آدمها: خسللو، چوپین، فرهاد، قاضی و مونا، میهن بانو
صحنه: مکان های گوناگون در شکارگاه سلطنتی و جبهه جنگ.
.
1. گوشه ای از شکارگاه سلطنتی.
داخل چادر شکار خسللو.
خسللو و چوپین با لپ تاپ مشغول هستند.
خسللو: نه.
چوپین: این؟
خسللو: نه.
چوپین: این یکی؟
خسللو: نه.
چوپین: این؟
خسللو: نه.
چوپین: این یکی؟
خسللو: نه.
چوپین: این؟
خسللو: نه.
چوپین: این یکی؟
خسللو: نه. آخه اینا چیه نشونم دادی؟ عزیز من نیای من...
چوپین: نیا؟
خسللو: جدم. اومد به خوابم. دیشب. یعنی ول کن نیستا. تا سرم رو بذارم رو بالشت زرتی پریده اومده تو خوابم. من موندم سرگردانه تو اوو دنیا
بیکاره، علافه، چیه هی پامی شه می آد تو خواب من. خلاصه این که من موندم دستش. البته وقت خواب. این جد ما بهم گفت، همین
دیشب، فرزندم تو برای شاهی این مملکت انتخاب شدی. بعد پدرم اوروم آس...
چوپین: اوروم آس؟
خسللو: همون هرمز. آره خب. جدم گفت، تو خواب، برای همین باید چند کار انجام بدی، اولیش اینه سرزمین هایت را گسترش بدی، دومی زن
بگیری، سومی یادم نیست حالا. گفت زن بگیر. تا این رو گفت من به باقی حرفاش گوش ندادم. آخه من زن می خوام چکار؟! حالا چون
جدم گفته تا زن نگیرم شاهم نکنن، مجبورم زن بگیرم. این درست اما قرار نیست زنم زشت باشه. یکی باید باشه با دیدنش هوش از سرم
بپره. نتونم برا نگرفتنش مقاومت کنم. دور و بر من پر از دخترای خوب و مامانی و قشنگه. زنم باید از همه خوشگل تر باشه. نباشه خرم
زن بگیرم. حالا تو، یه چیز درست، کار درست نشون بده خلاص.
چوپین: اینا همه کار درستن. حالا اگه با سلیقه شما همخوان نیستن دست کم اسم رو بچه مردم نذارین سرورم.
خسللو: ناامیدم نکن چوپین. سلیقه کدومه؟ کاردرست ندیدی تو. پس چی. شایدم معنی کاردرست رو نفهمیدی تا حالا. اینا چین آخه.
چوپین: یکی هست اما یه کم لوث و ننر بار اومده. کار درست کاردرست. تیکه. اعلای اعلا. آسمون درش باز شده این پرتی افتاده بیرون. فقط
چون شما آدم جدی و خشکی...
خسللو: رو بچه مردم اسم نذارین. ببین کی داره به کی اینا رو می گه. مرد ناحسابی تو الان جلو روی من داری اسم رو من می ذاری. خشک.
جدی. دیگه چی؟ من یه نظامی ام بایدم جدی باشم. این تو بیرونه. تو که دیدی توی خلوت چقدر مهربونم. ندیدی؟ بگو ندیدم. نه بگو.
چوپین: من سگ کی باشم آخه رو حرف سرور خودم حرف بزنم؟ همه اینا قبول. درست شد؟
خسللو: خیلی خب. راستی این کت شکار قرمزم بهت می آد.
چوپین: خلعتی های شما همیشه توتیای چشممون هست. 1
خسللو: حالا اون ننره، اون عکسش هست؟
چوپین: من توصیه دارم نبینین...
خسللو: توصیه شما کاملا بجا، عکسه رو نشون بده.
چوپین: مصلحت نیست.
خسللو: تشخیص شما بجا، عکسه رو نشون بده.
چوپین: تبعات خواهد داشت. برای همین...
خسللو: یادآوری تبعات امور شما بجا، عکسه رو نشون بده.
چوپین: ببینین سرورم این...
خسللو: نشون ندی خودم...
چوپین: نگین. نگین. خیلی خب. من نخواستم نشون بدم شما خودتون اصرار داشتید. الان با ما تو همین شکارگاه سلطنتی هستن. اینم از عکس.
خسللو عاشق عکس شده است.
2. گوشه ی دیگری از شکارگاه سلطنتی.
محوطه بیرونی چادر میهن بانو.
فرهاد: واقعا که. تو خبر داشتی نگفتی به من اینا رو؟ بابا دست تو همیشه تو جیب من بوده برا خرج و مخارجت. خجالت نکشی ها یکوقت.
چوپین: به جان تو نباشه فرهاد جون به مرگ خودم اگر خبر داشتم.
فرهاد: مگه نگفتی ازش متنفری چوپین؟
چوپین: با دستای خودت کفنم کنی اگه نباشم. رذلم بدون اگه نباشم. گوش کن. کجا راه افتادی بری. ببین، چند نفری فرستادم برن بهش بگن
من رو نایب کنه. چند وقت پیش. چند تا از این اصطلاحات جنگی گفته ردشون کرده بعدش ور زده من نایب خودم رو برگزیده ام. کی
حالا؟ بگو کی؟ شیرو. پسر حرومزاده ش. ریغو. همه ش ادعا. فیس و افاده. شیرو! هاع. گربه م نیست. من چی؟ همون شر خر همیشگی.
نوکر حلقه بگوش. مباشر بدرد نخور.
فرهاد: دست من بیفته کشتمش. جلادش باشم بهتره تا رقیب مثلا.
چوپین: اینا چادرشونه. عمه ش خوابه حتما. بیدارش کن. داد و فریاد کن. بذار رسوا شه. ببینم چکار می کنی. کار کار خودته ها. منم برم. بمونم
باید شهادت بدم. با این عمل کارم رو از دست می دم. برم پشت درختای شکارگاه قایم شم تا اعتبارم پیش اربابم خسللو خدشه دار نشه.
فرهاد: آهای میهن بانو خانم. پاشو. پاشو و ببین هر چی داشتی از دستت رفته. کسی تو چادر نیست؟
میهن بانو از چادر بیرون می آید.
میهن بانو: چته اینجوری داد می زنی؟ چته سر صبحی؟ باز تویی؟ آقا جان هزار بار گفتم بازم تکرار کنم؟ من به تو دختر بده نیستم. برو رد کارت.
عجب گیری کردیم. آقا چی دادی نمی تونی پس بگیری از ما؟ بابا دختره ازت خوشش نمی آد. برادرزاده من از تو خوشش نمی آد.
عزیز من، آقای محترم، فرهاد دوست داشتنی، این برای هزارو یکمین بار، مونا از تو خوشش نمی آد. اون دوست نداره زن تو بشه. مرد
ایده آل اون تو نیستی. چرا یک روز درمیان جلو در ما، اینجا، توی این شکارگاه سلطنتی جلو چادر ماسبز می شی آخه؟ چرا دست از
سر ما برنمی داری؟ بابا نذاشتی برا ما آبرو بمونه. برا ما حیثیت نذاشتی بمونه. مام آدمیم. مام آبرو برامون مهمه. بابا بکش بیرون از ما.
آخه چرا من پیرزن لب گور رو وادار کردی دم مرگ از این حرفا بزنم؟ حالا با این داد و فریادای تو بیفتم بمیرم خوبه؟ اون دختره چه
گناه کرده باید اول صبحی اینجوری از خواب بپره؟چیه مثلا، فرهاد خان صبحی خورشید نزده اومده خواستگاریش!
فرهاد: خواستگاری کدومه عمه خانوم! میهن بانوی کبیر خواب دیدین خیر باشه. پاشین از خواب. دختره چه گناهی کرده!؟ کدوم دختره؟ دختره
خوابه هنوز؟ کدوم دختره. بابا چشماتون رو باز کنین ببینین اطرافتون چه خبره. مونا اصلا تو چادرش نیست. شب هم نبوده. فکر کردین
اون دختره معصوم خوابه! اصلا برین ببینین هست دارین سر من داد می زنین؟
میهن بانو: چی داری برا خودت بلغور می کنی تو؟ هوی بچه تو هنوز اون روی سگ من رو ندیدی ها. از این تهمت ها بزنی زدم تو دهنت ها. 2
حالا کارت کشیده اینجاها؟ خل شدی زده به سرت؟ تو فکر کردی چی؟ اگه همین الان گورت رو گم نکنی زنگ می زنم گزمه های
سلطنتی بیان و...
فرهاد: من هیچ فکری نکردم میهن بانو خانم. برو تو، خیلی رلکس، در چادر مونا جونت رو باز کن ببین حرفای من درسته یا نه. اونوقت بیا من رو
تهدید کن.
میهن بانو: رو که نیست. سنگ پای قزوینه واللاه. آقا جان برو این دم صبحی حال ما رو نگیر.
فرهاد: شما اول چادر خواب مونا رو چک کنین اگه بود من قسم می خورم برم و تا آخر عمر اینورا پیدام نشه.
میهن بانو: فرهاد، برو بذار دختره بدبخت بخوابه. اول صبحی پاشه سگ شده پاچه برات نمی مونه ها. گفته باشم.
فرهاد: تو چادر بود الان با شنیدن فریاد شما و من بیدار شده بود. ببینین هست اصلا. اگه بود من می رم و تا آخر عمر پشت سرم رو نگاهم
نمی کنم.
میهن بانو: قول؟
فرهاد: قول.
میهن بانو وارد چادر می شود.
چوپین: فرهاد جان دمت گرم. همینه. خوب شروع کردی. ببین حالا اون که بیاد بهش بگو خبر داری دوزدومونا کجاست. اوکی.
فرهاد: بعدش چی؟
چوپین: بیارش جلوی چادر خسللو. من رفتم.
چوپین خارج می شود.
میهن بانو از چادر بیرون می آید.
میهن بانو: وای بر من و بر بخت بدم. سیاه بخت بشی دختر. بمیری. تف تو صورتت. فرهاد فرهاد فرهاد کاش داده بودمش به تو تا این روزا رو
نبینم. اوف وای آخ. دختره بی حیا نیست. کجا رفته خدا عالمه...
فرهاد: غیر از خدا که بالای سر همه مون هست و اطاعتش بر هر جنبنده ای واجب و شکرش بر هر موجودی...
میهن بانو: بیل بخوره به کمرت فرهاد. حالا چه وقت روخوانی ادبیات کلاس چهارم هست آخه!؟ بابا این دختره نیست و من حالا چه خاکی به
سرم بریزم!؟
فرهاد: چند بار ازتون خواستم بدینش به من؟ هان؟ چند بار؟ ندادین خب. همینه دیگه. حالا هی بزنین به سرتون. هی گیسای سفیدتون رو بکنین...
میهن بانو: اولا گیسای من سیاه سیاهن و ربطی به تو نداره سفید شدن یا نه، دوما الان وقت این حرفاست آخه؟ سوما تو خبر داری این دختره الان
کجاست؟
فرهاد: دقیقا.
میهن بانو: با همین قاطعیت؟
فرهاد: بیشتر. حتی مطمئنم الان با کیه و...
میهن بانو: نگو. باقیش رو نگو. وای وای وای. دختره...
فرهاد: نگین ها. فردا بشه زن من اصلا خوب نیست از این حرفای زشت پشت سرش باشه...
میهن بانو: خیلی خب تو هم. راه بیفت بریم ببینم کجا رفته این دختره بی چشم و رو.
3. گوشه ی دیگری از شکارگاه سلطنتی.
محوطه بیرونی چادر خسللو.
قاضی: سرورم خسللو.
خسللو از چادر خارج می شود.
خسللو: جناب قاضی. چه عجب از این طرفا؟ سرفرازمون کردین. 3
قاضی: سعادتی بوده حامل پیامی باشم.
خسللو: حتم دارم پیام مهمی هست تا اینجا زحت کشیده اومدین. پیک و زنگ و تلفن هست و...
قاضی: بی ادبی نباشه، خود اعلیحضرت شاه فرمودن بیام دیدن شما. محرمانه ست. خودتون در جریانید به تلفن و نت و حتی پیک های امروزی و
خلاصه اینا اعتمادی نیست این روزا.
خسللو: اینجور مواقع نباید معطل شد. پیام محرمانه باید در اسرع وقت گفته بشه. حق با شماست.
قاضی: برای همین اول صبحی اومدم دم چادرتون تو شکارگاه. برم سر اصل مطلب. دشمن بهمون حمله کرده. از دریا و زمین و هوا.
خسللو: تا بخوان بخودشون بیان رسیدم اونجا و دمار از روزگارشون درآوردم.
قاضی: جز این هم انتظار نداشتیم.
میهن بانو و فرهاد وارد می شوند.
چوپین هم از طرفی دیگر وارد می شود.
میهن بانو: به به. دزد حاضر بز حاضر. اینم از قاضی. منم شاکی. از این بهتر چیزی رو نباید انتظار داشت!
قاضی: واقعا نباید از این بهتر چیزی رو انتظار داشت. میهن بانو جان...
فرهاد: جان؟!
قاضی: زهرمار. این مردک کنار شما چکار داره بانو جان؟
میهن بانو: هر چند خودتون...
قاضی: بگین خودت عزیز من.
میهن بانو: بله. هرچند تا دیروز دوست نداشتم این کنارم باشه و از شما حکم گرفته بودم پیداش شه باید بره زندان، امروز اما بهترین نفر هست
برای من. بنده شاکی ام.
قاضی: از کی؟ اسمش رو بگین تا بدم چوب تو، آستینش کنن.
میهن بانو: باید هم همین اتفاق بیفته.
قاضی: چی شده حالا...
میهن بانو: دزدی. دختر برادرم رو دزدیدن.
قاضی: دوزدومونا رو؟
میهن بانو: بله. ناموس دزدی کردن.
قاضی: با چوب تو آستین کردن حل بشو نیست این معضل. اسم بدین اعدامی تحویل بگیرین.
میهن بانو: بنازم به این حکم قاطع. بله. باید هم اعدامش کنین. همین درسته.
قاضی: تا من قاضی ام نباید از این خبرا باشه. خب. نگفتین کدوم حرومزاده دست به این عمل شنیع زده؟
میهن بانو: خسللو جناب قاضی خسللو...
قاضی: جان!؟
میهن بانو: درست شنیدین.
قاضی: نه. این غیر ممکنه.
خسللو: اتفاقا بله.
قاضی: نفرمایید.
خسللو: شما چرا غش کردید جناب قاضی؟! بنده مونا را فراری داده ام.
میهن بانو: بفرما. خجالتم نکشین ها.
خسللو: با افتخار باید اعلام کنم دوزدومونا ملقب به مونا اینک همسر بنده هستند.
میهن بانو: فقط اعدام.
قاضی: میهن بانو جان کمی حوصه کن. جناب خسللو اگر خود مونا این رو تایید نکنه تو دردسر افتادین. 4
خسللو: الان صدا خوام کرد تا مونا تشریف بیاورند.
مونا از چادر خسللو خارج می شود.
مونا: پشت در چادر بودم خودم. لازم نیست صدام کنین. من حاضرم. بله.
قاضی: چی بله؟
مونا: قاضی شهر باید زیر و زرنگ و تیز باشن. بله یعنی که من، دوزدومونا، خودم اومدم خونه خسللو و زنش شدم.
میهن بانو: یکی این رو جمعش کنه.
چوپین فرهاد را که بر زمین افتاده است بلند کرده و از صحنه بیرون می برد.
قاضی: اگر شما خودتون با پای خودتون و خواست قلبی خودتون...
مونا: بله. یعنی بنده با خواست قلبی و قبلی خودم اومدم. تشریف بیارین اینجا عمه جان.
میهن بانو: من گیجم هنوز.
مونا: عمه لطفا بیا.
میهن بانو: واللاه گیج شدم و...
مونا: گیجم گیجم نکن. بیا این طرف. ببین عمه جان من دوست ندارم ترشیده بشم تو خونه تو. کاخم باشه حال نمی کنم. دوست دارم شوهر کنم.
کی از شاه آینده بهتر؟ فردا پس فردا پدر شاهش بیفته بمیره این بجاش شاه...
میهن بانو: بابا تو هزار تا جوون فرمانده و فرماندار و نایب و فلان رو رد کردی. گفتی شوهرم باید عاشق پیشه باشه. جوون باشه. قد بلند باشه.
ائله باشه بئله باشه. خوشگل باشه. آخه این؟
مونا: آره خب. اینا رو من گفتم. اما کو؟ هان؟ کو؟ هیچکدوم از اون خواستگارا اینریختی نبودن که. چند تا جوون احمق هم مثل همین فرهاد اومدن
ور زدن خواستن من رو بگیرن بخاطر موقعیتم. بخاطر این که برادرزاده شما بودم. بخاطر این که بعد مرگ شما...
میهن بانو: یه زبونم لالی چیزی...
مونا: بالاخره چی؟ همه یه روز می میرن. حالا هر چی. اینا، امثال فرهاد رو می گم، اینا بخاطر این اومدن سراغ من فردا شما نباشین بشن شوهر من
ملکه. منم دوست ندارم اینریختی شوهر کنم. حالا واقعا عاشقم بودن یه حرفی. درسته خسللو همچین هم ایده آل نیست اما خب آینده که
داره. قراره شاه بشه. همین برا من کافیه.
میهن بانو: همین؟
مونا: همین.
میهن بانو: فردا دلت رو زد چی؟ خسللو. یکی پیدا شد ایده آل. قد بلند. چشم آبی. ورزشکار. خوشگل. شاعر مسلک. روشنفکر...
مونا: پیدا شده بود تا حالا می شد. کو؟ هان. بشه یه فکری می کنم حالا.
میهن بانو: طلاق بگیری بیای خونه راهت نمی دم ها.
مونا: نمی گیرم. بریم شوهر جان؟
خسللو: روشن هست؟
قاضی: کاملا.
خسللو: با میهن بانو، عمه محترم، حرفی نداری عزیزم؟
مونا: عمه جان، عمه مهربونم، مرسی این مدت من رو تحت حمایت داشتی. بزرگم کردی. پاپی و مامی اگه تو تصادف مردن شما بودین بالا سرم تا
منم بزرگ داشته باشم. صاحب داشته باشم. حالام مثل همه دخترا شوهر دارم. مرسی که بودی عمه جان. بوس بوس بوس. عزیزم خوبه؟
خسللو: عالی عزیزم. عالی همسرم عالی.
میهن بانو: خوبه حالا اینریختی تموم شد. همسرشه خب. تو زندگیم بی آبرویی بشه من همون دم سنکوب کردم رفتم اون دنیا.
خسللو: راستی قاضی بزرگوار یادمان رفت برای امر مهمی دنبال ما اومده بودین. امر محرمانه. بنده همین الان بطرف جبهه خواهم رفت تا با دشمن
یورش آورده بجنگم.
مونا: بجنگیم. 5
خسللو: یعنی...
مونا: پس چی. من تنهات بذارم؟ عمرا. من برای دیدن شجاعتت لحظه شماری می کنم. اصلا بخاطر تعریف از شجاعت های تو بود یک دل نه صد
دل عاشقت شدم. بریم پدرشون رو دربیاریم. پیش بسوی جبهه های جنگ.
خسللو: پیش.
خسللو و مونا خارج می شوند.
میهن بانو: چی شد؟ سرعت حوادث بقدری بالاست من اصلا ملتفت نشدم چی به چیه؟!
قاضی: شما همراه بنده حقیر تشریف بیارین چادرم. خودم همه اینا رو با سرعت کم براتون توضیح خواهم داد. همه رو. سیر تا پیاز. از اول تا آخر
قصه رو خودم براتون یه جوری بگم که تمام کمال بپذیرید چی شده.
میهن بانو: دختره گذاشت رفت؟ حتی نخواست صورتم رو ببوسه؟ از دور بوس بوس بوس!
قاضی: اون برا بوسیدن شما رغبتی نداره دیگه. طالب بوسیدن های دیگه ای هست. شمام نگران بوس نباشین. واللاه.
میهن بانو: یعنی شوهر اینقدر چیز خوبیه؟
قاضی: امتحان نمی کنید دیگه. از من گفتن از شما دریغ کردن. بریم تا کاملا توضیح بدم شوهر چقدر چیز خوبی می تونه باشه.
میهن بانو: من برا این دختره عمر و جوونیم رو گذاشتم ها. ببین تو رو خدا. رفت!
میهن بانو و قاضی خارج می شوند.
چوپین و فرهاد وارد می شوند.
فرهاد: وای که تموم شد. وای که بدبخت شدم. وای که معشوقه م، عشقم رو ازم گرفتن. وای وای وای.
چوپین: خفه شو تو هم. عشقم رو ازم گرفتن! اون اصلا تو رو آدم حساب کرده آخه این همه مدت. عشقم. عشقم. کدوم عشقت. آی زیرت.
فرهاد: حالا تو نمک بپاش ها. نمک بپاش به زخمم. فردا که خودم رو از طناب آویختم قدرم رو خواهی دونست. من نباشم کی برات فرت و فرت
پول خرج می کنه هان؟ کی برات ماشینای مدل بالا می خره هان؟ کی برات سفرهای دور و دراز ردیف می کنه هان؟ کی برات خونه و باغ
و ویلا و رستوران می خره هان؟ کی برات راه براه لباس و چوب اسکی و گوشی های جورواجور می خره هان؟ کی...
چوپین: خیلی خب حالا. عالم و آدم فهمیدن حامی مالی من تو بودی. منت نذار...
فرهاد: منت کدومه. دیگه این دم آخری منت کدومه. پاشم برم خودم رو حلق آویز کنم تموم شه بره پی کارش.
چوپین: ور نزن بینم. خودکشی خودکشی. خودت رو جمع کن مرد. این چه وضعیه آخه. کلی کار داریم. انگار دنیا به آخر رسیده. خودکشی. پاشو.
ببین کار من و تو تازه شروع شده. یه انتقامی از این خسللو بگیرم اون سرش ناپیدا. صبر کن ببین. پاشو. برو هر چی زمین و ملک و
خلاصه هر چی داری و نداری به دلار تبدیلش کن بیا کار داریم. اینجوری بر و بر نگام نکن. پاشو. کلی کار نکرده داریم. پاشو.
فرهاد: چکار باید بکنیم؟ من مونا رو می خوام فقط...
چوپین: دستش رو نذارم تو دستت تف کن تو صورتم. ببین تو سریع برو پیش دکتر. یه عمل زیبایی بکن. کلی ها. یه جوری که وقتی از اتاق عمل
اومدی بیرون نباید کسی بشناسدت. حتی من. آره. بعدش می آی میدون جنگ. چته افتادی تو رعشه! انگار برق سه فاز گرفتتش. عاشقی
تو مثلا؟ قدیما مردم بخاطر عشقشون می رفتن دهن اژدها. این رو ببین جا زده چیزی نشده. گوش کن. بیا جبهه جنگ و بگو مهندس
هستی...
فرهاد: چی هستم؟
چوپین: مهندس...
فرهاد: مهندس چی؟
چوپین: مهندس درد...
فرهاد: من سیکل ندارم مهندس کدومه آخه.
چوپین: بدبخت خیلیا مدرک ندارن تو این دوره زمونه شدن همه کاره. مهندس شدن چیزی نیست که. از این دانشگاهای در پیت یه مدرک بخر
بیار...
فرهاد: بعدش چی؟ 6
چوپین: گوش کن خب. می پره وسط حرفم. می گی چی؟ گوش بده. مهندس تونل. چی شد؟ گوش کن. می گی مهندس تونلم.
فرهاد: مگه داریم؟
چوپین: مگه می فهمن که نداریم؟! گوش بده. بگو یه طرح دارم از وسط کویر تا دل دریا. این طرح اگه اجرا بشه کشتی های ما، یعنی کشتی های
جنگی خسللو می تونن کشتی های دشمن رو محاصره کنن. اونوقت پیروزی با خسللو هست.
فرهاد: من که بلد نیستم طرح و نقشه تهیه کنم آخه.
چوپین: هر کاری گفتم انجام بده. تو چکار داری به این کارا. فقط به گفته هام عمل کن. البته چند شعر هم حفظ کن. زنها از این خل بازی ها
خوششون می آد.
فرهاد: شعر چی؟
چوپین: چی می دونم. شعر دیگه. از خمسه. از، از همون خمسه نظامی. شعرهای خوبی داره. البته من فقط شنیدم نخوندم.
فرهاد: فقط بخاطر مونا. آخ مونا. آخ مونا. دوزدومونا. دوزدومونا. اگه اون بازم من رو نخواد و بخواد با خسللو ادامه بده چی؟
چوپین: من زنها رو بهتر از تو می شناسم. خسللو شبیه خرسه. امروز و فردا مونا ازش سیر بشه و بیاد طرف تو. بخصوص اگه عمل زیبایی کنی و
خوشگل بشی. اون خرس جنگی لایق مونا، دوزدومونا نیست. باید ازش انتقا گرفت. پاشو بریم.
4. گوشه ای از میدان جنگ.
خسللو: این جنگ شبیه اونای دیگه نیست. لامصبا چه آتیشی راه انداختن.
چوپین: شما لایق ترین فرماندهی هستین که من تو همه عمرم دیده ام. توانا. خوش فکر. شجاع. مدیر. مدبر. دلیر.
خسللو: تو هم آدم شناس خوب و کاربلدی هستی. چوپین درسته من توان رزمی و جنگی بالایی دارم اما لامصب طرف مقابل هم خوب تک زده.
چوپین: باید طرحی نو دراندازیم.
خسللو: آفرین. باریکلا.
چوپین: فرمانده کبیر، ای دلیر جاودانه، ای شجاع نترس، من دوست دارم مهندسی رو به شما معرفی کنم. طرح خوبی داره اما به من فقط کلیاتش
رو گفته. فکر کنم با طرح اون مهندس بشه پیروزی رو بدست آورد.
خسللو: خب بگو بیاد ببینیمش.
چوپین: حتما سرورم.
چوپین خارج می شود.
مونا: جنگ واقعا چیز سختیه ها.
خسللو: دلم نیومد چند روزی از تو دور باشم وگرنه جای تو اینجا نبود عمر من.
مونا: با تو بودن نهایت صلح و آرامشه عشقم.
خسللو: این حرفات خرم کرده دیگه مونا جان.
مونا: دور از جون آقای دلم.
خسللو: ناز. عشوه. کرشمه. چقدر خوبی تو...
مونا: دلبر شجاعم نبود من تو این جنگ و آتش تا حالا از ترس سنکوپ کرده بودم. دلم از توی شیر محکمه و قرص.
خسللو: تو کنارم هستی و من انگار توی خونه م. اونام هر چقدر دوست دارن گلوله بندازن. بمب هم بباره رو سرم عین خیالم نیست. خوشه ای.
موشک. کروز. بالستیک. تو بگو بمب اتم. هیدروژنی. هارپ. اوف مونا جان.
چوپین و فرهاد وارد می شوند.
چوپین: حتم دارم سرورم شجاع تر از این هستند که در میدان جنگ از بمب اتم و اینا بترسن اما فعلا این جنگ هسته ای رو متوقف کنید اگر به
بندگانی مثل ما رحم دارید.
خسللو: عجب بد موقعی اومدین ها. 7
چوپین: شما ببخشین. ایشون همون مهندسی هستن که خدمتتون گفتم.
خسللو: از کجایی؟
فرهاد: از دار ملک آشنایی.
خسللو: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
فرهاد: اندوه خرند و جان فروشند.
خسللو: جان فروشی در ادب نیست.
فرهاد: از عشقبازان این عجب نیست.
خسللو: کدامین عشقبازان؟
فرهاد: عشقبازان جنگ و جبهه.
خسللو: از دل شدی عاشق بدینسان؟
فرهاد: از دل تو می گویی من از جان.
خسللو: عشق شیرین بر تو چون است؟
فرهاد: از جان شیرینم فزون است.
خسللو: چون نجویی سوی او راه؟
فرهاد: از دور شاید دید در ماه.
خسللو: خوشمان آمد. با این احوال میدان جنگ جای شعر نیست. گوشم با شماست مهندس جوان و خوش تیپ.
فرهاد: بنده نقشه ی یک تونل رو با خودم آوردم. این تونل آب، کشتی های ما رو هدایت خواهد کرد برسن پشت دشمن، بدون دیده شدن.
خسللو: چقدر زمان لازم هست برای کندن تونل؟
فرهاد: با دستگاه های مدرن طراحی شده توسط حقیر ده روز.
خسللو: وقت زیادی هست.
فرهاد: اگر دستیاری قوی داشته باشم در پنج روز هم ممکن هست.
مونا: من هستم.
چوپین: خوشم نیومد.
خسللو: تو آخه توانایی این کارا...
فرهاد: از نظر من گزینه خوبی هستند.
مونا: عشقم اجازه نمی دی؟ درخواست کننده منم ها، پیشی، ملوس...
خسللو: بروید و از همین الان شروع کنید.
چوپین: تونل های خوبی بکنین.
فرهاد: بهترین تونل ها رو خواهیم کند.
خسللو: فقط پنج روز فرصت دارید.
فرهاد و مونا خارج می شوند.
چوپین: ممنون از اعتماد شما.
خسللو: چرا گفتی خوشم نیومد؟ بین حرفهات.
چوپین: قصد خاصی نداشتم.
خسللو: تو هیچوقت بدون قصد حرفی نگفته ای.
چوپین: جوان رعنا و خوش قیافه ای بود.
خسللو: قیافه ای مردونه.
چوپین: دخترکش منظورتونه؟ 8
خسللو: چرا که نه.
چوپین: یعنی به نظر شما دخترها با دیدنش یک دل نه صد دل عاشقش بشن؟
خسللو: شاید هم بیشتر.
چوپین: یعنی وا بدن؟
خسللو: حتم دارم بله. نه فقط دخترها بلکه حتی...
چوپین: نگین...
خسللو: بی شعور منظورم زنها هستن.
چوپین: سرورم...
خسللو: چیزی گفتی چوپین؟
چوپین: با این احوال شما همسرتان رو باهاش فرستادین!؟
خسللو: به تو ربط داره؟
چوپین: من از طرف مهندس گفتم.
خسللو: همکاری خوبی خواهند داشت. حتم دارم.
چوپین: چه آتشی گشوده دشمن.
خسللو: باید پنج روز دوام بیاریم.
چوپین: سخته.
خسللو: برو و از کاراشون برام گزارش بیار.
سیاهی. نور.
چوپین: قربان.
خسللو: چیه چوپین؟ خبری شده؟ چند روزی نبودی. گزارش آوردی؟
چوپین: اجازه هست متفاوت باشم؟
خسللو: یعنی که چه متفاوت باشی؟
چوپین: دوست دارم گزارشم رو یه جور متفاوت به عرض برسانم. مثل شرقی ها.
خسللو: حال می کنم؟ با این نوع گزارش دادن؟
چوپین. حتما سرورم. از نوع نقل. از محتوا مطمئن نیستم. شاید حتی بدتان هم آمد. بیشتر حتی. خشم.
خسللو: جالب شد. عجب.
چوپین: البته مطمئنم یه جوری نقل خواهم کرد قصه رو که کل ماجرا بیاد جلو چشمتون. از این مطمئنم.
خسللو: اوکی. شروع کن.
چوپین: بشنوید از من، نقل گوی نقال تا بگویم با شما قصه ای که قصه عشق فرهاد بر شیرین را با آن قیاسی نیست. قصه عشق شیرین و فرهاد و
خسرو و شیرین نظامی رو از یاد خواهید برد از بس جاذبه دارد قصه ما. آری مونا با فرهاد قصه ما همراه شد. بشنوید، از زبان سراینده
خمسه، آن حکیم گنجه بشنوید، بشنوید قصه عشق فرهاد و مونا رو. حکایت فرهاد و مونا.
بدان نازک تنی و آبداری/ چو مرغی بود در چابک سواری
چنان چابک نشین بود آن دلارام/ که برجستی به زین مقدار ده گام
ز نعلش بر صبا مسمار می زد/ زمین را چون فلک پرگار می زد
خرامان می شد آن بدر منور/ پس و پیشش بتان مانند اختر
چو آمد با نثار مشک و نسرین/ بر آن کوه سنگین کوه سیمین 9
ز عکس روی آن خورشید رخشان/ ز لعل آن سنگها شد چون بدخشان
این از مونا و پز و افاده و عشوه و ناز. حالا فرهاد در چه حال است؟ بشنوید از قصه گوی پیر و فرزانه.
نظر چون در بت طنازش آمد/ دل شوریده در تن بازش آمد
بجوشید از هوای آن دلارام/ دلش در بر طپید و خون بر اندام
خروشی برکشید و زار بگریست/ چه گویم در غم دلدار بگریست
ز دیده خون روان گشتش به رخسار/ ز مدهوشی نمی کردش زبان کار
گشاد آن گه زبان لاله بشکفت/ چو بلبل با گل خوشبوی خود گفت.
فرهاد و مونا در قاب تصور خسللو.
فرهاد: که یارا دلبرا دلدار دلبند/ تویی بر نیکوان شاه و خداوند
بتا زیبارخا سروا صنوبر/ پری رویا سمن بویا سمن بر
خوشا خوبا نگارینا شکر لب/ مرا آرام دل هم روز هم شب
بگویم با تو جانا دلستانا/ گل خوشبوی سرو بوستانا
به بخت من چه طالع بود کامروز/ که گشتم بر مراد خویش فیروز
همانا بختم از خواب اندر آمد/ که ماه نازنینم بر سر آمد
دلم خوش نی و جانی هست رنجور/ قبولش گر کنی نور علی نور.
مونا: با کی هستی تو؟
فرهاد: با، با، با دوزدومونا!!!
مونا: ...
فرهاد: مرا تا عشق تو تعلیم کردند/ دل و جانم به غم تسلیم کردند.
مونا: عشق من؟
فرهاد: غلط کردم.
مونا: یه بار دیگه بگو. عشق من؟
فرهاد: ها. خب. من. آخه...
مونا: تا حالا کجا بودی؟
فرهاد: چی؟
مونا: گفتم تا حالا کدوم گوری بودی؟
فرهاد: من؟
مونا: د یاللا جواب بده، گفتم تا حالا کجا بودی؟
فرهاد: آخه...
مونا: آخه و درد، آخه و زهرمار...
فرهاد: یعنی...
مونا: نفهم. بی شعور. آقا. قشنگ. احمق...
فرهاد: با من...
مونا: آره خود خرت. با توام آره. خودت. خودت. خود الاغت. تا حالا کدوم گوری بودی؟
فرهاد: متوجه...
مونا: بله. درسته. بایدم متوجه نشی. بایدم توجه نکنی. بایدم نفهمی. بایدم حالیت نباشه...
فرهاد: گیج شدم آخه من... 10
مونا: گیج نبودی تا حالا باید اومده بودی که. گیجی نیومدی. خری پیدات نشده. از اینا نفهم تر بودی تا حالا تن لشت رو تکون ندادی بیای.
فرهاد: یه مقدمه ای چیزی بگین تا منم حالیم بشه قضیه چیه آخه؟
مونا: قضیه چیه؟! چی دوست داشتی باشه؟ آدم نفهم. آدم بی شعور. آدم احمق. آدم بی توجه. آدم دیر رس. آدم نرس...
فرهاد: منم باید بدونم چی به چیه یا نه مونا جان...
مونا: مونا جان؟ خاک بر سرت با این محبتت. خاک بر سرت با این حال و هوات. خاک بر سرت با این نگاه های عاشقانه ت. آخه مرد ناحسابی،
آخه خوش تیپ، آخه مهندس، نگفتی من مونای بدبخت یه عمر چشم انتظار بودم یکی مثل تو بیاد خواستگارم؟ یکی مثل تو پیدا بشه من رو
بگیره ببره تو کاخش! یکی مثل تو بیاد بگه عاشق منه. دوستم داره...
فرهاد: با منید؟
مونا: جز تو الاغ دیگه ای اینجا هست؟
فرهاد: نه...
مونا: پس با توی الاغ نفهمم. آره. با خود خودتم. وای که چه بدبختم. وای که چه سیاه بختم. وای که چه روزگار بدی دارم.
فرهاد: راستش من یه کم شوکه شدم. یعنی اصلا انتظار نداشتم.
مونا: خری دیگه. نبودی به وقتش اومده بودی. منم بجای خسللو زن تو شده بودم.
فرهاد: اومدم. یعنی...
مونا: چی؟ اومدی؟
فرهاد: یعنی چیزه. می گم حالا.
مونا: حرف نباشه. چیزی نگو. بذار با همون حرفای عاشقانه ت بشناسم تو رو. خرابش نکن.
فرهاد: خب باشه. اما تو زن خسللو هستی آخه.
مونا: من فکر می کردم جنگ و اینا چی هستن حالا. اونقده از شجاعت و جنگ و کشتن دشمن گفته بود من فکر می کردم چه خبره. باور کن. من
هیچ حس خوبی به جنگ و قهرمان و فرمانده و اینا ندارم. خوب شد اومدم جبهه. اینجا فهمیدم هیچی نیست. یعنی با دل من سازگار نیست.
ببین، می گم بیا فرار کنیم.
فرهاد: چی؟
مونا: چی و درد. شنیدی که. فرار.
قاب تصویر محو می شود.
چوپین: سرورم.
خسللو: بنال بینم چته چوپین.
چوپین: یادتون هست گفتم خوشم نیومد، شما گفتین از چی، منم حرف دلم رو نگفتم. یعنی سر بسته چیزایی گفتم و...
خسللو: باقیش رو نگفتی.
چوپین: آره نگفتم.
خسللو: آره. حالا چی شده؟ اومدی باز بگی خوشت نیومده؟
چوپین: بیشتر سرورم. دوزدومونا، بانومونا با فرهاد رو هم ریختن و قصد دارن فرار کنن.
خسللو: ...
چوپین: باور نکردین نه؟ سخته. حق دارین.
خسللو: دیدم.
چوپین: چی رو؟
خسللو: یعنی یه جوری تعریف کردی انگار دیدمشون.
چوپین: ... 11
خسللو: تو بهترین تصویرگر عالمی.
چوپین: ممنونم از تعریفتون. حالا حالتون یه جورایی نشده؟
خسللو: یهویی اتفاق افتاد...
چوپین: یهویی شد بله...
خسللو: مردک می گم چرا یهویی گفتی اینا رو. یه مقدمه ای چیزی. من باید اول شک کنم به حرفات. بعد تو ثابت کنی. مثلا بگی دستمال کادوی
تولد من رو مونا داده به فرهاد فین کنه توش. بعد من بگم باید دستمال رو دست فرهاد ببینم. بعد شک من برطرف بشه. بعد تو هی من رو
بیشتر اغفال کنی. بعد...
چوپین: جدی نظرتون اینه؟
خسللو: نباشه؟
چوپین: سرورم اینا رو قبلا شکسپیر تو اوتللو گفته. آخرش چی؟ بالاخره می رسه همون قسمت آخر. شما باید مونا رو بکشین. به منم دستور بدین
تا مثل قصه خسرو و شیرین نظامی برم فرهاد رو بکشم. والسلام قصه تمام.
خسللو: پس همه اینا رو خوندی.
چوپین: با اجازه تون بله.
خسللو: خوبه. زرنگی و با هوش. اما نه اندازه من. ببین من اگه دوزدومونا رو بکشم و دستور بدم تو فرهاد رو بکشی اولا کار خلاقانه ای نکردم و
دوما منم منفور می شم، سوما من بجای تراژدی و غمنامه عاشق کمدی و طنز و خنده و شادی ام. برای همین با یه تیر چند نشان باید بزنم
تا آیندگان بجای نفرین و لعن و فحش عاشقم بشن.
چوپین: اینا درست. اما واقعا ناراحت نشدین مونا داره با فرهاد فرار می کنه؟
خسللو: نمی کنه.
چوپین: من اطلاع موثق دارم در فکرشه...
خسللو: نمی تونه.
چوپین: عرض کردم اطلاعات من موثقه...
خسللو: تو چرا فکر کردی من از وجود دوربین های مدار بسته غافلم؟ اونم تو این عصر و زمونه؟
چوپین: پس...
خسللو: آره که صفر تا صد قصه رو می دونم. دیدم یعنی.
چوپین: حالا برنامه تون چیه؟
خسللو: برنامه با پای خودش اومد به میدون جنگ.
میهن بانو وارد می شود.
میهن بانو: واللاه بللاه خدا رو خوش نمی آد من پیرزن رو کشوندین آوردین اینجاها.
خسللو: میهن بانو. پیرزن کدومه؟ شما از همه ما جوون تر و سر حال تر هستین شکر خدا.
چوپین: بزنم به تخته.
خسللو: خصوصا با اون دو سه تا عمل جراحی آخری...
میهن بانو: خیلی خب حالا. این دوزدومونای من کو؟
خسللو: راستش برا همین ازتون خواهش کردم بیاین تا خودتون با چشمای خودتون ببینین. این شما و اینم تبلت و فیلم دوزدومونا.
میهن بانو: ممکن نیست.
خسللو: به چشمای خودتون شک دارین؟ ایناهاشن خب.
میهن بانو: این پسره فرهاد نیست؟ چرا خودش رو به این شکل درآورده؟
چوپین: مهندسه. فرهاد کدومه.
میهن بانو: گم شو بابا. خود فرهاده. من این رو خودم از بچگی بزرگ کردم. اینقدی بود کون لخت تو کوچه اینور اونور توپ بازی می کرد. 12
خسللو: فرهاد؟!
چوپین: ممکن نیست.
میهن بانو: آره خودشه.
خسللو: عجب نابکاریه.
چوپین: واقعا ها.
خسللو: تو خفه.
چوپین: چشم.
خسللو: حالا فرقی هم نداره اگه بشناسینش. اصل مطلب چیز دیگه ای هست.
میهن بانو: خب بگو چی شده؟
خسللو: مونا به من خیانت کرده.
چوپین: بمیرم براتون سرورم.
میهن بانو: رفته دنبال عشقش.
چوپین: چرا قبل از انتخاب سرورم نرفت با اون؟
میهن بانو: خودش باید جواب بده.
خسللو: یعنی شما این اتفاق رو آبروریزی نمی دونین؟
میهن بانو: ما زنها عشق رو مهم تر از هر چیزی می دونیم.
خسللو: منظورم این نیست.
میهن بانو: پس چی؟
خسللو: این ماجرا ناراحتتون نکرد؟ الان طوری تون نیست؟ قلبتون نمی گیره؟
میهن بانو: ببین خسللو جان. خوب گوش بده. این اگه یه اتفاق بی برنامه بود، تو قبل از صدا زدن من برای اومدن به اینجا برای دیدن فیلم اینا، باید
غیرتی می شدی و می زدی یکی از اینا رو می کشتی. دست کم. هر دو رو البته باید می کشتی. مثل باقی قصه ها. اما چون من تو رو هم
اندازه فرهاد و مونا می شناسم و از بچگیات کاملا با خبرم...
خسللو: حاشا می کنم...
میهن بانو: خفه شو گوش بده. آره می گفتم، تو رو هم از بچگی می شناسم و تو نمی تونی سر من شیره بمالی. دوست داشتی با دیدن این صحنه
من سنکوب کنم بمیرم؟ نه؟ من بمیرم و بعدش مونا ملکه بشه!؟ نه؟ حالا بعدش. آی کلک. بعد برنامه ت این بود اونم یه جورایی بکشی
و صاحب مملکت من بشی؟ زکی. کور خوندی.
چوپین: شما دیگه کی هستین میهن بانوی کبیر.
میهن بانو: تو هم دستت با این تو یه کاسه ست؟
چوپین: نه واللاه. من اصلا روحمم از این جریانات خبر نداشته...
خسللو: گه نخور.
چوپین: چشم.
خسللو: میهن بانو جان این خودش در جریان کل امور هست که هیچ، استاد فرهاد خودشه اصلا.
چوپین: من...
خسللو: خفه نشی خودم خفه ت می کنم ها.
مهین بانو: خیلی هم عالی. حالا که اینجوری هست، ببین با توام خسللو، تو سریع دوزدومونا رو طلاق بده.
خسللو: ممکن نیست.
میهن بانو: خفه شو و گوش بده.
خسللو: آخه... 13
میهن بانو: گوش کن.
خسللو: گفتم ممکن نیست.
میهن بانو: من اگه عصبانی بشم از اینجا مستقیم می رم پیش پدرت و کل داستان رو براش تعریف می کنم. مطمئنم اونم از پادشاهی آینده که هیچ،
از ارث و میراث هم محرومت می کنه.
خسللو: امکان نداره.
میهن بانو: من با قاضی میونه م خوبه. مشاور ارشد پدرتان. حالا چی؟
خسللو: صد در صد ممکنه.
چوپین: بیشتر از صد در صد نداریم؟
میهن بانو: تو خفه.
چوپین: چشم..
میهن بانو: خسللو جان برو پیش قاضی و غیابی مونا رو طلاق بده.
خسللو: چشم.
میهن بانو: آفرین. تو هم، با توام چوپین، آره تو، از امروز نه نوکر حلقه به گوش خسللو که نوکر من می شی. خفه شو گوش بده. بذارین فرهاد و
مونا هم فرار کنن. بهتره مونا خودش بفهمه اونی که عاشقش شده فرهاد هست نه مهندس و فلان. باقی قصه هم بهتره یه پایان باز داشته
باشه تا هر کی هر جور دوست داشت تصورش کنه. والسلام قصه تمام.
پایان
1403.09.14
علی قبچاق
آس اولدوز. آس اوراوباجان. ایری آنا.
14