درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

کولی

کولی
ـ دخترکی با گونه های سرخ انابی
گرفته بود در دستان حنایی رنگش دستم را
ـ پیشتر از واکنشم بر کنش او
و پیشتر از آنکه من بدانم خبر از چه قرار است
چشم در چشم حیرانم دوخت
من
ساکت و منگ
گویی سروشی را می شنیدم از میان لبان او
ـ و چه حیرانی بود حیرانی آندمم
گفت :
کف بینم
کارم اینست و نان آور شبهای گرسنگیم
آه !!!!!
چه طالعیست این طالع تو جوان
ـ لرزشی بر دلم جهید
خط و ستاره هایت همه در هم
طول عمرت !!!!! آه !!!!!
چون سکوتش قرارم به بیقراری کشاند
گفتمش :
کوتاهست ؟؟؟؟؟؟؟؟
خیره در چشمانم گفت :
با آخرین گرگ تنها به قیامت خواهی ماند اما ...
: اما چه ؟؟؟؟؟
ـ تکرار این  اما چه  بر لبانم خستگی آورد
و او با گوشه توری آویزان از گیسوانش اشک سرازیر شده اش   را  گرفت و گفت :
عمرت دراز است بی عشق اما ....
گفتم :
من همیشه عاشق بوده ام
گفت :
هیچ شاهزاده ای را لیاقت عشق تونیست تا اسب سفید عشقت با او بتازد
...
و من دیریست ستیغ بلند کوه قاف را می جویم ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد