درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

رهگذر غمگین ...

سردترین وداع تاریخی عاشق دربدر شروع سفر رویایی او بود 

آرام 

اما مصمم 

جاده ها را میشناخت 

که 

رفتن تجربه همیشگیش بود 

در این غوغای تجارت داشته های انسانی چه جای عشق ؟ 

و او میدانست با مردمان غریبه با مهر نباید میگفت حدیث تنهائی دل و دوستی جان 

شاید 

شاید به افقهای فردا مردمان عشق را دوباره صدا بزنند 

لیک از امروز میتوان حنجره های خونینشان را دید 

که هیچ فریادی عشق مرده را زنده نخواهد کرد 

بس که بیجان رفت زین سرزمین دلمرده آن مرغ عاشق 

گونه  ها لبریز از آتش بود 

لبها همچنان دریغاگوی 

دستها خالی 

ـ سردترین دست روزگار دست عاشق تنهای قصه ما بود  

و دلش مجروح  

راهها در پیش 

و رفتن تنها علاج این رهگذر غمگین  

به فرداها امیدی میتوان آورد؟  

هیچ نمیدانم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد