درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

متن نمایشنامه : قارانلیق ...

اشخاص بازی : زن ، مرد  .

صحنه : پرده ها  ، سکوها  و تابوتی به شکل یک تخت .

نور  .

در تصویری فراتر از تابوتی که در وسط صحنه قرار گرفته دستی مهره های اصیل شطرنجی را از روی صفحه شطرنج با عصبانیت برمیدارد و بجای آنها مهره های دیگری میگذارد که بدلی هستند .

ادامه تصویر  دستهائی مرده ای را کفن میکنند ، مرده فریاد میزند اما کسی فریادش را نمیشنود  ، مرده را در تابوت میگذارند  ، ادامه تصویر  دستها ، صفحه و مهره های بزرگ شطرنج  .

مرد بر روی تابوت دراز کشیده است .

زن در حالی که ترانه میخواند تاجی بزرگ از گل درست میکند  .

دستهائی از پشت پرده های آویزان شده مرد و زن را  همچون ماشینهائی کوکی کوک میکنند .

مرد خواب میبیند ، از خواب میپرد  ، ترسی او را فرا گرفته است ، میجوید ، از دور صدای آوای زنی شنیده میشود ، مرد بطرف صدا میرود .

زن : عالی شد ، حالا  سر یه شازده رو کم دارم تا این تاج بره سرش و اون بشه شاه رویاهای من ، وای که اگه پیداش بشه ، دوتایی سوار اسبامون

          میشیم و میزنیم به دل صحرا ،،، وای که چه حالی داره اسب سواری با دلدار ............................

زن سوار اسبیست خیالی ، میتازد به تاخت .

مرد و زن همدیگر را میبینند  ، مات و مبهوت هم شده اند ،  مرد به زن نزدیک میشود ، زن ابتدا در جای خود میماند اما بعد با اسب خیالی خود میتازد و دور میشود ، مرد نیز سوار اسبی خیالی شده و او را تعقیب میکند ، مرد به زن رسیده است .

مرد تمنا کنان جلو میرود ، زن دریغ کنان از مرد دور میشود .

مرد : بمان ............

زن از پشت پرده با مرد صحبت میکند  ، مرد پرده را نوازش میکند .

زن : از ابریشم ناب درست شده  .

مرد : با من حرف بزن .                                                       1

زن از پشت پرده خارج میشود ، زن در خیالش توسط اشخاص دیگری دیده شده است ، رو میگیرد  ،،، دستها چاقوئی را به مرد میدهند ،،،  مرد چند نفر خیالی را که در خیال او زن را تماشا میکنند فراری میدهد  ، زن میخندد .

زن همچون عروسکی میرقصد  .

مرد : کور شوید ، دور شوید .

زن : چه لحظه زیبائیست .

مرد : اما تو باید فقط از آن من باشی .

زن : عاقبت جوینده یابنده بود گفته اند نه ؟

مرد : آری ، به گمانم چنین باشد .

زن : نه به گمانت ، بی شک ، بجوی تا راهش را بیابی ...

دستها  از پشت پرده کاغذهائی را به مرد میدهند  .

مرد از سه سکو بالا میرود و شیپوری را بصدا در می آورد  .

مرد : بر همگان واجب است آنچه من امروز از این بالا بر آنها روایت میکنم تابلوئی باشد  بر دیدگان آنها   ،

        برای اژدها و زن که همچون دو دوست دست در دست همند بهترین مکان خاکست ، کاش جهان از وجود آنها پاک میگشت ، ستودن سگی

        بهتر از ستودن زنانست که سگی از هزاران زن پارسا نیز بهتر باشد ، دختران حتی اگر تاج بر سر داشته باشند بد اخترند و نابهتر ، آرزو کنید زنان

        طعمه گرگ شوند که نامشان ضعیفست و کوچک وپست  و ننگشان بزرگست و شرم آور ، هیچ کاری را با مشورت زنان انجام ندهید که

        حاصل آن جز بیچارگی نباشد ، با زنان راز مگویید که آنها را توان نگهداشتن راز نیست و آبرو را با بازگویی آن برباد خواهند داد ، آنها را

         لیاقت مصلحت اندیشی نیست  چرا که رائی از خود ندارند ، بر عرش هرگز مردی نخواهی دید که او را دختری باشد که عرش را جایگاه

         مردان گردانیده اند ، دل زن منزل دیو است  و راهنمایش نیز او ، با زنان اگر از مرد بگوئید راه از چاه نشناخته خود در چاه اندازند ، عقلشان

         کم است و رای آنها نااستوار ، زنان را در عهد و وفا ثابت قدم نتوان دید و اگر دوستی یابند اولی را فراموش کنند ، زن حصارگاه نیرنگست ،

         به ظاهر خواهان صلحست و صفا اما به اندرون در او جنگست و دغا ، دشمنیش دراز است و دیرپا ، دوستیش چندهزار رنگست و کم جان ،

         بگویی این درست است انجامش بده آنرا نمیکند و چون بگویی بد است دور باش بدانجا خواهیش دید به جان و کوشش فراوان ، در غم تو از

         شادی خواهد ترکید و در شادی تو عزا خواهد گرفت ، افسونشان درازست و بی همتا ، سحر از زنان پدید آید و بس ، خوابشان کم اگر هست

         دلیل آن  نقصان عقل آنهاست ، زنها را به زنجیر کشید که جز از این چاره ای نباشدتان ...         
 

زن با شنیدن حرفهای مرد او را از روی سکو هل میدهد و فرار میکند ، مرد زن را دنبال میکند   ، زن میگریزد  .

مرد تنها شده است ، غمگین گوشه ای مینشیند  .

زن تنها شده است  ، از تنهائی خسته میشود ، بطرف مرد حرکت میکند   ، مرد متوجه شده است ، مرد و زن از دو طرف صحنه به هم نزدیک میشوند  ، زن عشوه کنان پشت یکایک پرده ها مخفی میشود  ،  مرد پرده ها را کنار میزند ،  زن پشت آخرین پرده مانده است ، مرد برقص درمی آید ، زن نیز  ،،، مرد آخرین پرده را کنار میزند .

زن تاج گل خود را بر سر مرد میگذارد  .

مرد در حالیکه شیپور مینوازد از سکوها  بالا و پایین میرود ،  زن بادکنکهائی را باد میکند  .

مرد خسته شده و در گوشه ای افتاده است ، زن همچون پرنده ای رقص کنان در پرواز است .

زن : بازهم بازی .

مرد : خسته شده ام ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، آه اگر یک روز من نباشم ؟

دستها تفنگی را به مرد میدهند .

زن : من سقز میخوام .                                                            2

مرد : باید صرفه جوئی کنیم ، خرج زندگیمون زیاد شده .                               

زن آرایش میکند .

زن : کی گفته ما مقام اول دنیا رو کسب کردیم ، دروغه بابا .

مرد : کتابام رو باید بفروشم .

زن آتاری بازی میکند .

زن : در عرض بیست چهار ساعت یه شبانه روز فقط چند ثانیه ؟؟؟ !!!!!!!  بازی هم بازیای قدیم ،  اهه باز که شب شد و شازده بخواب رفت .

مرد : دوست داشتم دوباره درسام رو بخونم و بازم برم دانشگاه .

زن کتش را از تن درمی آورد .

زن : تخته اش کن ، در این مغازه رو گل بگیر ، صدمین بار .

مرد : حسود .

زن پاکت سیگاری را له میکند .

زن : سیگارم تموم شده .

مرد : مصرفت رفته بالا ، اعتیاد چیز بدیه ،،، تو اون کریستال بلوری یه قهوه میدی بهم ؟

زن جیبهای شلوار مرد را نشان میدهد .

زن : هر وقت گفتم گفتی برا نون شبمون محتاجیم .

مرد : فکر کردی زیر زمین  این خونه چاه نفت زدم ؟

زن نقشه ای را باز میکند .

زن : میگم چینیا پول تقلبی ندادن بازار ؟

مرد : یه روز آرزو داشتم برم اینجاها رو بگردم ، چه آروزهائی ...

زن کتری را با دستمالی در دست گرفته است .

زن : ببین ، اونقده جوشیده که آبش تموم شده .

مرد : تا حالا شده یه نوشیدنی دبش بدی دست ما ؟

زن صفحه شطرنجی را باز میکند .

زن : یه شطرنج بزنیم ؟

مرد : مغزم نمیکشه .

زن با  یک گوشی موبایل ور میرود  .

زن : گفتی اس ام اس دونه ای چند گرون شده ؟

مرد : هووه چقدر فاصله هست از اینجای نقشه تا اینجاش .

زن موبایل را گوشه ای پرت میکند .

زن : کاش یکی بود .

مرد : چیزی گفتی ؟

زن تلویزیون را روشن میکند .

زن : فیلم خوب چی داریم ؟

مرد : صداش اذیتم میکنه ، چه دادی میزنن !

زن با کاردی بازی میکند .

زن : گشنه ت نیست ؟ راستی باید بشقاب بخریم ، بشقاب شکسته زیاد داریم .                     3

مرد : چرا داد میزنی ، عالم و آدم شنیدن صدات رو ، جون من حرومشون نکن ، زنگ میزنم از بیرون بیارن .                                                    

زن با زنجیر طلا ور میرود .

زن : گفتم سوزی یه تن طلا خریده ؟

مرد : نیگاه کن ، اوهووه چقدر بار زدن رو بدبخت اسبه ، چی گفتی ؟ سوزی رفته کجا  ؟

زن ضبط را روشن میکند و همراه با خواننده میخواند .

زن : چه صدای قشنگی داره نه ؟ کاش منم صدام خوب بود و میخوندم تا همه تشویقم بکنن .

مرد : تو میدونی کدوم حیوون با شاخکهاش میشنوه ؟ این جدولا چی ان آخه میخری تو ، اه  ،،، گفتم یه تفنگ تازه خریدم ؟ باید براش محل

           مصرف پیدا کنم ، شاید بعد از این برم شکارگاه ، تفنگ جاش شکارگاهه ، اگه نتونم یه شکارگاه خوب پیدا کنم خیلی بد میشه آخه نمیشه

           که تفنگ داشته باشی و ازش استفاده نکنی ، اینو خریدم برای شکار ناب ، حالا ، یه محل مصرف خوب هم براش پیدا میکنم ، میبینی ...

دستها زن را بطرف آکواریوم هل میدهند  .

زن آکواریوم را بررسی میکند .

زن : این لاکپشت من کو ؟

مرد : برم چیزی بگیرم از بیرون ؟

زن : هی لاکپشته نیست !

مرد : حتما رفته زیر اون سنگه ، میاد بیرون ، نگفتی چی بگیرم ؟

زن : میگم نیست .

مرد : خب چرا سر من داد میزنی حالا ؟

زن : کو آخه این ؟

مرد : من از کجا بدونم خب ؟

زن : بیا منو بزن ، چته تو ؟

مرد : تو چته ؟

زن :  لاکپشته نیست ، میفهمی ؟

مرد : حالا بیا بخاطر یه لاکپشت زپرتی با من دعوا کن ها .

زن : باید پیدا بشه یا نه ؟

مرد : میگی من مسوول گم شدنشم ؟

زن : غیر از من و تو کس دیگه ای هم اینجا زندگی میکنه ؟

مرد : به به ، نه بیاد زندگی کنه !

زن : منظورت چیه ؟

مرد : یه بار دیگه از این مزخرفات بگی خودتم مثل اون لاکپشتت ......................................................................................

زن : چی ؟

مرد : میبینی گرفتاری ما رو ؟

زن : تو میخواستی چیزی بگی  ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، چرا پس ساکتی ؟ حرف بزن ، تو لاکپشت منو ...

مرد : گیر نده !

زن : گفتم تو با لاکپشت من چکار ...

مرد : پای لاکپشت رو وسط میکشی تا من از حرف اصلیم برگردم و ادامه ندم ؟

زن : کدوم حرف اصلیت ؟

مرد : این که دوست ندارم بعد از این از دهن تو در مورد کس دیگه ای که میتونه یا نمیتونه تو این خونه زندگی کنه حرفی بشنوم ..............

زن : این چرت و پرتا چیه ؟                                                           4

مرد : من حرفم رو زدم ..................................................              

زن : نگو خرم و حالیم نیست ، تو داری رد گم میکنی که من در مورد لاکپشتم حرف نزنم ، لاکپشت من کو ؟

مرد : صدات رو بیار پایین .

زن : صدام رو پایین نمیارم که هیچ بلندترشم میکنم ، بگو با لاکپشت من چکار کردی ؟

مرد : حالتو ندارم  .........................................

زن : لاکپشت منو پس بده .

مرد : اگه یه بار دیگه سر من داد بزنی ...

زن : لاکپشت منو پس بده گفتم .....................................................

مرد با سیلی زن را میزند .

مرد : من از دم لاکپشت لعنتیه تو گرفتم انداختمش بیرون ، حالیت شد ، کشتمش ، کشتمش ، میفهمی ، آره کشتمش که از دستش راحت بشم ،،،

          من  ، من از اینکه میدیدم تو به یه لاکپشت بیشتر از من علاقه داری دیوونه میشدم ، از دیدن حرف زدن تو با اون حیوون اجق وجق

          کج و کوله دلم آتیش میگرفت و خونم بجوش میومد ، از دیدن نشستنهای تو پای این آکواریوم لعنتی و زل زدنهات به اون آتیش می افتاد تو

           دلم ، گر میگرفتم ، میسوختم ، میفهمی ، من همه وجود تو رو برا خودم میخواستم ، میخوام ، فقط برای خودم  میخوام ، حتی سایه تو منو به

           حسادت میکشونه ، این رو تو اون گوشت فرو کن ، حالیته  ؟ حالیته ؟  اگه نیست حالیت بشه ، حالیت بشه !!! این رو بفهم که من حتی از

           دیدن تو با تصویرت توی قاب آینه مشکل دارم  ،،، فقط من ، من فقط  ،،، بفهم ، بفهم ، بفهم .......................................................

زن گریه میکند  .

مرد وارد میشود ، زن از مرد دور میشود  ، مرد منتظر میماند اما خبری نیست ، مرد برای زن چای می آورد ، زن چائی را میریزد زمین  .

مرد برای زن کادو خریده است ، زن ردش میکند  .

مرد با موبایل صحبت میکند ، توضیح میدهد ، خواهش میکند ، کمک میخواهد ،،، مرد بطرف زن میرود و موبایل را به طرف او میگیرد ، زن موبایل را میگیرد و به گوشه ای پرت میکند  .

مرد زن را تهدید میکند ، زن توجهی به مرد ندارد  .

مرد پتوئی را برداشته و با تهدید از زن دور میشود ، زن مسخره اش میکند ،،، مرد منتظر است اما خبری نیست ،،، مرد دیوانه وار فریاد میزند اما صدایش شنیده نمیشود  .

مرد به زن اصرار میکند ، التماس میکند ، تهدید میکند ، خبری نیست  .

دستها شلاقی را به دست مرد میدهند  ، مرد زن را شلاق میزند  .

مرد : من تنهام ، تنهای تنها ، مثل یه کوه تنها و خاموش ، من به تو محتاجم ، به عشقت ، به نفست ، به صدات ، به نگات ، من عاشق توام ، همه

          زندگی من ، خوشی من ، بودن من در بودن با تو خلاصه میشه ، اگه تو نباشی من میمیرم ، با من مهربون باش ، مثل اولا ، منو دوستم داشته

           باش مثل اولا ، دوستم داشته باش تا حس کنم هنوزم زنده ام  ، من بی تو میمیرم ، تمام کارهای من برای به سعادت رسوندن توئه ، برای      5

           خوشبخت کردنه توئه ، من عادلانه رفتار کرده ام اما تو بجای قدردانی از من داری از من دورتر میشی ، داری میری بطرف سقوط ، بطرف

           بن بست ، تو باید مثل یه برده مطیع که میدونه اربابش خوبی اون رو میخواد از من حرف شنوی داشته باشی ، تو باید مطیع امر و فرمان مطلق

           من باشی ، تو باید با حرف من بشینی ، با حرف من بلند شی ، با حرف من بخوری ، بخوابی ، بخندی ، بدوزی ، ببری ، بپوشی ، بزائی ،

           بمیری ، بمیری ، بمیری  ....................................

دستها شلاق را از مرد میگیرند و میدهند به دست زن  ، زن مرد را با شلاق میزند  .

زن : تو هیچوقت من رو دوست نداشتی ، تو خودت رو دوست داشتی ، تو من رو بخاطر علاقه به خودت میخواستی ، من برای تو یه شی بودم ، یه

          عروسک ، نه یه آدم ، تو من رو بخاطر این دوست داشتی که باهام بازی کنی ، من برای تو وجودی غیر از اونی که در وجود خودت بود

          نداشتم ،  تو من رو میخواستی که مثل یه عروسک خیمه شب بازی با طنابای تو برقصم ، هرجوری که دل تو میخواست ، هر جوری که عشق

          تو میکشید ، من حق نداشتم بدون حضور سلیقه تو حتی آب هم بخورم ، ، ، من ، من تازه متوجه اینا شدم ، تازه فهمیدم اینا رو ،،، چقدر بده

          آدم یه عمر فکر کنه دوستش دارن و بعد ببینه نه همه ش کشک بوده ، دوغ بوده ، همه ش آبکی بوده ، بی خاصیت و بی ریشه ، اصیل نبوده ،

           بدلی بوده ، وای که چقدر دلم گرفته است ، دوست دارم بمیرم ، بمیرم ، بمیرم و تو رو نبینم ، نمیخوام ببینمت ، نمیخوام ، نمیخوام .......

تصویرهائی از دعوای حیوانات مختلف  .

دستها موبایلی را به زن میدهند ، زن در حالیکه با موبایل حرف میزند  بادکنکهائی را باد میکند  .

دستها مرد را به داخل هل میدهند ، مرد زن را در حال صحبت کردن با موبایل میبیند  ، زن موبایل و بادکنکها را مخفی میکند .

مرد با ذره بینی در دست همه جا را میگردد ، زن همانند مجرمی باهوش آثاری را پاکسازی میکند  .

مرد با موبایل شماره میگیرد اما تماس برقرار نمیشود  ، مردعصبانیست   ،،، زن با بادکنکی در دست در حال حرف زدن با موبایل میباشد  .

مرد انگار در یک برهوت قرار گرفته شده است ، وحشتزده به هر طرف فرار میکند ، ، ، دستها تفنگی را به دست مرد میدهند ، اعتماد بنفس مرد برگشته است  .

مرد : این تهدید نیست بدبخت یه واقعیته کشتن کسی که بخواد وقتی پشت من بطرفش بهم ...

زن : این روزا مصرف فیلم وسترنت بالا رفته جونم .

مرد : آره بالاترشم میبرم ، حکم مرگت رو صادر کردم فقط مونده انجام دادنش ، منتظر یه فرصتم که تو اشتباه کنی و من اشتباهت رو کشف کنم .

زن : حوصله حرفهای تو رو ندارم .

مرد : بگو خودمو خراب کردم از ترس .

زن : به همین خیال باش .

مرد : پس چی ؟ تو ترسیدی ، تو مثل یه موش ترسوی بیچاره ترسیدی .

زن : میخوام بخوابم مزاحمم نشو ، دیشب سر کار نخوابیدم .

مرد : دیگه نمیذارم به بهونه کار کردن بری بیرون .

زن : گفتم مزاحمم نشو مگس وزوزی .

مرد : یه مگسی نشونت بدم ده تا پشه هم روش .                                       6

زن : تو زبون خوش حالیت نیست و حتما باید یه فحش بشنوی تا گورت رو گم کنی نه ؟                                                                          

مرد : ور بزنی میزنم تو دهنت .

زن : از تو گنده تراش هم نمیتونن از این غلطا بکنن .

مرد : نشونت میدم زنیکه چندکاره .

زن : چندکاره فامیلای دربدرتن بیشعور هالو .

مرد : به فامیلای من فحش میدی عوضی کثافت ، بگیر که حقته بمیری .

زن : عرضه شو نداری .

مرد : تو همین خیال باش تا گلن گئدنش رو بکشم  ، گفته بودم که برای تفنگم یه محل مصرف پیدا میکنم .

زن : خواب  پیرزنا چپه است جونم ، نشنیدی ؟

مرد : یه خوابی نشونت بدم که تو اون دنیا هم از یادت نره .

زن : آره بهتره بخوابم تا قیافه زشت تو رو نبینم .

مرد : اگه من گذاشتم تو بخواب .

زن : گذشت روزگاری که من گوش  به فرمان اعلیحضرت قدر قدرت بودم .

مرد : هنوزم مرد این خونه منم و نشونت میدم مرد بودن چه شکلیه .

زن : شتر در خواب بیند .........................................................................................................................

بگومگوها بصورت افزایشی همچنان ادامه دارد اما بی صدا  .

سیاهی  .

صدای گلوله  .

تصویری از صفحه شطرنج خالی و بدون مهره اما با لکه های پاشیده شده خون  و همچنین دستهائی که رنگ خون گرفته اند .

مرد بر روی تابوت دراز کشیده است .

             پایان  .

حه سره تله ر ...

یئنیده  ساچلارین  وئردی  یئل الینه 

به ری  گه ل   دئدیم   گه لمه دی  

گه لیم   سیزه ؟  دینمه دی !

بیلسه یدیم  یئریم  وار  او  داشین   ایچینده 

ـ اوره یین   دئییره م !

اوچاردیم   گویله رین   گویونده 

حه سره تله 

ـ اوزوجو   بیر   حه سره تله  

حه سره تله    قالمیشام   قونوشا قونوشا 

دانیشا دانیشا 

یاشی یا   یاشی یا ...

دیله نیم ؟

یوخ الی جانیم

_ بو   ائل له رین   گوزه ل  سه سی   سوزو   یاساق اولموش  دیلی ! 

سه نی   جانیملا   سئویردیم

اوره ییم   بوتون دونیاداندا که ده رلی  اولسایدی   !

میننه تی   یوخ   سئوگیمین

سه ن   سئومه لیدین !

سئومه لیدین   سویوق  یاشامیمیزدا  

بیر  قیش  گونه شی کیمی

گونه ش کیمی !

_ نه پیس   اوشویور  جانیم   ایندی !

سئومه لیدین   بیر ایستی  یایدا 

سه حه رله رین   سه رین   هاواسی کیمی !

_ نه فه سله ریم   هه له ده  سه نین   اییینله  سه رخوشدور !

بیر  سوسوز چولون  باغیشلی یان  یاغیشی کیمی

سئومه لیدین !

دوز

سه ن   یاغمور  اولوب   یاغدین

یاغموروم   اولمادین !

داها   ایندی   سئومه کده نده   گه لیر   آجیغیم

سوزوم  یوخ   سه نین   یولون  نه ایدی

سوزوم یوخ  نی یه   سئومه دین   مه نی

سوزوم  یوخ   اوره گین   هارالاردایدی

آمما

کاش  بیله ردین   مه نیم   یانمیش   اوره گیم     بیر   سه نه   اوز   گه تیرمیشدی

بو   پیس   روزیگاردا   بیر   سه نی    سئچمیشدی

سئومیشدی

یوخ   سئومه لی   آختارماز  داها

اوچماق  به سیمدیر یالان   خه یال قوشویلا   !

یورولموشام

یورولموشام   داها  !

بیلیرسه ن    ائلمیرا

_ ایسته مه سه یدینده   آدین   گه لدی   دیلیمه !

بیلیرسه ن   آشکی    دیله نمه ک    اولماز

اولسایدی

اولسایدی    اینان   قاپی ییزدان   اویانا   گئدمه زیدیم

آیری   قاپی   تانیمازیدیم

حاییف  آمما   دیله نمه ک   اولماز   آشکی !