درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

تو، من، ما...

و چه بی هنگام راهی شدید، به هنگامه ی آن آونگ ریسمان نخ به جایی بندتر از آسمان
که
در این آونگستان ارز و دیجیتال و اختلاس و قیبعلی مانده در گل
نه شوری
نه حالی
نه حتی نشانی از انسانی ریشه در اعماق تاریخ
که
ممدحسن صافکار و جعفرممی تراشکارش سیاهی در رخ از بی نانی دست تاول زده
و
گرسنگی ایبوش و زلفناز و خاتون بی لچک و شمس خلیل آقای بی دبستان کرونا زده
آن سوی تر اما
آقازاده ای فریاد زد خدایتان کجاست تا برهاندم از این همه خوشی پاچه و سیمین ساق و نوازش لب شراب مست
تو حنجره دریدی و خون بر ژاله دادی به لاله ها دلخوش کنی به فردای احتمالی اینکت
مانده بر جای
خوابی
رخوتی در تن هویدای پیر و فرتوت و بی خبر از باغ
که
سیل و توفان برد
ملک و خاک و هویت گم در زمانت را
فرمانفرما کجاست؟
انگلس و مارکس هم حیرت زده از این اقتصاد خرکی ب تکیه بر باد
چه گوارایی ناخورده شراب به بی گوارایی مسموم این مستی های بی در و پیکر بی هنجار
زمانه اینک
نه تو توان گفتی در خود جانت و نه قفر بخیه زن را مجال دل سپردن به چنین محال حرام
باش حالا
امروزت ناموزون تر از نسبیت انشتین بی مفهوم به ترازوی هسته های زرد و گرم آب کرم گرفته چشم بادام جوی خرس در تن
فردایت را در پس دود و مه و تب و باروت و ریزش خون و مامیشکاهای دور از وطن
نامردانه خواهی دید
اگر دیدی باشدت
چنین بیندیش
شاید ترسی از کرده نابجای دیروزت به لرز آورد امروز
درباب
دریاب دمی که با طرب می گذرد
طرب خون و ماسیدگی تف
به توفانی نابلدتر از باد سرگردان..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد