درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

تئاتر...

چرا تئاتر کار می کنم؟

پرسیدند و دیدم بنویسم بهتر است.

دوستانی از دوره های گذشته زندگی گاهی گله ای کرده اند و تو مانده ای چه جوابی بدهی:
هم محله ی سالهای سال دورت، بعد از کوچش یا کوچت از آن محله قدیمی، می بینتت و گله ای آغاز می کند از اینکه، فلانی یادت هست در چمنزار بغل خانه هایمان، ما بچه های ده دوازده ساله فوتبال بازی می کردیم و تو در بازی مهمی با بچه های محله ی بغلی پاس ندادی به من تا گل کنم و ما باختیم؟ تو با ندادن آن پاس لحظه زیبایی را از من و خودت و بچه های هم محله ای دریغ کردی.
همسایه ی کوچه های تو در توی قدیمی، لب به سخن بازمی کند روزی، که تو آش نذری پخش می کردی و من را که در خانه نبودم فراموش کردی؟ تو لحظه زیبای خوردن آن آش را از من دریغ کرده ای، حتی اگر نبودم، به آن گذشته ی فراموش شده.
همکلاسی دوران دبیرستانت می بینتت و می گوید، فلانی یادت هست همیشه اجازه می دادی تا از ورقه ی امتحانیت تقلب کنم اما امتحان ریاضی سوم دبیرستان چرک نویست را برخلاف همیشه به دلیل سر رسیدن مراقب ندادی به من تا من هم از روی آن بنویسم و نمره قبولی بگیرم و من رد شدم؟ تو لحظه ی زیبایی را از من دریغ کردی.
هم خدمت دوران سربازیت بعد از سالهای سال گله دارد از اینکه وقتی باهم به مرخصی می آمدین توی اتوبوس جانبود و فامیل تو بچه اش رو بغل گرفت و تو جای بچه اون نشستی اما دوست سربازت با دیگر سربازها وسط اتوبوس نشست تا رسیدین به شهرتان. گله دارد از این که تو لحظات راحت نشستن روی صندلی اتوبوس را از او دریغ کرده ای.
همکلاسی دوران دانشگاهت بعد از سالها جدایی پس فارغ التحصیلی، در جامعه مجازی گله می کند از اینکه، من منتظر بودم بهم پیشنهاد دوستی بدهی، و، دریغا تو ندادی، که، دریغ کردی از من چهار سال با هم بودن دوران دانشجویی را.
همکارت یکهو لب باز می کند و گله می کند که چرا ده سال پیش دریغ کردی ای از او ده ساعت اضافه کاری نکرده ای را.
بازیگرانت گله می کنند از دریغ کردنت از دادن نقشی در فلان اثر.
و ...
هزاران مورد مشابه دیگر که تو با شنیدنشان مات و مبهوت می مانی، که، من چه ها کرده ام و چه ها نکرده ام. کوچک اما چنین ماندگار.
می بینی شادی های بسیار کوچکی را دریغ کرده ای، با این همه، سالهای سال تاثیر بدی همیشه از آن دریغ کوچولوی تو بر دلی مانده است.
یادت می افتد، دیگران هم از تو دریغ کرده اند، لحظه های بسیاری را. چه شادی هایی می توانستی با یک سلام، با یک توجه، با یک رابطه، با یک لبخند، با یک حرکت کوچک و ... داشته باشی و از تو دریغ شده است.
در جغرافیای اینجایی ما، تاریخ فعلی، برای آنهایی که این روزگار را زندگی کرده اند و تاریخش را ساخته اند، هر کدام از این آدمهای اطرافمان، هر کدامشان هزاران دریغ در زندگی شان داشته اند. خوبیهایی کی می توانستند تجربه کنند اما اتفاق نیفتاده است.
این عدم انجام خوبی ها، در حد کوچک کوچک و کوچک حتی، برای ماها که در این جغرافیا و تاریخ هستی را تجربه کرده ایم، سویه دیگری هم دارد، هزاران بدی در زندگیمان بوده، که، عدم انجامش از طرف هم محله ای، همسایه ای، همکلاسی دوران مدرسه ای، هم خدمتی هم یگانی، همکاری، هم دانشگاهی و ... می توانست آن خاطره بد را بوجود نیاورد. هزاران درد و عقده و کینه و نداشتن و نتوانستن و نشدن و ... می توانست در زندگی مان نباشد، فقط اگر یکی کمی حوصله داشت، کمی ملاحظه داشت، کمی رعایت می کرد، کمی از خودگذشته می بود، کمی چشم روی چشم می گذاشت، کمی مهربان تر می بود، کمی تیزبین تر بود، کمی دست و دلباز تر بود، کمی حسادت نمی کرد، کمی خشم نمی گرفت، کمی شرم می کرد، کمی فروتن می بود، کمی روشنفکرتر عمل می کرد، کمی بهتر می اندیشید، کمی بهتر می دید، کمی بیشتر لطف داشت، کمی ... . فقط کمی. همین. به راحتی.
و تو می بینی دنیای بهتر، نه با کارهای خارق‌العاده و پیچیده، که، با کوچک ترین اتفاق های ممکن ایجاد می شود، پیچیدگی خاصی لازم نیست.
با خودم گفتم چرا دریغ یک نگاه؟ یک لبخند؟ یک بوسه؟ یک لحظه ی زیبا؟ یک ... . چرا دریغ از دیگران؟ با خودم گفتم آدمی می تواند با تمامی دلفین های عاشق شنای دریاهای دور و نزدیک شنا کند. با تمامی قیرقی های بلندپرواز آسمانهای آبی پرواز کند. با تمامی اسب های تیزرو ترکمن و عرب یورتمه برود. با تمامی آهوان خوش نگاه صحراها بدود و بیابان ها را پشت سر بگذارد. با تمامی شیران غرنده بیشه ها نعره سر دهد. با تمامی مورچه های شهرساز زندگی اجتماعی داشته باشد. با تمامی ... . و، با تمامی انسان ها زندگی کند.
فقط اگر داشته ای را از دیگران دریغ نکند. حتی کوچک.

امید دارم اگر دریغی کرده ام، در گذشته، از کسی، من را ببخشاید. من خودم آنهایی را که داشتن لحظه های خوبی را از من دریغ کرده اند، به این شرط می بخشم که از دیگران دریغ نکنند.
اینک اینجا، در این لحظه از حیاتم، تنها داشته ای که دارم و می دانم می ارزد از دیگران دریغ نکنم، تئاتر است.
برای این هست، که، تئاتر کار می کنم..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد