درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

عزادارم ...

دلم سیاهپوشست 

سیاهی مرگ بزرگی بر تار و پود بودنم سایه انداخته  

بزرگی که برای بزرگی فرزندان انسان بر پا خواست 

اما 

شب پرستان همیشه تاریخ 

تاب دیدن بزرگی آدمیان را نداشتند 

ـ ندارند 

گلوی آزادگی خونین شد 

و من دشنه تیز خونین را میبینم که همچنان خون چکانست و برنده   

و مردی را که فریاد میکند آیا کمک کننده ای خواهد بود ؟ 

ـ آیا کمک کننده ای خواهدش بود ؟ 

نمیدانم 

زمانه نیز همچون من نمیداند 

که 

زمانه زمانه نرفتنها و ماندنهاست 

زمانه دل خوش کردنهاست 

به هر آنچا آسمانی نیست

چه کسی یاریش خواهد داد ؟ 

چه کسی سنگینی امانت را بر او سبک خواهد کرد ؟

و من دستی نمیبینم به یاری دوست بسویش باز باشد 

وای از زمانه ...

دروغ ...

اسطوره دروغین زمانه دروغین ما

روزی که فهمید دروغیست اسطوره بودنش 

بی صدا شد و رفت 

چه فریادها راه انداخته بود این ساکت بی صدا !

آخر کار

روزی بخود آمد و دید 

آنچه میکرد و میخواست دروغی بود بر پیشانی زمانه 

رفت و دم نزد 

خدا میداند کجا رفت و چه شد 

اما به گاه رفتن باورش شد دروغی بیش نبوده بودن او 

آنچه کرد  

آنچه نتوانست کند 

آنچه خواست و نشد 

همه 

دروغی بود 

دروغی که دردهای بسیاری ارمغان آورد 

همه را 

او رفت 

اما 

دروغسازان هنوز که هنوزست 

از او دروغ میسازند و دروغ میبافند 

چه میتوان کرد و گفت 

دروغ را جز زایش دروغ کاری ز دست برنخواهد آمد 

و او همچنان که خود دروغ بود 

ـ در خاطره مردمان دروغتر از خویش  

به زمانه ای که جز دروغ را بارور نمیکنند

به کار بارآوردن دروغست و دیگر هیچ ...

مارال ...

یوخ   یولداشیم    

اوزویه ن   آلما 

مه ن   مارالدان   دانیشاندا 

 مارالدان   دانیشاندا   مارالدان   دانیشیرام 

اوزو  بیلیر  

ـ آدی   مارالدی !

سه ن   مارال  دئییلسه ن  

ـ آدین   مارال   دئییل !

آلما    سوزله ریمی   اوزویه ن   

اونون   آدی   مارالیدی 

اوزو   ایلان 

بونودا    اوزو   دئدی 

اینان ...