درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

نقد نمایش کوراوغلو.

به بهانه نمایش کوراوغلو.
ادبیات حماسی ملت‌ها روح جمعی نیاکانی را در خود دارد. ملتی که اسطوره و حماسه ندارد سابقه تاریخی هم ندارد. گاهی آنهایی که سابقه تاریخی ندارند برای خود سابقه می تراشند، می سازند. این در دنیای مدرن امروزی برای آنها لازم هست، چرا که اساس تمدن های جدید بر جعلی بودن و تحریف و دروغ استوار هست، تا خلا نداشتن آن پیشینه را با جعل و سندسازی پر کنند. از این که بگذریم در بررسی جوامع گوناگون و با ژرف نگری در پیشینه فرهنگی تمدنی آنها خواهیم دید اسطوره ها، افسانه ها، حماسه ها و داستان و حکایت های مردمی نشانی از روح جاری در تمامی اعصار بوده که ذره ذره در کالبد ملت‌ها جابازکرده و شده است بخشی از داشته های معنوی آنها. ملت‌ها در طول تاریخ با داشته های معنوی خود زندگی کرده اند و آن روح نیاکانی را چون چراغی دانسته اند برای راه های در پیش روی امروز و فرداهایشان.
کوراوغلو فرزند علی کیشی است. علی کیشی مهتر اسب های خان دیار خود بود، خان از او برای میهمانش هدیه ای خواست برای پیشکشی، و، علی کیشی دو اسب تازه متولد شده را آورد. خان که از ظاهر نحیف و مردنی اسبها خوشش نیامده بود سخت برآشفت و دستور داد علی کیشی را کور کنند. کوراوغلو در لغت به معنای پسر مرد کور هست.
اولو کیشی به معنای مرد برتر هست. شاید ریشه علو و اعلا و علی نیز همین کلمه باشد. شان و شوکت و والایی و بلندمرتبه بودن یعنی اولو.
باید گفت در جوامع اولیه که زندگی با رمه و گله و چرا و گوسفند و اسب و گاو درهم تنیدگی بی چون و چرایی داشته، بهترین مناصب از آن چوپانها و خان چوپان ها و ایلیخچی ها یا پرورش دهندگان اسب بوده است. مقایسه شود با کاوبوی های آمریکای اولیه، که گاو و رمه مهمترین بخش از جامعه تازه شکل گرفته آمریکایی‌هاست.
اولو کیشی در شبی شاهد پایین آمدن اسبی از آسمان بود، که آمد و در دریاچه ای فرورفت و وقتی دوباره از آب بیرون آمد دو کره اسب همراهش بود. اولو کیشی با پرواز دوباره اسب مادر دو کره او را با خود برد و داخل اسب های خان کرد تا بزرگ شوند. مقایسه شود با داستان برگرفتن نطفه از آب دریاچه اورمو یا چی چست توسط دوغدو مادر آس ایز اور آس اود یا همان آس زرتشت.
اولو کیشی با صداقت بهترین اسب های رمه را انتخاب کرد تا خان به مهمانش هدیه دهد اما خان نتوانست این را درک کند. کور بودن ذاتی خان بدلیل ندیدن حقایق او را از دیدن باطن قصه بازداشت او فقط ظاهر را دید. اولو کیشی اما باطن امور را دیده بود.
خان دستور داد بخاطر توهین چشمهای اولو کیشی کور شود. خان بدلیل کوری ذاتی خود در دیدن باطن حقایق بدترین تنبیه را در کور کردن آدمها می دانست.
اولو کیشی کور شد. او دو کره اسب را برداشت و با خود برد و پرورش داد. اولو کیشی می دانست این دو کره اسب نه تنها اسبی معمولی نخواهند شد، که، بهترین اسب همه دوران‌ها خواهند شد.
کوراوغلو یعنی پسر مرد کور.
بنده معنای دیگری برای این نام جستجو کردم و رسیدم به آک اور اوغلو. آک به معنای روشنایی و نور، اور به معنای تجمع و جوهره. پسر جوهره نور. فرزند نور مجتمع. پور نورانیت محض.
گفتیم که اولو کیشی قادر به دیدن ذات و ریشه امور بود، بینا به حقایق.
روشن به معنای نور هست. نامی که اولو کیشی بر فرزند خود کوراوغلو نهاد. با نگاهی از منظری دیگر روشن می تواند اور شان هم باشد. جوهره منزلت و شان و والایی.
یک همبستگی و وحدت و هم آوایی را در این اسامی شاهدیم. یک نظم و انضباط خاص. یک هدف بنیادین متمرکز.
این یگانگی خاصیت اسطوره است که به حماسه و افسانه و حکایت و نقل و داستان نیز خود را بنوعی تحمیل می کند. یکرنگی در روایت. هم معنایی در متن و زیر متن. همخوانی کنایه و استعاره و تشبیه.
روشن یا همان کوراوغلو بعد از مرگ پدر و به ارث بردن دو کره اسب و شمشیر سنگی مصری از او راهی کوه های آس اور اوباجان می شود. راهی کوه های آذربایجان می شود تا آنجا خانه و کاشانه بسازد و از آنجا به سیاهی ها و تباهی و فساد و زور و جور ظالمانه شب پرستان قدرت خواه بتازد.
اسبها بزرگ می شوند. قیرآت و یئل آت یا دورآت. قیر آت می تواند گور آت باشد، از آتش جهیده. گور اخگر است، پاره آتش است. همانند اخگر می جهد و می تازد. کوراوغلو را ترکمن ها گوراوغلو گفته اند. مقایسه شود با صاعقه یا جرقه اساطیری زئوس خدای خدایان. آتش ققنوس را هم داریم. کوک آنا آس یا ققنوس پرنده اساطیری که در میان آتش می رود و دوباره متولد می شود.
کوراوغلو در چنلی بئل مسکن می گیرد. چنلی یعنی دومانلی. یعنی جایی که مه آن را فرامی گیرد تا دیده نشود. پنهان بماند. باز با دیده شدن و نور و روشنایی و ندیده شدن و پنهان شدن روبرو هستیم. کوراوغلو باید جایی زندگی کند که از دیده های ظاهربین دور باشد. دیده های ظاهربین توان دیدن او را نداشته باشند. او باید در پس مه و دومان و چن و چم باشد تا از دیده شدن پنهان بماند.

دلی ها دور کوراوغلو جمع می شوند. دیوانگی صفتیست برای آنهایی که عقل را نادیده می گیرند. چه بامسما. آیا کسی که زندگی مرفه شهری و روستایی و راحتی و خوشی را رها می کند و می رود در دل جنگها و درگیری های مداوم و چالش های مستمر زندگی کند دیوانه ای بیش نیست؟ آری، از دید مردمانی که زندگی عادی و معمولی روزمره را با تمامی روزمرگی هایش پذیرفته اند این دیوانگی است. از دید ظاهربین های عامه.
مبارزه برای گرفتن حق مظلومان از ظالمان آغاز می شود.
این سهم امروزی کوراوغلو و یارانش هست. فردا و فرداها چه؟ باید باشند فرزندانی تا پا جای پای پدر و جد و نیای و گذشتگان بگذارند، پس این جامعه نیاز به خاتون هایی دارد که هم همراز و همراه و همدم باشند و هم مادر فرزندانی برای فردا.
عشق.
نگار هم اگر باشی، دختر خوتکار استانبول هم اگر باشی، هزاران فرسخ آنسوتر هم باشی کوراوغلو از میان تمامی حوادث خواهد گذشت و تو را به دیار خود خواهد آورد. برای آن که مبارزه اصل اساسی زندگی است یافتن همسر نمی تواند با دیگران یکی باشد. همسر کوراوغلو باید از دل حادثه های سخت بیاید و در راه نماند و همراهی کند.
فرزندی اما در کار نیست. کوراوغلو دومی ندارد. او یگانه دوران خویش است. نباید برای یگانه های هر دوران دومی نفر را جانشین کرد. او که برود، در پایان دوره اش، دوره تازه ای شروع خواهد شد، با تمامی اصول و قاعده ها و رمز و رازهای و سرنوشت های خود. کوراوغلو در دوران جدید یک کوراوغلوی دوران خواهد بود، نه فرزند پدر.
فردا اما از راه خواهید رسید..آیا این فردا به حال خود رها می شود؟ به دوران فردا نباید پرداخت؟
چرا.
کوراوغلو سفری آغاز می کند تا فرزندی بیابد بجای فرزند نداشته اش. او ایواز را می یابد و با خود به چنلی بئل می آورد.
ایواز همان ایو آس یا یاواس یا یافث است. فرزند نوح؟ آری. نوح که با کشتی از مرگ می گریزاند آدم‌هایش را، فرزندی دارد یافث نام. این یافث جد و نیای تورکهای کنونی است. قصه جالب شد. کوراوغلو برای فرداها همچون نوح کسی را دارد که نسل نور و روشنایی را ادامه خواهد داد، حتی اگر از پشت خود کوراوغلو نباشد. چرا چنین؟ درست است، اصل تداوم است، نه فردی خاص. تداوم آموخته ها. ایواز تربیت خواهد شد، توسط نگار و کوراوغلو، تا بزرگ شود، تا بیاموزد، تا ادامه دهنده راه آنها باشد.
با پدیدار شدن تفنگ کوراوغلو بر پشت اسبش می زند و هی می کند تا اسب برود. دیگر دوران شمشیر سنگی تمام شده است. دوران جدید کوراوغلوی خود را می طلبد. نور و روشنایی در هر دوره ای رنگ و شکل خاص خود را دارد.
بزور نمی توان کوراوغلو را به زمانه جدید تحمیل کرد، چرا که فلسفه وجودی کوراوغلو و کوراوغلوها مبارزه با زور است. پروراندن نور است. گسترانیدن نور است. آک را نظم دادن هست و گستردن. توره یعنی نظم و گسترانیدن و جوهره، آک نیز به معنای نور هست: توره آک.
فرزندان یافث پسر نوح توره آک شدند. اینجا نیز ایواز که همان یافث هست وظیفه دارد پس از کوراوغلو جوهره نور را در جهان بگستراند.

و اما کوراوغلو ساخته ایلقار عابدی.
کاری فولکلور با نظمی کامل و هماهنگی عالی. کاری با بازی های قابل قبول. کاری با کارگردانی فکر شده. کاری با طراحی های درست در گریم و صحنه و موسیقی و خصوصا نور و لباس. کاری با رقص ها و فرم های زیبا.
بازی زیبای راوی و نگار و پیرمرد و همسرش خوب است و بجا. بازیگر کوراوغلو در حد نام کوراوغلو نیست و می دانیم آشیق علسگر بازیگر نیست، آشیق است و اوزان و خواننده.
میزانسن ها می توانستند با ترکیب صحنه چفت و بست بهتری داشته باشند. کمپوزیسیون صحنه گاهی به هم می خورد و توازن ها با جایگیری ها بهم می خورد اما دوباره شاهد ترکیب بندی می شویم. با این حال تعدد عوامل روی صحنه می توانست به ترکیب بندی های زیبایی برسد. حرکت و ریتم و هماهنگی ها قابل قبول هست و بجا.
درواقع می توان گفت پس از مدتها کاری قابل‌ قبول در این نوع از اجراها را شاهد هستیم. در سطح استان و شهر اورمو.
خسته نباشید باید گفت به گروه اجرایی.
اما، چند نکته ظریف:
در شب و عصر دست روی پیشانی گذاشتن برای نشان دادن نگاه به دوردست ها که کلیشه ای رایج هست درست نیست، آفتابی نیست تا دست سایبان آن شود.
آشیق فقط جنبه رمانتیک و بزمی کوراوغلو را نشان داد و از نشان دادن جنبه رزمی و حماسی آن عاجز ماند.
مطرح شدن نام گیزیر اوغلو مصطفی بی توسط کوراوغلو بجا نبود و جا نیفتاد. اگر با درام طرف بودیم، اتفاقا این نام و حضور او می توانست در ایجاد درام کمک حال نویسنده  و کارگردان باشد. مثلا او می توانست مانعی باشد در مقابل فراری دادن نگار و چالشی برای کوراوغلو.
تفکرات نویسنده درخصوص دوستی دو ملت و ملت ها خام می ماند و پرورده نمی شود، که، با آنچه در ذهن داشته اند می توانست بستر خوبی برای پروراندن دراماتیک قصه باشد.
می شد از راوی ها به چندصدایی رسید. روایت کوراوغلو عابدی تک صدایی است. آشیق و راوی اصلی و مجریان موسیقی و حتی نگار یک روایت را با یک منظر بیان می کنند. می شد برای هر کدام از آنها روایتی جداگانه در نظر گرفت. روایتی با دیدگاه های مختلف و از مناظر جداگانه. چندصدایی این روایت ها می توانست مخاطب و تماشاگر را به چالش وادارد. چالشی که در آن هر تماشاگر، روایت قابل قبول خود را پی می گرفت. این فرصت خوبی بود تا شاهد روایت های گوناگونی باشیم.
گاه بجای روایت محض از طرف راوی می شد همانند صحنه های دیگر بصورت نمایشی اتفاق بیفتد حوادث قصه. البته شاید محدودیت های اجرایی باعث شده باشد که مقدار روایت محض افزایش یابد. در هر حال می توانست چنین باشد.
در نهایت یاشاسین ایلقار بی و گوزل گروهو..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد