درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

متن نمایشنامه : مرگ در ساعت عشق ...

بر اساس طرحی کامل از مسعود یکانی با همین نام ، شخصیتها ، موقعیتها ، فضا  و ...

میگن نور عین حیاته ، زندگی میده به هستی ، اما از وقتی چشای این شوریده حال بروی روزگار جدید خود  باز شد حس کرد تحمل نداره بعد اون سیاهی ممتد قبل تولد این همه نور رو یه جا بریزن تو چشاش ، برا همین بست دوباره تا نزنه نور چشای روشنی گرفته شو ،،،،،

ساز میزند ...

ساز که جای مادرِ  

مردة آدم یتیم شده را بگیره میشه خدای جان کودک .  

وقتی تازه میخواستم چپ و راست دستام را بشناسم فهمیدم این سازی که از دست پدرم گرفته  و به آغوش کشیده ام قراره تمام محبتهای نداشته و ندیده مهر مادری را برام پر کنه و بشه همدم و مونس من .  

سازی که نسل به نسل ، دست به دست ، چرخیده و از پدران پدر بر من رسیده بود جای خالی «آنام» را برام پر نکرد امّا شد یار تنهایی های من

زمان که گذشت به بزرگیم، فهمیدم ترانه های سوزناک دل را در زخمه های ساز باید حیات بخشید و روان کرد سیل جاری درون را در زمان بی زمان نغمه ها

خواندم و سرودم و آواز سر دادم ، شدم عاشیق ایل دشتهای آذربایجان

آبادی به آبادی، کوه به کوه، صحرا به صحراچرخیدم و خواندم

{ساز میزند و میخواند، رو به تماشگران دم میگیرد انگار که معرکه ای بر پا کرده است)

زخمه های سازم از شور عشق آسمانی «اصلی ها و کَرم ها» گفت، حماسه هایم بر باور مردمان زنده می کرد مردانگی های مردانِ مرد را که ایل نامشان را جاودانه کرده بود

از «کور اوغلو» خواندم . از «قیرآت» همپای همیشگی او ، از او که کوبش طوفانی سُم ضربه هایش دل نامردمان را به لرزه میآورد ، سیمهای سازم شد امواج طوفنده «آراز» تا درد «سارای» های قربانی شده ایلم را پرده به پرده باز گوید تا پرده های چرکین تر از چرک قلبهای زنگار گرفته را بدرد

از او گفتم ، مردمان خسته دیارم ، او هایی که بی نام برای این خاک مردانه خروشیده و نام آفریده بودند . از مادران گفتم ، مادران دیده براه و داغ دیده ، از پدران گفتم ، مردانِ مرد پرور این سرزمین

کوه های سر به فلک کشیده سرزمینم را سرودی کردم بر تارک زمین و زمان . از رودهایش گفتم که سرخی خون مر دمان می شست تا زمین سبز بروید و بارور شود و بزاید

سرودم و سرودم ، گفتم و گفتم ، فریادم با سازم یکی شد

{ساز میزند و میخواند.}

امّا این بار در این خلوت دَمهای آخر این زندگی میخوام آخرین سروده ام از خودم باشد ،

از تو، من و تو

برخیز مارال برخیز میخوام زیباترین قصه ام را برات بخونم . قصه ای که با نگاه های تو درهم تنیده شده

قصه امشب من قصه عشقی است دیگر ، قصه عشق

مارال اصلان ، زیباترین دختر این دیار، خانزاده سرزمین آذربایجان

می دونی مارال تو واسه من  شده بودی یه سؤال، یه معما . خیلی دلم میخواست جوابش را بدونم . میخواستم ببینمت

با خود میگفتم دل این عاشیق محاله اسیره این وحشی بشه . کاش می شد واسه یه بار هم که شده نگاهم تو چشماش میاُفتاد و راهم و میگرفتم و میرفتم تا حالیش بشه که سنگتر از دل اونم دل هایی پیدا میشن

                                    ساز میزند

چشممون روشن  بالاخره سرگرفت این عروسی و به انتها رسید قرارداد نانوشته این خاک  ، مبارکه ،،، قربون لطف شما ، خدا از آقایی کمتون نکنه ، به هر حال خواست خدا بود این قانون نانوشته با عروسی این آشیق نادار و مارال خانزاده پاک بشه از صحفه زمونه ،،، راست و خدائیش خود ما خانها هم هر از گاهی دلمون میخواست به دل رعیت بزنیم و یه تجدید فراشی بکنیم ، البته از جنس کسایی که رعیت جماعتن ولی خب تا بز اول نره که گله جلو برو نیست ، مبارک باشه در هر حال ،،، لطف خان زیاد ، ما هر چی داریم از دولتی سر شما بزرگواراست ، این بز هم اگه میدونست خان بزرگ راضی نمیشه غلط میکرد بیفته جلو گله ،،، منم خوشحالم شکستی شاخ این غوله رو و آزاد کردی همه ما رو از دست اون دیوقانون کبوتر با کبوتر باز با باز ، چی بود آخه خان حق نداشت از رعیت بگیره و رعیت حق نداشت از خانزاده ها ، راحت شدن هر دو طرف با این وصلت میمون و مبارک ،،، این آشیق بی نوا که جز تشکر چیزی نداره ، قربان مرحمت شما ،،، نه دیگه نشد ، کی گفته آشیق اصلان ما چیزی نداره ؟ کل سرزمینهای آذربایجان با صدای ساز و ترانه تو دلخوشیاشونو جشن میگیرن ، این کم چیزیه ؟! واللاه نیست ، حالا هم بسلامتی خودت که شاه داماد خان بزرگ شدی و بسلامتی مارال دختر یکی یدونه خان و برای دلخوشی این جمع که برای عروسی تو جمع شدن اون ساز خوشدستت رو بگیر دستت و مثل کوراوغلوی آشیق بصدا درآر که تشنه شنیدنه گوشای ما ،،، رو چشای این آشیق نادار ،،،

ساز میزند

همیشه خدا میترسیدم این خوابم خواب بمونه که موند ، حالا که خواب ما بهتره از بیداریمونه  این خواب رو تا تهش هستیم ، هم من هم مارال ، اما نمیدونم چرا دلم گرفته مارال ، آدم عروسیش باشه و دلش بگیره ؟  یادش بخیر روزائی که این آشیق دلگرفته تو عروسی دیگرون ساز میزد و دلای آدما رو شاد میکرد

ساز میزند

بزم و عروسی بکام بزرگا ، مبارکه بسلامتی ، تو راه که داشتم می اومدم پرسیدم عروسیه کیه ؟ گفتن عروسی پسر کدخدا علی ، گفتم شنلیک اولسون ائللریمیزه

مجلیــس‌لـــری آبـــاد ائلــــه‌ر

نه گـۆناهـێ تئللـی سـازێــن!

ملـول کـؤنـۆللـه‌ر شـاد ائلـه‌ر

نـه گـۆناهـێ تئللـی سازێـن!

این شما و اینم ساز آشیق اصلان که همه عمرش از عشق خونده اما عاشق نشده ، یعنی نبوده دختری که بتونه دلش روببره و خاطرخواه خودش بکنه این سرخوش همیشه الکی خوش رو که همیشه خوش بوده  به خوشی شما سرورای تاج سر ،،، ائل آشیقی اوخویور مجلیسین ساقلیقینا ، دم اولسون غم اولماسین ،،،

ساز میزند ، ناتمام میماند ...

یهو برای اولین بار چشام افتاد تو چشاش ، نه ، یه قطره حیرون تو آسمونا وول میخورد و برا خودش میگشت که یه دفعه دید یه دریا جلوشه از این افق تا اون افق ، یه دریا که نه انتهائی داشت  و نه ابتدائی ، موج بود و موج ، هر مژه همچون صد موج ، قطره تو دریا گم شد ، قطره یه نگاه شد تو جذبه اون دریا و رفت و گم شد ،

قدم قوْیۇب آستا-آستا،

سن بۇ دییارا، خوْش گلدین!

سۆزدۆرۆب آلا گؤزله‌ری.

قاشلارێ قارا، خوْش گلدین!

اوْغرۇن دۇرۇب، قێیا باخدێن،

مۆژگانێن سینه‌مه چاخدێن،

جیسمیمی یاندێرێب یاخدێن،

آلێشدێم نارا، خوْش گلدین!

قاینایێب، پئیمانێم دوْلۇب،

سارالێب گۆل رنگیم سوْلۇب،

حسره‌تین چکمه‌کده‌ن اوْلۇب،

سینه‌م صدپارا، خوْش گلدین!

میگفتن هیچ چشمی تحمل نکرده بود تا اون روز جذبه نگاه تو رو مارال ، تو اومدی  داخل  ، دختر خان بزرگ بودی و مارال دشت آذربایجان ، همه پسرای تورک این سرزمین حسرت دیدن چشای قشنگت رو تو دل داشتن ، دخترام که شبا با یاد چشمای تو دعا میخوندن و از خدا میخواستن از خواب که پا میشن چشاشون بشه عین چشای تو ،  این مارال وحشی کوه بکوه و صحرا به صحرا گشته بود و شکار هیچ شکارچی ماهری نشده بود ، اما بجاش بوی نافه ختن این آهوی وحشی خیلیا رو دیوونه و مجنون کرده بود ، چشمای تو مارال من فقط از این افق تا اون افق را دیده بودن و بس ، بس که غرور داشتی تو ، تو خدای غرور بودی و چشات چشای خاتون زیبای زمین ،

سرم پر شور بود و پنجه هام مثل همیشه آتیش بپا کرده بودند ، داشتم رو ابرا پرواز میکردم که ، که یهو گردبادی اومد و من رو با خودش برد ، برد و برد و برد ، نه سازی موند و نه ترانه ای و نه آهنگی ، نموند از این آشیق درمونده اثری ،،، چی شد یهو نگات افتاد تو نگام ؟؟؟

یادیما دوشنده آلا گوزلرین

گویده اولدوزلاردان آلام خبرین

نئیله ییم کسیبدیر مندن نظرین

                                آیریلیق، آیریلیق ، آمان آیریلیق

                                   هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

منم دل دارم ، منم آدمم خب ، مغرورم اگه باشم برای اونای دیگه م نه برای تو ، اصلان بخدا من ، بخدا من ، تو ، تو منو دوستم داری  نه ؟ اون چشات دارن میگن که داری خب ، اگه اونی که ته چشمای تو نشسته اسمش عشق نباشه پس خدا اصلا عشق رو بوجود نیاورده هنوز ، بگو دوستم داری ، بگو من اشتباه نکردم اصلان ! بخدا من ، بخدا من ، تو ، تو منو دوستم داری  نه ؟ اصلان اینی که برای تو از عشق میگه همون مارالیه که هزار خان و خانزاده به حسرت یه نگاش موندن و حاضرن جونشون رو فدام کنن ، این همون ماراله بخدا که افتاده به پای تو ، منتی نیست ، من ، من ، تو عاشق منی نه اصلان ؟

چال آشیق سازینی، اوره ییم دولوب
بعضن اینسان ایچون درمان بو اولور
سازین نغمه لری آخسین کونلومه
یوخسا چیچکلریم عطشدن سولور

به این همه سال ، به این همه سال که آشیق ایلهای تورک بودم هرگز نفهمیده بودم معنیه ترانه هائی رو که  میخوندم  ، نمیدونستم اونچه از عشق میخونم چه معنائی در دل دارند! میخوندم و رد میشدم ، ترانه بود و حنجره و خوشی مردم ، اما ، اما وقتی نگام افتاد تو نگات ، وای ، وای ، وای ...........

بیلیرسه ن آی آشیق دردیمیز بیردیر
گل گئده ک سازیندا عشقدن دانیش
سیملرین دیلی ایله خالقی هارایلا
گل بو درده منله بیرلیکده یانیش

وای که دارم آتیش میگرم ،،، کرم ، آشیق کرم حالا میتونم بفهمم معنی حرفای تورا وقتی درخت سروی را بغل کردی و خوندی

 دور ، سه نده ن    خه به ر   سوروشوم

 سه رو آغاجی   سه نین  مارالین هانی؟

 گؤزومده ن    آخیتما  قانلی یاشلاری

 سه رو آغاجی    سه نین  مارالین هانی؟

 آلچاقلی – اوجالی    قارشیدا    داغلار

 کؤنلوم  اینتیظاردی   گؤزوم  قان آغلار

 خه سته نین  حالیندان    نه بیله ر  داغلار؟

 سه رو آغاجی   سه نین  مارالین هانی؟

آخه کدوم منطق گفته رعیتا نمیتونن عاشق خانزاده ها بشن ؟ هان ؟ کدوم منطق بی منطق ؟ هان ؟ کی از دل مردم خبر داره که کجا میتونن عاشق بشن و کجا نمیتونن ؟ هان ؟ کی گفته خان نمیتونه عاشق رعیتش بشه ؟ هان ؟  کی گفته رعیت نمیتونه عاشق خان بشه ؟ هان ؟ من عاشقم ، عاشق شدم ، عاشق چشمای سیاه مارال ، من عاشق خنده های مارال شدم ، کی گفته من حق نداشتم عاشق اون بشم ؟ هان ؟ کی برای دل من باید تعیین میکرد کجا باید عاشق میشدم و کجا نمیشدم ؟ هان ؟ مگه کار عشق منطق برداره ؟ هان ؟ من عاشق بودم ، عاشق مارال ، مارال مال من بود ، عشق من بود ، مارال عاشق من بود ، عاشق من ، اصلان ، به کی باید بگم مارال عاشق این آشیق بی نوا شده بود به کی ؟ هان ؟ کدوم منطق بی منطق عشق مارال رو محکوم میکنه ؟ هان ؟ اما کردند ، محکومش کردند ، اون حق نداشت عاشق من بشه ، من حق نداشتم عاشق اون بشم ، وای ، وای ، وای از این منطق بی منطق ، وای ، اون منو دوست داشت نه یه اسم رو ! نه اسمی رو که اسمش خان باشه ، اون اصلانش رو دوست داشت نه هیچ کس دیگه ای رو ، آخه کی باید به حرف ما گوش میداد ؟ کی ؟ هان ؟ وای ........                                                                                  چال آشیق سازینی، بلکه سازیندا
اومودسوز حیاتا بیر اومید تاپیم
گل آشیق سازیندا صبیردن دانیش
بلکه دؤزمک درسین آغزیندان قاپیم


اصلان ، اصلان جان قربونت برم ، آخه کاری که از دستت برنمیاد فدات بشم ، فدای اون چشمای قشنگت بشم اگه تموم نکنی این گریه هاتو مارالت از غصه میمیره که  ، تو که نمیخوای من دقمرگت بشم مهربون من هان ؟ مارال فدای تو بشه ، قشنگ من ، مرد رویاهای مارال فقط اصلانه ، من که با خونم بهت قول دادم که ، من که قلبم را بنام تو کردم که ، آخه برای چی داری دونه های اشکت رو سرازیر میکنی از اون چشایی که قبله دله ماراله ؟ حالا تو گریه نکن ، بخدا خودم تموم کارا رو ردیف میکنم ، بخدا با باباخانم حرف میزنم ، راضیش میکنم اصلان من ، راضیش میکنم بخدا ، ببین اصلان این مارال توئه ، اینا دستای مارال توئه ، تو که نمیخوای دل مارالت رو بشکنی ؟ هان ؟ اگه نمیخوای تمومش کن ، بخدا من دارم میمیرم اصلان ، اصلا اصلا همینجا بهت قول میدم ، بهت قول میدم دست کس دیگه ای به مرده من هم نرسه ، بهت قول میدم اصلان ، قول میدم که اگه قراره  مارال مال اصلان نشه مال هیچ کس دیگه ای هم نشه ، بهت قول میدم ، اصلان ببین اینم خنجر تو ، نه حالا دیگه مال منه ، اگه یه روزی روزگاری دستی خواست بطرف مارال بیاد و اون دست دست اصلان نباشه قطعش میکنم ،،، اگه نتونم ؟!؟   یادته یه بار دستت رو گذاشتی رو سینه م و گفتی اونی که اون زیر داره میتپه خونه اصلانه ؟ یادته ؟ اگه نتونم درست میزنم اونجا ....................
گل آشیق بو آخشام داغلار باشیندا
نغمه لر سؤیله یه ک گوزللر ایچون
گل آشیق بو آخشام آشیق اولانا
دئیه ک غم چکمه یین دولدوروب ایچون

هر پدرسوخته ای که بوده باشه  تا فردا نعشش رو میخوام ، دوست ندارم دست خالی برگردین ، اگه شده استخونای مرده ها رو از گور بیرون بیارین بیارین ، من زنده و مرده اصلان رو میخوام ، زنده یا مرده ، این دختره نمک نشناس رو هم ببرین بندازین تو اطاقش و درش رو هم روش ببندین که دوست ندارم دستم بخونش رنگی بشه ، ببرینش ، نه مارال تمومه دیگه ، گذشت روزایی که به تو و به اسم تو و به قد و بالای تو مینازیدم و سرم رو جلو همه خانها بالا میگرفتم که چی ؟ که دختر یکی یدونه من مارال دشت آذربایجانه ، گذشت دیگه مارال ، تو من رو جلو همه سرافکنده کردی ، حالا دیگه خون جلو چشم خان بابای تو رو گرفته و با آب صد آراز هم نمیشه این خون را شست و از بین برد ، اصلان باید بمیره ، ، ، نه هیچکسی از عشق نمرده ، تو هم نمیمیری ، ، ، آهای یکی به تاخت بره روستای پایین و به ملکخان بگه خان بزرگ این بار دیگه با عروسی اون و مارال موافقت کرده ، بیاد که عروسی داریم ،،، چه غلطها ،  پسره بیاد دستبوس من ؟ ! یه آشیق دربدر بیاد خواستگاری دختر من ؟ دختر خان بزرگ ؟ خفه شو دختر ، ببرینش  ...

اینسان دردلرینی گل سازیندا چال
دٶزوملو آشیقلاردان حیکایت ائت
گل، بیزه آی آشیق عئشق درسی وئر
اومیدسیز ساعاتدا دردیمیزه یئت

میدونی مارال من  اونا از خود عشق میترسیدند ، از اینکه عشق آدما رو به خودشون بیاره ، از اینکه آدما باور کنن میتونن عاشق بشن ، همه ، اونوقت دیگه آدما میفهمیدن دل همه یه جوره ، آسمونشون یه رنگه ، خداشون یه جور خداست ، آدما اونوقت همه رو مثل خودشون میدیدند ، اونوقت خان جماعت دیگه نمیتونستن خودشون را برتر بدونند ، اربابا از این میترسیدند ، از اینکه آدما باور کنن همه با هم برابرند ، اونا برای این دوست نداشتن رعیت عاشق خان بشه که این کار هیبت خان جماعت رو از بین میبرد ،،، اما ، اما این درست نیست مارال ، درست نیست ، همه مثل همند ، همه با هم برابرند مثل ستاره های آسمون که از رو این زمین همه مثل هم دیده میشند ...

اولدوزلارلا اولاق بو گئجه همدم
اولکردن گل آلاق عئشق ایلهامینی
بو گئجه چاغیراق تام آشیقلاری
چاخیرا، چالقییا ییغاق هامینی

مارال کی گفته خستم ؟ نه ؟ آره از اون غار تا اینجا دویدم ، همینکه شنیدم تو رو آوردن اینجا دیگه نموندم ، اومدم ، خستگی چیه آخه ؟ تو که هستی خوبم ، خوبه خوب ، بذار ببینم ، آره آوردمش ، ایناهاش ، اینم لباس دامادی من ، تو که لباس عروس تنته چرا لباس دامادی تن من نباشه ؟ اینم از لباس سفید من ، کی گفته فقط عروسا باید سفید بپوشن ، بهم میاد نه ؟ آره که میاد ، هان ؟ آره راست میگی قبل از رفتن تو حجله باید آشیق بخونه ،،، کی بهتر از آشیق اصلان ؟! ای بابا تو عاشق منی وگرنه من همیشه بهت گفتم آشیقای دیگه صداشون از من بهتره ، وای از دست تو ، باشه امشب تا سحر برات میخونم  ، حالا دیگه کنارتم ، من و تو ، نه خان بزرگ هست که ازش بترسیم و نه آدماش که از دیدشون مخفی بشیم ، توئی و من ، منم و تو ، ، تا خود سحر برات ساز میزنم و میخونم ، هر وقت آفتاب خواست بالا بیاد و دنیا رو روشن کنه چشامون رو میبندیم و میخوابیم ، مارال و اصلان مارال  ......

سحره جک چالیب، اوخویاق آشیق!
بلکه اوره کده کی یارا بیتیشسین
چاخیرلاشیب چالاق اوجا سس ایله
قوی آشیق سسیمیز یارا یئتیشسین


خب ، حالا باید باهات درد دل کنم ، از بس مونده بودم تو اون غار که کم مونده بود اسم خودم رو هم فراموش کنم ، آره خب وقتی تو اومدی و گفتی آدمای خان بابات میخوان من رو بکشن رفتم تو اون غار و پنهون شدم ، چقدر سخت بود ، اما ، اما چون تو خواسته بودی برم و نمیرم تحملش برام آسون بود مارال ،  آره بخدا کم مونده بود اونجا خودم رو فراموش کنم ،  چی اسم مارالم رو فراموش کنم ؟ نه ، من که گفته بودم اسم مارال تو دلم حک شده ، نگفته بودم ؟ گفته بودم مارال من ، خانوم ناز من ، قشنگ من ، یه بار حتی خواستم دلم را با خنجر بشکافم و نشونت بدم اما تو نذاشتی ، یادته ؟ من فدای اون خنده های قشنگت برم گل من ، بذار بغلت بکنم حالا ، آخ که قربون بوسه های تو بره اصلان مارال ، آخ مارال اصلان ....

ساز میزند .............................................

حالا دوتائی باهام میریم تو این حوض و غسل میگیریم ، تو آغوش هم ...

اصلان جسد مارال را همراه خودش وارد حوض مرده شورخانه میکند  .  

آفتاب داره بالا میاد ، حالا ببند چشمای قشنگت رو که نور اذیتشون نکنه ...

سونیا ...

یاشامیمدا  چوخلاریلا  اولدوم  بیر  یئرده 

بیر   سیرا   یاخچیلاری  واریدی   اونلاردان 

هه مده 

پیسی !  

هه ممه شه   ایشله ریم    اولوب  بویله !

ـ هاممیدان  پیس   اوزومویدوم ! 

بونلارین   ایچینده 

بیله می  اینجیده نله رده ن   بیریسی   تانیمیشدی   ایچیمی 

هارادا  سووونمه ییمی 

هارادا  که ده رله نمه ییمی ! 

دانیشمی یاندا 

دینمی یه نده 

سوسوب   بیرجه   باخاندا  

الین  چه که ردی   باشیما 

آخی 

بیلیردی   یانیر  ایچه ریم   ! 

ایندی   گئدیب  !

نه ده ن   یادیما   دوشمه سین   آنلامادیم  

آمما 

اولور  آدام   بیر  پیسیده   یادا   سالا 

یادا   سالا   اوره یینده   اونا  احسه ن   دی یه 

اونا   دی یه    یاشا 

یاشا   یولداشیم ...

گم شده ...

گم شده در بادم
یا شاید آنکه مرا با خود برد توفانی بود
نمیدانم
اما
گم شده در خویشم ...