درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

تالار آس آنالی..

نباید شک کرد؟
شروع خوب مطلب با تداوم بررسی چند و چون آرا و بررسی افکار اشخاص پی گرفته شده و تفاوت اصل و کپی را به چالش می کشاند.
کمی عمیقتر نشویم؟
پایه های کمدی یونانی بر آلت مردانه و تراژدی بر شراب خواری و مستانگی و دیوانگی و حرکات رقص گونه خلسه آور بنا شده است. در سرزمینی که بر روی هزاران تن خاک از فرهنگی سوخته و مدفون شده بنا نهاده گردیده و هرگز نه تاریخ نگار یونانی و نه شاعر و شهروند آزاده اش نگفته زیر تمدن بنانهاده بر خرابه های سوزانده شده چه ها مدفون است و از کدامین فرهنگ و فامیل کدامین جغرافیا بوده این مردم سوخته شده؟ یونان یک دفعه پدید می آید و جهان را مسحور المپ خود می کند. اگر بگوییم تمدن آمریکا نیز یک دفعه پدید آمده و جهان را مسحور مجسمه آزادی اش نموده تاریخ مهاجران اسپانیایی و پرتغالی و انگلستانی و فرانسوی و حتی سرخپوستان و بومیان آمریکایی را نادیده گرفته ایم. چرا نباید تمدن یک دفعه متولد شده بر خاکسترهای شهرهای سوخته جغرافیای یونانی را زیر سوال نبریم و نپرسیم این عقبه اصلی پنهان شده چه تاریخچه ای داشته است؟
در این سو کم کاری کرده ایم. خیلی.
چرا تاکنون از خود نپرسیده ایم در تالار دو سویه سوخته شده تپه حسنلو که بدون شک برای تماشای رویدادی طراحی شده است چه نمایشی به اجرا در می آمده است؟ اویون آیین شده؟ آیینی که بقول براکت پایه و اساس هنر تئاتر و نمایش بوده است؟ پس چرا بعد از سوخته شدن این تپه این آیین و این معماری و این رویدادهای نمایشی فراموش می شود در این جغرافیا؟
می توان گفت تمدن و فرهنگ یونانی با وسواس خاصی حفظ شده است. می توانید تاریخچه متون اوروپید و آشیل و سوفوکل را دقیقا پی بگیرید و به اولین متن باقی مانده برسید. تاریخ نگارش یافته هرودوت هم همچنین. حتی کاسه کوزه ها دقیقا تاریخ ساخت و دست به دست شدن دارند. خلاصه شفاف و واضح هست هر چیزی که نشانه ای از آن تمدن و فرهنگ بوده است. چقدر عالی.
نمی توان پرسید اینجا چه اتفاقاتی روی داده که هیچ ریشه ای را نمی توان پی گرفت؟
وقتی صحبت از تاریخ می کنید حتی نمی توانید نسخه دست نویس تاریخ بیهقی را ارائه دهید. هیچ نسخه دست نویسی قبل از صفویه در دست ندارید. یک جمله  یا متن یا یک پوست آهو یا کاغذ بزبان فارسی با مشخص بودن تاریخ نگارش ندارید که نشان دهید.
هر چه هست بعد از صفویه بوجود آمده است. حال سوال اینجاست من چرا باید هر آنچه را اینگونه نوشته و قالب کرده اند را باور کنم؟ و از طرفی دیگر چرا نباید باور کنم که نوشته های دیگری بوده که همانند قلعه حسنلو آتش زده شده است؟
چرا نباید باور کنم چرخش متون، ارسطو مثلا، درست انجام شده اما سوزانده شده تا بدست امثال من نرسد؟
می گویید و می گویند هر آنچه از گذشته رسیده تک صدایی را تبلیغ کرده و خواسته جا بیندازد، درست، چنین هست، چرا نباید این را ساختگی بدانیم؟ چرا نباید شک کنیم اصل از بین رفته و کپی جعلی پخش شده و انتشار یافته؟
کتاب و دفتری باقی نمانده، درست، اما بررسی دست کم معماری باقی مانده جغرافیای فعلی ایران و خاورمیانه نشان از وجود تمدن‌های از بین رفته دارد، تنوع این معماری ها نشانی از چند نگاهی بوده است، چگونه باور کنیم هر آنچه در این جغرافیا بوده ریشه در تک صدایی دارد؟
نمی توان گفت جا انداختن مقبولیت تک صدایی یک جعل بوده و اصالتی نداشته است؟
این روح آزادگی خواهی، این روح خواستار تغییر، این روح خسته و منزجر شده از تک صدایی، این روح بلندپرواز ایده آل گرای بی نهایت جو نمی تواند باقی مانده روح جمعی یونگی نیاکان به تیغ کشیده شده و خانمان های آتش زده شده باشد؟
هیچ اتفاقی یک دفعه ای بروز نمی کند، جز آنکه کپی باشد.
برای نوشتن مطلبی مقدمات لازم هست. دوات و قلم باید ساخته شود. کاغذ تهیه شود. دوازده سال دیپلم و چهار سال لیسانس و دو سال فوق لیسانس و مجددا پنج سالی دکترا وقت می برد تا رساله ی دکترایی نگاشته شود. کپی از رساله اما ده دقیقه وقت لازم دارد.
اگر قرار هست روزی روشنایی را مهمان زندگیمان کنیم بهتر است روشنایی خورشید را بیاوریم، لامپ ها دیر یا زود از کار خواهند افتاد.‌.

نگاهی به اقتباس..

اقتباس.
در دوران اولیه ورود تئاتر به ایران، یعنی قاجاریه، این وارد شده نو با اقتباس شناخته می شد، برای همین به دوره ناصری دوره آداپتاسیون هم گفته می شود. یعنی که دوران حضور این کلمه در ایران عمری هم پای خود تئاتر دارد.
کلمه اقتباس از قبس گرفته می شود. قبس به معنای شعله و پاره آتش هست. می توان کلمات توافق، سازگاری، سازش، تطبیق و انطباق را هم بکار گرفت بجای آن، اما اقتباس جاافتاده تر می باشد.
اقتباس در معنای جاافتاده، گرفتن اثری از اثری دیگر، است.
اقتباس انواع مختلفی دارد، در تمامی اقتباس‌ها یک تفسیر وجود دارد که گاهی تقلیل می دهد و گاهی یک اثر جدید ارائه می دهد. می توان گفت در وفادارترین اقتباس ها نیز رد پای نویسنده جدید را خواهیم داشت که حرف خودش را می زند.
انواع اقتباس:
_ انتقالی یا وفادارانه،
_ تفسیری،
_ قیاسی یا آزاد.
اقتباس وفادارانه یا انتقالی:
اقتباس انتقالی بیشتر از هر اقتباسی با تغییر مدیوم همراه است. در این نوع اقتباس اثر اصلی دقیقا به همان شکل خود به اثری جدید تبدیل می شود. با بیشترین شباهت های ممکن. یک داستان با جزئیات به فیلمنامه یا نمایشنامه تبدیل می شود. یک نمایشنامه با جزئیات به یک فیلمنامه تبدیل می‌شود. بنابراین در این نوع اقتباس نمی توان از نمایشنامه برای نمایشنامه دیگری اقتباس کرد، چرا که درواقع کار جدید همان کار قبلی و اصلی خواهد شد. این نوع از اقتباس بدلیل آشنایی مخاطبان با آثار اولیه و نوستالژی بیشترین طرفدار را از نظر مخاطبان دارد. هرچند بخاطر نوآور نبودن در محافل هنری چندان خریداری ندارد. از نظر جغرافیایی نیز بدلیل اینکه شرقی ها بیشتر تمایل دارند پشت سر استاد حرکت کنند در شرق بیشتر از غرب طرفدار دارد.
اقتباس تفسیری:
در این نوع اقتباس اثر مبدا و اولیه را براحتی می توان تشخیص داد و دید، اما می توان گفت اثر جدیدی خلق شده است. نویسنده اصلی و مبدا را می توان دید و کلیت کار ثابت هست، اما اصل بر تفسیر می باشد. تفسیری جدید از نویسنده جدید اساس کار را تشکیل می‌دهد.
اقتباس آزاد یا قیاسی:
متن جدیدی براساس یک متن اولیه با تکیه بر فضایی جدید، شخصیت های جدید ایجاد می شود که دیگر نمی توان براحتی متن اصلی و اولیه را تشخیص داد. در این نوع از اقتباس با ناخودآگاه فردی و جمعی طرف هستیم. نویسنده کلیت متن اولیه را گرفته و براساس خواسته های خود تغییرات بنیادی در آن انجام می دهد.

بینامتنیت.
متن‌گرایی بر این باور است که بزرگ‌ترین و مهم‌ترین عامل شکل‌گیری یک متن خود متن است؛ نه شرایط بیرونی و نه شرایط ذهنی مؤلف، بلکه این متن‌ها هستند که موجب شکل‌گیری متن‌ها می‌شوند.
کسانی که عقیده داشتند متن حاصل تجربیات اجتماعی مؤلف است معتقد بودند کدهای متن و رمزگان آن توسط عوامل اجتماعی تکرار می‌شود؛ بنابراین برای شناخت آن‌ها باید به سراغ کدهای اجتماعی برویم. در سوی دیگر مضمون گرایانی مانند باشلار معتقد بودند متن‌ها فردی و ذهنی هستند و برای رمز گشایی متن باید به خود فرد یا ذهنیت او مراجعه کرد.
شکل‌گیری معنای متن توسط متون دیگر شامل استقراض و دگردیسی یا همان «بینامتنیت» توسط جولیا کریستوا در سال ۱۹۶۶  ابداع شده‌است.
بینامتنی به معنی شکل یافتن متنی جدید بر اساس متون معاصر یا قبلی است به‌طوری‌که متن جدید فشرده‌ای از تعدادی از متون که مرز بین آن‌ها محو شده می‌باشد و ساختارش به شکلی تازه شود و به‌طوری‌که از متون قبلی چیزی جز ماده آن باقی نمانده‌است و اصل آن در متن جدید پنهان شده و تنها افراد خبره توان تشخیص آن را داشته باشند.
اصطلاح بینامتنی به رابطه‌های گوناگون متون از لحاظ صورت و معنا اشاره می‌کند.
اصل اساسی نظریه بینامتنیت این هست که هیچ متنی بدون پیش متن نیست و متن‌ها پیوسته بر اساس متن‌های گذشته بنا می‌شوند.
کریستوا بینامتنی را با این جمله بیان کرده‌است که هیچ متنی جزیره‌ای جدا از دیگر متون نیست.
هیچ متنی را نمی‌توان به تنهایی و بدون اتکا به متون دیگر فهمید، زیرا نمی‌توان از استفاده کردن لغات و عباراتی که دیگران قبلاً استفاده کرده‌اند اجتناب کرد؛ بنابراین بینامتنیت نشان‌دهندهٔ آن است که همه رویدادهای ارتباطی به نوعی به رویدادهای پیشین مربوطند و از آن‌ها بهره می‌گیرند. یک متن را می‌توان حلقه‌ای در یک زنجیرهٔ بینامتنی دانست؛ یعنی مجموعه‌ای از متون که در آن هر متن عناصری از متن یا متون دیگر را در خود تعبیه می‌کند.
بینامتنیت، دارای سه رکن اصلی است: متن پنهان، متن حاضر و روابط بینامتنی.
معتقدان به نظریه بینامتنیت بر این باورند که هر متن جدید حاصل یک شبکه‌ی متنی قبل از خود است و لذا برای رمزگشایی باید به سراغ این شبکه برویم.

بنده معتقدم،
از همان لحظه ای که ارسطو در تعریف تراژدی در "فن شعر" گفت "تراژدی تقلید کردار، زندگی، شقاوت و سعادت، رفتار، و، درواقع تقلید مردمان است" می توان رد پای بینامتنیت را مشاهده کرد.
بعدها این هوراس است که با بیان این جمله که شاعر باید به مطالعه آثار ادبی پیشینیان بپردازد و از آن‌ها تقلید کند، بینامتنیت را بنوعی مطرح می سازد.
همچنین لان جانسن یا لونگینوس با بیان این مطلب؛ تقلید یعنی جذب آن روح خلاقانه ای که در آثار باستان وجود دارد، دارد بینامتنیت را دامن می زند.
از نظر بهاراتا مونی هندی نیز درام بازآفرینی انسان ها و اعمال آن‌هاست. او بر کلمه بازآفرینی تاکید دارد، که، بنوعی یادآور بینامتنیت هست.
بعدها و پس از رنسانس هست که نئوکلاسیک هایی نظیر جان درایدن و الکساندر پوپ و ساموئل جانسن نیز با تاکید بر تقلید از گذشتگان بنوعی یادآور بینامتنیت هستند.
اما آنچه هست این است که بینامتنیت با کریستوا در یادها خواهد ماند..

به بهانه اجرای نمایش شهریاربه نویسندگی و کارگردانی ولی لطف دوخت.
حیدر بابا دونیا یالان دونیادی.
شهریار آخرین اثر ولی لطف دوخت روی صحنه است. تالار شمس مجتمع فرهنگی و هنری اورمو شاهد اجرای این نمایش هست.
اثری با بازیگران و عوامل اجرایی تقریبا زیاد. این نوع کارها به صحنه آمدنشان همیشه کار سختی است.
بازیگرانی تازه کار در کنار باتجربه ها قرار گرفته اند، دقیقا همانند موسیقی زنده ای که در کنار موسیقی ضبط شده کار را همراهی می کند.
بازیگران از پس آنچه موقعیت، شخصیت، نویسنده و کارگردان کار از آنها خواسته برآمده اند. گاهی اگر حتی لحظاتی کنترل صدایی از دست رفته باشد.
موسیقی، انتخابی و زنده خوب تلفیق می شوند.
نور صحنه بیشتر از آنچه نشان دهنده بضاعت عوامل اجرایی باشد، بیانگر فقر سالنهای تئاتر ماست.
لباس ها نیز چندگونه انتخاب شده اند‌. این چندگونگی را در موسیقی و طراحی صحنه هم شاهدیم. لباسها گاها زیبا و نشان دهنده ی درونیات شخصیت ها، و، گاها انتخابی بوده از سر ناچاری و دست تنگی. در تئاتر ما هزینه ها را باید عاملی دانست که اجازه نمی دهد تمامی لباسها زیبا انتخاب شوند.
طراحی صحنه نیز یکنواخت نیست، و همانند دیگر انتخاب ها از چندگانگی برخوردار است.
جدا از اینکه زیبایی بیشتر از این می‌توانست مددنظر باشد، می خواستم بگویم در کار و با دقت بر چندگانگی ها، می توان به هماهنگی فرم و محتوا پی برد.
زندگی ذهنی یا تاریخی یک شاعر، شاعری همچون شهریار هزاران جنبه مختلف دارد. یکنواخت نیست. در هر لحظه با ذهنی متلاطم و مواج مواجهیم. زندگی شهریار نیز علیرغم آرامش ظاهری با دقت در عاشقی ها، سفرها، تحصیلات، کار، دوستان، بده بستان ها، و با حضور شاعران و ترانه سرایان و شخصیت های گوناگون نمی توانسته یک زندگی یکنواختی باشد. اینجاست که باید فرم کار را نیز همچون محتوایی که می خواهد تحویل دهد نه یکنواخت که چندگانه طراحی کرد. لطف دوخت، خوب از پس تلفیق فرم و محتوا برآمده است.
آنچه بنده بدلایل علایق و سلایق هنری ام بیشتر دوست داشتم ببینم، جریان سیال ذهن شهریار یود. هرچند نویسنده یا کارگردان می توانند مدعی شوند اصلا دنبال این نبوده اند، و، یا برعکس،  همین را دنبال کرده اند، آنچه روی داده نشانگر کم بودن جلوه این نوع تکنیک می باشد.
زندگی شهریار، شاعر بلندآوازه و نیمه پارسی گوی تبریزی، بهانه ای است تا نویسنده اثر، تفکرات خود را در قالب یک اثر نمایشی شکل دهد.
آنچه اما روی می دهد نه زندگی شناخته شده این شاعر تورک زبان و فارسی گو هست، که، نگاه نویسنده به یک دورانی است که شهریار آن زیسته است. می توان گفت نویسنده راهش را درست رفته است، او تاریخ نگار، یا، زندگینامه نویس نیست. آنچه او باید خلق کند، اثری دراماتیک از رویدادهای زندگی است. زندگی شهریار بهانه خلق این اثر بوده، و، این دقیقا همانیست که باید روی می داد. حالا اینکه نویسنده دیگری  دیدگاه و زاویه دید دیگری می توانست داشته باشد، بحثی جداست. لطف دوخت اینگونه نگاه کرده است.
و اما بعد.
ارتباط با طبیعت بصورت غریزی درون حیوانات قرار داده شده و قسمتی از وجود آنهاست. جانوران از همان آغاز زندگی به طبیعت عکس العمل نشان می دهد. خواسته های آنها برای زنده ماندن با ارتباطات خاصشان برآورده می شود. خاک و آب و هوا و عناصر طبیعی این خواسته ها را در دل خود دارا هستند. جانوران برای ادامه حیات نیازی بیش از آنچه بروز داده اند، در کل تاریخ وجودیشان، نداشته اند. آنها اگر گاهی صدایی نیز درآورده اند قسمتی از غریزه ذاتی آنها بوده است. قناری به خواندن و گرگ به زوزه و شیر به عربده و ... اگر می پردازند، ذاتا و بصورت غریزی این کار را انجام می دهند. هرچند گاها بعنوان ارتباط نیز از آن استفاده می کنند. می آموزند که استفاده کنند. آنها اساسا نیازی به برقراری ارتباط کلامی ندارند.
انسان جدا از یکی دو سال اول زندگی، باقی عمرش را با حرف زدن می گذراند. جدا از این، اندیشه، بعنوان متعالی ترین بخش از وجود آدمیزادگان، می بایست توسط عنصر زبان ثبت شده و منتقل گردد. زبان درواقع اصلی ترین بخش تمایز دهنده انسان و حیوان است.
مادر حتی در دوران بارداری خود نیز با کودکش در ارتباط می باشد، با لمس دست و مهر قلب و انرژی مثبت ذهن و هزارگونه ارتباط دیگر، اما، حتی قبل از تولد نیز مادرانه با کودکش به گفتگو می پردازد.
کودک زبان را از خانواده می آموزد و وارد جامعه ای می شود،  که، در زبان با او شراکت دارند. زبان اصلی ترین عامل ارتباطی جوامع بشری است.
شاعر با کلمه و جمله و کلام در ارتباط است. کلام اصلی ترین داشته شاعر، و، درواقع تشکیل دهنده هویت شاعرانه شاعر است.

زبان مادری شاعر، اولین ارتباط ها را با دنیای بیرون برای او پدید می آورد.
گاها شاعر نیز همانند دیگران، جدا از زبان مادری، زبان های دیگری هم می آموزد.
گاهی اما آنچه اتفاق می افتد آسیمیله شدن شاعر است. از خود بیگانه شدن او.
اتفاقات تاریخی بدون شک شانسی روی نمی دهند، آنها براساس برنامه ها و استراتژی ها بوجود می آیند.
با کنار هم قرار دادن آنچه نویسنده بدانها می تازد، می توان به آنچه به شاعر تورک زبان و فارسی گوی تبریزی تحمیل شده پی برد.
روح ابلیسی شیطان در طول تاریخ پدیدآور زشتی‌های بسیاری بوده است. این زشتی ها در طول زمان جابازکرده و قسمتی از جوامع و قسمتی از برنامه های زندگی مردم این جوامع شده است.
این تحرکات شیطانی گاها تمامی حقایق هستی را کنار می نهند و خود بعنوان اصل اول و آخر جوامع خودنمایی می کنند. خواست ابلیس می‌شود راه و بستر رسیدن به اهداف. اهدافی که او در پی بوجود آمدنشان بوده است.
مرگ هویت، مرگ زبان، مرگ داشته های طبیعی، مرگ خواسته های انسانی، مرگ احساس های مستقل ملیت های مختلف، مرگ شور و شوق و عاشقانگی و شاعرانگی و هیجان و لطافت و عطوفت، مرگ انسانیت، مرگ روح، مرگ باورها، مرگ همه آنچه از انسان، انسان می سازد، در روزمرگی زندگی امروزی اصلا به چشم نمی آید، حتی اگر اسکلتشان را پیش چشم آدمی قرار دهند.
مرگ همه چیز روی داده است.
این وسط، شاعری عاشق پیشه، در هوای یاری ثریا نام که می رود، دیگر شعور را باید از شعرش حذف شده دید. دیگران حتی اگر ستایشش کنند‌. او مرده متحرکی است که ابلیس کلمات را در دهانش می گذارد. دونیا یالان دونیادی. شاعرلیخ ده یالان شاعرلیخ دی. آداملیخ دا یالان آداملیخ دی.
من شروع توره آک بودن را نه از اورتاآسیا که از آس اور اوباجان می دانم، و، آفرینش انسان تورک را بخاطر برافراشتن آتش روشنایی بخش آکلیک می دانم. روشنایی برافروختن توره آک جز در سرزمینی نبوده است که سرزمین آتش نامیده شده است، سرزمین نور. روشنایی.
شاعر که این را نداند، و، در پی عشقی باشد در حد یک زن، او شاعرانگی یادنگرفته است. این را آنا و دیگر زنان قصه خوب فهمیده اند. کار شاعر توره مک هست، نظم دادن، به چه؟ روشنایی. توره ن باید شود شاعر تا روشنایی را بتواند توره مک کند.
شاعری که چنین نخواهد، یا، نداند، سزاوار نیست نامش باقی بماند.
ضد انسان ترین شخصیت کار شهریار هست. او هنوز به مرحله اول انسان بودن، که کودکان در دو سالگی بدان می رسند، نرسیده است.
شهریار ضد قهرمان زندگی خود است.
کاش اما این ضدقهرمان بودن برجسته تر می شد.
اینکه لطف دوخت چه گفته یا دوست داشته مخاطبش چه از او تحویل بگیرد، بخود او مربوط هست. نظریه مرگ مولف جای خود، من بعنوان مخاطب اثر دنبال افق های خود می گردم. افقهای که از نوشته و اجرای شهریار لطف دوخت گرفته ام.
این کار در بین آثار ولی لطف دوخت،  از نظر حقیر، بهترین جایگاه را دارد.
می توان به پرشهای جانیفتاده موجود در کار، ریتم هر از گاهی کند کار، به طولانی بودن کار، به ناآشنا بودن مخاطب با زبان نوشتاری اثر و ... اشاره ها داشت، اما، آنچه در تئاتر مهم تر از تکنیک هاست، اندیشه است. مدت زمان طولانی بود اندیشه ای در آثار تولیدی هنری نمی یافتم. این کار تئاتر است، چون اندیشه دارد.
حال تئاتری ام بعد از مدتها خوش است..