درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

درس ...

باز هم هوای درس و مشق زد به سرم 

باید دوباره برم 

نه هنوز 

اما 

میاد بالاخره اون روز !  

اینشالاه روزای خوبی داشته باشیم پیش رو 

روبرو 

کنار هم ! 

با خنده و بگو و بخند ...

بویله دیر ...

ساتقینلار  ساتیرلار 

شه هه رله رین 

وطه ن داشلارین 

یولداشلاریندا ! 

ساتقینلار  بیر  جوت  اوپوشه 

مینیشه 

یالان  قادایین  آلیما  ساتیرلار 

یوخ 

سوغان  قابیغینا  دئگینه ن 

بونداندا  اسکیکین  بیلگینه ن ! 

ساتقینلار  آداملاری  ساتیرلار 

ایچله ری  بویله دیر 

پیسدیر 

ایچه ریله ریده 

ایشله ریده ...

هوای دلم ...

هوای دلت بارانی شده نه ؟ 

با تو نیستم باران ! 

تو نخواهی بارید 

میدانم 

زمین نیز میداند !

با یکی بودم از نسل آب و باران  

خیساب گرفته روحی خسته از عطش  

که  

دوست میداشت لبهای تشنه ای را سیراب کند !  

مجالی نبود اما !!! 

آخر 

ابرها را سترون میخواست ابلیسک بدذات روزگار 

همچون درون پرعقده اش که از زایش خالیست !

تون جهنم بی انتها !!! 

و تو باران این قصه میدانستی   

که

راز نباریدن خود  

نگفته با کسی 

به دل دفن کردی و رفتی ! 

کاش سرابها را دوست نداشت این آدمیزاده مبهوت 

شنیده ام 

قصه گوی پیری  

شاید مادربزرگی خسته از زمانه بدکردار خود 

با کودکان خود روزی 

گفته 

حکایت باران حکایت راستیهاست 

حکایت دوستیهاست 

که 

آسمان روزی روزی زمین خواهد نمود باریدنش را ! 

کاش راست باشد این 

کاش ! 

دلم از عطش دریای بی آبمان گرفته باران 

نخواهی بارید ؟ 

ببار ! 

آخر 

بی تو کدامین جاری طغیانی میشوید پلیدی این دیو بی چشم را ؟ 

هان باران ؟ 

ببار 

که 

بی آبی لب دریاها را سوزاند  

چه رسد 

به لب تشنه مردمان ! 

ببار باران  

ببار ...