آدمها : سلیمان و آراس و آسدی آک و آسلان و آسئنا و ائلی آس و آسیموغ و آسیمان و کوتولک ها و مردم و دیو .
صحنه : بر اساس شیوه ی اجرائی کارگردان .
تصاویری بر پرده انتهایی از پیدایش هستی ، شکل گیری زمین ، هبوط
انسان بر خاک و حوادث مختلف تاریخی : شادی آور و غم انگیز .
روی صحنه شمعهای بسیاری روشن است .
دیو : فرصتی داده بودم فرزندان آدم را ، هرگز جز اندکی نتوانستند ریسمانم را پس زنند ، اینک خسته از این بازی مکرر گرد مرگ می پاشم بر این
جهان بی فردا .
دیو شمعهای روشن را خاموش و مشعلهایی را روشن می کند .
سلیمان هویدا می شود .
سلیمان : باز می دارمت زین بیهوده کردار .
دیو : باز گرد ، به همان گور خانه ی ابدی دهشت افزایت .
سلیمان : باز ایست زین آتش افروزی نامردمی کردارت ابلیسک بدکار .
دیو : فرجام هر آنچه هست از آن من است .
سلیمان : هر کاری را فرجامین دم از آن خداست .
دیو : چنین بوده اندیشه سفیهانه ات که ایستاده ای برابرم به خیره سری !؟
سلیمان : اویی گفت بایست ایستادم ، از این دم به آنسو تو خواهی ماند شکسته تر از شکست خورده ای مفلوک بر جای .
دیو : بیهوده تصوریست این ، گریزی از گرد مرگم نخواهدت بود سلیمان .
سلیمان : گریزی نمی جویم ابلیس ، دیوک بدکردار ! تو را بازمی دارم از آنچه نباید انجامش دهی .
دیو : با این عرصه تنگ به انجام امری مجالی نخواهی داشت .
سلیمان : آخرین نصیحتم بشنو ، باز ایست و به راه راست آی .
دیو : دور شو .
سلیمان : از چه بر راه خطایت اینگونه پای می فشاری ؟
دیو : راهم به خطا نیست خطابین ، راهم به خطا نیست .
سلیمان : آنچه باید گفته می شد رفت بر زبان ، باقی هر چه باشد از پسش ناله ای نباید باشد .
دیو : زهی خیال بیهوده .
سلیمان : من سلیمانم ، ببین چگونه بازت می دارم زین هوای نفست ای بد نفس .
انفجار نور .
دیو : باشد که چنین باشد ، اینک ای قطبین زمین به عشق آفریننده ی خود بچرخید .
دیو گردونه ای را می چرخاند و خود محو می شود .
سلیمان : باور نمی کنم !
صدایی از بالا : نام او از نام صد هزار سلیمان برتر است ، ای سلیمان تا چرخه بگردد و دوباره فال به نام تو خورد به گوشه ای پناه گیر .
سلیمان : کجا پناه گیرم ؟! جز اویم پناهی نیست !
صدا : از ساحل آن رود غران دور شو به امر پروردگارت .
سلیمان : بی آب آراس تشنگی خواهدم کشت .
صدا : تقدیر چنین است .
سلیمان : کجا روم ؟
صدا : از ساحل دور شود ، امر این است .
سلیمان : آخر به کدامین سوی روم ؟
صدا : خواهی یافت . 1
سلیمان : بی یاری او از من هیچ نمی ماند !
صدا : هرگز بی او نخواهی شد ، سلیمان اگر می خواهی دوباره او با تو مهربان باشد و تو همانی شوی که عالم و آدم سلیمان شاهت بخوانند اندر
میان آدمیان رو ، روزی که برای گرفتن زمین و آسمانها با آنها یکی شوی خدا دستش را برای رهایی جهانیان عیان خواهد کرد ، برو .
سلیمان : گم کرده راه پرنده ی بی بالم اینک ، با زخمهای بی شمار پر و بالم ، با پاهای ورم کرده و خونینم باید راه درازی بجویم ، کجا روم ؟ نه
راه گشا ستاره ای روشن بر آسمان تاریکم هویداست ، نه فانوسی به دست که بازشناسم راه از بیراهه به این سیاهی جای ، کجا روم ؟
بی تو ای روشنایی جان و هستیم چه تاریکست زندگانی ! کاش نبود فراموشی نامت به دمی که خود دیدم و تو نه ، به تار موی سیاه این
شب ظلمت گرفته ات سوگند ای آفریننده هستی و نیستی هرگزم تکرار نخواهد شد آنچه رفت بر من و ندانستم آن ! می روم با دل
زخم گرفته و می دانم جز جستن مردمان تو کاری نخواهم داشت ، راهم نمای ، راهم نمای ،،، وای از این عطش که در جان دارم ، وای ،
کجا بجویم آبی ؟! کجا ؟؟؟ بروم ، بروم ...
دیو : رفت ؟! آه ، رفت ، نامت گاهی گره از کارم می گشاید ، درست ، اما ، همچنان بر خواسته ام وفادارم ، می دانی آنکه بر آن دیگری سجده
می باید کند انسان است نه من ، این را تو بهتر از من می دانی ، اما چه کنم که تو لج کرده ای با من ،،، باید دست به کار شوم ، چه نفرتی
دارم از آنکه نامش انسان است ،،، بگذار ببینم چه می کنم ،،، اینک این هفت کوتولک کوتاه دست من ،،، آزاد شوید از بندی که سلیمان بر
دست و پایتان بسته ، بروید و آنچه خواهمتان آموخت به سر آورید لشکریان بدسیرت من ، بروید ستارگان هفت گانه بد نهاد ، پیش از
فرجامین انفجار آتشزا آخرین برگ بازی را بر زمین می زنم ، شاید برد بهتری به انتظارم باشد ، شاید من جای خدای بنشینم ...
چاهی در بیابان .
آراس و کوتولک کنار چاه ایستاده اند .
کوتولک : این هم مزد امروزت .
آراس : پیشت باشد ، پس از کار می گیرم ...
کوتولک : بگیر .
آراس : مزد که پیشاپیش می دهی ملزمم می کنی به کندن بیش از طاقت .
کوتولک : نه ، نشد دوست من ، تو اندازه طاقتت بکن ، نه بیش و نه کم .
آراس : هر روز حرف ما اینست ، با این همه من بیشتر می کنم .
کوتولک : من کندن از تو می خواهم ، مداوم و پی در پی ، بیش از توانت نمی خواهم .
آراس : با این همه گاه دستم به کار نمی رود ، وقتی شور شادمانی و بزم ازدواج فردی از همولایتیهایم در دل دارم تو می گویی نرو ، بمان و بکن ،
می مانم و می کنم ، اما با دلی پر از خون ،،، گاهی هم عزائیست در ده و من نباید آنجا باشم ،،، دوست دارم اگر بتوانم برای آنها کاری
بکنم ،،، اما کارم شده کندن چاه ،،، کندن و کندن و کندن ...
کوتولک : مزد خوبی نمی دهم ؟!
آراس : ...
کوتولک : اگر به آب برسی بیشتر هم می دهم .
آراس : دیرگاهیست می کنم ، ناامید نیستم ، به آب خواهم رسید .
کوتولک : زر و زیوری خواهمت بخشید هموزن خودت ، نه ، بیشتر ، حتی به خواب هم نمی توانی رویایی چنین داشته باشی .
آراس : آری رویای زیبائیست ، رویائی زیبا ...
کوتولک : برایت پیش خواهد آمد ، تو سرور تمامی روستاهای این اطراف خواهی شد ، باور کن ، سالار صدایت خواهند کرد ، همه ، خانه ای
خواهی داشت بلندتر از تمامی خانه ها ، حتی بلندتر از خانه کدخدا و خان ، تو توانی داری بس بزرگ و کارآمد ، نباید آن را برای
دیگران هدر دهی ... 2
آراس : در غم و شادی دیگران سهیم شدن هدر دادن توان نیست ...
کوتولک : منظورم این نبود مرد ، اول تو جایگاهت را بهتر کن سپس بیشتر به آنها خدمت کن ، این بد است ؟ بکن ، نمان .
آراس : ...
کوتولک : زمینهای بسیار برای کشت ، گوسفندانی پر شیر ، هزار هزار ،،، مردمانی که برای تو کار خواهند کرد ،،، آه یادم رفت بگویم ، این آب
تمامی زمینهای تشنه را سیراب خواهد کرد ، تو آبادانی را گسترش خواهی داد ،،، بکن .
آراس : باید کند .
کوتولک : آری ، باید کند .
آراس : می کنم .
کوتولک : می روم ، می دانم عصر امروز تو پایین تر از جایی خواهی بود که دیروز عصر بودی ، بدرود ،،، آه مزد امروزت .
کوتولک خارج می شود .
سلیمان وارد می شود .
سلیمان : به کاسه ای آب تشنگی از این رهگذر نخواهی گرفت ؟
آراس : اگر صبری با تو باشد زلال آبی از چاه بیرون خواهد زد ...
سلیمان : تشنگی من طاقت این صبر ندارد .
آراس : کوزه ام آنجاست .
سلیمان : ممنون برادر .
آراس : نوش جانت .
سلیمان : گمان می کنی ته این چاه به آب می رسد ؟
آراس : کاش اندازه آبی که خوردی دعایی می کردی برای رسیدن ...
سلیمان : دعای بیهوده ی بی اسباب مستجاب نمی شود .
آراس : بی اسباب ؟ نمی بینی آماده ام به چاه روم با تمامی آنچه نیاز کندن است و من با خود دارمشان .
سلیمان : می بینم ، اسباب تنها آنچه تو داری نیست ، آبی به این چاه نخواهد رسید .
آراس : ...
سلیمان : راهش را بسته اند ، آن بالا .
آراس : مطمئنی از گفته ات ؟
سلیمان : ...
آراس : چه کس ؟ کجا ؟ چرا ؟
سلیمان : با ماندن و حیرانی افزودن بر روان خود پاسخی نخواهی یافت ای ...
آراس : آراسم .
سلیمان : من نیز سلیمانم ، می خواهی برویم و بدانیم آنکه راه آب بسته کیست و چرا چنین کرده ؟
آراس : قدمی با شاه سلیمان برداشتن تاجیست بر سر راهرو هر راهی اما ...
سلیمان : از چه تردید داری ؟
آراس : اگر راست نباشد کلامت مرا از نان خوردن خواهی انداخت ؟
سلیمان : به زندگیم غلام تو خواهم بود تا نانت از دست نرود ...
آراس : آه نه !
سلیمان : برویم مرد .
کوتولک : کجایش می برد ؟ این از معدود آدمهاییست که دوست دارد برای این و آن خدمتی انجام دهد ، باید دنبالشان بگیرم و بروم تا با 3
رفتارش برای دیگران هم اسوه نشده ، اگر گذاشتند به کارمان برسیم .
آسلان و آسئنا به خلوتی گفتگو می کنند .
آسئنا : نیستی ...
آسلان : می دانی هستم و لج می کنی به گفتن این که می آزارد روانم را ،، نیستی ، نیستی ،، آه از این کلام زخم افزون روح .
آسئنا : اگر بودی با من این سخن می گفتی ؟
آسلان : دروغ می گفتم و می بردمت آنجا ؟
آسئنا : اگر دروغی می گفتی بهتر از این بود ، تو ، ، تو ...
آسلان : گریه نکن آسئنای من .
آسئنا : آسئنای تو ؟ اگر تو بر این آسئنای بدبخت عاشق بودی ...
آسلان : هستم ، هستم ، هستم به خدا آسئنا جان ،،، من عاشق توام ، با جان ، با تمامی هستی ام .
آسئنا : نیستی آسلان ، نیستی .
آسلان : اگر می دانستم اژدهای چشمه به جای تو خون مرا می پذیرد خودم را قربانی می کردم .
آسئنا : حرف است .
آسلان : نیست ، نیست ...
آسئنا : من ..........................................
آسلان : می دانم از مرگ می هراسی اما ...
آسئنا : آسئنا از مرگ نمی هراسد ، من از جدایی تو می هراسم ، می فهمی ؟!
آسلان : من هم روزی به تو خواهم پیوست .
آسئنا : اگر راست می گویی دو تایی با هم قربانی می شویم .
آسلان : نمی شود .
آسئنا : چرا نمی شود ؟
آسلان : اژدها اینگونه نمی خواهد .
آسئنا : بی خود می کند ، مگر او ...
آسلان : سوس ، آب دست اوست ...
آسئنا : او خونی می خواهد ، خون دخترکی در قبال آبی برای اهالی دهمان ، باید خوشحالم باشد خون دو نفر با هم ریخته می شود ! مگر نه ؟
آسلان : هرگز .
آسئنا : قبول کن تو خود از مرگ می هراسی .
آسلان : آسئنا ..............................
آسئنا : دروغ می گویم ؟
آسلان : کاش این همه دوستت نداشتم ...
آسئنا : بزن ، بزن دهنم رو خونین کن ، چه تفاوتی هست بین تو و آن اژدهای عاشق کش خونخوار ؟!
آسلان : اگر می توانستم می زدم ، نمی توانم ، تو خوب می دانی دست من جز برای نوازش به سوی تو دراز نمی شود .
آسئنا : با من بیا آسلان ، مگر قبول نداریم پس مرگ زندگانی جاویدی هست ؟ با من بیا ، نمی توانم فکر کنم بعد از مرگ من زنده خواهی ماند ،
زنده خواهی ماند و دستانت را دور کمر ...
آسلان : آسئنا تمامش کن ، من جز تو کسی را دوست نخواهم داشت تا دستانم را دور کمرش ...
آسئنا : نگو ،،، دور کمر !!! تمامش کن ...
آسلان : خواستم تو بدانی جز تو دلم به مهر دیگری ... 4
آسئنا : پس از چه با من همراه نمی شوی ؟ با هم قربانی می شویم ، هان ؟
آسلان : نمی خواهم شروع کننده مرگ دو آدم با هم باشم ، خون یک نفر آب به ده می آورد ،،، کافیست ما چنین کنیم ، از فردا همه دختران به دم
قربانی شدن مردشان را هم با خود راهی خواهند کرد .
آسئنا : بگذار چنین شود .
آسلان : آسئنا ، آسئنا خوب فکر کن ! آخر آنوقت کسی باقی نمی ماند که بخواهد روزی انتقام مردگانمان را از اژدهای بد نهاد بگیرد ، می ماند ؟
تو به بهشت خواهی رفت آسئنا ، من نیز روزی به تو خواهم پیوست ...
آسئنا : بی تو نمی توانم راهی شوم ، حتی اگر بهشت آخر راهم باشد .
آسلان : برویم دیر است ، آسئنای من ، برویم ................................................................
آسئنا : چه بود در پشت خود پنهان کردی ؟
آسلان : هیچ ...
آسئنا : دیدم ، نشانم ندهی نخواهم آمد ، می دانی که .
آسلان : وای از دست تو ، ببین ...
آسئنا : خنجر اجدادی ؟
آسلان : برویم ...
آسئنا : می خواهی چه کنی ؟
آسلان : برویم ، هیچ ...
آسئنا : تا نگویی از جایم تکان نخواهم خورد ........................................................
آسلان : وای ، وای که تو چقدر می توانی آدم را به جنون بکشانی ،،، می خواهم خون اژدها را ...
آسئنا : نه ...
آسلان : چرا نه ؟ مگر نه اینکه او با ما چنین می کند ؟ باید خونش را بریزم ، شاید راه آب برای همیشه باز شود .
آسئنا : نه ، نه ، نمی توانم تصور کنم تو به دست اژدها کشته شوی ، نه ...
آسلان : گریه نکن جان آسلان ، از کجا که او به دست من ...
آسئنا : صد مرد حریف او نشد ، او به دست تو نخواهد مرد ، اما ، اما خون تو ، وای خدا ...
آسلان : مگر نمی خواستی بمیرم ؟
آسئنا : ...
آسلان : قوی بودم ، اما تو با گریه هایت لرزشی بر دستانم انداختی ، حال چگونه قربانیت کنم ؟ مردمان بی آبند ، تشنه اند ،،، وای بر من ، وای ...
آسئنا : گریه نکن آسلان من ، گریه نکن ، ما هم خدایی داریم ، گریه نکن .
سلیمان و آراس می گذرند .
آسلان چاقویی بر گردن آسئنا نهاده و می خواهد سرش را ببرد .
آستی آک نظاره گر است .
سلیمان و آراس وارد می شوند .
سلیمان : به نام آن که جان بخشیده و جز به امر او نباید جانی گرفته شود باز ایست زین بیهوده قربانی نمودن خشونت افزا .............
آستی آک : صدای که بود این !!!
آسلان : آسئنا باور می کنی ؟
آسئنا : اینان کیستند ؟
سلیمان : تمامش کنید . 5
آستی آک : دگرگونه خواستن گاه قربانی ؟ مگر فرجامین دم هستی رسیده مردک که اینگونه ...
آراس : با سلیمان نبی چنین رخصتی به یاوه سرایی نخواهی داشت ، گفتم تا آگاه باشی .
آستی آک : تو رخصت از آژداهاک می خواهی گرفت ؟
سلیمان : تو نهاد پاکی داری آستی آک ، اگر آژداهاک بودن خود فراموش کنی .
آستی آک : این چه نامیست مرا به آن خطاب کردی مرد ؟
سلیمان : روح تو همچون نور سفید است ، چرا که از تبار آس مردمانی ...
آستی آک : سخنی نو می شنوم ؟ به فریب آمده اید ؟
سلیمان : سخن تازه ای در میان نیست ، مادرت نامت آستی آک نهاده ، آس نورانی سفید ، آس هم نام خداست هم نام مردمان پاک خدا .
آستی آک : چرا این را خود نمی دانم ؟
سلیمان : بازی زندگانی ! کوتولکی دست ساز دیو سیاهیها آنچه خود می خواسته بر ذهن و روح تو باقی گذاشته و باقی زدوده از روانت .
آستی آک : هرگز با این گفته ها نخواهید توانست مرا از نگاهبانی آب غافل کنید .
سلیمان : کسی خواهان غفلت تو نیست آستی آک ، اگر خواسته ای هست بیدار کردن و آگاهانیدن روح خواب رفته توست .
آستی آک : من مرد جنگم ، هزاران مرد و زن دلاور از مردمان کشته ام ، نگاهبانی آب به آسانی به چنگ نیاورده ام به یاوه ای از دست دهم .
آراس : اگر خواهان جنگی اینک این من .
آسلان : اینک این من .
آسئنا : اینک این ما .
آستی آک : زیبا رویی خوش سخن نگاهبانی آب از من خواسته ، مزدش وصال او به فرداهاست ، فردایی در آن زندگی دوباره ، خونتان هدر رفت ،
با شما پیکاری آسان خواهم داشت ، اینک این من .
سلیمان : پیش از آنکه هزارمین بار دست به شمشیر بری یک بار آنچه کوتولک بد ذات از تو خواسته دگرگونه کن .
آستی آک : که چه شود ؟
سلیمان : او ذات بد خود نشانت خواهد داد .
آستی آک : منظورت از کوتولک ، زیبا روی خوش کلام من است ؟!
سلیمان : او زیبا نیست ، خوش سخن نیز ، زشترویی بد زبان به فریبی رخساره خوش نشانت داده و تو نفهمیده ای ...
آستی آک : باوری بر گفته هایت نمی توان داشت ، ترس بگذار و به میان آی .
سلیمان : ترسی در دل سلیمان نیست به امنیتی که خدا بر دل او نهاده ، سخنم گوش کن ، اگر آنچه گفتم راست باشد تو هر دو جهان را از دست
داده ای .............................................
آستی آک : سخن به درازا می کشی کسانی به شما بپیوندند ؟ من هزار کس را حریفم .
سلیمان : شرطی بگذاریم ؟
آستی آک : شرطی ؟!
آراس : من چاه کنی بودم ساده ، چاهی را می کندم که راه آبش را تو بسته ای ، هرگز چنین گمانی با من نبود ، سلیمان آمد و این با من گفت ،
باورم نشد ، من برای آزمودنی با سلیمان همراه شدم ، شرطمان این بود ، اگر راه آب بسته نمی دیدم او را به غلامی می گرفتم .
آسلان : شرط پر منفعتی بوده بی شک ، تو نیز می توانی چنین شرطی بگذاری ، با همه ی ما .
آستی آک : چرا باید بپذیرم چنین شرطی ؟ حال آنکه می توانم شما را به دیار نیستی بفرستم .
سلیمان : اگر عمرت برود و به روز پیری بر فریبی که خورده ای آگاه شوی دیر خواهد بود به دست آوردن دوباره عمر از دست رفته ................
آسلان : حکیمانه نبود این سخن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آستی آک : می توانم بیازمایمش .
کوتولک : چه شد آنجا ؟ راه آب باز شد بی آنکه خون دخترکی زمین سرخرنگ کند !؟ زمینتان سرخ می کنم به سرخترین سرخی سرخ رنگ ، 6
هر کدامتان را به کاری مشغول داشته بودم ، اینک گستاخانه از کار من سر باز می زنید !؟! چنان به کار خود مشغولتان کنم که نفس
کشیدن از یادتان برود ، سرخ شو ای رود ، سرخ شو ،،، حال که آستی آک از دست رفت باید اینها را به دست مردم ده به مسلخ برم .
آستی آک : از چه رخ نشان نداد ؟
سلیمان : داد ...
آستی آک : من هیچ ندیدم !
سلیمان : آنکه رو به آن سوی کرد بر بالای آن صخره و فرار نمود او بود .
آستی آک : همان زشت صورت چرکین رخسار ؟
سلیمان : شک خود کنار بگذار ، اگر زیبا رویی وجود داشت نمی آمد اینک ؟
آستی آک : آری ، اگر به دم باز شدن راه آب زیبارویم خودی نشان نداد یا هرگز نخواهد آمد یا دروغی بیش نبوده ...
آراس : چه هیبتی دارد این رود جاری .
آسلان : بی آن که خونی جاری شود بر زمین ، جاری شد .
آسئنا : جشن خواهیم گرفت ، مگر نه آسلان جان ؟
سلیمان : کجا راهی شده اید ؟
آسلان : ائلی آس کدخدا از دیدن دخترش اشک شوق خواهد ریخت به خدا ...
آسئنا : نباید بیش از این با خیال مرگم گریه کند .
آستی آک : مرا نیز در جشن خود شریک سازید .
سلیمان : نروید ، بمانید ، رود را بنگرید پیش از رفتن آخر .
آسلان : چه می بینم ؟!!!
آسئنا : دل کوه چون قلب دخترکی عاشق از هم شکافته و رگش پر خون پس می دهد نفس !!!
سلیمان : گمان می کردی زیباروی با آب مردمان چنین کند !!! پیش از آن که دیر شود کاری باید کرد .
آستی آک : چه ؟
آسئنا : چه ؟
آسلان : بگو سلیمان ، چه ؟
سلیمان : سدی باید ساخت .
آستی آک : چگونه ؟
آسئنا : دیر است .
آسلان : سلیمان سخن بگوی ...
سلیمان : اگر ائلی آس و مردمان ده کمکمان کنند دیر نیست .
آسلان : برویم .
سلیمان : باید پیش از آن که آب ویرانه ای کند ده مردمان به آنجا رسیم .
ائلی آس به گوشه ای نشسته و عزا گرفته است .
ائلی آس : به روز شادی مردم غم گرفته و نالان نشسته ام بر سوگ دخترکم ، آسلان تمامش کن دیگر ، خنجرت را بر گلویش نهاده ای و او پلک
بسته تا جانش پرواز کند ، آب ! مردم برای جشن و پایکوبی مهیا می شوند و من غم دخترکم در دل دارم ، چه می شود کرد ، دیروز
دخترکان دیگری رفتند تا آب سفره ما کم نشود ، امروز نوبت آسئنای من بود ، چه رسم بدی با ما نهاده ای اژدها ، چه رسم پستی !
مردمان جشن گرفته اند . 7
کوتولک وارد می شود .
کوتولک : باز ایستید از این بزم بدفرجام .
مردم : تو کیستی و چه می گویی ؟ مگر نمی دانی این بزم آب است و خوش فرجام ؟
کوتولک : آری ، اگر آب زلالی در پس بزمتان می بود می گفتم خوش فرجام .
مردم : آب زلالمان تا عصر خواهد رسید غریبه .
کوتولک : اما نه زلال و خوش طعم ، سرخترین سرخی با آبیست که اینک به سوی شما جاریست از آن سرچشمه بالائی .
مردم : تو چه می گویی ؟ دروغ گویی که می خواهد بزممان به هم زند ؟ بکشیدش ، بکشیدش .
کوتولک : آخر از چه بر حرفم باوری نیست با شما ؟
مردم : هرگز از پس قربانی شدن دختری بر پای چشمه آبی نبوده که زلال نباشد .
کوتولک : اگر دخترک قربانی می شد آری چنین بود اما ......................
مردم : اما چه ؟ ساکت نمان مرد ، بگوی تا خونت نریخته ایم .
کوتولک : ائلی آس کدخدا کجاست ؟ پدر دخترک را صدا زنید تا رازی بدشگون با شما بگویم ، زود ، زود ، زود .
مردم : ائلی آس ، ائلی آس .
ائلی آس : چه شده با شما ؟ عزایم را چگونه بشکنم در بزمتان ؟ بگذرید از من .
مردم : آوردن نامت برای شکستن عزایت نیست ، این مرد حکایت غریبی دارد ، رازی بدشگون ،،، بیا .
ائلی آس وارد می شود .
ائلی آس : تو کیستی ؟ به این روز که با دل مردمان بزم است و با دل من عزا چه تحفه آورده ای ؟
کوتولک : ائلی آس به سلامت ، دخترت رسم دیرینه به جای نیاورد به قربانگاه ، آری مردمان درست شنیده اید ، آسئنا با آسلان خنجر به دست
گریخت ، اکنون به جای زلال آبی فرح افزا رود خون جاریست به این سوی ........................
ائلی آس : چگونه باور کنم بر این یاوه ؟ دختر من بگریزد ؟ بگیریدش تا نگریخته این مردک بد خبر ، به زنجیرش کشید .
کوتولک : دختر تو رسم دیرین شکسته تو مرا می گیری تا به زنجیرم کشی ؟
ائلی آس : ساکت بمان مردک بدیمن ، ساکت بمان .
کوتولک : آهای مردمان ، من آنچه لازم بود با شما گفتم ، پیش از آنکه دیر شود چاره ای بیندیشید .
مردم : از کجا باور کنیم دروغی با تو نیست ؟
کوتولک : چه نفعی می برم من از دروغی چنین ؟
مردم : آسئنا کسی نبود بگریزد از رسم .
کوتولک : ارزش جان شیرین تر از رسم است ، نیست ؟
ائلی آس : برهانی محکم نشانمان بده اگر بر گفتارت راستی هست .
کوتولک : این کوزه پر خون ، از چشمه پر کردم ، زود است که سیلی شود و برسد اینجا .
مردم دو دسته می شوند .
ائلی آس : سخنش گوش ندهید ، به سوی من باز گردید ، من ائلی آسم ، هرگز بر شما بدی نخواسته ام ، اینگونه نبوده تا به امروز ؟
مردم : چه کنیم ؟
کوتولک : آنجا .....................................
سلیمان ، آراس ، آسلان ، آسئنا ، آستی آک وارد می شوند .
کوتولک می گریزد .
ائلی آس : خدایا دخترم ، آسئنایم .
مردم : با دیدن آسئنا ائلی آس رسم کهن ایل به فراموشی سپرد و دخترش را در آغوش گرفت !؟ وای بر او ...
ائلی آس : رسم کهن ایل به فراموشی نسپرده ام ، دل پدرانه ام تپید ، اما پیش از در آغوش کشیدن مادرش باید سخنی بگوید در خور جایگاهش 8
وگرنه ...
مردم : وگرنه چه ائلی آس ؟ آن را که عیان است چه حاجت به بیان است ، دخترت قربانگاه رها کرده و بازگشته به میان ایل ، این را همه دارند
می بینند ، می خواهی حاشا کنی ؟
ائلی آس : آسئنا سخن بگوی ، اینجا چه می کنی ؟ مگر نباید آسلان قربانیت می کرد به پای چشمه ؟
آسئنا : این مرد سلیمان نبی است .
ائلی آس : وای بر من ، از چه نشناختم !؟ خوش آمده ای سلیمان .
سلیمان : سلام بر ائلی آس ریش سفید آس های کوهپایه نشین ،، ائلی آس برای سخن گفتن دیر است و اگر بلا بگذرد وقت بسیار ، پیش از آن که
رود خون خرابه ای کند ده را باید سدی ساخت ، بشتابید .
آستی آک : کوتولک گریخت و نتوانستم بگیرمش .
سلیمان : هر کاری به وقت خود نکوست ، برویم سد را بسازیم .
آسلان : دیگر دیر شده ، رود خون دارد می رسد .
مردم : وای که بدبخت شدیم .
سلیمان : اگر همت کنید سد را خواهیم ساخت .
مردم : چه صدای مهیبی دارد ، باید بگریزیم .
سلیمان : نخواهید توانست ...
مردم : بگریزید ، بگریزید ، جانتان را نجات دهید .
آستی آک : بمانید .
ائلی آس : بمانید .
مردم : بمانیم کشته شویم ؟
آسئنا : بمانید .
مردم می گریزند .
ائلی آس : گریختند ، با این تعداد اندک سدی ساخته نخواهد شد .
آستی آک : چه باید کرد ؟
آراس : سلیمان چه کنیم ؟
آسئنا : تنها مانده ایم .
آسلان : سلیمان با ما چیزی بگوی آخر .
سلیمان : اینک روی خود به سوی پناه دهنده اولین و آخرین کنید ،،، بارپروردگارا جز تو دست گیری نداریم ، به این لحظه های وحشت انگیز
دلهای ما آرام گردان ، ای آفریننده هستی وجود ما از توست ، اینک که گریزجایی نداریم آفریده های خود را از مهلکه خطر به آرامش
راه نما ، کجا رود آنکه جز درگاه تو پناهگاهی ندارد ؟
آسیموغ ، پرنده ی تیزبال آسمانها ، ظاهر می شود .
آسیموغ : سلیمان بشتابید ، درهای خانه آسیمان در آن سوی ابرهای نرم سفید چشم به راه آمدن تو و دوستان توست ، دل آسیمان مهربان اینک
لبریز از شادی است ، میهمان عزیز او خواهید بود .
سلیمان : کاش مردم از ما نمی گریختند ،،، برویم ، دلم اما با آنها بر زمین خواهد ماند .
دیو : باز کم آوردند کوتولک های من ، وای بر آنها ، سلیمان به همراه آدمیانش گریخت ، از دست دادمش ! وای بر من ،،، چه کنم این دم ؟! چه
کنم ؟ باید بازش گردانم ، پیش از آخرین جنگم با خدا به جاییکه او خواهان است سلیمان را به جنگ می کشانم تا اسیرش کنم برای نشان
دادن راهی که به خانه خدا می رسد ، آنجا با او خواهم جنگید و تاج سروری جهان بر سر خواهم نهاد ،،، چه کنم اینک ؟ آه ! مردمان !!!
سلیمان دلش با آنهاست ، پیش از غرق شدن تمامی آنها در دریای خون اندکی را موقتا نجات می دهم ، او برای نجات دائمی آدمیان به 9
کمکشان خواهد آمد ، در این شکی نیست .
سلیمان و همراهانش وارد خانه آسیمان می شوند .
آسیمان : اینجا استراحتگاه آنهاییست که خدا آنها را به بهشتهای خود وعده کرده ، در خانه آسیمان بر روی ابرها از حیات خود لذت ببرید ، اینجا
را منزل خود بدانید و مرا نیز یکی همچون خود .
سلیمان : زنده باشی آسیمان مهربان ،،، راستی پیش از آنکه سرخی زمین رنگهای زیبای خدا را از یادها ببرد ابرهایت را بفرست تا چهره خون گرفته
زمین بشویند .
آسیمان : چنین باد .
سلیمان : شسته می شود زمین ، زیبایی باز خواهد گشت به جان زمین به سرخی گراییده ،،، آه آنجا را !!!
آسیمان : آدمیانند .
ائلی آس : از مردمان همه نمرده اند .
سلیمان : این حکمتی دارد .
آراس : چه می کنند ؟
آسلان : به این سوی و آن سوی می گریزند .
آسئنا : چه زخمهایی بر جانشان است .
آستی آک : کاش با ما می آمدند .
سلیمان : شما اینجا بمانید ، می روم و آنها را نیز بدین سوی می کشانم .
همگی : با کوتولک ها چه خواهی کرد .
سلیمان : من سلیمانم و ،،، آه ، وای از این کلام ، یک بار چنین گفتم و شد آنچه نباید می شد ،،، توبه خدایا ،،، ببخشای بر من این گناه ،،، خدای
بزرگ سلیمان با اوست ، از هیچ مهراسید ، باید بروم ، دست خدا مرا تنها نخواهد گذاشت .
آسیموغ : من نیز با سلیمان همراه خواهم شد .
همگی : سلیمان ما نیز با تو خواهیم آمد .
آسیمان : من نیز .
سلیمان : شاید کارزاری روی دهد ...
همگی : برای آن نیز آماده ایم .
سلیمان : شاید مرگ میهمانمان کند ...
همگی : هر چه تقدیر باشد بر آن تسلیم خواهیم شد .
لشکری در برابر لشکری .
سلیمان : با نام آنکه جهان از او نفس گرفت باز می داریمش از کرده بد دیو بدکردار را .
دیو به خود می پیچد .
دست خدا از آسمان پایین می آید .
پایان .
صحنه : بیر پوزولموش اسکی تپه .
بیر آغ پرده صحنه نین دیبینده گویدن آسلانیبدیر ، شکیللر
اونون اوستونده گوستریلجکدیر .
بیر قبیر صحنه نین ساقیندا و اوچ سکو صحنه نین سولوندا
واردیر .
آسلان ، آسلی ، آیدین ، آیگون و قاراپالتارلیلار صحنه ده اوتوروبلار .
سولماز خاتینین سسی : باشلانسین ؟
هاممی بیرلیکده : باشلانسین .
سولماز خاتینین سسی : یاخچی ، یاخچی ،،، بویوک تانرینین آدیلا باشلاییریخ ،،، ایشیقی سوندور ،،، شکیل ، او یوخ ،،، آی هوو ، یئنیدن ،،، آهان .
آیگون : آیدین قورتار گورخ ، لپ تابلا اویناما .
آیدین : یاخچی .
سولماز خاتینین سسی : نه اولوب اورادا ؟
آیدین : هئچ ، باشلایین ،،، دینمه دا .
سولماز خاتینین سسی : بیر ، ایکی ، اوچ .
حسنلو تپه سینین شکیللری .
سولماز خاتینین سسی : بوراسی حسنلو تپه سی . حسنلو تپه سی اورمو گولونون گونئی باتیسیندا یاشیللیق سولدوز یوردوندا یئرلشیبدیر . باتی
آس اربایجان و اونلا بیرلیکده سولدوزدا چوخلو تانینمامیش و دیرلی تاریخی اثرلر واردیر . اونلاردان بیری اولان حسنلو
تپه سی یئتدی مین ایل مسیح دوغوشوندان اونجه یه قاییدان تاریخی واردیر .
آسلان و آسلی نین سوموکلری نین شکیلی سون پرده یه دوشور : ایکی
اولونون سوموکلری بیر بیرین یانیندا اوزانماق حالیندا .
آیدین و آیگون یاواش یاواش گیریرلر ایچری یه .
آیدین : سس گلیر ؟
آیگون : یوخ ، هانی ؟
آیدین : دانیشما گوروم .
آیگون : سن دانیشدیریرساندا ...
آیدین : سوس .
آیگون : قورخودما .
آیدین : قورخاجاغیدین نیه گلیردین ؟
آیگون : دئییرسن قاییدیم گئدیم .
آیدین : گئده بیلرسن ؟
آیگون : من گئده بیلمسم سنده قالا بیلمزسن ، گئتدیم ...
آیدین : دایان گوروم ...
آیگون : گئدمی ییم ؟ 1
آیدین : باخ گوروم منیم سنسیز بورالاردا نه اولوم یاتیب ؟ آی جانیم سن اوچون بورادایام ...
آیگون : دوز دئییرسن من اوچون بوراداسان ؟
آیدین : یالان دی یجم ؟
آیگون : وای کی من سنی چوخ ...
آیدین : سوس ، سوس ...
آیگون : آیدین سن قورخاندا منده قورخورام .
آیدین : من قورخمامیشام .
آیگون : آهان ، بو تاپپیلتی دگیرمان سسیدیر ، سنین قلبی یین یوخ .
آیدین : آی جانیم دینمدا ..
آیگون : سس گلمیر ، هانی سس ؟
آیدین : وای سنین الیندن .
آیگون ایشیق آچیر .
آیگون : ایشیق ...
آیدین : سوندور اونو .
آیگون : هئچ یئری گورمورم آخی .
آیدین : ایندی آی چیخار .
آیگون : آی چیخاناجاق بو ایشیق سالسیندا ...
آیدین : بونون ایشقی بیزی گوسترر ، سوندور .
آیگون : ویی ...
آیدین : ندیر ؟
آیگون : سونمور !
آیدین : وئر گوروم منه ..............................
آیگون : گوردون .
آیدین : کورلادیندا .
آیگون : منه نه آخی ، اوزون گئدیب خاراب چیراغ آلیبسان .
آیدین : آلاندا باخدیم ، ساق ساقیدی .
آیگون : چینی جینس بودوردا .
آیدین : واللاه گنج اوسته اوتورمامیشدیم آمریکائیسین آلام ، واریم اولسایدی نه اوچون سنیده سالیردیم دالیما گلم بورایا ؟
آیگون : اوندا بونون خارابلیغین منیم بوینوما آتما .
آیدین : یاخچی سنده ، گل قوی کیفی یین ایچینه ایشیقی گورسنمسین .
آیگون : سن کی دئییردین بورایا گلن اولماز گئجه لر !
آیدین : گوزلمکدن زیان گلمز .
آسلان و آسلی قبیرلرینین ایچینده یاتیبلار ، اونلارین پالتارلاری سوموک
شکیلینده دیر .
آسلی : آسلان ، آسلان ، آسلان .
آسلان : هان ؟
آسلی : آسلان ، آسلان ... 2
آسلان : ندیر آخی ، قوی یاتاخدا .
آسلی : نه چوخ یاتیرسان ، دور سس گلیر .
آسلان : نه سسی ؟ یاتدا .
آسلی : بورالاردا آدام وار .
آسلان : هر گئجه بونو دئییرسندا .
آسلی : بو سیرا دوغروداندا سس گلیر .
آسلان : آسلی ، یات قوی منده یاتیم .
آسلی : قورخورسان یوخ ؟
آسلان : کیم من ؟
آسلی : من یاتدیم آمما قورخاقلار ساق باش گورا آپارا بیلمزلر ...
آسلان : دور گوروم هارادان سس گلیر باخ .
آسلی : کیشی اول دور گئد باخدا ...
آسلان : بیلیرسن سنسیز گئده بیلمرم بو سوزو دئییرسن ؟
آسلی : بیرده دئگینن منسیز گئده بیلمزسن ............
آسلان : سنسیز منیم نه گونوم ، نه یاشاماقیم آخی آسلی جان ...
آسلی : یاشام ؟! ( ایکیسیده گولورلر )
آسلان : هارادان سس گلیردی ؟
آسلی : اوتایدان .
آسلان : گئدخ اویانا باخاق .
آسلی ایشیق آچیر .
آسلی : ایشیق ...
آسلان : سوندور اونو .
آسلی : گورمورم آخی .
آسلان : بونون ایشقی بیزی گوسترر اونلاری یوخ ، سوندور .
آسلی : ویی ...
آسلان : ندیر ؟
آسلی : سونمور !
آسلان : وئر گوروم منه .
آسلی : گوردون .
آسلان : کورلادیندا .
آسلی : منه نه آخی ، اوزون گئدیب خاراب آچیرآغ آلیبسان .
آسلان : آلاندا باخدیم ، ساق ساقیدی .
آسلی : قیراق بازارین جینسی بودوردا .
آسلان : واللاه گنج اوسته اوتورمامیشدیم آتایین بازاریندا دوزلدنلردن آلام ، واریم اولسایدی آتان راحاتچیلیکلا وئرردی سنی منه ، قاچیرتمازیدیم
بیله یین .
آسلی : اوندا بونون خارابلیغین منیم بوینوما آتما .
آسلان : یاخچی سنده ، سوندوردوم .
آسلی : به دئییردین بورایا گلن اولماز گئجه لر ! 3
آسلان : گوزلمکدن زیان گلمز .
آسلی ایله آسلان بوتایدان و آیگون ایله آیدین اوتایدان گلیرلر .
بیر بیرین یانیندان کئچیب گئدیرلر .
سولماز خاتینین سسی : یاواش گوروم ، دورون ...
آیدین : نه اولدو ؟
سولماز خاتینین سسی : هارا به ؟
آسلان : گئدیریخدا ...
سولماز خاتینین سسی : خئیر اولا !
آیگون : اینشالاه خئیردیر ...
آسلی : اینشالاه ...
سولماز خاتینین سسی : یوخ واللاه دئییل .
آسلان : نیه آخی ؟
سولماز خاتینین سسی : لاب سری ییبسیز ها !!! آی جانیم یئتیشدیز بیر بیره دوز گئتمه یین کی ...
آیدین : به نه ایش گورخ ...
سولماز خاتینین سسی : قورخاجاییز ، متنه بیر باخسایدیز ...
آسلی : سولماز جان باخمیشیخ ، کیم قورخاجاق ؟
آیدین : بیز یوخسا اونلار ؟
آسلی : سیز ...
آسلان : آسلانلار قورخاق اولماز .
آیدین : اولمویا اوزویون آسلان بیلیرسن ؟ نقشین آسلان نقشی دیر ، اوزون یوخ جانیم ...
آسلان : هله یانیرسان بو نقشی منه وئریب سنه یوخ ...
آیدین : یالوارسایدیدا من گئدمزیدیم او ...
آیگون : اوتوردا آیدین .
آیدین : بو باشلادی دا .
آسلی : بو سولمازلا دانیشیردی سن نیه اوزویون آتدین آرایا .
سولماز خاتینین سسی : یاخچیدا ...
آسلان : بیز روح اولساق بونلار گرک قورخادا آی سولماز .
سولماز خاتینین سسی : بیری بو سولماز خاتین ، ایکیمجیسی بو هاممی هاممیدان قورخاجاق ، قورخاندان سونرا قاچاجاییز ...
هاممی بیر یئرده : چوخ تیکراری بیر صحنه ، چوخ .
سولماز خاتینین سسی : سوس ، کارگردان بویله ایسته ییب .
آسلان : بویون یوخدور چئویردا .
سولماز خاتینین سسی : وای سیزین الی ییزدن ، باشلایین گوروم .
آسلی ایله آسلان بوتایدان و آیگون ایله آیدین اوتایدان گلیرلر ، بیر بیرینه
یئتیرنده چیغیریب قاچیرلار .
آسلان : دایان گوروم کیمسن بورالاردا ؟
آیدین : وای دده ...
آسلان : کیمسیز دئدیم ...................
آیگون : جاواب وئردا . 4
آیدین : نه دئییم آخی ؟
آسلی : آسلان بو بئچارالارین نه سوجو وار آخی ، بو هئیبتده دوروبسان من قورخورام سندن ...
آسلان : قورخسالار تئز سوزه گلرلر ،،، دئمدیز کیمسیز ؟ بورادا نه ایشی ییز وار ؟ دانیشین گوروم .
آیگون : سیز اوزویوز کیمسیز ؟
آسلی : من شامان قیزی ، بودا خان چوبان اوغلو ...
آیدین : آدی ییز یوخدور ؟
آسلان : او آسلی ، من آسلان ، سیز ؟
آیگون : من آیگون ، بو آیدین .
آسلان : تانیمادیم ، آتاییز کیم ؟
آسلی : آناییز ؟
آیگون : مامور اولمویالار ؟
آیدین : سوس ،،، تانیمازسیز ، اوزاقدان گلمیشیخ .
آسلان : دئییرم آخی بورالاردا گورممیشدیم سیزی ، نه یاخچی ؟
آیدین : آخی اول سیز بو پالتارلاردان ، بورادا اولماقی ییزدان دئیین ، سونرا بیزده ...
آیگون : مامورسوز ؟
آیدین : دینمه دا ...
آسلان : مامور ندیر ؟
آیدین : آغزینا گلدی ، هئچ ،،، آخی بیز هله بوتون بیلممیشیخ سیز کیمسیز !
آسلی : بورا بیزیم تپه دیر ، ائویمیز بورادادیر .
آیدین : آی جانیم بو تپه نئچه مین ایلدیر خارابادیر ، سیزین ائوی ییز هانی بورادا ؟
آسلی : بو نه دئییر ؟!
آسلان : سن نه دئییرسن !؟ تپه خارابادیر ؟
آیگون : آیدین لپ تاپدا گوستر بونلارا حسنلونین شکیللرین .
آسلی : حسنلو ؟! لپ تاپ ندیر ؟
حسنلو تپه سینین شکیللری .
سولماز خاتینین سسی : حسنلو تپه سی یئتدی کیلومتر سولدوز شهریندن آراسی واردیر . حسنلو آدینی بو آددا اولان کندین یاپیشیغیندا اولماسیندان
آلیبدیر . سولدوز اوزو اولا بیلر سولو دوز یا آس اولدوز اولا بیله . بو تپه نین قازینتیلاری 1313 شمسیدن باشلاندی .
1336 _ دا بیلیمسل و تخصصی آختاریشلار بیر ایرانلی _ آمریکالی هئیاتین آختاریشی ایله باشلاندی . دئدیکلره گوره
بو تپه نین تاپیلان قالاسی ماننا ائلینه عاییددیر . بو تپه دایسون دئدیغینه گوره اون قاتدیر . هر قات بیر ائله و تمددونا عایید
اولا بیلر .
آسلی : باخ بورا ، بو سنیله من اولاجاییخ ها .
آیگون : دوغروداندا بونلاردیر !!!
آیدین : وای بیزه ، گور کیملرله اوزبه اوز اولموشوخ .
آسلان : نه ییمیزدیر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آیگون : بیزه بیر شرفدیر سیزیله تانیش اولماق ..........................
آیدین : باخیندا ... 5
آیگون : دوز دئییر ، لپ تابدا یاخچی شکیللر وار .
آسلان : شامان آتایین جامینا آد قویوبلار .
آیگون : لپ تاب ؟؟؟ !!!
آیدین : جام جمدیر منظورون ؟
آسلان : جم کیمدیر ؟
آیگون : یم ، اود آتاسی ...
آسلی : اود آتاسی پیریم آتایدی .
آیدین و آیگون : پیریم آتا ؟! یوخ جم ، هامان یم .
آسلان : پیریم یم ! پیریم یم ! باخ بیر بونلارا ، پیریمین پیرین گوتوروبلر یمی قالیب ، پیریم آتا ...
آیگون : آهان پرومته .
آیدین : او یونانلی لارین اود آتاسیدیر ...
آسلان : خان اوغلان اودون بیر آتاسی واریدی اودا پیریم آتایدی ...
آیدین : آدیم آیدیندیر ...
آیگون : بیزه اوجور اویره تمی ییبلر ...
آسلان : پیریم یانان آغاجا دئییرلر ، قولاق وئرریرسن دئییم اویره ن .
آیدین : بیزیم دانشگاهدا اوخودوغوموز درس باستان شناسلیقدیر ، آرکولوقوخ بیز ، خوشوموز گلیر دئسز ، اویره نریخ .
آسلان اوتوروب یئره و اللرین آچیب گویه ساری .
آسلان : آنام آس ، آنام آس ، آنام آس ...
آسلی : آنام آس ، آنام آس ، آنام آس ...
آسلان : آنام آس ، آنام آس ، آنام آس ...
آیدین : نه دئییرلر ؟
آیگون : تانری یا یالواریرلار ،،، آنام آس !؟ آنامآز !؟ ناماز !؟
گویدن اود بیر قابدا گلیر آششاغایا ، اودون قابی بیردن بیره دوشور یئره .
آیدین : قاچین اوتایا .
آسلان : آی جانیم دوشموشدور باشیمیزا آخی ، اه .
آیگون : اولماز بو گویدن گلمی یه ؟
آسلی : نیه اولمور آخی ! یاخچی هله یالان اودویدو .
سولماز خاتینین سسی : نه اولدو ؟ به او نیه دوز گلمدی ؟
آسلان : بونو آیری میزانسئن ایله یوللا ، اولماز ؟
سولماز خاتینین سسی : کارگردانین نظری بویله دیر .
آیدین : آی جانیم بو میزانسئنی کارگردان محترمیمیز یئدی سکگیز ایشده ایشلدیب ...
آیگون : نئچه ایشدده دئراماتورژویموش ، اونلارادا دئییب بونو ایشلدیبلر ...
آسلان : رئال ، سوررئال ، مدرن ، پست مدرن ، اکسپرسیونیستی ایشده فرقی یوخ بیله سینه ، بیر باشدان بو میزانسئنی وئریب گئدیب باشا ...
سولماز خاتینین سسی : بیر گون بورادا دئییل ها ! هاممی قورد اولوب ، اوزو اولاندا قوزو کیمی سوزه باخیرلار ،،، یاخچی ، آسلی سن اودو سکولار
اوستوندن گتیر وئر آسلانا ،،، یئنیدن باشلا گوروم . 6
آسلان اوتورور یئره و اللرین آچیر گویه ساری .
آسلان : آنام آس ، آنام آس ، آنام آس ...
آسلی : آنام آس ، آنام آس ، آنام آس ...
آسلان : آنام آس ، آنام آس ، آنام آس ...
آسلی اودو سکولارین اوستوندن گوتورور ، یاواش یاواش گلیر و وئریر
آسلانا .
آسلی : آس آنام گوندریبدیر اودو .
آسلان : ساقلیکلار اولسون آس آناما ، بونو منده وئرجاغام تانریم یاراتدیغی آداملارا .
آسلی : پیریم آس ، آدین اولدو اودلار آتاسی ؛ پیریم آتا .
آسلان اودلا اویناییر .
آسلان : آس ائللرین بیر آتاسی واریدی پیریم آس آدیندا ، اودو آس آنامیز تانریدان آلدی گتیردی وئردی اونا ، اونوندا آدی دوندو اولدو پیریم آتا .
آیگون : آس آنا کیمیدی ؟
آسلی : آبان اولاردان بیری ...
آیگون : آبان او ؟! بانو !
آیدین : بانو ،،، الهه ...
آیگون : نه گوزل تاریخی آچیرلار .
آیدین : به ندن بونلاری بویله اویره تمی ییبلر بیزه !!!
آیگون : ائیله بیل بونلارین یئرینه چوخلو یالانلار اویره نمیشیخ !!!
آسلان و آسلی : یالان ؟
آیدین : هن ، یالان ...
آسلان : او ندیر ؟
آیگون : سیز بیلمیرسیز یالان ندیر ؟! دوز اولمویان سوز .
آسلی : میه سوزده دوز اولماز ؟
آیدین : سیزده یالان یوخ ؟
آسلان : نه اوچون گرکدیر ؟
آیدین : بوتون ایشلری باشا آپارماق اوچوندور ...
آیگون : بیزیم زاماندا یالانسیز ، ایشلر قاباقا گئدمز .
آسلی : نه پیس بیر زامان ....................................................................................
آیدین : سیز بو شکیلده یاتیبسیز ؟
آسلان : نئجه ؟
آسلی : آسلان سوروشوردا ، نه دئییب آخی بویله دامارین شیشدی ؟
آیگون : ایستمسز دئمه یین .........................
آسلی : آسلان دئگینن ، دئگینن .
آسلان : بیز بورادا تزه توی توتموشدوخ .
آیگون : وای توی ...
آسلی : اودا نه گوزل بیر توی .
آسلان : من بی ، آسلی بایان ،،، یادیندا هارادا گوردوم سنی ایلک سیرا ؟ 7
آسلان آت سورور ، آسلی کوزه چیینینده گئدیر ، بیر بیری گوروب ، باخیب
و گولورلر .
آسلان سوز اوخویور ، آسلی اویناییر .
آسلان بیر جامدا شکیللره باخیر .
آسلان : اونون آتاسی یوخ گلسین قاباقا ؟
آسلی : او بیر کیشی کیمین اوزو گلیب قاباقا ، آتاسی اولوب .
آسلان : من قیزیم آسلینی چولدن تاپمامیشام هر کیمسه یه وئرم .
آسلی : او خان چوبان اوغلودور ، بیرده بیزیم قیزیمیز آسلی اونو سئویر بویوک شامان .
آسلان : یادیندان چیخار .
آسلی : یادیندان چیخسایدی باخدیغین جامی اویله آتمازیدین اوتایا .
آسلان : دئدیم اولماز .
آسلی : آسلان آسلان هاراداسان بو اوزون گئجه لرده ؟ ( آسلانی آختاریر و تاپیر )
آسلان : ساچین اوزون ، چولده سارالان سونبوللر کیمی ، گوزون گوزل ، آی کیمی ایشیقلی ، الین ایستی بیر گونش کیمی ،،، ( اوخویور ) ،،،،
آی سنده بیرینه وورولوبسان گئجه لر یاتا بیلمیرسن ؟ گویده یانیرسان آیریلیقیندان ؟ ( اوخویور )
آسلی : منی آپار بورالاردان ، آپار ،،، قاچارام سنیله ، آسلان آپار منی .
آسلان : قاچدی منیله آسلی گلدی بو تپه نین اوستونده اولان قالامیزا .
آسلی : گلدیم ، قیرخ گئجه گوندوز توی اولدو .
تویدور .
آسلی : آنام دئدی یادیندان چیخماز ، دوز دئدی ، چیخمادی .
آسلان : چیخا بیلردی ؟!
آسلی : چیخمازیدی ...
آسلان : بیز یاشامی باشلادیخ .
آیگون : سونرا ؟
آسلی : گئددیخ گئجه نی اورادا یاتاق .
آیدین : سونرا ؟
حسنلو تپه سینین شکیللری .
سولماز خاتینین سسی : ایرانلی _ آمریکالی آرکولوقلارین آختارماسی گوستریر بو قالا یانیبدیر . ایندی یازیلان یازیلار تاریخ ساحه سینده گوستریر
آسیادا چوخلو قالالار یهود الیله یانیبلار . بو قالالار بیر شکیلده و بیر زاماندا اود وورولوبلار . یهودون بو یاندیرما و
پوزقونلوق سالمالاردان نه ایسته دیگیندن هله ده بیر سوز دئییلمیر ، بو سوزلر بولود دالیسیندا قالیبلار .
آیگون : دئدیز بو خان چوبان اوغلودور ، سارایین خان چوبانی !؟ 8
آسلان : خاییر ، آلپ آراس خان چوبان .
آیدین : او کیمدیر ؟
آسلی : تانیمیرسیز ؟!!
آسلان : به سیز کیمی تانی ییرسیز ؟!
آسلی : تانیتدیر آسلان آتایین .
قاراپالتارلیلار هوجوم گتیریبلر ، آسلان دویوش ائیله ییر ، توتولور .
سولماز خاتینین سسی : ایگیت چوخ قولدورسان ، خوشوما گلدی دویوشون ،،، بوگون چین اولکه سینین قوشونو ایری آنا آدلانان یوردون قوشونونا
اوغورلو اولدو ، ایندی دویوشو اودوزانلاردان بیری گرک بیر اوخ آتسین ، سیز یاخچی کامان چکیرسیز آس اوغوللاری ،
بو سیزلرین کانیندادیر ، بویله اولسون ،،، ایندی بو زورلو اوغلان کامانین آلاجاقدیر الینه چیخاجاقدیر او داغین اوستونه و
اوخونو آتاجاقدیر ، اوخ هارا دوشسه اورا اولاجاق ایری آنا ایله چین آراسیندا جیزیق .
آسلان : بو اولان دئییل ...
سولماز خاتینین سسی : اولماز ؟! اوز قوشونومدان بیرینه دئییم گئدسین اوخو آتسین ؟
آسلان بیر کامان الینده چیخیر سکو اوستونه .
آسلان اوخ آتیر .
آسلان : کامانی اولدو الی آتامین ، اوخو جانی .
آسلی : اوخ گئتدی ، چوخ گئتدی ، اوچا اوچا ، قاناد آچدی اوخ ، آراسین جانی ایچینده گئدیردی ، اوخ گئتدی یئتیشدی ایری آنانین سون یابانینا ،
اورادا دوشدو یئره اوخ ، اوخ ایری آنا توپراقیندان بیر اوووج وئرمدی چین خاقانینا .
آسلان : داغ اوسته قالدی آتام ، داغلار آدلاندی آلپ آراس .
آسلی : قارامان آراس ، آلپ آراس .
آیدین : وای دده ، البرز !!! الپروس ، آلپروس ، آلپ آروس ، آلپ آرآس !!!
آیگون : آرش !!!
آسلان : اولمویا بونلاریدا دئییشیبلر ؟!!!!
آسلی : وای بیزه ، وای سیزه ..............................................
آیدین : بویله اولسا چوخ آدلار دئییشیلیبدیر ...
آیدین لپ تابا باخیر .
شکیللر دوشورلر پرده اوستونه .
آیگون : اوستا ؟
آسلی : ائو اوسته !
آسلان : بوتون ائولرین اوستونده اولان یازیلار .
آیدین : آسو زرتشت ؟
آسلان : آس بوتا زاراتوشتو ! آناسی دوغدو آدلانیردی ، آتاسی دده .
آیگون : ارداویراز یا ارداویراف ؟
آسلی : آرآتاوئرآس ! زاراتوشدو آسین یولونون دالین توتدو ، آناسینا یازان سوزلر قالیر ؟ آدین قویدو آرآتاوئرآسدان آناما ...
آیگون : اروادیراز نامه ، آناما ،،، وای .
آیدین : بستور ؟
آسلی : بسدور ! 9
آسلان : تکینه دوردو دوشمانلارین قاباقیندا دئدی بیر جان سیز اوچون بسدور ...
آیگون : ساسان ؟
آسلی : آس سان ! آس ائلینه باغلیسان !
آیگون : هاممیسیندا آس وار !!!
آسلی : آدلاردا آس ائلیندن آد آپارماق اوجا یئرلره باغلی اولماقی گوستریردی .
آسلان : آس ائلی بوتون ائللرین باشینا بیر تاجیدی ، آسیا اولکه سی اونلاردان آد آلیبدیر ، چیندن قاف آساجاق اونلارین یوردو تانینیردی ...
آیدین : قاف آس ؟!
آیگون : قافقاز !!!
آیدین : داریوش ؟
آسلان : تاری آس !
آیگون : آتوسا ؟
آسلی : آت آسا !
آیدین : اردشیر ؟
آسلان : آرآتاشئر !
آیگون : بالاش ؟
آسلی : بال آس !
آیدین : اردوان ؟
آسلان : اردوغان !
آیگون : اشکانی ؟
آسلی : آس کانلی !
آیدین : کوروش ؟
آسلان : کورآس ! گوزلرین قان آلمیشدی او آسین ، گورموردو آداملیق ندیر ، دئییلدی کورآس .
آسلی : تومروآس آنا اوغلونون قانی توکولندن سونرا کورآسی دویوشده توتدو ، باشین کسدی قویدو بیر جاناقا دئدی اوز قانیندان ایچ ای قاندان
دویمویان کورآس .
آیدین : نئجه باش آششاغا اولدوخ بونلارین یانیندا .
آیگون : باخ گور بو اوزون تاریخدن دوزده تاپا بیلرسن !!!؟
آیدین : تاپا بیلمدیم ......................................................................
آیگون : نه ایش گورملی ییخ ؟
آسلی : نه اوچون ؟
آیگون : بونلارین دوزون یایماق اوچون .
آسلان : بو سیزه باغلیدیر .
آیدین : بیزه ؟
آسلی : دئمه دیز اوخویورسوز بونلاری ؟!
آیگون : دوزدور .
آیدین : اوندا به سیز ؟
آسلی : یاشام بیزدن ال چکیب ، نئچه مین ایلدیر .
آسلان : یوخودان دوراندا باشیمدا بیر سوز دئدی نه اوچون دوروبسان ؟ بیلمه دیم بو سوزه نه دئییم ، سیزی گورنده اوزومه دئدیم یوخودان
دورماقیم اولا بیلر بونلار اوچون اولسون ، آسلی ایله اوزومون سوموکلرین یانمیش گورنده بیلدیم نلر گلیب باشیمیزا ، اولا بیلر بیزیله 10
سیزین گوروشو بیر سیرا یالانلارین دوزون آچماق اوچون اولا ، اولا بیلر ،،، ایندی ایشلر سیزه باخیر ، بیز داها الدن گئدمیشیخ ،
کئچمیشلر یازیلارینا یاپیشیب آدیمیز ، بیزیم الیمیزدن هئچ ایش گلمز ،،، وای بیزه .
آسلی : ندن بویله اولدو حالین ؟
آسلان : کئشگه زامانا بیزیم اولاردی ، یوخ آسلی ؟
آسلی : هن .
آسلان : نه پیس ، حاییف بویله دئییل ، حاییف .
آسلی : اوزمه اوزویون آسلانیم .
آسلان : سون یوخوموزدا خوش قالمیشدیخ ، نئجه ایندی باشیمی قویوم یئره بیرده راحاتچیلیکلا یاتیم ؟
آسلی : هارا گئدیرسن ؟
آسلان : بویله یالانلار اوزجکدیر یوخوموزو .
آسلی : دایان هله ...
آسلان : نئجه دایانیم ؟ نئجه قالیم بویله یالان دونیادا ؟ نئجه کوتولره باخیم دینمه ییم ؟ سوسوم آتا بابالاریمین کورلانماقینا ؟ نئجه آنامین
اویره تدیغی دوزلوقو تالانمیش گوروم دینمه ییم ؟ بویله یاشاما نئجه اولار سوسماق ؟!؟ یوخ منیم یئریم بورالار دئییل آسلی ، آس ائللرین
یوردو بویله اولا بیلمزیدی ، اولوب آمما ، من قالسام آتام آلپ آراسا ، بابام پیریم آتایا ، آبام دوغدویا یاشامیمدان نه دئییم ؟ یوخ داها آنام
تومروآسین اوزونه باخا بیلمرم ،،، گئدیرم اوز یوخومدا یاخچی یوخولارین قوناق گلمسین گوزلویم ، بویله یاشام منه یازیلمی ییبدیر ،،،
گوزل آی گویده اوتوروب گورورسن بیزی ؟ یادیندا ساخلایاجاقسان بونلاری ؟ وای بیزه ، وای ...
آسلی : دور منده گلیم .
آسلان : توپراقیم ، باخ ، جانیم پای اولوب سنه وئرمک اوچون ، ایسته ییرسن ؟ الیمدن هئچ نه گلمیر آخی ، نه ایش گوروم سنه ؟ گل بو جانیم ،
گل وئریم سنه ، توپراقیم قوی سنه قوربان اولسون جانیم ،،، آسلیم گل باش قویاخ دونه دونه قانلا بویانمیش قارا توپراق اوسته ، یاتماق
بیزه بویله یاشامدان آرتیق یاراشیر ، گل آسلیم ، گل .
آسلان و آسلی قاییدیب گئدیرلر اوز قبریلرینده اوزانیرلار .
آیگون : دانیشمیرسان ؟
آیدین : دانیشماقا سوز قالیب ؟!
آیگون : بیز بورادا نه ایش گوروروخ ؟
آیدین : هئچ نه بیلمیرم ایندی داها ، هئچ نه .
آیگون : بیلیرسن .
آیدین : یوخ بیلمیرم .
آیگون : بیلیرسن ، بیز گلمیشدیخ بورالاردان یئرآلتی تاپاق آپاراق ساتاخ ...
آیدین : بئکار اولماق چوخ زور گلیردی .
آیگون : دئدیم کئشگه بیر ائویمیز اولاردی .
آیدین : دئدیم باستان شناسی درسی اوخوموشوخ آیگون ، آیری ایش الیمیزدن گلمیر ، دئدین بئکار یاشام باشا گئدمز ...
آیگون : دئدیم بیز بیلیریخ هارالاردا یئرآلتی وار ، دئدین آلانیدا چوخ ...
آیدین : دئدیم قاچاقچیلار الیمیزدن اوپور ...
آیگون : دئدیم گئدخ .................................................
آیدین : اوتانیرام اوزومدن .
آیگون : منده .............................................
آیگون : بورانین اوچ قاتین گوتوروبلر ...
آیدین : دایسون دئییر اون قاتدی ... 11
آیگون : یئتدی قات ، یئتدی تمددون ، یئتدی خالق کئچمیشی قالیر بو یئرین آلتیندا ...
آیدین : بیزیم آتا بابالارین کئچمیشی ...
آیگون : گرک بیری اولا بو توپراقلاری چکه اوتای بوتایا .
آیدین : قازا بیلمه رم .
آیگون : دئمه داها الیم گئدمز قازماقا ...
آیدین : آخی ، آخی داها بورایا بیر اوغورو گوزویله باخا بیلمیرم ...
آیگون : اوز ائوی ین نئجه اولار اوغورو گوزویله باخاسان ؟!
آیدین : نه کوتو فیکیرلریمیز واریمیش ....
آیگون : آیدین یئنیدن باشلاماق اولار ؟
آیدین : نه یی ؟
آیگون : هر نه یی ...
آیدین : بیلمیرم نه دئییرسن !
آیگون : هر نه گلسه قاباقا ...................................
آیدین : واللاه بیلمدیم !
آیگون : بیلیرسن .....................................................................
آیدین : چتیندیر .
آیگون : الیم الینده اولسادا ؟!
آیدین : چتین اولسادا گرک یولون تاپاق .
حسنلو تپه سینین شکیللری .
سولماز خاتینین سسی : حسنلو تپه سینین ان اونملی تاپینتیسی و دونیادا و اسکی تانیمدا اوزل و اونملی یئر آلان شئی قیزیلدان اولان حسنلو
قابی دیر . بو قاب حسنلو قیزیل جامی آدیلا تانینیر . بو قابین اوستونده چوخ اینجه لیک ایشلر آپاریلیبدیر . بو اویولموش
ناخیشلار بیر حیماسی ناغیلی دئمک ایسته ییرلر . گورن بو حیماسی ناغیل نه اولا بیلر ؟!
هاممی گلیر صحنه اوستونه .
هاممی بیرلیکده : یورولمویاسیز .
سولماز خاتینین سسی : چوخ گوزل ، ایشیمیزین نئچه دن نئچه سی دوز اولماسیلا ایشیم یوخ ، آنجاق الیمیزدن گلن ایشی گوردوخ بیز ، ایندی داها
اوبیریسیلرین نوبتیدیر گللر و ایشلرین گوستریب سوزلرین دی یلر ، یورولمویاسیز .
سون .
91.08.10
12
صحنه : قسمت داخلی یک کافی شاپ .
مستان کنار گوشی تلفن مردد و سرگردان ایستاده است ، آرام گوشی را
برمی دارد و شماره می گیرد .
مستان : الو ، الو ...
صدای ساعت از دور که دوازده ضربه می زند .
مستان ساعت کافی شاپ را نگاه می کند ، به طرف گوشی تلفن رفته آن را
بر می دارد ، می خواهد شماره گیری کند ، نمی کند ، آشکارا نگران است .
صدای آژیر ماشین پلیس از دور شنیده می شود .
مستان از پشت پنجره بیرون را نگاه می کند ، خبری نیست ، پیش بندش را
می بندد و مشغول شستن ظرفها می شود . تمرکز ندارد ، ظرفی می شکند .
ثریا از ته راهرو وارد می شود .
ثریا : پک ...
مستان : وای خدا ،،، دختره خل این چه جور داخل شدنه ؟ وای قلبم ...
ثریا : ( ادا در می آورد ) من یه جنم ...
مستان : دیوونه ...
ثریا : تو که ترسو نبودی فرمانده ( احترام نظامی ) ...
مستان : از کجا اومدی ؟ ! در که باز نشد ! ؟
ثریا : فکر کردی فقط تردستا می تونن از دیوارا بیان تو ؟
مستان : ( ادای ثریا را درمی آورد ) خوشمزه !!!
ثریا : حقت بود بیشتر می ترسوندمت ، باید مثل روزای جشن یه ماسکی می زدم رو صورتم و می اومدم پشت سرت می ایستادم و ...
مستان : لوس نشو ...
ثریا : یا نه ، مثل روزای ماموریت صورتمو خط خطی می کردم و ...
مستان : سوس ...
ثریا : آهان ، اسرار بر زبان مران حلاج بردارشده ...
مستان : ثریا ساکت شو لطفن .
ثریا : اطاعت سرورم .
مستان : خیلی خب بکش اونورتر ،،، نگفتی از کجا اومدی تو ؟
ثریا : از آسمون ...
مستان : بگو ...
ثریا : دستوره ؟
مستان : نه ...
ثریا : کاماندوهایی که مثل بزای کوهی می تونن از این صخره به اون صخره بپرن رد شدن از یه دیوار براشون کار شاقی محسوب نمی شه .
مستان : پرسیدم چطوری اومدی تو ثریا جان .........................................................
ثریا : گیر دادی ها !
مستان : این کافی شاپ در دیگه ای داره ؟؟؟
ثریا : می رم میزا رو مرتب کنم ، اگه مشتری ... 1
مستان : سوال من جواب نداره ثریا ؟
ثریا : ...
مستان : ازت پرسیدم اینجا در دیگه ای ...
ثریا : پلیس شدی ! ؟
مستان : من فقط یه جواب می خوام .
ثریا : برو بابا ...
مکث .
مستان : تو چته ؟
ثریا : از خودت بپرس !!! ( مکث ) ، مشتری بیاد میزای نامرتب فراریش میده ، این حرف از کیه ؟
مستان : شبا بعد ساعت دوازده مشتری بیادم اونقده گیج می زنه که این چیزا حالیش نباشه ، چرا نمی گی از کجا اومدی تو ؟
ثریا : مهمه ؟
مستان : تو چند ساعته رفتی بیرون و ،،، نکنه بالا بودی ؟
ثریا : دختر بی حواس ، پس چی ، من بالا بودم ...
مستان : موقع رفتن باهام روبوسی کردی ، این یادمه ...
ثریا : گیر دادی ها ، اونم سه پیچ ، ، راستی چه عجب نپرسیدی کجاها بودم ؟
مستان : ...
ثریا : از در می اومدم موضوع این بود نه ؟ گیر که بدی ول کن نیستی ، بکش کنار من می شورم .
مستان : حرفو عوض نکن ...
ثریا : پیش بندو بده به من ...
مستان : می خوام بگی از کجا ...
ثریا : وای پام .
مستان : پات طوری شده ؟؟؟
ثریا : نه ، نه ...
مستان : بذار بینم ...
ثریا : به من دست نزن ...
مستان : ثریا ...
ثریا : ولم کن ، نمی خوام بهم دست بزنی ...
مستان : شلوارت خونیه !!!
ثریا : بکش اونور ...
مستان : اتفاقی برات افتاده ؟
ثریا : به کسی مربوط نیست .
مستان : بذار بینم پات چی شده ،،، ( ثریا دور می شود ) یعنی چی ؟ وایستا بینم ،،، ثریا من مستانم .........................
ثریا : نیستی ، الان نیستی ...
مستان : داد نزن ...
ثریا : می زنم ، می زنم ، می زنم .
مستان : چیزی شده ؟!!!
ثریا : نمی دونم ، نمی دونم ...
مستان : آخرش چی ؟ باید ... 2
ثریا : باید باید باید ، خسته شدم از تو و باید بایدت مستان .............
مستان : بذار پاتو ببینم .
مستان به ثریا نزدیک می شود ، ثریا هلش می دهد .
مستان : ثریا ............................
ثریا : نمی خوام ، نمی خوام .
ثریا بی حال روی صندلی می افتد .
مستان با اصرار زخم پای ثریا را تمیز و باندپیچی می کند .
مستان : دخترک خسته ...............................
ثریا : یه در مخفی اون پشته ، وا می شه به خیابون پشتی ...
مستان : چی ؟
ثریا : اینم کلیدشه ،،، فکر نمی کردی تو محدوده ی فرماندهیت چیزی باشه تو ندونی نه ؟ بوده و ...
مستان : اینجا چه خبره ؟!
ثریا : دست نزن لامصب درد داره .............................
مستان : ...
ثریا : بگیرش ،،، تو هیچوقت متوجه اون در نشدی ...
مستان : با کی درگیر شدی ؟
ثریا : کلید .........................................
مکث .
مستان : چرا تا حالا بهم نگفته بودی ؟
ثریا : باید می گفتم ؟ آره باید ، باید .
مستان : آره ، باید می گفتی ...
ثریا : دستور داشتم نگم ..........................................................
مکث .
مستان : کجا بودی تا حالا ؟
ثریا : خیالت از چگونگی ورودم راحت شد نه ! ؟
مستان : تو داری چیزی رو مخفی می کنی ؟
ثریا : امروز انگار سرت شلوغ بوده ، چقدرم زیادن ...
مستان : می شورم ، تو ...
ثریا : اگه کمک لازم نداری برم بخوابم .
مستان : چکار کنی ؟
ثریا : لالا ...
مستان : ظهر تا حالا نبودی ، دست کم بگو چته تا ...
ثریا : فردا ظهر از خواب بیدار می شم ، کافی شاپو باز می کنم ، مثل هر شبم تا ساعت سه کار می کنم ، تلافی ...
مستان : صبر کن بینم ، عصر می زنی می ری بیرون ، کاری ندارم کجا رفتی و با کی بودی ، بعدش یهو از یه در مخفی میای تو و وقتی ازت
می پرسم چی شده داغونی جواب سر بالا می دی ، آخرشم می گی تلافی ! ؟ چی رو تلافی ...
ثریا : ببخشید ، بنده یادم نبود باید تک تک رفتار و کردارم رو برای شریک عزیزم تشریحات می کردم !!!
مستان : هیچوقت نخواستم کارای مربوط به خودت رو برام تشریح کنی ...
ثریا : هیچوقت شریک عزیز ؟! 3
مستان : من و تو فقط شریک نیستیم ...
ثریا : یادم هست بالامقام ، یادم هست فرمانده ، یادم هست ...
مستان : حتم دارم تو چیزیت شده ، بایدم بگی ، این یه دستوره .
ثریا : من حالم خوش نیست ، بی خیال ، لطفن ............................
مستان : گفتم این یه دستوره ثریا خاکزاد .
ثریا : ( فریاد می زند ) حوصله ت رو ندارم مستان آذرخش .
مکث .
مستان : بگو چی شده بی مروت ، من یه دوستم ، یه رفیق .
ثریا : می گم ، حالا نه ، حالم خوش نیست ، خواهش می کنم ...
مستان : شاید بتونم کمکی ...
ثریا : بی خیال شو ...
مستان : جان ادی ...
ثریا : ( با سرعت دور می شود ) اسم اون لامصب رو نیار .
مستان : چت شد ؟ ثریا ، ثریا ، وای خدا ، ( لیوانی را پر آب می کند ) .
ثریا : ( روی صندلی می افتد ) آب نمی خورم ، وای سرم ، ولم کن ،،، لامصب ولم کن می گم ...................................................
مستان : یا لب وا می کنی یا من می رم و برا همیشه تنهات می ذارم .
ثریا : کشتمش ............................
مکث .
مستان از ثریا دور می شود ، تابلوی " تعطیل است " را بر روی درب
ورودی می چسباند .
مستان کنار گوشی تلفن مردد و سرگردان ایستاده است ، آرام گوشی را
برمی دارد و شماره می گیرد .
مستان : الو اداره پلیس ؟
مستان و ثریا روی صندلی نشسته اند .
ثریا : کشتمش .................................
مکث .
مستان : هذیان می گی ...
ثریا : یه جوری شده بود ، مثل همیشه نبود ، فهمیده بودم ، اونم فهمیده بود فهمیدم ، لامصب ، داشت فیلم بازی می کرد ، کشتمش ...
مستان : چی ، چکار کردی تو ؟
ثریا : زدم یه موش کثیف رو داغون کردم ، باور کن ، یه موش بزرگ ، اندازه یه گربه بود لامصب .
مستان : اوف از دست تو .
ثریا : می خوای یه قصه تازه بشنوی ؟ نه ، تو این قصه رو هزار بار شنیدی ...
مستان : کجا زدی موش کشتی ؟
ثریا : تو این قصه رو خوب بلدی ، سیر تا پیازش رو ...
مستان : کی موشه رو کشتی ؟
ثریا : قصه دخترک تنها ، یه دختر بود جوون و خوشگل ، دوست داشت رو پاهای خودش وایسته ... 4
مستان : ( ثریا را تکان می دهد ) ثریا ...
ثریا : گوش کن ، گوش کن ، جالبه ، گوش کن ، این دختر ...
مستان : این چی بود گفتی آخه تو ؟ با توام ...
ثریا : گوش ندی می رم می خوابم ها ...
مستان : تو چرا اینریختی شدی امشب ، خدا ،، چی رو باید گوش بدم ؟
ثریا : دختره دوست داشت رو پاهای ...
مستان : تو مست کردی ؟
ثریا : دهنم بو می ده ؟
مستان : ( بو می کشد ) نه ...
ثریا : پس نیستم ، گوش کن حالا ...
مستان : چرا پس ادای مستا رو درمی آری ؟
ثریا : نخورده مستم ، حالا اگه می خوردم چی می شدم ، خسته م ، گوش نمی دی ؟
مستان : پرت و پلا می گی آخه دختر ...
ثریا : چی می شه یه بار به پرت و پلاهام گوش بدی هان ؟
مستان : گوش ندادم ؟
ثریا : اینم رو قبلیا ...
مستان : تو حالت خوش نیست ، می خوای ببرمت دکتر ؟
ثریا : بشین گوش کن دیگه اه ...
مستان : باید برسونمت دکتر ...
ثریا : قرص داد بهم بی پیر ، داروخونه چی ، خوردم اینریختی شدم .
مستان : چقدر پر کار بودی پس ...
ثریا : حواسم بود به زخمم ، بهش گفتم ، به متصدی داروخونه ، گفتم پام خورده لب میز ،،، گوش کن می خوام باهات حرف بزنم ، یعنی
نمی خواستم ، حالا می خوام ، بهتر از فرداست ، ( ادا درمی آورد ) فرداهای بهتر و روشن ، افقهای نورانی ...
مستان : بهتره بری بخوابی ...
ثریا : باید گوش بدی ...
مستان : باید ؟
مکث .
ثریا : چی میشه یه بار من بایدی تعیین کنم ؟
مستان : به وقتش می کنی ، ( سر پا می ایستد ) حالا پاشو برو بخواب .
ثریا : باید به حرفام گوش ...
مستان : دختر بد ، پاشو عزیزم ، پاشو ...
ثریا : خواهش می کنم ...
مستان : وقتی برای شنیدن پرت و پلاهای تو ندارم ، اینجا کشور خودمون نیست گدائیم کردیم از سر و رومون پول بریزن ، ، ، پاشو .
ثریا از جیبش تپانچه ای را در می آورد .
ثریا : بشین گوش کن مستان خانوم ، بشین .
مستان : بذارش کنار .
ثریا : بوی باروت می ده ، ببین .
مستان : گفتم ... 5
ثریا : شلیک کنم کل پلیس اروپا می ریزه اینجا .
مستان : تو شلیک نمی کنی .
ثریا : امتحان می کنم ها ،،، بشین ، خوبه ،،، یه گلن گئدن و بعدش چی ؟ تتتق ، افتاد رو مبل ...............................................
مستان : کی ؟
ثریا : موش کثیف ...
مستان : ثریا جان کی افتاد رو مبل ؟
ثریا : آقا موشه ، باور کن موش بود ...
مکث .
مستان : تو ماموریتی نداشتی این تو جیبت چکار می کنه ؟
ثریا : از طرف تو نداشتم ، این یکی رو خودم تصمیم گرفتم ، تا حالا نشده سر خود کاری بکنی ؟
مستان : حرفات رو نمی تونم ...
ثریا : پا نشو ، ، ، آهان ، خوبه ، ، ، یه دختر بود دوست داشت رو پاهای خودش وایسته ، اون ...
مستان : تمومش کن .
ثریا : بشین گوش بده لامصب ، بشین ،،، اون دختر دانشجو که شد ، خواست کارم پیدا کنه ، بابایی نداشت جیباش رو پر کنه از اسکناسای
رنگارنگ ، مامانشم عروس شده بود ، رفته بود خونه بختش ، دالالالالا دالادالا دا لا لا لالا ، لی لالالالا دی لا دیلا لا لالالا ، همیشه تنها بود
دخترک قصه ما ،،، زندگی ام خب خرجش زیاده ، می دونی که ، آره می دونی ، کسی که از پایین شهر می آد خیلی چیزا حالیشه ،،، دختره
خواست کار کنه ، هم کار هم درس ، تنهائیشم تموم می شد ...
مستان : من این قصه ...
ثریا : می دونم حفظی ، می دونم مستان جان ، می دونم ،،، دارم برا خودم مرورش می کنم ، دوست دارم بدونم کجاها اشتباه کردم ...
مستان : تو اشتباهی نکردی ...
ثریا : گوش کن ،،، دختره تو دانشگاه با یه پسر آشنا شد ، اون کاری رو سراغ داشت که دختره می تونست انجامش بده ، به درساش لطمه نمی زد ،
اما این همه ی ماجرا نبود ،،، با پیشنهاد دوستی از طرف پسره خودش رو باخت دخترک تنها ،،، حس می کرد تازه داره بالغ می شه ،،، پسره
جنتلمن بود ، یه مرد رویایی ...
مستان : ببین ثریا ...
ثریا : می فهمی جنتلمن به کیا می گن ؟
مستان : ...
مکث .
ثریا : با توام .
مستان : آره می دونم .
ثریا : حالا گوش کن ...
مستان : بزار کنار تپانچه ...
ثریا : بشین مستان جان ، وقتش بشه خودم می گم پاشو برو ،،، تا حالا عاشق شدی ؟
مستان : ...
ثریا : تشکیلات از این کلمه بدش می آد ، اوهوم ، قدغنه ،،، می دونم ،،، اما لامصب ادی محشر بود ، می فهمی ؟
مستان : ...
ثریا : جواب بده مستان ، لامصب جواب بده .
مستان : می فهمم .............................
ثریا : جواب کاملی می خوام من ، کامل کامل ، تکرارم نمی کنم ،،، می تونی بفهمی محشر بودن یه مرد تو چشمای یه زن یعنی چی ؟ 6
مستان : همه زنا می تونن این یه مورد رو بفهمن ...
ثریا : حتی اگه تشکیلاتی باشن ؟!!!
مکث .
مستان : آره .
ثریا : بایدم بفهمن ، آره ، همه زنا می فهمن ،،، منم یه زن بودم ،،، می فهمی که ؟
مستان : می فهمم ثریا جان ، می فهمم ، بذارش ...
ثریا : سوس ،، دوستی اون دو کفتر حیرون بالا گرفت و شد عشق ،،، یه روز عصر کنار رودخونه دستام رو گرفت تو دستاش ، گفت دوستم داره ...
ثریا عاشقانه می رقصد .
مستان : پات اذیتت می کنه ؟ بشین لامصب .
ثریا : اون کثافت نخواست تا تهش باهام بمونه ، نخواست ( گریه می کند ) .
مستان : گریه نکن عزیز من .
ثریا : بشین مستان ، بشین می گم ...
مستان : قصه ت تموم شد ؟
ثریا : آره .
مستان : گریه داشت ؟ فکر کردی غیر از تو کس دیگه ای یتیم دنیا نیومده ؟ فکر کردی همه خوشبختن ؟ اگه بودن تمامی جوامع سعادتمند بودن ،
اونوقت کسی اسلحه دستش می گرفت بزنه کوه و دشت مبارزه کنه ؟ عشق ؟! هاع ،،، چقدر از احساساتی بودن بدم می آد ،،، آره
تشکیلات نمی تونه عشق رو قبول داشته باشه ، این کلمه مضره ، برای همه ...
ثریا : ببند ، نبندی خودم با همین تپانچه می بندمش ، عمریه از این شر و وررا تو گوش بدبختایی مثل من خوندین ، بسه ، برا من یکی بسه .
مستان : اینا حرف تازه ای نیستن تو حساس شدی .
ثریا : اگه عشق تو تشکیلات قدغنه چرا ادی عاشقم شد ؟؟؟
مکث .
مستان : قدغنه ، درست ، اما کسی که عاشق می شه اخراج نمی شه ،،، با ادی دعوات شده ؟
ثریا : کشتمش .......................................
مستان : کی رو کشتی تو ؟ بچه ت رو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ثریا : می دونستی ؟ تو می دونستی ؟!!!؟
مستان : من ...
ثریا : تو چی ؟ تو ...
مستان : من ...
ثریا : از کجا می دونستی ؟ هان ؟ چرا رنگت پرید هان ؟ من به کسی ...
مستان : ثریا گوش ...
ثریا : خفه شو ، تو گوش کن ، باید جوابمو بدی ، بشین ...
مستان : ببین من ...
ثریا : گفتم خفه شو ،،، تو حامله بودن من رو از کجا می دونستی ؟ من به هیشکی حرفی نزده بودم .
مستان : ...
ثریا : د بی پدر لب وا کن ...
مستان : من یه زنم ، ( مکث ) ، خودم فهمیدم .
ثریا : خودت ؟
مستان : ثانیه به ثانیه می دویدی می رفتی دستشویی ، می دیدیم ، فکر کردی من ... 7
ثریا : دروغ می گی ، دروغ می گی کثافت ، مثل یه سگ داری دروغ می گی ، می کشمت ، بگو از کجا می دونستی ، بگو .
به ثریا حالت تهوع دست می دهد .
مستان : آروم باش ، آروم باش ،،، چند بار مثل حالا بالا آوردی ، نیاوردی ؟
ثریا : یکی بهت گفته ، یکی ...
مستان : آروم باش ، آروم باش ،،، هیشکی نمی دونست ، فقط من می دونستم ، فقط من .
ثریا : چرا ازم نخواستی سقطش کنم ؟ تو فرمانده تشکیلاتی من بودی ، چرا نخواستی ؟
مستان : ...
ثریا : چرا ؟
مستان : نتونستم ، ، ، نتونستم لامصب ، نتونستم .
ثریا : پس چرا ادی تونست ؟ اون که پدرش بود ؟؟؟ هان ؟
مستان : بهش گفتی ؟!
ثریا : مگه من چی می خواستم ؟ هان ؟ من فقط می خواستم بچه ی خودم رو به دنیا بیارم ، بچه ی ادی رو ، اون نامرد نخواست ، نخواست ، من
می خواستم بچه م رو بغل کنم ، من ...........................
مستان : آروم باش ثریا جان ، آروم باش دختر جان .
ثریا : من از تنهایی می ترسم ، فردا که تو نباشی یکی باید پیشم باشه ، تو می فهمی نه مستان ؟ این کوچولو ، این کوچولو می تونه مادرش رو از
تنهایی در بیاره ، این می تونه من رو از تنهایی نجات بده ، تو می فهمی ، آره تو می فهمی مستان .
مستان : آره ، می فهمم ، می فهمم ، آروم بگیر دختر جان ، آروم بگیر .
ثریا : یکی رفته بود زیر جلدش ..........................................
مکث .
مستان : آروم باش ...
ثریا : یکی رفته بود زیر ...
مستان : خودش گفت ؟ ( مکث ) ، پرسیدم خودش گفت ؟
ثریا : بعضی جاها شاخکای ما زنا خودبخود تیزتر می شن تا بیشتر از عقلمون بفهمیم ، منم زنم ، نگفت ،،، فهمیدم .
مستان : شاید اشتباه کردی ...
ثریا : وقتی مردی تو بسترت مثل قبل حرارت نشون نمی ده ، وقتی باهات ور می ره اما دستاش مثل اولا گرم نیست ، وقتی بوسه هاش زورکیه ، تو
می فهمی ، با تمام وجودت ، می فهمی ، همون لحظه یه حس بدی بهت دست می ده ، آرام آرام حس فاحشه بودن می آد سراغت ، حس
می کنی داری تنت رو می فروشی ...
مستان : ثریا ...
ثریا : گوش کن ،،، از خودت بدت می آد ،،، از خودت ، از بسترت ، از مردت ،،، از همه آدم و عالم بدت می آد ،،، خدا .
مستان : خیلی خب ، تمومش کن .
مکث .
ثریا : اون کثافت باهام نبود ،،، نبود ،،، زدم کشتمش ...
مستان : دروغ می گی ...
ثریا : تا امروز راست تر از این ازم نشنیدی ................
مستان : تو این حق رو نداشتی احمق ، وای وای وای ...
ثریا : دوست داشتم بخوابونم تو سینه ی اونی که ادی رو ازم گرفت ، ( تپانچه را طرف مستان نشانه رفته است ) ، نمی شناختمش .
مستان : بزن لامصب ، بزن منم بکش راحتم کن .
ثریا : من آدمکش نیستم ، نیستم ، نیستم . 8
مستان : تو این حق رو نداشتی بزنی ...
ثریا : اون داشت ؟
مکث .
ثریا : اون حق داشت من رو فریب بده اما من ...
مستان : آروم باش ، آروم باش .
ثریا : من آدمکش نیستم مستان ، نیستم ، به خدا نیستم ، نیستم ،،، اون نامرد نمی خواست ، بچه م رو نمی خواست ، می گفت سقطش کن ،،،،،،،،،،
می گفت راه دیگه ای نیست ، ، باید بچه ی خودم رو با دستای خودم می کشتم ،،، نه ، نه ، این نه ، خواهش می کنم ، التماست می کنم ،
بذار ، بذار پاهات رو ببوسم ، بذار دستت رو ببوسم ، ادی جان بذار بچه م برام بمونه ، بچه ی تو هم هست ، تو باباشی ، تو نبودی من این
رو نمی خواستم که ، یادگاریه توئه ، ازدواجمون ممکن نیست ، نباشه ، بذار این بمونه برام ، د پدرسگ نمی خوام سقطش کنم ، نمی خوام
بکشمش ، اونی که باید بمیره تویی ، تو ، این گناه داره ، کوچولوست ، نباید طوریش بشه ، دست از سرم بردار ، بردار ، بردار ...
ثریا بر زمین افتاده است .
مستان : بعضی وقتا که شیطون می ره زیر تنت هوس می کنی کاری بکنی ،،، می دونی یه جن رفته تو قلبت ، می خوای جلوش وایستی ، وسطای
کار بی خیالش می شی ، می ذاری کارش رو ادامه بده ، چرا ؟ هیشکی نمی دونه ،،، تا به خودت بیای تموم شده ، کاری که نباید بشه .
ثریا : من خیلی بدبختم مستان ، خیلی .
مستان ثریا را در آغوش می گیرد .
مستان : همه ی ما گاهی بد می شیم ، همه ی ما .
ثریا : نه تو همیشه خوبی ، همیشه .
مستان : من !؟ نه ...
ثریا : تا حالا گریه ت رو ندیده بودم مهربون من ......................................
مستان : وقتی دلت از همه ی دنیا گرفته ست ، وقتی سینه ت پره از درد ، یه راه می تونه راحتت کنه ،،، گریه کن دخترک نگون بخت ...
ثریا : ...
مستان : نباید می کشتیش ، هم خودت تنها شدی هم بچه ت ، هم ...
مکث .
ثریا : نمی ذارم کسی بچه م رو ازم بگیره ، باور کن مستان ، باور کن .
مستان : باور می کنم .
ثریا : کمکم می کنی ؟
مستان : کمکت ؟!
ثریا : کمکم می کنی نه ؟ هان مستان ؟ رحم کن مستان ، به من ، به بچه ای که تو شکممه ،،، دوستش دارم ، دوستش دارم .
مستان : اون گناهی نداره ، تو هم گناهی نداری ، ، ، تقصیر ماهاست ، تقصیر ماهاست ...
ثریا : کمکم می کنی نه ؟
مکث .
مستان : کمکت ؟ ! آره ، ، ، کمکت می کنم ، ، ، باید بکنم .
ثریا : می دونستم ، تو مهربونی ، تو خوبی ، بچه م زنده می مونه نه ؟ تو خوبی ، می دونستم ...
مستان : من ! من خوبم !؟ مهربونم ؟!
ثریا : گریه می کنی ؟ تو هم دلت از همه دنیا گرفته مستان ؟ تو هم درد داری ؟
مستان : نباید می کشتیش ، نباید ...
ثریا : برای ادی گریه می کنی تو ؟!!!
مستان : خیانت شخصی اون دلیل نمی شد تو تشکیلات رو نادیده بگیری ... 9
ثریا : نگرفتم .
مستان : ...
ثریا : نمی تونست حدس بزنه اسلحه دارم ، همیشه جلو اون کم می آوردم ، می دونست ، می دونست می پرستمش ، ، ، عصر که می خواستم برم
دیدنش تصمیم داشتم بهش بگم ، باید می دونست یه بچه تو شکم من داره نفس می کشه ، اون پدرش بود ، حق نداشت بی خیال من و
بچه اش بشه ، رفتم بهش بگم ، تپانچه م رو برداشتم ، می خواستم با خودکشی تهدیدش کنم ،، گفتم خودم رو می کشم ،،، وقتی حرفام رو
زدم ، خندید ، بدجوری خندید ،،، یه حرفی زد ، یه چیزی گفت داغم کرد ، باورم نشد ، تو هم باورت نمی شه ، گفت ، گفت ...........
مکث .
مستان : بگو ثریا ، هر چی گفت بریز بیرون ، راحت می شی ،،، منم راحت می شم ،،، منم می خوام حرف بزنم ، بسه سکوت ،،، بگو .
ثریا : آخه باورت نمی شه ،،، باورت نمی شه ،،، اون گفت ، گفت دیگه نیازی به من نداره ، گفت حالا یکی دیگه هست دستش رو بگیره ، گفت
تجربه خوبی نبوده براش ، گفت پیدا شدن این بچه دلیل خوبیه برا قبول غلط بودن راه رفته شده ، تپانچه هنوز تو جیبم بود ، حالا دیگه
نمی خواستم با خودکشی تهدیدش کنم ، گیج بودم ، هنوز حرفاش تموم نشده بود ، حرف آخرش دنیا رو جلو چشمام تاریک کرد ، دیگه
جایی رو نمی دیدم ، سیاه سیاه ، همه جا ، همه جا سیاه بود ،، شنیدم گفت ، گفت می خواد من رو بکشه ، گفت از همون بالا ، بالای صخره
پرتم می کنه تو دریا ،،، بعدش گفت ، اون حرف اصلیه رو گفت ،،، باورت نمی شه ،،، گفت ، گفت من یه نفوذی بودم تو تشکیلاتتون ، یه
نفوذی !!! باورت می شه مستان ؟ باورت می شه ؟ باورت می شه ؟ نبایدم بشه ، منم وقتی شنیدم مثل تو شدم ، مثل تو نشستم رو زمین ،،،
نفهمیدم چی شد ، نفهمیدم ،،، اون داشت به طرفم می اومد ، نفهمیدم چی شد ........
مکث .
مستان : بخواب دخترک نگون بخت ، بخواب ، تو خسته ای ، بخواب ،،، آروم بگیر ، بخواب ،،، همیشه تا به خودت بیای تموم شده ، کاری که
نباید بشه .
مستان کنار گوشی تلفن مردد و سرگردان ایستاده است ، آرام گوشی را
برمی دارد و شماره می گیرد .
مستان : الو اداره پلیس ؟ من قاتلم ، یه قاتل شکست خورده .
پایان .
91.07.25