نمایشنامه : دهل ...
صحنه بیابانیست بیرون از شهر ، جاده منتهی به شهر با دورنمایی از
شهری دودگرفته در انتهای صحنه نمایان است .
آغا و آقالو در حالیکه سنگ بزرگی را حمل میکنند در امتداد جاده
و از طرف شهر بطرف قسمت جلوئی صحنه در حرکتند . بر روی
سنگ بقچه ای قرار داده شده است .
آغا : خسته نشدی ؟
آقالو : گفت تا شهر از چشتون گم نشده برین
آغا : مگه هنوز نشده ؟
آقالو : بذار بینم ، نه بابا هنوز ساختمونا مشخصن
آغا : حالا اون یه گهی خورده و چیزی گفته حتما باید ما عمل کنیم ؟
آقالو : مده که
آغا : چی ؟
آقالو : عمل کردن دیگه
آغا : باز شروع کردی تو
آقالو : باور کن ، الان عمل دماغ و گونه و فک مده .............................
آغا : دکتر جان میگفتین
آقالو : مرسی عزیزم ، آره میگفتم ، جوونای امروزی دوست دارن از مد عقب نمونن برا همین هشتاد درصدشون عمل بینی میکنن بیست درصدشون عمل
فک و ...
آغا : آقالو خفه نشی خودم خفه ت میکنم به روح جدم ...
آقالو : آغامحمدخان ...
آغا : ناصرالدین شاه ، د میگم ببند اون فک عمل نکردتو ،،، بخدا این دفعه نبندی خودم عملش میکنم
آقالو : بهتون تبریک میگم
آغا : چی رو ؟
آقالو : اومدنتون تو راسته پزشک جماعتو دیگه ، گفتین تخصصتون عمل فکه ؟
آغا : اینو بذار زمین نشونت بدم
آقالو : همون یه دفعه که نشونم دادی برا هفت پشتم بسه
آغا : بس نبوده ، این سری هم باید نشونت بدم هم اینکه ...
آقالو : زشته پیرمرد ، زشته بخدا ، تو خجالت نمیکشی ؟ سن پدربزرگ منو داری
آغا : همین شروورا رو گفتی که آخرش اون دختره ازم رم کرد دیگه
آقالو : نه که اولش عاشق چشم و ابروت شده بود
آغا : اولشو چرا داری میگی ؟ کور بودی ببینی وسطاش داشت برام له له میزد ، تو تاج سرمی آغا ، سرور قلبمی ، آرامش بخش روحمی ، نکنه میخوای
بگی نمیشنیدی ؟
آقالو : از زرنگیش بود مشنگ ، فکر میکرد راست راستی نوه آقامحمدخانی ...
آغا : ناصرالدین شاه بچه ، این هزار دفعه ، خب هستم دیگه ، نیستم ؟ مثل تو از زیر بته بیرون نیومدم که ... 1
آقالو : بته منظورت اینان ؟
آغا : اینا خارن
آقالو : ما به اینا بته میگیم و ...
آغا : فرق خار و بته هم حالیت نیست که ،،، من خسته شدم ، میگم یه استراحتی بکنیم هان ؟
آقالو : بیاد ببینه نشستیم پوست از سرمون میکنه ها
آغا : غلط کرده دختره ...
آقالو : فحش بدی منم میدم ها
آغا : تو گه میخوری ...
آقالو : دهنتو پاک کن
آغا : خفه شو
آقالو : خب نیار تو دهنت اون ...........................................
آغا : خب بگو ...
آقالو : اونوقت دهن منم گهی میشه ...
آغا : هه هه هه ، آوردیش که تو دهنت
آقالو : تو هم زرنگی ها ...............
آغا : اینو بذار زمین
آقالو : گفتم که هنوز نمیشه ...
آغا : گفتم بذارش زمین
آقالو : داد نزن خب ( سنگ را ول میکند )
سنگ روی پای آغا می افتد ، بقچه باز میشود و
محتویات داخلش بیرون میریزد : شمشیر ، سپر ، کمان ،
چکمه ، ساعت شنی ، رادیو و ...
آغا : وای پام ، وای پام ، وای ( بیهوش شده است )
آقالو : آخی ، چت شد ؟ لوس نشو پیری ، پیری ، پیری ، د ، پیری .................
اطراف را نگاه میکند ، بطری آبی پیدا میکند و از آب
داخل بطری روی آغا آب میپاشد .
آغا : وای خدا من کجام ؟ اینجا کجاست ؟ آخ پام ، وای پام ، مردم خدا ...
آقالو : بمیرم برات پیری ...
آغا : ای بر پدرت لعنت ، مرتیکه تو نمیخوای آدم شی ، وای پام ، وای ...
آقالو : عشوه نیا چیزیت نشده که
آغا : باید قطع میشد تا چیزیم بشه ؟
آقالو : ما که از این شانسا نداریم
آغا : بدبخت پای من قطع شه توی الاغ باید تنهائی این سنگه رو کولت بگیری و ببری
آقالو : ...
آغا : خوب نیگاش کن ،،،،،،،، وای ،،،،،،،،، درنرفته که ؟
آقالو : از نظر علم پزشکی نه تنها درنرفته بلکه ...
آغا : ولش کن ، نخواستم ،،،، این بوی شاش چیه ؟ 2
آقالو : جنابعالی بیهوش که شدین بنده دکتر آقالو از این آب پاک که انگار شاش تشریف داشتن رو شما پاشیدم تا ...
آغا : پسره ...
آقالو : فحش بدی منم میدم جان جد بزرگت ....................................
آغا : گمشو ،،،،،،،،، میگم گمشو ،،،،،،،،،،، بکش اونور بینم
آقالو : من چرا بکشم اگه اذیت شدی خب خودت برو جلوتر
آغا : بذار این خوب شه نشونت میدم متلک انداختن چه شکلیه
آقالو : فکر نکنم خوب شدنی باشه ، قطعش میکنیم خلاص شی
آغا : دستتو از زیر بیار
آقالو : بی تربیت
آغا : هه هه ، چزوندمت ها
آقالو : ادب که نداری ...
آغا : ور نزن ، ، کی داره از ادب حرف میزنه ، گه مشنگ ،،،،،،،،،،،، اینا رو جمع کن بینم ، ، ، دیر نشده ؟
آقالو : برا چی ؟ تو هم با این خرت وپرتات کشتی ما رو ...
آغا : گفت از پشت سر میام و میرسم
آقالو : لابد مشتری گیرش نیومده
آغا : آخه بابا کی میاد پولشو بده این سنگ زپرتیو بخره
آقالو : تو که میگفتی الماس هزار رنگ جواهر نشونه مرواریده ، جلوتو نگرفته بودم میگفتی هلیومه ...
آغا : اون حرفا برا خر کردن دختره بود ...
آقالو : چه زودم خر شد
آغا : فعلا که ما رو خر کرده ، اونا رو بذار تو بقچه ، سپر لطفعلی خان زند مونده ...
آقالو : سنگه زیادم سنگین نیست این خرت وپرتای تو سنگینش کرده بود ، بفرما اینم شمشیر نادرشاه و چکمه رضاقلدر ...
آغا : حرف دهنتو بفهم ها ، اینا خرت وپرتن یا هیکل تو ؟
آقالو : هیکل من ؟ اینو ، ندیدی دختره که چشش افتاد بهم گفت وای خوش تیپ ...
آغا : خواست خرت کنه ...
آقالو : حقم داری حسادت کنی ، با این شکم ...
آغا : بدش من ، گم شو اونور ...
آقالو : ارثیه جالبی داری ، خنجر حسن صباح ، دگمه پالتو محمدرضا ، زین اسب عباس شاه کبیر ، گفتی این کمربنده محمود غزنویه ؟
آغا : جلال الدین خوارزمشاه ...
آقالو : این ساعت شنی مال چند قرنه پیشه ؟ چقدر شمشیر و سپر داری تو ...
آغا : چیزای دیگه شون که بدرد نمیخوردن اینه که منم اینا رو با خودم آوردم ...
آقالو : بگو جواهراتشو اونای دیگه بردن اینا رو که ارزشی ندارن انداختن به تو
آغا : تو چی حالیته اینا ارزشی دارن یا نه
آقالو : اون که الماس جواهر نشونت بود شد سنگ زپرتی ببین اینا که صدتاشون یه جو نمی ارزن چی از آب درمیان ...
آغا : موزه که برن میشن عتیقه و قیمتی ...
آقالو : اوهوم خواب قشنگیه ، بالاخره تو هم یه روزی پولدار میشی اینشالاه ...
آغا : بترکه چشم حسود ، بگو ماشالاه
آقالو : میترکه ......................................................
آغا : آقالو میگم بیا یه کاری بکنیم هان ؟ 3
آقالو : باریکلا به تو ، بالاخره تصمیم گرفتی از این مخه کار بکشی ها ...
آغا : گوش کن میگم ، میای یه کاری کنیم اندازه دو کار بیرزه ؟
آقالو : ایول بابا ، دارم بهت امیدوار میشم
آغا : مسخره گوش کن ، ببین ، میگم مگه این سنگو برا من نفرستاده بودن ؟
آقالو : نشد دیگه ، این سنگ آسمونی یهوئی از اون بالا اومد و اومد و اومد و افتاد جائی که من و تو ...
آغا : این سنگه از آسمون اومد و افتاد تو کوچه من ...
آقالو : کوچه تو که نه ، کوچه بن بستی که جنابعالی اونجا برا خودت بساطی پهن کرده بودی و ...
آغا : من از قدیم مدیما تو همون کوچه بساط داشتم ، یه جورائی حق دارم که بگم اونجا مال من بود و ...
آقالو : ببین پیری ، تو از قدیما تو اون کوچه بساط پهن کرده بودی درست ، اما ، این سنگ درست زمونی اومد و افتاد تو کوچه که منم اونجا بودم ، پس
بیخودی برا خودت نبروندوز ، این سنگه یه زمانی مال من و تو بود که الان نیست دیگه ...
آغا : آقالو قبول ، این سنگه مال من و تو بود ، این مهم نیست ، مساله مهم اینجاشه که تو حالیت نیست ، الانم هست ، این هست مهمه ، اصلا من و تو
برای چی باید قبول میکردیم که اینو تقدیم دختره کنیم هان ؟
آقالو : انگار یادت رفته اون میخواست آجان صدا کنه ؟
آغا : خب آره ، درسته ، اونجا به خاطر گندی که تو بالا آورده بودی ترسیدیم گرفتار شیم برا همین قبول کردیم اینو بدیم به دختره ، اما اینجا که نه
آجانی هست و نه دختری و نه جیغی و ............
آقالو : من گند زده بودم تو چرا شریکم شدی ؟
آغا : بابا ول کن اینا رو ، ببین حرف الان من اینه ، دختره که اینجا نیست ، من و تو هم که قبول دارین با هم شریک این سنگیم ، خب خله چرا منتظر
بمونیم دختره برا سنگمون مشتری پیدا کنه ؟ مگه دستمون اینجوریه ؟ نکنه فکر کردی بیل خورده به کمرمون ؟
آقالو : یعنی ...
آغا : مشتریشم با من ، میدونی که من بازاریم
آقالو : منظورت این بساط بقچه ت تو اون کوچه بن بسته هست دیگه نه ؟
آغا : حالا مسخره کن ها ...
آقالو : گفتی بازاری ام گفتم شاید خبری بوده که من ازش ...
آغا : گوش بده ، میگم تا اون برنگشته فلنگه رو ببندیم و بریم که رفتیم
آقالو : کجا بریم اونوقت با این بریم که رفتیمت ؟
آغا : خب اگه این سنگه قیمتی باشه که من میگم هست ، ازآسمون افتاده ، بالاخره بدرد یکی میخوره دیگه ، اگه بیرزه خب خودمون بفروشیمش ...
آقالو : یعنی دختره پشم ؟
آغا : اولش ما بودیم ، اون که بعدا اومد و به خاطر گند تو صاحبش شد
آقالو : بازم میگه گند تو ...
آغا : بیست میلیون مال تو بیست تا سهم من خوبه ؟
آقالو : چقدرم سرراست ، مطمئنی ضرر نمیکنیم شازده ؟
آغا : حالا هر چی ، هستی یا نه ؟
آقالو : من خائن نیستم ، خیانت بده ...
آغا : خائن کدومه آقالو ؟
آقالو : وقتی قبول کردیم این سنگه مال اون دختره باشه نمی تونیم زیرش بزنیم ، اگه زدیم میشیم خائن ...
آغا : خائن ! خب این درست ، قبول ، از این که دوست من خیانتو بد میدونه من خوشحالم ، اما ما که نمیخوایم زیرش بزنیم ، ما ازش میدزدیم ،،،،،،،،،
تعجب کردی ؟ خب اینو ما دادیم به اون ، یعنی مجبور شدیم بدیم بهش ، در هر حال الان این سنگه مال اونه ، حالا که ما دوست داریم دوباره
مال ما بشه باید بدزدیم دیگه 4
آقالو : تو که میگفتی دزدا میرن جهنم
آغا : شرایط فرق میکنه ، این یه وضعیت استثنائیه ، ما همیشه دزدی نمیکنیم که ..................................................
آقالو : ...
آغا : هان هستی ؟
آقالو : نه ......................
آغا : نه ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آقالو : من دست به دزدی نمیزنم ، دزدی بده ،،،،،،،،،،،،،،،،،، زهرمار چرا داری میخندی ؟
آغا : تو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو !!!!!!!!!!!!!! وای که مردم از خنده ،،،،،،،،،،،، بابا تو دیگه کی هستی ؟
آقالو : من دکتر آقالو نوه پنجم ، نوه پنجم ، گفتی کی ؟ آهان نوه پنجم آقامحدخان ...
آغا : الاغ چندبار بگم ناصرالدین شاه ، تو همین حالاش داری جد منو میدزدی اونوقت میگی دزدی نمیکنم ؟؟؟
آقالو : برا این میخندی ؟ خب مال خودت
آغا : اون که خب هست اما برا این نمیخندم ، خنده م از اینه که تو داری میگی دزدی بده ...
آقالو : مگه نیست ؟
آغا : هست ، اما تو .......................................................
آقالو : حالا همینجوری بخند ها ...
آغا : وای که چه حالی کردم خدا ،،، پس حالا دزدی بده قاپزن کبیر ؟
آقالو : د نگو ،،، مگه نگفتم من ترکش میکنم ؟ خب ترک کردم دیگه ...
آغا : هنوز دو ساعتی نشده تو ...
آقالو : ببین پیری من دوساعت قبل هر کی بودم تموم شد رفت ، من الان آدم تازه ای هستم و میخوام شرافتمندانه زندگی کنم ، تا حالا کلمه تحول به
گوشت خورده ؟ شنیدیش ؟
آغا : خوبه واللاه ، به ما که رسید شد با شرافت ، آی زیرت ، تحول ............
آقالو : خب من از اولشم با شرافت بودم ، منتهی شرایط بد زندگی و ناهنجاریهای ، چی بود اسمش ؟ آهان ناهنجاریهای اجتماعی و عقده های سرکوب
شده دوران کودکی باعث شده بودن دست به اون کارا بزنم
آغا : باریکلا ، اینا رو از کجا یاد گرفتی ؟ مال دوران زندون قاپزنی سری قبله نه ؟ د پسره هفت خط اگه من نبودم دختره به خاطر قاپیدن کیفش تحویل
آجانت داده بود که ...
آقالو : برا همینه که دوست ندارم این عمل زشت دزدی رو تکرارش کنم عمو پیری ، من دیگه آدم حسابی شدم ، اون دختره رو من تاثیر خوبی گذاشته
جون تو ،،، ببین آدم حسابی شدن زیادم سخت نیست ها ، تو هم بخوای میتونی بخدا ، اصلاح رو از هر کجا شروع کنی میشه ، میگم باور کن ،
فقط کافیه قول بدی بعد از این مال دزدی نمیخری و ...
آغا : ببر صداتو ، برا من شده اصلاحگر ، بفرما اصلاح ، هه هه ، الاغ ،،، گوش کن ، این مسخره بازیا به تو نیومده ، تو همون دزد قاپزنی هستی که بودی ،
حالام نمیخواد ادا و عشوه بیای ، من و تو با هم این سنگه رو برمیداریم و میبریم و میفروشیم ، نصف مال تو ، نصف مال من ، بعدش راهمونو جدا
میکنیم و میریم ، تو اون طرف من این طرف ، خواستی میتونی مالتو بنداز دور نخواستی مثل من ببر حالشو ببر ، آهان اصلا ببر بده به همون دختره ،
مهین بود دیگه اسمش نه ؟ منم باهاش میرم سراغ زندگی خودم ، دست کم میتونم باهاش یه آپارتمان بخرم و از این کارتن خوابی و کوچه گردی
راحت شم ، نمیتونم ؟ برا من آدم شده ، دزدی نمیکنم !!! آی سه پلشک ،،،،،،،،،،،،،،، حله ؟
آقالو : نه عمو پیری حل نیست ، تو اگه بخوای هم نمیتونی این کارو بکنی ، یعنی که من اجازه نمیدم ، ببین اینجوری نیگام نکن ، بذار راحتت کنم ، من
کیف دختره رو زدم و در رفتم ، اومدم کوچه ای که تو بودی ، منو دیدی ، چون تجربه ت زیاد بود فهمیدی یه گندی زده م که اومده م اونجا ،
کیفه رو ازم گرفتی و گفتی شریک ، گفتی محتویاتشو میفروشی و سهم منم میدی ، بنده هم از ترس آجان و مامور قبول کردم ، تو اون گیرودار
یه سنگی اومد افتاد تو کوچه و چی ؟ تو گفتی اجداد گور به گور شده ت برات کادو فرستادن ، سر تصاحب سنگه که بنظرمون الماسی چیزی
می اومد دعوامون شد و تو منو با خنجر یارو چی بود اسمش ؟ آهان با خنجر حسن صباح فراری دادی ، تا خواستم از کوچه بزنم بیرون دختره 5
، مهینو میگم ، دختره که افتادن سنگه رو دیده بود و فکر کرده بود قاپ زنه کیفشو انداخته تو کوچه اومد و ما رو تو کوچه دید و بالاخره هم
فهمید کیفی که تو بساط توئه مال اونه و خواست آجان صدا بزنه که تو و من از ترسمون بهش گفتیم این الماسه مال تو ، اونم ازمون خواست در
قبال شکایت نکردنش ما دو تا باید اینو براش حمل کنیم یه جای دنج و خلوت تا بره و براش مشتری پیدا کنه ، میدونست تو این شهر کوچک
نمیشه زیرآبی رفت و کلک زد برا همین سنگه رو داد دست ما دو تا و رفت ، تا اینجا که درسته نه ؟ خب پس باقیشم گوش کن ، من قاپ زن
بودم ، درست ، اما یه چیزی هست که ، چه جوری بگم ، واقعیتش اینه که من ، من با دیدن دختره ، با دیدنش عاشقش شدم ، یعنی یه جوری
شدم ، حس کردم دلم به اختیار خودم نیست ، اگه قبولم کردم سنگه رو براش حمل کنم از ترس آجان و زندان و اینا نبود ، خودم خواستم ،
یعنی میخواستم باهاش باشم ، از دستش ندم ، به خاطر خود دختره قبول کردم سنگه رو کول بگیرم و هر جا گفت ببرم ، میفهمی که ؟؟؟؟؟
آغا : عاشقش شدی ؟؟؟؟؟؟ تو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقالو : منم آدمم خب ، دل دارم ناسلامتی ......................................
آغا : جمع کن بابا ، این کاسه کوزه تو جمعش کن
آقالو : همیشه وقتی تو خیابون خانومای شیک پوشو و با قر و افاده رو میدیدم چشام برق میزدن ، میرفتم تو نخ لباساشون ، فیس و افادشون ، رژ لبشون ،
بوی عطرای فرانسویشون مستم میکرد ، خنده های بلندشون داغم میکرد ، وقتی دست تو دست دوست پسراشون ، شوهراشون ، نمیدونم
نامزداشون از پارک میومدن بیرون و میرفتن سوار ماشینای مدل بالاشون میشدن قند تو دلم آب میشد ، وقتی نیگاه کردنای عاشقانشونو میدیدم
بند دلم پاره میشد ، میرفتم تو خودمو و گم میکردم بود و نبودمو ، عاشق مانتوهای رنگارنگشون بودم ، عاشق کفشای پاشنه بلندشون ، وقتی دیدم
دستم به هیچکدوم از اینا نمیرسه و خرما بر نخیل و دست مام کوتاه یه فکری زد به سرم ، رفتم سراغ کیفاشون ، شدم یه قاپزن ، بیشتر از اینکه
عاشق پولای داخل کیف باشم عاشق ادوکلن و رژ و مداد و کرمش بودم ، شده بودم معتاد این کار ، گذشت و گذشت تا اومد روزی که کیف
مهین رو زدم ، وقتی تو کوچه جنابعالی باهاش روبرو شدم و اون منو نشناخته بهم گفت وای خوشتیپ دلم هری ریخت پایین ، نیگام گره خورد
تو نیگاشو و دلم لرزید ، نمیدونم چی بود تو اون چشای قشنگش که یقه مو گرفت و ول نکرد ، زمین گیرش شده بودم پیری ، زمین گیرش شدم
بودم ،،،،،،،،،،،، حالام دست خودم نیست ، حس میکنم جونم به جونش بسته ست ، یه جورائی خرابشم عمو ، خرابشم .................................
آغا : مگه تو هم این حرفا حالیته حالا ؟
آقالو : نوکرتم پیری مگه من چمه آخه ؟
آغا : تو هیچیت نیست اما جوون این دوره زمونه ای ، شماها مگه حالیتونه عشق و عاشقی چیه ؟ عشق هم عشقای قدیم ، شماها مگه میدونین عشق به چی
میگن ؟ همیشه وقتی جوونای امروزی رو میبینم حالم از عشق و عشوه هاشون به هم میخوره ، چیه آخه ، صبحی همدیگه رو میبینن و شماره
میدن و تا ظهر آره دیگه ، هپلو هوپو ، بعد از ظهرم یه قهوه ای آب میوه ای تو یه کافی شاپی جائی ، بعدشم عصری دعوا و جدائی و شب که میشه
درد هجران و غم و غصه ، ترانه آی کجائی تا من شوم آخ چاکرت ، نه این نیست ، آهان نازنینا ما به عشق تو جوانی داده ایم ، اینم نیست ، حالا ،
شبشون با ترانه سر میشه و صبح فرداشم هم چی ؟ روز از نو و روزی از نو و دیداری تازه و چشم عاشق کشی جدید و بزن بریم اسکی و عشق و
حال و دم و بمیرم برات و اینا ، زمون ما شش ماه باید می افتادی دنبال دختره و هر روز از مدرسه تا خونه میرسوندیش و کلی براش نامه و پیغوم
پسغوم میفرستادی که چی ؟ که یه روزی وقتی داره در خونه شونو میبنده هی برگرده یه نگاهی بکنه یا نکنه ، اونوقت بود که دلت تا آسمونا پرواز
میکرد و از خود بیخود میشدی ،،، شماها چی حالیتونه عشق چیه آخه ...
آقالو : پس انگار عشق من مثل عشق زمون شماهاست پیری ، انگاری منم مثل شماها عاشق شدم ،،،،،،،،،،،،،،،،،،، حالا که حالیته عشقم یه عشق درست و
حسابیه ازم انتظار نداشته باش حرفاتو گوش بدم و ...
آغا : قاطیشون نکن بینم ، اولا از قدیم گفتن که آواز دهل شنیدن از دور خوشه دوما اینا هیچ ربطی به هم ندارن و ...
آقالو : دارن ، خوبم دارن ، من عاشق واقعیم ، برا همینم نه خیانت ، نه دزدی ، نه هیچ خلاف و زهرماری دیگه ، والسلام قصه شد تمام ...
آغا : انگار جو گرفتت ها .............
آقالو : همینه که هست ،،،،،،، در ضمن تو هم باید یه کاری برام بکنی ، اون دختره که برگشت باید برام آستین بالا بزنی و ازش خواستگاری کنی ؟
آغا : چکار کنم ؟
آقالو : خواستگاری ...
آغا : خواب دیدی خیر باشه ... 6
آقالو : یعنی که ...
آغا : یعنی که شتر در خواب بیند پنبه دانه ...
آقالو : یعنی تو نمیخوای برام کاری بکنی ؟
آغا : گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه ...
آقالو : پیری من تنها دوست توام
آغا : دوست کیلوئی چند ؟!
آقالو : جای پسرتم
آغا : اینو ننه ت گفته ؟
آقالو : من دارم جدی حرف میزنم ...
آغا : منم دارم جدی جدی گوش میدم جون تو
آقالو : بهش میگی نه ؟
آغا : که عاشقشی ؟
آقالو : ببین پیری همین قصه عشق قدیمیا رو براش تعریف کن و بعدشم بگو این آقالوی ما اینجوریا عاشقت شده ، هان !؟
آغا : دیگه چی بگم ؟
آقالو : خب ، چی میدونم ، بگو ، بگو پسر خوبیه ، بگو ، خانواده دوسته ،،، بعدش ، بعدش ، آهان بگو قول داده خوشبختت کنه
آغا : با قاپزنی دیگه نه ؟
آقالو : گفتم که دیگه دزدی نمیکنم
آغا : خب بعدش ؟
آقالو : چی میدونم ، من که تا حالا از این کارا نکردم ، تو که تجربه ت بیشتره بهتر میدونی چی بگی ...
آغا : آره خب ، ازش خواستگاری میکنم ...
آقالو : میدونستم معرفتت حرف نداره ، آی قربون اون شکم گنده ت برم من ، وای که ...
آغا : ولم کن ، اه ...
آقالو : فدای تو بشم من ...
آغا : گفتم خواستگاری میکنم منتهی برا تو که نه ...
آقالو : پس برا کی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آغا : مگه من بیل خورده به کمرم .....................................
آقالو : نمیفهمم !!!
آغا : اگه قرار بر عشق و عاشقی باشه که من خودم از تو برا این کار سرترم ...
آقالو : مگه دفعه پیش اون عشق تو رو رد نکرد ؟
آغا : ناز میکرد بچه
آقالو : دست بردار بابا ، مسخره ..........................................
آغا : حالا میبینی ، این سری اونقده براش جیک جیک بزنم که تا برسه خونه شون خر بشه و بعله رو بگه
آقالو : همون سری قبل که جیک جیک زدی بسه ، اصلا نمیخواد تو بگی خودم میگم
آغا : ببین آقالو ، من برام مهم نیست تو عاشق چی چیو و کجای اون شدی ، این سنگه نصفش مال منه و من از حقم چی ؟ نمیگذرم
آقالو : حق مسلمته دیگه نه ؟
آغا : شک داری تو ؟
آقالو : داشته باشمم برات مهم نیست که هست ؟
آغا : خوشم می آد حالیته ، خب ، چکار میکنی تو ؟ 7
آقالو : زورم که بهت نمیرسه با این همه خنجر و قمه و ساطور شاهانه ، پس چی ؟ خب من از حقم میگذرم ، مال تو ...
آغا : نه حالا ، تو هم سهمی داری خب ...
آقالو : نخواستیم ، مال شما ...
آغا : نه جون تو ، اگه قبول کنم
آقالو : این حرفا چیه ، حقته خب
آغا : حق تو هم هست
آقالو : من که بخشیدم
آغا : من نمیتونم قبول کنم ، یعنی وجدانم نمیذاره
آقالو : آغا این برا تو ، دست از سر کچل مام بردار
آغا : کجای سر تو کچله ؟
آقالو : بحثو عوض نکن ، اینم بردار ببر ...
آغا : د همینش مهمه دیگه ، من که زورم نمیرسه اینو تنهائی بردارم برم ، حالا وسایلای خودمم هست
آقالو : پس تعارف کردنات به خاطر نتونستنت بود
آغا : نه خب ، آخه بنده عاشق چشم و ابروی مامانیه جنابعالی بودم و هستم ، اونم از نوع عشقای قدیمی
آقالو : بکش اونورتر هرزه ، من سی سالمه ها
آغا : باز که ترسیدی پسر ، نترس کارت ندارم ، حالام این چرت وپرتا رو تمومش کن و بیا مثل یه بچه خوب دستتو بذار تو دستم تا اینو برداریم و بریم
تو یه شهر دیگه آبش کنیم ....
آقالو : اگه نیام ؟
آغا : میدونی تنهائی نمیشه اینو کول گرفت برا همین میخوای درصدتو زیادتر کنم نه ؟ اما کور خوندی شریک عزیز
آقالو : من که بخشیدمش ، عشق دختره برا من کافیه
آغا : الاغ اون برگرده و ببینه این نیست تو رو میده دست آجان که ...
آقالو : اون برگرده میبینه این اینجاست و دست منم یه شاخه گل قرمز هست برا ...
آغا : گل قرمز ؟ تو این بیابون عجب هوسی کردی تو
آقالو : بالاخره یه گلی پیدا میشه اینورا دیگه
آغا : بخوای میتونم تقدیم کنم ها
آقالو : برا خودت ، اینم از گل ، شاید جای گل قرمز رو نتونه بگیره ، کارشو میتونه بکنه که ، البته اصل دله ، که مال من پر از عشقه و مهین اینو میفهمه ...
آغا : حرف آخرته ؟
آقالو : بی بروبرگرد ،،، شرمنده نتونستم کمکت کنم
آغا : خب انگار من و تو آخر خط با هم بودنیم ، مواظب خودت باش
آقالو : حالا تشریف داشتین
آغا : قربون محبتتون ،،، زودتر برم زودترم برمیگردم
آقالو : مگه میخوای برگردی حالا ؟
آغا : تنهائی که نه ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، یه جرثقیلی وانتی چیزی میارم و اینو میبرم خب
آقالو : د پس قصدت از رفتن اینه !؟
آغا : فکر کردی بهت هدیه ش کردم ؟
آقالو : میدونم تو از این سخاوتا نداری
آغا : تو هم خواستی برگرد شهر ، نگران اینم نباش ، هیشکی شک نمیکنه این بدردبخوره
آقالو : بقچه ت چی ؟ اون که نگهبان میخواد ، میخوای بالا سرش باشم ندزدنش ؟ 8
آغا : اینارو که میبرم
آقالو : جدا میخوای بری دنبال ماشین ؟
آغا : چاره ی دیگه ای که ندارم دارم ؟
آقالو : وایستا .................
آغا : وقت ندارم ور زدنای تو رو گوش بدم
آقالو : تو حق نداری این کار رو بکنی ، این مال ما نیست
آغا : ما حرفامونو زدیم ، نزدیم ؟
آقالو : پس مجبورم جلوتو بگیرم
آغا : تو ؟! این خنجره هنوز هست ها
آقالو : یادمه سری قبل زدی اینجام اما خب یه عاشق واقعی نباید زود وا بده و عقب بشینه
آغا : حماقتهای تو تموم شدنی نیست نه ؟
آقالو : بالاخره هر کسی باید یه راهی رو انتخاب کنه اینم شد راه زندگی ما
آغا : پس از همین حالا برا رو سنگ قبرت جمله ای انتخاب کن ، کشته راه عشق خوبه ؟
آقالو : ندیدیم رویت و رفتی ز خانه ، ز خانه ، بقیه ش یادم نمونده اما نه ، مناسب نیست ، همون بنویس کشته راه عشق
آغا : پسر خر نشو برو کنار
آقالو : خر میشم ببینم چکار میخوای بکنی
آغا : به جوونیت رحم کن
آقالو : بدون مهین جوونی به چه دردم میخوره
آغا : شاید اونم راضی بشه با نداشته هات بسازه و بیاد خونه ت ، چند تا بچه قد و نیم قد ، هی دورتون میچرخن و جیک جیک میکنن و دون میخوان ،
تو هم شب تا صبح و صبح تا شب به عشق اونا جون میکنی تا نون شبشونو برسونی ، ببین چه روزای خوبی کنار هم میتونین داشته باشین ، حالا به
خاطر زن و بچه آینده ت برو کنار تا برم
آقالو : من بیشتر دوست دارم سنگه الماس از آب دربیاد و کلی پول بیاره دستم تا باهاش کاخ بسازم و خوشبختی رو چنگ بزنم و تقدیم بچه هام کنم
آغا : گفتم که نصفش مال توئه
آقالو : اینائی که گفتم خوبن اما حالا برا من وجدان مهمتر از پول و ثروته ، من نمیخوام جلو وجدان عشقیم کم بیارم
آغا : پسر این حرفا فقط تو فیلما قشنگن ، زندگی دلار میخواد
آقالو : من تازه شیرینی عشق و زندگی رو فهمیدم و از دستشم نمیدم
آغا : باشه ، یادت باشه خودت خواستی ها
آقالو : نگو میترسم
آغا : در هر حال تقصیر من نیست ..........................
آغا با خنجری به آقالو حمله میکند ، در گیر میشوند ، در
اوج صدای ماشینی آنها را متوجه خود میکند . ماشین
میرسد و توقف میکند .
مهین وارد میشود .
آقالو : شکر خدا صاحبش رسید تا من خجالت زده نشم
آغا : شانس آوردی بچه ، اما من عقبنشینی نمیکنم و تا آخر راهو میرم
مهین : چه خبره ؟ درگیر شدین ؟
آقالو : میخواست کلک بزنه
مهین : وای چه بد 9
آقالو : البته نتونست ، من نذاشتم یعنی
مهین : وای چه خوب
آقالو : مخلصیم
آغا : بلبل تو ماشینم نیگاه کن ، بدبخت ...
آقالو : مهین خانوم راننده چند گرفت تا اینجا ؟ صدای ماشینشم بیشتر شبیه صدای دهله ...
مهین : ...
آغا : من به هیشکی اجازه نمیدم اینو ازم بگیره
با اشاره مهین ساسی با طپانچه ای در دست وارد میشود .
مهین : آخی ، خب بازی تمومه ، از اینکه تا حالا از این الماس قشنگ من مواظبت کردین ممنونم بچه ها ، خب نامزدم رو معرفی میکنم ، ساسی ، ساسی
اینا همون دو تا بچه های نازین که گفته بودم ، آغا ، آقالو ،،،،، خب ، بچه ها من و ساسی قصد داریم بریم و خوشبخت بشیم ، شمام بچه های
خوبی باشین و برین دنبال یه زندگی با شرافت ، بای
مهین و ساسی با کمک هم میخواهند سنگ را بردارند ،
نمیتوانند ، با اشاره ساسی مهین می آید طرف آغا و آقالو .
آغا : نامزدش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شازده تو داشتی سنگ اینو به سینه میزدی
آقالو : این اسمش چیه ؟
آغا : ساسی گفت انگار
آقالو : نه ، منظورم به این جور مواقع چی میگن ؟
آغا : شکست عشقی ،،،،،،،،، خاک تو سرت با این انتخابت ، اینجوریه که تموم دادگاها پرن دیگه
آقالو : منو بگیر نیفتم
آغا : جونتم دربیاد دست بهت نمیزنم ، پاشو دارن میان سراغمون
مهین : بچه ها کمک کنین سنگه رو بذاریم تو صندوق عقب ماشین ساسی ، تنبلی موقوف ، زود باشین خب .........................
آغا و آقالو به همدیگر نگاه میکنند ، انگار حس مشترکی
دارند ، هر دو با هم بطرف مهین و ساسی حمله میکنند .
سیاهی .
پایان
نمایشنامه : سروته ...
نویسنده : علی قبچاق ...
پرسوناژها : مهین ویران ، فرزین رهنمون ، هاشم بیابانی ، ممدخوخو و شعله .
صحنه دفتر یک آژانس تاکسی تلفنی است . بر روی دیوار
تابلوئی قرار دارد که بر روی آن نوشته شده است : " لطفا
بحث 30 یا 30 نفرمائید " : مدیریت آژانس اطمینان .
نور عمومی آژانس .
مهین : ببخشین کسی نیست ؟
ممدخوخو : اومدم ،،،،،،،،،، سلام ، شیفت امشب تک نفره ست ، سوار میشدین می اومدم ،،، صدری ، دفتردارمون ، مریضه ، مونده خونه ،،، خب من در
خدمتتونم ، کجا باید بریم ؟
مهین : شرمنده مزاحم شدم ، بقیه رفتن؟
ممدخوخو : رفتن خونه هاشون ، ساعت دوازده که میشه میرن ، ، ، در خدمتتونم ، بفرمایین ...
مهین : نمیخواستم جائی برم ، میخواستم ، ، ، یعنی من تنهام ...
ممدخوخو : تنهام باشین وظیفه ما صحیح و سالم رسوندن مسافرا به مقصده ، شب و روزم نداره ،،، ممدخوخو ، حقیر ، اینا رو حفظم ،،، بفرمایین ...
مهین : مهینم ...
ممدخوخو : ...
مهین : یه کاری داشتم که ...
ممدخوخو : فقط لفتش ندین ، راننده های آژانس فکرای بدو زود میریزن تو مخشون ، علی الخصوص اگه زنی بیاد تو شیفت شب با یکی مثل من خلوت
بکنه ، اینجور جاها زود انگ میزنن ، امرتون ؟
مهین : مگه نگفتین رفتن خونه شون ؟
ممدخوخو : شانس ما یه جورائی همچین ، بگذریم ، نگفتین امرتون چیه ؟
مهین : میخوام ماشینمو بفروشم ...
ممدخوخو : بنگاه معاملاتی چند مغازه بالاتره ، دوما من خودم ماشین ...
مهین : میدونم ماشین دارین ، این یه چیز دیگه ست ...........
ممدخوخو : یعنی چی یه چیز دیگه ست ؟
مهین : یعنی که باید بره زیر دست یه اوستاراننده خوشدست به اسم محمدآقای ...
ممد خوخو : ماشینی این دوروورا نمیبینم ؟
مهین : ترسیدم چشش بزنن ، نیاوردم
ممدخوخو : حالا این ماشین شما چی داره که حکما باید بره زیر دست ما ؟
مهین : هر چی دلتون بخواد ............ ( کتش را درمی آورد )
ممدخوخو : د ،،، پس اینجوریاست ، باشه ،،، بوق داره ؟
مهین : فقط این یکی خرابه
ممدخوخو : دنده عقب چی ؟
مهین : پنج تا ... 1
ممد خوخو : پنج تا ؟
مهین : لازم میشه ، چرخ ماشینتون پنجر شه زاپاس لازم ندارین ؟! اینم عین اونه ، روز مبادا زاپاسا مطمئنترین دوستای آدم میشن ،،، فرمون داره بیست ،
موتورشم حرف نداره ، چرخاش ...
ممد خوخو : هر ماشینی اینا رو داره که ، همین ماشین من ، دنده داره ، فرمان داره ، جک داره ، گاز داره ها ، پا که روش میذاری و فشار میدی هوا رو
پاره میکنه میره جلو ، انگار که موشکه ول شده ...
مهین : جدا ؟
ممد خوخو : عدل ...
مهین : میخرمش
ممدخوخو : مگه من گفتم میفروشمش !؟
مهین : چند برابر قیمتش ، نمیفروشین ؟
ممدخوخو : چند برابر !؟!
مهین : حالا ، از داشته هاش میگفتین ؟
ممد خوخو : ببینم خداوکیلی شما برا فروش اومدین اینجا یا برا خرید ؟
مهین : از پول بدتون میاد ؟
ممدخوخو : تو این عالم عشقم پیکانمه ،،، گفتین چشتونو گرفته ؟ مبلغ رو نگفتین ؟!
مهین : آقا محمد بود اسمتون نه ؟ ببینین ، راستش من دنبال یکی میگردم که ماشینشم ماشین نباشه دست فرمونش دست فرمون باشه ، هستین ؟
ممدخوخو : پس پیکان مدل چهل و هشت ما چشتونو نگرفته ...
مهین : دست فرمونتون عالیه ، اینجوری شنیدم
ممدخوخو : از کیا ؟
مهین : همه ....................
ممدخوخو : مشهور شدم !؟
مهین : هستین ؟
ممدخوخو : کجا باید بریم ؟
مهین : جاش بد نیست ، پولشم خوبه ...
ممد خوخو : هم خودم هم ماشینم در اختیارتونیم خانوم میهنی ، اشتباه که نگفتم ؟
مهین : مهینم ، ببینم اون خوخو آخر اسمتون ، ممدخوخو گفتین دیگه نه ؟ اون برا ترسوندن بچه هاست ؟
ممد خوخو : ...
مهین : مهم نیست حالا ،،، گفتین هستین ؟
ممد خوخو : جای دوری میخواین برین ؟ من تصدیق پایه یک دارم ، بی سوراخ
مهین : پس تا امروز دست به عصا رفتین ؟
ممد خوخو : اختیار دارین خانوم ، یه شوفر کارکشته از پیچ که میپیچه میتونه بفهمه اونجاها افسره کمین کرده یا نه ، قلق جاده بایستی دستت باشه تا گیر
این پلیسای جورواجور نیفتی ، منم خب سرور جاده هام
مهین : میخوام یه نفرو برام بیارین ...
ممد خوخو : از جای دور ؟
مهین : فرقش چیه ؟
ممد خوخو : پول دوردورا گنده تره
مهین : نگران مبلغ کار نباشین ، فقط درست انجامش بدین ،،، دو تاست ، کارو میگم
ممد خوخو : خب 2
مهین : اولیش ، یه نفرو برام میارین ، راهش زیاد دور نیست اما شما پول راه دورتونو میگیرین ، ، ، دومیش ، تنهائی نه ،،، کار حکما باید اونجوری تموم
بشه که من دوست دارم ، سر سوزن انحرافی یعنی از جاده افتادین بیرون ، چپه ،،، مسابقه است ، فرمول ایکس در یه فضای بینهایت لایتناهی ،،،
پولشم یک جلوش اونقده صفر که خودتون دوست دارین
ممدخوخو : هستم ، تا تهشم هستم ، ، ، حالا لازمه شریک داشته باشم ؟ خودم تنهائی میتونم ها ،،،،،،،،،،،،، شریکم کیه ؟
مهین : این با شماست که با کی برین دنبال کار ، اما من باید قبولش داشته باشم ، یک ،،، دومیشم اینکه حتما لازمه ، مثل زاپاس ماشین
ممد خوخو : آهان ...
مهین : یه مرد میدون میخوام ، آسمونم بیاد پایین اون باید سر جاش بمونه و در نره ، خودشو نبازه ، عدل
ممد خوخو : تو این آژانس راننده هائی داریم که ...
مهین : از اینجا نه .............................
ممدخوخو : د ،،،،،،،،،،،،،،،، پس مهمه ؟!
مهین : خود کار راحته ، آدمش مهمه ، فرزین رهنمون ...
ممد خوخو : بفرمایین دیروقته ...
مهین : ترسیدی ؟
ممد خوخو : از چی ؟ من کار دارم باید برم ...
مهین : اسم فرزینو که آوردم وا دادی
ممد خوخو : بفرمایین خانوم ... ( میخواهد بیرون برود )
مهین : اینجوری ضرر میکنی ...
ممدخوخو : نخواستیم این منفعت شما رو ...
مهین : میدونم دور نمیری
ممد خوخو : تو میخوای جلومو بگیری ضعیفه ؟
مهین : پنج میلیون
ممدخوخو : قیمتم اینه ؟
مهین : یه نفرو قراره برام بیاری ، قیمتا دستمه ...
ممدخوخو : من وقت زیادی ندارم
مهین : باشه ، تو نه یکی دیگه ، اما پولش بد نبود
مهین میخواهد خارج شود ، موبایلش زنگ میزند ، مهین با
تلفن صحبت میکند .
مهین : سلام خانوم دکتر ، مرسی عزیزم ، شیفت شبی ؟ چی ؟ باز اومدن اونجا ؟ تو که چیزی بهشون نگفتی ؟ میترسی مجبور شی ؟ نه تو رو به خدا ،،،
اصرار داره بدونه چرا نمیشه ؟! آهان ،،، میفهمم ، ببین عزیزمن امشبو مقاومت کنی تمومه ، باشه ؟ اومد تو اطاق !؟ گوشی رو بده بهش ،،،
سلام پسرم ،،، تو خوبی ؟ ببین فرزاد من تو نمیتونی اونو انتخاب کنی ،،،،،،،، یعنی نباید انتخابش کنی ،،،،،،،،، مگه خانم دکتر بهت نگفت شدنی
نیست ، خب دلیلش ، دلیلش اینه که بچه دار نمیشین ، چی ؟ بچه نمیخواین ؟ اصلا من ، مادرت ، آره من میگم ، من میگم که نباید ، یعنی من
میگم که حق نداری با اون دختره باشی ، اون نمیتونه ، یعنی تو نمیتونی با اون ،،، گوش کن ،،، گوش بده به حرفام ،،،،،،،،،،،،،،، بی چشمورو ،
با توام آره ، با توئی که پسرمی ، خونمی ، یعنی من حق ندارم دو کلمه حرف حساب بهت بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حرمتم کو پس ؟ به خدای احد و
واحد با این حرفات خرابم میکنی ، دلمو میشکنی ، من از دست تو دارم داغون میشم ، کارد بزنی از رگام به جای خون درد فواره میزنه بیرون ،
ببین فرزاد من دلم نمیاد نفرینت کنم ، آقت کنم ، از خودم برونمت ، بچه می ، روحمی ، دوستت دارم ،،،،،،،، آخه مادر قربون تو بره ، آخه
مادر فدای چشمای قشنگت بشه حتما حکمتی داره که میگم نرو دنبالش ، باهاش نباش ، ازش دور شو ، لابد چیزی هست فرزاد جان ،،،،، باز که
تو حرف خودتو میزنی ، باز که رفتی سراغ همون حرفا تو ،،، گوش کن ،،، ببین آخه من چی میگم ،،،،،،،،،،، آخه نفهم ، بیشعور این که میگی
نشدنیه ، نباید بشه ، گناهه ،،،، تو ،،، اصلا ،، باشه ،، باشه بهش میگم بیاد و تکلیف منو با تو روشن کنه ، با توئی که جونمو به لبم رسوندی ،،، 3
مرتیکه هر روز تو یه شهره ، گذاشته رفته دنبال یللی تللیش که مثلا میرم دنبال نون درآوردن ، منم گذاشته دست توی ناصالح ، توی نادان ، الو
،،،،،،،، الو ، الو ،،،،،،،، الو ، خانم دکتر شمائین ، جونم ، چی ؟ من که دنبالشم ، مطمئن باشین تا فردا پیداش میکنم ، باشه ، خداحافظ ...
مهین گوشی تلفن را میگذارد ، در یک حالت خاص
بیخودی روی یک صندلی مینشیند و قرصی را از کیفش
درمی آورد و در دهانش میگذارد . ممدخوخو لیوان آبی
را از روی میز برمیدارد و پر میکند و به او میدهد .
مهین : ده میلیون ، خوبه ؟
ممدخوخو : حال شما خوبه ؟ بابا شما چقدر کنسین ، کار اگه از دستتون دربره واویلاست ها
مهین : آب گل آلوده نه ؟ هستین ؟
ممدخوخو : با این پولا نه ......................
مهین : با این چی ؟ ( طپانچه ای را بطرف ممد خوخو میگیرد ) لازمت نداشتم به خاطر حریص بودنت شلیک میکردم ، من از مردای فرصت طلب
ترسوی زبون خوشم نمیاد
ممدخوخو : فرصت طلب شاید ، اونم به خاطر تورمه خانوم ، من آدم ترسویی نیستم ، شما رو چه حسابی فرمودین ترسو ؟
مهین : من حوصله بحث کردن با شما رو ندارم
ممدخوخو : مدیر آژانس ظرفیتش تموم شه منو با اردنگی از اینجا میندازه بیرون ، میگن دیوار موش داره و موشم گوش ، الانه که خبرا برسه و ...
مهین : نمیترسین ؟
ممدخوخو : میدونم اینجا نمیتونین شلیک کنین ،،، به امید دیدار با یه پیشنهاد بهتر ...
مهین : ترسو اسم رهنمون که اومد تو وا دادی ...
ممدخوخو : اسمش ترس نیست ، شاید معرفت ، مرام ...
مهین : پونزده میلیون ، تمومش کنین .....................................
ممد خوخو : دارین یواش یواش شعله شو زیادتر میکنین ها ،،، اصلا شما کی هستین ؟
مهین : دوست ندارین برین سراغ کسی که براش کار میکردین ؟
ممد خوخو : من برا اون کار نمیکردم
مهین : من برا دونستن این نیومدم سراغتون ،،،،،،،،،،،،، میدونم گاهی میرین دیدنش ، البته چراشو نمیدونم ...
ممد خوخو : من راننده آژانسم
مهین : نمیخوامم بدونم به خاطر چی باهاش میپرین ،،، فقط ، یه بار به حرف من برین طرفش ، خواهش میکنم آقا ، شما تنها کسی هستین که اون بهتون
اعتماد میکنه و باهاتون میاد ، در ضمن هیشکی غیر از شمام نمیدونه اون الان کجاست و ...
ممد خوخو : من دوست ندارم یکی به هیچ تبدیل بشه
مهین : فرزین منو ببینه اعتمادش به شما بیشتر میشه
ممد خوخو : این حرف شماست ، شما گفتین من تنها کسی ام که میدونم اون کجاست ، راستم گفتین ، اما باید میدونستین تنها کسم باقی میمونم ، شما
هنوز نگفتی کی هستین و چرا دنبال اون میگردین
مهین : من باید ببینمش
ممد خوخو : زیادی لفتش دادین ، بدرود ..........................................
مهین : محفل انس و خلوت ............................................
ممد خوخو : ...
مهین : خواستم بدونین منم جاشومیدونم ، اسمشو گذاشته محفل انس و خلوت ...
ممدخوخو : برا چی خودتون نمیرین سراغش ؟
مهین : نمیدونم کجاست این ... 4
ممدخوخو : محفل ،،،،،،،،،،،، خب اگه دونستنش براتون مهمه یه کم ملاتشو زیادتر کنین
مهین : پونزده میلیون پول کمیه ؟
ممدخوخو : شما اهل معامله نیستین ...
مهین : بیست میلیون خلاص ، شد ؟ ببینین ، اگه شما انتخاب شدین دلایل زیادی داره ، یکی اینه که به خونه و محفل خلوت فرزین رفت و آمد دارین ،
دومی اینه که هاشم بیابانی رو میشناسین ، اونی که قراره باهاتون بیاد اونه ،،،،،،،،،،،،، حالا چی ؟ میبینین که اونقدرام بیراهه نزدم
ممدخوخو : هاشم خان ؟
مهین : خودش خواست بهتون میگه چی به چیه .........
ممدخوخو : پس شما کاملا ما رو با رفقامون شناسائی کردین ؟
مهین : برین سراغش و برام بیارینش ، یادتون باشه آدمای زاپاس بالاخره یه روزی به درد میخورن ( کتش را میپوشد )
ممدخوخو : تا آدم زاپاس چی و کی باشه ؟!
مهین : جفت این اسما بزرگتر از شمان ، وقتی کار تموم شه حرمتتون پیش اونا بیشتر میشه ، بیست میلیون پولم میره تو جیبتون ، اینا کمن ؟ یادتون باشه
ثوابشم هست ، شما دارین به یه زن داغون کمک میکنین
ممدخوخو : این پیکان مدل چهل وهشت ما کلش از جنسای اوراقی جمع شده ، من عاشق چیزای داغون ماغونم ، علی الخصوص ته کار اگه مایه ای هم
بیاد بره تو جیبمون ...
مهین : بیست میلیون میگیرین ...
ممدخوخو : دو نفر باید براتون بیارم ، هاشم بیابونی و فرزین رهنمون ، اولیش ، هاشم خانو میگم ، مخلصشم هستم ، راحته ، دومیش کمی تا قسمتی
همچین ...
مهین : قمیش نیاین خب ، بیست میلیون از سرتونم زیادیه ، در ثانی هاشم خان که بشنوه یه زن درمونده رو چزوندین اوقات تلخی میکنه ها ...........
ممدخوخو مهین را تا بیرون بدرقه میکند .
سیاهی . نور عمومی بنگاه .
صحنه یک بنگاه معاملاتیست . برروی دیوار تابلوئی قرار
دارد که بر روی آن نوشته شده است : " لطفا در معامله
دیگران دخالت نکنید " : بنگاه معاملاتی خاطره .
هاشم و ممدخوخو روی صندلی نشسته اند .
ممد خوخو : همه افتخاراتمو میدم تو قبولم داشته باشی ، پیش تو هیچن ، بگو صفر ، کل جایزه های ماشین سواری اون سالها با همه لوح تقدیراش اندازه
این نمی ارزن که تو بگی قبولم داری
هاشم : تو دیگه داری غلو میکنی ممدی
ممد خوخو : نه بخدا
هاشم : تو داری با حرفات منو تا نوک بلندترین قله های عالم بالا میبری ، اما من روی یه قله محلی ، نه اصلا روی یه تپه ، نه ، روی یه ساختمون ، اونجام
نه ، پشت بام خونه مون ، خونه م نیست که ، من توی اون زیر زمینم ، میبینی تو رو بخدا ، یه زیرزمین اندازه کف دست ، اندازه یه قبر ، اونوقت
سر برج که میشه چی ؟ باید اندازه خون بابای صاحبخونه پول بهش بدم ، میبینی ، میبینی چه روز و روزگاری دارم منه بدبخت بیچاره ...
ممد خوخو : میفهمم دردت چیه هاشم خان ، خودم اگه تا خرخره تو این لجن زندگی نکبتی نرفته بودم شاید حالیم نبود اما از خدا که پنهون نیست از تو
چه پنهون صورتمو با سیلی سرخ نگه داشتم ، اوضاعم اونقده قاراشمیشه که نگو
هاشم : میدونم ...
ممد خوخو : حالام دربست در خدمتم ، فکر نکنی پول خانومه چشمو گرفته ، نه که لازمش نداشته باشم ، دارم ، اما چیزی که راغبترم کرد ترمزدستیمو
بکشم و سرازیر بشم اینورا اسم آقای خودم هاشم خان بود
هاشم : ممد اینی که گفتی نگرانم کرد ... 5
ممد خوخو : زبونم لال حرف بدی زدم ؟
هاشم : جاده هه سرازیری نیست ها دستیه رو بکشی بری تا پایین ، سربالائیه ، بگو گردنه ،،، تخته گاز باید بگیری بری که اون آخراش کم نیاری ، گفته
باشم بهت ، حواست نباشه نیمه راه موتورت می افته به تلق تلوقو و چی ؟ پسکی میری ته دره ، اسم یارو باید به گوشت خورده باشه ، آوردنش
کار هر کسی نیست ...
ممد خوخو : یه جورائی دودلم بهتون بگم یا نه ،،، آخه ...
هاشم : چته تو ؟ ندیده بودمت اینریختی این پا اون پا کنی !!!
ممد خوخو : راستش ،،، ما یه دوره ای با این فرزینه سروسری داشتیم
هاشم : با فرزین ؟!!! تو ؟!!! چه سروسری ؟ تو رو که من معرفیت کردم به خانومه !!!
ممد خوخو : همین جاش بود که لامصب دنده هه نمیرفت سرجاش ، اگه موس موس میکردم و دو دل بودم واسه همینش بود
هاشم : بنال بینم چی میخوای بگی
ممد خوخو : میدونی هاشم خان ، این تو نبودی که منو به خانومه معرفی کردی ، این .......................................
هاشم : ...
ممد خوخو : این من بودم که ..........................
هاشم : چرا داری ناز و عشوه میای ، بگو چیه قضیه و خلاص
ممد خوخو : به خانومه گفتم ، گفتم بهش اگه یه نفر باشه که بتونه به دردت بخوره همین هاشم خان خودمونه ، البته اگه خودش بخواد
هاشم : پس تو جیک و پیک ما را ریختی بیرون ؟
ممد خوخو : میدونستم دستت تنگه ، پولش خوب بود ، گفتم کی بهتر از آقای خودم
هاشم : زرنگه لامصب ...
ممدخوخو : خیلی ...
هاشم : تو هم زرنگ شدی
ممدخوخو : من ؟
هاشم : مرتیکه وقتی دروغ میگی ببین به کی داری میندازی حرفای صدمن یه غازتو ، یابو مشنگ اون اسم منو به زبون آورده یا تو ما رو بهش معرفی
کردی مثلا ؟؟؟
ممدخوخو : برزخ نشو سالار ،،، چه دستی داری تو ، عزرائیل ، عدل ،،،،،،، خب بر فرض اون گفته بیام سراغ تو ، میخواستم بگم منم مخلصتم واللاه ، ای
بابا ...
هاشم : نبینم دیگه بخوای زرنگی کنی و زرنگ بازی دربیاری
ممدخوخو : من نوکرتم به مولا .....................................
هاشم : یه دوره ای خاطرخواش بودم ...
ممدخوخو : شما ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هاشم : هم فرزینه هم اون دکتره موی دماغم بودن ، ولی خب مام از رو برو نبودیم که ، دل که طالب کسی باشه یا بایستی بهش برسه یا چی ؟ یا تو راه
عشقش جون بده ،،،،، قابل ندونست جون مارو ، منم اگه نمردم و موندم فقط برا این بود که یه روزی روزگاری بیاد سراغم که خب ، انگار حالا
وقتشه ......................................................
ممدخوخو : پس قصه قصه عشقه
هاشم : باید دید
ممدخوخو : شما میدونین زاپاس به چی میگن ؟
هاشم : چند گرفتی ازش ؟
ممدخوخو : هنوز که هیچی ...
هاشم : چند توافق کردین ؟ 6
ممدخوخو : ده تا
هاشم با سیلی میزند تو گوش ممدخوخو .
هاشم : بی پدر نگفتم دروغ موروغ نداریم با هم
ممدخوخو : هاشم خان برا هر کدوممون ، ای بابا ............
هاشم : نگفتی با فرزین چه سروسری داشتی تو ؟
ممدخوخو : چیزی نبود قابل عرض باشه ...
هاشم : دوا و اینا ؟
ممدخوخو : قرص ، از همینا که یه زمونی پیدا نمیشد و حالا همه سیگارفروشا دارن ...
هاشم : حالیمه ،،، اوضاعش در همه ؟
ممدخوخو : گفتین مهین ، اون خانومه ، طالبش که بودین فرزینه موی دماغتون بود ؟
هاشم : برا خودش یلی بود لامصب ..................
ممدخوخو : فرزین !؟! چی بگم واللاه
هاشم : تو داری چیو مخفی میکنی ؟
ممدخوخو : هیچی بخدا
هاشم : ببین ممدی این داستان سر درازی داره ، وقتی مهین اومد سراغم و حرفاشو زد یه جورائی افتادم تو فکر که نکنه بندو آب بدیم
ممدخوخو : مگه خانومه چی گفت ؟
هاشم : ببینم خانومه از شوهرش چیزی به تو نگفته ؟
ممدخوخو : نه ،،، لازم باشه ازش میپرسم و میرم سراغش
هاشم : لازم نکرده ، حالیت شد تو ؟
ممدخوخو : آره خب قربونت برم ، نگفتی خانومه چی گفته رفتی تو خیالات ؟
هاشم رودرروی ما به فکر فرومیرود .
تعویض نور .
هاشم و مهین داخل بنگاه معاملاتی . مهین روی مبل نشسته و
هاشم کنار پنجره ایستاده است .
مهین : یه کار خاصی که فقط از دست توانای شما برمیاد
هاشم : باید آبش کنم ؟
مهین : منظورتون ماشینمه ؟ نه ، من میخواستم ...
هاشم : دوتاش کنین ، البته که مده و شمام نباید از این مد عقب بمونین ، لنگه به لنگه که شد با هر هوسی سوار یکیش میشین و ، راستی پیشنهاد میدم
دومی یه شاسی بلند باشه ،، سورنتو ،، پولتون زیاده بی ام و ، نداشتین سوزوکی ، هان ؟
مهین : شما قطعا لطف دارین این پیشنهادای خوبو به من میدین ، من شاسی بلندشم دارم
هاشم : اینجوری کار دیگه ای نمیمونه بنده در رکابتون باشم مهین خانوم ؟!
مهین : میتونستین مثل قدیما مهین صدام بزنین ، بگذریم ،،، من یه حاجت دارم ، گره کارمم فقط به دست شما باز میشه ...
هاشم : ببینین مهین خانوم من یه بنگاهدار نیمه ورشکسته م که ...
مهین : آقا هاشم بیابانی ، بیابانیش به خاطر عشق به ماشین آهو بیابانه ، سن بالای چهل ، بزن بهادر محله ، سابقه دار ، کمی تا قسمتی بامرام و لوتی ، البته
جائی که عشقش میکشه ،،، اینروزا وضع خوبی نداره چون چکهاش دارن برگشت میخورن ، چکهائی که برا اثبات معرفتش ، شایدم برا درنرفتن
مشتریاش به جای اونا داده و تو این روزگار بی مرام افتاده تو هچل ، اهل خلاف بوده و حالا میگه نیستم ، میبینین قدیما اگه خوب نمیشناختمتون
حالا تا یه جاهائی میشناسم ... 7
هاشم : با این اشارات مفصل میمونه سایز کمربندم که اونم میتونم خدمتتون عرض کنم ...
مهین : پنجاه میلیون ،،،،،،،،،،،، خوبه ؟!
هاشم : حق دارین ، بنگاه جای معامله است البت
مهین : با یه شاخه گل سرخ ...
هاشم : زیر بغلمون ؟!
مهین : گلای خوشبو نفس آدمو خوب درمیارن ، ، ، دست تنهام هاشم خان
هاشم : دکتر کی مرد ما خبرمون نشد ؟
مهین : سرطان دردی نیست تا شش ماه آدمو نکشه .............................
هاشم : باید باورم بشه مهین خانوم ویران بعد این همه سال ما رو فراموش نفرموده و یه راست اومده سراغمون که چی ؟ که داره تنها میشه ؟
مهین : بهتون نیاز دارم
هاشم : فرض کارتونو راست و ریس کردم ، اونوقت ما گل خوشبو میشیم ؟
مهین : یه نفر سر راه شماست که ...
هاشم : فرزین ؟!
مهین : ...
هاشم : دوست ندارم برگردم عقب و برسم به اون روزای بد گذشته ، در ضمن چاقومم دور انداختم ...
مهین : منم از خون خوشم نمیاد ، کار شما همراهی کردنه ، جلوئی اگه خواست پا پس بکشه باید یکی باشه از پشت هلش بده ، خلاص .............
هاشم : جرمای سنگین قیمتای بالاتری دارن
مهین : سر کیسه اگه شل بود هالو حسابم نکنین هاشم خان ، قیمتا دست منم هست ( چشمک میزند ) ، کار برام مهمه ، البته نمیخوام بخرمتون ، با این
که یه روزی به شما نه گفته بودم ، اما خب اینم نبود که هیچوقت چشم دنبالتون نباشه ، نخواستین باور نکنین ، زندگی بالا پایین داره هاشم خان ،
اون موقع که شما نه شنیدین از پایین بودن جای من بود نه شما ، این پول برا اینه که بدهیاتونو صاف کنین
هاشم : من اونقدرام شبیه الاغ نیستم
مهین مجله ای را ورق میزند .
مهین : چه عکسای قشنگی داره این مجله ، ، ، از این درنده ها خیلی خوشم میاد
هاشم : ؟؟؟
مهین : بیابونیاش با حالترن ، گشنه م که باشن بیشتر ، میرن تو نخ اصل کار ...
هاشم : از کدوم ور ؟
مهین : وسط وسط ، هیچ شکاری نمیتونه از دستشون در بره ،،،،،،،،،،، شنیدم قمارباز ماهری هستین ، تک لو دل که میدونین چیه ؟
هاشم : این همسایه بالائی ما هست ، آره خب ، یکی داده به ما توپ ، ترکونده !
مهین : مگه ترقه ست ؟
هاشم : اینو گفتم بدونید چقده برامون ارزشمنده مثلا ،،، قلبه ، هوائی شه بجای دقیقه ای شصت تا صد و بیستا میزنه ...
مهین : نترکه یه وقت با این اضافه کاری ؟!
هاشم : ترکیدم به جهنم !!!
مهین : دل شما یا همسایه بالائی ؟
هاشم : فرقی هم میکنه مگه ؟؟؟؟؟ دوست ندارم خر بحساب بیام ،،، نیستم ...
مهین بطرف پنجره میرود و آسمان را نگاه میکند .
مهین : فاصله ستاره ها رو دیدین تو آسمون ؟
هاشم : ربطش چیه ؟
مهین : با اینکه از این پایین چسبیده ن به هم ، اون بالا یکی اینجا یکی میلیونها سال دورتر از اون یکی ، بیشتر از فاصله ماه و خورشید ، میفهمین ؟ 8
هاشم : میگم سوادم خوبه ها ، اون موقع که ما بچه بودیم اینجوری نبود که ، کلاس کنکوری ، تقویتی ، چی میگن ؟ باهوشان روزگاری ، اون زمونا سه
سال اول که رد میشدی ، اینم رو شاخش بود بخوای نخوای ، البته با مخی که بعضیایی مثل بنده داشتن ، میموند اکابر ، یه اکابر بود بهش
میگفتیم شبونه ، مگه روزا وقت داشتیم بریم کلاس ، ننه هه تو باغ نبود و دده مونم میفرستادمون دنبال نون در آوردن ، بیگاری ، از باربری تو
گاراژ میرخلیل چپه گرفته تا فروختن هندونه و خربزه رو گاری با ریگی شرخر تو راسته بازار ، فقط وقت کردیم دست چپ و راستمونو بشناسیم
مهین : ایام رفته رو خوب دارین سیر میکنین
هاشم : شما خوب بلدین ناخنک بزنین به دیواره های دل آدم ، مام یه جورائی آدمیزادیم خب ، گفتین آس دل ، مام حالیمونه چیه این یه مشت گوشت ،
منتها پای معامله که میاد وسط بعضیا خوباشو سوا میکنن ، پس مونده هائی مثل دل مام این وسط هپلوهوپو میشن و دود هوا ،، یادمه یه روزی با
تیپای کفشای پاشنه بلند یه خانوم محترم از گود عشق بیرون انداخته شدم ، شمام یادتونه ؟
مهین : سراغ خاطرات بد گذشته نرین ، خوبام هستن
هاشم : خوبا !؟ آره ، خاطرات خوبم هست اما نه برا ما ، حسن رقیب در نظر یار جلوه نمود عاشقانه .............. ( شیشه میز را میشکند )
مهین : وای خدا چیزیتون که نشد ؟ ( از جعبه کمکهای اولیه وسایلی درمی آورد و زخم هاشم را میبندد )
هاشم : نگران شدین ؟
مهین : مام یه جورائی آدمیزادیم خب ...............
هاشم : نافمونو که بریدن انداختنمون تو کوچه ، یا بایست جلو پای گنده ترا پرپر میزدیم ، یا چی ؟ مثل گرگ هار میشدیم ، میانبر نداشت لامصب ، مام
که موندیم کوچه و شدیم این ، خوبای زندگیمون قصه عشق شما بود که ...
مهین : هر کسی قسمتی داره
هاشم : کاش خونده بودیم ، الان برا خودمون پخی بودیم ، دکتری مهندسی
مهین : تجربه شما می ارزه به دانش هزار تا مهندس فکلی ترگل ورگل تیتیش مامانی زردک گرفته
هاشم : از اون دل نگفتین مهین بانو ، از ماه و خورشید ...
مهین : گفتین به دلتون ناخنک زدم که حرافاتونو یهوئی ریختین تو سفره ، دل اگه فقط گوشت باشه که ناخنک نمیتونه راش بیاره ، دلتون صفا داشت
باهام راه اومد ، از دل ترکونده همسایه بالائی میگفتین
هاشم : مثل بود ، یعنی که حالیمونه عشق و عاشقی ................................
مهین با سیلی میزند تو گوش هاشم .
مهین : نیست ،،،،،،،،،،،،،،،،،، اگه بود با یه بار نه شنیدن راهتو نمیگرفتی تا بری و برنگردی ، ماهو دیدی تو آسمون عمریه می افته دنبال خورشیدش ؟
هاشم : ایول بابا ، ناز دستتون ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، باید میموندم و بیشتر تحقیر میشدم ؟
مهین : باید میموندی و منو ، اگه حقت بودم ، از دست اونای دیگه درمیاوردی
هاشم : شما عاشق فرزین خان بودین ، نبودین ؟
مهین : اگه بودم زنش میشدم ، شدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هاشم : ...
مهین : اگه اون روزا برمیگشتین خاطرات گذشته اینقده دل آزار نبودن ،،،،، حالا ،،،،،،،،، دوست دارم برین سراغش و بیارینش
هاشم : فرزینو ؟!
مهین : میخوام ببینمش ..............
هاشم : هنوز به یادشین پس ؟!
مهین : ...
هاشم : این فیلما همه ش برا این بود که برم رقیبو بیارم ؟
مهین : قاطی نکنین ، لازمش دارم ، اون برا من سالهاست مرده ..................................
هاشم : کار سختیه
مهین : برا همین پیش شمام ........................................... 9
هاشم : راستش هنوز کلافه سردرگمه و سرنخه نیومده دستم مهین بانو
مهین : دوست ندارم کسی مزاحم عیشم بشه ، بعد مرگ دکتر فقط لحظه های خوبو میخوام ، حسرت به دل مردن درد بزرگیه ، این همه سال حسرت
به دلم مونده ، بسمه ، میخوام باهاش حرف بزنم و هر چی بین من و اون بوده یا نبود تموم کنم ، هینجا ، اینجا گوشی دستش میاد که پشتم به کی
محکمه ،،،،، وقتی از بنگاه قدم بیرون میذارم و اون اینجا تنها میمونه ، اگه با چتر باز باشم اون باید نفسای آخرشو بکشه تا مثل گذشته نیاد سراغم
هاشم : یه بار شما با چتر باز از مغازه م بیرون رفتین ، چند نفری ریختن سرم و تا میخوردم کتکم زدن ، این چتر سحرآمیز چه ها که نداره ،،، اگه چترتون
باز نشه چی ؟ یعنی که ما رو به آقا فرزین فروختین ؟
مهین : میخوام بهتون ثابت بشه عمریه تو اشتباهین ، اگه چترم باز نشه معنیش اینه که اون طالب من نیست ، اونوقت میشه به هم نزدیک شد ...
هاشم : یادتونه اینجا محضر طلاق و ازدواج بود ؟ حتم دارم یادتونه ، اینم یادتونه بغلی مغازه مکانیکی من بود؟ اون زمونا یه دختر خوش آب و رنگ
هر روز که از اینورا رد میشد تا بره برسه سر کلاس درس و مشقش جلو محضر چند لحظه ای می ایستاد و با اون چشای قشنگش زل میزد به تابلو
رنگ و رو رفته بالای در ، اینا رو گفتم یادتون بیاد اشتباهه رو اون زمون مرتکب شدم که فکر کردم صاحب اون چشمای نازنین میتونن عاشقم
بشن و اون ریختی نیگام کنن ، وقتی بهم نه گفتین و ازدواجتونو با دکترسرشناس اینجا ثبت کردین خریدمش تا دیگه چشای عسلی هیچ دختر
دیگه ای رو نبینم ، کردمش بنگاه معاملاتی خاطره ، به یاد خاطره اون چشمای قشنگ
مهین : دکتری که دست شما رو از دلداده چشم عسلیتون کوتاه کرد داره میمیره
هاشم : نمرد چی ؟
مهین : سرطان حتما آدمو میکشه ، چترمو درست میکنی ؟ ؟ ؟ ( مهین چترش را برمیدارد ) شکسته انگار ، بالاخره دستای فنی تو بدردم خورد ،،، یه
نفرم میخوام ، باید دست فرمونش عالی باشه ، شاید لازم باشه یه ویراژی بده
هاشم : دارمش ، اما خب با پیکان مسافرکش چهل و هشت که نمیشه جلو این اوتولای جدید ویراژ داد
مهین : اوتول جدیدش با من ، کل اسباب آلات لازم کار با منه
هاشم : بهتر ...
مهین شاخه ای گل سرخ از گلدان برمیدارد و روی میز هاشم
میگذارد .
نور عمومی بنگاه .
ممدخوخو : انگار موضوع پیچ تو پیچه نه ؟
هاشم : باید حواسمون باشه ، هم فرزین هم دکتر خطرناکن ، گفتم که فرزین برا خودش یلی بود ، دکترم که خب هم پولداره و هم چی ؟ آدم قلدریه ،
برا خودش یه جورائی سلطانه ، تو کار دارو و ایناست ، بی خلاف هم نمیتونه باشه کارش ، اگه قراره بازی رو قبول کنیم دوست ندارم بازنده
باشم ، اگه فرزین کاری با مهین نداشته باشه نمیکشمش ، اما خب اون دکتره حکما باید بمیره ،،، ممدی برگشتن مهین بدجوری آتیش خاموش
شده دلمو شعله زده
ممدخوخو : تو هچل نیفتیم ؟
هاشم : من عاشق بازیای سختم .............................
ممدخوخو : تو این جاده چند بانده باید مواظب بود قالپاقا رو باد نبره
هاشم : تو قالپاق چرخا رو نبری باد نمیتونه ببره ، بخوای نارو بزنی طرف حسابت منم ، این یادت باشه
ممدخوخو : نوکرتیم هاشم خان ..................
سیاهی . نور .
صحنه همانجا : بنگاه معاملاتی .
مهین و فرزین رودرروی هم .
مهین : از دیدنم تعجب کردی ؟ 10
فرزین : چرا گفتی بیارنم اینجا ؟
مهین : یه کم شکسته شدی ، با موهائی که سفید نبودن و حالا بدجوری سفیدی گرفتن ...
فرزین : منو کشوندی اینجا بدبختیامو یادم بیاری ؟
مهین : نه ، نیومدم از غصه هام و غصه هات بگم و بشنوم ...
فرزین : حرف دیگه ای هم میمونه اونوقت ؟ نکنه باید از ،،، از ، هان اینجا جای خوبیه برای حرف زدن از تراول و معامله و مدل ماشین ، اصلا چرا اینجا ؟
یه بنگاه ؟!!! جائی که رای آدما رو با سه تومن پول سیاه میشه خرید یا فروخت ، به نظر توجای بهتری برا گفتگو پیدا نمیشد ؟؟؟ اونم بعد این
همه سال ،،، نکنه تو هم رفتی تو خط چک و معامله ؟ تو این معامله منم باید همرات باشم هان ؟! باید توی بنگاه معاملاتی چک کشیده بشه ؟
قراره چیزی بفروشم بهت ؟ یا باید بخرم ؟ نکنه میخوای منو بخری تو ؟ حالا برا چی لازمت شدم ؟
مهین : جدا نمیدونی چرا اینجا رو انتخاب کردم ؟
فرزین : ...
مهین : یادت نمونده اینجا کجاست نه ؟ اما من خوب یادمه ،،، اینجا محل قرار دو جوون عاشقه که قرار بود به عقد هم دربیان ، منتهی بیست و چند سال
پیش اینجا بنگاه معاملاتی نبود ، محضر ازدواج و طلاق بود .........................
فرزین : تو یه احمقی که منو کشوندی آوردی اینجا ، یه ............................. ( میخواهد برود )
مهین : نرو فرزین ، بمون ، کارت دارم ...
فرزین : خانم مشنگ بمونم که بیشتر زجرم بدی ؟ توی لجن چی فکر کردی برا خودت هان ؟ تو لایق بدترین فحش و ناسزایی اما ...
مهین : من عصبانی بشو نیستم فرزین جان ، هر چی دوست داری بگو اما خب زمان برام مهمه ، اگه وقت نشه حرفای اصلیمو بگم اون آخرش که دارم
با چتر باز شده م از اینجا بیرون میرم و تو داری داد میزنی و میگی مهین بگو چرا منو کشوندی اینجا ، اونموقع دیگه ازم توقع نداشته باش بمونم ،
بمونم و جلو اتفاقات بعدیو بگیرم ، باشه عزیزم .............
فرزین : چتر باز !؟ اوهوم ، مثل همیشه با توپ و تشر و تهدید اومدی ...
مهین : البته ممکنه موقع بیرون رفتن از اون در سبز بزرگ چترم باز نشه و من تصمیم بگیرم به جای عصا ازش استفاده کنم ،،، شونه به شونه تو ،،،،، تو که
قاعده بازیو بلدی
فرزین : یه بازی تازه ، هاع !!! نگفتی اون دو تا تو این بازی چکاره ن ؟
مهین : بمونه برا بعد ، الان ...
فرزین چتر را از دست مهین میگیرد و او را روی یک
صندلی مینشاند .
فرزین : بگو ...
مهین : کلی گشتم تا فهمیدم کجائی ، فقط ممدخوخو جاتو میدونست ، رفتم سراغش تا بهت برسم ، همین ...
فرزین : هاشم بیابونی چی ؟
مهین : اینجا مال اونه ...
فرزین : ...
مهین : خشن شدی !؟ تو هیچوقت اهل خشونت و انتقام و این حرفا نبودی ...
فرزین : چترت شکسته باید بدی تعمیرش کنن ( چتر را به مهین پس میدهد ) من دارم گوش میدم .......................................
مهین شاخه ای گل سرخ از گلدان برمیدارد و به فرزین
میدهد .
مهین : یه شاخه گلسرخ همراه با قلبی که تقدیم میشه ،،، چشتو نگرفت ؟
فرزین : این قلب تقدیم شده اولش مال من بود ، نبود ؟ دوست ندارم دوباره کلک بخورم ، برو سر حرف اصلیت ...
مهین : قلبه مال تو بود ، درست ، فاصله اونو ازت گرفت ، اومده م فاصله رو بردارم 11
فرزین : کی باعث و بانی این فاصله بود ؟
مهین : گلایه بعد این سالهای جدایی لطف لحظه ها رو ...
فرزین : من دوست ندارم اینجا باشم حالیته ؟
مهین : سردرد داری ؟
فرزین : اگه زودبگی من چرا اینجام و بعدش من بتونم برم و گورمو گم کنم نه دردی ندارم ، تمومش کن
مهین : دوست داشتم تو اول حرف بزنی
فرزین : من حرفی برای گفتن ندارم
مهین : باور کنم ؟
فرزین : لامصب میخوای شکنجه م بدی ؟ د بنال و بگو چه مرگته منو کشوندی آوردی اینجا ؟
مهین : آروم باش فرزین ...
فرزین : نمیتونم .............................
مهین : میتونی ،،،،،،،،،، هنوزم میتونم آرومت کنم ،،، میبینی ،،،،، حالا حرف بزن ،،،،،،،، هیچی نمیخوای بگی ؟ هیچی ؟
فرزین : گاهی چیزی چند سالی لونه میکنه بیخ قلب آدمی تا فرصتی پیش بیاد و خودشو بندازه بیرون ، یه دردی عقده ای ...
مهین : میشه فرصتو از درد لونه کرده گرفت و داد به قسمتهای دیگه ی اون قلب ، ناگفته های هستن لبریز از مهربانی و باید گفته بشن ...
فرزین : ناگفته ها ؟ یکی بود بیشتر از جونم دوستش داشتم ، یه روز تو لحظه موعود یهوئی ناپدید شد و رفت و برنگشت ...
مهین : از رفتن نگو ، من الان اینجام ...
فرزین : یعنی نباید سوالی بپرسم ؟ نباید بدونم مهین خانم ویران ، فامیلتو که عوض نکردی هان ؟ نباید بپرسم این همه سال مهین خانم ما شده تو خلوتش
از خودش بپرسه کسی که زمانی همه چیز و همه کسش بوده الان کجاست ؟ چه کار میکنه ؟ مرده است یا هنوز زنده مونده و نفس میکشه ؟؟؟
نباید بدونم خودش کجا بوده و چکارا میکرده ؟ نباید بپرسم اصلا این رفتن و گم شدن برای چی بود ؟
مهین : بپرسی هم فایده ای نداره ، من برا گفتن حرفای مهمتری اینجام ، این آقا پسر نق نقو هنوزم فکر میکنه من و اون دو جوون بیست و چند ساله
دانشجوی آرامانگرائی هستیم که هی دوست داریم نک بزنیم به خاک و زیرشو بریزیم بیرون تا بفهمیم اون ته چیا هست و چیا چی ؟ نیست ،،، و
یادش رفته ای بابا سنی ازش گذشته و حالا دیگه تو روابطش جایی برای این وقت هدردادنا نیست ، موی سفید سر و صورت جنابعالی نشون
میدن ایام برفت و عمر بر باد شد شازده من ،،، نه ، من برای گلایه کردن و این حرفا نه به خودم اجازه میدم و نه به تو ،،،،،،،، اومدم دوباره باهات
باشم ، البته اینبار فقط با خوشی و بگو و بخند ، میخوام جبران کنم ، تو هم باید بخوای ، والسلام قصه شد تمام ،،،،،،، اینم آخرین حرف در مورد
چیزهائی که گفتی ، در مورد گذشته من مقصرم ، قبول ، اما دلایل محکمم نشون میدن مجبور بودم ، مجبور بودم برم ،،، حالام از تو خواهش
میکنم این حرفا رو ادامه ندی ،،، میشه ؟
فرزین : گفتی اومدی با من باشی ؟!!!!!!! دکتر ...
مهین : نه ، هنوز نه ، اما خب رفتنیه ، چند ماهه دیگه سرطان کارشو تموم میکنه ،،، تو خوشحال شدی ؟؟؟
فرزین : اون یه طرفه مساله است ،،، طرف دیگه این قصه گذشته من و توئه ...
مهین : گفتم ادامه ندیم بهتره ...
فرزین : اینقدر بی حوصله شدی ؟
مهین : فکر میکنی این سالها بجز سر گذاشتن رو بالش پر قو کار دیگه ای و درد دیگه ای نداشتم ؟
فرزین : داشتی ؟
مهین : قرص میخورم ، اعصاب و جسم داغونی دارم ،،، فشار و این مزخرفات ..................................
فرزین : ...
مهین : تو زندگی خوبی داری
فرزین : جدا ؟!
مهین : زنت خوبه ، دخترتم ... 12
فرزین : کی اینا رو بهت گفته ؟
مهین : شنیدم ،،، بهت حسودیم میشه ، زندگیت همونیه که دوست داشتی ، آروم و زیبا ...
فرزین : پس بهت گفتن من زندگی خوبی دارم !! زن و بچه !!!!!!!!
نور موضعی .
فرزین و زنش شعله زیر نور .
شعله در حال آرایش کردن میباشد .
شعله : رو گاز برات غذا گذاشتم ، میرم یه سر میزنم و میام
فرزین : شعله ..................
شعله : مثل همیشه میخوای بگی با اون پیکان قرمزه نرم ؟ عزیزم تو زیادی حسودی ، آخه یه پیکان مدل پایین قراضه مگه حسادت میخواد ؟
فرزین : از ریخت رانندهه خوشم نمیاد
شعله : اون تاکسی سرویس منه ،،، در ثانی نترس ، ریخت اون به من سرایت نمیکنه ، خوخو که نیست
فرزین : حکما باید با اون بری اینور اونور ؟
شعله : ...
فرزین : نشکن ، غرورمو نشکن شعله ...............................................
شعله : با همه چیزت ساختم ، تو هم با اینجور بودن من بساز ، نه تو نه من ، بهتره نداشته هامونو به رخ همدیگه نکشیم ، خب ؟
شعله دور میشود .
فرزین : نداشته هامونو !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
نور عمومی بنگاه .
مهین : پسرم بدجوری اذیتم میکنه ، دارم از دستش دق میکنم ، تو باید به دادم برسی ،،، نه توقع زیادی نیست ،،، نه که نتونسته باشم تربیتش کنم ، نه ،
هر چی از دستم برمیومد براش کردم ، از شیر مرغ گرفته تا جون آدمیزاد ، بهترین مدرسه ها درس خوند ، بهترین دانشگاه ، تو کار اسطوره و
افسانه و باستانشناسی بود ، کارش دنبال فسیل و استخون پوسیده گشتن بود و از این شهر به اون شهر رفتن ،،، از این روستا و ده کوره به اون تپه
و پشتکوه میرفت ، جائی و سوراخی نموند اونجا سر نزده باشه ، ، ، مومیائی می آورد زیرزمین و کاسه کوزه میبرد بیرون ، همیشه بهترینها رو
داشت ، از خونه و ماشین تا دوست دختر و رفیق ، هر چی میخواست براش مهیا بود ، بچه م سربراه بود و معصوم ، اما یواش یواش دیدم اخلاقش
داره عوض میشه ، باهاش کاری نداشم ، جوون بود ، وقتی فهمیدم عاشق شده خوشحال شدم ، از اینکه فهمیده بود عشق چیه خوش بودم اما
وقتی خانم دکتر اخباری بهم گفت دختره کیه قلبم وایستاد ، باور کن ، باور کن هنوزم درد دارم ، موندم معطل که چرا اینجوری شده ، آخه
اونا چه جوری همدیگه رو پیدا کردن ؟ وای خدا ، خدا ........................
فرزین : دختره چشتو نگرفته ؟؟؟ چه گریه ای هم میکنه ...
مهین : فرزین به دادم برس ، دارم دیوونه میشم بخدا ...
فرزین : وقتی دکترای فوق تخصص آشنا ، میگم لابد همه آشنای حاج آقا دکترن دیگه نه ؟ وقتی اونا نتونستن کاری برا گل پسر کاکل زریت بکنن از
من چه توقعی داری تو مهین ؟
مهین : میدونم داری کنایه انتخابمو بهم میزنی ، من بد کردم ، قبول ،،، من نباید تو رو ول میکردم و میرفتم سراغ دکتر سرشناس و ...
فرزین : حاج دکتر سرشناس ...
مهین : فرزین موضوع خیلی مهمه ، خیلی ، تو چرا حالیت نیست ؟
فرزین : جمع کن بابا ، بعد بیست و چند سال گم شدن و زجر دادن من یهوئی اومدی سراغم و میگی پسرت عاشق شده و تو از دختره خوشت نیومده و
من باید کمکت کنم ؟ من ؟ مگه من چکاره توام ؟ شوهرت ؟ ها ها ، مگه من چی چی پسرتم ؟ باباش ؟ هو هو ، بابای اون که آدم مشهور و
بزرگی هست ، دکترم هست ، چرا اون نتونسته کمکش کنه هان ؟ این وسط چطوری شده تو یاد من کردی ؟ اصلا چه کاری از دست من
مریض برمیاد ؟ چه توقعی داری تو ........... 13
مهین : آره که توقع دارم ، خیلی هم توقع دارم آخه ...
فرزین : آخه چی ؟ روتو برم بشر ...
مهین : فرزین گوش کن ، حرفام هنوز تموم نشده ...
فرزین : من حال و روز خوشی ندارم که دردای خودمو فراموش کنم و بیام حرفای خاله زنکیه یه مادر عقده ای ...
مهین : فرزین پسر من ...
فرزین : پسر من ، پسر من ، پسر من ،،، گور بابای پسر تو و خود تو و ...
مهین : فرزین ، اون عاشق ...
فرزین : عشق ، هوس ، زن ، زندگی ، خوشبختی ، بچه ، بچه ، بچه ،،، گور بابای عشق و زن و ...
مهین : اون عاشق دختر تو شده ................................................................................................................................
فرزین : دروغ میگی ،،، بگو داری دروغ میگی ، بگو ، بگو ، د یالا بگو داری دروغ میگی ،،،،،،، اون غلط کرده عاشق دختر من شده ، اون گه خورده ،
مگه قحطی آدم بود که دختر من بیاد عاشق پسر تو بشه ، مگه تو چه گلی به سر من زده بودی که پسرت بخواد سر دخترم بزنه ، پسرت غلط
کرده با بابای دکترش ، با تو ، غلط کرده با داروندارش ، هشت سال از بهترین سالهای عمرمو گذاشتم به پات ، هشت سال ثانیه به ثانیه و دم به
دم لی لی گذاشتم به لالات ، هر چی گفتی گفتم چشم ، هر جا خواستی پا به پات اومدم ، هر جا گفتی بردمت ، شبا با شکم گرسنه تو
خوابگاهها خوابیدم تا پولامو خرج تو کنم ، روزا رفتم ظرف شدم و زمین تی کشیدم تا برا تو کم نذارم ، هر کی چشش افتاد بهت زدم ناکارش
کردم ، ببین ، ببین هنوز زخمائی که برا خاطر تو رو تنم حک شدن جاشون محو نشده ، اثرشون نرفته ، اینا حالا زمانی بود که باهات بودم ،
میدونی این سالهائی که نبودی چی به سرم اومده ؟ نه نمیدونی ، از کجا باید بدونی ، فکر کردی این همه سال که زدی و رفتی داشتم حال
میکردم ؟ من این بودم ؟ یه آدم مریض لاغر مردنی ؟ یه روح دربدر ؟ اینا رو میبینی قرصن ، مسکن ، میدونی اینا با من چکار کردن ، با من
و مردونگیم چکار کردن ؟ اولا برا فراموش کردن دردت رفتم سراغ اینا ، حالا معتادشونم ، اینا ضعفیفم کردن ، حالا دیگه همیشه خدا سردرد
دارم ، خارش دارم ، میبینی ، تهوع ، این قرصا اعصابمو بهم ریختن ،،، خواب آلودگی ، درد ، بی اشتهائی ، همه اینا شدن لحظه به لحظه
زندگیم ، من این بودم ؟ ببین میتونی یه موی سیاه رو سرم ببینی ؟ هیکل من این بود ؟ منی که وقتی سر گذر می ایستادم احدالناسی جرات
نداشت تو محل پا کج بذاره ؟ من این بودم ؟ حالا تو اومدی و پشت سر دختر من لیچار بستی که چی ؟ که پسر پولدارت نباید عاشق دختر
بی پول من بشه ؟ اصلا تو چرا به پسرت یاد نمیدی ترکش کنه هان ؟ ولش کنه و یهوئی ناپدید بشه ؟ قالش بذاره و دربره ، هان ؟ تو که
خودت اوستای این کاری ، تو که خبره ای ، تو که این یه کارو خوب بلدی ، خوب بلدی سر قرار عقدت نیای و تو مه گم بشی ، گم بشی ،
گم بشی ، ، ، خب یادش بده ،،، یادش بده ، یادش ... ( حال فرزین متشنج شده است ) ....................................
مهین : فرزین ، فرزین ، خدایا ،،، چکار کنم من ،،،،، فرزین ، فرزین ( قرصهای زمین ریخته شده را برمیدارد و توی دهان فرزین میریزد و به
زور آب به او میخوراند ) .
فرزین آرام شده است .
فرزین : من کجام ؟ اینجا کجاست ؟
مهین : آروم باش ، آروم باش ......................
فرزین : توئی مهین ؟ بالاخره اومدی ؟ راستی چرا رفته بودی ؟؟؟ بگو چرا ؟
مهین : اگه نمیرفتم توئی وجود نداشتی که الان نیشم بزنی ، رفتنمو به رخم بکشی ، سرم داد بزنی ...
فرزین : ...
مهین : اینجوری نیگام نکن ، اون روزی که قرار بود با تو برم مثلا خونه رویاهام زیر سقف خونه تو نفس بکشم ، سعادتو تو آغوش بکشم ، آره ، درست
همون روز ، تو اون لحظه ی نحس آخر یه تلفن همه چیزو عوض کرد ............................................
فرزین : یه تلفنی که سرنوشت دو نفرو عوض کرد ، یه تلفن !!! لابد از ...
مهین : از دکتر ، درسته ، ، ، وقتی گوشی رو گذاشتم منگ بودم ،،، گیج گیج ،،،، دنیا دور سرم میچرخید ، انگار نه انگار من همون دختر خوشحال
بلندپرواز عاشق پیشه خوشبخت چند لحظه پیشم ، آسمون بالا سرم کدر شده بود ، تیره ترین آسمونی بود که تا اون روز دیده بودم ، من ، من ،
من باید مال اون میشدم ..................................................................... 14
فرزین : دلت نمیخواست ؟
مهین : وقتی گفت اگه بخوای بری پیش فرزین باید کنار نعشش بشینی و به مرده ش چنگ بزنی پام سست شد ، تو خودم غرق شدم ، تو باتلاقی که تو
وجودم لحظه به لحظه بیشتر جا باز میکرد ، مثل جنینی که تو رحم یه زن داره شکل میگیره ، بزرگتر میشه ، آخرشم میشه جزئی از وجودش ، نه
میشه خودش ، خودش ،،، این باتلاق منو کشید درون خودشو نفسمو گرفت ، دیگه مهین مرده بود ، یه مرده روان ، یه مرده که فقط میتونست از
پشت لنزای چشاش نگاه کنه بدون اینکه رنگا رو از هم تشخیص بده ، هزار بار مردم و زنده شدم ، هزار بار ...
فرزین : دروغای قشنگین ، با چند تا دروغ زیبا نمیشه دلی رو که سالها سوخته و دم نزده به حال آورد ، نمیشه ...
مهین : من نیومدم دل تو رو به حال بیارم ...
فرزین : پس برای چی بعد این همه سال که به درد خودم خو کرده بودم پیدات شده و شدی سوهان روحم هان ؟ اومدی تا فدا شده خودتو خوب تماشا
کنی تا دلت بیشتر خنک شه ؟ اومدی تا شاخ شمشادتو به رخم بکشی ؟ من باید پدر اون بچه میشدم نه اون حاجی دربه در داغون زواردررفته
مهین ، میفهمی ؟ بعد این همه سال نمیدونم از کجا فهمیدی که من با یکی به اسم ممدخوخو رفت و آمد دارم ، رفتی سراغش و با اون مرتیکه
هاشم بیابونی فرستادیشون سراغم تا به بهانه خرید دارو از محفلم بیارنم بیرون و چی ؟ هیچی ، مثل فیلمای هالیوودی بدزدنم و بیارنم اینجا ، یه
بنگاه معاملاتی ، آخه لامصب برای چی ؟ هان ؟ هان ؟ دردای خودم کافی نبودن ؟ باشه ، باشه حالا که از دخترم خوشت نمیاد و اون لایق تو و
پسرت نیست میکشمش تا خیالتو راحت کنم ، راحت کنم ، میکشمش ، میکشمش ،،، خوبه هان ؟ خیالت راحت شد ...
مهین : گریه نکن فرزین من ...
فرزین : هیچ میدونی چقدر درد کشیدم این همه سال ؟ آره راست گفتی من زن و بچه داشتم ، بچه م دختر بود ، ناز و تپل و خوشگل ، آره هست ،،، اما
وای ، وای به تو ،،، اون ، دخترم ، آره دخترم ،،، خدای بزرگ ،،،،،،، دست از سر ما بردارین .....................................
مهین : هیچوقت گریه هاتو نشونم نداده بودی ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
فرزین : ...
مهین : اگه من اینجام به خاطر دختر توئه ، به خاطر فرزاد ...................
فرزین : به شکستن من قانع نشدی ، حالا نوبت دخترمه ؟ دخترم !!!!!!! باشه میگم ولش کنه ،،، میخواستی خراب شدن دوباره مو ببینی ؟ هان ؟
مهین : باورش سخته ، اما باید قبول کنیم ، سخته ، خیلی هم سخت ، تقدیر بدی برا ما ، من و تو ، برا اونا رقم خورده فرزین ، خیلی هم بد ،،، فرزین یادته
اون روزا ،،، حتما یادته ، اون روزای آخرو من خوب یادمه ، میدونم تو هم یادت مونده ...................................
نور موضعی .
مهین : حالا توئی که باید بیفتی دنبالم ، بیفتی دنبالم منو بگیری ؟
فرزین : دست بردار دختر ...
مهین : تنبلی موقوف پسر شجاع ، دوست دارم نرسیده به اون درخت منو گرفته باشی
فرزین : سر پیری و معرکه گیری ؟ ول کن این پیرانه سر را ...
مهین : نه انگار این ریختی نمیشه تو رو تکون داد ، خودت خواستی ( به طرف فرزین آب میپاشد و فرارمیکند )
فرزین : وای خدا ، الان نشونت میدم ...........................
فرزین مهین را دنبال میکند و در نوری آبی به او میرسد ،
مهین به رقص درآمده است ، فرزین با او همراه میشود .
نور .
مهین : تو اون روز منو تا کهکشونای دور بردی ، اوج اون قله های سربفلک کشیده و رویائی ، من و تو دیگه نمیدونستیم کی به کیه و کی کیه و کی
کجاست ! روحمون یکی شدن و آسمون آبی رفت زیر پروبالمون ، از اون روز یه حسی بهم میگفت من مال توام ، مال فرزین خودم ، حسی که
چند مدت بعد ریشه دووند تو دلم و جونم و تنم ، دیگه فهمیده بودم تنها نیستم ، یه موجود دیگه ای تو تنم با من شریک شده بود ، شده بود یه
قسمت از وجود من ، هر روز بیشتر حسش میکردم ، بیشتر از قبل ،،، اون تو وجود من نفس میکشید ،،، قد میکشید ،،، جون میگرفت ،،،،،،،،،،،،،،
آره میدونم باورش سخته ،، اما خب تو زندگی من واقعیتی بود ، تو زندگی من و تو ، اما نه ، فقط تو زندگی من ، یه راز که میخواستم یه روز 15
تنگ غروب غافلگیرت کنم و بهت بگم ، دوست داشتم بهت یه شوک بدم ،،، تو و من صاحب یه بچه شده بودیم ، بچه ای که مال ما بود ،،،،،،
همون روزی که عصرش برا همیشه ناپدید شدم قرار بود باهات ملاقاتی داشته باشم ، یادته ؟ ؟ ؟ یادته ،،،،، قرارمون به هم خورد ، به هم خورد
چون اگه اتفاق می افتاد تو میمردی ، اون ، دکتر رو میگم عاشق من بود ، نمیتونست منو با تو ببینه ، اون حتی وقتی شنید من از تو بچه دارم به
روی خودش نیاورد ، من باید مال اون میشدم ، براش فرقی هم نمیکرد چه ریختی و چه جوری ، وقتی گفت میکشدت ، وا دادم ، وادادم و شدم
زنش ، مادر بچه اش ، بچه ای که فقط اون و من میدونستیم بچه اون نیست ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، بهش گفتم اگه میخوای زنت بشم حق نداری
منو از بچه ای که تو شکم دارم جدا کنی ، قبول کرد ،،، اون واقعا عاشق من بود ،،،،، بایدم گریه کنی ،،،،، حالا اون بچه عاشق ،،، عاشق ،،
فرزین به دادم برس ، دارم دیوونه میشم ،،، فکر با هم بودن اونا داره دیوونه م میکنه ، تو باید جلو دخترتو بگیری ، اونا نباید با هم باشن ، فرزین
تو باید اونارو از هم جدا کنی ، اونا نباید با هم باشن ،،، میفهمی ؟ وای خدا دارم دیوونه میشم ،،،،،،،،،،،، بدادم برس ..............
فرزین : وقتی تو رفتی ، باورم نشد ، نبایدم میشد ، شدم مجنون بی لیلی ، چند بار خواستم خودمو بکشم ، نمردم ، قسمت که میگن بعضی جاها از زندگی
خودشو بدجوری به رخ میکشه ، نمردم و موندم ، شروع کردم به خوردن قرص ، میخواستم فراموشت کنم ، نمیشد ، تعداد قرصها هر روز بیشتر
میشد اما تو از جلو چشام کنار نمیرفتی ، مصرفم زیادتر و زیاتر شد ، روانمو میدادم دست اون قرصا ، چند بار بین مرگ و زندگی لش زمین
موندمو برده بودن دکتر ،،، بعدها یکی پیداش شد ، اومد تو زندگیم ، هیچوقت نپرسیدم چرا ؟ اومد و شد شریک زندگیم ، اولا خوب بود ، برا
من نه ، برا اون ، اما وقتی دلش هوس بچه کرد همه چیز به هم خورد ، نه ، به هم نخورد ، آخه ما بچه دار شدیم ، من و اون ، یه دختر خوشگل و
تپل ، میدونی وقتی بهم گفتی زندگی دارم ، زن دارم ، بچه دارم دلم گرفت ، خواستم بزنم زیر گریه ، غرورم نذاشت ، آخه یه بار بدترین خبر
زندگیم از زبون یه دکتر بیرون اومده بود ، یه خبر که تو شرایط عادی میتونه بهترین خبر برا یه مرد باشه ، اما برا من بدترین خبر بود مهین ،،،
قرصا کار خودشونو کرده بودن .......................................
مهین : ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فرزین : اسمشو خودم گذاشتم ، مهبانو ، به یاد مهین گم شده در مه ..................................
فرزین پالتوئش را درمی آورد و روی صندلی می اندازد ،
قرصهائی را توی لیوان میریزد و روی میز میگذارد و میرود
روی زمین مینشیند ، مهین می آید و پشت به پشت فرزین و
روی زمین مینشیند .
فرزین : زندگی گاهی قشنگه ، مثل یه افق پر رمز و راز و افسانه ای و افسون شده با یه دست مهربون رو شونه و یه لبخند دلنشین رو صورت شرم گرفته ،،
گاهی اما میشه زندان اسکندر و ماتمسرای یه دل خسته و مجروح
مهین : گفتم میام و دوباره از نو شروع میکنیم ، تازه و دلنشین
فرزین : وقتی انتهای خط باشی هوس دوباره شروع کردن چنگی به دلت نمیزنه
مهین : میدونستم وقتی میام سراغت و ازت میخوام همرام بشی تا بریم قله های بلندو با هم فتح کنیم اگه راه نیفتی و نیای معنیش اینه که نمیخوای بمونی و
میخوای این زندگی ناخوشایندو ترکش کنی ، اما من میخوام ، یعنی دوست دارم زنده باشم ، مثل اونروزا دوست دارم زندگی کنم
فرزین : هنوزم ؟
مهین : یه دریای آبی با موجای سفید و ساحل شنی ، یه دنیا کوه که هم سبزی جنگلاش قشنگن و هم خاکستری گندمزاراش وقتی که شخم خوردن و
آماده گرفتن بذرن ، شنزارای زردی که به یه بار دیدنشون می ارزن ، رقص گندمزارا تو باد و انعکاس رنگ آسمون تو آب شالیزارا ، خاک قرمز
و تیره و آجری ، آسمون صاف و آبی ، حتی گاهی ابری و تیره ، چقدر قشنگه زل زدن به ته آب و گوش دادن به صدای رودخونه
فرزین : باتلاق .......................
مهین : میتونی نجاتم بدی ؟
فرزین : زندگی سخت شده .........................
مهین : دکتر اذیتم میکنه ،،، مثل اولا نیست ،،،،،،،،،،،،، اگه اون نباشه ...
فرزین : هنوزم میتونم شال و کلاه کنم و برم سراغ کسی که بدتو میخواد اما میخوام خلوتم برام بمونه ،،، به هم ریختگی روحی الانم برام کافیه ، نمیخوام
بقیه عمرمو با کابوس مرگ حاج دکتر سر کنم ................................................... 16
مهین : ...
فرزین : ناامیدت کردم ؟
مهین : باید دوباره برم
فرزین : میدونم تو باتلاق موندنیم اما دوست دارم پسرتو ، اسمش چیه گفتی ؟ میخوام ، میخوام فرزادو ببینم .......................
مهین : از در میرم بیرون ، چترم میشه عصای دستم ، کاش شونه به شونه ام میومدی
فرزین : میدونم اتفاق می افته ، یعنی باید بیفته اما کاش ...
مهین : کاش کسی از این همه دغدغه های رنگ به رنگ دلمو خلاص کنه
فرزین : اندازه یه ملاقات کوتاه بهم مهلت بده ، میشه ؟ اون باید بدونه ...
مهین : نه دیگه ، اون سربراه میشه ،،، دختر تو میتونه ، کی بهتر از دختری که تو تربیتش کردی ، حالا دیگه میدونم خونش با تو یکی نیست ،،، فرزاد من
سربراه میشه ، میشه قهرمان رویاهای مادرش ...
فرزین : تو میخوای زندگی کنی ،،، موی دماغتم ؟! اما ، اما من نمیخوام زندگیتو بهم بریزم ، با دکتر خوش باش ، فقط بذار پسرمو ...
مهین : دکتر اذیتم میکنه ، مثل قدیما نیست ، باید یه فکری براش بکنم ،،، باید برم
فرزین : کاش منم میتونستم مثل گنجشکا از این شاخه بپرم برم رو اون شاخه
مهین : وقتشه ، تا دیر نشده باید راه بیفتم
فرزین : نمیبینمش ؟
مهین : ...
فرزین : درای باز هوای خیالات تازه ای رو با خودشون میارن تو ، سودای محض ...
مهین : واقعیت تلخ بهتر از رویا و خیال و سودائی شدنه
فرزین : این بارم اونی نشد که باید بشه نه ؟
مهین : باید برم ...............................................................
مهین چترش را برمیدارد ، میماند . فرزین جاروی دسته
داری را از گوشه ای برمیدارد و جاروی آن را جدا میکند و
زمین می اندازد و دسته اش را پشت گردنش میگذارد و
دستانش را از پشت روی آن می اندازد ، انگار به صلیب
کشیده شده است . مهین چترش را برمیدارد و از در بیرون
میرود .
فرزین : تو شاید خوب باشی شاید بد ، اما یه عیب داری که خیلی بده ، هیشکی قهرمان رویاهای تو نیست .............................
فرزین مردد است ، چند لحظه ای میگذرد ، فرزین جارو را
برمیدارد و چوبش را درست میکند و سرجایش میگذارد و
از بنگاه بیرون میرود .
صدای ماشینی که با سرعت نزدیک میشود ، صدای تصادف
و ماشینی که با سرعت دور میشود .
هاشم سراسیمه وارد میشود ، انگار سردش شده است ، پالتو
فرزین را برمیدارد و به تن میکند ، ناخواسته لیوان آبی را که
فرزین داخلش قرص انداخته از روی میز برمیدارد و
سرمیکشد . هاشم به طرف پنجره میرود و از پشت شیشه 17
بیرون را نگاه میکند .
هاشم : ممد ، کثافت میکشمت ، اون که چترشو باز نکرده بود ...........................................
پایان
دئرام : یولداش ...
پئرسوناژلار : قایا ، طه رلان ، که ند به یی ، حه سه ن عه می ، یاشار به ی و ایکی نه فه ر که ند آدامی .
صه حنه بیر که ند حه یه تیدیر . اوتاقلارین په نجه ره سی و قاپیسی
صه حنه نین سونوندا و طووله نین قاپیسی ساق طه ره فده حه یه ته
باخیر ، قاپی ایکی پیلله ده ن اوسته دیر . حه یه تین سول طه ره فینده
بیر قویو واردیر .
قایا الینده بیر بئل گیریر ایچه ری یه .
قایا : به ی ،،،،،،،،،، به ی ،،، که ند به یی ،،،،،،،،، هایانداسان به ی ؟
طه رلان اوتاقدان چیخیر ائشی یه .
طه رلان : سه لام ...
قایا : به ی هارادادیر ؟
طه رلان : علئیکیم السلام ...
قایا : سه لام ...
طه رلان : علئیکیم السلام قایا ...
قایا : طه رلان ته له سیره م ها
طه رلان : گوروره م باش گه تیریبسه ن
قایا : که ند به یی ،،،،،، به ی ................................
طه رلان : چیغیرما ،،، گورورسه ن یوخدوردا ...
قایا : زولفوناز خالا ، آی زولفوناز خالا بیر چیخ ائشی یه گوره ک
طه رلان : قایا صاباحاجاقدا چیغیرسان بو قاپیدان چیخان اولمویاجاقدیر
قایا : ...
طه رلان : گئدیبله ر عه میم گیله ،،، آتام آنامی آپاریب بویوک ده ده م گیله یوخاری کاروانسارایا
قایا : به که ند به یی نی یه مه نه دئدی صاباح صوبح گه ل آتین نالینا باخ
طه رلان : ده ده م گئدیب کاروانسارایا آت کی یوخ
قایا : عه جه ب !!!!!!!!!!
طه رلان : نه مه نه عه جه ب قایا ؟
قایا : قایانین طه رلانلا ائوده ته ک قالماسی ..........................
طه رلان : بونون نه یی عه جه ب دئمه لیدیر ؟
قایا : سه نین باخیشینلا یوخ آتان حه ضره ت قولو که ند به یینین باخیشیلا
طه رلان : هه له اوره گینده ن چیخمی ییبدیر ؟
قایا : آت طووله ده دیر ؟
طه رلان : قاچار ها بیرده ن ... 1
قایا : ...
طه رلان : گه ل ایچه ری یه اوتور بیر نه فه سین گه لسین یئرینه سونرا گئد آتین یانینا ، او بئل کیمیندیر الینده ؟
قایا : سولئیمان خوجانیندیر ، دوزه لتمیشه م آپاریرام وئره م بیله سینه ...
طه رلان : هاممی یا ایش گور بیر آداخلی یان یوخ ها ،،، گه ل اوتور دا ...
قایا : نه اولوبدور طه رلان داها آتاندان قورخمورسان ؟
طه رلان : قایا آز آتماجا آتگینان
قایا : آتماجا ؟! سوزون ساقین دی یه نده اولور آتماجا ؟
طه رلان : اولار او آجی دیلی یین قویاسان دینمه ز یئری یه ن
قایا : نه کی سه نین دیلین بالدیر شه که ردیر ...................................
طه رلان : ایسته سه یدین اولاردی ...
قایا : اوگونله ریمه گوردوم
طه رلان : اوگونله ریمه ؟
قایا : آتان مه نه دولاشاندا ...
طه رلان : قایا سه ن ایسته ییردین مه ن آتاما نه دی یه م ؟ قاباقیندا دورام ؟
قایا : یوخ ، آمما آداخلی ییندا جاماهاتین ایچینده باش آششاغا ائیله می یه ردین ..............
طه رلان : سه ن باش آششاغا اولمویوبسان ، ، ، اولساندا مه نیم باش اوجا قایامسان هه له ...
قایا : اوندا بو دیل له ر هارادایدی ؟
طه رلان : ایندی کی وار قه درینی بیلیرسه ن ؟
قایا : سه نین دیلین مه نه لازیم اولاندا دینمه دین ...
طه رلان : نه چوخ گون ، آللاهین چاغی قورتولوبدور ؟ دیلیم لازیم اولاندا دئگینه ن سه نین کی اولسون ...
قایا : اولماسا بو سیرادا ؟
طه رلان : جانیم دئدیم بو سیرا سه نه ساری دانیشارام اولدو ؟ ایندی گه ل ایچه ری یه دا ...
قایا : ...
طه رلان : هارا به ؟
قایا : گه لمه میشه م آداخلی بازلیقا گه لمیشه م آتین نالینا باخام که ند به یینین قیزی !
طه رلان : آت طووله ده دیر ده میرچی اوغلو ..............................
قایا بئلی دایی ییر دووارا گیریر طووله نین ایچه ریسینه ،
طه رلان بئلی آلیر الینه تومارلی ییر . قایا چیخیر ائشی یه ،
طه رلان بئلی قویور یئرینه .
قایا : آتین نالی نین نه ییدیر ؟!
طه رلان : سه ن ده میرچیسه ن مه نده ن سوروشورسان ؟
قایا : ناللار ساق سالیمدیله ر
طه رلان : اوتوردا ،،،،،،،،،،،،،، گه لمیرسه ن ایچه ری یه ؟
قایا : باخ طه رلان نه سه سی یین اوجورده ائیله نه ده گوزله ری یین خومارلاندیر ، بونلاری مه ن گورمویه جه یه م
طه رلان : گوروبسه ن بو سوزله ری دئییرسه ندا
قایا : دئدیم بیله سه ن ، مه ن اوز سوزومون اوستونده یه م
طه رلان : دانیشدیکلاریمیزدان دانیشما ،،، سوز قورتولمویوبدور کی
قایا : گئدیم 2
طه رلان : گئدمی یه جه کسه ن
قایا : باخدا
طه رلان : قایا گئدمه سوز دی یه جه یه م بیله یه ن
قایا : ایشیم وار
طه رلان : سه نین ایشین قورتولان دئییل
قایا : گورولسه قورتولار
طه رلان : آیری سی باشلانار اوندا
قایا : یاشام بویله دیردا
طه رلان : یاشامدا یاخچی ایشله رده وار
قایا : آز دئییل
طه رلان : به سه ن اونلاری نی یه باشارمیرسان ؟
قایا : باشارماسایدیم طه رلان چوخدان یئرده ن قارخیب اوچاردی گویله رده ایته ردی
طه رلان : هه م طه رلانی یئره یئندیرمه ک بیلیرسه ن هه م گویله ره اوچورتماق آمما بیر آز دیلین شیرین اولسایدی گویون لاب سونو
مه نیم اولاردی ...
قایا : باشارمیرام ...
طه رلان : اووه ل له ر باشاریردین ،،،،،،، ایندی نی دئییره م یادیندان چیخیبدیر
قایا : ...
طه رلان : دورما بورادا گه ل گئده ک ایچه ری یه
قایا : گئدیره م ...
طه رلان : باخ ایشه !؟ قیز ناز ائیله مه کده ن اوغلان نازا دوشوبدور
قایا : نازا دوشمه میشه م ، ایشله ری گه ره ک اوسته ن آلتا دوزه سه ن ، اوسته کیله ری تئز گورمه لی یه م
طه رلان : اولمویا سه نین ایشله رییین ایچینده مه ن هاممیدان سونرایام ؟
قایا : وه قت تاپدین گیلئلله نمه که ؟
طه رلان : جاوابین یوخدور ؟
قایا : سه ن مه نیم اوره گیمین ایلکیسه ن ، سونوسان ،،، اولدو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آمما .................
طه رلان : آمماسی هاراسیدیر به اه ؟
قایا : طه رلان قوی گئدیم
طه رلان : گئده رسه ندا هه له ، ته زه ماهنی اویره نمیشه م سه نه اوخویام ، گه ل .......................................................................................
قایا : وای سه نه ، مه ن گئتدیم
طه رلان : جه هه نله مه گئده سه ن تونه گئده سه ن ،،،،،،،،،، گئتدا ،،،،،،،،، نی یه به دوروبسان ؟ هه ن ؟ نه دیر سه ن یاندیراندا مه نی حاققین
وار آمما مه نیم حاققیم یوخدور سه نه یامان دی یه ؟ گئتدا ...............
قایا : طه رلان ...
طه رلان : طه رلان ده رد طه رلان وه ره م ،،،، طه رلان سه نین الینده ن گئدیر اوله جانی قورتولا
قایا : قیز باخ گوروم هارادیر ؟
طه رلان : سه نه نه ؟ سه ن گئد ایشله ری یه ن یئتیر ، دالا قالیبلار ،،، طه رلان اولسه ده اولوبدا ، بیلیرسه ن کی ائوده بیر بورنو وار ..............
قایا : طه رلان جان بو هایدا هایدا سه نده مه نی داغیدما
طه رلان : سه ن مه نی داغیداندا خوشدور ؟ نئچه گوندور نه گه لیرسه ن نه سوروشورسان ، نه وار کی آتام دئییبدیر حاققین یوخدور
که ندی بوراخیب گئده سه ن ته بریزه ... 3
قایا : ده ردیمی یادیما سالما طه رلانیم
طه رلان : ده ردی یین !!! به ! ته بریزه گئدمه ک سه نه طه رلاندان قاباقدیردا ،،، ده ردیمی !!!
قایا : ته بریزین سوزونو قاتما اوز ایشیمیزه اولار ؟
طه رلان : خئییر اولماز ! ته بریزده نه وار کی گه ره ک مه نده ن قاباقا کئچه سه نین اوره گینده هان ؟
قایا : سه نین یئری یین هئچ نه توتا بیلمه ز .........
طه رلان : مه نیم یئریمی توتا بیلمه سه یدی سوزومه قولاق وئره ردیندا ، به نی یه وئرمه دین ؟! مه ن سه نه دئمه میشدیم گه ره ک
ته بریزین سووداسین باشیندان آتاسان ؟ آتدین مه نه گوره ؟
قایا : طه رلان ته بریزی دورد دوره ده ن سالیبلار موحاصیره یه ، ته بریزلیله ره یئییم ایچیم گئدمه سه آجلاریندان اوله رله ر ...
طه رلان : سه نده ن سونرا آیری بیر آدام یوخدور اونلارا چوره ک آپارسین ؟ یئمیش آپارسین ؟
قایا : آزدان چوخدان واردیر آمما ته بریزین نوفوسو چوخدور باش تاب قیز ...
طه رلان : دیلیم لال ووردو بیر گول له یولون آزدی گه لدی ده یدی سه نه اوندا مه ن باشیما نه داش سالمالی یام هان ؟
قایا : سوزه باخ تاپدی دئدی ...
طه رلان : سه نه بیر شئی اولسا اوندا مه ن اوزومو ............
قایا : آغلاییب مه نیمده اوره گیمی قان ائیله مه دا ،،،،،،،،،،،،،،،،،، طه رلان ، طه رلان
طه رلان : طه رلان اوله ردی جانی قورتولاردی .............
قایا : اوندا مه نده اوله ره مدا
طه رلان : ...
قایا : اولوم ؟؟؟
طه رلان : اینانیم بیله می بیر بئله ایسته ییره سه ن ؟
قایا : ایندی یه جه ک اینانمی ییبسان ؟
طه رلان : ته بریزین سوزو قاباقا گه لمی یه نه جه ک دئییردیم مه نیم بارماقیم قاناسا قایا اوزونو اولدوره ر ، آمما ...
قایا : طه رلان ایندیده سه ن مه نیم جانیمسان ، واللاه ته بریزین موجاهیدله ریده بیزیم باش اوجالیقیمیز اوچون دویوشورله ر ، بو باش اوجالیق
اولماسا نه قایا وار نه طه رلان کی بیربیرینه جان دئییب جان ائشیده له ر
طه رلان : هاممی بونو بیلیر ستارخانلا یولداشلاری بیزیم حاققیمیزا دویوشورله ر آمما جان شیریندیر قایا ، بیز گه ره ک اووه ل اوزوموزو
گوزلویه ک ،،،،،،،،،، آتام دئییردی ره حیم خانین توفه نگچیله ری دورد دوره نی دولانیرلار ، که ندله رین هاممیسینی گوز آلتینا
آلیبلار ، هئچ که ندین حاققی یوخدور ستارخان گیله بوغدا اون یوللویا ، آتام دئییردی توتانی اولدورورله ر
قایا : مه نده بیلیره م ، سه ن مه نی تانی ییرسان ، بیلیرسه ن کی قایا دوشمه ز اونلارین الینه ، سه ن کی بیلیرسه ن مه ن قوجا قوردام ، باغلان
گورموش قوردام
طه رلان : قورد طه رلانی توتاردا
قایا : ایندی گئده بیله ره م مه نیم گوزه ل طه رلانیم ؟
طه رلان : مه نیم قوردومون حاققی یوخدور طه رلانین اوتوره گئده ، سون سوزوم بودور
قایا : بو سیرادا گئدیره م گه له م داها گئدمی یه م اولدو ؟
طه رلان : یوخ
قایا : یانی نه ؟
طه رلان : ائشیتدین
قایا : طه رلان مه ن گه ره ک گئده م ستارخانا دی یه م داها گه لمی یه جه یه م ، او ایندی مه ن آپاران اونون یولون گوزله ییر ، مه نه
اوموددودور ...
طه رلان : آتام دئییردی ره ددی یین توتوبلار 4
قایا : قورخودوبدور سه نی مه نی دیله توتاسان ، هانی بو دوروبه رده دووله تین آداملاری ؟ البه تده بیزیم اوز آداملاریمیز اولان یئرده
اونلار نه لازیم !!!
طه رلان : آتماجا آتما آتاما ،،، بونودا بیل آتام مه نه یالان دئمه ز ،،، سه ن قالاجاقسان مه نیم یانیمدا ...
قایا : اینان بو سیرا سون سیرامدیر
طه رلان : اولماز
قایا : اولاجاقدیر ، چا ره میز یوخدور
طه رلان : اوندا داها مه نی گوره بیلمه زسه ن
قایا : طه رلان اونلار آج قالسا تانری توتار بیزی بیل بونو
طه رلان : تانری جانی یین ساخلاسین دئدیم یوخ
قایا : مه نده دئدیم گئدمه لی یه م
طه رلان : سون سوزوندور قایا ؟
قایا : هه ن سون سوزومدور
طه رلان : اینانیم مه نی آتیرسان گئده ن ؟
قایا : قاییدما ایلک سوزویه ن طه رلانیم ، سه نی آتان یوخدور آمما گئده مه قیمده حه تمیدیر
طه رلان : ...
قایا : هه له لیک ، آخشام گئده جه یه م ...
طه رلان : قایا دایان آخی ، باخ ، سه ن ................................
قایا بئلی گوتورور ایسته ییر چیخا ائشی یه ، که ند به یی
، حه سه ن عه می و یاشار به ی ایله گیریر ایچه ری یه .
قایا : سه لام که ند به یی ...
که ند به یی : سه لام ، خوش گوردوک قایا ...
یاشار به ی : نئجه سه ن اوغلان ...
که ند به یی : آی قیز سه رین سو گه تیر گوروم ، هاوادا ایستیدیر ها ...
حه سه ن عه می : دوغروداندا ایستیدیر ...
قایا : که ند به یی آتین هئچ نه یی دئییلدی ، ساق سالیم طووله ده سه نین یولویون گوزله ییر ، یاخچی ایشیمده ن قویدون ...
که ند به یی : یاشا قایا ، بو قایا سوزه قولاق آساندا اوغلومجا ایسته ییره م بیله سین ، سوزه ده قولاق وئرمی یه نده دئییره م قولاقین بورارام
دوزه له ر ، اوگون بیر ایش گورموشدو دئدیم اوغلان مه ن سه نین آتان یئرینده یه م ، کوره که ن اوغولدوردا آداما ، دئدیم
آنایان یاززیقین گه لسین ، بو ایشده ن ال چه ک ، گئتدی ، سونرا گوردوم اوگونده ن بویانا آغیر گه زیر ،،، اوغلان
بویوک آداما سوز دئمه ز ؟ سه نه نه اولوبدور اوزویون دونده ریرسه ن ؟ هان ؟ سه ن اوز باشی یان دئییلسه ن کی ،،، مه نیم
اوغلوم سه نین او ایشله رین هه م سه نین اوز باشی یین بادا وئره جه یدی هه م بیزیم ، پیس ائیله دیم قایتاردیم ایری
یولدان بیله یین ؟
قایا : مه ن ایری یولدا دئییلدیم ...
که ند به یی : سه ن جاوانسان ، بو ایشله رده ن نه بیلیرسه ن آخی ؟ سه ن نه گوروبسه ن ؟ ائیله اولوبدور که نده آجلیق دوشوبدور آداملار
آدام اتی یئییبله ر ،،، سه ن دورورسان ستارخانا چوره ک اون آپاریرسان ! دئمیرسه ن دووله ت آداملاری توتسا سه نی گه لیب
بورانیدا خارابا قویارلار ؟ سه ن اوزویه ن فیکیر ائیله میرسه ن بو یاززیق خالقا فیکیرله ش آخی ...
قایا : دووله ت آداملاری مه نی توتسالار دئمه ره م هارادان گه لمیشه م
که ند به یی : دئمه زسه ن دوز ، مه نده بیلیره م ، بویله اولماسایدین قیز وئرمه زدیم سه نه ، آمما اونلار بوتون که ندله ری دولاندیریب آخیردا
تاپارلار ائوی یین ،،، اوندا گه ل قورتول اونلارین الینده ن ... 5
قایا : مه نیم هوشوم باشیمدا بیلیره م نه ایش گوروره م
حه سه ن عه می : اوغول ساتقین آدام چوخدور ، تاپیلار بیری ساتا بیله یین اونلاردا تانی یالار سه نی
یاشار به ی : که ند به یی دوز دئییر دووله ت آدامی گه لسه بویانلارا ، بیلسه بورالاردا ستارخانا یاردیم ائده ن وار که ندی باسیب
آجلیق سالارلار که نده ...
قایا : ته بریزده یونجا یئییلیر ، آجلیقدان دئدیز بیلیرسیز اون بیر آی یونجا یئمه ک یانی نه ؟
که ند به یی : آی جانیم داوادا حالوا پایلامازلار کی ، ستارخانین آداملاری داوانی اوتورسه له ر دووله تین نه یی وار بوغدا اونون
گئدمه سینین قاباقین آلا ؟
قایا : اوتورسه له ر داوانی شه ره فله رینده گه ره ک اوتوره له ر ...
که ند به یی : دانیشماقدا دوز آتان ره حمه تلیکسه ن ...
قایا : بالاسی یامدا ...
حه سه ن عه می : دئییره م اصله ن ته بریزده ن بیزه نه ده خلی وار آخی ؟
یاشار به ی : هئچ ده خلی ...
قایا : ته بریزلیله رله یئریمیز ده ییشیلسین ، اونلار اولان حالدا بیز اولسایدیکدا بو سوزله ری دی یه جه یدیز ؟ دئمه زییدیز ، ، ، مه ن اونلارا
یاردیم ائیله مه سه م اوز آداملیقیمدا گه ره ک شه ک ائیلی یه م ....................................
که ند به یی : سوزله ر قولاقینا گیرمیردا ...
قایا : مه نیم سون سوزوم بودور ستارخان گیل ته بریزده دویوشه نه جه ک مه ن اورایا گئدیب گه له جه یه م ..................
که ند به یی : بو اوز سوزونده ن سونرا اوزگه سوزه قولاق وئره ن دئییل ، آی قیز آنان هایاندادیر ؟
طه رلان : آنام ائوده دئییل
که ند به یی : به سه ن !؟ وای مه نیم حالیما ! آی قودورغان اوغلو قودورغان ، سه ن مه نیم ائویمده ته ک باشی یان نه ایش گوروردون ؟
هان ؟؟؟ سه نه مه ن دئمه میشدیم قیزیملا بیر یئرده ته ک اولاماقا حاققین یوخدور ؟
قایا : آکیشی سه ن اوزون دئمیشدین مه ن گه له م آتا باخام ...
که ند به یی : دئمیشدیم دوز ، سه ن گوروردون ائوده آدام یوخدور نه یه قالدین ؟
قایا : سیز گه له نده چیخیردیم گئده م
که ند به یی : سه نین بورادا قیزیملا ته ک اولماقین اوسته سوز وار ، گئدیردیم اولدو مه نه سوز ؟
قایا : سه ن اوزون ایسته دین مه ن گه لدیم ، ایسته مه دین ؟ یالان دانیشمیرام کی ...
که ند به یی : یوخ ایندی مه ن یالانچی اولدومدا ؟ آقالار سیز شاهید اولون ها ، ، ، حه سه ن عه می سه ن ، یاشار به ی ...
حه سه ن عه می : آقا مه ن شاهیده م
یاشار به ی : مه نده ...
قایا : سوروشا بیله ره م سیز نه یه شاهیدسیز ؟
حه سه ن عه می : سه نین بو ائوده طه رلانلا ته ک اولماقی یان ، مه یه یوخ یاشار ؟
یاشار به ی : به دا ...
قایا : ال چه کین بابا ...
که ند به یی : توتون گوروم بونو ...
قایا : اولمویا مه ن قیزین آداخلیسی دئییله م ؟
که ند به یی : اولاندا ! گه ره ک گه له سه ن مه نیم ائویمه مه نی آبیرسیز ائیلی یه سه ن ؟! آکیشی عومور بویو که ند ایچینده باش اوجا
یاشامیشام ایندی سه ن ایسته ییرسه ن آبریمی بادا وئره سه ن ؟!
قایا : آی جانیم بو سه زله ر نه دیر ؟
که ند به یی : جاواب وئرمه ... 6
حه سه ن عه می : اوغلان اوتان ، بویوک کیچیک بیلمیرسه ن نه دیر ؟
یاشار به ی : آخیر زاماندیردا ...
قایا : یاشار به ی ، حه سه ن عه می نی یه مه ن نه دئدیم کی ؟
که ند به یی : گورورسوز کی ؟ یوخ اولمویا گه ل آتیل باشیما
قایا : مه ن آنلامیرام آتیلام سه نین باشی یان ، ایندیده قورد کئچینین نه یین یئییب گئده ره م دالیمادا باخمارام ...
طه رلان : یاشادا ...
قایا : آتان بویله ایسته ییر ...
که ند به یی : یئری ایچه ری یه گوروم سه ن ، نه چه کیره م سه نین الینده ندیر ...
طه رلان : آخی ...
که ند به یی : یئری دئدیم ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، دایان گوروم
قایا : ...
که ند به یی : هارادیر اینشالاه ؟؟؟؟؟؟
قایا : ...
که ند به یی : یوخ سه ن ائیله بوتون اوز باشی یان اولوبسان !!!!! اوگونده ن بویانا باشی یان هاوا گه لیبدیر ...
قایا : که ند به یی قوی چیخیم گئدیم
که ند به یی : دایان گوروم ، سه ن بو ائوده ن چیخمی یاجاقسان
قایا : داها نی یه آخی ؟
که ند به یی : ایندی کی سه ن پوسورسان مه نیم گوزوم اوزاق اولاندا ائوده آدام اولمویاندا اوز باشی یان گه له سه ن قیزین یانینا مه ن
گه ره ک بیر ایش گوره م ایش اولا ، یاشار گئد که ندین آق ساققال کیشیله ریله آق بیرچه ک قادینلارین ییغگینان
گه تیر بورایا ، بوگونده ن بویانا طه رلانین الین وئره جه یه م بونون الینه آپارا اوز ائوینه ...............................
قایا : نه مه نه اولدو ؟
که ند به یی : ائشیددیقین ...
قایا : هه ر ایشین بیر یولو وار آکیشی ...
که ند به یی : ایسته مه ز سه ن مه نه یول اویره ده سه ن ...
قایا : مه ن توی توتمامیش طه رلانی ائویمه آپارا بیلمه ره م ...
که ند به یی : آپارارسان ، یاخچیدا آپارارسان ، گئد یاشار
قایا : دایان یاشار به ی ، سه ن ایسته ییرسه ن مه نی ائوه باغلی یاسان ؟
که ند به یی : باغلامالیساندا ، ده لیلیقه ووروبسان اوزویون ...
قایا : طه رله ن مه نیم ائویمده اولسادا مه ن ته بریزه یوک آپاراجایام
که ند به یی : اوزاماناجاق آللاه که ریمدیر ، سونراسی اونادا فیکیرله شه ره م ، هه له بیر آی چه که ر سه ن طه رلانلا ائوینده یئر به یئر
اولاسیز
قایا : که ند به یی ته بریزلیله ره ره حمین یوخدور موسولمانلیقی یان نه گه لیبدیر به ؟
که ند به یی : مه ن بو موسولمانلارین فیکرینده یه م
قایا : دووله ت هاممیلا بیر یئرده ساواشا بیلمه ز
که ند به یی : دووله ت دووشانی آرابایلا توتار
قایا : سون سوزون نه دیر ؟
که ند به یی : سه نین که ندده ن ائشی یه چیخماقا حاققین یوخدور
قایا : ایندی یه جه ک قاباقیندا دورمامیشام قویما بو ایش اوز وئرسین ... 7
که ند به یی : بیلیردیم الیمین دوزو یوخدور ، سه ن مه نی ته بریزه ساتدین
قایا : مه ن سه نی ساتمامیشام ، آمما ...
که ند به یی : ساتماقین قاشی گوزو اولماز ، الیمه داغ قویارام بوندان بویانا هئچ کیمسه یه یاخچیلیق ائیله می یه م ، آتان اوله نده ن سونرا
سه نین دالیندا دوردوم ، دئدیم یولداشیمیدی ، اوغولو اوغولوم یئرینده دیر ، بودا یاخچیلیقیمین جاوابی ، دوغروداندا ساق اول
حه سه ن عه می : اوغلان اوتان
یاشار به ی : مه ن آز قالیرام گیره م یئره
قایا : که ندی چه ته له ر آلاندا آتام ته ک قالدی قاباقلاریندا ، بیر نه فه ر اولمادی اونا آرخا دورا ، چه ته له ر گوردوله ر بیر نه فه ر
قاباقلاریندا دوروبدور اونودا ووردولار اولدو ، آتامین اولومو سیزی اوزویوزه گه تیردی ، ایشیم یوخ ویجدانی یان گوره مه نی
آلدین قانادی یین آلتینا آمما یاخچیلیقلارین یادیمدان چیخماییبدیر ،،،،،،،،، ده ده م ته ک قالماسایدی اولمه زیدی ، ایندی کئچیب
گئدیبدیر ، مه ن ده ده سیزلیقی چه کمیشه م ، سوزومون سونو ایسته میره م ته بریزده آجلیقدان آدام اوله ته بریزین اوشاقلاریدا
ده ده سیز نه نه سیز قالالار ...
که ند به یی : اوندا گه ره ک مه نیم اولومون اوستونده ن کئچیب گئده سه ن ..........................
قایا : ...
که ند به یی : اوغلان توتون بونو ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، وورون یئرینده ن دورانماسین ،،،،،،،،،،،،،،،،،، بو چیخسا بورادان که ندی
گودازا وئره جه کدیر ،،،،،،،،،،،، وورون .................................
حه سه ن عه می ، یاشار به ی ، بیرده نئچه نه فه ر ائشیکده ن
گه لیب توکولورله ر قایانین باشینا اونو وورورلار .
طه رلان : وورمایین ، وورمایین اونو ،،،،،،،،،، بوراخین بیله سین ،،، اوتورون گوروم ...
که ند به یی : دایان قیز ، دایان ، ، ، گه لسه ن قاباقا سه نیده وورارام اوله رسه ن ،،، قایید ایچه ری یه ..................
طه رلان : آتا سه نه یالواریرام ،،،، الی یین اوپوره م ، قیچی یان دوشوره م ،،، دئگینه ن اوتورسو نله ر بیله سینی ،،، دئگینه ن بوراخسینلار ، اولدو
آخی ،،،،،،،،،،، آتا سه نیله یه م آخی ...
که ند به یی : دئدیم گئد اوتاقا .................................................
که ند به یی طه رلانی چه که _ چه که آپاریر اوتاقا
ساری .
طه رلان : آتا آللاها باخ تانری یا باخ ، قایانی اولدوردوله ر آخی ...
که ند به یی : دانیشما ...
طه رلان : دئگینه ن اوتورسونله ر اونو ...
که ند به یی : اوتورسونله ر گئدسین دووله تین آداملارینین آیاقین آچسین بورایا ؟
طه رلان : قایا دئمه لی آخی هانی دووله تین آداملاری ؟ هان ؟
که ند به یی : ایندی یوخدولار آمما گه لسه له ر واویلا توتمالی ییق ...
طه رلان : هه له کی سیز واویلا توتدوروبسوز قایایا ...
که ند به یی : دئییبله ر آتی آتین یانینا باغلاسان ...
طه رلان : آتا یاززیقدیر آخی دئگینه ن اوتورسونله ر اونو ...
که ند به یی : بیر که له مه ده دینسه ن آغزی یین تیکه جه یه م ها ، یئری ایچه ری یه ...
طه رلان : آتا دئدین دیله توت بیله سین باشینی قات گه لیم گوروم نئیله مه لی یه م اونلا سوزویه ن قولاق آسیب اوجور ائیله دیم ،
بیلسه یدیم بوگونه سالاجاقسان بیله سینی سوزویه ن باخمازییدیم ، آخی اونون گوناهی نه دیر کی ؟
که ند به یی : گوناهی که ندی گودازا وئره نده بیل له نه ر ، گه ره ک یاززیق اولاق بیله سیز نه ایش گورور ؟
طه رلان : آی جانیم اولدوردوز ، اوتوروندا ، هه له کی هئچ نه اولمویوبدور ... 8
که ند به یی : گئد ایچه ری یه ،،، گئد ...
که ند به یی طه رلانی ایته لی ییر اوتاقا .
حه سه ن عه می : قویمادیک جان قالا اوندا ، نئچه گون یاتمالیدیر ...
که ند به یی : لاب یاخچی ، گئدین که ندین بویوکله رین چاغیرین گه لسینله ر بورایا
یاشار به ی : طه رلانا دئگینه ن گه لسین بونا یئتیرسین ، مه رحه م ایسته ییر یارالاری ...
که ند به یی : سیز گئدین ، ، ، آللاه اوزو ایشله ری دوزه لتسین ...
حه سه ن عه می ، یاشار به ی و ائشیکده ن گه له نله ر
چیخیرلار ائشی یه ، که ند به یی گیریر اوتاقا ، طه رلان
چیخیر گه لیر قایانین باشی اوسته اوتورور .
طه رلان : قایا ، گوزه ل قایا ، آچ گوزله ری یین ، مه نه م قانادی سینمیش طه رلانین ، آچ گوزله ری یین ، ده ردی یین آلیم ، مه نه م باخ ،،،
قایا ، قایا ،،، مه نیم قایام باخ آخی ،،، یارالارییین آغریسینا قوربان اولوم باخ سه ن ،،، قایا جان ...
قایا : گه لیبسه ن داش قایایین سینماقین گوره سه ن ؟
طه رلان : جانیم سه نه قوربان قایا ،،، ده ردین جانیما ،،،، او پیسله ر نی یه سه نی ووردولار آخی ؟ نی یه ؟
قایا : آتاندان سوروشمادین ؟
طه رلان : اوز ده ردیم اوزومه به س دئییل سه نده سانجیرسان ؟
قایا : بیلیردین آتایین که له کی وار ؟
طه رلان : قایا ، گوزه لیم واللاه بیلسه یدیم ایسته ییرله ر سه نه ال وورالار سوزونه قولاق وئرمه زییدیم ،،،،،،، طه رلان اوله یدی ، مه ن
نه بیلیم آخی ...
قایا : گورورسه ن ، یاخچی هه له هئچ نه ائیله مه میشه م اوندا اولدوره ردیله ر بیله می ...
طه رلان : مه یه مه ن اولموشه م اونلار سه نی ...
قایا : آی آمان سه نین الینده ن آی ....
طه رلان : دانیشما ،،، دانیشما ،،، قوی باغلی ییم قولویون ، نه ایش گورورسه ن به ؟
قایا : باغلاسان آت داشقاسین سوره بیلمه ره م ...
طه رلان : ...
قایا : طه رلان بویله باخما مه نه ،،، مه ن نئجه راضی اولوم ستارخانلا ته بریزلیله ر آج قالسینلار ؟
طه رلان : قایا مه نه گوره ال چه ک ...
قایا : سه نه گوره ؟!
طه رلان : اولمویا اوره گینده ن سیلیبسه ن مه نی ؟
قایا : ...
طه رلان : دانیشدا .................
قایا : اولار سه ن مه نه گوره بیر ایش گوره سه ن ؟
طه رلان : دئگینه ن ...
قایا : باخ یارالی یام ایسته سه م گورسه نمی یه م دالدالارلا داشقانی سوره م ته بریزه گئده م یورولارام ، گه لیرسه ن ایکیمیز گئده ک ؟
سه ن آرابانی سور مه نده بوغدا تایلاری نین اوستونده اوزانیم ...
طه رلان : دووله ت آداملاری بیزی گورسه له ر ؟
قایا : مه ن گئده ن یولو هئچ کیمسه تانیمیر ...............
طه رلان : ایشدیدا گورسه له ر ؟ مه ن بیر قیزام ها !؟
قایا : دئمه دین ائوده بیر بورنو وار ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 9
طه رلان : آتام ؟!
قایا : توفه نگی گه تیر یولا دوشه ک ، ته بریزین موجاهیدله ری دووله تی قیچ آلتینا سالمی یاناجاق بورایا قاییدمی یاجاییق ،،، تویوموزودا
اورادا توتاریک ...
طه رلان : ...
قایا : مه نه یئتیرمه ک ایسته میردین ؟
طه رلان : قورخورام ...
قایا : مه ن سه نیله یه م .............................................................
طه رلا ن : اوله نه جه ک ؟
قایا : او دونیادادا .............................
طه رلان گئدیر اوتاقا ، بیر توفه نگ الینده چیخیر ائشی یه ،
طه رلان قایانی یئرده ن قووزاییر .
سون .
علی قبچاق
25 . 08 . 89
سولدوز . آذربایجان . ایران .
10