درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

جدایی از خود ...

راهی میجویم که به آنسوی من راهی داشته باشد

راهی که مرا بیرون برد از من

از خودم خسته ام

تکرار بودنم زجرم میدهد و من راهی میجویم به آنسوی خویشم

کاش جدا شدن از خود را بلد بودم

کاش ...

ادعایی بود شب را ...

یارم گل بود

من خار اویم

یارم چون بود می

من مستی نمودم

شب که آمد بی رخش شب در شبی شد

کاش بود امشبم را یک سحر تا رخ نماید یار ما

مدعی لافی بزد 

آتشی بر جان بشد زان لاف پر از ادعا

امشبم را رخ نما

آخر سحر را در انتظارم ...

 

وای از زندگی ...

دردی آورد که درمانی ندارد درد بی درمان ما

قبل او هم بود درد اما دیگر است این آنچه آورد او از بهر ما

نی به فردایی امیدست و نی ز امروزم خبر

ساز بی ساز را در فغان آورده او 

راحت از جان برده و جان در بلا افکنده او

شادمانی نماندست روز و شب را دریغ

میگساری شد فسانه 

فسانه

فسانه

درد و هیهات و دریغ

در پس دیدار او مستی مستانها را رنگ یکرنگی برفت

شد دورنگی کاروبار زندگی

وای از زندگی

وای از زندگی ...