درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

خورشید

سحر که میزند سر


من بیدارم چون همیشه های روزگارم


و با دستهای خیالم خورشید را میکارم بجای ستاره ها


و شب ، همه شب


تا سحر شود باز


من


یک یک ستاره ها را

می نشانم بر سینه سیاه آسمان


و


خسته تر از دیروز


به انتهای گیتی بی عشق که میرسم


خورشید منتظر دستهای پینه بسته من است


 

ساحیل

آختاردیم ، آختاردیم ،چوخ آختاردیم ...


یورولدیم ، چوخ یورولدیم ...


تاپا   بیلمه دیم ...


ده نیز    کیمی    اوفوقلارا   گوز      تیکمیشه م 


هانسی   ساحیل  


  مه نی    ساکین     ئده جه ک؟؟؟

ستاره

شبها ستاره ها را میکنم از آسمان


- تک به تک


تا سحر شود این تیره شب یلدایی


و


روزها سراغ خورشید میگیرم از کرانه های آسمان


کسی چه میداند


شاید


آسمان میهمانم کند


به طلوعی ...