درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

افتاده بر خاک ...

رودم  

دریا با منست 

خشکیده تر از کویر اما ! 

آسمان دور 

زمین سخت تر از آهن 

برهوتیست در دلم  

شب بی ستاره 

ستاره بی سو 

سویی نیست فراسو را ! 

افق غمگین 

غم سنگین 

سنگ دشنه 

دشنه ها تیز 

تیز پروازی بودم روزی به پهنه های بیکران ! 

هیچ از خودم نمیدانم  

کاش دردم درمانی داشت به پس کوه بلندی  

چه همتی میشدم سر تا به پای آنروز 

اینک ؟ 

بی حالترین افتاده بر خاکم ...

مولوی ...

مولوی بلخی یکی از انسان دوست ترین شاعران دنیاست . حضور انسان آسمانی در اشعار او نشانه ای از علاقه این شاعر توانای قرن ششم هجری به همنوعان خویش است . مولوی حتی زمانیکه از بدترینهای تمامی دورانها صحبت میکند عشق خود به فرزندان آدم را زیر پا نمی گذارد ؛ عشقی پرشور به انسان جایزالخطا و بد . با این همه با نگاهی به اشعار او و علی الخصوص غزلیاتش متوجه میشویم او به کلمه هندو که میرسد از بدترین کلمات خود با زشت ترین القاب و اصطلاحات استفاده میکند ! راستی چرا ؟ 

نقد روانکاوانه به ما اجازه می دهد برای بررسی اثری دلایلی را از زندگی خصوصی نویسنده اش پیدا کنیم .  

با بررسی زندگی خصوصی مولوی اولین مساله توجهمان را به خود جذب خواهد کرد : مولوی بلخی روزی ترک دیار و شهر و وطن کرده و به روم و قونیه پناه برده است . در علت یابی این مساله بزرگان  !!!  ادب و تاریخ و ... گفته اند مولوی فارس ! از دست ترکهای مغول و اذیت و آزار آنها مجبور به فرار شده است . سوالی که اینجا می توان مطرح کرد این خواهد بود که چرا مولوی برای فرار از دست ترکها به جای عزیمت به هر نقطه ی دیگری از این جهان خاکی به سرزمین ترکهایی دیگر رفته است در حالیکه از دست همنوعان آنها فرار میکرده است ؟ آیا او نمی توانست به یکی از شهرهای عرب نشین یا فارس نشین برود ؟ حالا که او به سرزمین ترکهای دیگری رفته چرا از دست آزار و اذیت آنها فرار نمی کند ؟ میدانیم که شاگردان مولوی در قونیه به علت عشق بیش از اندازه او به شمس تبریز به اذیت و آزار هر دو آنها پرداخته بوده اند . راستی چرا ؟ میدانیم مولوی ترک قونیه نمی کند . چرا مولوی فارس ! فرار کرده از دست ترکها فریاد میزند : ترکم و سرمستم و ... ؟؟؟  فرموده اند برای خوش آیند ترکهای قونیه مولوی مجبور به سرودن اشعاری مبنی بر خوب بودن ترکها و ترک بودن خود کرده است ! اینجا سوالی می توان پرسید : اگر مولوی چنین شخصی بود چرا این کار را در سرزمین خود بلخ نکرده است ؟  

آنچه درست تر به نظر میرسد این است که با حرکت هندوها برای نفوذ در سرزمینهای ترک اطراف بلخ و سمرقند و ... که از هزاران سال پیشتر سرزمین ترکها محسوب میشده  و آزار و اذیتی که آنها با این نفوذ دائمی خود انجام میداده اند ـ میدانیم که بوعلی سینای ترک هم همچون خیلی های دیگر در روزگار خود مجبور به فرار از بلخ شده است ـ تا نه تنها شهرهای مخصوص خود را بسازند بلکه بیشتر از آن کشورهای مخصوص خود را هم به وجود بیاورند ـ که چنین هم شده است  ـ و با این کار تاریخ و جغرافیا را به نفع خود تغییر دهند . این عمل هندوها در ذهن و روان و روح مولانا چنان تاثیری میگذارد که او علیرغم عشقش به تمامی انسانها از هندوها با نفرت و کینه نام ببرد .

مست گشتم ز ذوق دشنامش یا رب آن می بهست یا جامش
طرب افزاترست از باده آن سقط های تلخ آشامش
بهر دانه نمی روم سوی دام بلک از عشق محنت دامش
آن مهی که نه شرقی و غربیست نور بخشد شبش چو ایامش
خاک آدم پر از عقیق چراست تا به معدن کشد به ناکامش
گوهر چشم و دل رسول حقست حلقه گوش ساز پیغامش
تن از آن سر چو جام جان نوشد هم از آن سر بود سرانجامش
سرد شد نعمت جهان بر دل پیش حسن ولی انعامش
شیخ هندو به خانقاه آمد نی تو ترکی درافکن از بامش
کم او گیر و جمله هندوستان خاص او را بریز بر عامش
طالع هند خود زحل آمد گر چه بالاست نحس شد نامش
رفت بالا نرست از نحسی می بد را چه سود از جامش
بد هندو نمودم آینه ام حسد و کینه نیست اعلامش
نفس هندوست و خانقه دل من از برون نیست جنگ و آرامش
بس که اصل سخن دو رو دارد یک سپید و دگر سیه فامش

اوره گ ...

اوره گیم چیرپینیر
بیر ایکی اوچ
اون
سه سی یوخ
سوسوبدور بیر آن اسکی اولموش چاغلار اوچون
یاسدان چیخسا   سه سی   گه له ر ...