درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

سرنوشت ما ...

رهایش که بود آروزیی بر باد رفت 

به دمی که گفتیم آری همان لحظه موعودست 

که نبودمان  

که نیست ما را لحظه موعودی در کار 

هجومی آورد همه 

که آری باید رفت و آنچه کردنیست کرد 

هر نفر با ادعایی به وسعت تمامی این خاک 

گفتیم 

ـ با هم 

اگر مرگی هم باشد برگشتی نخواهد بود 

راه آغاز شد 

و راهیان همه پای در راه 

از دور اما قهقهه ها میزد ابلیس 

ـ دیو را هرگز ندیدم در خواب 

گفتیم از دیوانگی این جنونست 

او را تحمل دیدار پیروزی ما نیست 

گفتیم و رفتیم 

همیشه اینچنین نبوده ؟ 

بوده ! 

اما کو آن گوشی که بشنود این نصیحت کهن 

که آزموده را آزمودن خطاست 

به فردایی که فردای دیروزمان بود 

چشمها همه در چشمخانه میگشت و نمیدید  

چهره ها همچون مجسمه ای سنگی 

یخزده و مبهوت 

باورمان نشد 

ـ باید باورمان میشد 

آخر چگونه ؟ 

و آنجا بود که فهمیدیم دیو اگر خندید 

بر ریشمان خندید 

و بر ریشه هایمان 

و چه بد خندید 

کاش اما به فردایی به تکراری زشتتر از این یکی 

ریشه هایمان را به باد ندهیم 

کاش 

خدای گفته با ما 

سرنوشت مردم جز بدست آنها تغییری نخواهد کرد ...

توهم ما ...

چه خیالیست آزادی 

چه خیالی 

وه از این توهم ...

هانی ؟

نه بیلیم 

بودور کی وار 

ایسته سه نده 

ایسته مه سه نده 

سه ن   هئچ 

مه ن   هئچ 

بیز   هئچ 

هاراییمی   ائشیده ن   هانی ؟