جینقیر چیخمیر
زینجیر سینمیر
چاخماق چاخمیر
آخماق ؟ !
قانمیر !
اوره کده یوخ هه لوو
نه اود یانیر
نه سه په له نیر پوسکورتو !
وولکانلار یاتیب
ده نیزله ر باتیب
کیم تانریسین آتیب ؟
تانری بیزی قوووبدور
اولمویا اودا بیزی ساتیب ؟
نه بیر یاغیش
چه ن یئر اوزونده ن قارخیب ؟
نه بیر سوروش
بولودلاردان سوراغینیز وارمی هارالاردا قالیب ؟
سه سله ر ؟
قویون مه له مه سی !
سئودا ؟
دوشله ر هه وه سی !
اینسان ؟
یاتمیش نه فه سی !
دولدور قه فه سی !
آنجاق
قالمیش باتلاقا به نزیر یاشاملار
اوزونده ن اولموش جانیوارلارا اوخشاییر آداملار !
بو سوس توتموش ائلده ن او سوس توتموش ائله
بو باغلانمیش قولدان او باغلانمیش قولا
بو یاتمیش اینساندان او یاتمیش اینسانا
بیرجه بیر باخیش قالیب !
سئوداسیز
سوزسوز
ده یه رسیز !
سینمیش بیر باخیش
ازیلمیش بیر باخیش !
بوش
بوش
بوشدور باخیشلار
بوشالیبدیر باخیشلار ...
نمایشنامه : ماه عسل .
صحنه پذیرائی مبله با پنجره ای بیش از حد کوچک در سمت چپ صحنه
و آشپزخانه در ته صحنه .
فری روی مبل دراز کشیده است . زری در آشپزخانه چای میریزد .
فری : عسل من یه چائی هم برا فدائی خودت میریزی ؟
زری : گفتن داره ؟ شیرم میخوای یا فقط قهوه ؟
فری : فدای تو بشم پروانه خوش خط و خالم ، گفتم چای
زری : خدا نکنه مهربون من که تو فدای من بشی ، چشم اینم چائی خوش طعم برا دلبر محبوب و مجنونم
فری : این چای خوردن داره والاه ، هوم ، به به ، چه بوئی ، دستت درد نکنه لیلی مجنون
زری : نوش جانت فری من ....................
فری : بالاخره چی شد قربونت برم ؟
زری : چی چی شد عزیزم ؟
فری : تصمیمت خانومی
زری : کدوم تصمیمم آقای من ؟
فری : گنجشکک کوچولوی من قرار بود برا جیک جیک زدن یه شاخه ای انتخاب کنه
زری : اگه این گنجشکک بگه متوجه حرفای عقاب بلندپروازش نمیشه هالو بحساب میاد ؟
فری : وای از دست تو ، ببینم پریروز ما با هم چه تصمیمی گرفتیم گلکم ؟
زری : پریروز ؟! تصمیم !؟ آهان ، قرار شد وقتی تو دستت پولی چیزی اومد برا من یه ...
فری : زری من اون که تصمیم من بود خانومی ، حرف من تصمیم توئه عزیزم
زری : تصمیم من ؟ کمکم نمیکنی عشق من ؟
فری : چرا که نمیکنم ماه تابان ، ماه عسل ...
زری : ماه عسل چی ؟
فری : وای وای وای ، باشه خودم میگم ، تو قرار بود برا ماه عسلمون یه جا انتخاب کنی ، یادت اومد ؟
زری : وای خدا ، یادمه ، یادمه ، یادمه ،،، خوبم یادمه ،،، کجا ، کجا ، کجا قرار شد بریم ، آهان ، آهان ، آهان ، اگه گفتی ؟
فری : تو باید بگی نه من قشنگ خانوم
زری : میگم خب ،،، بی حوصله ،،، اون اخما چی ان اومدن رو صورت خورشید زندگی من ؟
فری : اینم از اخما ، پروازشون دادم تا اون آخر آسمون برن و برنگردن ، خوبه ؟
زری : دلبر من میمیرم برات
فری : من بیشتر
زری : من یه بار که نه هزار بار میمیرم برا تو ، اما حیف آدما فقط یه بار میتونن زندگی کنن و وقتی مردن ...
فری : این لبای قشنگ برا این به دنیا اومدن که مثل جیرجیرکا جیرجیر کنن ؟ قربونت برم قناری بودن بهتر نیست ؟ تو فقط باید بخونی ، اونم نغمه های
خوش ، از مردن نگی دیگه خب
زری : باشه ، باشه ، باشه ، باشه خب ،،، چی میگفتم مرد آرزوهای من ؟
فری : قرار شد بگی کجا رو برا ماه عسل ...
زری : و اما ماه عسل ما دوتا ، دو زوج خوشبخت سعادتمند ، یه جای دور و قشنگ ، شایدم نزدیک ، حدس بزن 1
فری : نمیخوای بگی که آلاسکا ؟
زری : مگه چشه ؟
فری : یخ میزنیم
زری : تو اگه یخ بزنی با نفسای خودم یختو آب میکنم فریزر من
فری : با تو که باشم دویست درجه زیر صفرم یخ نمیزم
زری : فدات شم من ، بعدی ؟
فری : خب ببینم ، اگه اشتباه نکنم تو عاشق فرانسه ای ، درست حدس زدم ؟
زری : نه
فری : جدی ؟
زری : اوهوم ، آخه ترسیدم بریم بالای برج ایفل و سرمون گیج بخوره و چی ، هووه از اون بالا پرت بشیم پایین
فری : شیطونک من کی میخواد از این بازیگوشیا دست بکشه ؟
زری : هیچوقت گل پسر ، بعدی ، بعدی ، بعدی لطفا ؟ چراغاتون هی داره خاموش میشه سرورم
فری : اگه تو دلتو زیر پا گذاشتی و نمیخوای بریم فرانسه لابد دل منو چسبیدی ، تو میدونستی من عاشق عجایب اهرام مصرم
زری : میدونستم اما چون تو از مرگ خوشت نمیاد اونجام چی ؟ هیچی دیگه یه چراغم خاموش میکنیم
فری : وای ، دیگه من کجا رو بگم ؟
زری : یعنی از تموم جغرافیا تو فقط اسم این چند نقطه را میدونستی تنبل کلاس ؟
فری : از بین کتابای درسی از این جغرافیا اونقده بدم میومد که نگو و نپرس ، علتشم هیچوقت نفهمیدم
زری : بعدی آقا گله ، بعدی ؟
فری : خب ، آخریشم من میگم و اگه چراغم خاموش شه بعدیشو خودت باید بگی خانوم خانوما
زری : کاش اونقده حوصله داشتی تا همه جاهای عالمو اسم میبردی
فری : قربون اون اخمات برم ، بیشتر دوست داشتم از اون زبان و لبا قند و عسل شیرین بچشم تا اسامی محل و مکان
زری : میدونم ، اما خب گاهی بازی کردنم خوبه
فری : بازی ؟ باشه حالا ، حالا که غزال خوش ترکیب من دوست داره بازی کنه بازی رو من انتخاب میکنم ، با یه رقص اسپانیائی حال میکنی ؟
زری : نه
فری : نه ؟
زری : آخه اسپانیام نیست
فری : خودت بگو کفتر خوش پرواز ، فقط نگو میریم آفریقا شکار شیر که تفنگم گلوله نداره
زری : تو که بی تفنگ منو شکار کردی پس اونارم میتونی بی گلوله شکار کنی شکارچی من
فری : ...
زری : ببین فری ، نه باکو ، نه استانبول ، نه دبی ، نه آنتالیا ، نه سواحل هاوائی و قناری ، فقط .........................
فری : آسیای شرقی ؟
زری : نه
فری : جنگلای آمازون ؟
زری : نه
فری : دختر نکنه میخوای بریم ماه و مریخ ؟
زری : با تو من همه جا میام
فری : چقدرم جدی ،،، آی آی آی ، شیرین ادا
زری : فری حدس بزن دیگه ؟ 2
فری : خودت بگو شادی زندگیم
زری : چرا از اونوریا چسبیدی تو ؟ بیا اینورتر ، داخلی باشه
فری : اذیت میکنی ؟
زری : نه ، چرا باید اذیت کنم ؟
فری : مگه قرار نبود بریم یکی از کشورهای اروپائی ؟
زری : مگه قراره فقط همین یه بار بریم سفر ؟ خب بعدا میریم ، مگه تو نمیگفتی دستت که پر بشه میریم کل دنیا رو میگردیم ؟
فری : خب همینم میشه ، من خودم با پول خودم همه عالمو میگردونمت قشنگ من ، اما ماه عسل یه بحث جداگانه است ، میدونی که ؟
زری : میدونم ، میدونم ، میدونم ، خوبم میدونم ، اما من دوست دارم یه جائی همین دوروبر باشیم
فری : شوخی تموم شاپرک من ، بگو که میریم سوئیس ..........................................
زری : ...
فری : چرا سیندرلای خوشبخت من یهو ساکت شد ؟
زری : از سوئیس خوشت میاد ؟
فری : با تو همه جای دنیا ...
زری : سوئیس خوب چرخید رو زبونت
فری : تو چه ت شده ؟ سوئیسم مثل همه جای دیگه دنیا ،،،،،،،،،، دوست نداری بریم اروپا خب میریم هندوستان ، خوبه ؟ یا چین ،،،، میگن اونجاها رو
زمین هر چی غیر آدمیزاد حرکت کنه میگیرن میخورنش ، تو دریام غیر کشتی هر چی باشه خورده میشه ، ، ، مثلا کرم خاکی ، سگ ، اسب آبی ،
حتی سوسک و ...
زری : نگو چندشم میشه ، اه ...
فری : شوخی کردم خب قربونت برم ، تو یهو چرا اینجوری شدی ؟
زری : ولش کن حالا ، ما برا ماه عسل میریم یه جای خوب ، الانم فصلشه ، مرداد ماه کجا بهتر از کنار دریاچه اورمو ؟
فری : انتخاب خوبیه ، اما میگن دریاچه داره خشک میشه
زری : جدی میگی ؟
فری : آره ، الان وضع بعدی داره ، زری تو قرار بود ...
زری : سوئیس رو انتخاب کنم ؟
فری : ...
زری : ساکت شدی ؟
فری : مشکلت با سوئیس چیه زری من ؟
زری : هیچی ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، راستی اصل مطلب یه چیز دیگه ست
فری : خب ؟!
زری : پاپا پول نمیده
فری : ...
زری : باور کردنش برا منم سخت بود اما خب واقعیته
فری : خودش گفته بود ، مگه نه ؟
زری : این یکی رو هم خودش میگه
فری : ...
زری : ناراحت شدی ؟
فری : خب ،،،،،،،،،، نه ، من فقط گیج ...
زری : دارم میبینم که ناراحت شدی 3
فری : نه ، زری من فقط به خاطر تو ناراحت شدم
زری : باور کنم ؟
فری : اولین باره اینجوری میبینمت ، بهتم نمیاد پیشی کوچولوی من
زری : ...
فری : تو چته ؟ نمیشناسمت
زری : خب ، میشناسی ،،،،،،،،،،،،،،،،، ناراحتی نه ؟
فری : از این اوضاع آره ،،،،،، تو داری منو به فکر میندازی
زری : حالا اصل قضیه مونده
فری : اصل قضیه ؟
زری : فری ............................................
فری : جونم بگو ، من سراپا گوشم ....................
زری : دوستم داری ؟
فری : این حرفا چیه زری ؟
زری : جوابمو بده
فری : خب ، تو تنها کس منی
زری : جواب سوال من این نیست ، بگو چقدر دوستم داری
فری : اسلحه بدم بهت طرفم نشونه بگیری ؟ اعتراف میگیری ؟
زری : بگو چقدر دوستم داری ؟
فری : تو که میدونی ...
زری : میخوام بازم بگی
فری : ...
زری : من منتظرم
فری : اندازه تموم دنیا
زری : اگه من همونی که تا حالا تو فکر میکردی نباشم چی ؟
فری : اگه بگم نمیفهمم اینجا چه اتفاقی داره می افته اسمم هالو که نیست هان ؟
زری : عجله نکن ، میفهمی ، خب ، فری من یه دروغ بزرگی بهت گفته بودم
فری : زری من از این شوخیت هیچ خوشم نمیاد و ...
زری : من جدیم
فری : دروغ ؟ ! تو ؟ ! به من ؟ !
زری : اوهوم ، دروغ بزرگی هم بوده
فری : وای خدا
زری : میخوام قبل از گفتن اصل مطلب از عشقت نسبت به خودم مطمئن بشم
فری : من تو عشقم ثابت قدمم اما این اوضاع یه جورائی به همم ریخته
زری : منم به هم ریخته م ، دوستم دارم امروز خیلی چیزا برام روشن بشه
فری : هیچوقت اینقدر جدیت ندیده بودم
زری : بابام به همم ریخته
فری : آخه بابات یهو چه ش شده ؟ اون خودش بهمون گفته بود اونقده بهمون پول میده که ...
زری : ناراحتی تو از اینه ؟ 4
فری : برنگرد خونه اول ...
زری : این پی و ریشه هر ساختمونیه که ...
فری : خانوم مهندس تمومش کن ، بحث الان ما علم ساختمان شناسی نیست
زری : این یه تشبیه بود فقط ، خب اگه این مساله کوچک اینقده میتونه تو رو به هم بریزه ببین حرفای بزرگتر که منو داغون کردن چکار میتونن باهات
بکنن ، انگار ساکت موندنم بهتره
فری : بهم حق نمیدی ؟ اون قول داده بود
زری : فکر میکردم وقتی بدونی چی شده بهم دلداری میدی
فری : زری من برنامه ریزی کرده بودم
زری : منم باهات شریک بودم
فری : من بخاطر جفتمون ناراحتم
زری : باید اینو ثابت کنی
فری : زری خانوم تو این وانفسا هر چیزی رو که نمیشه ثابت کرد ، اونم دقیقه به دقیقه
زری : اسلحه بدم خدمتتون بگیرین طرفم ؟ دعوا داری ؟
فری : معذرت
زری : آه ...
فری : شرمنده ، نتونستم خودمو کنترل کنم
زری : اصلا متوجه نیستی من درد بزرگتری هم دارم
فری : بزرگتر از این ؟
زری : قابل مقایسه نیستن
فری : خب ...........................
زری : فکر نکنم گفتنش تو این وانفسا خوب باشه
فری : متلک میندازی ؟
زری : نه خب اما ...
فری : بگو چی شده ؟
زری : خب ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، بابام نه تنها پول نداد بلکه ...........
فری : بلکه چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو گریه میکنی ؟
زری : خیلی بدبختم فری
فری : ای بابا ، بگو خب چی گفته اون ؟
زری : گفتنش راحت نیست
فری : بگو سبکتر میشی
زری : نمیتونم
فری : من دارم بهت گوش میدم ، بگو زری جان
زری : ...
فری : تو داری منو بدجوری به فکر میندازی
زری : فری ، فری تو باور میکنی ، باور میکنی ،،،،،،،،، خدا ...........
فری : ...
زری : حس بدی دارم ، همه بدنم داره میسوزه ، انگار توی فر گیر کردم و لحظه به لحظه داغتر میشه قفسم ، نمیدونم ، نمیدونم یهوئی چه بلائی بود نازل
شد ، داشتیم زندگیمونو میکردیم ، خوب و خوش ، بعد اون همه دعوا بر سر نامزدیمون ، وقتی بابا رضایت داد و حرف و حدیثای الکی در 5
مورد تو تموم شد فکر کردم خوشبختی بهم لبخند میزنه ، همه میگفتن تو بخاطر پول بابا با من دوست شدی و من اصرار داشتم که نه فری
عاشقمه ، بابام بالاخره تسلیم من شد ، من و فری قشنگم داشتیم زندگی تازه مونو آغاز میکردیم ، وای ، وای ... ( بیهوش میشود )
فری : زری ، زری ، تو چته ؟ زری ،،، وا ،،،،،،، لعنت به این گرفتاری ، گرفتاری شدیم ها ( پا میشود و آب می آورد و بر صورت زری می پاشد )
زری : فری ...
فری : جان فری ، تو چته ؟ بگو خب من دارم دیوونه میشم آخه ..........
زری : فری تو باور میکنی من دختر بابام نباشم ؟
فری : ...
زری : شنیدی چی گفتم ؟
فری : نه ، آره ...
زری : فری بابام ، کسی که همه عمر دوستش داشتم و می پرستیدمش ، بابام ..........
فری : بابات !!! بابات چی ؟
زری : سخته سخت !!!
فری : بابات چی ؟
زری : این همه سال تموم زندگیم اون بود ، از وقتی ماما رفت آمریکا همه کس و کارم شد بابام ، اون ،،،،،،،،،،،،، اون ...
فری : اون چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لعنتی اون چی ؟
زری : فری تو ، تو سر من داد میزنی ؟ تو
فری : بگو اون چی ؟ د یالا بگو بابات چی زری ؟
زری : بابام ، تو ، هان ؟! داد میزنی ، بابا هم داد زد ، من چقدر بدبختم .................
فری : زری جون قربون اشک چشای قشنگت بشم ، همه این داغ کردنا به خاطر توئه ، هیشکی نباید زری منو به این حال و روز بندازه ، حتی باباش ...
زری : بابام ، بابام گفت من بچه اون نیستم
فری : ...
زری : باور میکنی تو ؟
فری : این حرفا معنیشون چیه زری ؟
زری : یعنی من ، یعنی زری ، زری بابا بچه اون نبوده و از پرورشگاه اومده ، تو باور میکنی فری ؟ من ، من که باورم نشد ، اما اون قسم خورد ، قسم
خورد ، قسم ...
فری : بعدش چی گفت ؟ هان ؟ بعدش چی گفت ؟
زری : بعدش ؟ من که دیگه گوشام چیزی نمیشنید ، مات و مبهوت داشتم نگاش میکردم و اون لباشو تکون میداد
فری : آخرش ؟
زری : آخرش ؟ نمیدونم ، نمیدونم ، نمیدونم
فری : وای که چه حس بدی دارم ، اوف ، اوف
زری : تو برا من غمگینی نه ؟ هان فری ؟
فری : برا تو ؟! هان ؟! آره خب ، برا تو ...
زری : میگی باورم بشه ؟
فری : هان ؟ ببینم زری ، اینا مهم نیستن ، اصلا چیز مهمی نمیتونن باشن ، اون حرف دیگه ای هم زد ؟ یا ...
زری : مهم نیستن ؟ فری تو میدونی چی داری میگی ؟
فری : آره ، آره عزیزم ، ، اینا اصلا مهم نیستن
زری : یعنی اگه من بچه سر راهیم باشم تو دوستم داری ؟
فری : وای از دست شما زنا ، آره بابا ، آره که دوستت دارم 6
زری : میدونستم ، میدونستم ،،، من میدونستم خودم برا فری مهمم نه کس و کارم
فری : درسته ، البته که خود تو برام مهمی ،،، نگفتی اون چیز دیگه ای هم گفت یا نه ؟
زری : مثلا چی ؟
فری : چی میدونم ، در مورد من ، تو ، آینده ت ، آینده مون ...
زری : متوجه منظورت نمیشم ؟
فری : زری تو که میدونی من آهی تو بساط ندارم که باهاش زندگیمونو بچرخونم ، اگرم تا حالا احساس خوشبختی میکردیم بخاطر این بود که رو
پولای بابات ، اون آقائی که جای بابای تو بود حساب باز کرده بودیم ، حالا میگی اون گفته بابات نیست ، خب ، خب این اوضاع رو عوض میکنه
، میفهمی ؟ مگر اینکه اون بازم تو رو دختر خودش بدونه ، میدونه ؟
زری : پس دونستن این مساله است که اینقده تو رو به هیجان آورده نه ؟
فری : زری تو اصلا متوجه وخامت اوضاع نیستی انگار ؟
زری : چرا ، اگرم نبودم حالا شدم
فری : بهتر ، بایدم میشدی
زری : من فکر میکردم شرایط من برای تو مهمتر از این حرفا باشه
فری : این رمانتیک بازیا بدرد زندگی امروز نمیخوره زری جان ، من و تو باید زندگی کنیم ، نون بخوریم ، اون اگه دست از تو بکشه ........................
زری : خب ؟
فری : این یه فاجعه برای توست میفهمی ؟
زری : فقط برای من ؟
فری : زری اون بابای تو بوده ، تو رو بزگت کرده ، حالا حق نداره همینجوری ولت کنه ، ولت که نمیکنه هان ؟
زری : چرا ، به گمونم همین کار رو بکنه ،،،،،،،،،،،،، مات و حیرون موندی ؟! یعنی این مساله برات اینقده مهمه ؟
فری : ...
زری : نمیخوای چیزی بگی ؟؟؟؟؟ لازمم نیست ، قیافت همه چیزو میگه ...
فری : من رو بابات حساب باز کرده بودم
زری : رو من چی ؟
فری : رو تو ؟
زری : رو عشقم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فری : حالا وقت این حرفاست ؟ اون نگفت ولت میکنه یا نه ؟
زری : گفت از امروز باید برم و پشت سرمو هم نگاه نکنم
فری : مطمئنی شوخی نمیکرد ؟
زری : مطمئنم
فری : درست تو لحظه آخر ؟ اون بیشرف همه طرحهای منو خراب کرد
زری : فری اون پدر منه ...
فری : پدر توئه ؟ اه ، اگه بود که با اردنگی بیرونت نمی انداخت ، اون پدر منه هاع ...
زری : به جای دلداری دادنته ؟
فری : جمعش کن بابا
زری : فری
فری : فری و زهرمار ، فری چی هان ؟
زری : تو داری با من اینجوری صحبت میکنی ؟ با زری خودت ، باور کنم ؟
فری : دلت خوشه ها ، زری خودت !!؟ تموم شد ، فیلم هندی تموم شد دختر خانوم ، تموم شد 7
زری : پس همه اون حرفا درست بودن ؟
فری : برو بابا
زری : تو به خاطر پول اومده بودی سراغ من نه ؟
فری : نه به خاطر چشم و ابروت بود ، دختر جون همه اینا تو قصه هاست ، قصه هائی که دوره و زمونه شون تموم شده ، آره ، آره جونم ، من به خاطر
پول اومده بودم سراغت ، چون ، چون لازمش داشتم ، لازمم بود ، باید پول بزرگی به جیب میزدم و خودمو میرسوندم اونور ، میدونی کجا ؟
زری : آره ، میدونم ، از اولشم میدونستم ، اما شک داشتم ، شکی که حالا به یقین تبدیل شده ،،، سوئیس نه ؟
فری : درسته ، سوئیس ...
زری : نمیخوای بگی اونی که اونجا چشم براهته اسمش چیه ؟
فری : اگه یک هزارم آتیشی که اون پدر پدرسوخته ت به جونم انداخته با این تلافی بشه هم خوبه ، میگم ، عشقم نازی ...
زری : ...
زری باسیلی میزند تو گوش فری .
فری باسیلی میزند تو گوش زری .
فری : باید بهش میرسیدم ، از بچگی عاشقش بودم ، اونا داشتن ، پولو میگم ، باباش دستشو گرفت و برد اونور تا درسشو بخونه ، من نداشتم و موندم ، اما
باید میرفتم
زری : من چه گناهی داشتم ؟
فری : خودت شاید هیچ گناهی نداشتی اما خب بابات پولدار بود
زری : ...
فری : من از بابای نازی بدم میومد ، با خودم گفتم همه پولدارا شبیه همن ، دختره هم ، تو رو میگم ، چند روز بعد از اینکه فهمید سرش کلاه رفته میره
سراغ یکی مثل خودش ، تو طرفدار زیاد داشتی ، نداشتی ؟ میدونستم تنهات نمیذارن ...
زری : من بین اون همه آدم تو رو انتخاب کردم ، من عاشق تو بودم
فری : میفهمم اما خب من باید میرفتم ، عشق خالصانه تو که هیچ عشق هزار تا مثل تو هم نمیتونست عقده دلمو شفا بده ، من باید به نازی میرسیدم
زری : حتی اگه به قربونی شدن من تموم میشد ؟
فری : چاره ای نداشتم
زری : شاید حق با تو باشه ،،،،،،،،،،، خب پس بالاخره بازی تموم شد
فری : و من بازم باختم
زری : بدجوری هم باختی فری ،،،،،،،، بخصوص اگه بدونی اینا واقعا هم یه بازی بود
فری : بازی ؟
زری : فکر نمیکردی نامزد کوچولوی تو هم بلد باشه بازی کنه ؟
فری : منظورتو نمیفهمم
زری : میدونم ، من داشتم بازی میکردم آقا فریدون ،،، همه میگفتن تو به خاطر پول اومدی سراغ من ، گفتم که باور نمیکردم ، خواستم مطمئن شم ،
خب حق با اونا بود
فری : من که خودم گفتم موضوع چیه ...
زری : اما پس از اینکه فکر کردی من دختر بابام نیستم و اون منو از خونه بیرون انداخته ...
فری : میخوای بگی ......................
زری : میخوام بگم ، بابام بابامه ، منم دخترشم ...
فری : داشتی داستان میبافتی برای من
زری : آره همه ش داستان بود ، پرورشگاه و اینا داستان بود ، من واقعا دختر بابامم ، یه آدم مهم و پولدارم .....
فری : پس تو هم صداقت نداشتی و ... 8
زری : چرا ، داشتم ، خیلی هم داشتم ،،، اما یه اس ام اس همه صداقتمو خدشه دار کرد ،،، یه بار خواستم با گوشی تو به گوشی خودم یه اس ام اس
بفرستم و از طرف تو به خودم فحش بدم ، میخواستم بعد نشونت بدم و ازت گلایه کنم ، از سر خوشی هوس یه دعوای الکی کرده بودم با پسری
که بجز قربونت برم چیز دیگه ای بهم نمیگفت ، گوشیتو برداشتم ، یه اس ام اس دیدم تو گوشیت ، یک کلمه بیشتر نبود ،،، سوئیس ،،، شماره
مال اینورا نبود ، انگار یادت رفته بود پاکش کنی ، شک کردم ، و ، و خب شروع شد نقشه ای که تا الان اجراش ادامه داشت
فری : باریکلا به تو دختر زرنگ ...
زری : من دختر ساده ای بودم فری ، تو منو ...
فری : بازم گریه ، هنوزم دوستم داری نه ؟
زری : به نداشتنت عادت میکنم
فری : نمیتونی ، خودتم میدونی
زری : میدونم اما ...
فری : خر نشو ، میدونی که نمیتونی ، قول میدم جبران کنم ، با عشقم
زری : من دوست ندارم دو بار سواری بدم
فری : با جونم تضمین میکنم
زری : نه دیگه ، نمیخوام خودمو گول بزنم ،،،،،، دل شکسته مو یه کاری میکنم
فری : تنهائی درد بدیه
زری : یا بهش عادت میکنم یا ...
فری : یا چی ؟ میری سراغ یکی دیگه ؟
زری : ...
فری : میدونی که هیشکی جای منو نمیگیره
زری : حالم داره ازت بهم میخوره
فری : دروغ میگی ، تو تهت دلت هنوزم عاشق منی
زری : برو بیرون ...
فری : من ...
زری : گفتم برو گمشو ، دیگه هم اینورا پیدات نشه
فری : تو اگه میخواستی من برم اینا رو با اشک نمیگفتی
زری : این اشکا برا روزائیه که بیخودی فکر میکردم عشقتم ، برو گمشو دیگه
فری : پس قصه تمومه ،،،،،،،،، اما خب این نمیتونه آخر قصه من باشه
زری : اما هست ، تو باید دمتو بندازی رو کولتو بری ، برا همیشه
فریر : میرم ، اما خب با یه جیب پر از اسکناسای درشت ، خب ، دختر جون الان تو به بابات زنگ میزنی و مبلغی رو که من بهت میگم ازش میخوای ،
میخوای که اون بابای پولدارت بریزه تو حسابی که الان بهت میدم
زری : نه دیگه ، زری اونی نیست که حرفای تو رو به گوش جان بگیره و سر تعظیم در برابر خواسته هات خم کنه
فری : این آخریشه زری خانوم
زری : شرمنده ، من دوست ندارم جلو سگا استخون بندازم
فری : حتی اگه مجبورت کنن ؟ ببین این اسمش چاقوئه و کارش بریدن رگ ، خب ، حالا زود باش کاری رو که گفتم انجام بده که دیگه حوصله ام از
این آپارتمان داره به هم میخوره
زری : تو یه آشغالی ، میدونستی ؟
فری : مهم نیست تو در مورد من چی فکر میکنی ، مهم اینه که پولای بابات بیاد و بره تو جیب من ، زود باش دیگه
زری : کور خوندی 9
فری : میخوای بگی از این نمیترسی ؟
زری : میخوام بگم تو یه احمق هالوئی
فری : تمومش کن دیگه وراج گه
زری : گه خودتی بی شرف آشغال ، جرات داری جلوتر بیا ، میدونی که این اسمش طپانچه است هان ؟
فری : مسلح اومدی پس ؟
زری : جلو یه خوک که نمیشه دست خالی رفت
فری : من که باخته ام ، در هر شرایطی وضعم بدتر از اینم نمیشه ، پس ، پس با اجازه شانسم رو یه امتحانی دیگه ای میکنم ...
فری به طرف زری حمله میکند .
سیاهی .
صدای شلیک گلوله در تاریکی .
پایان .
علی قبچاق
25 . 08 . 89
سولدوز . آذربایجان . ایران .
نمایشنامه : اودجاق ...
صحنه جاده ایست در یک بیابان خلوت .
پریچه روی سنگی نشسته است . دده از راه میرسد ، پریچه را میبیند ، با تعجب او را نگاه
میکند ، پریچه متوجه دده شده است .
دده : میتونم از این راه برم و برسم به ، چی بود اسمش ؟؟؟
پریچه : کسی جلوتونو گرفته ؟
دده : منظورم اینه که ، یعنی میخواستم مطمئن شم این راه به اونجا منتهی میشه یا ...
پریچه : به کجا منتهی میشه ؟
دده : نگفتم ؟
پریچه : شاید هم من نشنیدم
دده : نه انگار من نگفتم
پریچه : شاید
دده : در هر حال یه سوالی بود که فراموشش کردم انگار ، آهان یادم اومد شما میدونین این راه به اوخباتان اجاقی میرسه یا نه ؟
پریچه : آتشکده آکباتان منظورتونه نه ؟
دده : اوخ یعنی تیر و اوخباتان یعنی جائیکه تیر اونجا فرو میره ، اولش آک اگه باشه جائی میشه که سفیدی اونجا فرو میره ، یعنی جائیکه خورشید
غروب میکنه ، اونجا غروباش سفیده ؟
پریچه : میخواین برین اونجا ؟
دده : اگه بشه
پریچه : گمون نکنم بشه
دده : چرا ؟
پریچه : آخه راهو دارین اشتباهی میرین
دده : یعنی ...
پریچه : انگار ...
دده : اما از چند نفر که پرسیدم بهم گفتن این راهو که ادامه بدم میرسم اونجا
پریچه : ممکنه اشتباه کرده باشن
دده : همه شون ؟
پریچه : چیز عجیبیه ؟
دده : البته نه ...
پریچه : فکر نمیکنین بیجهت دارین وقت تلف میکنین ، نمیخواین این یکی رو امتحان کنین ؟
دده : مطمئنید از اونور باید برم ؟
پریچه : تو راه کسایی پیدا میشن که ازشون بپرسین
دده : اگه ندونن ؟
پریچه : حتم داشته باشین بالاخره یکی مثل من پیدا میشه کمکتون کنه
دده : باشه ،،، راستی نگفتین شما چرا اینجا وایستادین ؟
پریچه : باید میگفتم ؟
دده : اگه دلتون میخواست 1
پریچه : که نمیخواست ..............................
دده : ...
پریچه : تا جواب نگرفتین میمونین ؟؟؟ خب من اینجام تا غریبه ها رو راهنمائی کنم
دده : غریبه ها رو ؟
پریچه : کسائی مثل شما .........................................
دده : قیافه م نشون میده غریبه م ؟
پریچه : اگه نبودین راست و غلط راهو میپرسیدین ؟؟؟؟؟؟؟؟
دده : به امید دیدار
پریچه : بدرود .............................................................
دده : میشه ...
پریچه : برگشتین ؟
دده : میشه بپرسم وقتی من راه افتادم چرا اون خنده اومد رو لباتون ؟
پریچه : کدوم خنده ؟
دده : همونی که وقتی اومد رو لباتون آزارم داد ، هر چند شما خواستین مخفیش کنین
پریچه : خنده من آزارتون داد ؟
دده : ...
پریچه : فکر نمیکنین مشکل از خودتونه
دده : شما نخندیدین !
پریچه : ...
دده : یه چیزی تو خنده شما بود که نمیشد براحتی از کنارش رد شد
پریچه : چی باید بگم ؟
دده : هر چی که بود
پریچه : شاید هیچی نبوده
دده : اما شما خندیدین ، چرا اون خنده اومد رو لباتون ؟
پریچه : میشه بپرسم مشکل اصلیتون چیه ؟
دده : گفتم که ، لبخند مرموز شما ...
پریچه : وقتی رسیدین اینجا سوالی کردین منم جوابتونو دادم ، تو این وسط ما که خواستیم کمکی بکنیم گرفتار شدیم ؟
دده : شما ؟!
پریچه : من جوابتونو دادم ...........................
دده : اما انگار تو جواب چیزی بود که تا خواستم بهش عمل کنم خنده مرموزی اومد رو لبای شما ، حالا بگین چی شد به ریشم خندیدین ؟
پریچه : شما انگار دلتون از یه جای دیگه ای پره نه ؟ از راه خسته شدین ؟
دده : یعنی میخواین بگین خنده ای نیومد رو لبای شما ؟
پریچه : انگار براتون مهم بوده
دده : چرا دارین از پاسخ طفره میرین ؟
پریچه : موضوع این نیست
دده : پس چیه ؟
پریچه : دوست دارین بگم ؟
دده : گوش میدم 2
پریچه : ممکنه تو تفسیرتون از لبخند من اشتباه کرده باشین
دده : ...
پریچه : لبخند چیز خوبی نمیتونه باشه ؟
دده : شما میخواین بگین ............................................................................
پریچه : گاهی خستگی این بیابون تا حد جنون دیوونه میکنه آدمو ، یه دوست ، یه همدم ، یه لبخند میتونه همه خستگیا رو از تن بیرون کنه
دده : من فکر میکردم ...
پریچه : نمی خواین نظرتونو عوض کنین ؟
دده : این دوستی باید یه جورائی ثابت بشه ...
پریچه : بهتون حق میدم ، یه بیابون درندشت و یه جان تنها ، بایدم به همه شک کنین
دده : شمام که یهوئی جلوم سبز شدین
پریچه : یهوئی ؟ ! نه ، من خیلی وقته اینجام ، گفتم که کارم راهنمائی آدمائیه که از اینجا رد میشن ...
دده : و با همه شون دوست میشین ؟
پریچه : نه با همه شون ....................................
پریچه عاشقانه میرقصد .
پریچه : تو دلم از شما یه حس خوبی دارم که این سرگردونی و حیرتتون بیشترش میکنه ...
دده : من غریبو غریبتر میکنه این یهوئی اومدنتون تو سرنوشتم ...
پریچه : غربت تو سرزمین عشق آشنائیه ، نیست ؟؟؟
دده : سرزمین عشق ؟
پریچه : آدم میتونه برا اطرافش اسمای خوب انتخاب کنه
دده : ...
پریچه : منم با خودت میبری ؟
دده : دیگه نمیخوای راهنمای غریبه ها بشی ؟
پریچه : خسته ام ................
دده : حالا کجا باید ببرمت ؟
پریچه : مگه راهی آتشگاه نیستی ؟
دده : از کجا فهمیدی ؟
پریچه : مگه خودت راهشو از من نپرسیدی ؟
دده : آهان ،،، تو هم میخواهی راهی اونجا بشی ؟
پریچه : اگه اجازه بدی
دده : و دلیلش ؟
پریچه : بودن با ...
دده : ساکت شدی ؟
پریچه : ...
دده : بودن با من ؟
پریچه : میتونیم سفر خوبی با هم داشته باشیم
دده : راه و سفر همیشه با سختی همراهه
پریچه : آره اما همسفر که دلخواه باشه این سختی به چشم نمیاد
دده : مطمئنی از نیمه راه برنمیگردی ؟ 3
پریچه : همیشه منتظر همچین لحظه ای بودم که تن بدم بدست راه ، تنم از بودن اینجا خسته بود ، گاهی آدم باید آغوششو باز کنه و خودشو بده بدست
باد ، باد میتونه نوازشگر خوبی باشه
دده : از توفانی شدن باد نمیترسی ؟
پریچه : ترس قبل از شروع هر کاری فلج کننده است ، نیست ؟ من دوست ندارم عمری زمینگیر باشم
دده : آدم با جراتی بنظر میرسی
پریچه : میتونی رو من حساب کنی دوست من
دده : میگن دوستا رو تو سفر میشه شناخت
پریچه : بریم ؟
دده : بریم .............................................................................
پریچه : من منتظرم
دده : تو راهو بلدی ، من از پشت سرت میام
پریچه : به صداقت من شک داری ؟
دده : چرا این فکرو کردی ؟
پریچه : از سنگینی قدمهات
دده : کسی که راهو بلد نیست باید منتظر راه افتادن کسی باشه که راهو بلده یا نه ؟
پریچه : بریم .......................
راه می افتند . مدتی راه میروند .
دده : خسته شدی ؟
پریچه : تو نشدی ؟
دده : بشینیم ..................................................................
پریچه : بیا نزدیکتر
دده : خیلی راه اومدیم ، چقدری مونده ؟
پریچه : با تو کم
دده : گشنه ت نیست ؟
پریچه : اینورا چیزی پیدا میشه ؟
دده : تو بلد راهی
پریچه : میدونم که پیدا نمیشه
دده : انگار زیادم با اینجاها آشنا نیستی ها
پریچه : وای اینو از کجا آوردی
دده : بخورش
پریچه : نمیخوای بشینی کنارم
دده : ...
پریچه : خیلی غریبی میکنی
دده : گفتم که غریبم و ...
پریچه : وای از دست تو ،،، منظورم ......................
دده : سکوت که میکنی نمیدونم چکار باید بکنم
پریچه : مگه وقتی حرف میزنم متوجه حرفام میشی ؟ چرا بهم نزدیکتر نمیشی ؟ فاصله مون زیاده ، نمیخوای بشکنیش ؟
دده : من که نزدیکتم 4
پریچه : وای خدا ، منظورم روحمونه ،،، دوست دارم از خودت برام بگی
دده : فکر نکنم زیاد خوشت بیاد
پریچه : تو بگو حالا
دده : میگم ، از راه دوری اومدم ، خیلی دور ، از پس کوههای بلند آلپ آروس ، از سرزمین دشتهای سرسبز و رودهای پرآب همیشه جاری ، بر بالای
کوه بلندمان یه حفره ی بزرگی دهن باز کرده و با آبی که پس میده زندگی را لحظه به لحظه به دشتمون سرازیر میکنه ، اسمش تخت سلیمانه ،
آتشکده ای داریم با آتشی که هرگز خاموش نشده ، این آتش هدیه پیامبرمان زرتشت نبیست که خاک آذربایجان را با هر قدمش زرستان میکرد ،
باید راهی میشدم با فرمانی که رازیست سر به مهر و باز نکردنی ، راهی شدم ، تنها ، آمدم و آمدم تا همونجائی که تو نشسته بودی
پریچه : از رازت نمیگی ؟
دده : شنیدنی نیست
پریچه : اما من دوست دارم بشنوم ؟
دده : یه کار بزرگ ، نمیتونم ازش حرف بزنم
پریچه : دست کم وصفش کن
دده : شعله آتش وصف کردنی نیست ...........................................................................................................
پریچه : ساکت نمون ، بازم بگو ، خوب حرف میزنی ، راستی هنوز اسمتو نمیدونم
دده : دده ،،، خب حالا نوبتی هم اگه باشه نوبت توئه نه ؟
پریچه : منم از راه دوری میام
دده : اول اسمت
پریچه : پریچه ...
دده : پریچه ،،،،،،،، قشنگه ...
پریچه : اوهوم قشنگه ، ، ، پریچه ، اسمم اینه ، از اونور کوههای سربفلک کشیده ای میام که همیشه سال پر از برفند و سفید ، دنبال همدمی بودم ، یه
همراز و یه همراه ، همراهی که قصد کارهای بزرگ داره و همیشه تو راهه ، میخواستم همراهش باشم تا وقتی اون از راه خسته شد این خستگی
رو از تنش بیرون بکشم ، من همیشه تو رویاهام عاشق کسائی بودم که کارای بزرگی میکنن
دده : خوشحالم همسفرت شدم
پریچه : با بودن تو اینجا برام بیابون همیشگی نیست ، انگار مثل گلستان شده ، آدم دلش میخواد بین گلا بدوه و با پروانه ها بازی کنه ، از این گل تا اون
گل ، وای که چقدر هوس کردم کسی بیفته دنبالم ........
دده : ...
پریچه : بیفته دنبالم و وسط چمنا برسه بهم و ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، برسه بهم و منو بگیره و بندازه رو چمنا ........
دده : اینجا بیابونه ، کو چمن و گلستان ؟
پریچه : چشاتو که ببندی رویا خوش میاد سراغت ...
دده : باید چشامو ببندم ؟
پریچه : دوست دارم اونی که دنبالم میکنه منو بگیره و بندازه رو چمنا و ،،، و با آب چشمه بیفته به جونم و خیسم کنه ...
دده : سردت نمیشه ؟؟؟
پریچه : بهتر
دده : من عاشق گرمام
پریچه : وقتی خیس بشم و آب بپاشی روم تنم داغ میشه ، داغ داغ ، تنور میشم و گر میگیرم . ( میرقصد )
دده : جانم گر گرفته
پریچه : رها کن بهانه جان را 5
دده : تنلرزه های اینکم را چه کنم ؟
پریچه : این یکی با من
دده : آتشم میزند این درد
پریچه : بسپر به دست این توفان
دده : خاکسترم را ؟
پریچه : از چه میهراسی و میگریزی از من ؟
دده : کجا میبری تو جانم را ؟
پریچه : نهایت بودنها
دده : تا چه شود ؟
پریچه : رهائی از آن بار گران نهفته در وجودت
دده : بار گران نهفته در وجودم ؟!
پریچه : رهایش کن ...
دده : نخواهم ؟
پریچه : میخواهی ، مگر نه اینکه خسته ای ؟
دده : مطمئنی ؟
پریچه : آری ، پیشتر آی ،،، با من از نهانگاه آتش چیزی نخواهی گفت ؟
دده : کدامین آتش ؟
پریچه : آنکه نگاهبان آنی ، کار بزرگ ......................................................
دده : من از آتش چیزی با تو نگفته ام
پریچه : آتشکده آکباتان دیریست منتظر اوییست تا آتشی بیاوردش از برای شعله ور شدن
دده : تو اینها از کجا میدانی ؟
پریچه : من نیز آتش میجویم ...
دده : در طلب آتش اودجاقهائی ؟
پریچه : در طلب هر آنچه تو تقدیم لیاقت این بانو کنی
دده : لیاقت بانو ؟
پریچه : ...
دده : اینک این آتش .............................................................
پریچه : وای بر تو چه میکنی با من ، سوختم من ...
دده : مگر نگفتی خواهان آنی ؟
پریچه : میسوزاندم ...
دده : پذیرائی آتش را لیاقت نداری ؟
پریچه : دور شو ، سوختم .................................................................................
دده : نخواستی ، تو نخواستی ...
پریچه : این همونی نبود که تو باید میدادی
دده : از کجا مطمئنی ؟
پریچه : اگه بود قبل از من خود تو باید میسوختی و خاکستر میشدی
دده : لیاقتشو دارم ... 6
پریچه : منم داشتم و دارم
دده : نداشتی ...
پریچه : اگه نداشتم از تو خوشم میومد ؟ تو عاشق آتشی ، خب منم عاشق تو شدم
دده : باور کنم ؟
پریچه : چرا که نه ؟
دده : شاید این بتنهائی کافی نبوده و نیست
پریچه : دیگه چی باید داشته باشم که ندارم هان ؟
دده : چرا فکر کردی من هالوام ؟
پریچه : من همچین فکری نکرده ام
دده : چرا ، کردی ،،، تو چرا به ذهنت نرسید من قبلا هم از این راه رفت و آمد کرده م و میدونم اینجا هیچوقت کسی نبوده که راهنمای این و اون بشه ،
قبل از انجام هر کاری لازمه تمامی جوانبش درنظرگرفته بشه ، تو اینجوری فکر نمیکنی کلک خانوم ؟
پریچه : من نمیفهمم تو یهو چه ت شد ...
دده : اون اول کار که تو مسیرم دیدمت شک برم داشت ، تا حالا نشده بود تو این بیابان کسی جلوم سبز بشه ، با خودم گفتم قبل از مطمئن شدن نباید
حدسم رو یقین بدونم ، امتحانت کردم ، خب ، حالا وقتشه روراست باشی و بگی اینجا چه خبره و تو کی هستی و چرا اومدی سراغ من ؟
پریچه : میخوای بگی این تو نبودی که اومدی طرف من و ازم سوالی پرسیدی ؟
دده : و خوشحالم که تو نفهمیدی این کارو کردم تا نشون ندم بهت شک کردم
پریچه : پس تو از اولش حس کرده بودی خبریه نه ؟
دده : یه جورائی آره خب ، حالا بگو کی هستی و چی میخوای ؟
پریچه : من رو حرف خودم هستم ، من عاشق توام ...
دده : که تو عاشق منی ؟
پریچه : و اومدم تا به وصال دلم برسم
دده : وصال دل تو آتش آتشکده ما بود ؟
پریچه : ...
دده : خودتی ، بگو دنبال چی اومدی ؟
پریچه : ولم کن ، حیف من که عاشق تو ...
دده : نخوای لب وا کنی وادارت میکنم که ...
پریچه : که چی ؟ فکر کردی زنم و نمیتونم جوابتو بدم ؟
دده : نه انگار زیادی هم جنست ضعیف نیست ، خوشم اومد
پریچه : خوشت بیاد یا نه برای من فرقی نمیکنه ، حالام تا اون روی سگ من بالا نیومده رد شو برو که زیادی دهن به دهنت گذاشتم ، حالم از کسائی که
از عشق هیچی حالیشون نیست به هم میخوره
دده : جدی ؟!
پریچه : برو گمشو گفتم
دده : نخوام برم ؟؟؟
پریچه : من میرم ........................................................
دده : ...
پریچه : این یعنی که جلومو گرفتی ؟
دده : ...
پریچه : و دلیلش ؟ 7
دده : باید بگی چرا میخواستی گولم بزنی ؟
پریچه : خواب دیدی خیر ...
دده : بنال چرا میخواستی گولم بزنی ؟؟؟
پریچه: اگه دستت بهم بخوره ...
دده : چه گهی میخوری اونوقت ؟
پریچه : کثافت گه خودتی ...
دده : فحش نده زنیکه ( با سیلی میزند تو گوش پریچه ) .....................................................
پریچه : بی لیاقت ...
دده : خودت مجبورم کردی
پریچه : اگه مرد بودی تو یه برهوت رو یه زن تنها دست بلند نمیکردی
دده : منتظر شنیدن حرفاتم ، تمومش کن ، البته بدون فحش
پریچه : یه زن تنها غیر از فحش و داد و بیداد چی داره که وقتی گیر افتاد ازش کمک بگیره ؟
دده : اگه چیزی نداره که کمکش کنه پس چرا تو یه برهوت میره سراغ یکی و ازش اصلیترین داشته شو میخواد
پریچه : من حرفی برای گفتن ندارم ؟
دده : باید داشته باشی ...
پریچه : ...
دده : مجبورم میکنی خشن بشم
پریچه : اگه تونستی به من دست بزنی بزن ؟
دده : دست نمیزنم ، آتیشت میزنم ، یا میگی کی هستی و چی میخوای یا میری به جهنم ، درواقع این چیز مشکوک باید از سر راهم بره کنار ...
پریچه : این قانونیه که تو بهش اعتقاد داری ؟
دده : اوهوم
پریچه : حالا اگه چیز مشکوکی دوروبر من بود میتونم طبق قانون شما از سر راهم برش دارم
دده : اگه تونستی حتما
پریچه : حتی اگه اون چیز تو باشی ؟
دده : داری منو میترسونی کوچولو ...
پریچه : هنوز بهم باوری نداری ؟
دده : باید داشته باشم ؟
پریچه : به نفعته ...
دده : تا ده میشمرم نخوای لب وا کنی ...
پریچه : امیدوارم وقتی رسیدی به آخرین شماره بتونی همینجوری بخندی
دده : یک ...
پریچه : به خودت رحم کن و جای آتش آتشکده را نشانم بده
دده : پس دنبال اونی
پریچه : آتشکده ما باید فعال بشه
دده : این آتشکده شما کجا هست ؟
پریچه : آنسوی رود سند
دده : باید حدس میزدم
پریچه : راستی برام یه سوال پیش اومده ، برای چی در مورد خودت بهم دروغ نگفتی ؟ 8
دده : وقتی دیدمت فهمیدم یه جورائی منو میشناسی ، باید اعتمادتو جلب میکردم که شک نکنی ازت یه چیزائی فهمیدم ، راستشو نمیگفتم بهم اعتماد
نمیکردی و اصل خواسته ت رو بزبون نمی آوردی ، اعتماد میکردی ؟
پریچه : آدم زرنگی هستی
دده : آخر کار چرا تو نخواستی دروغ دیگه ای رو پیش بکشی ؟
پریچه : میدونستم باور نمیکنی ،،، اونوقت باهام بیشتر لج میکردی ،،،،،،،،،، حالا دوست دارم باهام راه بیای .......................
دده : میدونی که شدنی نیست
پریچه : البته میدونم با زور نمیشه تو رو راضی کرد ، میتونیم معامله بکنیم
دده : ...
پریچه : هرچقدر بخوای بهت طلا میدیم
دده : ذره ذره کوههای اطراف تخت سلیمان از طلاست ، دیگه چی ؟
پریچه : خب ، هر چیز دیگه ای که دوست داشته باشی ، بگو ؟
دده : باید فکر کنم
پریچه : من وقت زیادی ندارم ، باید کار اصلیمو انجام بدم
دده : اون چیه ؟
پریچه : باید آتیشو بگیرم و ببرم به معبد خودمون
دده : و اگه ندم ؟
پریچه : تو کشته میشی ، این اطراف پره از دوستای نامرئی من ، گفتم که من دارم کار اصلیمو انجام میدم
دده : پس منم باید کار اصلیمو انجام بدم
پریچه : و اون چیه ؟
دده : حفظ جونم و البته حفظ آتیشی که نگهبانشم
پریچه : خب پس باید عاقل باشی و باهام راه بیای
دده : من جونمو دوست دارم
پریچه : این خوبه .......................
دده : اگه قراره آتش به کس دیگه ای تحویل داده بشه من باید از اینکه آتش تو کار بدی بکار نمیره مطمئن شم
پریچه : من هر تضمینی رو بخوای بهت میدم
دده : تو یه بار نتونستی ادامه بدی
پریچه : چی رو ؟
دده : وقتی امتحانت کردم دررفتی
پریچه : به هم مربوطن ؟
دده : اگه کسی بخاطر نجات خودش آتشو پس بزنه این امکان هست که از آن برای نجات خودش استفاده بدی هم بکنه
پریچه : پس اینه !!!
دده : ...
پریچه : من حاضرم هر چیزی رو بخوای انجام بدم ، حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه
دده : باید رقص آتیش رو دوباره انجام بدیم ، البته اگه لازم بود صدبار هم که شده باید امتحانش کنیم
پریچه : قبول ......................
دده : شروع میکنیم ............................
دده و پریچه رقص آتش را به دفعات انجام میدهند ، پریچه هربار در اوج پس
میکشد ، پس ازتکرار چندباره درست زمانی که او تقریبا دارد به دده نزدیک 9
میشود دده رقص را نیمه تمام رها میکند و پس میکشد و افق را نگاه میکند ،
پریچه حیرتزده از پس کشیدن دده بطرف افق میرود و همراه با دده آنطرف
را تماشا میکند .
پریچه : اونجا چه خبره ؟ دود ؟!
دده : خب تموم شد
پریچه : چی ؟
دده : از آشنائیتون خوشحال شدم خانم ، من دیگه باید برم ، کارم تموم شد
پریچه : اما ...
دده : گفتم که دارم کار اصلیمو انجام میدم
پریچه : تو میخواستی منو معطل کنی ؟
دده : باهوشی و ،،،،،،،، و زیبا ...
پریچه : یادت رفت ،،،،،، من خشن هم هستم ، چرا این کارو باهام کردی ؟
دده : آتش اصلی الان تو اجاق اوخ باتان روشن شده ..........
پریچه : کلک خوبی زدی
دده : ناقابل ...
پریچه : خب ،،،،،،، اما این آخر قصه نیست ،،، من جونتو میگیرم تا بی انتقام از هم جدا نشیم ( دستانش رو به هم میزند ، چند نفر با صورتهای بسته وارد
میشوند و دده را دوره میکنند ) .
دده : با این حساب من باید رقص تازه ای رو آغاز کنم
پریچه : قول میدم تا آخرش تماشا کنم ، تا اون لحظه ای که از پا می افتی ...
دده : ولی قبل از اون جان تو رو میگیرم ( دده با خنجری که بیرون می آورد به پریچه حمله میکند و او را زخمی می کند ، مردها با دده درگیر میشوند ،
دده رقصی حماسی را آغاز کرده است ) .
پریچه : مرتیکه ... ( با قمه ای دده را زخمی میکند ) .
دده بر زمین می افتد . پریچه در حالیکه به خود میپیچد تن دده را جستجو میکند . دده خنجر را از شکمش بیرون
میکشد و در سینه پریچه فرو میکند .
پایان .
علی قبچاق
24 . 08 . 89
سولدوز . آذربایجان . ایران .
10