درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

متن نمایشنامه : هفتمین مسافر ...

نمایشنامه : هفتمین مسافر... 

صحنه سالن پذیرش یک مسافرخانه قدیمیست  .

نور  .

صحنه خالیست  ، تلفن شروع میکند به زنگ زدن  ، آدو وارد شده و گوشی تلفن را برمیدارد  .

آدو : آدو هستم پادوی مسافرخونه توریستی سرراهی ، بفرمایین ،،،،،،،،،،،،،،،،،،، بعله ،،،،،،،،،،،،، نخیر رئیس نیستن ،،، رفتن مسافرت ، اگه امری

             دارین بنده در خدمتگذاری حاضرم ،،،،،،،،،، جانم ،،،،،،،،،،، بعله ،،،،،،،،، چی ؟! بفروشیم !؟ ؟!؟! برای ساختن یه مجتمع مدرن تفریحی ؟!

             کلنگیه ؟! از مد افتادست ؟! بکوبینش !؟ این حرفا کدومه آقای محترم ،،،، اصل قضیه اینه که اینجا به همین قدیمی بودنشه  این همه مشتری

              داره ، کهنه چیه !؟ آقای محترم اولا بنده تصمیم گیرنده اصلی نیستم دوما هم اونی که باید تصمیم بگیره اینجا نیست ، بعله خب ، شما چند

              روز دیگه اگه زحمت بکشین زنگ بزنین میتونین با خودشون صحبت کنین ، اما فکر نمیکنم اهل معامله باشن ،،، بعله ، نخیر جانم ، ،،،،،

              خداحافظ شما ،،،،،،،،،،،،،،،،، عجب آدمایی پیدا میشن ، بکوبیم ! یه مجتمع رفاهی مدرن با دلنگ و دولونگ و اسباب و آلاتش  بجاش

              بسازیم ! زرشک ..........................

آدو به نظافت و جمع و جور کردن سالن پذیرش مشغول میشود  .

آدو : چه میچسبه اینجا کار کردن ، خدایا شکرت ، من که راضیم به رضای تو ، تو مهربونی ، تو خوبی ، تو بزرگواری ، تو به من کار دادی و من

         قدر کارمو خوب میدونم ، اگه اینکارو نداشتم که از گشنگی میمردم ، چه خوبه که آدم از کارش خوشش بیاد و اونو با جون و دل انجام بده ،

          وقتی کار میکنم حس میکنم هم خودم آدم خوبیم و هم به همنوعام کمک میکنم و هم که خدا ازم راضیه ، خدایا شکرت ،،،،،،، اینم از این ،

          دیگه چیزی نمونده که این مسافرخونه رو مثل دسته گلش کنم ، مطمئنم وقتی رئیس از مسافرت دوردنیاش برگرده ازم بیشتر خوشش میاد ،

          من به وظایف خودم خوب عمل کرده ام ، بایدم خوشش بیاد ،،، مرتیکه زنگ زده و میخواد اینجا را بخره و بکوبه و ما رو دربدر کنه ،،، فکر

          ما رو که نمیکنه ،،، مجتمع رفاهیه مدرن با فلان چیز و بهمان چیز  ، هاع !!!آخی ، چقدر خسته شدم یه کم استراحت میکنم و ادامه میدم ،

          بشینم رو زمین که خیلی خسته شدم ...

شاطی با تیپ یک آدم باکلاس باسواد وارد میشود  .

شاطی : کسی نیست انگار نه ؟

آدو : بفرمایین ، بفرمایین در خدمتم قربان ،،، خوش اومدین ...

شاطی : ای آقا ندیدمتون ! چرا پس رو زمین ؟ من شاطی ام ...

آدو : ببخشین ، داشتم نظافت میکردم  ...

شاطی : براوو به شما زحمتکشای عزیز ،،، حیف اما کسی قدر زحمتهای شما انسانهای بزرگوار رو نمیدونه  ...

آدو : ما راضی هستیم آقا ، در خدمتم ، امر ...

شاطی : راضی ! ؟ اوهوم ، خب حالا ،،، اسمتو نگفتی دوست من ؟

آدو : من آدو ، پادوی مسافرخونه توریستی سرراهی .....

شاطی : کسی نیست انگار ما رو تحویل بگیره نه ؟

آدو : منظورت غیر از منه دیگه نه ؟                                        1

شاطی : آه ببخشین ...

آدو : من اینجا تنهام ، رئیس رفته مسافرت دور دنیا ، در خدمتگذاری حاضرم ...

شاطی :  آهان ، پس باید با شما کنار بیام ،،، یه اطاق لازم داشتم دوست من آدو  ...

آدو : تنهایین ؟

شاطی : مثل همیشه ...

آدو : رو به دریا دوست دارین ؟

شاطی : فرقی نمیکنه فقط پنجره داشته باشه ...

آدو : بفرمایین این هم کلید ، اطاق اول دست چپ ، یه اطاق در شان شما ...

شاطی : در شان من ! ؟ درسته ، اما یادتون باشه همه آدما شان بالایی دارن ،،، اصلا خود شما ، شما بعنوان یک همنوع مثل همه باید از نعمتهای این

            زندگی لذت ببرین ...

آدو : من از زندگیم راضیم آقا ...

شاطی : آه نگین ، من از این کلمه راضی بودن چقدر بدم میاد ، راضی ! ؟ آه ، شما از چی راضی هستین ؟ ؟ نه جواب ندین ، بذارین تا خودم بگم ،،

            بعله خودم میگم ، شما بعنوان یه کارگر ساده زحمت میکشین و کار میکنین و اینجا رو مثل یه دسته گل تمیز میکنین اونوقت یکی که

           صاحب اینجاست اما اصلا اینجاها پیدا نمیشه حاصل دسترنج شما را بدون کشیدن زحمتی تصاحب میکنه ، این میدونین چه معنایی داره ؟ نه

           نگین ، خودم میگم ، این یعنی بالا کشیدن ، ، بعله ، میدونین از اینجا کیا استفاده میکنن ؟ نه ، خودم میگم ، این مسافرخونه توریستی با اینکه

            قدیمیه و زوارش دررفته اما جای خوبیه برای همه مفتخورا که بیان و اینجا را به کثافت بکشن ، بعله ، اونایی که اینجا میان هم مثل صاحب

             اینجا بعد از یک سال بالا کشیدن حق این و اون میان این مسافرخونه و لنگاشونو دراز میکنن و چی ؟ نه لازم نیست چیزی بگین ، ، ، من

             میگم ،  کار فقط برای امثال تو و استراحت مطلق برای اونا ، وای که دارم بالا میارم ، اه ...

آدو : اما همه اونایی که میان اینجا همه مثل هم نیستن ...

شاطی : آخه تو از کجا میدونی ؟

آدو : ببینم مگه شما از اونایید که اینجایید ؟

شاطی : من یه مورد استثنائیم دوست من ، در هر هزار و یک سال فقط یه بار ممکنه اتفاق بیفته ، باور کن ، من برای تحقیق علمی اینجا اومدم ، از

              طرف دانشگاه جامعه شناسی ، وگرنه از کجا میتونستم هزینه اینجا موندنمو جور کنم  ...

آدو : از آشنائی با شما استاد گرامی مفتخرم قربان ...

شاطی : دوست دارین یه توصیه بشنوین ؟

آدو : بنده یاد گرفتم به تموم گفته های مسافران محترم این مسافرخونه توریستی گوش بدم ، علی الخصوص به گفته های کسایی مثل شما ...

شاطی : براوو به این تفکر جامعه دوستانه ، بشردوستانه ، روان دوستانه ،،، اما توصیه من  به تو ، ،،، دوست من وقتی خسته ای روی زمین نشین ، این

              صندلی برا همچین مواقع درست شده ، روی این بشین وازاستراحت بعد از کارت لذت ببر ، اینو اینجوری بی مصرف نذار صاحب کارت

               که اومد فقط اون از این لذت ببره ،،،،، گفتی اطاق اول دست چپ نه ؟

شاطی وارد اطاقی میشود   .

آدو : رفت تو اطاقش ؟ آره ،، حرفاش زیادم بی مورد نبودن ها ، ببین ، وای وای وای ببین اینجا رو به چه روزی انداختن ،  تابستون که میاد مثل مور

          و ملخ میریزن اینجا و شروع میکنن به کثافت کاری ، هی میخورن و هی آشغال تولید میکنن ، یکی و دو تا هم که نیستن ، هزارهزار ،،،، جالبه

          که از همه جای دنیام هستن ، از اینور و از اونور و از همه ور ، لامصبا انگار جز تولید آشغال کار دیگه ای بلد نیستن ،،،،، پدرم دراومد از بس

           جمع کردم کثافتای تولیدی اینا رو ، اه اه اه ، وای که چقدر خسته شدم ، وای ، یه کم بشینم رو این صندلی که دراومد پدرم ، بشینم ؟؟ نه !!!

            آخه برای چی نباید بشینم ؟ من که کاریش نمیکنم ، فقط میشینم روش !!! رئیسم  اینجاها نیست که ببینه ، اصلا از کجا معلوم که اگه دید

             ناراحت بشه ؟ ؟ ؟ خب این فقط یه صندلیه ، در ضمن وقتی اون نیست من جانشینشم دیگه ، آره که جانشینشم ، پس میتونم بشینم خب ، ، ،

             بشین دیگه ، ، ، آخی ، جانم ، ، ، چه میچسبه نشستن رو این صندلی ، آخی ، چقدرم راحته بی صاحاب ...

شاطی از چند لحظه پیش در لباس یک پلیس وارد شده ،  دم در ایستاده و به حرفهای آدو گوش میدهد  .                                            2

شاطی : بهتم میاد ،،،،،،، پا نشو جون من ، بشین بشین ...

آدو : من میتونم بهتون قول بدم که تو این مسافرخونه حتی یه مورد هم نمیشه خلاف پیدا کرد ...

شاطی : اوه نه اشتباه نکن  ، درسته لباس رسمی تنمه اما من الان تو ماموریت نیستم و برای استراحت اومدم اینجا ،   اطاق خالی دارین ؟

آدو : بعله ،،،،،،،،،، اطاق دوم دست چپ ...

شاطی : پنجره که داره ؟

آدو : بعله قربان ...

شاطی : برم که از خستگی مردم ،،،،،،،،،،،، هی من گشنه هم هستم ...

آدو : تا تو اطاقتون جابجا بشین هر چی امر کنین براتون میارم ...

شاطی : نه تا برم اطاق و جابجا بشم از گشنگی میمیرم ، همینجا میشینم یه جایی ، زود برام یه استیک آبدار بیار ...

آدو : اینجا که جایی برای نشستن و غذا خوردن نیست !!!

شاطی : اوه راست میگی ،،،،،،،،،،،،،،،، هی ببینم صندلیت راحته نه ؟

آدو : خوبه ، البته مال رئیسه نه مال من ، رفته مسافرت  ...

شاطی : خب همین خوبه ...

آدو : نمیفهمم !!!

شاطی : هی مهم نیست که این مال کیه ، من گشنمه و باید جایی باشه که بشینم و غذامو بخورم ، اینم که هست پس حله ...

آدو : صبر کن ، روی این نمیشه نشست و غذا خورد ، اگه رئیس یهو بیاد و ببینه که من اخراجم ...

شاطی : با اینکه تو ماموریت نیستم و برای استراحت اومدم اما حس پلیسی من میگه همانطوریکه تو میتونی  روی این صندلی که متعلق به تو نیست

             به راحتی بشینی هر کس دیگه ای هم میتونه اینکارو بکنه ...

آدو : متوجه منظورتون نمیشم ؟

شاطی : این از سادگیه تو دوست ساده منه که متوجه منظورم نمیشی ...

آدو : میشه متوجهم کنین ؟

شاطی : با اینکه تو ماموریت نیستم و برای استراحت اومدم اما ما پلیسا قسم خورده ایم در هر وضعیتی به همه کمک کنیم ...

آدو : این نشونگر اینه که شما پلیس وظیفه شناسی هستین ...

شاطی : و این وظیفه شناسی حکم میکنه در خدمت تو باشم عزیزم ...

آدو : منم قول میدم با خدماتی   درخورحال شما   جبران کنم ...

شاطی : اوه نه ، اینجور مواقع بوی بدی میاد ، من از رشوه بیزارم ،،، البته که منظورم این نبود که تو قصد رشوه دادن داری اما خب من باید مواظب

             تمامی جوانب باشم ،،، اما اصل مطلب ، ببین ، راستی اسمتم نگفتی ها هنوز ...

آدو : من آدو ...

شاطی : آدو ببین ، وقتی من اومدم تو ، البته من مثل همیشه آروم اومدم که کسی متوجهم نشه ، ازین بابت معذرت میخوام ، آره ، وقتی من اومدم تو

          تو روی صندلی نشسته بودی و داشتی برای خودت حرف میزدی ، خب با اینکه من تو ماموریت نیستم اما حس پلیسی ازم خواست به حرفات

           گوش بدم ، منم گوش دادم ، میدونی چی دستگیرم شد ؟ میگم ، اینکه این صندلی از آن تو نیست ،،، بعله این صندلی مال تو نبود و تو روی

            این نشسته بودی ، جالبه نه ، آره که جالبه ، تو براحتی روی این نشسته بودی ، این برای من یه کشف بزرگی بود .....

آدو : این که این صندلی مال من نیست رو خودم بهت گفتم که ، این کجاش میتونه یه کشف بزرگ باشه ، در ثانی اصلا این چی رو نشون میده آخه ؟

شاطی : اوه آدو آدو کمی فکر کن ، اون کله تو   بکار بنداز و فکر کن ، خوبم فکر کن ، ، ، ببین اگه تو تونستی به همین راحتی روی این بشینی ،

             ببین حالا منم میتونم روش بشینم ...

آدو : این که شدنی نیست جان من ...

شاطی : آخه برای چی ؟                                                     3

آدو : برای اینکه من اجازه نمیدم ...

شاطی : به تو چه ربطی داره ، این که مال تو نیست ...

آدو : رئیس به من اعتماد کرده و اینجا رو به من سپرده ، وقتی اون نیست من باید مواظب اینجا باشم و نذارم که هر کی هر چی دلش خواست بکنه ،

          الان من جای رئیسم ...

شاطی : ببین آدو وقتی این مال تو نیست و تو میتونی براحتی روش بشینی  پس هر کس دیگه ای هم میتونه روی این بشینه ...

آدو : نه این ممکن نیست ، چون من اجازه نمیدم .........................................

شاطی : اما منم براحتی از حرفم برنمیگردم ، من باید بتونم روی اون بشینم وغذامو بخورم ، یادآور بشم که درگیر شدن با یک مامور پلیس عواقب بدی هم میتونه داشته باشه ...

آدو : اما این شمایین که میخواین قانونو زیر پا بذارین ...

شاطی : شاید ، ولی تو هم باید متوجه باشی بالادستیا بیشتر از اینکه حرفای تو رو قبول داشته باشن حرفایی رو که من بهشون خواهم گفت قبول خواهند داشت ، متوجه هستی که ؟

آدو : اما این درست نیست ...

شاطی : در هر حال وضعیت موجود همینه ، و این کار من ، یعنی گزارشی که خواهم داد باعث خواهد شد تو کارتو از دست بدی ...

آدو : ببینین آقای پلیس شما باید به من رحم کنین آخه اگه من کارمو از دست بدم از گشنگی میمیرم ...

شاطی : تو داری پیازداغشو زیاد میکنی ...

آدو :  بهترین اطاق رو بهتون میدم ...

شاطی : گفتم که اهل رشوه گرفتن نیستم ...

آدو : شما منو مجبور میکنین بخاطر مسوولیتم جلوی شما بایستم و این کار گزارش شما رو علیه من میکنه ، اما من کارمو دوست دارم و نمیخوام از دستش بدم  ...

شاطی : باید باهام راه بیای خب ...

آدو : اما من نمیتونم ، رئیس بیرونم میکنه اگه یهو بیاد و شما رو روی این ببینه ...

شاطی : مجبورم نکن از زور استفاده کنم ...

آدو : چاره ای نیست ، منم مجبورم از زور استفاده کنم ...

شاطی : تو جوجه میخوای جلو من وایستی ؟

آدو : منو اینجوری نبینین ها ، من برا خودم یه پهلوونیم ها ...

شاطی : پهلوون ؟! آی زرت ، تو یه پهلوون پنبه هم نیستی بچه ...

آدو : همه اجداد من یل بودن رفیق ...

شاطی : الان نشونت بودم که یل بودن چه ریختی میشه ، بگیر که اومد .....................................

آدو و شاطی درگیر میشوند ، آدو یک شمشیر کهنه ای را که از دیوار آویزان است برمیدارد و با آن بر شاطی غالب میشود  ،

شاطی با عجله وارد اطاقی شده و در را میبندد  .

شاطی : تجدید قوا میکنم و برمیگردم و حالتو میگیرم ...

آدو : تو پلیس بدی هستی ، من ازت شکایت میکنم ، این منم که باید حالتو بگیرم و میگیرم ، فکر کردی به همین راحتی ازت میگذرم که هر کاری دلت خواست بکنی ؟ کور خوندی ، من نمیذارم همینجوری دربری ، از اون تو بیا بیرون کثافت آشغال ، گفتم بیا بیرون و بزن به چاک ، نه اصلا بهتر که همون جا باشی  ، من اون تو ، توی همون اطاق دوم دست چپ زندونیت میکنم تا یکی بیاد و من با کمک اون تکلیف تو رو مشخص کنم ، فکر کردی هرکی به هرکیه که هرجور دلت خواست رفتار کنی ؟ نه آقا ، گذشت اون دوره ای که هر کی هرچی دلش میخواست انجام میداد ، من حالتو میگیرم ، من اون لباسو از تنت درمیارم و آبروتو میبرم که نتونی دیگه سرتو بالا بگیری ، فکر کردی ، نمیدونستی بدون با بد کسی طرف حساب شدی  .............

شاطی در لباس یک شکارچی و با اسلحه ای در دست وارد میشود  .        4

شاطی : صدای داد و بیداد میومد ، خبریه ؟

آدو : یکی میخواست اینجا رو تصاحب کنه ...

شاطی : اینجا رو تصاحب کنه ؟ مگه میشه ؟؟؟؟؟؟  از کجا معلوم داری راست میگی ؟ تو خودت اینجا چکاره ای اصلا ؟

آدو : من ؟! من ، من ، من صاحب اینجام ، تو کی هستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شاطی : نترس بابا ، من یه توریست شکارچی ام ، داشتم میرفتم شکارگاه صداتونو شنیدم اومدم ببینم چه خبره ، ، ، کشتیش ؟

آدو : نه ...

شاطی : فراریش دادی ؟

آدو : لباس رزمی تنش بود ، الانم رفته تو اطاق دوم ...

شاطی : اینجا ؟

آدو : نه دست چپی ...

شاطی : هی اونی که اون تویی با توام  بیا بیرون بینم ، بیا بیرون ترسوی بزدل ، این تفنگ من خیلی وقته شلیک نکرده و من هوس کردم باهاش یه روباهو شکار کنم ، یالا جون بکن و بیا بیرون شارلاتان ...

آدو : انگار نمیخواد بیاد بیرون ...

شاطی : ترسیده ، فهمیده که تنها نیستی ...

آدو : گفت تجدید قوا میکنه و برمیگرده و حالمو میگیره ...................................................................................

شاطی : برای چی نشستی و گریه میکنی پس ؟

آدو : میگی چکار کنم آخه ، دارم به حال و روز خودم گریه میکنم ...

شاطی : بجای گریه کردن کاری بکن ...

آدو : آخه کاری که از دست من برنمیاد ...

شاطی : اگه اون مختو بکار بگیری برمیاد ، خوبم برمیاد ،،،،،،،،،،،،،،،،،،، میخوای کمکت کنم ؟

آدو : میکنی آخه ؟

شاطی :  آره کمکت میکنم ...

آدو : میتونم بپرسم چرا میخوای کمکم کنی ؟

شاطی : حس انساندوستی جانم ، اگه من جای تو بودم و به کمک نیاز داشتم تو کمکم نمیکردی ؟ میکردی دیگه ، خب منم مثل تو ...

آدو : تو خیلی خوبی ، خیلی ،،،،، هر کاری بگین میکنم ...

شاطی : داخل این مسافرخونه که شده مثل میدون جنگ ، این خوبه ، از بیرونم باید مثل میدون جنگ دیده بشه ، دورتادور اینجا باید حصار کشیده بشه تا اگه دوستی داشت نتونه بیاد کمکش ، سیم خاردار برقدار ، سنگربندی بتونی ، کانال ، این دیوار باید خراب بشه تا گونی ها رو بذاریم اینجا ، همه جا باید سنگربندی بشه ، فقط دروازه را آزاد میذاریم که مسافرا بتونن بیان تو ، البته با کنترل کامل تو ...

آدو : این عالیه ، تو محشری  ...

شاطی : این نظر لطف توئه دوست من ...

آدو : گفتی توریستی ؟ میخوای همینجا بمونی ؟ من بخاطر کمک تو از هزینه های کرایه اطاق چشم میپوشم ، اطاق سوم دست چپ  ...

شاطی : فعلا باید جنبید ، کارت زیاده دوست من ، بدو که دیر نشه ، ببینم اطاقی که گفتی پنجره داره  دیگه هان ؟

با تلاش آدو و شاطی سالن شبیه میدان جنگ میشود .

شاطی روی صندلی نشسته و مشغول خوردن است ،  با دستورات نظامی او آدو تمرینهای نظامی انجام میدهد  .

آدو : خسته شدم ...

شاطی : تنبلی نکن بچه ، تا من تو اطاقم استراحتی میکنم تو تمرینات رزمی شبانه را انجام بده ، کلک نزنی ها چون اونوقت خودت بدبخت میشی ، میفهمی که ، آفرین پسر خوب ، میام و بهت سر میزنم ...

شاطی وارد اطاقی میشود  .                                        5

آدو : وای که پدرم دراومد ، خدایا این چه بلایی بود سر من آوردی ؟ داشتم زندگیمو میکردم ها ، عجب گرفتاری شدیم ، بدبختی از این بزرگتر کجا پیدا میشه ؟ وای که چقدر من بیچاره ام ! گفت چکار کنم ؟ آهان تمرینات رزمی شبانه .................

سیاهی  .  نور  .

آدو با اسلحه شکاری شکارچی نشسته است  ، شاطی در لباس یک خانم وارد میشود  .

آدو : خوش اومدین ...

شاطی : واقعا باید بهتون تبریک بگم ...

آدو : به من ؟ مگه شما منو میشناسین ؟ در ثانی اصلا تبریک بخاطر چی ؟

شاطی : منحصر بفرده ، تکه ، من همه عالمو گشتم اما تا امروز مسافرخونه ای به این قشنگی ندیدم ، سیم خاردارای دوروبر اینجا کلی حال داد بهم ، من توریستم ، وقتی از دور متوجه اینجا شدم یه راست اومدم این طرف ، میدونی چرا ؟

آدو : هنوز که نگفین  ...

شاطی : اینجا منو یاد میدونای جنگ باستانی انداخت  ، یاد جاهایی که نمیشه به راحتی واردشون شد آخه الان دیگه نیستن ، من عاشق جاهای قدیمیم ، دوست دارم جاهایی برم که اصالت داشته باشن ، امیدوارم نگین اطاق خالی ندارین ...

آدو : اطاق چهارم دست چپ ...

شاطی : پنجره که داره ؟

آدو : بعله ...

شاطی : خوبه ،،، یه تبریک دیگه هم باید  بهتون بگم ...

آدو : این یکی بخاطر چی ؟

شاطی : بخاطر قیافه قشنگتون ، خیلی بدلم نشست ،،، اوه دارم از حد خودم میگذرم ،،، وسایلمو بیارین اونجا لطفا ...

آدو : شرمنده من در حال نگهبانیم و نمیتونم ، من باید اینجا باشم ...

شاطی : پس جاتونو خیلی دوست دارین  ...

آدو : موضوع این نیست ...

شاطی : من منتظرم بشنوم ..............

آدو : محرمانه است نمیتونم بگم ...

شاطی : ای بابا مگه چیه که ، اصلا من میرم و اینجا نمیمونم ،،،،،،، منو باش که گفتم این جوون پسر خوبی بنظر میاد و میتونم لحظات خوبی باهاش داشته باشم ،،،،،، حیف ،،،،،،، برم که اینجا قدرمو ندونستن ...

آدو : حالا کجا ؟ بودین که ...

شاطی : وقتی به یه خانوم محترم و نازی مثل من بی توجهی میشه مگه میشه موند ؟!

آدو : اگه قول بدین به کسی نگین شاید بتونم بهتون بگم ...

شاطی : این چه حرفیه ، من مثل سنگم ، سنگ صبور ، شما هر چی دارین به من بگین و مطمئن باشین اولین و آخرین نفریم که اون حرف بهش گفته شده ...

آدو : ببینین من باید مواظب در  اطاق دوم دست چپ باشم ...

شاطی : برای چی اونوقت ؟!

آدو : اونجا ما یه زندونی داریم ...

شاطی : نه !؟

آدو : آره ...............

شاطی : آخه برای چی زندونیش کردین ؟

آدو : اون میخواست بزور اینجا رو از دست من دربیاره ...

شاطی : خب البته اگه اینجوری باشه حق داشتین ولی خب باید بهش میرسیدین ، رسیدین بهش ؟           6

آدو : بهش میرسیدیم ؟ اون قصد داشت که ...

شاطی : اینو که گفتی عزیزم ، هی میخوام باهات راحت باشم ، میتونم که هان ؟ خوبه ، ببین عزیز دل من این که اون حق نداشته اینجا رو تصاحب کنه درست و اینم که تو حق داشتی اونو بخاطر اینکارش زندونی کنی این هم درست ،، اما اونم بعنوان یه انسان حق و حقوقی داره ، حالا تو پسر خوبی میشی و با من میای تا ببینیم اگه در وضع و اوضاع خوبی نبود بهش برسیم ،،، آره عزیز جان من بیا ،  اسمش چی بود ؟

آدو : نمیدونم اما لباس پلیس تنش بود ...

شاطی : کدوم اطاق ؟

آدو : دومین اطاق دست چپ ...

شاطی : اطاق منم که گفتی سومیه دست چپه ، دست راستیا رو کرایه نمیدی ؟

آدو : دست راست کلا توالتان ، اطاقا دست چپن ...

شاطی : آهان ، اینجاها چقدر خراب شده ،،، انگار درگیر هم شدین نه ؟ وای که چقدر بد ، آدما باید به حق خودشون قانع باشن تا اینجوری نشه ، ، حالا ، بگذریم از این حرفا ،،،،، آقای پلیس ،،،،،،،،،،، آقای پلیس ،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ببینین من اومدم کمکتون کنم ، ، ، در رو واکنین ،،،،، من میخوام کمکتون کنم ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، چرا جواب نمیده ؟

آدو : حتما کلکی داره ...

شاطی : تو اگه میخوای با من باشی نباید فکرای منفی کنی ، همیشه سعی کن فکرات مثبت باشن ...

آدو : چشم ...

شاطی : آباریکلا پسر گل ...

آدو : وای ...

شاطی : هی یه کم جنبه داشته باش ، هنوز خیلی زوده ...

آدو : آخه .....

شاطی : آخه بی آخه ، بذار اول تکلیف این بدبخت گرفتار شده رو معلوم کنیم بعد ،،،،،،،،،،، آهای آقای پلیس اگه جواب منو ندین من مجبورم اعلام کنم که شما مردین ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، آقای پلیس ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، خب جواب نداد ،،، اون مرده ...

آدو : نه !!!

شاطی : میخوای بگی من دروغگوام ؟!

آدو : منظور من این نبود اما ...

شاطی : اگه از من خوشت اومده و من برات مهمم حرفامو باور کن ،،، اون مرده و تو میتونی جشن بگیری ...

آدو : وای خدا چقدر خوب ...

آدو میرقصد  .

شاطی : هی جشن تک نفره که نمیشه ،،،،،،، تو باید همه رو تو این جشن شرکت بدی ...

آدو : شرمنده ...

آدو با شاطی میرقصد  .

شاطی :  دیدن من ذوق زده ات کرده نه ؟

آدو : درسته ...

شاطی : میگم همه باید تو این جشن باشن ...

آدو : همه باید بیان تو جشن ؟

شاطی : آره خب ، اما قبل از اون اینجا باید برای جشن آماده بشه ، این دیوارا باید خراب بشن تا از نو ساخته شن ، جشن بزرگی باید داشته باشیم ...

آدو : اگه قراره جشن بزرگی داشته باشیم بهتر نیست جشن عروسیمون هم همزمان با اون باشه ؟؟؟

شاطی : وای که تو چقدر عجولی پسر ،،،،،،،،،،،، باشه اما تو باید رسما منو از بابام خواستگاری کنی ...

آدو : میکنم ...                                                         7

شاطی : میدونستم عشق تو واقعیه ، پس من یه استراحتی میکنم و زنگ میزنم تا بابام بیاد که باهاش حرف بزنی ، ، ، ، ، گفتی اطاق چهارم دست چپ نه ؟

سیاهی  .  نور  .

سالن تقریبا مخروبه شده است ، آدو با کلنگی در دست مشغول کار کردن است .

آدو : هر دختری مال پسری ، هر پسری مال دختری ،،، هر دختری مال پسری ، هر پسری مال دختری ،،،  هر دختری مال پسری ، هر پسری مال دختری ،،،،،،،،،، وای که چقدر خوشبختم من ...

شاطی در لباس مرد شیکپوشی وارد میشود  .

شاطی : اوه اوه اوه چقدر گردوخاک ...

آدو : شرمنده ،  فعلا داریم کار میکنیم و اطاق کرایه نمیدیم ...

شاطی : حتی اگه مورد سفارشی هم باشه ؟

آدو : وای ،،،،،،،،،،،،،،،،،، منو ببخشین بجا نیاوردمتون ، من که نمیتونم خودمو ببخشم ، شرمنده ،،، اطاق پنجم دست چپ ، یکی از بهترین اطاقای ما ...

شاطی : اوهوم ، پنجره که داره هان ؟ خوبه ،  اما قبل از رفتن به اطاقم میخواستم گپی باهاتون بزنم ...

آدو : با این که عجله من بیش از شماست اما خب انصاف نیست شما رو با این جسم خسته بکشم به گفتگو ، اول استراحت کنین بعد من در خدمتتونم عزیز ...

شاطی : خستگی برای من مهم نیست ، مهمتر از اونم کارهایی هست ...

آدو : این نشون میده که شما چقدر به مسائل خونوادگیتون حساسین ...

شاطی : بعله ، همینطور هم هست ،،،،،،،،،،،،،، برای همین میرم سر اصل مطلب ...

آدو : اجازه میدین نوشیدنی براتون .....

شاطی : بشینین آقا ...

آدو : چشم ...

شاطی : چند روز پیش یه خانومی اومده بود اینجا ، درسته ، نه فقط سرتونو تکون بدین ، اوهوم ، پس اون اینجاست ، خب ...

آدو : خب به جمالتون ...

شاطی : من منتظرم ...

آدو : سرمو باید تکون بدم ؟

شاطی : خنگ بازی موقوف کوچولو ، اینجا رو باید حرف میزدی ، نه دیگه لازم نیست ،،،،،،،،،،،،،، اون اومده اینجا و با تو ملاقات کرده ، درسته ؟ سرت فقط ، با تو ملاقات داشته و باهات حرف زده ، خوبه ،،،،، ببین کوچولو اون هر حرفی زده ، منظورم اون موقعی که با هم ملاقات کردین ، آره اون هر چی گفته تو نشنیدی ، شنیدی چی گفتم ؟

آدو : با سر ؟

شاطی : هر غلطی دوست داری بکنی بکن فقط به حرفای من گوش بده ...

آدو : چشم ...

شاطی : من دوست دارم تو بفهمی که اون دفعه دفعه اول و آخری بوده که شما دو تا با هم حرف زدین و این قصه برای همیشه تموم شده ...

آدو : ببینین قربان ، بنده به احترام شما نمیخواستم حرفی بزنم و میخواستم فقط سرمو اینجوری و اینجوری تکون بدم و بس ،  اما الان دیگه نمیشه چیزی نگفت  ، من باید .....

شاطی : تا اون بینی مزخرفتو ازجاش نکندم حرف اصلیتو بزن ...

آدو : مگه چشه ؟

شاطی : گفتم حرف اصلی ...                                                     8

آدو : چشم ...

شاطی : د یالا بنال خب ...

آدو : من و اون عاشق همیم ...

شاطی : تکرار کن ...

آدو : درسته که شما پدرش هستین ، هرچند به سنتون نمیاد ، اما خب حق پدر بودن شما دلیل نمیشه که .....

شاطی : گفتم تکرارش کن نگفتم چرت و پرت تحویلم بده ، اون حرف قبلیتو تکرار کن ...

آدو : اینکه ما ...

شاطی : تکرارش کن احمق ...

آدو : من و اون عاشق همیم ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، اگه میدونستم گفتن این جمله اینقدر به خندتون میندازه که همون اول کار میگفتمش ،،،،، باور کنین ،،،،،،، چرا اینریختی نیگام میکنین ، رنگ شما چرا اینجوری شد ،،، آخه ما که کار بدی نکردیم ، ما فقط از همدیگه خوشمون اومد و عاشق هم شدیم ،،، بخدا هم اون و هم من میدونیم عشقمون واقعیه و شیشه خورده ای توش نیست ،،، باور کنید من میتونم اونو خوشبختش کنم ، من حاضرم برای خوشبخت کردنش شب و روز کار کنم و خواسته های اونو .....

شاطی : د ببر اون زبونتون مرتیکه خر ...

آدو : آقا لطفا مودب باشین ...

شاطی : نباشم چه گهی میخوای بخوری مثلا ؟

آدو : قراره ما با هم فامیل بشیم به همین خاطر من اصلا حرف بدی به زبون .....

شاطی : فامیل بشیم ؟ ما ؟

آدو : من که گیج شدم بخدا ، تکلیف منو مشخص کنین لطفا ،  یا بخندین یا .....

شاطی : یا چی هلو گندیده ؟

آدو : کجای من شبیه هلو .....

شاطی : جواب بده الاغ کرایه ای ...

آدو : من هم تحملی دارم خب آخه اگه قراره فامیل بشیم که نباید شما به من پشت سر هم  توهین کنین اونوقت ...

شاطی : اونوقت چی ؟؟؟؟؟؟ زبونت برید نه ؟!  آخه بزغاله زپرتی اون نامزدی مثل منو ول میکنه و میاد عاشق میمونی مثل تو میشه ، نه خودت قضاوت کن ، هان عاشق تو میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هان چت شد یهو ، هب گرفتی ،،،،،، کجا رفت اون زبون درازت ؟ هان ؟ ؟ ؟ یک کلوم میگم و میرم تو اطاقم اینو میبینی ؟

آدو : یه اسلحه است ...

شاطی : یه اسلحه پر ...

آدو : مطمئنی این اسلحه پره ؟

شاطی : از کدوم گوشت بزنم ؟

آدو : شوخی خوبی نبود ...

شاطی : من با تو شوخی دارم ؟ ندارم که ، از گوش  راستت میزنم تا گوشی دست گوش چپت بیاد ...

آدو : رحم کن ...

شاطی : پاشو ...

آدو : تو شلیک نکن  هر کاری بگی میکنم ...

شاطی : بشین ، پاشو ، بشین ، پاشو ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، میبینی !

آدو : من از ترس   توخودم نیستم که متوجه دیدن و ندیدن بشم ، چی رو باید ببینم ؟

شاطی : اینو که براحتی میشه بازیت داد ...

آدو : اون اسلحه پره و لوله ش  بسوی سینه من این کجاش براحتیه ؟!            9

شاطی : منظورم الان نبود هالو ،،، منظورم اینه که اون بازیت داده ...

آدو : آخه چرا ؟

شاطی : برای اینکه منو تحریک کنه تا زودتر بساط عروسی رو روبراه کنم ...

آدو : اما اونجوری که اون به من علاقه نشون داد ،،،،،،،،، وای که مردم ، من چکار کنم ،،، اون زیادی علاقه نشون داد  ،،، خب گمون کنم نظرش برگشته وگرنه مگه میشه آخه ؟

شاطی : این شگردشه ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ای بابا برا چی پس چشات پر شد ،،،،،،،، آیهو ، پسرک احساساتی ، ، ، جمع کن بابا ،،، الان میزنم یه جاییت که عشق و عاشقی که هیچ کل زندگیتو فراموش کنی ، یک ، دو ...

آدو : نزن ، با اینکه تحمل این شکست عشقی کمرمو خم کرده اما مهم نیست بازم سرپا میمونم و ادامه میدم ، حالا میگی چکار کنم ؟

شاطی : هان حالا پسر خوبی شدی ، الان که دیر وقته من میرم تو اطاقم و استراحت میکنم اما فردا صبح تو اونو بیرونش کن تا باهام بیاد بریم سر زندگیمون ...

آدو : اصول کار اینجا اجازه نمیده که من یه خانوم تنها رو بیرونش کنم ...

شاطی : اصول بی اصول ،،، فهمیدی که ،،،،، تکرارش کن تا مطمئن شم فهمیدی ، زود باش  ...

آدو : اصول بی اصول ...

شاطی : آباریکلا ،،، من رفتم بخوابم ،،،،،،،،،،،،،، ببین به سرت نزنه کاری کنی ها ...

آدو : مثلا چه کاری ؟

شاطی : چی میدونم ،،، مثلا اینکه خر شی و بخوای انتقام بگیری ................................................................

شاطی وارد اطاقی میشود  .

آدو : انتقام !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! انتقام !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فکر بدی هم نیست ،،،،،،،،،،،، اگه اون مال من نباشه بهتر که مال هیشکی نباشه ،،،،،،،، آره که انتقام میگیرم ، انتقام میگیرم و پدرتونم درمیارم ،،، فکر کردین من از اونام که بیاین و دلمو ببرین و بعدشم با یه معذرت میخوام گفتن و انشالا خوشبخت میشین و نمیدونم از این چرت و پرتا گفتن سرمو شیره بمالین و دربرین و برا خودتون خوش باشین ها !؟ نه ، کورخوندین ، بهتون عوضی آدرس دادن ، من از اوناش نیستم جانم ، من که عاشق شم یعنی که عاشق شدم ، عاشقم که شدم یا باید بدستش بیارم معشوقه رو یا که چی ؟ بعله نمیذارم دست کس دیگه ای بهش برسه ، ، ،  الان یه بلایی سرتون بیارم که مرغای آسمونا به حالتون زارت و زارت  گریه سربدن ، ، ، آره که انتقام میگیرم ، اونم چه انتقامی ،،، اینجا رو  رو سرتون خراب میکنم ...............

آدو با کلنگ شروع میکند به خراب کردن ساختمان مسافرخانه  .

سیاهی  .  نور  .

مسافرخانه تقریبا مخروبه شده است  ، آدو گوشه ای نشسته است ، شاطی با لباسی معمولی وارد میشود  .

شاطی : وای که چقدر اینجا عوض شده ، سالهای قبل اصلا اینجوری نبود ، انگار دارین خرابش میکنین تا از نو بسازینش نه ؟؟؟ آقا ، آقا با شمام ،،، پرسیدم میخواین از نو بسازینش که به این روزش انداختین ؟ آقا حواستون به من نیست انگار نه ؟ نشنیدین چی گفتم ؟

آدو : چرا شنیدم ...

شاطی : ای آقا یه جوری رفتین تو فکر که آدم فکر میکنه مجسمه تفکرین ...

آدو : کاری داشتین ؟

شاطی : من چند ساله میام اینجاها برا گردش ، امسالم اومدم که تو این مسافرخونه بمونم اما انگار همه چیز تغییر کرده ...

آدو : هنوز اطاقامون هستن ، اطاق ششم دست چپ ...

شاطی : چقدر جالب ، باشه ، با اینکه اینجا اوضاع خوبی نداره اما خب اینم یه تجربه است برا خودش ،،،،،،،، پنجره اش که هنوز هست نه ؟  راستی نگفتین میخواین از نو بسازینش که به این روزش انداختین ؟

آدو : ای آقا ، کو پولش ...

شاطی : پس اونوقت همینجوری بیریخت میمونه ؟                                     10

آدو : نمیدونم آقا ...

شاطی : میتونم یه پیشنهاد بدم ؟؟؟؟؟؟؟ البته نخواین نمیگم ،،،،،،،،،،،، برم خب ،،،،،،،،،،،،، خب حیفم اومد نگفته برم ، درسته که بنظر میاد شما حالتون خوب نیست اما من پیشنهادمو میدم ،،،،،،،،،،،،، الان که شما پولی بابت ساختن اینجا ندارین و غمش شما رو غرق کرده  من حاضرم اینجا رو از شما به قیمت زمینش بخرم ،،، مطمئن باشین منصفانه حساب میکنم ....................

آدو : آخه ...

شاطی : آخه نداره که ، با پولش میتونی کیف دنیا رو بکنی ، برو دنبال هر چی که دوست داری ، اصلا برو دنبال هر کی که دوست داری ، مگه با دیدن پول تو میتونه بهت نه بگه ،،، پولاتم که تموم شد بیا همینجا برا من کار کن ........................

سیاهی  .  نور  .

مسافرخانه کاملا مخروبه شده است  ، شاطی  با متری در دست مشغول متر کردن زمین است ، آدو لباس کارگری پوشیده و

مشغول کارکردن میباشد  .

مسافر هفتم وارد میشود ، آدو با دیدن او درمیرود   .

مسافر هفتم : نشناختمتون ؟!

شاطی : قرار بود بشناسین ؟

مسافر هفتم : یه زمونی اینجا یه مسافرخونه بود که مال  من بود ...

شاطی : جدی ؟

مسافر هفتم : بعله ...

شاطی : اوهوم ،،،،،،،،،،،،،،، خب اون مسافرخونه خراب شد ،،، من زمینشو از ،،،،، آدو ، آدو ، کجایی آدو ،،،،، الان میاد ، من زمینشو از آدو که الان داره برای من کار میکنه خریدم ...

مسافر هفتم : آدو زمین اینجا رو به شما فروخته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون اینجا فقط کار میکرد ...

شاطی : اون گفت همه کاره اینجا اونه ، ، ،  الان  اینجا مال منه ، و هیچ کس هم نمیتونه به حریم شخصی من نزدیک بشه  ...

مسافر هفتم : پس اینطور ...

شاطی : دقیقا ...

مسافر هفتم : میفهمم ...

شاطی : حالا که فهمیدی ، به سلامت ...............................

مسافر هفتم : باشه ، باشه ، میرم ،،،،،،،،،، اما یه اشکالی هست که گفتنش لازمه ...

شاطی : بگو و برو ...

مسافر هفتم : من قبل از رفتنم به مسافرت اینجا را وقف کرده بودم ، الان اینجا مال مردم اطراف اینجاست ، من دارم میرم که به اونا اطلاع بدم ، فکر میکنم تا چند ساعت دیگه اینجا غوغایی میشه که به دیدنش می ارزه ...

موسیقی   .                                                             

                                                                                 پایان  

                          25/04/88

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد