درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

تو ...

یادت که می افتد دل 

ماه میهمان تاب بازیهای کهکشانیست 

وای از آن ستاره های شوخ آسمان شب های تاریک ! 

ترانه می روید بر لب قناری نشسته بر درخت کهنسال آنسوی راه 

با بویی که از خرامیدنت در خیالم فضا را سرشار مستی می کند !

به دل خو کرده با خود آواز رویش مهر می نشیند 

بر زبان سکوت جاری می شود

و نگاهی که از چشم می گریزد در بی کرانه های افق ! 

سبز یا آبی 

چه فرقی می کند 

مشکی  

شاید هم قهوه ای یا عسلی 

یاد چشمانت چه نمی کند با من  ...

که ده ر ...

یولون  تانی ییبدیر  که ده ر  یووا  سالینمیش  اوره کده  

گئدسه ده   هه رده ن  قاییدیر 

داها

قایداسی  بویله دیر !

می گذرد ...

چه غم انگیز عصری بود  

این هزار ساله لحظه های قبل از غروبمان !

دل  

می تنید در خود غم را با نخ خیال 

گره در گره ! 

نه چراغ امیدی روشن 

نه فانوسی بر آرزوها نور افشان 

نه چشمانی به انتظار ! 

گذشت اما ...