درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

دئمه ک ...

- دئییرله ر !!!

- نه مه نه ؟؟؟

فه رقی    یوخ

هه ر    نه مه نه کی     گه لیر    خوشلاری

بیریده    یوخ   آلسین   قاباقلارین

- دئییره م !!!

اوره گیمده ن   آغزیما   یئتیشمه میش   دیشنه له ر    چیخیر   اوزه

کیم   قورتاراجاق    بیزی   بو   پیس    روزگاردان ؟؟؟

ته ک ...

آی سیز  

آدسیز

دادسیز

داغلار   ته کین   اوجا

ده نیز کیمی     ته ک

اوره گیم    آی     اوره گیم ...

پرواز الهه ...

الهه

نشسته بود بر سنگی جدا افتاده از صخره کوه

سر بر گریبان گرفته و دوخته چشم بر طاق آسمان نیلگون

به چهره غمی آشکار

و

به دل

هزاران غصه ناپیدا و پنهان

الهه و غم ؟؟؟

باد آنسوتر می گذشت از کوه غرش کنان

که در گذر گریزپایش

چشم بدیدار الهه دوخت

دوری زد

رفت و برگشت

با خود گفته بود :

این کیست چنین گرفته چهره  و پر از غم و اندوه عالمی هویدا در رخ ؟

الهه گفت :

من نه آدمی که خدای  آدمیانم !!!

باد نپرسیده سوالی پاسخی گرفته بود و اینک منگ به دور خویش می پیچید

الهه ای ؟؟؟

باد پرسید

بودم

الهه پاسخ داد

بودم و اینک به شکی گرفتار این دم توفانی خویشم !!!

شکی از کردار هستی

پرسشی از خویشم و از آنکه روزگاری خدای من بود

از چه چنین پر شده دنیا ز خدایان عجیب ؟؟؟

هر کسی زین آدمیان را بنگری دارد هزاران رب و خدا !!!

وز این خدا تا آن خدا بیشمار است فرزند خدا !!!

دیگر امروز

حرمتی نیست خدایی را

کز شماره آدم اکنون

فزونتر گشته تعداد خدا

اینک

امروز من بدرود خواهم نمود این بی اعتباری را !!!

و در گذر پیچ در پیچ گیجی گرفته خود دید باد بی باور

الهه

دودی شد و پرواز کرد ...