درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

قرن من ...

صدای نعره مردی از آنسوی تاریخ دروغین آمد امروز بگوشم

ـ سردار نشسته بر اسبش ! می کند نظاره بر ایل

و من اشکها را بر گونه اش دیدم و خون گریه کردم

او مرد گریه نبود به روز حادثه

اما

به امروزه روز ایل گریه ها کردیم با هم

ـ قرن قرن فروش انسانیت به باده ابلیس بود

و من شنیدم زمزمه های مرد که با خویشش گفت :

تفنگم کو ؟؟؟

و من با خود گفتم :

ستارخانم کجاست به این قرن وحشت و دروغ ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد