و لای کهنه خلقت کرده ای سجده خواهم کرد  33  خدا هم به او قهر و عتاب فرمود که پس چون سجده نمی کنی از صف ساجدان خارج شو که

........................................................................................................................................................................................................................... *   بنادانی در افتادم در این دام                                         بدانایی بر سر آیم سرانجام .                                            خسرو شیرین .   نظامی .             

**  او بکوشد تا گناهی پرورد                                          زان گنه ما را بچاهی آورد .                                                        مثنوی مولوی .

تو رانده درگاه ما شدی  34  و لعنت ما تا روز جزا بر تو محقق و حتمی گردید  35  شیطان از خدا درخواست کرد که پروردگارا پس تا روز قیامت

که خلق مبعوث می شوند مهلت و طول عمر عطا فرما  36  خدا فرمود آری ترا مهلت خواهد بود  37  تا بوقت معین و روز معلوم  38  آن گاه که شیطان مهلت یافت به معارضه با خدا برخاست و گفت خدایا چنانکه مرا گمراه کردی من نیز در زمین همه چیز را در نظر فرزندان آدم جلوه میدهم تا از یاد تو غافل شوند و همه آن ها را گمراه خواهم کرد  39  بجز بندگان پاک و خالص تو را  40  خدا فرمود همین اخلاص و پاکی سریرت راه مستقیم به درگاه رضای منست  41  و هرگز ترا بر بندگان با خلوص من تسلط و غلبه نخواهد بود لیکن اقتدار و سلطه تو بر مردم نادان گمراهی است که پیرو تو شوند . "                                                                                                                                    حجر .   آیات 26 تا 42 .

" و بدأ خلق لانسن من طین  7  ثمّ جعل نسله من سلله من مّاء مّهین  8 ثمّ سوئه و نفخ فیه من روّحه . . . 9 "                      سجده .  7 تا 9 .

" آیا بر انسان روزگاران نگذشت که چیزی لایق ذکر هیچ نبود  1  ما او را از آب نطفه مختلط خلق کردیم و دارای قوای چشم و گوش گردانیدیم  2  ما به حقیقت راه را به انسان نمودیم . . . 3 . "                                                                                                     انسان .  آیات 1 تا 3 .

" انسان در فاصله لجن و خدا قرار دارد و چون دارای اراده است می تواند قطب لجنی یا قطب خدایی را انتخاب کند . " 238  ، " ساعتی آن نیم بر باد و خاک دنیا می کشد و ساعتی این نیم به طلب دریا می کشد . " 239 ،

" اومانیسم غربی ، بر اساس همان بینش خاص میتولوژیک یونان قدیم استوار است که میان آسمان و زمین ( جهان خدایان و جهان انسان ها ) رقابت ، تضاد و حتی نوعی حسد و کینه توزی برقرار است و خدایان ،    قدرت هایی ضد انسانی هستند که تمام تلاش و احساسشان بر حاکمیت جبارانه بر انسان و اسارت وی و نگهداشتن او در ضعف و جهل و پستی خاک استوار است و همواره از خود آگاهی ، استقلال ،‌آزادی و حکومت انسان بر طبیعت هراسناک اند و هر انسانی که در این راه ها گام بر دارد ، گناهی عظیم مرتکب شده است و بر خدایان شوریده است و محکوم بدترین شکنجه ها و عقوبت ها است . از طرفی انسان همواره در جستجوی نجات خویش از این اسارت است و می کوشد تا از طریق بدست آوردن قدرت های خدایی ، خود به استقلال رسد و در طبیعت جای خدایان را بگیرد و سرنوشت خود را از چنگ قهار آنان خلاص می کند و خود به چنگ اراده و اختیار خویش آورد . البته چنین رابطه ای خصمانه میان انسان ها و خدایان در اساطیر یونانی کاملاً طبیعی بود و از جهتی ، کاملاً درست و مترقی ؛ زیرا خدایات در اساطیر یونانی " ارباب انواع " اند و مظاهر قوای مادی  طبیعت از قبیل دریا ، رود ، باران ، ‌زیبایی ، قدرت جسمی ، برکت اقتصادی ، فصل های سال و نیز طوفان ، زلزله ، بیماری ، قحطی ،‌ مرگ . . . بنابراین ، جنگ خدایان و انسان ها ، در حقیقت ، جنگ انسان علیه سلطه قوای طبیعت است که بر زندگی و اراده و سرنوشت انسان حاکم اند و انسان می کوشد تا با قدرت و آگاهی روز افزون خویش ، از حاکمیت این نیروها رها شود و خود زمامدار خود گردد و بصورت بزرگ ترین قوه قاهر طبیعت در آید ، یعنی جانشین زئوس گردد که مظهر حکومت طبیعت بر انسان است . مغلطه بزرگ و شگفت انگیزی که اومانیست های جدید -  از دیده رو و ولتر گرفته تا فویر باخ و مارکس -  کرده اند این است که جهان میتولوژیک یونان قدیم را که در همین محدوده طبیعت مادی می گذرد ، با جهان معنوی و قدسی در جهان بینی مذاهب بزرگ شرقی ، که تباین جوهری با آن دارد ، ‌یکی  شمرده اند و رابطه انسان را با اهورامزدا ، راما ، تائو ، پدر نجات بخش  ( مسیح ) وا . . . با رابطه انسان و زئوس مقایسه کرده اند و حتی مطابقت . در حالی که این دو رابطه ، درست ، برعکس یکدیگر است . در آن جا ، ‌پرومته که " آتش خدایی " را به انسان هدیه می کند ، اولاً آن را از دست خدایان می رباید و هنگامی که خوابند ، پنهانی ،‌ به زمین می آورد و سپس به جرم این گناه ، محکوم عذاب خدایان می شود . و در این جا ، فرشته بزرگ خدا -  ابلیس -  که مطرود و ملعون خدا می گردد ، به این علت است که بر خلاف فرمان خدا ، همچون همه فرشتگان دیگر ، در پای آدم به خاک سجود نیفتاده است . وانگهی ،‌ در این جا ، ‌این آتش خدایی ، بصورت " نور " ( حکمت ، پیام ) ، از جانب آسمان ، به دست صاحبان رسالت خدایی سپرده می شود تا به انسان رسانده شود و با دعوت و تلاش و بیم و امید خدایی ، فرزندان آدم را از " ظلمات ، ‌به سوی این نور " فراخوانند . می بینیم که در این جا -  بر خلاف زئوس -  خدا می خواهد که انسان از یوغ بردگی طبیعت رها شود و راه رهایی وی را نیز تعقیب همان " روشنایی پرومته ای " اعلام می کند و در نتیجه ، به این قضاوت می رسیم که در جهان بینی ادیان بزرگ ، خدا انسان را به غلبه بر زئوس فرامیخواند و اعلام می کند که : " فرشتگان همه در پای آدم به سجود افکنده شده اند و خشکی و دریا برای شما مسخ و مطیع اند " .  " 240 ،،،،،،،،  درواقع میتوان گفت در وجود آدمی دو عالم وجود دارد * ، یکی عالم انسانی و دیگری عالم شیطانی ** ، "در اصل کودک بی گناه معصومی بوده ای ولی در اعماق وجود تو یک ابلیس خفته بود . " 241 ، "این موجود انسانی چه شگفت مخلوقی

...........................................................................................................................................................................................................................

*  در او چون جمع گشته هرد دو عالم                                            گهی ابلیس گردد گاه آدم .                  گلشن راز . شبستری  .

**  ببین عالم همه درهم سرشته                                                        ملک در دیو و شیطان در فرشته .          گلشن راز . شبستری  .

است ! گاه در پستی چنان می شود که هیچ جانور کثیفی به پای او نمی رسد و گاه در عظمت تا آن جا اوج می گیرد که در خیال نیزنمیگنجد ." 242 ، آنچه اینجا باید مطرح گردد اینست که آیا این دو بعد انسان دارای ارزشی یکسانند ؟

" وخدا مثلی زده بشنوید دو نفر مرد یکی بنده ای باشد گنگ و از هر جهت عاجز و کل بر مولای خود و از هیچ راه خیری به مالک خویش نرساند و دیگری مردی آزاد و مقتدر که بر خلق به عدالت و احسان فرمان دهد و خود هم براه مستقیم باشد آیا این دو نفر یکسان هستند . "    نحل . 76 .  

بدون شک این دو بعد انسان یکی نیستند و یکی بر دیگری برتری دارد ، روح خدائی انسان بر وجود شیطانی او ارجح است ، پس باید یکی را نفی و دیگری را برگزید و کار آدمی در این میان یک هجرت بزرگ است : "  " هجرت " مدام ، ‌از " خویشتن لجنی "  خویش ، تا " خویشتن خدایی " اش . " 243 ، در این هجرت خدائیست که آدمی روح محض میشود : "  روحی که زمین به فریب هیچ دعوتی به هیچ سویش نتواند خواند و . . . دلی که آسمان چشمه جوشان آن آفتاب را در آن گشود و خدا راز آن نام ها را به وی آموخت و بار سنگین آن امانت را بر دوشش نهاد . "244 ،  " از ریشه های روح از این سرها و دست های بی شمار تمامتی زاده خواهد شد که خدا خواهدش شناخت ، انسان بزرگ ترین آفرینه اش ، جانشین     برگزیده اش : آدم ، جوا ن و برومند . " 245 ،  و چنینست که آدمی محرم روح محض میشود *  ، و این همنشینی انسان و روح همانیست که ابلیس آنرا برنمیتابد :  " روح محض حماقت محض است . " 246 ، " ما دیگر خاستگاه انسان را در روح ، در الوهیت نمی جوئیم ، او را به میان حیوانات بر گردانده ایم . ما او را نیرومندترین حیوان می دانیم ، زیرا او حیله گرترین آن هاست ،‌ روحانیت او نتیجه همین است .  247  ، در حالیکه نگرش خدائی به انسان میگوید : " انسان تنها موجودی است در طبیعت که " روح خدا " را در طبیعت مادی خویش دارد و " امانت ویژه خدا "   را پذیرفته است و در زمین جانشین وی شده است . وی خویشاوند خدا در این خاک است و مسؤول حفظ " امانت " وی . " 248 .

" ما بر آسمان ها و زمین و کوه های عالم عرض امانت کردیم همه از تحمل آن امتناع ورزیده ، اندیشه کردند تا انسان بپذیرفت و انسان هم بسیار ستمکار و نادان بود .  72  این عرض امانت برای این بود که خدا مرد و زن منافق و مرد و زن مشرک همه را به قهر و عذاب گرفتار کند و از مرد و زن مؤمن درگذرد که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است . "                                                   73 و 72 .      احزاب .

و چنین بود که قرعه بنام انسان زده شد  **  و این گرفتن و برداشتن امانت آخرین مرحله تکاملی او بود "  انسان با این تکامل بجایی می رسد که بقول تاین بی " اخگر الهی " ( را بر می افروزد ) -  نه هر انسانی . . . اخگر الهی ، نیروی فطری خلاقیت و خلق کردن است . " 249  ، پس میتوان گفت : " دو شخص در این وجود در جنگند . " 250 ، "یکی خود را می سوزاند تا بشریت و مردم از آتش جهل و فساد و انحطاط رها شوند و یکی دیگران را می سوزاند تا خودش نفع ببرد . " 251  ، انسان وجودیست  با دو بعد : خوب ، بد : " بدها و خوب ها / بدها ، بدتر از همه بدها / خوب ها ، خوب تر از همه خوب ها / بدها مثل شیطان / خوب ها ، مثل خدا  " 252  . " سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست های نویسندگان می نویسد و اگر بدانی خود می توانی نوشت . " 253  ، و با نوشتن خوبیهاست  که سرنوشت خوب آدمی رقم میخورد تا بدها و بدیها را سربزیر کند  *** و از راه بدر نماید تا بتواند انسان شود ، چرا که انسان بمیزانی که می اندیشد ، انسان است ، بمیزانی که می آفریند ، انسان است ؛  نه به میزانی که آفریده های دیگران را نشخوار می کند . " 254 ، " هر انسان به میزانی ارزشی دارد که " من " های پلیدش را در خویش فرو بشکند و " من " های بزرگش را بپروراند . " 255 ، تا بتواند از خودخاکیش خود رها شود و به خودآسمانیش برسد  ****  و این همان است که علی ( ع ) می گوید : " ارزش مرد به اندازه همت اوست . " 256 ، "  و برای این که دیگری نتواند سرنوشت تو را بنویسد باید خودت باشی ؛ آزاد و مستقل . آزاد از هر نفوذی ، وسوسه ای ، خواهشی و از هر غیر خودی . « باید ، آزاد مطلق شوی ، آزادی مطلق شوی ! " 257 ، و این زمانیست که تو دل از غیر شسته باشی ***** ، تا انسان شوی ****** ، انسان آزاد ، "  بنده دیگری مباش حالی که خدایت آزاد آفریده . " 258 ، و از هر رنگی آزاد باش تا آزادگی تو جهانی را متوجه تو کند ******* ، " مستقل تنها فرهنگی است که می تواند در برابر فرهنگ غربی ، که باید بر همه جا مسلط بشود و سلطنت و سر پرستی مطلق فکری ، فرهنگی ، و

...........................................................................................................................................................................................................................

*  گر درین منزل تو مجروح آمدی                                                        محرم خلوتگه روح آمدی .                                 منطق الطیر . عطار  .

**  آسمان بار امانت نتوانست کشید                                                       قرعه کار بنام من دیوانه زدند .                                                حافظ .

***  " من عهد ائله دیم یاخشیلیغیم عرشه دایانسین / تاپیسلر اوتانسین . "                           شاهین زنجیرده . ( زهتابی ) .      ( شاهین زنجیرده ) .

****  بپای جان توانی شد بر افلاک                                                      رها کن شهر بند خاک بر خاک .                     خسرو شیرین . نظامی .

*****  خلوت دل نیست جای صحبت اضداد                                       دیو چو بیرون رود فرشته در آید .                                            حافظ .

******  " انسانلیق ائده ر  انسانی انسان "                                                                        شاهین زنجیرده . ( زهتابی ) .      ( شاهین زنجیرده ) .

*******  غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                                        ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است .                                      حافظ.                 

ارزش های انسانی بر تمام تیپ ها را داشته باشد ، تنها نقطه مقاومت  باشد . " 259 ، باید قدرت و گستاخی آن را بیابیم که " خودمان حرف بزنیم " . " 260  ، " وشناخت و آگاهی اولین قدم است ... عصیان برای ساختن تاریخ بشر از نو لازم است . و برای شروع می بایست قبل از هر کاری قالب های ساخته شده وجودیمان را بشکنیم. . .  [ وقتی ] کسی می تواند این قالب های ریختنی را از مغزش بشکند و وقتی کسی می تواند تمام این رشته هایی را که اندیشیده و بینش و تمام اعصابش را از دورن بخودش گرفته ، قطع و قیچی کند ، این آدم ، آدم دیگری می شود . " 261  ، " باید پیش از آن که همه غرق بشویم یک کاری کرد . " 262  ، " بله ، ساعت اندیشیدن فرا رسیده است . " 263  ،  " انسان موجودی است که در راه طی کردن فاصله میان خاک تا خدا است . این راه نامش " مذهب " است و آن مقصد و سر منزل " انسان " است . " 264 ، "  بنابراین مذهب راه است -  راهی از لجن تا خدا -  که انسان را از پستی و جمود و جهل و زندگی لجنی و خوی ابلیسی به سوی بلندی و حرکت و بینایی و زندگی روحی و خوی خدایی می برد . اگر برد مذهب است و اگر نبرد یا راه را غلط رفته ای یا غلط راه رفته ای ! و این هر دو یکی است ! " 265  ، برای اشتباه نکردن در رفتن و برای اشتباهی نرفتن باید دانائی داشت و شناخت ، باید آگاهی داشت و دانش و این دانش و آگاهی و شناخت و عارفی نامش مذهب است ، مذهب یعنی راهی که تو با شناخت برمیگزینی تا به آنجائی ببردت که مقصدت آنجاست  ، پس قبل از حرکت باید آگاه شویم تا توانائی درست رفتن را داشته باشیم *  ، امام صادق ( ع ) می فرمایند : " . . . کسی که باوضاع زمانش آگاه باشد اشتباهات بر او هجوم نیارد . " 266 ، و بهمین خاطر می فرمایند : " دانشمندان وارثان پیغمرانند " 267 ،  و در ادامه آن هر که را که طالب و دانشجوی علم و شناخت و آگاهی نباشد جزء مردم محسوب نمی کند : " مردم سه دسته اند : دانشمند ، دانشجو و خاشاک روی آب " 268 ،  " معنی عارف آن است که نمی دانست و دانست " 269 ، پس برای درست رفتن شناخت و آگاهی لازم است ** ، و این آگاهی باعث توانائی خواهد شد : " ای جان برگزیده که فهم داری و در می یابی تو بر همه چیز توانایی " 270 ، و این آگاهی آگاه شدن از اصل خویش است که تو را مسافر این راه میکند ***  ، و اصل آدمی همانست که خداوند خالق به او آموزانده است :

" و خدای عالم همه اسماء را بآدم تعلیم داد . . . "           بقره .  31 .

" انسان تنها موجودی است که مسؤول سرنوشت خود می باشد ، نه تنها مسؤول سرنوشت خویش بلکه مسؤول انجام رسالت خدایی در جهان و امانت دار در عالم و طبیعت . او است که اسماء را آموخته که بهترین معنی برای اسماء از نظر من عبارتست از حقایق گوناگون علمی . . . بنابراین آموختن اسماء از خداوند یعنی درک و فهم حقایق علمی موجود در عالم ، ‌استعداد فهم همه معانی موجود در عالم . بنابراین انسان با اولین تعلیمی که از خداوند گرفته می تواند بر همه حقایق موجود در عالم دست یابد و این خود مسؤولیت دیگر و بزرگ ترین مسؤولیت ( است ) " 271 ، علم خداوندیست که درهای آسمان و جهان را بروی آدمی خواهد گشود **** ، " شناخت دانش ، دین است . که بدان گردن باید نهاد . آدمی در زندگی به دانش طاعت -  پروردگار -  آموزد . " 272 ، " قرآن مجید را همچون خورشید تابان بر آسمان حیات بشری برکشد و جهان را از فروغ این چراغ آسمانی گرم و روشن بدارد . " 273 ، " از فروغ خورشید عقل و عرفان راه را از چاه بر چشم ما آشکار کرد . . . " 274 ، " آن جان از نعمت دانش برخوردار باشد که بهدایت تو راه گیرد . " 275 .

" ن و القلم و ما سیطرون "                            قلم .      1 .

قسم به قلم و آن چه که می نویسد . آری خداوند به قلم قسم می خورد و به آن چه که این قلم می نگارد ، وم امروز به این قلم نیاز داریم ، و به آنچه که مینویسد ، و نیاز داریم به  به علم  ،  به آگاهی ،  به روشنایی ،  و بیشتر از همه به فکر ، " مسأله ای را مطرح کنم که بیشتر از علم ارزش دارد و بیشتر از علم بکار ما می آید ، و ما بیشتر از   تمدن ، فرهنگ و صنعت به آن نیازمندیم و آن ، علم نیست ، فکر است . " 276 ، ما اینک به یک انقلاب فکری محتاجیم ، برای رسیدن به تفکر کردن و فکر ساختن می بایست قبلاً یاد بگیریم چگونه فکر کنیم ، یاد بگیریم که چگونه جهل را آتش زنیم ، چگونه ظلمت را به طلوع آفتاب حقیقت بسوزانیم .

" روشنفکر کسی است که نوع تازه ای بیندیشد . . . زمانش را حس کند ، مردم را فهمد ، بفهمد که اکنون چگونه باید بیندیشد و بفهمد که چگونه مسؤولیتی را باید حس کند و بر اساس این مسؤولیت فداکاری داشته باشد . " 277 ، " ما باید برای جامعه ای که در آن زندگی می کنیم کار کنیم نه

...........................................................................................................................................................................................................................

*  توانا بود هر که دانا بود                                                             ز دانش دل پیر برنا بود .                                                              نظامی .

**  گر توی ای دل طالبی در راه رو                                            می نگر از پیش و پس آگاه رو .                                منطق الطیر . عطار .

***  دگر گفتن مسافر کیست در راه                                           کسی کوشد ز اصل خویش آگاه .                       گلشن راز . شبستری  .

****  آدم خاکی ز حق آموخت علم                                          تا بهفتم آسمان افروخت علم .                                        مثنوی مولوی .

برای ارضای نفس خودمان و ارضای فکر خودمان . " 278 ، " متأسفانه مدت زیادی است که قدرت اندیشیدن از جامعه ما گرفته شده ،   ‌ایمان دارد اما اندیشه ندارد . " 279 ،  البته امروزه دیگر ایمان هم ندارد ، ایمان و اندیشه را از او گرفته اند و بجای آن اجازه داده اند که خیال کند ایمان دارد !!! خیال کند دارد می اندیشد !!! اما این ایمان و اندیشه ایمان واندیشه ایست که قدرتهای حاکم بر انسان و جهان  برایش ساخته اند .

و انسان حتی اگر تنها هم باشد باید بیندیشد ، نه برای خود که این انسان باید برای آزادی همه انسانها بیندیشد  .

" یک تنها " در برابر یک امپراطوری دژخیم مسلط بر جهان ، باز هم مسؤول است ؟ در این سکوت سنگین که دم زدن نیز در ان محال است ، باز هم می توان از حق دم زد ؟ " 280 ، " آری ! گاه هست ( چقدر دشوار است اگر چنین پیش آید ) که سرنوشت یک ملت ، سرنوشت یک ایمان ، سرنوشت یک فکر ، یک جامعه ، یک عقیده و یک نسل چشم براه این است که یک فرد ، یا چند فرد ، چگونه عمل خواهند کرد . " 281 ،  " انسان تنها نیز در این مکتب مسؤول است . در این مکتب انسان تنها نیز در برابر قدرت مطلق و تعیین کننده سرنوشت ها مسؤول است زیرا " مسؤولیت از آگاهی و ایمان پدید می آید نه از قدرت و امکان " ! و هر کس بیشتر آگاه است ، بیشتر مسوول است " 282 ، " هر فرد یک قانون گذار ، یک فرمانده سپاه بشری است . " 283 ،   " انسان همواره در انتخاب کردن است ، اما انتخاب از لحظه های خطیر و خطرناک تاریخ ، لحظه های قدر آفرین و تقدیرسازی که همه چیز در دگرگون شدن است و همه چیز ویران می شود تا همه چیز از نو ساخته شود ، معنی و محتوی و دامنه دیگری دارد . انتخاب یک انسان ، ‌نه تنها معرف حجم وجودی و نوع شخصیت وی و جهت و پایگاه انسانی -  اجتماعی وی ، که تعیین کننده و نیز نگاهدارنده تمامی ارزش هایی است که وی بدان وابسته است و بدان عشق می ورزد و آن ها را می پرستد . در این حال ، انتخاب عظمت و قداست و دامنه یک " رسالت " را دارد و خود آگاهی یک انسان ارزش و کیفیت " نبوت " را و در نتیجه ، خواه و ناخواه ، فرد در بودن و زیستن خویش ، یک " اسوه " می شود ، یک " شهید " یک " شاهد " ، نترسیم و بگوییم موقع و مقام یک " امام " را می گیرد و فلسفه وجودیش تعبیر از یک " جهت " است و نقش تاریخی اش در آن لحظه قدر نقش یک " قائم " . " 284  ، در واقع هر انسان در حکم نجاتگر است ،  و چنین است که تمامی پیام آوران او یک تنه آمده اند و آتش افروخته اند ، آتش آگاهی و دانائی و توانائی  *   ، و از هیچ نترسیده اند  که میدانسته اند آنی خواهد شد که خدایشان مقرر فرموده " یک سوار را بفرماید که " بگیر آن قلعه را " همان یک سوار در را باز کند و بگیرد . " 285  .

" که تنهایی بتازم بر سر کفار /  به تیغ کین بشویم / کینه دل را / در آن هنگام خواهی دید / چه سان با آستینم / خون ز چهره می کنم پاک . " 286  ، تنهائی انسان دلیلی بر نخواستن و نرفتن او نیست ، زنجیری بر ماندن او نیست ، حتی اگر تنهای تنهایان شوی باز باید بروی  ، چه ، اگر تنهاترین تنهاها شوی ، باز خدا هست ، او جانشین همه نداشتن هاست  287  ، " زمانی که میان کافران تیره دل  /  بی یار می مانی  / خدا یارت . " 288 ، و او آدمی را کفایت میدهد که کس بی کسان اوست  ** ، و باید دانست که حالا و در این روزگار بیکسیها ما تنها و بیکس هستیم  289 ، " حالا میدانیم که در عقیده خود تنهای تنها هستیم . اما عقیده خود را تغییر نخواهیم داد " 290 ،  چرا  که " هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد ، بالاخره روشنایی است . " 291 ، باید بر این اعتقاد باشیم که " قوی ترین فرد عالم کسی است که از همه تنهاتر است  " 292 ، چون " آن کس که پیروزی را جستجوگر است نباید ناتوان باشد . " 293 ، و آنکه تیغ خدا در دست دارد تواناترین کس اوست ***  .

" این جا عالی ترین ، دشوارترین ، سنگین ترین و در عین حال دردناک ترین انتخاب : حقیقت و باطل ، آن هم نه در جدل های فلسفی ، علمی ، کلامی ، فقهی و فرقه ای ، که در جدال میان راستی و فریب " دین " ، داد و بیداد " سیاست " ، برابری و تبعیض " مردم " ، و آزادی و اسارت " انسان " ، انسانی در انتخاب " فاجعه " یا " فلاح " یعنی انتخاب " چگونه بودن " خویش ، آنهم به چه قیمت ؟ " بودن " یا " نبودن " خویش . " 294 ،  " بهرحال " سه ره پیداست " : " پلیدی " ، " پاکی " و " پوچی " . " 295 ،  پس دو راه است بر سر راه آدمی :

راه اول : پاکی ، ‌زیبایی ، عشق ، دوستی ، مهربانی ، شجاعت ، صبر ، ملکوت ، . . . هزاران صفت زیبای دیگر :

" گر بد نیسان زیست باید پاک / من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود ، چون کوه / یادگاری جاودانه برتر از بی بقای خاک . " 296 ،

راه دوم : پوچی ، پلیدی ، زشتی ، خیانت ، ترس ، رسوایی ، حماقت ، پستی  و . . . هزاران صفت زشت دیگر :

" گر بدنیسان زیست باید پست / من چه بیشرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم  / بر بلند کاج خشک کوچه بن بست من . " 297 .

...........................................................................................................................................................................................................................

*  موسی آمد در  وغا با یک عصاش                                               زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش

هر رسولی یک تنه کان در زده است                                                بر همه آفاق تنها بر زده است .                                              مثنوی مولوی .

**  فریاد ز بیکسی نه رأیست                                                           کاخر کس بیکسان خدایست .                                  لیلی و مجنون . نظامی .

***  تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب                                 تنها جان بگیرد بی منت سپاهی .                                                       حافظ .

در هر صورت سرنوشتمان را می بایست خودمان با آگاهی و شناخت انتخاب کنیم و خطی سیاه بر تمامی سرنوشت هایی که دیگران برایمان نوشته اند یا مینویسند برکشیم ، چه ،  آن چه دیگران برایمان نوشته اند یا می نویسند جز کوچکی و حقارت  هیچ چیز دیگری  برایمان نخواهد داشت جز آنکه با خود بگوییم : " آه ! که ما آلت تمسخر سرنوشت هستیم . " 298 ، پس برای احساس آدم بودنمان باید یکی از دو راه را برگزینیم که اگر برنگزینیم آدم بودنمان به زیر سوال خواهد رفت ، چه ،  " وقتی در صحنه حق و باطل نیستی ، وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق  وباطل جامعه ات نیستی ، هر کجا که می خواهی باشی ، چه به نماز ایستاده باشد ، چه به شراب نشسته باشی ، هر دو یکی است " 299 ، و این نه برنامه انسان امروزی که برنامه ازلی _ ابدی انسانهاست "  " از دیر باز حق  و باطل -  در پیکارند -  و هر یک را گروهی خریدار . اگر باطل پیروز شود شیوه دیرین اوست ، و اگر حق اندک است ، روزی ، قدرت قرین اوست . " 300  ، از این سخن مولا علی میتوان فهمید که هیچ کس در تنهاترین حالت نیز  تنها نیست ، چه ، اگر طالب باطل است کسان دیگری نیز هستند که همچون اویند و اگر خواهان حق است هستند دیگرانی که آنها نیز اینچنینند ، یعنی که هر انسانی میتواند با دیگران _ مردم  _ باشد ،  یا اینکه دیگران _ مردم _  را با خود همراه کند ، " وقتی بخوای فقط برای " خودت " باشی / تنها باشی / می مونی ، می گندی / مثل مرداب ، مثل حوض / اگر بخوای فقط برای " یک " باشی / از پوچی  و از تنهایی در بیای / همنشین " یک " بشی . . . ؟ ! / باید برای دیگران زندگی کنی / عمرتو ، مثل یک خط افقی ، پیش میره / مثل راه / مثل رود / باید برای دیگران " بمیری " / عمرتو ، مثل یک خط عمودی ، بالا می ره / مثل موج / مثل طوفان / مثل یک " انسان بزرگ " ، یک " شهید " / یک " امام " / مثل " یک " ! " 301 ، آری باید با دیگران بود ، با مردم  ، امام باقر ( ع ) میفرمایند  : مسلمان را سزاوار است که . . . مردم زمانش را بشناسد . " 302 ، " شاخصه ذاتی روشنفکر اجتماعی بودن ،‌ در کنار و میان مردم بودن و در برابر سرنوشت یک ملت اسیر یا یک طبقه محکوم خود را متعهد احساس کردن است . " 303 ، "  این همان یک " حرف " بود ، همان که تمامی عمر حقیقی ام بر سر آن رفت و همان که زبانم و قلمم جز آن یک حرف نگفت و ننوشت و نمی دانست . . . و آن یک حرف : مردم ! " 304  ، " . . . نخستین رسالت ما کشف بزرگ ترین مجهول غامضی است که از آن کم ترین خبری نداریم و آن " متن مردم " است و پیش از آن که بهر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم . ما از آغاز پیدایشمان زبان آن ها را از یاد برده ایم . . . " 305 ، "  . . . از کتاب خواندن خسته شده ام . می خواهم مردم را مطالعه کنم . " 306 ، " . . . متن صمیمی مردم ، مردم کوچه و بازار و مدرسه . . . نه قید طبقه ، نه قید شغل ، نه قید شخصیت و نه قید علم و نه قید ثروت . . . " 307 ، "  . . . زندگی توده مردم ما -  . . . توده ای انباشته از عقده ها و رنج ها و جراحت ها است و آرزوهای مرده و امیدهای به باد رفته و خواستن های سرکوفته و عشق های بی سرانجام و خشم های فرو خورده ، و همه نبایستن و نخواستن و نتوانستن و نگذاشتن و نشدن و نگفتن و نرفتن و نه ، نه ، و نه ! " 308 ، آری مردم ، مردم و دردهای مردم ، آنچه که دانستنش انسان را به انسان شدن نزدیکتر میکند * و اگر انسانی انسان نامیده میشود به این دلیل است که از دست خلق میگیرد و کمکشان میکند **  ، در این هستی بی انتها از یک سو آدمی به خدا وصل است و از دیگر سو به مردم : " خدا و خانواده اش : مردم . " 309 ، " قرآن از مردم سخن می گوید ، نه از مرد ، چه زیباست کلمه ای که به کار می برد : الناس ! اسم مفرد ندارد ! ! " دست خدا در جماعت است " ، حرکت ، کمال ، خلاقتی خداوند در طبیعت و . . . پیروزی در تقدیر مردم نوشته شده است ، سنت تغییر ناپذیر خداوند در زندگی جمع و مسیر جبری تاریخ به سوی تحقق طرح خداوند در خلقت انسان . . . " 310 ، " در تنگنایی این چنین تاریک تاریک / جان را امیدی زنده میدارد که فردا / -  فردای نزدیک -  / این خلق خاموش / با صبح پیروزی کشد بانگ رهایی / پر می گشادی در بهشت روشنایی . " 311 ، آری سخن از خدا ، مردم و رهائی انسانهاست ، اما ، نجات مردم جز با خواسته آنها امکان نخواهد داشت ، که ، این امریست الهی :

" اِنَّ الله لا یغیّر ما بقومٍ حتی یغیّروا ما بأنفسهم . . . "                     رعد .      11 .

" مردم را تنها و تنها ، مردم باید نجات دهند و رهبری نهضت اجتماعی باید مستقیماً در دست خود آنان باشد . .  . " 312 ، و این معنای سعادت زندگی مردم است : " معنای زندگیست نبردی که آن نبرد / از بند وارهند کسانی که بنده اند  / بهروزتر زیند کسانی که زنده اند . " 313  ، آنچه میتوان گفت اینست که : راه زندگی آدمی راهی است از خدا تا به آدم و از آدم تا به خدا ،  این راه از یک طرف به مردم -  فرزندان آدم -  میرسد و از سوی دیگر به خدا -  آفریننده آدم  ، هر حرکتی که انسان قرار است انجام دهد حرکتیست که باید بسوی خدا باشد و این حرکت باید که در کنار دیگر انسانها صورت بگیرد یعنی هر انسان به همراهی دیگر انسانها ، یعنی مردم ،  هر حرکتی که نتواند مردم را به این مسیر بکشاند و به طرف

...........................................................................................................................................................................................................................

*  انسانلیغا لایق اولان اینسان / اؤز ملتین دردینه بیگانه قالانماز / اؤز قونشوسونو غمده گوروب ، کئفده اولانماز / اینسان دئییل همجنسینی بدبخت گؤروب ،‌جام آرایانلار / خلقی ازیلن حالدا سوسوب نام آرایانلار / اؤز ملتی زنجیرده کام آرایانلار !                            شاهین زنجیرده . زهتابی .

**  انسان اودی توتسون بو ذلیل خلقین الیندن                                آللاهی سئورسن ، ‌بئله انسان ذلیل اولماز .                                         شهریار .

خدا سوق دهد خالص نیست ، میتوان گفت انسان بعنوان یک قطره باید با دیگر قطره ها _ مردم _ یکی شده و رود را بوجود آورد ، رودی که مسیرش رفتن بسوی دریاست ، دریایی که الهیست  ، هر چیزی در هستی برای انسان -  مردم -  آفریده شده است و هر کسی که از رسیدن آن به دست صاحبش _ مردم _  جلوگیری کند غاصب است که باید از بین برداشته شود ،  پیامبران رها کنندگان مردم از زنجیرهائی هستند که طاغوتهای غاصب در طول تاریخ برای آدمی ساخته اند ،  خداوند سرنوشت هیچ کسی و هیچ قومی را تا خود نخواهند تغییر نمی دهد ، و البته ، پیروزی نهایی با کسانی است -  مردم به استضعاف کشیده شده تمامی زمان ها -  که بخواهند به طرف خداوند خالق هستی حرکت کنند * ، و برای رسیدن مردم به این مرحله از رشد باید کسانی باشند که با دادن آگاهی به مردم آنها را به راه راست خدا بکشانند ، که اگر مردم بیدار نشوند هیچ اتفاقی در تاریخشان نخواهد افتاد ** ، پس باید برای بیدار کردن مردم روشن کنندگان مشعلی وجود داشته باشند ، میتوان گفت چنین انسانهائی همیشه تاریخ وجود داشته اند *** ، " روشنفکر می تواند جبر تاریخی را استخدام بکند و مسیر آن را کوتاه کند ، حذف کند و یا آن را تغییر دهد . " 314 ، هرچند در مقابلشان بوده اند بیشمار کسانی که سد راه آنها و مردم بوده اند  "  استعمار و استثمار سدهای راه تکامل آدمی است و کوته اندیشی است که برداشتن " مانع " را کشف  " مقصد " تلقی کنیم و . . . حرکت قطعی تاریخ این " ایمان " و " یقین " را در ما پدید می آورد که انسان از جبر طبیعت -  به نیروی علم -  از بند استعمار -  با جنگ رهایی بخش ملت ها -  و از فاجعه استثمار -  به برکت انقلاب -  رها می شود و کاروان تاریخ این مرحله ها را با پیروزی پشت سر خواهد نهاد و . . . " 315  ، " ناموزونی و نقطه ضعف ماشین حکومتی آن ها این است که اگر یک نفر از بین مردم بر ترسش غلبه نماید و شورش و عصیان را آغاز کند ، ماشین آن ها به  سرو صدا خواهد افتاد . من  نمی گویم که از حرکت باز خواهد ایستاد ولی دچار اختلال می شود . " 316 ، " آیا جمعی ترسو می توانند دهان یک مرد مردمدوست را ببندند -  زبان مردی را که به قصد تصفیه اجتماع قیام کرده ؟ " 317  ، میخواهد بگوید وقتی همه بیدار شدند و راه افتادند دیگر نمیتوان جلو این سیل را گرفت ، چه ، قدرتهای بزرگ تمامی مردم را نمیتوانند از بین ببرند : " من و تو یکی شوریم / از هر شعله ئی برتر / که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست / چرا که از عشق / روئینه تنیم . " 318   ، آری ، عشق انسان را در برابر هر بلائی روئینه تن میکند ، و این روئینه تنان تاریخند که در تمامی زمانها حرکت ایجاد کرده اند ، " بندگانی که رسالت آزادی انسان را -  از آدم تا آخر زمان -  بر دوش دارند و دامنه جنگ برای آزادی را تا اعماق فطرت خویش گسترش داده اند . " 319  ، آنها برای رهاندن مردم از تمامی خوشیهای خود دست شسته اند **** ،  وتا انتقام خلق خود را نگرفته اند آرام نخواهند شد . " 320  ، پیش بینی  میشودکه محافل بالای جهان به آنهائی که برای خلقشان خواهند جنگید  لقب " آشوب طلب " و " ماجراجو " و خیلی چیزهای دیگر بدهند ، اما بگذارید هر چه می خواهند بکنند ، همین برای آنها کافی است که وجدانشان سرزنششان  نمی کند  321 ، چه ، آنها برای مردم در تلاش بوده اند نه برای نام و آوازه و نان   ، دلاورانی که جز آزادی و رهائی مردم از زنجیر و بند تفکر دیگری نداشته اند و تمامی سعیشان شکستن این بندها و زنجیرها بوده است ، هرچند تا امروز پیروزی از آن آنها نبوده و فرزندان ابلیس بر جهان تسلط یافته اند اما فرداها از آن آنهاست ، و امروز آنها منتظران فردایند ،  فرداهائی که پیروز میدانها خواهند بود و چه زیبالست این کلمه : انتظار .

" انتظار یعنی " نه " گفتن به آن چه که هست " 322  .

" منتظر ، انسان مسلمان متعهدی است که هر لحظه در انتظار انفجار قطعی نظام های ضد انسانی است و همواره خود را برای شرکت در چنین انقلاب جهانی و بدر دومی که با شمشیر علی و زره پیغمبر و بدست فرزند پیغمبر و علی برپا می شود آمده می کند " 323 ، " در بینش سیاسی و فلسفه تاریخی شیعه چه کسی منتظر است ؟ معترض ؛ معترض به چه ؟ معترض به آن چه بنام اسلام ، در تاریخ اسلام بوجود آمد  ... این ، معترض است ، به آن چه که به نام اسلام تبلیغ و انجام و تجلیل می شود ، معترض است و می گوید این نیست . " 324 .

" ای انسان آگاه ! جانشین خدا ، وارث پیامبران ! ای که باید رسول را نمونه خود گیری تا خلق تو را نمونه خویش گیرند ، ای مسؤول بنای امت ، پیرو مذهب کتاب ، ترازو و آهن ! ای قائم به قسط در زمین ، ای خصم ستمگر ، یار مظلوم ، ای مجاهد مسلمان !‌ دعوت مستضعفان زمین را -  که

...........................................................................................................................................................................................................................

*  بوردا کشف اولدی که حقدن نه کرامات اولاجاق                             نئچه شطرنج که شاهلار هامیسی مات اولاجاق .                       شهریار .

**  ملتلر اویانمازسا ، اوجالمازسا سراسر/ یوکسلمه یه جکدیر بشریت ! ! "                                                                    شاهین زنجیرده . زهتابی .          

***  تک بیلمه منی ، اون دئمه ، یوزلر نه دی ، مینلر / من ، سن ، او کیمینلر / هر اؤلکه ده ایتگین کئچیننلر / اودلار وطنینده ن دوغولانلار / مینلر جه دی ، مینلر .                                                                                                                                                             شاهین زنجیرده . زهتابی .

****  یوخ ، یوخ ! / خلقیم ازیلن یئرده منه جام گرکمز / ائللر سورونن یئرده منه کام گرکمز / خلقیم ازیلن یئرده منه نام نه لازیم  / ذلتده سه اؤز ملتیم آرام نه لازیم ! !                                                                                                                                                   شاهین زنجیرده . زهتابی .

پیشوایان زمان و وارثان جهان در تاریخ فردا خواهند بود -  پاسخ گوی که زمین را جور جباران سفیانی و ظلم کنزداران قارونی و ظهور توطئه چشم بندان یک چشم دجالی پر کرده و قیام نجات ، انتقام ، حق ، عدل و صلح موعود آخر زمان در عمق وجوان توده های دردمند و خودآگاهی روشنفکران مسؤول علائم ظهور خویش را آغاز نموده است . " 325  ، " و تو ای " انسان آگاه " در دین " خاتمیت " ! وارث پیامبران توحیدی ! و تو ای روشنفکر راستین حق پرست حق جوی ، در مذهب " غیبت " نائب ائمه عدلی ! و شما روشنفکران انسان پرستی که برای پاسداری " اصالت انسانی " و " مسؤولیت روشنفکر " انسان را از بند ادیان رها کردید تا از " ذلت عبودیت " و " اسارت تقدیر " - آن چنان که متولیان رسمی ادیان میفهماندند و شما متولیان رسمی انسان می فهمیدید -  اصالت و آزادی او را به او باز دهید !  اکنون ، در رسالت توحید ابراهیم ، نبوت محمد و امامت علی ، بسیار برتر و شکوهمندتر و جدی تر از آن چه در خیال شما نیز نمی تواند گنجید ، انسان را بنگرید ! خلافت خدا در جهان طبیعت ، وراثت پیامبر در جامعه انسان ، و نیابت امام در امامت اسلام ! " 326 ، و این معنای ولایت انسان است ، یعنی امام شدن این موجودی که از خاکی آفریده شده است ، و این حرکت کردن است از لجن تن خاکی به طرف گرفتن روح خدائی  ، این توانایی گرفتن امانت و توانایی نگاه داشتن آنست ،  آدم شدن نوع بشرست  ، به دریا پیوستن قطره است  ،  و این بهترین پیغامیست که از جانب خالقش به او رسیده است ، پیغام جانشینی خدا در زمین ، پیغام اشرف مخلوقات شدن انسان ، پیغام خدائی شدن آدمی : " ما / راویان قصه های شاد و شیرینیم / قصه های خوش ترین پیغام . " 327   ، خدائی شدن انسان خاکی .

" و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمهّ و نجعلهم الوارثین . "                    قصص .     5 .

" و ما بعد از تورات در زبور داود نوشتیم که البته بندگان نیکوکار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد .  "          انبیاء .      105 .

" و خدا به کسانی که از شما بندگان ایمان آرد و نیکوکار گردد وعده فرموده که در زمین خلافت دهد ، چنانکه امم صالح پیمبران سلف جانشین پیشینیان خود شدند ، و علاوه بر خلافت دین پسندیده آنان را بر همه ادیان تمکین و تسلط عطا کند و به همه مؤمنان پس از خوف و اندیشه از دشمنان ایمنی کامل دهد  . "                                                                                                              نور .     55 .

" کدامین وارث اکنون صاحب دنیاست / همان دنیا که مردم / پیوسته می آیند و می کوچند / همان دنیا که پایانش فقط مرگ است و / دیگر هیچ ." 328 ، پیامبر اسلام فرموده اگر از عمر زمین حتی یک روز بیشتر نماند در آن روز قائم ما خواهد آمد .

" ای روشنایی سحر ، ای آفتاب پاک / ای مرز جاودانه نیکی / من به امید وصل تو شب را شکسته ام . " 329 ، و او با انسان گفته :  " فرمان آفتاب فرمان زمان است ، جبر زمان را گردن نهید ، تنها گوش به فرمان آفتاب باشید ، تنها چشم انتظار طلوع باشید . " 330 ،" طلوع ! او است که فرمان حمله می دهد . " 331 ، پس طلوع را منتظر باش که هنوز سحر نشده است * ،  و امروز باید پرسید : " چه کسی بر هزار گردن این هیولا بند تواند نهاد ؟ " 332 .

تو  . آری  تو  . توئی که انسان آگاه زمانه خویشی  .  توئی و فکر تو . فهمیدن ت.  فهماندن تو  .

" عمل یک نویسنده ، عمل یک سخنران ، عمل یک معلم ، عمل یک مترجم ، عمل یک ایدئولوگ و رهبر فکری ، عمل یک مورخ ، عمل یک روشنفکر ؛ حرف زدن است . حقیقت را با گلوله کلمات آتشین بر سپاه سیاه دشمن شلیک کردن ، خفته ها را بیدار کردن ، چادر سیاه شب جهل را پاره کردن و به آتش کشیدن و با شعله اندیشه ، شب را آتش زدن و زمستان را گرم کردن و در یک کلمه " پیام " را بگوش خلق رساندن . مگر پیامبران که تاریخ ها را دگرگون کرده اند و زمان ها را خلق و تمدن ها را بنیاد ، جز پیام را ، ابلاغ  کرده اند ؟ روشنفکر پیامبر زمان خویش و جامعه خویش است . اگر با همه عشق و اخلاص و استقامت و بی باکی و هوشیاری و فداکاری و شایستگی و قدرت و هنرمندی خویش ، علیرغم

قدرت های ضد انسان و دشمن مردم ، دست های ابلیس و دستگاه های شرک و کفر و نفاق و بت پرستی ، بتواند " پیام " را به مردم خویش ابلاغ

کند ، رسالت خویش را " عمل " کرده است ، عمل کرده است چون " عمل روشنفکر " " حرف زدن " است . البته حرف داریم تا حرف ، حرفی که می ماند و حرفی که کلمه اش ، گلوله است و " مرکبش از خون شهید برتر است " و تو . . . اگر نمی خواهی بدست هیچ دیکتاتوری گرفتار شوی فقط یک کار بکن : بخوا ن وبخوان و بخوان ! ! " 333  ، و سپس بر دیگران بگو .

" اقرأ باسم ربک الذّی خلق  1  خلق الانسن من علق  2  اقرأ و ربک الاکرم  3  الذّی علّم بالقلم  4  علّم الاسنن ما لم یعلم  5 . "      علق .     1 تا 5 .

" نور هدایت قرآن را چراغ راه خود گیر ، و از آن چه شیطان تو را به دانستن آن وا می دارد . . . دست    بردار . " 334 ،  و چون چنین کردی بدان که پیروزی از آن توست ،  " ای پرنده خرد ! چگونه تمامی طرح ها و توطئه ها و نقشه ها  حساب و کتاب ها و شیوه ها و حیله ها و  ابداع ها و ابتکارهای علمی و هوشیارانه و نبوغ آمیز و ماهرانه مرا همه نقش بر آب کردی و آن همه تلاش های مرا که به اندازه تمامی قدرت و زحمت و

...........................................................................................................................................................................................................................

*  " حه له  / گونش دوغماییب  . "                                                                                                         کؤلگه . علی داشقین . ( اینام شعری )

کوششی که برای تمامی خلق بخرج داده ام ، تنها در گمراه ساختن تو به کار بردم بی ثمر ساختی و نه من که در هدایت و لاجرم ، در ضلالت خلایق متخصصین و مجربم و نه غرب که خم عظیمی است که نیرومندترین و بیرنگ ترین روح ها را رنگ می کند ، و نه زمان که کوه را میساید و پولاد را می فرساید ، هیچ کدام نتوانستیم تو را -  تو لجوج ترین طفلی که مادر گیتی زاده است را -  یک گام از راه به در کنیم ، یک چشم به هم زدن به چیز دیگر مشغول داریم و یک عشر از آن تب داغت بکاهیم . ما همه شکست خوردیم و تو ، ماهی سیاه کوچولو ، فاتح این رود را به پایان بردی و اکنون شایسته آنی که در مصب دریا -  که این آسمان هرگز باور نمی کرد که تو را از آن دوردست های غریب و از این وادی های هول و شب  و کویر ، شادتر و خروشان تر و زنده تر و جوان تر از آغاز ، پس از این سال های سخت و طولانی که خود یک عمر دراز پر کشاکش و پر مخاطره است -  در این جا ببیند و ببیندکه رسیده ای -  آری ، شایسته آنی که در مصب دریا ، دریا به حقارت یک کف دست ، دستی به التماس بر خاک نهاده ، سینه بر ماسه ها کشد و خود را به سوی تو کشاند و تمامی حجم عظیم خویش را در پای تو بگرید . . . دیگر از دریای لطف خداوند منان چه میطلبی ؟ " 335 ، اگر جاری شدی بدان که خواهی رسید  ، چه ، " کدام رود سرانجام راه به دریا نمی برد ؟ " 336 ،  و اگر فردی به دریا نرسد ، او خود دریایی نیست که اگر بود دریا می طلبیدش  ، و اکنون تو باید برای جاری شدن با دیگر قطرات _ آدمها _ یکی شوی تا سیلی شوی برای رفتن بسوی دریا *  ، رفتن بسوی خالقی که از او بوده ای  " و تو ای انسان ! ای تنها خویشاوند خدای تنها ! ای تنها امانتدار گنج خدائی ، ای دوست آشنای خدا در زمین و آسمان ، ای زندانی خاک ! ای که در پایان راه بیقرار آمدن اویی ، ای که عمری چشم به این راه   دوخته ای و به گرد سواری که از دور دست بسویت می تازد خیره مانده ای ، این سر منزل مقصود است سوار شتابنده که می تازد و می آید ! در زیر گام های اراده او رهگذری شو ! 337 ، رهگذری شو در راه رسیدن به او که تو هم راهی و هم رونده راه .

می گویند هر سال در روز عاشورا از زیر کوه ساوالان اسب سفیدی بیرون می آید و بیتابانه سوار خود را می جوید  و چون او را نمی یابد خسته و نالان به جای خود باز می گردد ، تا عاشورایی دیگر و بیرون آمدنی دیگر  . نمی خواهی سوار این اسب تو باشی ؟ ! بر خیز ، برخیز و عزم خود جزم کن که آدم این راه توئی ، برخیز و با انسانیت خود که سلاح توست 338  به جنگ همه آنها برو که تو را از رفتن بازمیدارند .

" نام آن جوان چیست ؟ سیف الدین . . . سیف الدین آن باشد که برای دین جنگ کند و کوشش او کلی برای حق باشد و صواب را از خطا پیدا کند و حق را از باطل تمیز کند . الا جنگ اول با خویشتن کند و . . . " 339 ، و بدان که آن جوان توئی ، پس از پس جنگیدن با خود و پیروزی بر نفس بد خویش از خویشتن خویش بیرون آی و با شیاطین همه روزگاران بگو :  " و تو خود می دانی / عاقبت در پس این معرکه جنگ و گریز / شیشه عمر ترا می شکنم . " 340 ، و ایمان داشته باش پیروزی از آن توست  ** .

و تو ای انسان بدان " مسافر و سفر و راه سفر و سر منزل نهایی ، همه " او " بود . " 341  ، و در این هستی بی انتهای خود که از یک سو به ازلیت متصلیم و از دیگر سو به ابدیت  "  ما جوینده نا پیداییم  "  342  .

" خدایا ! ما را در پناه خود بگیر ، که ، جز تو پناهی دیگر نداریم . تو تنهاترین امید مایی . این راه خدای توست که مستقیم است "   انعام .       126 .

                           بار دیگر ما بقصه آمدیم                                                        ما از آن قصه برون خودکی شدیم .                 مثنوی مولوی .

" با همه کوچکی آرزوهای من بسیار بزرگست " 343 .                               

                           ظلم رها کن به وفا در گریز                                                   خلق چه باشد به خدا در گریز .            مخزن الاسرار . نظامی .

" پروردگار من ! روزگار ما را با خیر و صلاح ما به پایان رسان و چنان کن که عاقبت ما پسندیده ترین  عاقبت ها باشد و کارها با کرامت و سلامت خاتمه یابد . " 344

                           یار شو ای مونس غمخوارگان                                               چاره کن ای چاره بیچارگان .               مخزن الاسرار . نظامی .

                            در نا امیدی بسی امید است                                                    پایان شب سیه سپید است .                    لیلی و مجنون .  نظامی .

خداوند نگاهدار تمامی کسانی باشد که در راه او گام بر می دارند . انشاءالله . والسلام .

                                                                                                                                                                   علی قبچاق .

                                                                                                                                                    7 / 8 0/ 1379 بازنویسی 28/07/1388                                                                                                                                                            

                                                                                                                                                            سولدوز  . آذربایجان  . ایران  .

...........................................................................................................................................................................................................................

*  " قاریشاق سولارا ، آخار سئل اولاق . "                                                                                                                                          شهریار .

**  مرا با عدو عاقبت فرقست                                                 که از آسمان مژده نصرتست .                                                               حافظ .

منابع و مآخذ .                                                                                                                        

1-  ص 108 . نگاهی به تاریخ و فرهنگ : ایل قاراپاپاق . عیسی یگانه . ناشر و مؤلف . چاپ اول . 1378 .

" آلقیشلاییرام دونیالاری  یارادانین کی باغیشلیان و رحم ائده ندیر ، او تانری کی وارلیغی توره دیب و هر تورة نمیشه یول گورسه دیر و بیرلیخ و تکلیخ اونون ذات صفتیدیر . او تانری کی گویلری اوجالدیب و یئری آچیب و اوندا جور به جور وارلیخ و نعمتلر و گوزل لیخ لری یارادیبدیر . هر "وار" و یارانمیش اونو حمد ثنا ئدیر .

یارادانی کی عئیبلری باستیران و مهرباندیر و کوله لری "بنده لری" بیر بویوک سوج لا ، رسوا و عذاب ائتمیر کی اوتوبه ائدن لری باغیشلییر و اونلارین گوناهلاریندان گئچیر . گوناهکار گووده لری پوزمور و انسانلارین آز و یونگول عیبادتلر و آز اولان یاخشی ایشلرین  چوخ ساییب و حئسابلاییر و اونلارا چتین توتمور و اونلارین اورزوسون اونوتمور و دولاناجاخلارین و کئچینه جخلرین کسمیر . اولوتانری ! بیزی بویوک قادایا سالما و بیزی قارانلیغدان ایشیقلیغا یوللاندیر  ،کی سن منیم یارادانیمسان و تکجه من سنی سیخینیرام و دالدالا نیرام . کی سندن سوای منیم سیخینتیم و اومودوم یوخدور و من سنی گوزللنمغه و وصف ائتمه غه قادیر دئییلم و سنین شوکورویون یئرینه یئتیرمه غه نئیلیه بیللم .

منیم تانریم ، منی ایکی دونیا دا اونوتما و منی اوز درگاهیندان اوزاق ائتمه .

کی سن ارحم الر حمین سن  . "

2 -  ص 3 .  چه باید کرد . دکتر علی شریعتی . چاپ اول . زمستان 1360 .

" بنام خدا

خدای محمد (ص) آخرین پیامبر آزادی ، آگاهی و قدرت .

بنام خدای علی (ع)

عدالت مظلوم ، مظهر اسلام حق و امام انسان .

بنام خدای خانه فاطمه (ع)

که همه عشق و همه آرزو و همواره امید نجاتمان این خانه کوچکی است که باندازه همه جهان بزرگ است و..

بنام خدای ابوذر ،

خدای مستضعفین ، خدای بیچاره شدگان تاریخ وزمان ،

خدای همه کسانی که از آغاز تا آخر زمان و قیام قائم عدل گستر جهان شکنجه می دیدند و می بینند، محروم بودند و محرومند ، و بگونه گون به بیچارگی گرفتار می شدند و می شوند و اما همواره در مسیر ملت ابراهیم و وراثت جهاد آدم تا حسین و حسین تا همیشه تاریخ برای آدمی در تلاش مدام و دائمی اند و بوده اند و هستند ...

بنام خدای شهیدان ، شهیدان راه راستی ، حق ، شهیدان شیعه ، شهیدان راه علی در همه مکانها و همه زمانها . "

 3 - ص 45 . حج . دکتر علی شریعتی . دفتر نشر فرهنگ اسلامی . تهران .

" ای رحمن که دوست را می نوازی ! ای رحیمی که آفتاب رحمتت از مرز کفر و ایمان شایستگی و ناشایستگی ، پاکی و ناپاکی و حتی دوستی و دشمنی ما میگذرد ، آری جز تو دیگر کسی را نخواهم ستود که حمد ویژه تو است ، جز تو دیگر کسی را ارباب نخواهم گرفت که رب همه توئی که ملک و مالک روز دین توئی ، همه بتهایم را می شکنم ، هیچ کس را جز تو دیگر نمی پرستم ، از هیچ قدرتی جز تو دیگر یاری نمی گیرم ، ای تنها و تنها معبود من ، ای تنها و تنها مستعان من ! ما همه را که اینچنین بر بیراهه های جهل افتاده ایم ، بر گمراهیهای جورمان افکنده اند ، بازیچه ضعفهای خویش و بازیچه قدرتهای غیر تو و غیر خویش ، به راه آر ، بر راه پاک راستی و آگاهی و حقیقت و کمال و عشق  وزیبایی و خیر بران ، ما را همراه آنها کن که دوستشان داشته ای و نعمتشان داده ای ، نه آنها که بر آنها خشمگینی و نه آنها که گمراهانند .  " ترجمه سوره حمد و تفسیر .

4 ص 1 . نهج البلاغه . ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی . انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی . چاپ پنجم . 1373 . تهران .

" خدایی که پای اندیشه تیز گام در راه شناسایی او لنگ است و سر فکرت ژرف روبه دریای معرفتش بر سنگ .  "

5 -  ص 51 . صحیفه سجادیه . ترجمه و نگارش جواد فاضل . مؤسسه انتشارات امیرکبیر . چاپ هفدهم . 1373 . تهران .

" بدر گاه کبریا و عظمت پروردگار سپاس و ستایش میگزارم که ذات لایزالش ازلیست و ازلیت بی ابتدایش  لایزال و جاویدان است ... کائنات را با اراده خویشتن به سیروسفر واداشت و هدف خلقت را محبت ذات اقدس خود قرار داد . "

6 - ص 54 . صحیفه سجادیه  .

" ربوبیت اقدس او را سپاس و ستایش باد که بما درس معرفت و کلمه شکر آموخت . بروی ما درهای بینش و دانش بگشاد و ما را بسوی معنی توحید و حقیقت اخلاص هدایت فرمود و نعمت دانش و بینش را از برکت اخلاص و توحید بما ارزانی داشت . "

7 - ص 8 . نهج البلاغه .

" هرکه را راه نماید گمراه نباشد . "

8 - ص 64 . صحیفه سجادیه .

" و همچنان ویرا سپاس گذاریم که با بعثت بنده پرهیزگار و گرامی خود محمد صلی ا ... علیه و آله بر ما منت گذاشت و دنیای تاریک ما را در فروغ این چراغ آسمانی روشن فرمود . "

9 . ص 277 . محاکمه . فرانتس کافکا . ترجمه امیر جلال الدین اعلم . انتشارات نیلوفر . چاپ   سوم . 1375 . تهران .

10 . ص 24 . اودیسه . هومر . ترجمه سعید نفیسی . انتشارات علمی و فرهنگی . چاپ یازدهم . 1375 . تهران .

11 . ص 51 . چنین گفت زرتشت . فریدریش ویلهلم نیچه . ترجمه داریوش آشوری . مؤسسه انتشارات آگاه . چاپ یازدهم . 1377 . تهران .

12 . ص 138 . مسخ . فرانتس کافکا . ترجمه حسینقلی جواهرچی . مؤسسه مطبوعاتی فرخی . 1344 . ( داوری ) .

13 . ص 83 . مکبث . ویلیام شکسپیر . ترجمه فرنگیس شادمان ( نمازی ) . بنگاه ترجمه و نشر کتاب . چاپ 1340 . تهران .

14 . ص 276 . کویر . دکتر علی شریعتی . انتشارات آشتیانی . ( آدم ها و حرف ها ) .

15 . ص 317 . پیشگویی های نستراداموس . ترجمه شهلا المعی . انتشارات بدیهه . چاپ اول 1376 . تهران .

16 . ص 197 . برگزیده اشعار اخوان ثالث ( م . امید ) . انتشارات . 1349 . تهران . ( خوان هشتم ) .

 " شعر نیست

این عیار مهر وکین و مرد ونامرد ست  . "

17 . ص 385 . آثار گونه گون . دکتر علی شریعتی . مؤسسه انتشارات آگاه . چاپ سوم تابستان 1375 . تهران .

18 . ص بیست و پنج . کویر . شریعتی . ( نقد و تقریظ ) .

" و از آن رو نوشته ام که نمی توانستم ننویسم . "

19 . ص بیست و یک . همان .

20 . " من یانماسام گر / سن یانماسان گر / بیز یانماساق / هانسی آلولار ایشیق سالار بو یوللارا . "

ترانه ای ترکی با صدای یعقوب ظروفچی  .

21 . ص 1088 . گفتگوهای تنهایی . دکتر علی شریعتی . مؤسسه انتشارات آگاه . چاپ سوم زمستان 1371 . تهران .

22 . ص 587 . میعاد با ابراهیم . دکتر علی شریعتی . مؤسسه انتشارات آگاه . چاپ چهارم . تابستان 1375 . تهران .

23 . ص 232 . نهج البلاغه .

24 . ص 157 . اوپانیشادها . ترجمه دکتر رضازاده شفق . بنگاه ترجمه و نشر کتاب . تهران 1345 .

25 . ص 158 . تهوع . ژان پل سارتر . ترجمه امیر جلال الدین اعلم . انتشارات نیلوفر . چاپ   سوم . پاییز 1371 . تهران .

26 . ص 68 . مجالس سبعه . مولانا محمد جلال الدین رومی . تصحیح و توضیحات دکتر توفیق هـ . سبحانی . انتشارات کیهان . چاپ دوم . 1372 .

27 . ص 64 . مناجات های خواجه عبدا ... انصاری . انتشارات اقبال . چاپ یازدهم . زمستان 1370 . تهران .

28 . ص 11 . کویر . شریعتی .

29 . ص 44 . نهج البلاغه .

30 . ص 29 . همان .

31 . ص 61 . کؤلگه . علی داشقین  ( حسین زاده ) . نشر سرچشمه . 1377 قیش . تبریز .  ( ایلخی ) .

" دوشک یولا سحری ! "

32 . ص 1125 . گفتگوهای تنهایی . شریعتی .

33 . انجیل . لوقا . 6 و 5 و 4 -  3 .

34 . ص 18 . نهج البلاغه .

35 . ص 372 . همان  .

36 . ص 143 . شاهین زنجیرده . پرفسور دکتر محمد تقی زهتابی . نشر اختر . چاپ اول . تابستان 1378 . تبریز . ( بختی یاتمیش ) .

" قورخولو ، دهشتلی ، قارانلیق سفر !! / هر قدمی مین خطر !! "

37 . ص 287 . صحیفه سجادیه .

38 . انجیل . متی 3 - 3 .

39 . ص 220 . گوشه نشینان آلتونا . ژان پل سارتر . ترجمه ابوالحسن نجفی . انتشارات نیل . چاپ دوم 1352 .

40 . ص 239 . همان .

41 . ص 173 . اسلام شناسی ( 1 ) . دکتر علی شریعتی . انتشارات قلم . چاپ سوم . 1375 .   تهران .

42 . ص 118 . نهج البلاغه .

43 . ص 209 . صحیفه سجادیه .

44 . ص 392 . همان .

45 . ص 36 . قصه های صمد بهرنگی . به کوشش عزیز ا. . . علیزاده . دنیای کتاب . چاپ اول 1377 . تهران . ( ماهی سیاه کوچولو ) .

46 . ص 275 . هنر . دکتر علی شریعتی . انتشارات چاپخش . چاپ ششم . 1376 . تهران .     ( نمایشنامه ظلم بر پایه عدل . ) .

47 . ص 554 . آثار گوناگون . دکتر علی شریعتی . مؤسسه انتشارات آگاه . چاپ سوم . تابستان 1375 . تهران .

48 . ص 119 . چنین گفت زرتشت . فریدریش ینچه .

49 . ص 234 . کلیات اشعار ترکی شهریار . با مقدمه ، تصحیح و تعلیقات دکتر پرفسور حمید محمدزاده . انتشارات نگان -  زرین . ( شعر سهند به شهریار . ) :

" دیوار لار ! دیوارلار ! پولاد اولساز دا ،،، / آلماس موشار اوللام ، کسیب بیچه ره م ،،، / کولونگون بورج آللام فرهاد بابامین ،،، / بیستون اولساز دا ، چاپیب کئچه ره م ،،، / دیوار لار ! دیوار لار ! یول وئرین کچیم ،،، / وولقانام ، نفسیم طوفان قوپارار ،،، / "بولود " ام ، ساللا نسا ، قاشیم _ قاباغیم ،،، / آغلارام ، عالمی سئللر آپارار . "

50 . ص 34 . نامه های صمد بهرنگی . گرد آورنده : اسد بهرنگی . انتشارات بهرنگی . چاپ دوم 1376 . تبریز .

51 . ص 567 . اسلام شناسی ( مشهد ) . دکتر علی شریعتی . انتشارات چاپخش . چاپ چهارم .

52 . ص 23 . مجالس سبعه . مولانا محمد جلال الدین رومی . تصحیح و توضیحات دکتر توفیق هـ . سبحانی . انتشارات کیهان . چاپ دوم . 1372 .

53 . ص 498 . چه باید کرد . دکتر علی  شریعتی .

54 . ص 234 . کویر . شریعتی  . ( معبد ) .

55 . ص 24 . مجالس سبعه  . مولوی .

56 . ص 86 . اسلام شناسی ( 1 ) . شریعتی .

57 . ص 67 . مجالس سبعه . مولوی .

58 . ص 87 . میعاد با ابراهیم . شریعتی .

59 . ص 13 . ققنوس در باران . احمد شاملو . انتشارات زمانه -  نگاه . چاپ پنجم . 1372 .   تهران . ( سفر ) .

60 . ص 18 . زن . دکتر علی شریعتی . انتشارات چاپخش . چاپ نهم . 1376 . تهران .

61 . ص 622 . انسان . دکتر علی شریعتی . انتشارات الهام . چاپ پنجم . تابستان 1375 . تهران .

62 . ص 303 . همان .

63 . ص 74 . دست های آلوده . ژان پل سارتر . ترجمه جلال آل احمد . انتشارات رواق . زرین . تهران . 2537 .

64 . ص 31 . مقالات مولانا ( فیه ما فیه ) . مولانا جلال الدین محمد . ویرایش متن جعفر مدرس صادقی . نشر مرکز . چاپ دوم . 1374 .

65 . ص دیوان ترکی شهریار .

" کسک دنیامیزدان کینه نی کوکدن / عشقدن بیر یئنی قورولوش قوراق / وئرک شیمشکلرله قاناد قانادا / گئدک اولدوزلارا ، گونشه قوناق  . "

66 . ص 129 . حکومت نظامی . آلبر کامو . ترجمه دکتر یحیی مروستی . انتشارات سکه . چاپ فروردین 1363 .

67 . ص 37 . بابا قورقود . ترجمه فریبا عزبدفتری ، محمد حریری اکبری . نشر ابن سینا . چاپ اول تابستان . 2535 . تبریز .

68 .  ص 230 . کویر . شریعتی . ( معبد ) .

" عشق همواره تشنه اخلاص است . "

69 . ص 53 . فیه ما فیه . مولوی .

70 . ص 70 . ما ز بالاییم و . . . محی الدین بن عربی . ترجمه دکتر قاسم انصاری . انتشارات کتابخانه ظهوری . چاپ اول . تابستان 1376 .

71 . ص 90 . همان .

72 . ص 99 . مجالس سبعه . مولوی .

73 . ص 41 . مناجات های خواجه عبدا... انصاری . انتشارات اقبال . چاپ یازدهم . زمستان 1370 . تهران .

74 . ص 29 . همان .

75 . ص 71 . ما زبالائیم و ... ، ابن عربی  .

76 . ص 266 . آثار گوناگون . شریعتی .

77 . ص 46 . مناجات های خواجه عبدا... انصاری .

78 . ص 239 . سهراب سپهری ( شعر زمان ما ) . از محمد حقوقی . انتشارات نگاه . چاپ چهارم . 1373 . تهران  (  پیغام ماهیها ) .

79 . ص 263 . گفتگوهای تنهایی . شریعتی .

80 . ص 226 . کویر . شریعتی . ( معبد ) .

81 . ص 64 . اوپانیشادها .

82 . ص 74 و 75 . حکومت نظامی . کامو .

83 . ص 59 . برگزیده مشیری . ( چراغی در  افق ) .

84 . ص 111 . حکومت نظامی . کامو .

85 . ص 11 . کویر . شریعتی . ( تراژدی الهی ) .

86 . ص 317 . هوای تازه . احمد شاملو . انتشارات نگاه -  زمانه . چاپ هشتم . 1372 تهران . ( سرود مردی که تنها به راه میرود . ) .

87 . ص 64 . حج . شریعتی .

88 . ص 201 . کویر  . شریعتی  . ( معبد )  .

89 . ص 202 . همان .

90 . ص 25. مجالس سبعه . مولوی .

91 . ص 124 .  همان  .

92 . ص 73 . ما ز بالاییم و . . .   .  محی الدین عربی .

93 . ص 29 . مجالس سبعه . مولوی .

94 . ص 138 و 139 . حج . شریعتی .

95 . ص 32 . ققنوس در باران . ( رود ) . احمد شاملو .

96 . ص 71 . حج . شریعتی .

97 . ص 28 . مجالس سبعه . مولوی .

98 . لحظه ها و همیشه . احمد شاملو . انتشارات زمانه -  نگاه . چاپ پنجم . تهران 1372 . ( شعر  23 ) .

99 . ص 55 . مقالات مولانا .

100 . ص 255 . کویر . شریعتی . ( معبد ) .

101 . ص 120 . مجالس سبعه . مولوی .

102 . ص 86 . کویر . شریعتی . ( معبودهای    من ) . [ این جملات را شریعتی در مورد استادش ماسینیون می گوید . ] .

103 . ص 93 . کویر . شریعتی .  .

104 . ص 90 . مقالات مولوی .

105 . ص 438 . آثار گونه گون . شریعتی .

106 . ص 37 . مجالس سبعه . مولوی .

107 . ص 112 . شیعه . دکتر علی شریعتی . انتشارات الهام . چاپ ششم . تابستان 1376 . تهران .

108 . ص 1138 . گفتگوهای تنهایی 1 . شریعتی .

109 . ص 184 . هبوط در کویر . دکتر علی شریعتی . انتشارات چاپخش . چاپ دوازدهم  1377   . تهران .

110 . ص 11 . کویر . شریعتی .

111 . ص 574 و 575 . گفتگوهای تنهائی 1 .

112. ص 134 . هوای تازه . شاملو . ( شبانه ) .

113 . ص 20 . قفس و پرواز . طه حجازی .( ح . آرزو ) . انتشارات رز . چاپ اول 2537 . ( حادثه ) .

114. ص 254 . کویر . شریعتی . ( معبد ) .

115. ص 76 . حج . شریعتی .

116. ص 144 و 145 . حکومت نظامی . کامو .

117 . ص 55 . حج . شریعتی .

118. ص 230 . همان  .

119. ص 181 . همان  .

120. ص 230 . همان  .

121. ص 106 تا 108 . برگزیده اشعار اخوان ثالث . ( آخر شاهنامه ) .

122 . ص 255 .کویر شریعتی . معبد  . 

123 . ص 146 . بابا قورقود . ترجمه عزبد فتوی .

124 . ص 39 . همان .

125 . ص 118 . انسان . شریعتی .

126 . ص 719 . آثار گونه گون . شریعتی .

127 . ص 405 . بازگشت . شریعتی .

128 . انجیل . متی . 7 -  7 .

129 . ص 232 . خودسازی انقلابی . شریعتی . چاپ پنجم . تابستان 1375 . انتشارات الهام .

" این آتش خدایی ، به صورت " نور " ( حکمت ،‌ پیام ) از جانب آسمان به دست صاحبان رسالت خدایی پیرده می شود تا به انسان رسانده شود و با دعوت و تلاش و بیم و امید خدایی ، ‌فرزندان آدم را از " ظلمات ، به سوی این نور " فرا خوانند . " ص 39 . انسان . شریعتی .

" اگر لیاقت آن را داشته باشیم که از این آتش قبسی بگیریم و ارمغان این نسل کنیم ، می توانیم آتشی بر افروزیم و امیدوار باشیم که در این رکود و سکوت و تفرقه ، حرکت و امید ، هدف و گرما و روشنایی ایجاد کنیم و نسلی بسازیم ، درخشان و نیرومند ، برمبنا و اساسی که علی با سکوتش ، با جهادش و با رنجش برای ما گذاشته است . " ص 4 . چه باید کرد . شریعتی .

130 . ص 49 . دشمن مردم . هزیک ایسبن . ترجمه ا . ح . آریانپور . نشر اندیشه . تهران . فروردین 1352 .

131 . ص 63 . لحظه ها  همیشه . شاملو .           ( وصل . . . ) .

132 . ص 170 . هوای تازه . شاملو . ( پریا ) .

133 . ص 140 . حکومت نظامی . کامو .

134 . ص 254 . کویر . شریعتی . ( معبد ) .

مددی گر بچراغی نکند آتشی طور                                 چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم .                 حافظ .

شب ظلمت و بیابان بکجا توان رسیدن                             مگر آنکه شمع رویت برهم چراغ دارد .          حافظ .

شب تارست و ره وادی ایمن در شبی                              آتش طور کجا موعد دیدار کجاست .             حافظ .

135. ص 9 . حسین وارث آدم . دکتر علی شریعتی . انتشارات قلم . چاپ ششم 1375 . تهران .

136 . ص 109 . حج . شریعتی .

137 . ص 231 . کویر . شریعتی . ( معبد ) .

138 . ص 236 . اودیسه . هومر .

139 . ص 107 . نکراسوف . ژان پل سارتر . ترجمه قاسم صفوی . انتشارات پیام . تابستان   1350 .

140 . ص 11 . نامه ها . دکتر علی شریعتی . چاپ پنجم . چاپ کیا . 1375 . تهران .

141 . ص 187 . کویر . شریعتی . ( معبد ) .

142 . ص 113 . حج . شریعتی  .

143 . ص 107 . هوای تازه . شاملو . ( لعنت ) .

144 . ص 75 . حج . شریعتی .

145 . ص 127 . طاعون . کامو  .

146 . ص 444 . مجموعه کامل اشعار نیما . نیما یوشیج ( فارسی و طبری ) . تدوین سیروس طاهباز . انتشارات نگاه . چاپ دوم . 1371 تهران .               ( مهتاب ) .

147 . ص 233 . حج . شریعتی .

148 . ص 847 . گفتگوهای تنهایی . شریعتی .

149 . ص 72 . حکومت نظامی . کامو .

150  . " می توان گفت که طاعون گرفتاری همگانی ما شد "   ص 101 . طاعون . کامو .

" اگر امروز طاعون به شمار روی آورده است از این روست که لحظه اندیشیدن فرا رسیده است "  ص 127 . طاعون . کامو .

" من کشف کرده ام که تمام منابع حیات اخلاقی ما مسموم است و طاعون دروغ و نادرستی در سراسر اجتماع کاسبانه ما راه یافته است " ص 112 . دشمن مردم . ایبسن .

" ما بسختی در هوای گندیده طاعونی دم می زنیم "  ققنوس در باران . شاملو .            ( سفر ) .

" آنان در نظام طاعون قرار گرفته بودند و این نظام هرچه مبتذل تر بود ، در آنان مؤثرتر بود . دیگر در میان ما هیچکس احساسات عالی نداشت . اما همه مردم دچار احساسات یکنواخت بودند "  ص 213 . طاعون . کامو .

" ما نیز باید معتقد شویم که در سرزمین طاعون جزیره ای وجود ندارد "  ص 260 . طاعون . کامو .

" مثل یک گله بز وحشی هستند که توی یک مزرعه می افتند و همه چیز را خراب می کنند و راه مردم را  می بندند . هر کاری که آزاد مردان پیش می گیردند با ممانعت و مخالفت این ها مواجه می شود . بزرگ ترین آرزوی من این است که روزی ببینم نسل این ها مثل نسل حشرات موذی بر افتاده است "  ص 114 . دشمن مردم . ایبسن .

"امام صادق ( ع ) می فرمایند : خدای عز وجل دین را دو دولت قرار داده ؛ دولت آدم و آن دولت خداست و دولت ابلیس . هنگامی که خداوند اراده فرماید که آشکارا پرستش شود دولت آدم بر سر کار باشد و همین که اراده فرماید که پنهانی پرستشی شود دولت ابلیس بر سر کار آید " ص 78 و 79 . اصول کافی . کلینی . جلد 4 .

" در تمام شب چراغی نیست  / در تمام شهر / نیست یک فریاد / ای خداوندان خوف انگیز شب پیمان  ظلمت دوست / تا نه من فانوس شیطان را بیاویزیم / در رواق هر شکنجه گاه پنهانی این فردوس ظلم آیین /  تا نه این شب های بی پایان جاویدان افسون پایه تان را  / به فروغ صد هزاران آفتاب جاودانی تر کنم نفرین / ظلمت آباد بهشت گند تان را ، در بروی من / باز نگشایید . " ص 105 . هوای تازه . شاملو . ( لعنت ) .

151 . ص 138 . حکومت نظامی . کامو .

152 . ص 41 . دشمن مردم . ایبسن .

153 . ص 66 . زن . شریعتی .

154 . ص 254 . کویر . شریعتی . ( معبد )

155 . ص 253 . همان .

156. ص 263 . قصه های صمد بهرنگ . عزیز ا... علیزاده .

157. ص 64 . آیدا در آینه . احمد شاملو . انتشارات نگاه -  زمانه . تهران . 1372 . چاپ   پنجم . ( سرود پنجم -  8 ) .

158. ص 25 . خود سازی انقلابی . شریعتی .

159. ص 19 . همان .

" قدرت سفیانی قدرتی است فرعونی که معاویه وار ، ابوسفیان وار و فرعون وار ، قدرت سیاسی و اقتصادی و فکری مردم را خدمت خویش دارد و علیه مردم بکار می گیرد و آنان را به زور برده می کند ، به زر استشمار می نماید و به مذهب یا ایدئولوژی و فرهنگ و هنر و فلسفه . . . یعنی ایمان و فکر ، به استعمار می کشد و می فریبد و این یک قدرت واحد و نظام همیشگی حاکم بر زمان و زمین است که بر اساس منحنی تاریخی  " غصب " و تبدیل حق به باطل و توحید به شرک و استلام به جاهلیت ، همیشه نقاب " نفاق " می زند و در هر انقلابی و بعثتی ،‌ طرد می شود ، ‌شکست می خورد و با شعار و دثار تازه ، نقاب و ردای تازه ، با رنگ و رو و لحن و وضع مردم پسند بر می گردد و به کمک جادوگران و افسونگران نیرومندی که در اختیار خود دارد -  دین فروشان ، عقیده فروشان ، علم فروشان ، خیانت کاران فکر و مسخ کنندگان ایمان -  یعنی روحانی وابسته و روشنفکر خائن یعنی همان گروهی که قرآن به بهترین تعبیری که نقش اجتماعی شان را بیان می کند آنان را    " سحره فرعون " می نامد -  افکار مردم را بسود خود تغییر جهت می دهد و مذهب و مکتب جدید را که بر آن پیروز شده است ، به نفع خود استخدام می نماید و از همه قدرت ایمان جدید -  که با رنج ها و رسالت ها و جهادهای پیام اوران و یاوران و مؤمنان راستینش در دل ها پدید آمده -  به عنوان نیروی اجتماعی و پایگاهی سیاسی و فرهنگی حکومتی ،‌ برای توجیه و تحکیم قدرت دیرین ،‌ سود می برد و در نهایت ، به نیروی همین نهضتی که به شخصیت فکرو قدرت جهاد رهبران و مجاهدان نهضت ایجاد شده است ، مجاهدان و رهبران و وارثان راستین نهضت را قربانی می کند و شکست خویش را در جبهه خارجی ، در جبهه داخلی جبران می نماید . ادامه نظام   " قاسط " خویش را در زیر لوای " وراثت عدل " محقق می سازد " ص 264 . علی ( ع ) . شریعتی .

" خلافت غصب " خط سیری است که در طول تاریخ و آن چنین است : طبقه حاکم طبقه ایست که هم قدرت معنوی جامعه ، یعنی دین را " رسماً " در دست دارد ، هم قدرت مادی جامعه ، یعنی اقتصاد را مالک است و هم قدرت سیاسی جامعه یعنی حکومت را قبضه کرده است "  ص 239 . علی ( ع ) . شریعتی .

160. ص 101 . پیشگویی های نستراداموس . ترجمه المعی . ( مقدمه : سفر شگفت انگیز نستراداموس به آینده : سرژهوتن ) .

161. ص 174 . تهوع . سارتر .

162. ص 136 . حکومت نظامی . کامو .

163. ص 41 . دشمن مردم ایبسن .

164. ص 4 . چه باید کرد . شریعتی .

165 . ص 110 . گوشه نشینان آلتونا.

166 . ص 101 . همان . 

167. ص 333 و 334 . چه باید کرد . شریعتی .

168. ص 137 . انسان .

169. ص 407 . ویژگی های قرون جدید .

170. آثار گونه گون .

171. ص 149 . اسلام شناسی ( 3 ) . دکتر علی شریعتی .

172. ص 169 . مذهب علیه مذهب . دکتر علی شریعتی . انتشارات چاپخش . چاپ اول 1377 . تهران .

173. ص 989 . گفتگوهای تنهایی . شریعتی .

174. ص 988 . همان .

175. ص 774 . همان .

176. ص 232 . علی ( ع ) . شریعتی .

177. ص 335 . چه باید کرد . شریعتی .

178. ص 220 . زن . دکتر علی شریعتی .

179. ص 165 . انسان . شریعتی .

180. ص 189 . همان .

181. ص 16 . علی ( ع ) . شریعتی .

182. ص 62 . مذهب علیه مذهب . شریعتی .

183. ص 174 . نکراسوف . سارتر .

184. ص 532 . آثار گونه گون . شریعتی .

185. ص 110 . فاوست . یوهان ولفگانگ فون گوته . ترجمه م . ا . به آذین . انتشارات نیلوفر. چاپ اول زمستان 1376 . تهران .

186. ص 256 . قصه های صمد بهرنگی . عذا... علیزاده .

187. ص 32 . نهج البلاغه .

188. ص 265 . همان .

189. ص 218 . زن . شریعتی .

190. ص 79 و 78 . دشمن مردم . ایبسن .

191. ص 139 . حکومت نظامی . کامو .

192. ص 158 . میعاد با ابراهیم . شریعتی .

193. ص 565 . آثار گونه گون . شریعتی .

194. ص 278 . شیعه . شریعتی .

195. ص 76 . زن . شریعتی . ( پاورقی ) .

196. ص 229 . علی ( ع ) . شریعتی .

197. ص 201 . مذهب علیه مذهب . شریعتی .   ( آری اینچنین بود برادر . ) .

198 . ص 26 . الکترا . سوفوکل .

199 . ص 38 . انسان . شریعتی .

200. ص 204 . ویژگی های قرون جدید . شریعتی .

201. ص 18 . میعاد با ابراهیم . شریعتی .

202. ص 272 و 271 . صحیفه سجادیه .

203. ص 84 . مذهب علیه مذهب . شریعتی .

204 . ص 197 . برگزیده سپهری . ( سافر ) .

شد لشکر غم بی عدد از بخت می خواهم مدد                                    تا فخردین عبدالصمد باشد که غمخواری کند .                      حافظ .

" بگو ای پیغمبر هرگز مردم پاک و ناپاک یکسان نخواهند بود ، هر چند در جهان بسیاری پلیدان شما را بشگفت آرد . . . "      مائده . 100 .

" پروردگار من ! این قوم که مشت ستم گره کرده اند و دست بیداد از آستین برآورده اند ،‌ نعمت ترا کفران کرده اند و مغرورانه قدرت و سلطنت تو برخاسته اند . " ص 154 . صحیفه سجادیه .

" دؤرت بیر دوره میزی سالدات لار آلدی                                            قلعه لر اوجالدی ، قارانلیق سالدی .                                     شهریار .                                                                                                         

آمان آللاه یئنه شیطان گلیب ایمان آپارا                                              قورویون ، قویمایون ایمانوزی شیطان آپارا ،

قارا طوفان کی داخی خلقه شوخلوق ائلرمز                                         سئل گرک ائل داغیدا ، ائوییخا ، ایوان آپارا ،

بو قارانلیق گئجه لرده قاپوموز پس دوگولور                                        نه بیلیم بلکه اجل دیر ، دایانیب جان آپارا .                            شهریار .

" از شکست تو و امثال توست که دستگاه رشد می کند و فربه می شود . "  ص 292 . گوشه نشینان آلتونا . سارتر .

چون نام توام جان نوازی کند                                            بمن دیو کی دست یازی کند .                           اسکندر نامه ( شرفنامه ) . نظامی  .

205. ص 376 . پیشگویی های نستراداموس .    ( سده هشتم . 56 . ) .

206. ص 229 . بازشناسی هویت ایرانی -  اسلامی . دکتر علی شریعتی . انتشارات الهام . چاپ پنجم 1376 .

207. ص 229 . همان .

208 . " انسان امروز ناگهان احساس کرده است که بسیاری از افسانه های خرافی حقیقت زندگی او است . تصادفی نیست که فلسفه و ادبیات جدید با نگاه تازه ای چهره قهرمانان و خدایان اساطیری را می نگرد ، بازگشت امروز هنر به اساطیر کهن بسیار پر معنی و تأمل خیز است . ناگهان کشف کرده است که پرومته خود اوست . هر که به " پیش -  آگاهی " می رسد " هر که در خلقت انسان راستین سهمی دارد " و " هر که خطر می کند و تخت و بخت خویش را فدا می کند تا به شب و زمستان زندگی آتش هدیه کند " سرنوشتی همانند او دارد " ص 139 . هبوط در کویر . شریعتی .

" غرب می دانست و می داند -  که برای رام کردن یک ملت و خوار کردن و بنده و برده کردن افراد بیش از هر وقت و پیش از هر کار ، باید فرهنگش را گرفت . زیرا انسان بی فرهنگ ذلیل ، کاسته و نیمه وحشی است و تسلط بر چنین انسانی بسیار ساده است و بسیار آسان ، می توان او را به شکل الگوهای فرهنگ مهاجم درآورد . " ص 509 . علی ( ع ) . شریعتی .

" پیشتازان تمدن جدید -  که جهنم جدید را بر پا کردند -  فریاد بر آوردند که خدا اصالت انسان را خدشه دار می کند و طاعت او آزادی انسان را مقید می سازد و اکنون ، انسانی را که از بندگی خدا رها کردند ، به بندگر خداین پنهان و آشکار بی شماری آوردند که بارها از خدایان عصر شرک و بت پرستی و اساطیر پست تر ، ‌زشت تر ، ذلت آورتر و بنده سازترند . "  ص 138 . انسان . شریعتی .

" استضعاف که در قرآن بکار می رود به معنی " به بیچارگی و ضعف گرفتن " است و بسیار قابل تأمل   است ، چون معنایی است اعم از استبداد و استثمار و استعباد و استعمار و استحمار و . . . ! این ها همه شکل های مختلف استضعاف در زمان ها و نظام های گوناگون است که گاه با شکلی از آن مبارزه می شود و از میان برده می شود ولی شکل دیگری جانشین آن می شود . هر نظامی که انسان را به ضعف دچار کند ، چه ضعف اقتصادی ( استثمار ) ، چه سیاسی ( استبداد ) ، چه ملی ( استعمار ) و چه فکری و روحی و اخلاقی ( استحمار ) و چه ، در آن واحد و نظام واحد ، همه اش  با هم ! و چه اشکال  دیگری که شاید بعدها اختراع کنند ، استضعات است و قربانیان آن ، طبقه مستضعفین را بوجود می آوردند و قرآن از نجات این طبقه و نفی استضعاف در جهان سخن می گوید . اینست که سخنش همیشه زنده است ، چه اگر بجای آن ، یکی از انواع آن را مثلاً استعباد یا استعمار یا استبداد را می کوبید ، پس از تحقق استقلال یا دمکراسی و لیبرالیسم ، و نفی نظام بردگی ، ‌سخنش مرده بود و رسالتش منتفی شده بود و تنها ارزش تاریخی داشت . و پس از استقلال و لیبرالیسم ، که باز توده در اشکال دیگر به ضعف گرفتار می شود از قبیل استثمار طبقاتی یا استحمار فکری  ( بوسیله مذهب ، هنر ، فلسفه ، ادبیات ، ایدئولوژی ، تبلیغات ، علوم ، تحقیقات ، آزادی جنسی ، فلسفه پوچی ،  بکت بازی ، ‌نیهیلسم ، تصوف ، زهد گرایی ،‌ فرد گرایی ،‌ ریاضت ، ذهنیت گرایی ، مادیت گرایی ،‌   رآلیسم ، ایده آلیسم ، و مواد مخدر و هزاران هزار فوت و فن کهنه و نو و رنگ به رنگ که همه جادوهای سیاه اراده و آگاهی و بیداری و مسؤولیت است تا قدرت های انسانی و استعدادهای خدایی در مردم فلج بشود و به ضعف دچار گردد ) ، رسالت قرآن که مبارزه با استعمار و استبداد و استعباد ( بردگی ) بود ، در وضع جدید نمی توانست بکار آید و ناچار روشنفکران یه یک ایدئولوژی تازه که بتواند نظام تازه و پدیده های ضد انسانی و فرم های ضد مردمی نو ساخته را تفسیر کند و با آن مبارزه کند نیازمند بودند . دوستی می فرمود که برخی از مقدسین به من انتقاد کرده اند که این که خدا را " رب المستضعفین " می خوانی ، مفهوم ضمنی اش این است که اقویا و اشراف و حکام و طبقات حاکمه را خدایی دیگر است . گفتم متأسفم که این ناقدین هوشیار و دین آگاه در عصر نبوت پیغمبر و امامت علی ( ع ) نبودند تا آنان نیز این یادآوری حکیمانه را می فرمودند !" ص 250 و 249 . چه باید کرد . شریعتی . ( پاورقی ) .

" یک استحمار جدید ، با همان قدرت که در استحمار قدیم درگیرش هستیم ، بوجود آمده ، و حتی یک کلیسا و یک سازمان رسمی فکری و اعتقادی ( دارد ) که عقاید و ایدئولوژی را به مردم دیکته می کند و از مرکز فتوا دستور صادر می کند . " ص 155 . اسلام شناسی 3 . شریعتی .

" آن چه روشنفکران شرقی غالباً بی خبرند اینست که حتی در پاکترین حوزه های تحقیقی و در مستندترین مآخذ فکری و علمی و در زیر پوشش نظریات علمی و جامعه شناسی و تاریخی و حتی فیزیولوژیک ،  پست ترین اغراض سیاسی و استعماری و منحط ترین و موذیانه ترین احساسات غرب پرستانه نژادی و ضد شرقی و نفی کننده اصالت های نژادی و تاریخی و مذهبی و حتی عقلی شرق نهفته است و چنان زیرکانه که فضلا و نویسندگان و مترجمان جامعه های ناخود آگاهانه ناقل آن آراء و افکار و مروج متعصب و رایگان آن می شوند و برای روشنفکران بودن و آگاهی دادن و بیداری و هدایت فکری و اجتماعی ملت خود تنها دانستن یک ، دو زبان اروپایی را کافی می دانند . " ص 159 . تاریخ تمدن 2 . شریعتی .

" ما " شرقی " هستیم و در برابر غرب -  که می کوشد تا تمدن ، فرهنگ و شیوه زندگی کردن و چگونگی انسان بودن را ، آن چنان که خود ساخته است ، مطلق سازد و جهانی به قیمت انکار ما و محو ماهیت و نفی تمامی ارزش های ما ، بر ما تحمیل کند و از ما ، مسخ شدگانی بی چهره و بی وجود و در نتیجه مقلد و بی مقاومت بسازد -  می خواهیم بایستیم و باید از سایه شوم و سیاه این دیو " فولاد زره " -  که خود را چون " غاسق واقب " بر سر این عصر افکنده و به افسون کردن انسان و بلعیدن جهان مشغول است -  خود را در بریم و همه جان و جهانمان را به آن خورشیدی سپاریم که در سراسر عصر بشریت ، روشنی و عشق می بخشیده است و اکنون در پس ابرهای هول و بلایی که " هوا را تیره می دارد ، ولی هرگز نمی بارد " ، پنهان مانده است . " ص 139 . ما و اقبال .

" این دنیای هولناک و طوفانی و سراسر دسیسه و توطئه ، که در آن ، از " چپ " و " راست " تند بادهای     " قدرت ها " ی وحشی و خشن در وزش است و درخت هر اصالتی را از ریشه بر می کند و نقش هر هویتی را از چهره ملت ها می زداید و عزیزترین دست آوردهای تاریخ ها و گرانبهاترین مواریث فرهنگ ها و قدسی ترین ارزش های انسانی را می روبد و می برد "  ص 225 . بازشناسی هویت ایرانی -  اسلامی  . شریعتی .

" بد جوری این نسل را می سازند ! من فکر نمی کنم بتوانم کاری کنم ، خود را خیلی ضعیف و تنها احساس می کنم هر چند از رو نمی روم و با چنان قدرت و اطمینان و شهامتی حرف می زنم که هر کس نداند خیال  می کند کاره ای هستم ! کاری ازدستم ساخته است . نه دیواری است که بر آن تکیه کنم و نه زمین محکم که بر روی آن پا بگذارم . "  ص 446 . آثار گونه گون . شریعتی .

" و این ها اولین سه چهره ای هستند که در برابر هر بحثی و بعثت حقی ایستادگی کرده اند : فرعون ، قارون ، بلعم باعور . فرعون نماینده قدرت زور حاکم بر تاریخ بشر است . و قارون نماینده قدرت اقتصادی و مالی حاکم بر بشر است . و بعلم باعور نماینده قدرت دینی است که در میان بشر است . " ص 243 . حسین وارث آدم . شریعتی .

209 . ص 249 . صحیفه سجادیه .

" خدایان نسبت به کسانی که از حدود مراسم بشری خویش خارج شوند خشم می گیرند و آن ها را موجوداتی عاصی و طاغی می شمرند ."  ص 265 . الکترا . سوفوکل . ( نمایش نامه آژاکس ) .

210 . " به خدا سوگند ، او بر اصل شما فخر کرد ، و گوهرتان را پست تر از گوهر خود شمرد ، و بر تباراتان حمله آورد و سوارانش را بر شما تازاند و با پیادگانش راهتان را مسدود گرداند چنانکه از هر جا شکارتان می کند و انگشتانتان را می برد ، نه با نیرنگ خود توانید بازداشت و نه افسونی را به دفع بلا دانید گماشت .  در دایره ذلت خوار ، و در چنبره ای  تنگ گرفتار  ،  و دستخوش مردن و از چهارسو اسیر بلا بودن  . "  ص 212 . نهج البلاغه .

" جان عصیانکار که در بیداری ضلالت سرگردان است . " ص 331 . صحیفه سجادیه .

" این پدیده شگرف برای هیچکس خیری در برندارد . " ص 241 . فاوست . گوته .

" شیطان . . . رئیس همه ارواح پلید است . . . " انجیل . لوقا . 15 -  11 .

" تا تو تاریک و ملول و تیره ای                                              دانکه با دیو لعین همشیره ای . "        مثنوی مولوی .

" در بارگاه دیو در آیی که داد داد                                         داد از خدای خواه که این جا همه دده است . "    دیوان شمس .

" شیطان بیزیم قبله میزی چوندروب  / آللاه دیین یولدان بیزی دوندروب / ایلانلی چشمه یه بیزی گوندروب / منت قویورکی آرخینز نهر اولوب / بیز گوروروک سولار بیزه زهر اولوب  .  "                           شهریار  .

" دیو در شیشه کند افسون او                                                    فتنه ها ساکن کند قانون او .        مثنوی مولوی .                                                          

" و ابلیس گرچه به ظاهر پشت به حق نکرد و از سجود حق ننگ نداشت ، از سجود غیر ننگ داشت ، الا چون پشت به امر حق کرده در نگریست روی خود را پشت دید و پشت فرشتگان را روی دید . " ص 124 . مجالس سبعه . مولانا .

" بو شیطانین ئوز قایداسی/  " ددم منه کور دئیبدی/ هر گله نی وور دئیبدی " . "      شهریار .                                                         

" از بین بردن ، ‌حذف کردن ، این آئین و انجیل آن هاست . " ص 148 . حکومت نظامی . کامو .

" اگر آن ها را قدرت می بود شکرین شیر وفاق را بدرون جهان فرو می ریختند ، در آرامش عالم غوغا می افکندند و هر نوع اتحادی را بر روی زمین نابود می ساختند . " ص 68 . مکبث . شکسپیر .

" اصل ظلم ظالمان از دیو بود                                                             دیو در بند است استم چون نمود . "         مثنوی مولوی .

بو دنیاده ، اوغول ، عشق اهلینه ،‌کفر اهلی دوشمان دیر                        بیر آللاه جان وئررسه ، ‌مین ده بیزدن جان آلان واردیر .        شهریار .

" شیطان که فرمانروای این دنیاست . . . " انجیل . یوحنا . 30 -  14 .

" هیچ آئینی نمی شناسد "  ص 193 . اودیسه . هومر .

" کثیفترین عناصر موجود ، مسندهای قدرت این امپراطوری خشن و جنایت کار ضد انسان را در دست  می گیرند و هر کار و عملی را در راه حفظ و اعمال قدرت خویش ، مجاز و روا می دارند و حتی لازم ! ضد مردم ترین موجودات را بر مردم مسلط می کنند ، تا آن چنان اختناق و خفقانی حکومت می کند که نه تنها امکان مبارزه مسلحانه در میان نباشد که از سخن گفتن و حق گفتن و مبارزه در جبهه فکری هم اثری نباشد ! " ص 141 . شیعه . شریعتی .

" آن ها عشق را ممنوع کرده اند . " ص 127 . حکومت نظامی . کامو .

"وقتی تصمیم می گیرید که آدمی باید بمیرد درست مثل این است که اسمی را توی فهرستی خط بزنید . . . دکان آدم کشی اینجاست . " ص 128 . دست های آلوده . سارتر .

" حتماً باید آدم هایی را که عقاید شما را ندارند کشت . " ص 130 . دست های آلوده . سارتر .

" در این روز و روزگار که قحطی " آدم " است "  ص 8 . نامه ها . صمد بهرنگی .

" تا چشم کار می کند دیگر هیچ آدمی زاد نمی بینی . " ص 177 . کرگدن . یونسکو .

" جنگ عظیم هفت ماه ، مردم از بلایای شیطان جان می سپارند . " ص 284 . پیشگویی های نستراداموس . ترجمه المعی .

" توطئه های شیطانی و دسیسه گری ، . . . "ص 255 . پیشگویی های نستراداموس . ترجمه المعی .

" ترک این سودا بگو و ز حق بترس                        دیو دادستت برای مکر درس . "      مثنوی مولوی .

" همه چیز باید در برابر ما سر فرود آرد . " ص 242 . فاوست . گوته .

 "بیر سوروشون بو قارقینمیش فلکدن / نه ایستیور ، بو قوردوغی کلکدن/ دینه ، کچیرت اولدوزلاری الکدن ، قوی توکولسون /  ‌بو یئر یوزی داغیلسین / بو شیطانلیق قورقوسی بیرییغیلسین .   "        شهریار .

" آگاه باشید که شیطان حزب خود را فراهم ساخته ، و سوار و پیاده اش را فرا خوانده ، و -  به سوی شما -  تاخته . "  ص 14 . نهج البلاغه .

" همانا شیطان یارانش را بر انگیزانده ، و لشکر خویش را از هر سو فرا خوانده ، خواهد که ستم به جای خود برقرار باشد و باطل پایدار ."ص 22 . نهج البلاغه .

" شیطان و سپاهیان او ، که او را در هر ملتی سپاهیان است و یاران و پیادگان و سواران . " ص 213 . نهج البلاغه .

" گلخنی دنیا که زندان آمدست                           سر به سر اقطاع شیطان آمدست .  "     منطق الطیر . عطار .

" چرا نمی توانید سخنان مرا بفهمید ؟ دلیلش اینست که نمی خواهید به من گوش دهید . 43  شما فرزندان پدر واقعی تان شیطان می باشد و دوست دارید اعمال بد او را انجام دهید . شیطان از همان اول قاتل بود و از حقیقت نفرت داشت . در وجود او ذره ای حقیقت پیدا نمی شود ، چون ذاتاً دروغگو و پدر تمام دروغگوهاست . 44 . " انجیل . یوحنا . 44 و 43 -  8 .

" هوا شیریست از پستان شیطان                        بود عقل تو شیر خر مکیدن .       دیوان شمس     .

" شمشیر دست اهریمن باشد . "  ص 220 . برگزیده مشیری . ( شکسته ) .

" آه !‌ ای اشباح نفرین شده ! چه قدر این بینوا نوع بشر را آزار می دهید !‌ چه قدر شکنجه اش می کنید ! با این کار ، شما روزهای هر چه خوشترش را به کلاف های زشت سردرگم ناکامی مبدل می سازدی . چه سخت است خود را از دیو و شیطان رها کردن ! " ص 389 . فاوست . گوته .

211 . ص 220 . حج . شریعتی .

212 . ص 226 . همان  .

213. ص 68 . فاوست . گوته .

214. ص 193 . حج . شریعتی .

215. ص 13 . نهج البلاغه .

216. ص 181 . صحیفه سجادیه .

217 . ص 217 . نهج البلاغه .

218. همان . لوقا . 22 و 21 -  11 .

219 . ص 56 . مناجات های خواجه عبدا. .

220 . ص 185 و 184 . صحیفه سجادیه .

ز شکر بوره سلطان نه ز مهمانی شیطان                                                  بخورم سیر برین خوان سر ناهار ندارم .           دیوان شمس .

 در پناه لطف حق باید گریخت                                                            کو هزاران لطف بر ارواح ریخت .                 مثنوی مولوی .

" هر منزلی که نه راه تو است زندان است . " ص 45 . مناجات های خواجه عبدا...

دور فلکی یکسره بر منهج عدلست                                                       خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل .                       حافظ .

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح                                             ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت .                              حافظ .

221. ص 218 . حج . شریعتی . ( پاورقی ) .

222. ص 174 . نهج البلاغه .

223. ص 486 . صحیفه سجادیه .

224. ص 9 و 8 . نهج البلاغه .

225 . ص 186 . همان  .

226. ص 31 . اسلام شناسی 1 . شریعتی .

" آن که باید بیاید یک " ابر مرد " است . " ص 346 . آثار گونه گون . شریعتی .

ائتمگه معموره اسلامی ویران کندیوی                                          اعظم اعوان و انصار ائیلییر شیطان سنی .             دیوان فضولی .

227. ص 77 . چنین گفت زرتشت . ینچه .

228. ص 302 . همان .

229. ص 260 . همان .

230. ص 105 . . همان .

231. ص 64 . همان .

232. ص 451 . پیشگویی های نستراداموس . سده 10 بند 98 .

233. ص 184 . سقوط . کامو .

234. ص 182 . چنین گفت زرتشت . ینچه .

235. ص 96 . همان .

236. ص 302 . همان .

237. ص 303 . همان .

238 . ص 12 . انسان . شریعتی .

239. ص 123 . مجالس سبعه . مولانا .

" جامعه شناسی و روان شناسی امکان ندارد فرد بشری را بشناسد ، زیرا بشر در هنگام تولد به صورت آینه ای صیقلی نیست ، بلکه بصورت کتاب تاریخی است که تمام حوادث را در خود ضبط کرده است ، و همچنین همانند آینه کروی گردانی است که همه حوادث و پدیده های محیط خودش را در طول حیات در خود ضبط می کند . بنابراین فرد آدمی آینه ای می شود مملو از اسرار غیر قابل کشف . " ص 450 . ویژگی های قرون جدید . دکتر علی شریعتی . انتشارات چاپخش . چاپ پنجم 1376 .

چون بلند و پست با هم یار شد                                                    آدمی اعجوبه اسرار شد .                                 منطق الطیر . عطار .

وجود ما معمائیست حافظ                                                           که تحقیقش فسونست و فسانه .                               حافظ .

"وجود آدمی ، مثل ماه ، همیشه یک نیمه اش از انظار و نظاره کنندگان پنهان است . البته صحبت از آدمیانی است که وجود دارند ، " معدوم های موجود " که اساساً موضوعیت ندارند . " ص 504 . آثار گونه گون . شریعتی .

پیل دلی پیرو شیطان مباش                                           شیر امیری سگ دربان مباش .                         مخزن الاسرار . نظامی .

" الهی ! گهی بخود نگرم گویم از من زارتر کیست ، گهی بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست . " ص 27 . مناجات های خواجه عبدا. . .

هم ز فرعون بهیمی دور شو                                         هم به میقات آی و مرغ طور شو .                                    منطق الطیر . عطار .

" پروردگارا ! بنای آفرینش ما بر اساس ضعف و رقت نهاده شده و تو که آفریدگار ما هستی میدانی که ما مشتی آب و مشتی خاک بیش نباشیم " ص 121 و 120 . صحیفه سجادیه .

جهان آن تو و تو مانده عاجز                                        ز تو محرومتر کسی دیده هرگز .                                   گلشن راز . شبستری  .

" یک تمثیل زیبا : " هر هلویی که مجال داشته باشد رشد کند و بزرگ سود و برسد ، درشت و آبدار خواهد شد ، مگو هلوهایی که تنبلی می کنند و فریب کرم ها را می خورند و به آن ها اجازه می دهند که داخل پوست و گوشتشان بشوند و حتی هسته شان را بخورند . " ص 221 . قصه های صمد بهرنگ .

" چون خواهی تلاوت قرآن کنی اول از شر وسوسه شیطان مردود به خدا پناه بر  98  که البته شیطان را هرگز بر کسی که به خدا ایمان آورده و بر او توکل و اعتماد کرده تسلط نخواهد بود  99  تنها تسلط شیطان بر آن نفوسی است که او را دوست گرفته اند و به اغوای او به خدا شرک آورده اند 100 "        98 تا 100 .    سوره نحل .

پی غولان در این بیغوله بگذار                                                فرشته شو قدم زین فرش بردار .                                 خسرو شیرین . نظامی .

فلسفی مر دیو را منکر شود                                                     در همان دم سخره دیوی بود .                                              مثنوی مولوی .

" أولئک حزب الشیطن ألا إنَّ حزب الشیطن هم الخسرون . "        آیه 19    . سوره مجادله .

تا تو بودی آدمی دیو از پیت                                                 می دوید و می چشانید از میت

چون شدی در خوی دیوی استوار                                         می گریزد از تو دیو نابکار .                                                   مثنوی مولوی .

" اِنَّ الذین اتقوا إِذا مسهم طئف مِنّ الشیطن تذکرّوا فإِذاهم مُّبصرون . "           201 .    اعراف .

دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل                               مرد یزدان شو فارغ گذر از اهرمنان .                                                حافظ .

دیوت از ره برد و لا حولیت نیست                                         از مسلمانی بجز قولیت نیست .                                                  منطق الصیر .

" بنده ام ! تو سر من و جایگاه فرمان منی . . . اگر تو نبودی مقامات و مشهدها ظاهر نمی شد . " ص 94 .  ما ز بالاییم و . . . عربی .

" او شما را با روح القدس و آتش الهی تعمید خواهد داد . "          انجیل . متی . 11 -  3 .

اوتان بخود اختیار کردست                                                   چه در پی جبر و اختیارید

محکوم یک اختیار باشید                                                      گر عاشق و اهل اعتبارید .                                                        دیوان شمس .

من آن دیوانه بندم که دیوان را همی بندم                              من دیوانه دیوان را سلیمانم بجان تو .                                       دیوان شمس .

" تو کیمیایی و دلاور و جوانمرد و زیرکی ، بر اسبی سواری که نمی لغزد و با شمشیری می زنی که می برد و کند نمی شود ، این لوح در برابر تو است ، بخوان ، آن چه بر تو وحی شده است . " ص 80 . ما ز بالاییم و . . . عربی .

" منه لازم دیئیل ارباب ، سرور / منیم اینسان کیمی آزاد حیاتا حقیم وار . . . "      شاهین زنجیرده . زهتابی . ( یوخو )  .

" مرا کسی نساخت ، خدا ساخت ، نه آنچنان که  " کس می خواست " ، که من کسی نداشتم ، کسم خدا بود ، کس بی کسان ، او بود که مرا ساخت ، آن چنان که خودش خواست ، نه از من پرسید و نه از آن " من دیگر " م . من یک گل بی صاحب بودم . مرا از روح خود در آن دمید و ، بر روی خاک و در زیر آفتاب ، تنها رهایم کرد . " ص 3 . هبوط در کویر . شریعتی .

" کوه و دریا دارای خلاقیت و احساس آگاهی و نیازمندی بیش از آن چه موجود است نیستند و نمی توانند احساس کنند : نه نیازمندند ، نه اضطراب دارند ، نه دردمندند و نه می توانند خلق کنند . و این انسان است که بر می دارد . چه چیز را ؟ استعدادی را که می تواند حس کند و می تواند انتخاب کند و می تواند بیافریند . " ص 20 . هنر شریعتی .

" انسان ؛ آگاهی ، آزادی و شرافت است " ص 551 . آثار گونه گون . شریعتی .

" بارزترین شاخصه انسان خود آگاهی است . " ص 19 . انسان . شریعتی .

" انسان را نمی توان " متفکر " دانست ، اما " آگاهی " را از او منع کرد ، آگاه شمرد و پرداختن به آن چه را از " خود آگاهی " وی ناشی می شود ، در او تخطئه کرد . " ص 22 . انسان . شریعتی .

" انسان یک " وجود اصیل " است . . . یک " اراده مستقل "    . . .  " آگاه " . . . " خود آگاه " . . . " آفریننده " . . . " آرمان - خواه یا ایده آل پرست " . . . " اخلاقی "     ... "ص 46 تا ص 49 .  انسان . شریعتی .

"وسیع باش ، و تنها ، و سربریز و سخت  "ص 194 . شعر زمان ما . ( سهراب   سپهری ) .

" و سخرّ لکم مّا فی السموات و ما فی الارض      .                        13 .    جاشیه .

" در سرمایه داری ، " انسان بی بند و بار " ، در مارکسیسم ، " انسان در بند " ، آن جا " انسان قلابی " و این جا ، " انسان قالبی " ! " ص 15 . انسان . شریعتی .

"   من ( در مضمون ) با هگل موافقم ؛ اختلاف ( من و او فقط ) در تعبیر است ؛ به عقیده من ، در آینده اراده خداوندی هر چه بیشتر در انسان تجلی می کند ، و به عقیده او ، انسان به " روح مطلق " می رسد و بازگشت می کند . " ص 289 . انسان . شریعتی .

" و من یعشی عن ذکر الّرحمن نقیض لهُ ، شیطناً فهولهٌ ،‌ قرینٌ . "                   36 .  زخوف .

صالح و طالح متاع خویش نمودند                                        تا که قبول افتد و که در نظر آید .                        حافظ .

 دام سخستت مگر یار شود لطف خدا                                    ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم .                  حافظ .

" زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد . " ص 167 . حج . شریعتی .

" حتی چیزهای خوب برای ابلیس می تواند دست مایه بدی باشد اگر بندی بر پای رفتن تو گردد . " ص 165 . حج . شریعتی .

240. ص 40 تا 38 . انسان . شریعتی .

241. ص 134 . مسخ . کافکا . ( داوری ) .

242. ص 102 . کویر . شریعتی . ( معبودهای من ) .

243. ص 45 . اسلام شناسی 1 . شریعتی .

244. ص 226 . کویر . شریعتی . ( معبد ) .

245. ص 28 . براند . هنر یک ایبسن . ترجمه محمود مهریان . انتشارت بابک . چاپ اول .   1352 .

246. ص 41 . دجال . نیچه .

247. ص 39 . همان .

248. ص 90 . جهت گیری طبقاتی اسلام . دکتر علی شریعتی . انتشارات قلم . چاپ دوم . 1377 . تهران .

249. ص 301 . انسان . شریعتی .

250. ص 31 . مقالات مولانا .

251. ص 328 . انسان . شریعتی .

252. ص 570 . آثار گونه گون . شریعتی .

253. ص 137 . حج . شریعتی .

254. ص 5 . بازشناسی هویت ایرانی -    اسلامی . دکتر علی شریعتی . انتشارات الهام . چاپ پنجم . 1376 . تهران .

255. ص 288 . میعاد با ابراهیم  . شریعتی . ( پاورقی ) .

256. ص 369 . نهج البلاغه .

257. ص 151 . حج . شریعتی .

258. ص 304 . نهج البلاغه .

259. ص 129 . اسلام شناسی 2 . دکتر علی شریعتی . انتشارات قلم . چاپ پنجم . 1375 .  تهران .

260. ص 374 . چه باید کرد . شریعتی .

261. ص 159 . میعاد با ابراهیم . شریعتی .

262. ص 170 . کرگدن . اوژن یونسکو . ترجمه جلال آل احمد . انتشارات مجید . چاپ  اول . 1376 . تهران .

263. ص 129 . طاعون . کامو .

264. ص 19 . علی ( ع ) . شریعتی .

265. ص 49 . اسلام شناسی 1 . شریعتی .

266. ص 31 . اصول کافی . جلد 1 . کلینی .

267. ص 39 . همان .

268. ص 41 . همان .

269. ص 163 . مقالات مولانا .

270. ص 135 . فاوست . گوته .

271 . ص 12 . انسان . شریعتی .

272. ص 387 . نهج البلاغه .

273. ص 66 . صحیفه سجادیه .

274. ص 59 . همان .

275. ص 89 . همان .

276. ص 153 . چه باید کرد . شریعتی .

277. ص 100 . همان  .

278. ص 491 . همان .

279. ص 5 . اسلام شناسی 3 . شریعتی .

280. ص 77 . نیایش . شریعتی .

281. ص 136 . حسین وارث آدم . شریعتی .

282. ص 155 . همان .

283. ص 126 . آثار گونه گون . شریعتی .

284. ص 203 و 202 . با مخاطب های آشنا . شریعتی .

285. ص 25 . مقالات مولانا .

286. ص 64 . کتاب دده قورقود .

287. ص 286 . با مخاطب های آشنا . شریعتی .

288. ص 83 . کتاب دده قورقود .

289. ص 73 . حکومت نظامی . کامو .

290. ص 181 . دست های آلوده سارتر .

291 . ص 100 . قصه های بهرنگ .

292. ص 163 . دشمن مردم . ایبسن .

293. ص 81 . براند . ایبسن .

294. ص 215 . خودسازی انقلابی . شریعتی .

" انسان با آزادی آغاز می شود و تاریخ سرگذشت رقت بار انتقال او است از این زندان به آن زندان ! و هر بار که زندانش را عوض می کند فریاد شوقی بر می آورد که : آزادی ! " ص 145 . انسان . شریعتی .

" ای آزادی ، من از ستم بیزارم ، از بند بیزارم ، از زنجیر بیزارم ، از زندان بیزارم ، از حکومت بیزارم ، از باید بیزارم ، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم . زندگیم بخاطر تو است ، جوانیم بخاطر تو است و بودنم بخاطر تو است . " ص 118 . خودسازی ، انقلابی . شریعتی .

حاکم اندیشه ام محکوم نی                                                       زانک بنا حاکم آمد بر بنی .       مثنوی مولوی .

من چو اسماعیلیانم بی حذر                                                        بل چو اسماعیل آزادم ز سر .       مثنوی مولوی .

" بردگی یکی از محسنات آینده است ، همین و بس . " ص 175 . سقوط . کامو .

" هر روز که می گذرد آزادی متزلزل تر و ضعیف تر می شود ، ‌به طوری که امروز عدم آزادی بحد اعلا رسیده است " ص 5 . تاریخ تمدن 2 . دکتر علی  شریعتی . انتشارات قلم . چاپ پنجم . 1375 .  تهران .

" این سال های پلید اختناق و تعصب و جاهلیت و استبداد که دوران بردگی انسان است و خرید و فروش انسان و انسان را ، انسان نفیس را ، انسانی را که الهه آزادی است ، رب النوع شکوه و زیبایی و پاکیو خلوص است ، انسانی را که آفریدگار و پروردگار عشقی والاتر و زورمندتر از آنست که خداوند خدا در صبح خلقت بدان گرفتار شد و خالق ایمانی زلال تر و سالم تر از آنی است که دل های پیامبرانش پرورند ،‌چنین انسانی را می خرند ، می فروشند  " ص 987 . گفتگوهای تنهایی  . شریعتی  .

" امروز در نظام سرمایه داری و ماشینی ، در سلطه استعمار پنهان استعمار نو ، در توطئه مسخ کننده استعمار فرهنگی ، در بیماری استعمار   زدگی ، تکنیک پیشرفته و مغز شویی آن سه طاغوت فاجعه آمیزتر از همه وقت ، دست اندر کار مسخ انسان اند . . . امروز سرها دارند از بند آزاد می شوند ، اما مردم جهان را از درون به بند می کشند ،‌آزاد است که رأی خود را بسود هر که بخواهد در صندوق بریزد اما خناس جن و انس پیش از آن رأی خود را در سینه او ریخته اند . " ص 223 . حج . شریعتی .

" آزادی رأی هست اما رأی ها آزاد نیستند . رأی ها را می  سازند و سپس مردم را برای دادن آن آزادمی گذارند  " ص 613 . علی ( ع ) . شریعتی .

" شرک جدید در مدنیت از شرک قدیم در جاهیلت هم خدایان بیشری دارد و هم خدایان پست تری  " ص 238 . حج . شریعتی .

شهر خالیست از عشاق بود کز طرفی                                     مردی از خویش برون آید و کاری بکند .       حافظ .

" به همین گذشته یک قرن و دو قرن ، پیش نگاه کنید : در دهات و در شهرستان های کوچک ما ، انسان های بزرگ ، علمای بزرگ ، دانشمندان ، فقها ، فیلسوف ها و مدرس های بزرگ بوده اند . در دهات ما -  در همه جا -  آدم هایی -  یک نفر یا دو یا پنج نفر -  بودند که " خودشان بودند " ، نمی گویم در 30 ، 40 ، 100 ، 200 سال پیش مترقی بودیم ؛ ولی اصیل بودیم . اصالت غیر از مترقی بودن است . نمی خواهم توجیه کنم که از همه جهت ما خوب بودیم . خیر ! متوقف بودیم ، اما اصیل بودیم ، اما اصیل بودیم یعنی چه ؟ یعنی " خودمان بودیم " ، ( متوقف ، اما آدم بودیم ) ، یعنی " خودمان انتخاب می کردیم " ، " خودمان سلیقه داشتیم " ، خودمان لباس و ساختمان می ساختیم ، خودمان رنگ و زیبایی و مد را انتخاب    می کردیم ،‌ خودمان شعر می گفتیم ،‌ می نوشتیم ، خودمان بودیم که مذهب داشتیم ، ‌خودمان بودیم که معتقد بودیم ، همه این ها ساخت خود ما بود ، ولی حالا همه این ها ساخت ما نیست . بهترین متفکر امروز ما هم که می خواهد به خودش بر گردد و اصالت نشان دهد باز ترجمه خارجی است ! " ص 106 . چه باید کرد . شریعتی .

" همانطور که برنامه ریزی می کنند که در این پنج سال این قدر سر بسازند ، این قدر جاده بسازند و اینقدر ( زمین ) زیر کشت ببرند ، جامعه شناسان برنامه ریزی می کنند که نسل فردای جامعه اسلامی را طوری بسازند که این طور کار کند ، این طور فکر کند ، این طور تفریح کند و این طور زندگی کند ، و همین کار را می کنند و موفق می شوند ! این جامعه شناسی و روانشانسی است که استعمار را این همه نیرومند کرده ، که بدون حضور خودش همه کاری می کند . " ص 465 . میعاد با ابراهیم . شریعتی .

" آزادی تو در دست تو است و بیک اراده می توانی خود را از چنگال این دیو نابکار که ترا چنین آزار می دهد برهانی "  ص 61 . الکترا . سوفوکل . ترجمه محمد سعیدی . شرکت انتشاراتی علمی و فرهنگی .  1375  . تهران .

" تو این جان هوشمند را ، اگر توانستی از سرچشمه اش دور کن و به راه خودت ببر . ولی روزی که ناچار شدی اعتراف کنی که یک مرد نیک سرشت ، در گرایش مبهم عقل خود ، می تواند راه باریک خدا را تشخیص دهد و در پیش بگیرد ، تو شرمسار خواهی شد . " ص 15 . فاوست . گوته .

" راهی که برای ذلت ما دشمن انتخاب کرده است بهترین راهنمای ماست تا برای عزت خویش انتخاب   کنیم . بازگشتن درست از همان راه که او ما را برده است . " ص 13 . حج . شریعتی .

هیچ پاداشی خوشتر از آن نیست                                              خلق گر یار خویش خواند .     طبری .

" اهریمنین شاللاغین / مین جوره حیله و کلک قورماغین / قیرماق اوچون باش گرک / تک الین اولماز سسی / ائل کیمی یولداش گرک / هر بیر ایشه جان کیمی سیرداش گرک / قالخیر ائلین ، آنلاسین اؤز منلیگین  / آنلاسین اؤز تاریخین ، اؤز کیملیگین / اؤز گوجون ، اؤز وارلیغین ، اؤز قدرتین / عزتینی ، حؤرمتی ، شخصیتین ، / قوی وئره مظلوملاریله ، / ال -  اله ،  / آنلاسا ائل قدرتین ، اؤز وارلیغین / ذلته ده ، ظلمه ده ایمز باشین . "ص 156 . شاهین زنجیرده . زهتابی . ( بختی یاتمیش ) .

" روان من نمی میرد / به پیکرها شود پیدا / زدالان حلول آیم به جشم مردم شیدا  / بر انگیزم یکی آتش به جان خلق آینده / مقنع شد بگور اما مقنع ها شود زنده / ستمگر بس عبس پنداشت کشتن هست درمانش / ولی تاریخ فردایی فرو گیرد گریبانش "   احسان طبری .

" انسان امروز به خود آگاهی می رسد و عصیان می کند ، و هر انسانی ، ولو در بهشت خدایی و عدن باشد ، اگر به خود آگاهی برسد ، عصیان می کند ؛ در برابر هر چه هست ، در حسرت و تلاش و عشق رسیدن به آن چه باشد باشد ؛ و این ، قانون بشری است . "ص 27 . هنر . شریعتی .

" روزی این جهان شاهد حیرت زنده یک رویداد خارق العاده شد ، معجزه ای که به چشم می دید و باور نمی کرد . در میان بی شمار آدمک های کوکی که شکلشان ، صداشان و خط سیرشان و پیچ و خم و رفت و برگشت و میدان و میزان نمایش و اندازه کرو فروشان هم از پیش معین شده بود و در ساختمانشان تعبیه شده بود و طبیعتاً قابل پیش بینی و همگی بسته نخ های نامرئی و سر نخ ها همه در دست دیگری ، ناگهان ، جهان با شگفتی ، دید که یکی از همین ها عصیان کرد ! دیگر فرمان نمی برد ، امر و نهی های کارگردان غیبی را ، دستی را که پشت صحنه پنهان است و سر تمامی نخ ها را به دست دارد ، اطاعت نمی کند . از خطی که برایش تعیین شده بود ، خارج شد ، منع را شکست ، از حکومت قدرت حاکم بر همه ، سر پیچید و خود مختار شد . آدمک ها همه به اقتضای " قضا  " یی که بر آن ها می رسد و  " قدرتی  " که در ساختمان هر کدام از پیش تعبیه کرده اند ، همچنان می چرخند و تنها او است مه زنجیر گسسته و به خواست خویش در جولان است . به قضای اراده خویش حرکت می کند و در تقدیر پیش ساخته خویش دست می برد و آن را تغییر می دهد ، از هر مرزی می گذرد ، هر حدی را می شکند ، نظم را به هم می ریزد ، در کار دیگران نیز فضولی می کند ، شگفتا ، بر گردن آدمک های دیگر نیز نخ فرمان می بندد و آن ها را در پی خویش می کشاند ، همه را به بازی  می گیرد ، از راه بدر می کند ، راه می برد ، جهت دیگر می گیرد ، جهت دیگر می دهد ، خود را باز آفرینی می کند ، در ترتیب صحنه دست می برد ، و می کوشد تا آن را بدلخواه تغییر دهد ، استخدام می کند ، ویران می کند ، سد راه دیگران می شود ، راه تازه بدعت می نهد . چه اتفاق افتاده است ؟ این خدا است که در هیأت آدمکی به زمین آمده است ؟ نه ، یکی از آدمک ها ناگهان به  " خود  " آمده است ، چشمانش باز شده است ؛ آدمک ، ناگهان چشم گشود ، دید ، خود را  شناخت ، خود آگاه شد ، دید که آدمک است ، زشتی های خویش را حس کرده ، پس زیبایی را شناخت ، اسارت خویش را یافت ، پس آزادی را خواست ، خود را  " بنده  " دید ، پس  " خدا  " را جست ، آدمک     " بینا  " شد ،  " عصیان  " کرد ،  " آدم  " شد .  " آگاهی  " یافت و  " آزادی  " و  " آفرینندگی  " و  " سالاری  " و  " رهبری  " و در عین حال ، از نظر وجودی دگرگونی جوهری در او پدید آمد . " ص 244 و 243 . انسان . شریعتی .

" تسلیم  " قبل از  " عصیان  " حیوان ماندن است و  " تسلیم  " پس از  " عصیان  " انسان شدن است . " ص 66 . میعاد با ابراهیم . شریعتی .

" باشیم  / قارلی داغلار کیمی / قارتاللارین آغ سیغناغی ! / اومود داغی . . . " ص 102 . کولگه . داشقین . ( بارداق ) .

" قیام ائیله ینده بیز آند ایچمیشیک / آزادلیق اوچون هر نه دن کئچمیشیک / بو یئرلرده بیز / یا آزاد گرک ایشله ییب دینجه لک ، / و یا خود شرفلی ایگیت تک اؤلک . " ص 91 . شاهین زنجیرده . ( بذ قالاسیندا )

" در این عمر گر ندیده که گویی جز خیالی نیست / تو آن جاودان را در جهان خود پدیدآور / که هر چیزی فراموش است و آن دم را زوالی نیست  / در آن آنی که از خود بگذری و از تنگ خود خواهی / بر آیی در فراخ روشن فردای انسانی / در آن آنی که دل برهانده از وسواس شیطانی / روانت شعله ای گردد فروسوزد پلیدی را / بدرد موج بیم آلود شک و نا امیدی را . "  احسان طبری .

" آی عاشیق / سنی تارین آی عاشیق / تاتلی تارین طاخچادان اندیر / کوینه ییندن چیخادیب شوق ایله باس باغریوا دیندیر / بیزه بیر / بیزه بیر تازه ناغیل / بیر تازه سوز سؤیله بوسازدان / عاشیقا عاشیق اولان ائله ریوی بیرده سئویندیر / شاققالا کؤهنه ناغیل لاردا اولان آژداهانی / بیر اوچون وئرمه گه سو مینلر ایله جان آلانی / نه زامان / نه زامان دئو جانینی ساخلی یاجاخ دیر شوشه ده / ال اوزاد شیشه نی سال / نعره تب جامینی سیندیر جانین آل / باشقادان بیر هاوا چال / یئنی دن بیر هاوا چال / آیری دان بیر هاوا چال / داش هاواسی / قیش هاواسی / ایکی قارداش هاواسی / آندی لی یولداش هاواسی / ائله وور / ائله وور زخمه نی سیمدن قور آچیلسین / آلوو اولسون / عالمه شعله یاییلسین / بو قوروموشلار آلیشسین / لحی قاخسین  / سو بولانسین / قورویا یاش دا قاریشسین / اوتونان های کوی اوجالسین / هاردا  کار  واردی ائشیدسین / نه کی لال وارسا دانیشسین / یئنی دن بیر هاوا چال / یادا یادلاردا دیریت / یادا یادلاردار دیریت اونودولموش آیاغ آلتیندا ازیلمیش ائلیوین تاریخینی  / بیرده تاریخ ده کی دستانلارا جان وئر / جانی وار / بیرجه تکان وئر / بیزه چال آرزو گونوندن / بیر او گوندن که چنلی بئل ده آلاچیغلار قورولا  / طوفان اولا / چای -  بولاغ طوغیان ائدیب چیمخیرالار / قایناشالار / اولکه دن یاب باغرینا آخدیغی آخلار قان اولا / اوبالار تیکی له / آتلار کیشنی یه / قویونلار مه لی یه  / کهلیک ته ری یه / ایتی قیلینجلار اوینایا هاوادا / شاهین ایگیت شکار توتا یووادا / سیلدیریم داشقایا آد تاپباغا بیر جولان اولا / ایلدیریملار شاخا / داشلار سینا / باشلار یاریلا / مرد ایگیت نعره سی نه ، خان پاشالار حیئران اولا / قه نیمی نه قان قوستوران مظلوملار آرخاسی / ظالیملارین یوواسینا اود ووران / گوجلو ، قورخماز ، دلی لر ییغناغی بیر میئدان اولا / قار کولک قاپینی چیرپا / یئل ده چارداغی ییخا / تولکو ، چاققال یئرینه ، قافلان اولا ، اصلان اولا / بئللی احمدلر ، دمیرچی اوغلولار ، عیوض بانی لار ، همی ده نیگارلار / قوچ کور اوغلو ایله چادردا ییغیشان دوران اولا / اوندا / اوندا ظلمتده گونش پارلی یاجاق ، نور ساچاجاق / مرد ، نامرد سئچیلیب اوندا . . . . .  / اوندا قورخاغ قاچاجاق " .                      ؟؟؟

" ... آمما یئنه غرق اولارام آرزولارین دریاسیندا / آرزولارام یئتیم قیزلار گوز یاشلارین سیله ن زامان / ال لرینده دستمال اولام / ظالم له ری توتوب دارا چه کن زامان / بو یونلارین سیخام ، پیچه م  / بلکه داحا بوندان آرتیق ائللر اوچون دردلی سوزلر یازیلماسین / شه ن یاشی یا وه طن داشیم / آزاد اولا ائل قارداشیم . "        ؟؟؟

" گر هاله چکه لاله تک اطرافیما قان دا ، / باش ایمه میشم ، ایمه ییره م ظلمه بیر آن دا ! " ص 47 . شاهین زنجیرده . زهتابی .           

" زیبایی و جوانی و رزم تو شعر توست                                         و آن شعر آخرین که سرودی شهادت است .       احسان طبری .

" بو ائللر آزادلیق سودوندن امیر ، / ایگیت تک اؤلر ، لاکین اولماز اسیر . "  شاهین زنجیرده . زهتابی .           

" مسلح شو ، مسلح شو ، ای روح من ، شمشیرت را از نیام بر کش ، برای نبرد در راه وارثان ملکوت . . ص 36 . براند . ایبسن .

" تنها آگاهی است که می تواند سرنوشت را بسازد و مسیر تاریخی را به دلخواه دگرگون کند . " ص 93 . بازگشت . دکتر علی شریعتی .

" فوری ترین و دشوارترین رسالت روشنفکران امروز ما ، پی بردن به این حقیقت پیچیده و مشکل است که : ما را چرا ؟ و چگونه ؟ " اینچنین ساخته اند " و پیش از آن ، اعتراف به این اصل مسلم که : آنچه را تاکنون اندیشیده ایم و بگونه ای که تاکنون دیده ایم درست همان است که استعمار خواسته است و کوشیده است تا این چنین بیندیشیم و این چنین ببینیم . "  ص 316 . بازگشت . دکتر علی شریعتی .

" چرا از یک قلم خودکار می ترسد ؟ قدرت بزرگی که  می تواند کره زمین را با یک فشار انگشت منفجر کند ، چرا از یک شاعر می ترسد ؟ چون از درون پوک   است . " ص 636 . روش شناخت اسلام . دکتر علی شریعتی . ناشر شرکت انتشارات چاپخش . چاپ سوم . 1370 .

"چه کسی عصیان می کند ؟ خود آگاه عصیان می کند . " ص 16 . هنر . شریعتی .

" اؤزگه الینن گلن آزادلیغی / یاد گتیرن شادلیغی / نئیلر ائلیم ؟ ! / قیرماسا زنجیری اگر أوز الیم / قیرسا ائلین زنجیرینی اؤزگه لر / بیر تازا زنجیر دوزر ... / دوغسا گونش خلقین اؤزوندن اگر / غرق ائله یر نورلاکیچیک کندینی ،  / یوخساکی ، بیر قلبه ده ائتمز اثر... " ص 169 . شاهین زنجیرده . زهتابی .         

295. ص 227 . خودسازی انقلابی . شریعتی .

296. ص 129 . هوای تازه . شاملو . ( بودن ) .

297. همان .

298. ص 116 . رومئو و ژولیت . شکسپیر .

299. ص 205 . حسین وارث آدم . شریعتی .

300. ص 17 . نهج البلاغه .

301. ص 585 و 584 . آثار گونه گون . شریعتی .

302. ص 318 . اصول کافی . ( جلد 3 ) .  کلینی .

303. ص 367 . چه باید کرد . شریعتی .

304. ص 5 . حسین وارث آدم . شریعتی .

305. ص 253 . با مخاطب های آشنا . شریعتی .

306. ص 30 . نامه ها . صمد بهرنگی .

307. ص 184 . حج . شریعتی .

308. ص 3 . حسین وارث آدم . شریعتی .

309. ص 55 . حج . شریعتی .

310. ص 132 . همان  .

311. ص 212 . برگزیده مشیری . ( شب های کارون ) .

312 . ص 89 . بازگشت . شریعتی .

313 . احسان طبری . نوار کاست با صدای شاعر .

314. ص 505 . چه باید کرد . شریعتی .

315. ص 482 . همان .

316. ص 141 . حکومت نظامی . کامو .

317. ص 98 . دشمن مردم . ایبسن .

318. ص 22 . آیدا در آینه . شاملو . ( من و تو )

319. ص 192 . حج . شریعتی .

320. ص 227 . کتاب دده قورقود .

321. ص 44 . دشمن مردم . ایبسن .

322. ص 290 . حسین وارث آدم . شریعتی .

323. ص 303 . همان  .

324. ص 242 . همان .

325. ص 231 . حج . شریعتی .

326. ص 644 و 643 . آثار گونه گون . شریعتی .

" دین یارشناسی است . " ص 3 . مقالات مولانا .

" الهی تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم و در هر جهان شیدا شدم ، نهان بودم و پیدا شدم . " ص 24 . مناجات های خواجه عبدا... انصاری .

" سپاس خدا را ، که راه اسلام را گشود و در آمدن به آبشخورهای آن را بر تشنگان آن آسان فرمود ، و ارکان آن را استوار ساخت تا کسی با آن چیرگی نتواند ، و نستیزد ، و آن را امانی ساخت برای کسی که بدان در آویزد و آرامش برای آن که در آن در آید ؛ و برهان کسی که بدان زبان گشاید . هر که بدان دادخواهی کند ، گواه آن است ،‌ و برای آن که از آن روشنی خواهد نوری درخشان است . و فهم است آن را که فهمید ، و خود است برای کسی که اندیشید ، و نشان برای آن که نشانه طلبید ، و بینایی برای آن که در کار کوشید ، و عبرت برای کسی که پند پذیرفت ، و نجات کسی که تصدیق آن گفت . تکیه گاه آن که بر آن اعتماد داشت ، و آسایش کسی که کار را -  بدان -  وا گذاشت ، و نگهبان آن که خود راه از گناه -  باز داشت . روشن تر راه و پدیدار ، درون آن آشکار ، نشانه های آن بر بلند جای پدیدار . جاده های آن نمایان ، چراغ های آن روشن و رخشان . مسابقت جای آن پاکیزه و والا ، نهایت مسابقت بلند و بالا . چابکسواران را فراهم آرنده و هر یک  آنان ، بر سر پاداش بر دیگری پیشی گیرنده . سوارکاران آن بزرگ مرتبت و ارزنده . راه روشن آن تصدیق آوردن است و نشانه های آن کار نیک کردن  . " ص 98 . نهج البلاغه .

" چگونه می توان مغز اسلام را به قلبش باز آورد ؟ . . . و جامعه های مرده و بزرگ کرده شبه اسلامی را که گفتارها پوزه در آن فرو برده اند و جرثومه صدها بیماری در عفونت آن می پرورند -  به اعجاز مسیحائی آن ، زنده و بیدار ساخت ؟ ! " ص 396 . چه باید کرد . شریعتی .

" رنسانس اسلامی ، " کشف اسلام نخستین " ، . . . احیای اسلام راستین . . . هدایت و نجات . " ص 384 . چه باید کرد . شریعتی .

" آن چه باید آغاز شود یک انقلاب فکری ، یک رنسانس اسلامی است ، نهضت فرهنگی و اعتقادیی بر اساس عمیق ترین مبانی اعتقادمان و با غنی ترین تجربه ها و سرمایه های معنوی و انسان هایی که در اختیار داریم و در یک کلمه : اسلام ! و بی شک کسانی می توانند در این راه گام بردارند و زمان بی زمام و بی سرانجام ما را که همچنان دور از حرکت تاریخ ، راه گم کرده و بازیچه زمامداران و زمانداران شده است ، به دست های توانا و آگاه خویش گیرند ، که فرزند این عصر باشند . " ص 358 . چه باید کرد . شریعتی .

" بنابراین ، وقتی صحبت از دین است باید دید منظور کدام دین است ؟  فاجعه اینست که کسانی که مذهب را در دین دو سه قرن اخیر در اختیار داشتند آن را به شکل منجمدی که اکنون می بینیم در آوردند . . . و در نتیجه جامعه ما با داشتن اسلام و فرهنگ و تاریخی که می توانست او را نجات دهد نتوانست به یک آگاهی مذهبی که موجب نجات او باشد برسد . " ص 286 . چه باید کرد . شریعتی .

" حساس ترین ، حیاتی ترین ، و فردی ترین مسؤولیت ما همین است . تصفیه طرز فکر مذهبی ، برای بازگشت به آن سرچشمه زلال اسلام اصیل ، و بیرون راندن و دور کردن عناصر خارجی که دیریست به طرز تفکر اعتقادی و مذهبی ما آمیخته است . عناصری ساخته نظام های استبدادی ، فرهنگ های اشرافی ، تضادهای طبقاتی ، و مصالح گروهی قدرت طلبان و عوامفریبان و بهر حال بذر افشانی " غرض " در زمین حاصل خیز     " جهل " در طول قرن ها . " ص 466 . علی ( ع ) . شریعتی .

" من اگر از دین سخن می گویم ، از دینی سخن نمی گویم که در گذشته تحقق داشته و در جامعه حاکم بوده است بلکه از دینی سخن می گویم که هدفش از بین بردن دینی بوده که در طول تاریخ بر جامعه ها حکومت داشته . . . و این مسؤولیت بشری است . . . " ص 28 . مذهب علیه مذهب . شریعتی .

" همیشه در طول تاریخ ، دین ملاء و مترفین حکومت می کرده و یا به طور آشکار به نام خودش و یا در پرده دین خدا و مردم خود را حفظ می کرده    است ، و دین توحید ، دینی است که حکومتش در تاریخ ، تحقق نیافته است . " ص 27 . مذهب علیه مذهب . شریعتی  .

" دین کفر " حاکم بر تاریخ . " ص 33 . مذهب علیه مذهب . شریعتی .

". . . دینی است که تاریخ هم همیشه در قلمروش بوده است -  غیر از لحاظاتی که مثل برقی درخشیده و بعد هم خاموش شده است -  و همین دین شرک است . چه این دین شرک به نام های : دین  توحید ، دین موسی ، دین عیسی باشد و چه به نام های : خلافت پیغمبر ، خلافت بنی عباس ، خلافت اهل   البیت ، این ها ، ‌شرک دینان اند در لباس و به نام دین توحید و به نام جهاد و قرآن . . . " ص 23 . مذهب علیه مذهب . شریعتی .

" ملاء یعنی کله گنده ها ، مترف شکم گنده ها ، راهبان و روحانیون که سه بند تشکیل دهنده طبقه حاکم در سه تیپ مشخص شده است : فرعون . . . قارون . . . بلعم باعور . " ص 542 . آثار گونه گون . شریعتی .

" مذهب عامل مقاومت و آگاهی و حرکت نباشد بلکه ماده مخدر و خواب کننده ای شود . . . " ص 336 . چه باید کرد . شریعتی .

" این سه چهره : " ملأ " ، " مترف " ، " راهب " -  به اصطلاح قرآن -  به ترتیب : چشم پر کن ها یا گردن کلفت ها ، شکم گنده ها یا دم کلفت ها و روحانی های رسمی یا ریش درازهای فریب کارند که همواره مردم را به ترتیب ، به استبداد ، استشمار ، استحمار می کشند . "  ص 67 . اسلام شناسی 1 . دکتر علی شریعتی .

" آنتی تز مذهب جادو است . " ص 88 . تاریخ ادیان 1 . شریعتی .

" جادو نیز مثل مذاهب خرافی ، انسان را در همه حرکات و رفتارش بازیچه جن ها و ارواح خبیثه می داند واو را می دوشد ، و انسان را استثمار فکری می کند . " ص 269 . اسلام شناسی 1 . شریعتی .

 " منجم چون غیبگوست ، و غیبگو چون جادوگر ، و جادوگر چون کافر است و . . . " ص 58 . نهج البلاغه .

" چشم زخم راست است و افسون راست ، و جادوگری حق است  و . . . " ص 433 . نهج البلاغه .

" . . . و از شر زنان افسونگر چون به جادو در گره ها بدمند .  "   فلق .        4 .

آن شیاطین خود حسود کهنه اند                                      یک زمان از رهزنی خالی نه اند .         مثنوی مولوی .

" نظام حاکم جباری که فرد را نیز آزاد رها نمی کند ، نظامی که در آن " انسان ماندن فرد " نیز محال است ( نظام دقیانوسی ) و مردم محکوم نیز آن چنان در جهل و انحطاط و ذلت خویش آرام گرفته اند که جمود و ظلمتشان را تابش شش -  هفت ستاره تنها چه تواند بود ؟ "  ص 3 . آثار گونه گون . شریعتی .

" اگر دشمن نیز توانسته است در انحطاط ما دستی داشته باشد ، ضعف ما بوده است که در توفیق وی همداستان بوده است . " ص 395 . چه باید کرد . شریعتی .

327. ص 109 . برگزیده اخوان ثالث . ( آخر شاهنامه ) .

328. ص 47 . کتاب دده قورقود .

329 . ص 37 . برگزیده مشیری . ( سفر در   شب ) .

330. ص 131 . حج . شریعتی .

331. ص 127 . همان .

332. ص 72 . چنین گفت زرتشت . نیچه .

" جز قدرت تو قدرتی نیست تا این چرخ سنگین را بگرداند و جز مشیت تو حکمران دیگری بر کائنات حکومت نکند " ص 99 . صحیفه سجادیه.

" قدرت الهی هرگز شکست نمی خورد و به بنیاد ارادت و مشیت علیالیش هرگز خلل نمی رسد . " ص 64 . صحیفه سجادیه .

" آیا مردم در زمین به سیر و سفر نمی روند تا عاقبت حال پشینیان را که از این ها بسیار بیشتر و قوی تر و مؤثرتر در زمین بودند مشاهده کنند ؟ و آن چه اندوختند آن ها را حفظ و حمایت نکرد . "       غافر . 82 .

" . . . ما نمی توانیم محبت خود را به مردم ثابت کنیم مگر این که به دشمنان مردم کینه بورزیم . ص 268 . قصه های بهرنگ .

" دشمنان خدا همیشه همان دشمنان مردم به شمار می رفته اند . . . " ص 145 . انسان . شریعتی .

". . . اما در برابر این حرکت پیوسته و رسالت واحد ، قدرت های ضد خدا -  ضد مردم که : " آیات خدا را کتمان می کنند و پیامبران و نیز کسانی را از میان مردم که به عدالت می خوانند ، بنا حق می کشند " و همواره سد راه خدا می شوند و مردم را به بردگی و ذلت و استضعاف می کشانند ، و توده ها را به جای بندگی و طاعت و پرستش و حمد و ستایش خدا ، صاحب و مالک مردم می خوانند . . . قطب خدا و قطب ابلیس . . . یک نبرد پیوسته همیشگی و همه  جایی ، از آدم یعنی از آغاز نوع بشر ، تا آخر تاریخ ، یعنی تحقق عدالت جهانی و پیروزی قطعی مردم و آزادی و خدا پرستی و نابودی کلی استبداد سیاسی و استثمار اقتصادی و استحمار مذهبی . . .  در یک سو روشنگران . . . در سوی دیگر ، خناس ها . . . "  ص 17 و 16 . حسین وارث آدم .   شریعتی .

" سلام بر تو ای وارث آدم ، ‌برگزیده خدا ،

سلام بر تو ای وارث نوح ، پیامبر خدا ،

سلام بر تو ای وارث ابراهیم ، دوست خدا ،

سلام بر تو ای وارث موسی ، همسخن خدا ،

سلام بر تو ای وارث عیسی ، روح خدا ،

سلام بر تو ای وارث محمد ، محبوب خدا ،

سلام بر تو ای وارث علی ، ولی خدا ،

عجبا ! صحنه کربلا ناگهان در پیش چشمم به پهنه تمامی زمین گسترده شد و صف هفتاد و دو تنی که به فرماندهی حسین در کنار فرات ایستاده است ، در طول تاریخ کشیده شد که ابتدایش ، از آدم -  آغاز پیدایش نوع انسان در جهان -  آغاز می شود و انتهایش تا . . . آخر زمان ، پایان تلخ ، ادامه دارد ! " ص 14 . حسین وارث آدم . شریعتی .

" تاریخ ازلدن / حق پرده سی آلتیندا گئده ن / فاجعه دیوانی دیئیل می ؟ "  ص 20 . شاهین زنجیرده . زهتابی .          

" مبارزه به خاطر آزادی و عدالت مثل یک رودخانه در بستر زمان جریان دارد ، ابراهیم است ، موسی است ، عیسی است ، ‌محمد است ، علی است ، حسن است و حسین است و همین طور تا آخرالزمان -  که این نهضت پیروزی جهانی پیدا می کند -  ادامه دارد . اعتقاد به این که این منجی نهائی تاریخ بشر ، دنباله ائمه شیعه و دوازدهمین امام است ، باین معنی است که آن انقلاب جهانی و پیروزی آخرین ، دنباله و نتیجه یک نهضت بزرگ عدالتخواهی علیه ظلم در جهان است ، و در طول زمان ، نهضتی که در یک دوره ، نبوت رهبریش کرد و بعد از خاتمیت ، امامت و سپس در دوران طولانی غیبت ،‌ علم . " ص 299 . حسین وارث آدم . شریعتی .

" و آخرالزمان ، گویی ، همیشه است ! " ص 7 . حسین وارث آدم . شریعتی .

منتظران را به لب آمد نفس                                            ای ز تو فریاد به فریاد رس .      مخزن الاسرار . نظامی .

333. ص 63 . با مخاطب های آشنا .

334. ص 74 . نهج البلاغه .

335. ص 507 . آثار گوناگون . شریعتی .

336. ص 94 . چنین گفت زرتشت . ینچه .

337. ص 350 . انسان . شریعتی .

338. ص 720 . آثار گونه گون . شریعتی .

 " سلاح مجاهد انسانیت اوست . "

339. ص 80 . مقالات مولانا .

340. ص 41 . قفس و پرواز . طه حجازی . ( شیشه شب شکسته ست هنوز ) .

341. ص 214 . ابوذر . دکتر علی شریعتی .

342. ص 15 . ما ز بالاییم و . . .  .  محی الدین عربی .

343. ص 301 . صحیفه سجادیه .

344. ص 311 . همان  .

-  قرآن کریم .

-  انجیل .

-  مثنوی معنوی مولوی .

-  دیوان شمس تبریزی .

-  خمسه نظامی گنجوی .

-  دیوان حافظ شیرازی .

-  گلشن راز . محمود شبستری . تصحیح عباس داکانی . انتشارات الهام . چاپ اول 1376 . تهران .

-  منطق الطیر . ابوحامد فرید الدین محمد عطار نیشابوری . با مقدمه و تصحیح و تحشیه محمد روشن . مؤسسه انتشارات نگاه . چاپ اول 1374 .

-  دیوان ترکی فضولی . به اهتمام امین صدیقی . وزارت فرهنگ و ارشاد . چاپ اول 1374 .

آتیب گئدمه مه نی !

یوللار   سنین   گوزه لیم

حه سرتله   باخان  باخیشلار  منیم  

گئده ن   مه نیم   جانیم 

روحوم 

قالان  سه نین   خاطیره ن  

یوخدور   گوزله ری   سیله ن ؟ 

اولار   ده ردیمی   بیله ن ؟ 

بیله جه کسه ن ؟ 

بیله جه کسه ن   جانیم   نه له ر  چه کدیغیمی   سه ن    یولا   دوشه نده ن    سونرا ؟ 

جانیمین   یاری   اولماغینی   بیله جه کسه ن ؟ 

یاریم    قالیبدیر   هارالاردا ؟ 

اوزوم   قالمیشام   هارالاردا ؟  

گئدیره م   اویانا 

بویانا 

گه زیره م   هه ر   یئری 

مه سکه نیم   اولوبدور   چول له ر 

اوبالار 

یووالار

داغلار 

باغلار 

گوزله ریم   گئجه   گوندوز   سه ن اوچون   گولوم  قالیبدیر  آغلار 

بیلیره م 

بیلیره م   سه ن   گئده نده   بونلاری   گوره جه یه م 

بیلیره م   چول له رده   حه سره ت   گولون   ده ره جه یه م 

گوره ن   سه ن   بیله جه یه ن ؟ 

مه نی   هئچ   دیندیره جه یه ن ؟ 

یادی یان   بیر  سالاجایان ؟ 

قادایین   مه ن   آلیم 

گوره ن   سه ن   مه نیم   قادامی  بیر  آلاجایان ؟ 

مه نیم   آشکیمدا   قالاجایان ؟ 

وای   کی   اوزاقسان 

اوزاق 

وای کی   اورالاردان  بورایا   نه چوخ  یوللار 

هانی   یاریم ؟ 

هانی   بوینومداکی   قوللار ؟ 

ایندی  قالمیشام  بیر  فیکیره 

سه ن   مه نی  اورالاردا   سالاجاقسان   ذیکیره ؟ 

مه نی   آتما   گولوم 

مه نی   اونودما   گوزوم 

مه نی    اونودما 

آتما 

سه نسیزه م 

سه نسیز ...

ته کسه ن ؟

ده نیزه   باخیردی

آمما   

بیلیردی 

ـ اونو   گوره ن    بیلیردی !

اوزو  اورالاردا  دئییل  

اوزو   قالیب  خه یال   ایچینده 

ماهنیلار   دیلینده 

سویا 

بالیقلارا 

اوزونه   سویله ییردی  

ـ حه سره تله !

هارادادیر   ایندی ؟ 

سئوگیلیم !  

نه بیلیم 

نه بیلیم !

ده نیز   ساکین  

چوخدا   ده رین

او قیز   توفانلی   اوره کله  باخیردی  اونا 

هه رده ن   اوخویوردولار   قوشلار   اویانابویانا  قوناقونا  

ته ک  اولماق   نه   چه تین   

بیلیره م   مه نده  چه تیندیر  ته ک   اولماق

ته که م   دئدین ؟ 

اورالاردادا ؟!  

دئمه دین ؟!