شب و دیر و سر از تن جداشده و دشنه ی خون رنگ
" براساس ایده ای از حسن رجبی "
آدمها : پطروس ، راهب ، محفر و زحر
صحنه : دیری است قدیمی بر سر راه نینوا به شام .
1.
راهب : بار و بندیل بسته ای پطروس جان ؟
پطروس : خوابی دیده ام .
راهب : چنین راهگشای ؟
پطروس : حالم خوش نیست .
راهب : دوست داشتم چون قبل به خلوتی با من پیش از دیگران از حال و خیالت سخن بگویی ...
پطروس : حال و خیالم ؟ خیال نبود .
راهب : هر چه . تا بوده محرم راز تو من بوده ام ، چه دیده ای اینگونه گریزانت کرده از رازدار همیشگی ات ؟
پطروس : مسیح بر صلیب شد اما بی سرخی خون ...
راهب : سرورمان را در خواب دیده ای ؟
پطروس : آری و نه .
راهب : اینگونه ندیده بودمت .
پطروس : همه جا سرخ بود ...
راهب : و خون ؟
پطروس : بیابان سرخ بود . آسمان هم . شمشیرهای آخته ی خون چکان از دسته و نیام و قبضه و تیغه همگی سرخ رنگ بودند و ...
راهب : و سرورم مسیح کجای این قصه بود ؟
پطروس : اترجوا امه " قتلت حسینا " شفاعت جده یوم الحساب .
راهب : سالیان بسیاری است می خوانمش و با آنکه در همان سنین طفولیت حفظ کردمش باز اما هزاران بار نگاهش کرده ام بر دیوار به هر روز و
شبم . هر روز دوباره همچون روز پیش و روزهای پیش تر .
پطروس : من نیز شاگرد رازشناسی بوده ام این همه سال ، نبوده ام ؟
راهب : راز سر به مهری که استاد از رمز و سر درونش هیچ ندانسته باشد چگونه با شاگرد دم زند از آن ؟
پطروس : هرگز گستاخ نبوده ام بدانم آنچه مرادم ندانسته یا نخواسته با من بازگوید ...
راهب : ندانسته ام پطروس جان ، ندانسته ام این راز چیست .
پطروس : دیشب شب عجیبی بود .
راهب : و تو مهر بر لب نهاده ای ؟!
پطروس : شما راهب دانای دیر هزار ساله کهن سنگ راز نوشته شده بر دیوار همیشه حاضر در برابر دیدگانتان را سالهای سال جسته اید و
جسته اید و هزار بار جسته اید و نیافته اید ، من چگونه راز خواب آشفته یک شب تب گرفته را بدانم و بازگویم ؟
راهب : راز را نگو ، حادثه را بگو .
پطروس : سر از تن جدا شد ، هفتاد و دو بار . خون و خون و خون بود زمین و آسمان . آسمان و زمین خون بود . بیابانی از خون سرخ . آه از
ناله ها . هزار صدای گرفته به ناله ی حزین نوشته ی آویزان بر دیوار دیر می خواند . همه جانم را غم گرفته بود و غم نبود ، آخر کلمه
غم برای توصیفش بی نهایت کم است راهب دیر .
راهب : مکان ؟
پطروس : گویی همه جا ...
راهب : زمان ؟
پطروس : گویی همه وقت . ازلیت و ابدیتی حیران شده از اوصاف یک نفر ...
راهب : سرورم آسای آس اوری ؟
پطروس : اولین بار است می شنوم ، همیشه سرورمان را عیسی ناصری گفته بودید ! 1
راهب : مگر چه گفتم ؟
پطروس : آسای آس اوری .
راهب : نفهمیدم چه گفته ام . اینجا چه می شود ؟
پطروس : گفتم که تب گرفته دیر .
راهب : از باقی خوابت بگوی .
پطروس : همین بود ، به تکرار هزار باره .
راهب : عجیب است .
پطروس : باید راهی شوم .
راهب : به کجا ؟
پطروس : در میان صداهای نالان خوابم یکی با درد نام سرزمینی را تکرار کرد ، نینوا .
راهب : نینوا !!! به یاد دارم راهب پیش از من ، آنکه هر چه دارم از او آموختم ، گفت به کتابمان ، حتی به کتاب عهد عتیق موسی نیز نام نینوا و
شبر و شبیر باز آمده است .
پطروس : که بوده اند ؟
راهب : فرزندزادگان پیام آور آخرین .
پطروس : حسن و حسین ؟ باید به نینوا روم و ببینم راز خوابم چیست .
راهب : شاید خوابت از غذای دیشبی باشد ؟
پطروس : صدا با من گفت دو قوم از اول حضور آدمی بر زمین در برابر هم قرار گرفته اند و تا آخر وجود انسانها نیز چنین خواهد بود ، آنانکه
جویای حقیقتند و نور و آنهایی که در پی نابودی روشنائی اند و بر باطل ، گفت ای توئی که صدایم را می شنوی بجوی و ببین از
کدامین دسته ای ؟
راهب : از که خواهی پرسید ؟ از اعراب جاهلی ؟
پطروس : آنها پیروان دین آن کسی هستند که با همه گفته آخرین پیام آور خداست .
راهب : درس با من پس مده .
پطروس : آری از شما آموخته ام .
راهب : اعراب هرگز او را آنگونه که بود نفهمیدند .
پطروس : زمانی نیز یهودیانی چند عیسی را به صلیب کشیدند !
راهب : راست گفتی .
پطروس : اما چون شمایی به میان پیروان مسیح پیدا شد .
راهب : گمان داری در میان مسلمین نیز چون مایی باشد ، جویای حقیقت ؟
پطروس : دست کم یکی . باید کسی باشد راز خوابم از او بپرسم . شاید نیز بازگوینده حقیقتی یافتم در میان آن قوم .
راهب : نباشد ؟
پطروس : تمامی نوشته های دینمان را از حفظ می دانم اما اگر پاسخی نیافتم بازخواهم آمد و دوباره خواهمشان خواند ...
راهب : تو دیگر نیازی به من نداری ...
پطروس : قصدم توهین نبود استاد .
راهب : می دانم .
پطروس : اگر راضی به رفتنم نیستید بگویید چه کنم ؟
راهب : باید راهی شوی .
پطروس : مجبور شدید ؟
راهب : به اختیار تمام گفتم . 2
پطروس : با پاسخ بازخواهم آمد .
راهب : عطش من کم از تو نیست . خدا به همراهت فرزندم .
پطروس : به امید دیداری دوباره .
2.
راهب : آمدم ، آمدم . در را از جا کندید . چه خبرتان است ، سر که نیاورده اید . آمدم .
محفر ، زحر وارد می شوند ، صندوقی به همراه دارند .
محفر : سلام بر نصرانی بزرگوار .
زحر : چه دیر در را باز کردی ، گمان کردیم دیر خالی است .
راهب : کیستید ؟
محفر : به سوی شام رهسپاریم .
زحر : این محفر پسر ثعلبه است و من زحر پسر قیس .
راهب : خوش آمده اید . از کجا می آیید ؟
محفر : کوفه .
زحر : عبید ابن زیاد ما را راهی کاخ یزید ابن معاویه کرده است .
راهب : تنهایید ؟
محفر : آری .
زحر : البته گمان کنم تا فردا یا پس فردا میهمانان دیگری هم خواهی داشت .
راهب : کوفیان را از سرزمینشان بیرون کرده اند ؟
محفر : شوخی جالبی بود . نه . فقط یک کاروان راهی دمشق است .
زحر : گمان نکنم آنها اندازه ما بتوانند با تو خوش و بش کنند ، از کودکانشان آنقدر ناله و افغان خواهی شنید ...
محفر : شرابی اگر میهمانمان کنی ...
زحر : و قدری از آن نانهای گندم ...
محفر : فردا آفتاب نزده راهی خواهیم شد .
راهب : گمان دارم حامل خبر یا محموله مهمی باشید که قبل از کاروان راهی شده اید .
زحر : آری ، ما ...
محفر : خسته ایم راهب گرانقدر . شرابی نخواهی آورد ؟
زحر : آری اول شراب را بیاور که سخت تشنه بیابانم .
راهب خارج می شود .
محفر : زبانت را خواهی بست یا خودم ببندمش زحر ؟
زحر : اینها نصرانی اند و خوشحالی شان از مرگ حسین کمتر از ما نباید باشد .
محفر : کاری با شادی و غم آنها ندارم . این سر باید به دست یزید برسد .
زحر : پیرمردی زوار در رفته ترس بر جانت زده ؟
محفر : بزرگی محموله ام .
زحر : سر حسین اگر بزرگی داشت بر بدنش باقی مانده بود ...
محفر : هر دو نیک باور داریم حسین بزرگ بود ، نبود ؟
زحر : اما نتوانست سرش را نگاه دارد ...
محفر : شاید نیز نخواست .
زحر : هر چه باشد سر او در دست من است ، بی هیچ توانی برای گفتن حرفی یا انجام کاری . 3
محفر : حتی اگر حرف تو را قبول کنم نمی توانم ماموریتم را فراموش کنم .
زحر : حق داری ، خصوصا آنکه سکه های زر یزید چشم براه نوازش این دستها هستند و باید زود به خواسته ی دلشان برسند .
محفر : آری . پس ساکت خواهی ماند .
زحر : مترس . کسی توان گرفتن سر را از ما ندارد .
محفر : به بازویت ایمان داری یا ...
زحر : اگر قرار بود سر جای دیگری باشد تن حسین صاحب آن بود . این سر باید برود کاخ یزید و دارد می رود . هیچ کس توان مانع شدن از این
کار را نخواهد داشت .
محفر : دارد می آید ، دوست ندارم او از محموله مان خبردار شود .
زحر : برعکس تو ، فخر دارد گفتن این . بقول خودت حسین کم کسی نبود . حمل سرش نیز افتخاری دارد .
محفر : گفتم سکوت کن و تو ساکت خواهی ماند .
راهب وارد می شود .
زحر : حتم دارم با بهترین طعام میهمانمان کرده ای .
راهب : نوش جانتان باد .
محفر : باز چون همیشه شیشه شراب را قاپید . زحر عاشق مستی است .
زحر : می و معشوق . حیف دومی را کم داریم .
محفر : بنوش زحر . سر بکش و شیشه را به من ده .
زحر : این خط عربی است بر دیوار ؟
راهب : شنیده ام پس از محمد همه ی مسلمانان خواندن و نوشتن بلد شده اند .
محفر : اترجوا امه " قتلت حسینا " شفاعت جده یوم الحساب !!!
زحر : کی این را نوشته ؟
راهب : نمی دانم .
زحر : اینجا چه می کند ؟
محفر : راهب نصرانی سوال را شنیدی ؟
راهب : شنیدم .
محفر : اما ساکت ماندی ؟!
راهب : چرا نظرتان را جلب کرد ؟
محفر : سوال را جواب بده ، شاید ما نیز سوالت را بی پاسخ نگذاشتیم .
راهب : اول شما ...
زحر : لب از لب بگشا تا ...
محفر : زحر . با او مهربان باش . خواهدمان گفت .
راهب : نگویم میزبان را به ضربت شمشیر خواهید نواخت ؟
زحر : نگویی زبان از حلقومت ...
محفر : ( به زحر ) گفتم مهربان باش مرد . ( به راهب ) تو میزبانی و الحق خوب هم پذیرایمان شدی اما ...
راهب : در این نوشته چه دیدید اینگونه آشفته تان کرد ؟
زحر : تو این را اینجا نوشته ای مردک ؟
راهب : مرد عرب آرام باش ...
زحر : نباشم ؟
محفر : زحر این مرد با ما مهربان بوده ، و ، باز هم خواهد بود . آرام باش . 4
راهب : آشفتگی شما دلیلی دارد . حتم دارم ...
زحر : ما آشفته نشده ایم مردک نصرانی ، زبان نگشایی خودم با همین شمشیر ...
زحر با شمشیر به سوی راهب یورش می برد اما محفر بازش می دارد .
محفر : بگو این را که نوشته است و اینجا چه می کند ؟ او عصبانی شود کار دستت خواهد داد ...
راهب : او که عصبانی شده است ...
محفر : نه کامل . دعا کن عصبانیت کاملش را نبینی .
راهب : از عصبانیت او نترسیده ام ، ترسم از این است حقیقت را بشنود و از عصبانیت خود را هلاک نماید .
محفر : کدام حقیقت را ؟
زحر : با او دهان به دهان نشو محفر ، بگذار خونش را بریزم مرد .
راهب : چه حریصی تو به ریختن خون .
زحر : خفه شو تا ...
محفر : از حقیقت گفتی .
راهب : این نوشته بیش از پانصد سال است بر دیوار دیر جا خوش کرده است ، و بیش از آن در دل و جان من .
زحر : دروغ می بافی ؟ خیال کرده ای ما خر خواهیم شد ؟
راهب : راست تر از این نگفته ام .
محفر : ممکن نیست .
زحر : باید به زور وادارش کنیم راستش را بگوید ...
محفر : آرام باش .
زحر : او دروغ گفت ، آرام باشم ؟
محفر : کسی جز تو اینجا زندگی نمی کند ؟
راهب : شاگردی داشتم ...
زحر : کجاست ؟
راهب : نیست . راهی سفر شد .
محفر : کی ؟
راهب : چند وقت پیش ...
زحر : به مقصد ؟
راهب : نینوا .
محفر : نینوا ؟!!! چرا ؟
راهب : خوابی دید . راهی شد حقیقت خواب دریابد .
محفر : چه خوابی ؟
راهب : خواب مرگ . سرهای بریده شده ای در بیابان نینوا .
محفر : اینجا چه می گذرد ؟!
زحر : دروغ می گوید . قبل از ما حادثه را برای او گفته اند و او دارد بازش ...
محفر : ساکت باش زحر . خب ...
راهب : همین . شما چیزی از خواب فهمیده اید ؟ آشفته تر شدید .
زحر : پیرمرد نصرانی برو آن گوشه .
محفر : چکارش داری ؟
زحر : فعلا با او هیچ ، با تو حرفی دارم . 5
محفر : چه شده است ؟
زحر : گمان دارم کسی از کربلا گریخته ، از یاران حسین ...
محفر : و اینجا آمده است ؟
زحر : گمان دیگری داری ؟ این نصرانی اینجا به او پناه داده ، نداده ؟
محفر : تو در شک همیشه از من پیش بوده ای .
زحر : باید بگوید کجاست ...
محفر : شمشیرت را غلاف کن ، بگذار ببینم چه در آستین دارد .
زحر : تو با او زیادی مهربان هستی ...
محفر : آرام باش .
زحر : دارد نگاهمان می کند . برویم سراغش .
محفر : راهب نصرانی اینجا را بگردیم و جز ما عرب دیگری باشد چه خواهی داشت با ما بگویی ؟
راهب : این دیر من و این شما . بگردید اما جز خستگی حاصلی برای شما نخواهد داشت .
زحر : خواهیم دید .
محفر : پیرمرد تو چاره ای جز روراستی نداری ، این نوشته و آنچه از سرهای بریده گفتی ، اینها را کسی پیش از ما با تو بازگفته است ؟
راهب : پیش از شما کس دیگری را پذیرا نشده ام تا سخنی با من گفته باشد .
زحر : تو از جانت سیر شده ای مردک .
محفر : زحر جان راست نگوید دست تو برای کشتنش باز است .
راهب : من سخن ناراستی نگفته ام .
محفر : ما را احمق تصور کرده ای ؟
راهب : هرگز چنین گمانی با میهمان نداشته ام . چرا سخنم را باور ندارید ؟
زحر : باید دیر را بگردم .
راهب : بر آنچه شک داری دست نیابی شرمندگی و خستگی ...
زحر خارج می شود .
محفر : او جز آنچه خود باور دارد به حرف احدی تن نخواهد داد .
راهب : شما دو تن آشفته ترین میهمانان من بوده اید ، از چه اینگونه اید ؟ هیچ نمی فهمم .
محفر : حرفت در مورد نوشته و خواب شاگردت راست باشد رازی با تو خواهم گفت .
راهب : پس عظمت راز پریشانتان کرده ؟
محفر : شاید این دیر دیگر میهمانی چون ما نداشته باشد .
راهب : شاید . چه دارید که خود را برترین میهمان دیر فرض کرده اید ؟
محفر : تعجیل مکن . بگذار زحر بازگردد .
راهب : این دیر جز شما پذیرای میهمان دیگری نیست .
محفر : باید مطمئن شویم .
راهب : دوستت که بازگردد بر راستی حرفم مطمئن خواهید شد .
محفر : تنهایی حوصله ات سر نمی رود ؟
راهب : تنها که نیستم حوصله ام سر می رود .
محفر : از میهمان خوشت نمی آید ؟
راهب : چرا . همیشه دوست داشتم میهمان داشته باشم .
محفر : تو آدم عجیبی هستی مرد . هم خواهان میهمانی هم دوست داری تنها باشی . عجیب نیست ؟ 6
راهب : در تنهایی با خدایم خلوت می کنم و در پذیرایی از میهمان خادم بندگان خدایم هستم .
محفر : جالب است . همه ی کارهایت را با خدا قسمت کرده ای ...
راهب : برای خدا .
محفر : کاش قبول کند .
راهب : من درست انجامش دهم کافیست .
محفر : یعنی خواهان رفتن به بهشت خدایت نیستی ؟
راهب : بهشت را خودمان باید بسازیم . در این دنیا . برای خودمان و دیگر بندگان خدا .
محفر : ما بیشتر خواهان بهشت دنیای جاودانه ایم .
راهب : دنیای جاودانه فردا انعکاس زندگی امروز ما انسانهاست .
محفر : زحر بازگشت .
زحر وارد می شود .
زحر : این دیر خالیست .
راهب : گفته بودم .
زحر : تو ساکت بمان .
محفر : مطمئن شدی کسی جز ما اینجا نیست ؟
زحر : آری . هیچکس .
محفر : به اجبار باید بر حرفهای این راهب خلوت نشین نصرانی باور کنیم .
راهب : رازی قرار بود با من بگویی .
زحر : راز ؟!!!
محفر : ( به زحر ) تو خوشت خواهد آمد . ( به راهب ) من ، و ، زحر حامل همانی هستیم که تو از آنها سخن گفتی ، جا گرفته در جان و دلت ...
راهب : آشکار سخن بگوی .
محفر : سر بریده شده ای با ماست .
راهب : سر بریده شده ؟؟؟
محفر : که ما را ارزشمندترین میهمانت می کند . گفتم که .
راهب : به تمام بگویید درون صندوق چه دارید ؟
زحر : سر حسین درون صندوق ماست .
راهب : سر حسین ابن علی ؟! نواده پیغمبرتان ؟
محفر : او و خاندانش از دین خارج شده بودند .
راهب : از دین نیایش ؟
زحر : در دین ما تقوا بر جایگاه آدمها ارجحیت دارد .
راهب : و حسین بی تقواتر از شما بوده ؟
محفر : او بر خلیفه ی خدا امیرالمومنین یزید شوریده بود .
راهب : قصه را به کمال خواهید گفت ؟
زحر : اجباری به گفتن نداریم .
راهب : من به بهترین شرابم میهمانتان خواهم کرد .
زحر : ابن زیاد حاکم کوفه راه را بر حسین بست و او را کشت و ...
راهب : به کمال بگو مرد .
محفر : بعد از خلافت خلیفه چهارم مسلمین علی ابن ابی طالب پسر او حسن و معاویه پسر ابوسفیان خواستند خلیفه شوند ، هر دو ، با هم 7
جنگیدند ، در نهایت بعد از صلح حسن ابن علی با معایه پسر ابوسفیان خلیفه شد . با مرگ خلیفه ، معاویه را می گویم ، یزید بر تخت او
نشست و گفت من خلیفه ی مسلمانان خواهم بود ، اما حسین برادر حسن نپذیرفت و بر او خروج کرد ...
راهب : چرا ؟
زحر : زیاده می پرسی راهب ، زیاده می پرسی . پیاله را پر شراب کن .
راهب : این شراب . بگوی .
محفر : حسین نخواست با یزید بیعت کند ، مراسم حجش را نیمه تمام گذاشت تا خود را به کوفه برساند ...
راهب : چرا کوفه ؟
محفر : مردم کوفه از او خواسته بودند بیاید و همچون پدرش علی کوفه را مرکز حکومت اسلام کند ، برایش هجده هزار نامه نوشتند .
راهب : بعد چه شد ؟
محفر : ابن زیاد قدرتمند بود ، همه آنهایی را که به حسین نامه نوشته بودند با سکه های زرش بسوی خود بازگرداند .
راهب : کوفیان از دعوتشان روی برگرداندند ؟!
زحر : سکه های بسیاری خرج شد . من که راضی ام .
محفر : کوفیان با گرفتن سکه های زری که حسین هرگز نمی توانست تقدیمشان کند شدند آدم ابن زیاد ، حسین که داشت به کوفه می آمد راه بر
او بستند ...
راهب : در نینوا ؟
محفر : در کربلا ...
راهب : کربلا که بعد از کوفه است ؟! حسین اگر کوفه می رفت نمی توانست از کربلا عبور کند ، او داشته از کوفه دور می شده ...
زحر : نمی فهمم این نصرانی چه می گوید !
محفر : این قسمت را حق با اوست زحر جان . حسین چه به کوفه می آمد و چه از آن دور می شد راه بر او بسته شد .
راهب : تنها بود ؟
زحر : هفتاد و دو نفر را سر بریدیم ...
محفر : و الان کاروان خاندانش در راه شام هستند . خواهی شان دید .
راهب : زن و بچه هایشان را اسیر گرفته اید ؟
محفر : وقتی خود حسین به فکرشان نبود و نخواست در آرامش باشند و علیه خلیفه شورید از ما انتظار داری اسیرشان نمی گرفتیم ؟
راهب : کی به اینجا می رسند ؟
زحر : بزودی . ما جلوتر حرکت کردیم .
محفر : یزید نباید چشم انتظار می ماند . صندوق باید هر چه سریعتر به کاخش برسد .
راهب : این صندوق را تا فردا که راهی شام خواهید شد در اختیار من بگذارید .
محفر : چه ؟
زحر : او چه می گوید ؟
راهب : هر چه دارم تقدیمتان خواهم کرد ...
زحر : چه داری مگر ؟
محفر : سکه زر ؟!
زحر : مهراس مرد . ما دزد نیستیم .
محفر : دست دزد را در دین ما قطع ...
راهب : هزار سکه زر دارم همه از آن شما .
زحر : بیشتر نداری ؟
راهب : تو به زر همان اندازه حریصی که بر خون . 8
محفر : هزار سکه برای نگاه داشتن صندوق سر حسین به مدت یک شب ! اوهوم ، زحر معامله خوبی است . قبول ؟
زحر : کاش سکه های بیشتری داشت . من راضی ام .
محفر : بیاور . این سر و صندوق هم تا برآمدن خورشید فردا در کنار تو باشند . من دوست تر دارم با صدای زر به خواب روم .
زحر : چه حوریانی در خواب ببینم امشب .
راهب : چه در انتظار من خواهد بود به این شب سیاهی گرفته ی مغموم ؟!
3.
راهب : خسته ی راهی پطروس یا ...
پطروس : خسته ؟ نمی دانم .
راهب : وحشتزده ای انگار ؟!
پطروس : هان ؟!
راهب : تو را چه می شود ؟
پطروس : کاش بودی و آنچه را من دیدم تو نیز می دیدی .
راهب : تعریف خواهی کرد ؟
پطروس : گفت فقط زیبایی دیدم .
راهب : کی گفت ؟
پطروس : شیرزنی دیدم با اسیرانی راهی شام .
راهب : گریان و نالان ؟!
پطروس : کودکان آری . تمام هستی او نگاهی بود دوگانه . مهربان و مادرانه با اسیران همراهش و خشمناک و درنده با لشکریان نیزه بدست .
راهب : دیگر چه گفت ؟
پطروس : ساکت بود . حیف ...
راهب : از چه ؟
پطروس : دیر رسیده بودم . حسین را ندیدم .
راهب : من دیدم .
پطروس : تو ؟!!!
راهب : آری .
پطروس : کجا ؟ چه وقت ؟
راهب : پس از رفتن تو دو میهمان ناخانده داشتم با صندوقی .
پطروس : که بودند ؟
راهب : حاملان سر حسین .
پطروس : شنیدم در کربلا همه را سر بریده اند .
راهب : دو عرب سر حسین را به دربار یزید می بردند .
پطروس : اینجا اقامت کردند ؟
راهب : شبی دردآلود .
پطروس : بعد چه شد ؟
راهب : حسین میهمان من بود . تمامی شب . زر دادم سر را برای یک شب امانت گرفتم .
پطروس : شب را با سر حسین سر کردی ؟
راهب : حیرانی اینک تو همانی است که من با خود داشتم . حسین تا سرزدن آفتاب با من سخن گفت .
پطروس : سر جداشده از بدن سخن گفت ؟ 9
راهب : خود حسین سخن گفت . آمد . نشست کنار سر . من حیرت زده او را دیدم . گفتم تو مسیحی ؟ گفت حسینم .
پطروس : شبیه سرورمان بود ؟
راهب : گفتم تو مسیحی ؟ گفت روزی باز خواهد آمد .
پطروس : آنچه خود وعده کرده !
راهب : گفت چه روزگار خوبی خواهد بود آن روزگاری که مسیح با فرزندم برای نجات زمین بازگردند .
پطروس : فرزند حسین و مسیح ما ؟!
راهب : برای من نیز باورش سخت بود اگر آن شب با چشمان خود حسین را نمی دیدم ؟
پطروس : باور دارم . سخت بود اگر آن زن را ندیده بودم .
راهب : باید بروم .
پطروس : برای همین بار و بندیل بسته ای ؟
راهب : آری .
پطروس : کجا ؟
راهب : هر آنجا که بتوان از حسین گفت و از مسیح و از آنکه فردا برای نجات انسان خواهد آمد .
پطروس : این پارچه ...
راهب : سر حسین و این پارچه سبز درون صندوق کنار هم بودند . با سکه های زر باقی مانده ام راضی شان کردم به من بدهندش .
پطروس : به خدای مسیح قسم تمامی دشت نینوا با این رایحه خوشبو شده بود .
راهب : بوی خوش حسین است .
پطروس : من نیز با تو و بوی خوش حسین همراه خواهم بود . برویم ؟
راهب : برویم .
پایان .
97.01.28
آس اولدوز . آس اربایجان . ایری آنا .
10
طلسم
( براساس طرح " طلسم انتقام " از شهرام حصاری )
آدمها : اختر ، پروین ، ستاره ، ماهو ، شمسی و مجنون علی
تابلو اول : دانشگاه .
صحنه کلاس درس با میز و صندلی و تخته سیاه و ... .
اختر : من قبلا یه تحقیق کوتاهی کردم .
پروین : دقیقا چکار کردی ؟
اختر : ببین اعتقاد خیلی ها اینه که ...
ماهو : خیلی ها یعنی کیا ؟
اختر : مردم عادی .
ستاره : اعتقادات مردم یه منطقه خاص ؟
اختر : همه جا از این نوع اعتقادات هست منتهی با هم یه اختلافات جزئی هم دارن . اساسا هر جایی که مردمی زندگی می کنن اعتقاداتی هم برای
خودشون دارن ، می شه تحقیق کرد و تشابهات و اختلافهای این اعتقادات رو پیدا کرد اما حرف من فعلا این نیست .
پروین : خب ، یافته های خودت رو بگو .
اختر : خیلی از این اعتقادات خرافی هستن ، اعتقادات دیگری هم وجود دارن که در ظاهر خرافی نشان می دن اما تاریخ زندگی انسانها نشان داده
در واقعیت هم وجود خارجی داشتن ، بعضی از این اعتقادات هم کاملا با علم روز همخوانی دارن و امروزه در دانشگاههای معتبر جهان
در موردشان تحقیق می شه ...
ستاره : نتیجه ؟
اختر : موردی که من برای کارم ، البته با کمک شما ، در نظر گرفتم تحقیق اعتقادات مردمی در یک خرابه درخصوص جن هست .
ماهو : مسخره ، نیم ساعته وقت ما رو گرفتی از جن ور بزنی ؟
اختر : جن وجود داره ...
ستاره : ماهو دوست نداری راهت رو بکش برو ، من از موضوع خوشم اومده .
پروین : منم کنجکاوم در مورد جن بدونم . نمی خوای خرابه بیای برو .
ماهو : اومدنش که می آم ، البته نه برای دیدن اجنه مورد علاقه شما . برام یه تفریحه .
اختر : اینم بد نیست .
ستاره : برا همه مون تفریح محسوب می شه .
پروین : با این حساب اختر جون تو همراهات رو در اختیار داری .
ماهو : حالا مقصد کجا هست ؟
اختر : تحقیقات من با راهنمایی استاد خورشیدی و توضیحاتی که مجنون علی ...
پروین : مجنون علی ؟
ماهو : دوست پسرشه ...
ستاره : واقعا !!!
اختر : خیلی بیشعوری ماهو ...
ماهو : دوستش نداری پاس بده به ستاره ...
ستاره : بهرام برام کافیه .
اختر : گوش کنین بچه ها ، مجنون علی از اهالی روستای گداده هست .
پروین : گداده کجاست ؟
اختر : خرابه ای که گفته شده جن داره تو روستای گداده قرار داره ، مقصد ما اونجاست . یه کاروانسرای متروک .
ماهو : اونجا جن داره ؟
اختر : آره .
ماهو : چند تا ؟ 1
اختر : فقط گفتن جن هست .
ماهو : جن خوب یا جن بد ؟
پروین : مگه جن خوب و بد داریم ؟
ماهو : پس چی ، بعضی جن ها آدمخوار هستن ، شبا می آن اتاق خواب آدمها و بالا سرشون می شینن و نگاشون می کنن و آخر سر هم پخ ...
ستاره : وای خدا ...
پروین : زهرمار ...
ماهو : ( خنده کنان ) ستاره مردی ؟! پروین رو نگاه . اختر تو چرا ؟
اختر : دیوونه ، کم مونده بود غش کنم .
ماهو : با این دل و جرات می خواین برین شکار جن و پری ؟
ستاره : خدا بگم چکارت کنه ...
پروین : بخوای از اینکارا بکنی با ما نیا ، الاغ .
ماهو : ای جان ، حالا شما جن ببینین چکار می کنین .
ستاره : گمشو .
اختر : بچه ها بی خیال ، ماهو تو هم از این شوخیای خرکیت دست بردار ، دیوونه زنجیری ، منم ترسیدم .
ماهو : ما رو باش با کی می خوایم بریم سیزده بدر .
پروین : کی راه بیفتیم خوبه ؟
اختر : مجنون علی گفته بهترین زمان وقتی هست که ماه تو آسمون نباشه ...
ماهو : با ماه مشکل داره ؟
اختر : ماهو تو رو ببینه با تو حتما مشکل پیدا می کنه .
ستاره : ستاره چی ؟ شب بی ستاره که نباید باشه ؟
پروین : ستاره جون مگه شب بی ستاره داریم آخه ؟
ستاره : شبای ابری ...
اختر : در این مورد چیزی نگفته .
ماهو : همه چیز حاضره برا سفر ؟
اختر : سفر که چی بگم ، قراره تو حیاط خرابه چادر بزنیم . شب تحقیق ...
ماهو : وای خدا چادر !
اختر : آره خب .
ستاره : پس راستی راستی راهی می شیم ؟
پروین : نظر خودت چیه ؟
ستاره : ببین پروین جون من مطمئنم جن وجود خارجی نداره اما می آم .
ماهو : منم می آم چون تفریح بدی نیست .
پروین : منم چون دوست دارم یه دوست پسر جن پیدا کنم می آم .
اختر : عالیه .
تابلو دوم : محوطه خراب شده کاروانسرایی قدیمی .
صحنه حیاط یک کاروانسرای مخروبه است . چادری در یک گوشه از صحنه
قرار دارد .
ماهو در لباسی مبدل ، مثل اجنه ، در گوشه ای نزدیک چادر به کمین نشسته
است . دخترها از چادر خارج می شوند . ماهو همچون جنی در برابرشان 2
ظاهر می شود . دخترها ترسیده اند . ستاره غش می کند .
ماهو : چی شد ؟ بابا منم ماهو .
پروین : تف به روت ماهو .
اختر : یکی آب بیاره ، ستاره غش کرده .
پروین : ای وای خدا ...
ماهو : جنبه شوخی ندارین برا چی راه افتادین اومدین خرابه آخه ؟
پروین : دختره خر ، اینم آب ، بپاش رو صورتش .
اختر : هولم نکن .
ماهو : بده من ببینم .
ستاره : من کجام ، وای سرم .
ماهو : شما جن واقعی ببینین چکار می کنین ...
ستاره : وای جن ...
ماهو : جن کجا بود تو هم ، من بودم .
اختر : ستاره جن نبود ، ماهو باهامون شوخی کرد .
ستاره : دروغ نگو ، من با چشمای خودم دیدم .
ماهو : ببین ، این ماسکه الاغ .
ستاره : وای ...
پروین : ستاره جون نترس عزیزم ، این فقط ماسکه .
اختر : بندازش اونور .
ماهو : سوسول .
ستاره : این چه شوخیه آخه ! مردم بخدا .
ماهو : اختر ببین کی گفتم ، اینا جن واقعی ببینن می میرن ها .
ستاره : من اگه مطمئن بودم جن هست نمی اومدم . فقط یه کم ترسیدم .
اختر : ببینین بچه ها ، کم مونده شب بشه ، الانه که مجنون علی پیداش بشه ، اگه کسی ترسیده یا ...
سایه ای از گوشه ای رد می شود .
ستاره : وای ...
پروین : چی شد ستاره ؟
ماهو : این همینجوری هم رنگش می پره ...
ستاره : یه چیزی دیدم ...
اختر : ستاره جون منم دارم طرفی که تو نگاه می کنی رو می بینم ، هیچ چی نبود ...
ماهو : خیالته ...
پروین : فقط ترسیدی عزیز من .
اختر : ببین ستاره ، من طرف صحبتم تو بودی ، اگه ترسیدی ببریمت روستا خونه شمسی خانم ، هان ؟
ستاره : شمسی خانم ؟!
پروین : اون کیه ؟
اختر : اهل همین روستای گداده هست ، استاد خورشیدی شماره تلفنش رو بهم داده .
ماهو : دختر این فرصت طلایی دیگه گیرت نمی آد یه جن ببینی ، ووووووی ، هووووی ، اووووی ...
ستاره : خیلی خب تو هم . 3
اختر : ماهو دوباره شروع نکن .
پروین : اختر ادامه بده .
اختر : ببینین ، داره شب می شه ، مجنون علی گفت غروب می آم ، اون که بیاد شروع می کنیم بگردیم دنبال اجنه ، کسی اگه ترسیده بره ، من
خودم تا آخرش هستم .
ماهو : منم هستم .
ماهو آب فلاکس را روی زمین می ریزد .
ستاره : آب داغ رو نریز زمین .
پروین : چرا نریزه ؟
اختر : خرافاتی ها می گن آب داغ رو که بریزی زمین می پاشه روی جن ها .
ماهو : وای از دست این جن جماعت ، همه جا هستن که با این اوصاف . آب از ظهر مونده بود .
اختر : ستاره جون مطمئنی نمی خوای بری ؟
پروین : ستاره و من هستیم ، ستاره فقط کمی ترسیده ، اینم ...
ماهو : اینم با افتادن ماسک از چهره زیبای بنده و هویدا شدن رخساره ماه نشان این دلربای زیبا برطرف شد رفت پی کارش .
اختر : مطمئن شم ؟
ستاره : من هستم .
اختر : نمی ترسی که ؟
ستاره : نه .
تلفن همراه اختر زنگ می زند . همه از جا می پرند .
ماهو : بمیری با این زنگ گوشیت .
پروین : کیه ؟
ستاره : جواب بده خب .
اختر : ( تلفن را جواب می دهد ) الو ، سلام ، شما هم ؟ باشه ، بهتر . ( به دوستان ) شمسی خانم بود ، گفت شاید اونم بیاد .
پروین : بیاد چکار کنه ؟
اختر : ظاهرا اونم تو کار گرفتن جن و این حرفاست .
ماهو : دیدیش ؟
اختر : صبح که اومدیم بین روستا و محوطه بیرونی کاروانسرا دو سه کلمه ای باهاش حرف زدم .
ستاره : خب پس می شناسیش .
اختر : آره تقریبا . خب ، ستاره تو هم انگار حالت بهتر شده ، هستی تا آخرش ؟
سایه ای از گوشه ای رد می شود .
ستاره : با این که بازم حس کردم از اونجا یه چیزی رد شد اما هستم .
پروین : منم حس کردم یه سایه ای گذشت ...
ماهو : اوهوی جن ترسو بیا من رو بخور ، ( ماسک را بر چهره می زند ) ببین منم جن شدم مثل تو ، ترسیدی نه ؟ در رفت ...
اختر : ماهو جان تمومش کن .
ماهو : به آقا جنه بگو تمومش کنه .
پروین : آقاست ؟
ماهو : خوشت اومد نه ؟ معرفی می کنم ، دوست پسر جدید پروین ...
ستاره : این مجنون علی بود چی بود کی قراره بیاد ؟
اختر : دیگه باید برسه . 4
ماهو : تا اون بیاد من یه سروگوشی آب بدم ببینم این جن کجا رفت ؟
اختر : تنها نرو .
ماهو : نترس چیزیم نمی شه .
ستاره : نرو ماهو .
پروین : دختره خر رفت ها .
اختر : ما هم بریم . دوربین رو روشن کن فیلم بگیر .
ماهو شروع می کند به گشتن در محوطه کاروانسرا .
جن چند بار از اطراف ماهو می گذرد .
ماهو : پروین تویی نه ؟ اختر ! ستاره تو هم از این دل و جراتا داشتی ما خبر نداشتیم ؟ مثلا ادای جنا رو درمی آرین من بترسم ؟ بابا من خودم
آخر ادا و شوخی ام ، پروین جن من اینجام ، اختر جنی ببین من رو ، ستاره اگه تو باشی قبول می کنم بازیگر بزرگی هستی بخدا ، یالا یه
بار دیگه م خودت رو نشونم بده ، اختر ، پروین ، هی ستاره هفت آسمون ...
جن از پشت به ماهو نزدیک می شود . ماهو متوجه شده و برمی گردد اما
خبری نیست .
این اتفاق بصورت های مختلفی چند بار تکرار می شود . آخرین بار ماهو و
جن رو در روی هم قرار می گیرند . قسمتی از صورت جن سوخته است .
ماهو ترسیده و فریاد می زند و می خواهد فرار کند .
اختر ، ستاره و پروین وارد می شوند .
پروین : چی شد ؟
ستاره : چی دیدی ؟
اختر : چرا زبونت بند اومده ؟
پروین : گفتم چی شده ؟
ماهو : اون ، اون ، پشت سرتون .
ستاره : وای خدای من .
پروین : تو کی هستی ؟
اختر : شمسی خانم تویی ؟
شمسی : نترسین ، من جن نیستم .
ماهو : اون جنه .
اختر : ماهو این شمسی خانم هستش ، گفتم که می آد .
ماهو : چرا صورتش رو پنهون کرده ؟
شمسی : صورت من سوخته ، گفتم خوشتون نمی آد .
اختر : کی ؟ صبح که سالم بودین !
پروین : چی شده سوخته ؟
شمسی : ظهری سر سفره آب داغ پاشید رو صورتم . چرا بر و بر نگام می کنین ؟ صبح گفتی مجنون علی هم باهاتونه ، کو پس ؟
اختر : گفته می آد .
شمسی : با این حساب باید منتظرش بشیم تا بیاد .
اختر : تا اون بیاد بریم ، شاید چیزی دیدیم حالا .
ماهو : دوربین رو بده من .
همگی راه افتاده اند ، ماهو پشت سر همه حرکت می کند . آرام آرام بینشان 5
فاصله می افتد .
جن از پشت به ماهو نزدیک می شود . ماهو متوجه شده و برمی گردد اما
خبری نیست .
این اتفاق بصورت های مختلفی چند بار تکرار می شود . آخرین بار ماهو و
جن رو در روی هم قرار می گیرند . جن به صورت ماهو چنگ می اندازد .
ماهو فریاد می زند .
پروین : چی شد ؟
ستاره : جن بود !؟
اختر : ماهو صورتت چی شده ؟
ماهو : مطمئنم این زنیکه جنه ...
پروین : کی ؟
ماهو : شمسی ، خودش بود .
اختر : ماهو ولش کن این بنده خدا رو ، اون که کاریت نداره .
ماهو : اما مثل جن دنبالمه .
پروین : مطمئنی ؟
ستاره : خیالاتی نشدی مثل من ؟
اختر : اون زن بدی نیست ، اومده کمک ماها .
ماهو : اون رفتارش ، حرکاتش ، نگاه کردناش عادی نیست . هیچ چیزیش عادی نیست .
اختر : ستاره با روحیه تر از توئه ، سوسول .
ماهو : ببین کی گفتم ، اون خطرناکه ، چرا حالیتون نیست شما ؟
پروین : می خوای ببریمت روستا ؟
ماهو : لابد خونه شمسی خانم ؟ من بمیرم خونه اون قدم نمی زارم .
اختر : ماهو جان تو ترسیدی .
ماهو : من نترسیدم ، ازش فیلم گرفتم .
پروین : جدی ؟!
اختر : بده عقب نگاه کنیم .
همه با هم فیلم گرفته شده رو بررسی می کنند .
پروین : کو پس ؟
ستاره : اینجا که جنی دیده نشد .
ماهو : خودم ازش فیلم گرفتم .
پروین : اگه گرفتی پس کو آخه ماهو جان ؟
اختر : خیلی خب ، ولش کنید . دوربینم بده من فیلم بگیرم .
ماهو : مطمئنم اون جنه .
ستاره : اما شبیه خود ماهاست .
اختر : اونم آدمه مثل خود ما .
پروین : حالا کجا رفت ؟
اختر : شمسی خانم ، شمسی ...
شمسی : اومدم ، کجایین شما پس ... 6
پروین : چیزی ندیدین شما ؟
شمسی : هیچی . مجنون علی نیومد ؟
اختر : هنوز که نه .
پروین : دیر نکرده ؟
ستاره : آخه می آد ؟
شمسی : نیاد کارمون لنگ می مونه .
اختر : می آد .
شمسی : باید منتظرش موند .
اختر : نه . شاید دیر کنه . چرا موندین پس ؟ بریم .
همگی راه افتاده اند ، ماهو پشت سر همه حرکت می کند . آرام آرام بینشان
فاصله می افتد .
جن از پشت به ماهو نزدیک می شود . ماهو متوجه شده و برمی گردد اما
خبری نیست .
این اتفاق بصورت های مختلفی چند بار تکرار می شود . آخرین بار ماهو و
جن رو در روی هم قرار می گیرند . ماهو می خواهد جن را گرفتار کند اما
نمی تواند ، در نهایت با کشیدن پارچه از صورت جن چهره او را کاملا عیان
می کند ، جن شمسی خانم هست . جن اجازه نمی دهد ماهو از دستش فرار
کند و او را خفه می کند .
شمسی : ترسیدنت کافی بود ، اه ، بی شعور احمق . دختره ی خر من که با شماها کاری نداشتم . ( با خودش ) مجبورم کرد بکشمش .
جن ناپدید می شود .
شمسی ، اختر ، پروین و ستاره وارد می شوند .
پروین : ماهو با شما نبود ؟
شمسی : من ندیدمش .
اختر : من و ستاره هم ندیدیمش .
شمسی : این کاروانسرای متروکه خیلی بزرگه ، لابد یه گوشه ای داره دنبال ماها می گرده .
ستاره : تنهایی ترس داره ، بریم دنبالش .
پروین : از کدوم طرف .
اختر : ماهو ، ماهو کجایی تو دختر ؟ ماهو .
ستاره : ماهو ...
پروین : ماهو ...
شمسی : اسمش ماهو بود ، هست ؟
اختر : آره ، ماهو ...
شمسی : ماهو ...
ستاره : ماهو ...
پروین : ممکنه صدامون رو بشنوه ؟
شمسی : گفتم که اینجا خیلی بزرگه .
اختر : بریم بگردیم .
شمسی : یه زنگ بزن مجنون علی بیاد . شاید تا اومدن اون ماهو هم پیداش شد . 7
ستاره : فکر خوبیه .
پروین : چرا معطلی ، زنگ بزن بهش ...
اختر : اول به استاد خورشیدی زنگ بزنم باید ...
شمسی : به اون چرا ؟
پروین : مگه شمام می شناسیشون ؟
شمسی : من ...
اختر : استاد ایشون رو معرفی کردن .
شمسی : اون تو شهره و کاری ازش برنمی آد تو این شرایط ، بهتره به مجنون علی زنگ بزنی بیاد .
صدای مجنون علی از پشت : من اینجام .
همگی ترسیده اند .
مجنون علی وارد می شود .
جن ( شمسی خانم ) خارج می شود .
اختر : وای شمایین !
ستاره : امروز انگار قراره همه ما رو بترسونن . این چه وضعشه آخه .
پروین : بهتر نبود یه صدایی چیزی ...
مجنون علی : اینجا خبرایی شده نه ؟
اختر : یکی از دوستامون رو گم کردیم .
مجنون علی : پس دنبال دو نفر باید بگردیم ، دوست شما و جن کاروانسرا .
اختر : بریم .
پروین : شمسی خانم کو ؟
مجنون علی : شمسی خانم !!! اونم هست مگه ؟
ستاره : حتما رفته دنبال ماهو بگرده .
پروین : تکون بخورین خب .
مجنون علی : صبر کنین ...
ستاره : صبر کنیم !
مجنون علی : اوضاع فرق کرده .
پروین : چه فرقی ؟
مجنون علی : حالا باید دنبال سه نفر بگردیم .
اختر : شمسی خانم !؟
مجنون علی : همیشه حس کرده بودم دنبالمه اما ...
اختر : ببینین ، هر چی بین شما همروستایی ها هست جای خودش ، ربطی به ما و تحقیقمون نداره ...
مجنون علی : الان دیگه داره .
پروین : چطوری ؟
ستاره : اینجا چه خبره ؟
اختر : آروم باش ستاره جان ، نگران چیزی نباش .
مجنون علی : نباید کس دیگه ای رو با خودتون همراه می کردین ، فکر کنم طلسمی تو کار باشه .
همگی : طلسم ؟ مطمئنید ؟
مجنون علی : شواهد حاکی از اینه ، یعنی کار من اینه . 8
پروین : چکار باید کرد ؟
مجنون علی : باید شکسته بشه .
ستاره : منتظر چی هستین ؟
اختر : لازمه زنگ بزنم به استاد خورشیدی ؟
مجنون علی : نه .
مجنون علی کتابی را از جیب درآورده و مطالعه می کند .
اختر : ما از نگرانی داغون شدیم ها .
مجنون علی : این کار عجله بردار نیست .
ستاره : ماهو ، دوست ما گم شده ها ...
پروین : چی نوشته اون تو ؟
مجنون علی : این دوستتون ، مطمئنید آدم بود ؟
پروین : یعنی چی ؟
مجنون علی : یکی از این چند نفر جن هست .
ستاره : وای خدا ...
اختر : ماهو گفت شمسی خانم جنه ...
پروین : آره گفت ...
ستاره : آره ...
اختر : اون ...
ستاره : ممکنه آخه ؟
پروین : نکنه بلایی سر ماهو آورده باشه ؟
اختر : بدبخت شدیم .
پروین اختر را کناری می کشد .
پروین : تو از این یارو مطمئنی ؟
اختر : من که نمی شناسمش ...
پروین : چی ؟
اختر : استاد خورشیدی گفت این حتما باید بیاد اینجا .
مجنون علی : پچ پچ کردن دردی رو درمون نمی کنه . دور تا دور کاروانسرا باید نجس ریخته بشه .
پروین : همه جاش ؟
اختر : این کار چند روزه ...
ستاره : این همه نجس کجا بود !
مجنون علی : اون طرف ته دالان مستراح بوده ، هنوز باید اونجا لجن و گه پیدا بشه . وقت نیست همه جا رو گه بمالیم ، هر کسی با خودش برداره
تا طلسم روش کارگر نباشه . بر و بر نگاه کردن منم دردی رو درمون نمی کنه خانم های دانشجو .
ستاره : نباید می اومدیم .
اختر : حالا دیگه برا گفتن این حرفا دیر شده .
پروین : حالا چکار باید بکنیم ؟
اختر : هر چی آقا مجنون علی بگن .
ستاره : لرزش دستم باز شروع شد ، نمی خواستم بگم ، از وقتی شمسی خانم رو دیدم این لرزش شروع شده .
اختر : از ترس هست . 9
پروین : نترس عزیز من .
ستاره : پروین بخدادلم داره از جا کنده می شه .
پروین : ما پیشتیم ...
اختر : ستاره جون قربونت برم ما با همیم ، آقا مجنون علی هم با ماست ، ترست برای چیه آخه ؟
ستاره : دست خودم نیست که ...
پروین : آقا تموم نشد ورد و اوراد و غرق شدن شما تو کتابتون ؟
مجنون علی : گفتم این کارا عجله بردار نیست ، نگفتم ؟
اختر : دوست ما ترسیده .
مجنون علی : حق داره .
پروین : چی می خواین بگین ؟
اختر : چرا ساکت شدین ؟
ستاره : وای خدا ، وای خدا ، وای خدا .
اختر : پروین بگیرش .
پروین : این شوک عصبی داره انگار .
اختر : ستاره ، ستاره جون ، ستاره .
مجنون علی : این طلسم لعنتی از اونی که گمان داشتم سخت تر و بدتره ، تله بدیه .
پروین : تله ؟
اختر : ستاره یه چیزی بگو . این مات و مبهوت چی رو داره نگاه می کنه ؟
پروین : این چشه ؟ تو باید بدونی آقا ...
مجنون علی : اون داره نزدیک تر می شه .
پروین : کی ؟
مجنون علی : مواظب این باشین وگرنه دیوونه می شه . تاثیر اون جنه .
پروین : چکار باید کرد ؟
اختر : ستاره ، ستاره حرف بزن قربونت برم .
جن ظاهر شده و ناپدید می شود .
مجنون علی : خودشه ...
پروین : کی ؟
اختر : چرا دارین می لرزین ؟
مجنون علی : باید از کتاب دیگه م استفاده کنم . بدجایی گرفتار شدیم . طلسم داره همه جا رو تسخیر می کنه . نجنبیم مرگمون حتمیه .
مجنون علی زمین را می کند و کتابی را از دل خاک بیرون می آورد .
پروین : اون چیه ؟ کتاب ! به ما هم بگین چه خبره ...
اختر : زنگ بزنم به استاد ؟
مجنون علی : شدنی نیست .
اختر : تو با اونی ؟
مجنون علی : اون دنبال منه .
پروین : زنگ بزن تو هم .
اختر : داد نزن ، باشه .
پروین : زود باش . 10
اختر : این گوشی خاموشه .
پروین : روشنش کن .
اختر : روشن نمی شه ...
پروین : شارژش ...
اختر : پر بود بخدا .
مجنون علی : گفتم شدنی نیست . طلسم داره رو همه چیز اثر می ذاره . این دوستتون بیهوش شده . شایدم تموم کرده .
پروین : چی ؟
اختر : ستاره ...
پروین : ستاره ...
اختر : وای خدای من نه ...
پروین : ماهو ، اون جسد ماهو نیست ؟
اختر : خدا ...
مجنون علی : با داد و فریاد مشکلی حل ...
پروین : یه کاری بکن لامصب .
اختر : ستاره ، ماهو ، خدا .
مجنون علی : شما برین بیرون ، این با من کار داره .
پروین : کی ؟
مجنون علی : شمسی . اون جن و انسانه . تعجب کردین ؟ طبیعیه . اون حاصل آمیزش انسان با جن هست . اون کسی هست که خانواده اش رو
اهالی روستا به خاطر اینجور مسائل از ده بیرون کردن ، یعنی من از مردم روستا خواستم بیرونشون کنن ، حالا چطور تونسته با شما
رابطه داشته باشه خدا می دونه ...
صدای شمسی از پشت : یک عمر زحمت کشیدم تا تونستم استاد دانشگاه بشم . کاری با اینا نداشتم . دنبال تو و کتاب مخفی شده ت بودم . اینا
خودشون کار رو خراب کردن وگرنه من دوست نداشتم بلایی سرشون بیاد . حالا شما دخترا دوستتون رو بردارین و
برین بیرون این کاروانسرای خراب شده . من و مجنون علی با هم کار داریم .
جن ظاهر شده و ناپدید می شود .
اختر : استاد خورشیدی نبود ؟
مجنون علی : حالا می فهمم . این جن نر و ماده است .
پروین : چی هست ؟
مجنون علی : خورشیدی و شمسی یه نفرن .
اختر : تا حالا من عاشق جن بودم ؟ خدا .
مجنون علی : باید برین . اون دنبال این کتاب اومده ، من و اون باید رودررو بشیم .
پروین : می شه از کتاب بگین ماهو کجاست ؟
مجنون علی : فقط تو و این دوستت زنده موندین .
اختر : ستاره .
پروین : وای ستاره .
اختر : آینه بده .
پروین : بگیر جلو دهنش .
اختر : نه ، خدایا نه ، وای خدا .
صدای شمسی از پشت : من کاری با شماها نداشتم ، از طریق شماها مجنون علی رو باید وارد این موقعیت می کردم ، خودتون خریت کردین ،11
ستاره هم کم جنبه بود وا داد . حالا تا دیر نشده راهتون رو بگیرین و برین بیرون از خرابه ی من .
مجنون علی : خودت رو نشون بده . می دونی که راه از بین بردن تو توی دستهای منه . این کتاب برای همین نوشته شده . زود باش خودت رو
نشون بده جن ایکبیری .
جن ظاهر می شود .
شمسی : تو در حق ما خیلی بدی کردی .
مجنون علی : من خواستم آدمها رو از دست شما اجنه حفظ کنم .
شمسی : بگم اجداد تو و باقی اهالی گداده هم جن بودن چی داری بگی ؟
مجنون علی : گفتی اجدادمون ، ماها قبول کردیم آدم بشیم و شدیم . شما نخواستین و ...
شمسی : کشته شدیم ! توجیه خوبیه برا کشتن ماها . یه جن همیشه جن هست ، به شکل آدم یا جن . برای مرگ آماده ای ؟
مجنون علی : تو چی ؟
شمسی : تا سکته نکردین برین بیرون . برین دیگه . هی ، اختر ، کارم با این تموم بشه باز خورشیدی می شم و می آم سراغت ، هیشکی اندازه تو
نمی تونه عاشق من بشه .
پروین : اختر بریم .
اختر : این چی گفت ؟
شمسی : منتظرم بمون .
اختر : خدا ...
پروین : آقا مجنون علی کارش رو بساز تو رو خدا .
اختر : گفت اونم جنه ...
پروین : باور کردی ؟
اختر : تو چی ؟
پروین : فقط می دونم بمونیم منم جنی می شم ، جن می شم اصلا . بریم .
شمسی : تو دوست نداری جن باشی ؟ یا زن یه جن بشی ؟ این به خودت مربوطه . دوست ندارم رو اختر تاثیر بذاری . اون عاشق منه .
اختر : پروین این زنده می مونه ؟
مجنون علی : نه .
جن و مجنون علی با هم درگیر می شوند و هر دو می میرند .
پایان .
1397.01.23
آس اولدوز . آس اربایجان . ایری آنا .
12
آداملار : قولو ، سوسان ، ممی ، جاوان ، نینا ، نازی
صحنه : مختلف یئرلر .
بیریمجی تابلو . حیاط ایچی .
سوسان : نه اولدو ؟
نینا : شیکایت ائیلدیم دا .
سوسان : سن یا او ؟
نینا : من . دئییرم نه خوشدو .
سوسان : نمنه ؟
نینا : بوشانما باخ .
سوسان : یوخ ؟!
نینا : طالاقیم حالال جانیم آزاد .
سوسان : بوشویور آخی ؟
نینا : آی جانیم کیشی لرین آللاهلارینداندی آروادلارین بوشویالار .
سوسان : دئمه سن آللاه ...
نینا : نییه قورخورسان قولو ائشیده اودا سنی بوشویا ؟
سوسان : نمنه ! بونا باخ بونا ! میه قولو اوبیریسی کیشیلره تایدی .
نینا : یوخ ایمام بالاسیدی سیزین قولو .
سوسان : ووی ، آی قیز سن قولونو نه تانی ییبسان ؟!
نینا : گودزیلا ...
سوسان : نینا ، باخ منه ، قیز نئجه اورگیندن گلیر .
نینا : بونا باخ بونا ، میه کیشی دئییل ؟
سوسان : نی یه ...
نینا : به دینمه دا . اله هاممیسی بیر بئزین قیراغیدیلار .
سوسان : واللاه من بیلمیرم ریضا داییی ...
نینا : آقا رضا ...
سوسان : من بیلمیرم آ ریضا سنه نه گوستریب ...
نینا : نه گوسترجخ کی ؟
سوسان : اله اودا ، بیلمیرم ، آمما بیزیم قولو بیر پارچا آقادی واللاه .
نینا : اله بیل بیز هچ کیشی گورممیشیخ دونیادا .
سوسان : سن گوردوقون کیشی لر گودزیلا اولسالاردا بیزیم قولو ...
نینا : ووی نییه من میه نئچه کیشی گورموشم ؟ اله سوز دئییرسن ها . بیزیم ایشیمیزه باخ بیر . من گوردوقوم بیر اله او قان قوسموش آقا رضادی
کی اونداندا بوشانیرام جانیم قورتولا . واللاه بوشانسام ایللرله کیشی آدی چکمم .
سوسان : سنله ایشیم یوخ آمما من قولونو بیر ساهات گورمسم اولرم ...
نینا : او نئجه ؟
سوسان : نمنه او نئجه ؟
نینا : او سنی گورمسه نئجه ؟
سوسان : من یاخچی یام هله ، او یاریم ساهات منی گورمسه اولر .
نینا : یوخدا ؟!
سوسان : واللاه .
نینا : باشییان بورک کئچیب ، بترده کئچیب ...
سوسان : هچ ده کئچمیییب ...
نینا : واللاه جانین ایستیدی خبرین یوخدو . بتر کئچیب .
سوسان : اولمویا سن بیرزاد بیلیرسن دینمیرسن ؟
نینا : نه بیلجیم آخی . 1
سوسان : به نییه قولونو بوجور تانیتدیرماخ ایستییرسن منه ؟
نینا : باخ سوسان ، منیم سوزوم بودور باخ ، قولو رضاسی یوخدو ، هاممی کیشیلر آللاهلاریندان دی آروادلارین بوشویوب تزدن بیرین یوخ بلکه اولسا
نئچه سین آلالار .
سوسان : ریضادایی ...
نینا : آقا رضا ...
سوسان : گورورم آ ریضا سنین گوزویون قورخودوب . من اوز سوزوم اوسته وارام . قولو من اولسم ده آرواد آلماز .
نینا : اوستونده دوراجاخسان دا ؟
سوسان : نه یین ؟
نینا : سوزویون دا ...
سوسان : نجور یانی ؟
نینا : من دئییرم قولونو ایمتحان ائیله ریخ ، من دیین دوز اولسا سنده منیم تاییم بوشان ، سن دیین دوز اولسا من گئدجم آقا رضانین کنیزی اولام .
سوسان : قبول . نه ایش گورملییخ ؟
نینا : سن اولجخسن ...
سوسان : دیلیین دیشله آی قیز ...
نینا : یالاندان بابا ...
سوسان : آها ، فیلیم اوینویوروخ دا مثلن ؟
نینا : هیه ...
سوسان : اولوم ده اولدو فیلیم آخی ؟ گنه دییردین گدئجم دنیزقیراغینا ، پاریسه دولانماقا ، بیلمیرم کی سواحل آنتالیا ...
نینا : سنینده دولانماق گویلوین دوشوب بو هایداهایدا . قولاق وئر ، اولندن قاباق قولودان ایسترسن سن اولسن ائولنمییه تزه دن .
سوسان : بو ایش اولاندی آخی ؟
نینا : منده دئییرم ائولنجخ دا ...
سوسان : قولونون ائولنمقی یوخ کی ، بیلیرم ائولنمز ...
نینا : به نه اولان دی ؟
سوسان : منیم اولمقیم ، قولونون اینانماقی ...
نینا : سن رضایت وئر ایشین اولماسین . قولو کیمین سوزوندن چیخماز ؟
سوسان : ممی نین .
نینا : بیزیم ممی ؟ لاپ گوزل ، ایندی من نئچه نفره زنگ وورارام هماهنگ اولاریخ . ایندی گل گئخ ایچری یه .
سوسان : یوخ دا . گلمیشدیم گورم آ رضا ایله هارا یئتیردین . گئددیم من .
ایکیمجی تابلو . قاپی قاباغی .
قولو : اوز ائویندی آ کیشی ، هله گل ایچری ...
ممی : یوخ دا بئوقتدی ، گئدملی یم ، ائوین آباد . فقط بیر سوز ، میراژدری تانییردین دا ؟ بویون ایلیدی ...
قولو : بیر ایل کئچدی ؟ آی روزیگار . نه توولو کئچیر . دئییرم چوخدا قوجا دئییلدی ها رحمتلیخ ، اونون کی مشکلی زادی یوخویدو .
ممی : آی جانیم کیمین ایچیندن خبر وار آخی ، نه بیلیرسن مشکلی یوخویدو آخی ؟ اولوب دا .
قولو : دئییرم یانی پوللو پادارییدی ...
ممی : آروادین الیندن سکته ائیلدی با . آروادین پیسینه آللاه لعنت ائیلسین .
قولو : نه دئییم واللاه . من کی فکر ائیلمیرم آدام آروادین الیندن سکته ائیلیه ، بورجو دئمیرم آمما ...
ممی : سنین آروادین هله او پیس اوزون سنه گوسترمییب ، سن یاخچی اوزون گوروبسن قارداشیم ، مخلص دئدیم جریاندا اولاسان اوزوندن
گوزلویه سن .
قولو : بیزیم آرواد شوکور آللاها جان دئییب جان ائشیدندی . دئسم اول دئمز نییه . نییاران اولما .
ممی : بوجور اولسا بیردن گوردون عزرائیل گلیب قاپی یان دئگینن آرواد سنین یئریین جانین وئرسین با .
قولو : وئرر دا ، حاضیردی اوله منیم قیچیما تیکان باتمییا .
ممی : نه اولار بودا بوجور اولسون ، آنجاق من سوزومو دئدیم ، عزرائیل دن گوزله . گلسه دئگینن آروادی آپار منیم یئریمه .
قولو : منیم نه یاشیم وار کی آخی ؟ هله من له آرواد گئدیب گزممیشیخ دویونجاق . گزملی یئریمیز چوخدو . 2
ممی : آللاه دیلخوشلوق وئرسین هممشه . گئددیم .
قولو : گئد . بو کیمدی گلیر بو قیرقیلیقدا ؟
ممی : کیم ؟
قولو : باخ اوراقینا زادینا .
ممی : کیمی دئییرسن سن ؟
قولو : گورمورن به ؟ اودو قاپلارین اوستون اوخویا اوخویا گلیر دا .
ممی : ووروب تپه ین ؟ من کی هچ کیمسه نی گورمورم .
قولو : شوخلوق ائیلمه گورخ . قوی سوروشوم گوروم کیمین ائوین آختاریر .
ممی : واللاه سن قاتیشدیریبسان .
قولو : عمی بری گل گوروم کیمین ائوین آختاریرسان ؟ پلاک لاری نیه اوخویورسان ؟
جاوان گیریر ایچری یه .
ممی : خئیر ها ، اوتورمویجخ ...
قولو : سن بو یئکه لیخده آدامی گورمورسن یانی ؟
ممی : عجب ایشدی ...
قولو : آقا کیمله ایشین وار ؟
جاوان : سیز منی گورورسوز ؟
قولو : کور دئییلیخ کی ، نیه گورمویخ گرک ؟
جاوان : منی هر آدام عومرونده بیر سیرا گوره بیلر . تعجب ائیلییرم سیز نجور گورورسوز .
قولو : به ، اله بیز گورریخ . نه ایشین وار بیزیم کوچه ده ؟
ممی : بیز نه یی گورریخ ؟ اوز اوزوین نییه دانیشیرسان به ؟
قولو : بونلایام با .
ممی : هانسی ؟
جاوان : دئییرم آخی گورمویز گرک ، بو گورمور منی پس .
قولو : من کی گورورم ، دئمدین نه ایشین وار ؟
جاوان : نه دئییم آخی ...
قولو : اولمویا اوغورو موغورو اولاسان ؟
ممی : نه دئییرسن سن ؟
قولو : بونلایام .
جاوان : گورمسه گورمز ، اوتور اونو . باخ منه ...
قولو : سن باخ منه ، یانی دانیشماسان گوزویون چیخاتمیشام دا ...
جاوان : توولو گئتمه گورخ آی کیشی ...
قولو : گئدرم بیر آزدا اوتایا ...
ممی : کیشی دایان گورخ .
جاوان : آی هووووو ، آللاه شاهیددی اجلی گلیب بونون .
قولو : اولان منیم اجلیم گلیب یا سنین ؟ ووروم اوتوز تیکه یه بولونه سن ؟
ممی : آی کیشی قان سالما گورخ کیمله سن آخی ؟
قولو : بابا سنده لاپ بیزی ایپه باغلادین ها ، بونو دئییرم دا .
ممی : اله دئییر بونو دئییرم ، بونو دئییرم اله بیل دوغوردان آدام وار بورالاردا . کیمی دئییرسن ؟ منله سندن سونرا بورادا هانسی فلان شده وار کی ...
جاوان : اونا دئگینن وقتی یئتیشنده دییرم فلان شده کیمدی ...
قولو : هله قاباخدان گلملیقه باخ ائیلییر ! اولان سنی قویمورام کوچه ده دولاناسان ، سن دوشویون قاباقا وئریب اونا بونا بوی دئییرسن ؟
جاوان : قالدیخ بونون الینده بویون . آقا گئد یوخسا گوردون ...
قولو : گوردو نه ها ؟ گوردوم نه ؟
ممی : نه زور وئریرسن اوز اوزوین سن آخی ؟ دایان گورخ بیر . 3
قولو : اونون دالیندا گیزلنمه کی ، گل بوتایا گور نئیلییرم سنه دا .
جاوان : تانری حکم آلماسایدی جانلاری دوز آلام اله سنین جانی یین ایندی آلاردیم واللاه .
قولو : سن ؟
جاوان : منیم نه ییمدی کی ؟
قولو : سن دوز یئرده یول گئده بیلمیرسن ایستییرسن منله باش باشا وئرن ؟ جانین آلاردیم ! گور نه یئکه یئکه دانیشیر ...
ممی : واللاه سنین باشییان هاوا گلیب . گئد ایچری قونشولار بوجور گورممیش .
قولو : بونا بیر سوز دئگینن با ، منه یوخ کی ...
ممی : آخی من هچ کیمسه نی گورمورم کی ...
قولو : بابا سنده قورتار گورخ دا . اولان سنده چیخ گئد گئدیب ائودن ناجاقی گتیرممیش .
جاوان : یاخچی گئدیرم ، بیر آز دایانسان گئدیرم . باخ گوروم دئدین بورا ائویندی ؟ اوندا گرک بیله سن قولونون ائوی هارادی دا ؟ ائوی بو کوچه ده
دئییب لر ...
قولو : کیم دئییب ؟
جاوان : سنین بونلاریلا ایشین اولماسین ، تانییرسان گوستر جانین آلیم گئدیم ، ایشیم چوخدو ...
قولو : گنه ده یئکه دانیشدی ، سن جان آلانسان ؟ اولسون دا ، من قولو ، گل گورخ کیم کیمین جانین آلاجاق دا .
جاوان : عجب ها ، ایشیمیزه باخ . تانیمیرسان دئگینن تانیمیرام دا . تانیماسان گئدیم من ...
قولو : باهانا آختاریرسان قاچان گئدن آمما من اوتورن دئییلم ، قولو اله منم با ...
ممی : یوخ منم ، به سنسن دا ، بو نه سوزدو .
قولو : ائشیددین ؟ گوردون قولو منم .
ممی : قولو واللاه من بیلمدیم سن کیمله دانیشیرسان .
قولو : بو آمما یاخچی بیلیر .
جاوان : آدی یین دئدی قولو هان ؟ یاخچی دا ، اله توتورام قولو سنسن . آللاه خئیر ائیلسین ، حاضیرلان گئدخ دا ...
قولو : خئیر اولا ؟ هارا گئدخ ؟
جاوان : به بیر ساهاتدی ناغیل دئییرم ؟ گلمیشم جانی یین آلام دا .
قولو : گنه باشلادی ، ایندی کی بوجور اولدو سن عزرائیل اولساندا من سنه جان وئرمرم با ...
جاوان : عزرائیل لیقینه کی عزرائیلم ، داها شوخلوق بسدی یولا دوش گورخ ...
قولو : ووی ووی به من نیه اوز اوزومه یول گئدیرم ؟
ممی : هارا یولا دوشدون سن ؟
قولو : ممی منی توت ، من نیه دوشموشم بونون دالیسینا به ؟
جاوان : ایندی ایناندین من عزرائیلم ؟
قولو : یوخ واللاه ، آمما دایان ایناندیر دا .
جاوان : باخ ، او سئرچه نی گورورسن ؟ هیه اونو ، ایندی جانین آلاجاقام . گوردون ؟
قولو : دوشدو یئره !
جاوان : ایناندین منه ؟
قولو : بیر چئشمه ده گل ؟
ممی : نه چئشمه سی ؟
قولو : او پیشیگی ده اولدور اینانیم ...
ممی : پیشیگی اولدوروم ؟ ووی ...
جاوان : یاخچی سن عزرائیل دئییلسن . قیرقین سالاردین . بودا پیشیک ، گوردون ؟ ایناندین ؟ یاخچی دوش یولا ...
قولو : به من نیه ؟
جاوان : به کیم ؟ نوباندی دا ...
قولو : گل بو ممی نی آپاردا ...
ممی : ممی نی هارا آپارسین ؟ کیم هله ؟
جاوان : اونون وقتی دئییل ، دوش یولا گورخ . 4
قولو : منی آپارما ، من یازیقام ، جاوانام ...
جاوان : اله ده جاوان دئییلسن ، اللی یاشین وار .
قولو : اللی اولسون دا ، هله اولملی دئییلم کی ...
ممی : اولمویا عزرائیل گلیب سوراغییان ؟ وای دده .
قولو : ممی سن بیر سوز دئگینن ...
ممی : بورادا ؟ اووووووف ، من گئتدیم ...
قولو : بابا هارا به ؟ منی آپاریر سن له ایشی یوخ کی ...
ممی : اونلا شوخی ائیلمخ اولماز . من گئتدیم ...
قولو : من اولوم گئتمه ...
ممی : وضع خارابدی گئدم یاخچی دی ...
قولو : هارا آخی ، منی تک بوراخما سن آللاه .
ممی : آند وئرمه گورخ ...
جاوان : گئدخ ؟
قولو : سنده بیر دوز گورخ . گئدخ گئدخ . دوز دا . اوز جانین اولسادا بوجور تلسه جخسن ؟ دایان دا .
جاوان : نه ایش گورملی سن تئز اول دا .
قولو : دئییرم اولار آیری سی منیم یئریمه اوله ؟
جاوان : کئفین سازدی ...
قولو : قادایین آلارام ، اوز کئفین نئجه دی ؟
جاوان : بابا دئییرم کئفین سازدی ها ، کیم ایستر اوزگه سینین یئرینه اوله آخی ؟
قولو : سنه نه آخی ، یانی دئییرم سنین نه ایشین وار ، بلکه بیری تاپیلدی دا .
جاوان : تاپیلماز کیشی ...
قولو : سن قبول ائیله من تاپیم دا .
جاوان : تاپیلماسا ؟
قولو : دا چاره ندی اولرم دا .
ممی : نیه به منه بوجور پیس باخیرسان ؟
قولو : پیس ندی ، لاپ محبتلی باخیرام سنه . منیم سندن سونرا کیمیم وار ممی جان .
ممی : سود داشیر ؟
قولو : اله من همیشه سنه وورغونان با .
ممی : گنه نه فیلمین وار ؟
جاوان : دا قورتار گورخ بئوقتی .
قولو : منیم یئریمه اولرسن ممی ؟
ممی : نه ده مظلوم ، اولردیم .
قولو : اولرسن دا هیه ؟
ممی : سن منیم یئریمه اولرسن ؟
قولو : یئریمیزی دییشسخ سنین وقتین گلنده اولرم دا .
ممی : ایندی باخ ...
قولو : هله سن اول ...
ممی : واللاه منیم بو ایشلرده الیم یوخ . هله من فیکیرده یم آروادا دییم منیم یئریمه ده او اوله . به سنه دئمیردیم عزرائیل گلسه آروادی یوللا قاباغا .
قولو : اله سن اوجور شوخی ائیلرسن بوجور اولار دا .
ممی : هله نه اولوب اولوم فیکیرینه دوشوبسن ؟
قولو : گورمورن عزرائیل دایانیب قاپیما ال چمکیر ؟
ممی : ووی دوز دئییرسن ها ، سن بیر ساهاتدی عزرائیل له دانیشیرسان . من گئتدیم ...
قولو : قورخما ، قاچیر یئکه کیشی . بری گل . سنین اجلین گلمی ییب کی . منیم گئدمخ وقتیمدی . 5
ممی : دوغوردان ؟ یاخچی به نییه اولمورسن ؟
قولو : تلسیرسن ؟ اله دئییر اله بیل بو راحاتچالیخدادیر . دئییرم سن ...
ممی : من یوخ ، دئدیم کی آروادییان دئگینن با .
قولو : حاییف دی آخی .
ممی : بیز چولدن تاپیلمیشیخ دا .
قولو : قبول ائیلر ؟
ممی : دئگینن دا ، قبول ائیلر ائیلییب ائیلمز سن اونو تانییارسان دا .
قولو : شام ناهارسیز قالارام او اولسه ...
ممی : اوزون بیلرسن ، یا اول یادا اوندان ایسته او اولسون .
جاوان : تئز اول گورخ .
قولو : تک قالارام آخی ...
ممی : آهان ، من گلمیشدیم دییم میراژدرین آروادی بو گئجه گلسین سیزده قالسین ، نازی نی دئییرم . دول اولدوقونا گوره بیزیم آرواد اونا حساس
اولوب ...
قولو : پس گلمیشدین بونو دیین منه ؟
ممی : دئدیم دا میراژدرین ایلیدی ...
قولو : دئدین هیه . بونو دئمدین آمما .
جاوان : یادش بخیر . اونون بیلدیر جانین آلدیم . نه اولدو به ؟
ممی : گئد آروادا دئگینن ، تئز اول ، عزرائیل اوتورن دئییل ، منده میراژدرین آروادینا دییرم قوناق گلر قالار سیزده تک قالمازسان .
اوچومجی تابلو . کوچه .
سوسان : ( موبایل ایله دانیشیر ) یاخچی ، بیلدیم دا ، سیزی تاپشیریرام آللاها ، خداحافظ . ( قولویا ساری ) آنامین سلامی وارییدی .
قولو : علیک السلام . چادرانی خوش اوت .
سوسان : آللاهین فرشته سینه ده قلبی قره اول ها .
قولو : کوچه دن کئچن اولار .
سوسان : کیم وار بیزدن سورا آخی .
جاوان : هئچ بوجور ایلیشممیشدیم . سنین یئریین اوتوز جان آلابیلردیم ها . اله معطل اله یین ها ...
قولو : من دییم چوخ دوزگون ایشین وار ، تلس چوخون اولدور با ...
جاوان : آللاهین ایشینه باش اوزاتما ، ایشیمدی دا . آللاه وئریب . بونادا سوزون وار ؟
سوسان : نه ایشین بونلا آخی ؟ دوز دئییر دا ، آللاه دئمسه بو جان آلا بیلر ؟
قولو : ایندی سن گئدیرن من قالیرام یوزدنه غم کدرله ، دئییرن بلکه هاساتدی ؟
سوسان : اله جانیندان ها ، دئمه آغلارام ها ...
جاوان : دئییرن اوز جانی یین آلیم دا ؟
قولو : سن خانوادگی مسائله نیه قاتیشیرسان آخی ؟ اوزوموزه ربطی وار ...
جاوان : گئد دوعا ائیله آللاه قبول ائیلدی بونون جانین آلام سنین عوضیین یوخسا اله جان آلاردیم بیلندن جهننم ده دا آدیمی ائشیدنده اوزویون ...
قولو : یاخچی بابا ، قورتار گورخ سنده . آدام اوز شوغلوندان موقعیتیندن سواستفاده ائیلمز کی .
جاوان : یوخ دا ؟ نه کی سن هئچ سواستفاده اهلی دئییلسن ؟ حاییف بو قادینا سنین سوزوندن چیخمیر .
قولو : یاخچی سنده ، اوز ایشینده اول . ( سوسانا ) سنده چادرانی دوزلد گورخ .
سوسان : داها گئدملی اولدوم . ایشین سوزون یوخ او دونیایا ؟
قولو : او دونیایا نه سوزوم اولاجاق آخی منیم ؟
سوسان : بویوک بابادان ، خان ننه دن زاددان یوخوندو ؟ ووی ...
قولو : سلام یئتیر گورسن .
سوسان : علیک السلام . ساغلیقلا قال .
جاوان : دایان گورخ ، بوندان آرتیخ گئدمه قاباقا .
قولو : سنه نه ربطی وار ؟ هله جانین آلمییبسان کی ، اوزوموز بیللیخ ... 6
جاوان : یوخ اله کوچه ده اوپوشون با ...
سوسان : اریمدی دا ...
قولو : دوز دئییر ، کوچه دی . اوتور بونلاری . اوزوندن موغایات اول .
جاوان : دا یولا دوشندن سونرا بونون اختیاری قالمییاجاق اوزوندن موغایات اولا . اله بیل گئددیخ شوکور آللاها .
قولو : آللاه آمانیندا .
سوسان : قولو .
قولو : سوسان .
سوسان : قولو .
قولو : سوسان .
سوسان : قولو .
قولو : سوسان .
جاوان : خئیر اولدو هندوستان . یاللاه دوش یولا گورخ .
سوسان : نه بی ذوق فرشته سن . قولو گوروشه قدر .
قولو : بئهشتده گوروشریخ انشالاه .
سوسان : قول وئریرسن بئهشتده حوری لره باخمییاسان منیم قولوم ؟
قولو : من سندن سونرا هئچ موجودا باخا بیلمم ، انسان اولسون یوخسا حوری ...
جاوان : هله نه بیلدیز بئهشت ده گوروشه جه ییز ؟ دوش یولا .
سوسان : قولو شوربا چراغ اوسته ، یانماسین آج قالاسان . گئجه لر اوستویون خوش اوت سویوخ وورماسین . یخچال دا هر نه وار نییاران اولما .
حبلری یین وقتینده آت . داها سوزوم اولسادا یادیمدان چیخیب ، آنجاق حلال ائیله منی . گئد ائوه سویوخ دیر . منده گئددیم .
قولو : خوش گئددین .
سوسان : آغلاماها سسین توتولار .
جاوان : واللاه بونون هئچ خییالینادا دئییل .
قولو : یاخچی سن بشر دئییلسن ، نه فضول اولاردین آمما . ایچیمدن نه خبرین وار سنین ...
جاوان : چوخ دانیشسان اوزویون آپارارام ها . ایچیمدن نه خبرین وار ؟! زرت . حواسین اولسون دا . آی ساغول ، اله اوجور دال دالی گئد گیر ائوه .
دوردومجو تابلو . ائو .
قولو : واقتی دئییلدی آمما عومورون وئردی سنه دا .
نازی : به نه یاخچی مراسم توتمویوبسوز ؟
قولو : آخی معمولی اولمدی کی ...
نازی : ووی ، یانی نجور ؟
قولو : واللاه نجور دئییم آخی . قرار دئییلدی اوله ، اولدو دا ، بیردن بیره ...
نازی : من کی باشا دوشمورم نه دئییرسن ...
قولو : خلاصه سین دئییم ، قرارییدی من اولم ، عزرائیل له دانیشدیخ ، او منیم یئریمه گئددی اونلا . اوجور باخما بیلیرم اینانمالی دئییل . مخصوصن
کی جسدی ده گئددی او دونیایا . گوردوم نه نعش وار نه معمولی اولمخ دی مراسم توتمادیم دا .
نازی : منی اله سالیبسان ؟
قولو : یوخ واللاه . اله بو لاپ سوزون دوزویدو .
نازی : ایندی اینتظارین وار اینانام دا من بو سوزلره ؟
قولو : واللاه منده سنین یئریین اولسایدیم اینانمازییدیم ...
نازی : یاخچی به من نجور اینانیم ؟
قولو : اله بونا فیکیرلشیرم ...
نازی : اولمویا کوسوب گئدیب ...
قولو : سوسان کوسوب گئدن دئییلدی ...
نازی : مسافرته گئدمییب ؟
قولو : منسیز ؟ 7
نازی : بلکه ده اوزون اولدوربسن جنازه سین گیزلدیبسن ...
قولو : تلویزیون سریالیدی میه ؟
نازی : آخی نجور سال چیخ ائیلییرم سوزلریین اینانا بیلمیرم .
قولو : سنی ایناندیرماقا گرک آیری ایش گورم ، یوخسا اینانماسان حاقلیسان ...
نازی : من یوخ سن ...
قولو : ایه سنه بیر پیشنهاد وئرسم اینانارسان ؟
نازی : نه پیشنهادی ؟
قولو : پیس منظوروم یوخدو . دئدیم رحمتلیخ میراژدردن سونرا سن تک قالیبسان ...
نازی : آللاه سیزین ده اولولره رحمت ائیلسین . اوزوم بوجور ایستدیم .
قولو : یئری جنت اولسون . اله ایندی من ده تک قالمیشام ...
نازی : هله نه اولوب سنه ! تزه بویون اولوب سوسان رحمتلیخ ...
قولو : نه فرقی وار ، بیر گون یوخسا مین گون . سن تک قالیبسان بیلیرسن تکلیخ چوخ چتیندی ...
نازی : من راحاتام .
قولو : اله سوز دئییرسن کی ، بیلیرم او رحمتلیغی چوخ ایستییردین اونا گوره دئییرسن آمما ...
نازی : یوخ بابا . دوغوردان دا راحاتام . او رحمتلیخ یئرینده ، اوزوم بوجور تکلیغه عادت ائیلمیشم .
قولو : هر نه اولاندان سونرا تکلیغین چتینلیقین دانماق اولماز .
نازی : هه ، او کی باشقا سوزدو ...
قولو : گوردون چتیندی . سنده بیلیرسن منده . آنجاق دئییرم او گئددی سون ائوینه . منده گئدجم ، آمما کیم بیلیر نه زامان . بوتون اینسانلار کیمی
منه ده زندگی لازیمدی دا .
نازی : اوجوردو .
قولو : بونا گوره دئییم سن تک من تک ...
نازی : آها ...
قولو : نجور دئییم آخی ...
نازی : نجور راحاتسان .
قولو : سنده راحاتسان ؟
نازی : هه ، چوخ .
قولو : گل بیر اولاق دا ...
نازی : من او آروادلاردان دئییلم ها ...
قولو : پیس منظوروم یوخدو . دئییرم اله گل ال اله سورتخ ایش قورتولسون گئدسین ...
نازی : نجور یانی ؟
قولو : منیم آروادیم اول ...
نازی : قویاردین بیر کفنی چورویردی رحمتلیخ سوسانین .
قولو : قاییتما اول سوزه ، نه دئییرسن ؟
نازی : منی آلماق بو راحاتچیلیخدا دئییل ها .
قولو : چتینلیقین حل ائیلرم سن ایستسن .
نازی : نجور ؟
قولو : سن دئدیقین کیمی .
نازی : ائو ...
قولو : سنین .
نازی : باغ ...
قولو : سنین .
نازی : ماشین ...
قولو : سنین . 8
نازی : قیزیل ...
قولو : سوسانین قیزللاری بیرده نه پولوم وار وئریم قیزیلا هاممی سی سنین .
سوسان گیریر ایچری یه .
سوسان : ائوی ، باغی ، ماشینی باغیشلادین ایشیم یوخ داها قیزیللاریمین باغیشلاماسین گوره بیلمزسن ...
نازی : ووی کول باشیما ...
قولو : سوسان به سنی عزرائیل ...
سوسان : هن آپارمیشدی آمما گورورسن قاییتمیشام دا .
قولو : عزرائیل ده قدیم عزرائیللر ...
سوسان : نییه خوشویان گلمدی ؟
قولو : یوخ ، دئییرم یانی ...
سوسان : دانیشما . دانیشما . داها تانیدیم سنی . کس سسی یین . سوس . اوتان باخ . گیر یئره . دانیشما . کس سسی یین با . سوس . اول با ...
قولو : منده گوناه یوخویدو بو منی یولدان چیخاردیب واللاه .
نازی : من ؟ نییه من نئیلدیم سنه ؟
سوسان : هاممی سین گوردوم او اوتاقدان . دانیشما . اوتان . گیر یئره .
قولو : به سن نجور اولوبسن کی ...
نینا ایله جاوان گیریر ایچری یه .
جاوان : تزه مدل دی بوجور اولمخ .
قولو : بورادا نه خبردی ؟
نینا : ساغلیقین ، نه خبر اولاجاق کی ، سوسان اودوزدو .
قولو : نه یی ؟
نینا : شرطی . شرط ائیلمیشدیخ او اولندن سونرا سن آرواد آلارسان یوخسا آلمازسان .
جاوان : منده یالان عزرائیلم .
قولو : بابا دئیین دا . چوخ شوکور سن دوغوردان اولمویوبسن ...
سوسان : چکیل اویانا چکیل . منه ال وورما . داها تانیدیم سنی . اوتان . اول . هله ایستییر گنه ده یالانلاریلا منی تومارلییا .
قولو : سن منیم جانیمسان .
سوسان : سوس . دانیشما دا . کس سسی یین . مندن اوزاق دور . داها سن اولدون منه .
قولو : اوجور دئمه . منه باخ بیر . سنین جان قولونام ها .
سوسان : اوزه باخ بوندا .
قولو : باخ گوروم سن دئییردین بلکه من بیلمیردیم سن اولمویوبسن ؟
سوسان : یانی بیلیردین من فیلیم اوینویورام ؟
قولو : بلی ...
سوسان : لاپ پیس . بونو بیله بیله منیم اوستومه آرواد آلیردین ؟
قولو : یوخ . من ده سنین کیمین فیلیم اوینویوردوم .
سوسان : نه ایستییرسن دیین با ؟
قولو : من بیلیردیم سن اولمویوبسن و ایستییرسن منی امتحان ائیلیسن اونا گوره منده ایستدیم فیلیم اوینویام سنی امتحان ائیلییم .
سوسان : نجور امتحان ؟
قولو : ایستییردیم گورم من یالاندان آرواد آلسام سن نه ایش گوررسن ...
سوسان : آها ...
قولو : هئچ دا . سن منیم اوره گیمی سیندیردین . من ایندی بیلیرم سن او اندازه کی دئییردین منی ایستمیرسن .
سوسان : دوز دئگینن ...
قولو : واللاه .
سوسان : ایندی اوره گین مندن سینیب ؟
قولو : آز یوخ . 9
سوسان : دئمگینن ...
قولو : یوخ دا . سیندی اوره گیم . سیندی . سیندی .
سوسان : آغلاما . اولرم من ها ...
نینا : آی قیز بو فیلیم اوینویور ، گل بوتایا گورخ .
قولو : اله سن بیزیم گول آروادی بوجور ائیلییبسن .
سوسان : نجور ؟
قولو : اوره ک سیندیران .
سوسان : دئمه قولو جان . دئمه .
قولو : دئگینن منه اینامین وار .
سوسان : اوندا اوره گین دوزلر ؟ منی باغیشلارسان سیندیردیم اوره گی یین ؟ پس اوندا بیل کی من سنه امینم قولو جان .
نینا : ووی .
جاوان : آی هووووووووووو .
قولو : بویورون ائشیه . بویورون . بویورون گورخ دا .
نازی : من ده ؟
قولو : سن قوناقسان ...
سوسان : قولو .
قولو : سوسان جان بونو ممی گتیریب قوناق قالا بیزده . ممی دن پیسدی .
سوسان : نینا میه ممی ده بیزیم فیلیم ده یوخویدو ؟
نینا : وارییدی .
جاوان : منی او اورگتدی دا .
سوسان : گوردون . بودا یالان قوناقییدی .
قولو : یالان دا اولسا قوناق عزیزدی . سن کی بیلیرسن ممی منه نه قدر عزیزدی . قوناقین اوتوروم ائشی یه ؟
سوسان : اوجور اولسا یوخ پیسدی اوتورخ ائشیه .
نینا : اوتورز ائشیه ؟ میه سن بورادا قالاجاقسان ؟
سوسان : ووی آی جانیم ائویم دئییل به ؟
نینا : سن کیمسن دا .
قولو : ائشیددیز سوزو ؟ بویورون گورخ .
نینا : گلین گئدخ . اله بیز آروادلاردا گوناه وار کیشی لری پیس اورگتمیشیخ . کئچین گئدخ . سوسان سنده قال ذلیل اول .
نازی : به من ؟
قولو : سن قوناقسان ، سوسان قوناق دان پذیرایی اله من بونلاری یولا سالیم گئدسینلر . بویورون ائشیه گورخ .
سون .
96.11.12
آس اولدوز . آس اربایجان . ایری آنا .
10