درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

ده نیز ...

سوسوز  ده نیز  سو  ایسته ییر 

بولودلار  بونو  بیلیر ؟ 

بیلسه  یاغماسا ؟ 

باخیش  سالیر 

اوزاقدان  گه له ن  بولود  ده نیزه !  

کیم   بیلیر

یاغاجاقدیر ؟

تحقیق ادبی : چرا نظامی منظومه لیلی و مجنون را با تردید میسراید ؟

ای نام تو بهترین سرآغاز   

بی نام تو نامه کی کنم باز .

چرا نظامی سرودن لیلی و مجنون را با تردید آغاز میکند ؟

اندیشه و عشق دو بال پرواز آدمی در صعود برای فتح قله هاست ، قله هائی که آفریننده هستی نه تنها دستیابی بدانها را دلیل آفرینش انسان قرار داده بلکه از او خواسته چنان بیندیشد و چنان بخواهد  ، و عجبا که جز آدمی هیچ ذی وجودی توان فتح آن قله ها را نداشته و نخواهد داشت ، هیچ ذی وجودی  ،، این هیچ قبل از همه شامل موجوداتیست که خداوند احدیت آنها را پیش از آدمی به هستی آورده و بدانها حیات بخشیده بود ، و این امر قویترین دلیل ابلیس یکی از همان آفریده شدگان که شش هزار سال مقرب درگاه الهی بوده برای دشمنی با آدمی شد ، انگیزه ای که به دلیل فشار آوردنش بر او میلیونها تن را اسیر و گرفتار راهها و گردشگاههای خود کرده و میکند  ، اما ، همیشه نیز چنین نبوده و نمیشود ، که ، بوده اند و هستند بزرگانی که در سختترین شرایط زنجیرهای بسته شده بر دست و پای اندیشه و احساسشان را میشکنند و بالهایشان را به گستره هستی میگسترانند و پهنه آسمانها را شرمنده اوج گرفتن خویش میسازند ، مردان و زنانی که تعدادشان اندک هم اگر باشد در گذر تاریخ با چگونه زیستن خود ستیغ بلند کوههای سربفلک کشیده  را از آن خود و پیروانشان کرده اند  .

این یک سوی سکه ایست بنام زندگی ، این سکه سوی دومی نیز دارد :

در پهنه آسمانهای هستی بوده اند سیمرغان دروغینی که ریشه در آموزه ها و خواسته های شیطانی ابلیس داشته اند ، خواسته هائی که از درون چرک گرفته او نشات میگیرند و ریشه پاکیها را میسوزانند و به پلیدی میکشانند ، و ، این اتفاقیست که ابلیس بدان قسم یاد کرده و گفته تا آدمی و فرزندانش را از راه مستقیم بدر نبرد از خواسته خویش روی برنخواهد گرداند .

و چنین است که شیطان رانده شده از درگاه خداوند هستی تمامی توان خود را بکار گرفته و سواره و پیاده خود را بسیج نموده تا تمامی راهها را از آنها انباشته گرداند و با آنها هر راهی را از راستی به کجی بکشاند  .

این تمامی راهها شامل علم و ادب و فرهنگ و دین و تمدن و خلاصه تمامی داشته ها و نداشته های آدمی و داشته ها و نداشته های هستی میشود ، داشته هائی که از قدیم الایام بوده اند و نداشته هائی که میتوانستند و میتوانند بوجود آیند .

در بررسی تاریخ و به تبع آن تاریخ ادبیات جهان  _  موضوع این نوشته  _    شاهد در هم رفتن حقایق و دروغها بگونه ای هستیم که بازشناسی راست از کج و کج از راست بدلیل راست کردن کج و کج کردن راست اگر غیر ممکن هم نباشد ژرفنگری بیش از اندازه ای را می طلبد ، کاری که نیاز دیروز و امروز و فردای آدمیست ،، و عجبا چه تاخیری در این امر مهم و حیاتی روی داده ! تاخیری که به ابلیس و فرزندانش مجال تاختن داده و بلندپروازی بی درو پیکر در آسمان ادب جهان .

میتوان چشم بست و هجوم بی اندازه کجی را ندید ، اما حقیقت را چه گناهیست که میباید در پس ابرهای جهالت و تحریف و بدخواهی و ابلیس پرستی تعدادی زیاده خواه کج اندیش فاسد و شیطان بازی حلقه بگوشان نوکرصفت مداح و کارگزاران اوامر شیطانی ابلیس گم شود ؟ هر چند بقول مولای سخن دوستان راست اندیش شمس تبریز بزرگ کردار و زیباسخن  : حرفی اگر سه هزار سال در پس پرده ها بماند باز بگوش آنکه باید رسد خواهد رسید .

هرچند این دست خداست که بالاترین دستهاست اما خداوند هستی آدمی را آفریده تا خواسته های بر حقش را بدست فرزندان صالح و درستکار او جاری کند و به سرانجام رساند ، پس ، شناساندن راست از کج وظیفه هر انسانیست که خود را بنده خدا میداند و نوری از انوار او را به کمک قدرت حس و عقل خود درک و مشاهده کرده است .

در مسیر زیست فکری خویش میتوان سه راه را برگزید :                             1

یک :

تمامی آنچه بدست حق پردازان و فرزندان ابلیس توامان بوجود آمده را بی بررسی مجدد بعنوان نوشته هائی راستین قبول کرد و گفت تاریخ و به تبع آن تاریخ ادبیات همان است که به ما رسیده است ، با تمامی کاستیها و راستیها و کجیها و دروغها و درستهاو پاکیها و زشتیهایش .

آنچه که اکثر مردمان بدان تن داده اند و تسلیم آن شده اند .

دو :

با ادعای کسانی که تمامی تاریخ و به تبع آن تاریخ ادبیات را زاده ابلیس میدانند همسو شد و گفت کل نوشته ها را باید نابود کرد و سوزاند .

آنچه همراهی با آن نوشته های راستین را نیز به آتش نادانی خواهد سپرد و خاکسترش را بر باد خواهد داد  .

سه :

راهی سوم نیز هست ، راهی سخت و توانفرسا ؛

دل و دانش را همچون پرهای پرواز برای پریدن و پرواز کردن عقاب وار انتخاب کردن و خویشتن را به آسمان هستی زدن و خورشیدهای نورانی را از پس ظلمات ابرهایی که تمامی پهنه آسمان را پوشانیده پیدا کردن و همچون هدیه ای مقدس تقدیم آدمیان کردن  .

و این همانیست که خواسته راست اندیشان و راست کرداران تمامی تاریخ بوده و هست .

بی ادعای دانشی و فضلی قدم در راهی گذاشته ام که از توان اندکم توان بیشتری میخواهد ، اما ، از آنجائی که دانش اندک خود را مدیون ادبیات جهانی میدانم بی اندیشه ایستادن و برگشتن تا آن اوج گاهی که بالهایم توان پرواز داشته باشد پرواز خواهم کرد ، امید که در این تاریکیها و در این شبهای ضلمت گرفته این جهان بزرگ ستاره های نورانی راستی راهم بنمایند و خورشید پاکی و آگاهی و درستی نوازشگر جانم و روانم و روحم باشد تا بتوانم راه بروم و راهی پیدا کنم و اگر شود هدیه ای بیاورم برای همنوعانم ، هدیه ای از جنس اندیشه و فهم  .

برای این مجال نظامی را برگزیدم ، یکی از همان بلندپروازان زیبا اندیش  ، انسانی که بزرگ بوده و بزرگی داشته و بزرگی خواسته و بزرگ و زیبا اندیشیده است .

میتوان سه مورد قید شده بالائی را در مورد او نیز صادق دانست :

یک :

میتوان گفت در تایخ هیچ شاعری بنام نظامی نزیسته است ، میتوان گفت تمامی سروده هایش را آنانکه برای تاریخ سرنوشت دروغینی خواهان بوده اند نوشته و بنام او بیرون داده اند ، آنانکه خواهان بوجود آوردن سرزمینی با زبان فارسی در نقطه ای از کره زمین بودند که سرزمینهای ترکانه ترکان را از هم جدا کند ؛ ترکانی که آقا و سرور روزگار خود بودند و میرفتند تا علیرغم تمامی بدیهائی که بدانها نسبت داده میشد تمامی زمین را از آن خود و اندیشه های ترکانه خود سازند .

میتوان نظامی را انکار کرد ، همچنان که میتوان فردوسی و حافظ و سعدی را نیز بر اساس گفته ها و یافته های کسانی چون پورپیرار انکار کرد و گفت آثار آنها را دیگرانی بوجود آورده اند تا به خواسته های خود برسند ، و عجبا که گاه این تفکر چقدر درست است و حقیقی و راستین  ،، هرچند دلایل ارائه شده هنوز ناکافیست و در این زمینه باید که بیشتر کاوش شود .

یک سوال در همین زمینه :

چگونه میشود در سرزمینی که تا قرن چهارم هجری هیچ نشانه ای _ حتی به اندازه یک مصرع شعر ناقص یا یک جمله الکن _  از زبان فارسی موجود نیست یکباره شاهد فوران هزاران بیت شعر بود ؟

دو :

نظامی در سرزمینی که آذریهای فارس ! در آن سکنی داشتند فارس زبانی ! بوده  همچون دیگر فارس زبانان !!! آن دیار و همچون تمامی مردمان سرزمین فارسانه ! خود به فارسی تکلم میکرده و فارسی میزیسته و فارسی هم مرده است !!!  و بدینگونه براحتی آب خوردن چشم خود را بروی چندین هزار سال تاریخ ترکانه سرزمین او و اندیشه های ترکانه او و نوشته های ترکانه او بست و دروغ را قبول کرد و با حقارت بی اندازه و کینه ای بی انتها و بیشرمی محض تحریف و دروغ را سرلوحه کار خود قرار داد و تاریخ ادبیات را شرمنده کوچک اندیشی حقیرانه خود نمود ، آیا میتوان قبول کرد در سرزمینی که یک بیت شعر فارسی نداشته و یک جمله بزبان فارسی نگاشته نشده فارس زبانها زندگی میکرده اند ؟ فارس زبانهائی که آنها را ترک کرده اند ؟ آیا کسی نیست بپرسد با کدام امکانات آموزشی و پرورشی ؟ با چه هدف و نیتی ؟ راستی چرا تمامی ایران را ترک نکرده اند ؟ اصلا چگونه میشود  به فارس زبان بیسواد هفت هشت قرن پیش که برای اکثر اشیا فقط یک اسم فارسی داشته آموزاند برای همان شی چندین اسم ترکی را یاد بگیرد و بکار برد ؟   2 چگونه میتوان حجم عظیم لغات ترکی را به فارس زبانی که در زبان خود تعداد اندکی لغت دارد آموزاند ؟ آنهم بی کمک سیستمی کارآمد ؟ کسی نیست بپرسد اجداد فارس ! این ترکها چرا این را قبول کرده اند ؟

در اینجا توجه به دو مطلب را ضروری میدانم : یک این که ادبیات ترکی این سرزمین در تمامی دوره ها و حتی امروز شفاهی بوده و هست  و البته لازم بیادآوریست تعداد نوشته های ترکی موجود و منسوب به قرون اولیه ورود اسلام نیز بیشتر از نوشته های فارسیست ،، و دوم این که به غیر از تعدادی اثر باستانی جعلی _ که در مستندهای ویدئوئی تولید شده در سالهای اخیرجعلی بودنشان ثابت میشود _ تمامی آثار یافته شده موجود حکایت از وجود اقوام التصاقی زبان و ترک زبان در گستره این سرزمین بوده و هست .

با این همه گویندگان و تایید کنندگان این دروغ زیادند : با خواندن هر کتابی و هر نوشته ای که اندیشه ترکستیزی ریشه اصلی نگارش آن بوده میتوان کینه این قوم بی ریشه بی وجدان را دید ، قومی که بدلیل نداشتن تاریخ و گذشته و بدلیل نداشتن زبانی جهانی و بدلیل نداشتن انسانهای بزرگ در تاریخ کوتاه خود دست به لجن مالی تمامی فرهنگهای ریشه دار گذشته کرده است  .

اگر محققی بی طرف با دید علمی روانشناسانه و مردمشناسانه و جامعه شناسانه و ... سوی نوشته های آنها برود _ نوشته هائی که با خواندنشان و درک نیت نویسنده شان کوتاهی و حقارت تفکر آنها را میتوان دید _  براحتی میتواند ردپای یک فکر اولیه و اصلی را پیدا کند که بی شک یک ریشه بیشتر نداشته است ، ریشه ای که جهانی بوده و از صدها سال پیشتر وجود داشته و راهبری میکرده است .

سه :

میتوان گونه ای دیگر نیز اندیشید و عمل کرد ،

بی شک در تمامی نوشته ها _  حتی نوشته های دروغین و تحریف شده _  مواردی وجود دارد که برای پیدا کردن راه راست از کج کمک کننده است و راهنما .

میتوان تک تک نوشته های رسیده به زمان حاضر را نقد و بررسی مجدد کرد ، البته با دیدی تازه و نه آنگونه که تا بحال بوده ، تمامی نوشته های رسیده را از نو حلاجی کردن یافته های تازه و بکری را نشان میدهد ، یافته هائی که تا به امروز یا گفته نشده و یا کتمان شده است .

سراغ نظامی میرویم :

لیلی و مجنون یکی از پنج بخش خمسه نظامی گنجه ایست ، بررسی خود اثر را وامیگذارم به اهلش که توانی بیش از توان من حقیر میطلبد ، آنچه خواهم کرد بررسی دلیل سرودن این اشعار است با نگاهی به خود منظومه لیلی و مجنون ، اشعار این شاعر زیباسخن خود با آنکه گوش میدهد سخن میگویند .

این نوشته برگ سبزیست تحفه درویشی کم بضاعت ، و میدانم ژرف اندیشان بلند همت بی تعصب یافته های فراوانتری میتوانند از این مجموعه گرانقدر بیابند که دریا دریا اندیشه عالی در پس این اشعار زیبا و نغز نهفته است ،  باشد که مقبول افتد .

نظامی پس از آنکه سفارش سرودن لیلی و مجنون را دریافت میکند با دلی لبریز از درد و شک و دودلی مدتی با خود می اندیشد که چه کند ؟ آیا دست به سرودن لیلی و مجنون بزند یا نه ؟ نظامی برای تردید خود دلایلی را قید میکند ، اما ، باید قبول کردآن دلایل ظاهر قضیه هستند و اصل مطلب چیز دیگریست  .  اگر دلیل این تعلل بادیه و سختی سرودن شعر برای آن باشد چگونه همچین منظومه ای توانسته پدید آید ؟ جالب است بدانیم شاعران عرب بادیه نشین و صحراگرد شاعرترین شاعران بوده اند  ! و جالبتر این که تمامی اوزان شعر پارسی از زبان عرب بادیه نشین و صحراگرد گرفته شده است !!! بیشک همه اینها را نظامی نیز میدانسته است . اصل چیز دیگریست ؛ سفارش را حاکم گوشه ای از زمین خدا داده است ، حاکمی که از سرودن خسرو و شیرین نظامی آگاه شده و دلش هوس سروده ای کرده تا نظامی آنرا بسراید و به او تقدیم کند همانگونه که نظامی خسرو و شیرین را تقدیم شاه دیگری کرده است ، آیا میتوان تن به خواسته او نداد  ؟ نظامی با فرزندش میگوید یکرنگی و صداقت در این زمانه وجود ندارد ، سفارش دهنده چه گفته و چه خواسته که نظامی را خوش نیامده است ؟ نظامی ابتدا تردید دارد تا تن به کاری که خوش ندارد ندهد اما با این همه او نظامی است و حکیم ، او باید که بسراید ، پس باید راهی پیدا کند ، و ، نظامی راه خویش را می یابد .

چرا نظامی از دست سفارش دهنده اش ناراحت است ؟

میتوان جواب این سوال را در ابیات زیر پیدا کرد :

در حال رسید قاصد از راه

آورد مثال حضرت شاه

بنوشته به خط خوب خویشم                                                            3

ده پانزده سطر نغز بیشم

هر حرفی از او شکفته باغی

افروخته تر ز شبچراغی

کای محرم حلقه غلامی

جادو سخن جهان نظامی

از چاشنی دم سحرخیز

سحری دگر از سخن برانگیز

در لافگه شگفت کاری

بنمای فصاحتی که داری

خواهم که به یاد عشق مجنون

رانی سخنی چو در مکنون

چون لیلی بکر اگر توانی

بکری دو سه در سخن نشانی

تا خوانم و گویم این شکر بین

جنبانم سر که تاج سر بین

بالای هزار عشق نامه

آراسته شد به نوک خامه

شاه همه نامه هاست این حرف

شاید که در او سخن کنی صرف

در زیور پارسی و تازی

این تازه عروس !!! را طرازی

دانی که من آن سخن شناسم

کابیات نو از کهن شناسم

تا ده دهی غرابیت هست

ده پنج زنی رها کن از دست

بنگر که ز حقه تفکر

در مرسله که میکشی در

ترکی صفت وفای ما نیست

ترکانه سخن سزای ما نیست

آن کز نسب بلند زاید

او را سخن بلند باید

چون حلقه شاه یافت گوشم

از دل به دماغ رفت هوشم

نه زهره که سر ز خط بتابم

نه دیده که ره به گنج یابم  ...

اخستان ، شاه شروانشاهیان از او خواسته منظومه ای آغاز کند به زبان نوعروس زمانه خود ؛ فارسی . در این که نظامی میتوانست به زبانی غیر از زبان اجدادی خود ترکی نیز شعر بسراید شکی نیست ، او خسرو و شیرین را سروده و تقدیم شاهی کرده بود ، پس نظامی نمیتوانسته مشکلی با سرودن شعر بزبان فارسی داشته باشد که دلیل تردیدش را در آن بدانیم  .                                                                                                                                     4

پس مشکل کجاست ؟ با بررسی ابیات به نکته جالبی برمیخوریم : شاه مغرور و حسود _  نظامی او را حسود میداند  _  با پیش کشیدن برتری دروغین زبان و گذشته نیاکان خود دل شاعر پارسی گو را میرنجاند ، نظامی ترکست ، شاه با توهین به زبان مادری او میخواسته خود را و نیاکان خود را بزرگ کند و این با طبع لطیف شاعر گنجه نمیسازد ، کاری نداریم ریشه خود شاه به کجا منتهی میشد و او اصلا عرب بوده است ، آنچه او گفته مهم است . در درخواست اخستان قید شده  :  

ترکی صفت وفای ما نیست

ترکانه سخن سزای ما نیست

آن کز نسب بلند زاید

او را سخن بلند باید ...

عجبا با ترکی چون نظامی گفتن چنین یاوه ای سزاست ؟

شاه با آنکه خود میداند فارسی نوعروسیت در این سرزمین :

در زیور پارسی و تازی

این تازه عروس را طرازی ...

نوعروسی که ریشه ای هندی و افغانی دارد ، اما ، به هر دلیل _ که فهمیدن آن دلیل تحقیقی ژرف میخواهد و در این مجال نمیگنجد  _ او خود و زبان فارسی را به رخ میکشد و آنرا برتر میداند  .  نظامی از گفته او ناراحت است پس باید جوابی درخور دهد ، چرا که او گویای جهانست و نمیتواند خاموش باشد :

بر جوش دلا که وقت جوش است

گویای جهان چرا خموش است ؟

و چنین نیز میشود  . نظامی که نمیتوانسته با حاکم زمانه خود درافتد و خشم او را برانگیزاند با رندی تمام آنچه را میخواسته به اخستان حواله کند در لابلای منظومه میگنجاند ، چرا که مستقیم گفتن حرف همان بود و داروندار از دست دادن همان .

با این حال حکیم ترک نمیخواهد زبان و فرهنگ و نیاکان و قوم و قبیله اش را به رخ بکشد _ البته آنجا که لازم باشد او این کار را برای رسیدن به هدف خواهد کرد . نظامی با فرزندش میگوید نه تنها نیاکان که پدر نیز به بزرگی آدمی نمی افزاید :

جایی که بزرگی بایدت بود

فرزندی من ندارت سود

چون شیر به خود سپه شکن باش

فرزند خصال خویشتن باش

دولت طلبی سبب نگه دار

با خلق خدا ادب نگه دار

آنجا که فسانه ای سگال

از ترس خدا مباش خالی  ...

از بزرگی چون او بعید است که نژادپرست باشد و کوتاه فکر و حقیر  ، نظامی نیز همچون تمامی آزادگان تاریخ فقط در جائی که پای شرف در میان است  _  جائی که باید از پدر و مادر گفت و از قوم و خویش تا ابلهان گمان نکنند از زیر بته بیرون آمده ای _ لب به سخن میگشاید و از مادرش " رئیسه قورد " که بی شک اشاره ای است به تومروس آنا ملکه آذربایجان سخن می گوید :

گر شد پدرم به سنت جد

یوسف پسر زکی موید

با دور به داوری چه کوشم

دور است نه جور چون خروشم

باقی پدر که ماند از آدم

تا خون پدر خواهم از عالم                                                         5

چون در پدران رفته دیدم

عرق پدری ز دل بریدم

تا هر چه رسد ز نیش آن نوش

دارم به فریضه تن فراموش

ساقی منشین به من ده آن می

کز خون فسرده برکشد خوی

آن می که چو گنگ از او بنوشد

نطقش به مزاج دربجوشد

گر مادر من رئیسه قورد

مادر صفتانه پیش من مرد

از لابه گری که را کنم یاد

تا پیش من آردش آردش به فریاد

غم بیشتر از قیاس خورد است

گردابه فزون ز قد مرد است

زان بیشتر است کاس این درد

کان را به هزار دم توان خورد

با این غم و رنج بی کناره

داروی فرامشی است چاره ...

حکیم سخن شناس و فرزانه برای تمامی دادن به تمامی بحثهای بیهوده ای که به نژاد و قومیت می پردازد در همان اول کار از وحدت آفرینش تمامی انسانها میسراید ، شاید اخستان نیز تاثیر گیرد و آدم شود :

ای ناظر نقش آفرینش

بردار خلل ز راه بینش

بر طبل تهی مزن جرس را

بی کار مدان نوای کس را

این هفت حصار برکشیده

بر هزل نباشد آفریده

از خواب و خورش ثمر نیابی

کاین در همه گاو خر بیابی

گیرم که ز دانه خوشه خیزد

در قالب صورتش که ریزد

داننده هرآن سبب که بیند

داند که مسبب آفریند  ...

نظامی هیچ سخنی را بی دلیل بر زبان نمی آورد ، اگر او را حکیم گفته اند از این جهت است که واقعا حکیمی فرزانه و آگاه است و با هوش و رند ، او در بابی حسودانی همچون شاه شروانشاهیان  _ که از روی حسادت سروده شدن خسرو و شیرین از او درخواست منظومه کرده _  را به باد سرزنش میگیرد و در بندی بنام " در مذمت حسودان " او را پند میدهد .  

در انتها نظامی در حکایتی که بی دلیل در این منظومه گنجانیده نشده تمامی دانشش از گذشته شاه فارس پرست را به رخ میکشد و به اخستان و افرادی همچون او میفهماند با ساختن تاریخی جعلی نمیتوان بزرگ شد و بزرگی را بدست آورد ، او نیای سگ پرست و سگزاده ای !!! را بیاد می آورد :

زانجا که نه من حریف خویم                                                          6

در حق سگی سخن چه گویم

بر فسق سگی که شیریم داد

لا عیب له  دلیری ام داد

دانم که غضب نهفته بهتر

وین گفته که شد نگفته بهتر

لیکن به حساب کاردانی

بی غیرتی است بی زبانی

آنکس که ز شهر آشنائی است

داند که متاع ما کجائی است

وآن کاو به کژی من کشد دست

خصمش نه منم که جز منی هست  ...

و

ده سال غلامی تو کردم

این بود بری که از تو خوردم

دادی به سگانم از یک آزار

این بد که نبد سگ آشناخوار

سگ دوست شد و تو آشنا نه

سگ را حق حرمت و تو را نه

سگ صلح کند به استخوانی

سفله نکند وفا به جانی

چون دید شه این شگفت کاری

کز مردمی است رستگاری

هشیار شد از خمار مستی

بگذاشت سگی و سگپرستی

مقصودم از این حکایت آن است

کاحسان و دهش حصار جان است  ...

حکیم گنجه آدم شدن را بر هر ارزشی ارجح میداند و آنرا به اخستان و اخستانهای تمامی تاریخ سفارش می کند :

چون مار مکن به سرکشی میل

کاینجا ز قفا همی رسد سیل

گر هفت سرت چو اژدها هست

هر هفت سرت نهند بر دست

به گر خطری چنان نسنجی

کز وی چو بیفتی برنجی

در وقت فرو فتادن از بام

صد گز نبود چنان که یک گام

خاکی شو و از خطر میندیش

خاک از سه گهر بسا کنی پیش

هر گوهری ارچه تابناک است                                                          7

منظورترین جمله خاک است  ...

و

انگار که هفت سبع خواندی

یا هفت هزار سال ماندی

آخر نه چو چو مدت اسپری گشت

آن هفت هزار سال بگذشت ؟

و

بگذار معاش پادشاهی

کآوارگی آورد سپاهی ...

نظامی با حکمت بی انتهای خود آنچه را میخواسته گفته و این یکی از رموز بزرگی اوست که آنچه را باعث اذیتش شده بی پاسخ نگذاشته است .

نظامی را عشق است  .

                                      یا ارحم الراحمین   .

                                              90.05.30

                                              

                                        سولدوز . آذربایجان . ایران .

                                                        

                                                                                                                                                                                            8

نئجه ...

بیز  اوچون  هه رنه ده ن  کئچدی 

اویانمادیک ! 

تانری  اوچون  بیزده ن  کئچدی 

آنلامادیک ! 

بیله نله ر 

اویانانلار 

هه له ده  بیر  یا  علی ایله  داغلاری  سوکورله ر 

گوره  بیلمه دیک ! 

نئجه  چه تین  اولدو  ایشیمیز 

باشا  آپارا بیلمه دیک ! 

هئچ  نه یی  

هئچ ! 

اوتانماق  بیزیم 

جیزیقلار  جیزیق  اوستونده 

بیرینده  جیزیم ! 

نئجه  یازیم ؟ 

نئجه ؟ 

جیزیکلار  دئییر  بیلمه دیک 

بئجه رمه دیک 

باشا  آپارا  بیلمه دیک ! 

نئجه آخی ؟ 

بوتون  یاشاییشی  یازدی  بیزه 

وئردی  بیزه  

سویله دی ! 

به  بیز  نه ده ن  اولدک  بویله ؟ 

بیلمیره م ...