ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
صدای نعره مردی از آنسوی تاریخ دروغین آمد امروز بگوشم
ـ سردار نشسته بر اسبش ! می کند نظاره بر ایل
و من اشکها را بر گونه اش دیدم و خون گریه کردم
او مرد گریه نبود به روز حادثه
اما
به امروزه روز ایل گریه ها کردیم با هم
ـ قرن قرن فروش انسانیت به باده ابلیس بود
و من شنیدم زمزمه های مرد که با خویشش گفت :
تفنگم کو ؟؟؟
و من با خود گفتم :
ستارخانم کجاست به این قرن وحشت و دروغ ...