درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

سرخی دل ...

گونه هایم سرخ رنگ شد 

سیب و تابستان و شرم یادم آمد 

اما 

دیرگاهی بود عشق لانه کرده بود 

سرخی رویم بهانه ای شد 

وای از این دل ...

ایسته ک ...

استه ک   اولسا 

نه    لازیمدیر   دیله   دئمه غه 

گوزله ر   اوزو   به سدیر ...

ساوالان ...

آن دم که از خود میشوم بیخود  

ـ تنها

مست از آن باده که نامش باده بیخویشیست

لحظه هایم یک به یک شعری شود لخت 

به تابستان خیالم آب یخ باید این تن داده در آب سرد اندیشه ام را 

در زمستانم داغ داغست آب رویاهایم  

که من فرزند آن کوه بلندم که دارد تاج سفیدی زان برف سفیدک رو به سر چون لولو الماس 

و از چشمه های گریانش همیشه آب داغی جاریست 

من فرزند آن کوهم  

ـ ساوالان ...