درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

جوانه های له شده تقدیر ...

گرا داده بود بند بند تنم بی تار و بی پود

عارمان آید زین زندگی

میت بر میت مرگ درو کرده داس بی تقدیر

زار زد زمانه زر زر

به گاه

له شدن جوانه ها ...

کابوس ...

سلاحت به صلاحت می کشداین صلح و دگر اصلاح

برنکش باروت و بمب و بنگ و داغ سرب بر زخم

زخمه تر از چنگ

آخر

نان و نام و جان و ناز و سایه ها دلتنگ

مرگ نیز خستگی دارد به تن

که

دیرگاهیست صبح را به کام خورشید حرامیده این حرامیزاده کابوس ...

باروت ...

ذکرم رویایی است 

حاشاتر از قفس و زنجیر

به تمناب پاکی آسمان و آزادی

گم و کم شود این ابتذال مرگ و مزد و گورگن های تلخ تز بمب و باروت ...