ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اقتباس.
در دوران اولیه ورود تئاتر به ایران، یعنی قاجاریه، این وارد شده نو با اقتباس شناخته می شد، برای همین به دوره ناصری دوره آداپتاسیون هم گفته می شود. یعنی که دوران حضور این کلمه در ایران عمری هم پای خود تئاتر دارد.
کلمه اقتباس از قبس گرفته می شود. قبس به معنای شعله و پاره آتش هست. می توان کلمات توافق، سازگاری، سازش، تطبیق و انطباق را هم بکار گرفت بجای آن، اما اقتباس جاافتاده تر می باشد.
اقتباس در معنای جاافتاده، گرفتن اثری از اثری دیگر، است.
اقتباس انواع مختلفی دارد، در تمامی اقتباسها یک تفسیر وجود دارد که گاهی تقلیل می دهد و گاهی یک اثر جدید ارائه می دهد. می توان گفت در وفادارترین اقتباس ها نیز رد پای نویسنده جدید را خواهیم داشت که حرف خودش را می زند.
انواع اقتباس:
_ انتقالی یا وفادارانه،
_ تفسیری،
_ قیاسی یا آزاد.
اقتباس وفادارانه یا انتقالی:
اقتباس انتقالی بیشتر از هر اقتباسی با تغییر مدیوم همراه است. در این نوع اقتباس اثر اصلی دقیقا به همان شکل خود به اثری جدید تبدیل می شود. با بیشترین شباهت های ممکن. یک داستان با جزئیات به فیلمنامه یا نمایشنامه تبدیل می شود. یک نمایشنامه با جزئیات به یک فیلمنامه تبدیل میشود. بنابراین در این نوع اقتباس نمی توان از نمایشنامه برای نمایشنامه دیگری اقتباس کرد، چرا که درواقع کار جدید همان کار قبلی و اصلی خواهد شد. این نوع از اقتباس بدلیل آشنایی مخاطبان با آثار اولیه و نوستالژی بیشترین طرفدار را از نظر مخاطبان دارد. هرچند بخاطر نوآور نبودن در محافل هنری چندان خریداری ندارد. از نظر جغرافیایی نیز بدلیل اینکه شرقی ها بیشتر تمایل دارند پشت سر استاد حرکت کنند در شرق بیشتر از غرب طرفدار دارد.
اقتباس تفسیری:
در این نوع اقتباس اثر مبدا و اولیه را براحتی می توان تشخیص داد و دید، اما می توان گفت اثر جدیدی خلق شده است. نویسنده اصلی و مبدا را می توان دید و کلیت کار ثابت هست، اما اصل بر تفسیر می باشد. تفسیری جدید از نویسنده جدید اساس کار را تشکیل میدهد.
اقتباس آزاد یا قیاسی:
متن جدیدی براساس یک متن اولیه با تکیه بر فضایی جدید، شخصیت های جدید ایجاد می شود که دیگر نمی توان براحتی متن اصلی و اولیه را تشخیص داد. در این نوع از اقتباس با ناخودآگاه فردی و جمعی طرف هستیم. نویسنده کلیت متن اولیه را گرفته و براساس خواسته های خود تغییرات بنیادی در آن انجام می دهد.
بینامتنیت.
متنگرایی بر این باور است که بزرگترین و مهمترین عامل شکلگیری یک متن خود متن است؛ نه شرایط بیرونی و نه شرایط ذهنی مؤلف، بلکه این متنها هستند که موجب شکلگیری متنها میشوند.
کسانی که عقیده داشتند متن حاصل تجربیات اجتماعی مؤلف است معتقد بودند کدهای متن و رمزگان آن توسط عوامل اجتماعی تکرار میشود؛ بنابراین برای شناخت آنها باید به سراغ کدهای اجتماعی برویم. در سوی دیگر مضمون گرایانی مانند باشلار معتقد بودند متنها فردی و ذهنی هستند و برای رمز گشایی متن باید به خود فرد یا ذهنیت او مراجعه کرد.
شکلگیری معنای متن توسط متون دیگر شامل استقراض و دگردیسی یا همان «بینامتنیت» توسط جولیا کریستوا در سال ۱۹۶۶ ابداع شدهاست.
بینامتنی به معنی شکل یافتن متنی جدید بر اساس متون معاصر یا قبلی است بهطوریکه متن جدید فشردهای از تعدادی از متون که مرز بین آنها محو شده میباشد و ساختارش به شکلی تازه شود و بهطوریکه از متون قبلی چیزی جز ماده آن باقی نماندهاست و اصل آن در متن جدید پنهان شده و تنها افراد خبره توان تشخیص آن را داشته باشند.
اصطلاح بینامتنی به رابطههای گوناگون متون از لحاظ صورت و معنا اشاره میکند.
اصل اساسی نظریه بینامتنیت این هست که هیچ متنی بدون پیش متن نیست و متنها پیوسته بر اساس متنهای گذشته بنا میشوند.
کریستوا بینامتنی را با این جمله بیان کردهاست که هیچ متنی جزیرهای جدا از دیگر متون نیست.
هیچ متنی را نمیتوان به تنهایی و بدون اتکا به متون دیگر فهمید، زیرا نمیتوان از استفاده کردن لغات و عباراتی که دیگران قبلاً استفاده کردهاند اجتناب کرد؛ بنابراین بینامتنیت نشاندهندهٔ آن است که همه رویدادهای ارتباطی به نوعی به رویدادهای پیشین مربوطند و از آنها بهره میگیرند. یک متن را میتوان حلقهای در یک زنجیرهٔ بینامتنی دانست؛ یعنی مجموعهای از متون که در آن هر متن عناصری از متن یا متون دیگر را در خود تعبیه میکند.
بینامتنیت، دارای سه رکن اصلی است: متن پنهان، متن حاضر و روابط بینامتنی.
معتقدان به نظریه بینامتنیت بر این باورند که هر متن جدید حاصل یک شبکهی متنی قبل از خود است و لذا برای رمزگشایی باید به سراغ این شبکه برویم.
بنده معتقدم،
از همان لحظه ای که ارسطو در تعریف تراژدی در "فن شعر" گفت "تراژدی تقلید کردار، زندگی، شقاوت و سعادت، رفتار، و، درواقع تقلید مردمان است" می توان رد پای بینامتنیت را مشاهده کرد.
بعدها این هوراس است که با بیان این جمله که شاعر باید به مطالعه آثار ادبی پیشینیان بپردازد و از آنها تقلید کند، بینامتنیت را بنوعی مطرح می سازد.
همچنین لان جانسن یا لونگینوس با بیان این مطلب؛ تقلید یعنی جذب آن روح خلاقانه ای که در آثار باستان وجود دارد، دارد بینامتنیت را دامن می زند.
از نظر بهاراتا مونی هندی نیز درام بازآفرینی انسان ها و اعمال آنهاست. او بر کلمه بازآفرینی تاکید دارد، که، بنوعی یادآور بینامتنیت هست.
بعدها و پس از رنسانس هست که نئوکلاسیک هایی نظیر جان درایدن و الکساندر پوپ و ساموئل جانسن نیز با تاکید بر تقلید از گذشتگان بنوعی یادآور بینامتنیت هستند.
اما آنچه هست این است که بینامتنیت با کریستوا در یادها خواهد ماند..